انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 176 از 718:  « پیشین  1  ...  175  176  177  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۷۵۲

ز خاک همچون هدف هر که سر برآورده است
به جرم سرکشی از تیر پر برآورده است

دلم چو برگ خزان دیده باز می لرزد
که آه سرد دگر از جگر برآورده است؟

تو چون ز خویش توانی برآمد ای زاهد؟
که زهد خشک به روی تو در برآورده است

ز غیرت لب لعل تو آه سرد کشد
نه رشته است که سر از گهر برآورده است

که کرده است ز دل دست آرزو کوتاه؟
که این سفینه ز موج خطر برآورده است؟

فغان که حسن گلوسوز حرف، چون طوطی
مرا ز خامشی چون شکر برآورده است

ترا که بال و پری هست سیر کن صائب
که پای خفته مرا از سفر برآورده است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۷۵۳

کسی که بوسه بر آن لعل جانفزا زده است
چو خضر غوطه به سر چشمه بقا زده است

ز عطسه غنچه نشکفته در چمن نگذاشت
به کاکل که شبیخون دگر صبا زده است؟

نموده است گل آلود آب حیوان را
به زیر تیغ تو هر کس که دست و پا زده است

به چشم سخت فلک آب رحم می گردد
کدام سنگدل آتش به کشت ما زده است؟

به باد رفت سر غنچه تا دهن وا کرد
که خنده ای ز ته دل به مدعازده است؟

ز آفتاب حوادث کباب زود شود
کسی که خواب به سر سایه هما زده است

سفینه ای است درین بحر بیکنار مرا
که تخته بر سر تدبیر ناخدا زده است

ز خون بی ادب خویش می کشم خجلت
که بوسه بر کف پای تو چون حنا زده است

به سعی وا نشود دل، وگرنه دانه من
چو آب، قطره درین هفت آسیا زده است

ز پیش زود رود پای کوته اندیشی
که تکیه در ره سیلاب بر عصا زده است

برون ز بحر گهر می رود به دست تهی
حباب وار گره هر که بر هوا زده است

ز خواب امن کسی بهره می برد صائب
که پشت پای به دنیای بیوفا زده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۷۵۴

رفو به چاک دل خسته هیچ کس نزده است
که قفل بر دهن بسته هیچ کس نزده است

دل رمیده به تکلیف برنمی گردد
صلا به مرغ قفس جسته هیچ کس نزده است

گشاده روی شو، از حادثات ایمن باش
که سنگ بر در نابسته هیچ کس نزده است

دهان پسته زرشک لب تو پر خون است
وگرنه بر دهن پسته هیچ کس نزده است

دل مرا ز خم زلف او رهایی نیست
بدر ز کوچه بن بسته هیچ کس نزده است

به غیر من که گره می زنم به ترا سرشک
گره به رشته نگسسته هیچ کس نزده است

به قلب آتش سوزان، به اتفاق سپند
به غیر صائب دلخسته هیچ کس نزده است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۷۵۵

به نیم جلوه کسی کشوری بهم نزده است
به یک پیاده کسی لشکری بهم نزده است

ز چشم شوخ تو شد ملک صبر زیر و زبر
به یک نگاه کسی کشوری بهم نزده است

مرا به بلبل تصویر، رحم می آید
که در هوای تو بال و پری بهم نزده است

هوای خانه بود چون حباب دشمن من
بساط عیش مرا صرصری بهم نزده است

ز اشتیاق تو بر هم زدم دو عالم را
به این نشاط، دو کف دیگری بهم نزده است

شمار داغ مرا بوالهوس چه می داند؟
ز پاره های جگر دفتری بهم نزده است

سری به عالم آسودگی بکش صائب
ترا که کاکل سیمین بری بهم نزده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۷۵۶

چه شوخی از نگه بیگناه ما شده است؟
که شرم تشنه به خون نگاه ما شده است

خدای تیغ ترا مهربان ما سازد
که سخت جانی ما سنگ راه ما شده است

ز طعن اهل ملامت چه پشت سر خاریم؟
کنون که سنگ ملامت پناه ما شده است

ز گرد بالش داغ جنون چه سر پیچیم؟
که این ز روز ازل تکیه گاه ما شده است

به غیر پنجه خونین، دگر کدامین گل
عزیز کرده طرف کلاه ما شده است؟

رخش که آینه را رو به خاک می مالید
ز خط سبز، بلای سیاه ما شده است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۷۵۷

جهان ز عکس رخ آن یگانه پر شده است
مثال واحد و آیینه خانه پر شده است

به جام باده غلط می کنند ساده دلان
ز بس زرنگ گلم آشیانه پر شده است

نفس گداخته آید نگه به مژگانم
ز اشک بس که مرا چشمخانه پر شده است

کجا ز خواب کند ناله منش بیدار؟
چنین که گوش جهان از فسانه پر شده است

چو رزق مرغ قفس نیست غیر خوردن دل
چه سود ازین که مرا آب و دانه پر شده است؟

توان شنید نوای جرس ز بیضه من
ز بس ز زمزمه عاشقانه پر شده است

عنان گریه مستانه مرا بگذار
که گرد غیر درین آستانه پر شده است

مرا ز شکوه دل ساده ای است چون کف دست
ترا ز خرده من گر خزانه پر شده است

درازدستی مژگان جگر شکافترست
دلم خدنگ قضا را نشانه پر شده است

گر آستانه نشین گشته ام ز خواری نیست
که از شکوه جمال تو خانه پر شده است

علاج گرسنه چشمی نمی کند نعمت
که چشم دام مکرر ز دانه پر شده است

جواب آن غزل میرزا سعیدست این
که عالم از غزل عاشقانه پر شده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۷۵۸

هنوز خنده ازان لب بدر نیامده است
نمک به پرسش داغ جگر نیامده است

تو ذوق از سر جان خاستن چه می دانی؟
که نامه بر ز درت بیخبر نیامده است

رساند صبح قیامت به زلف شب مقراض
هنوز روز سیاهم بر نیامده است

چگونه دانه ما سر برآورد از خاک؟
هنوز مو ز کف دست بر نیامده است

چه حاجت است به تکلیف، خانه خانه اوست
مگر به خانه دل، غم دگر نیامده است؟

امید بوسه ازان لب ز تنگ چشمی ماست
شرر ز آتش یاقوت برنیامده است

عبث حباب به ساحل دو چشم دوخته است
ازین محیط کسی زنده برنیامده است

چسان میان کمر بستگان ستاده شویم؟
چو شمع گریه ما تا کمر نیامده است

دلیر می روی از پی سیاه چشمان را
کتاره نگهت بر جگر نیامده است

دلت به گریه خونین ما نمی سوزد
به چشم آبله ات نیشتر نیامده است

به ما که مردم آزاده ایم طعنه مزن
که سنگ بر شجر بی ثمر نیامده است

اگر چه فکر تو صائب گذشته است از چرخ
هنوز طب به معراج بر نیامده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۷۵۹

کدام زهره جبین بی نقاب گردیده است؟
که آتش از عرق شرم، آب گردیده است

نفس ز سینه مجروح ما دریغ مدار
ترا که خون به جگر مشک ناب گردیده است

اگر ز دل نکشم آه، نیست بیدردی
که رشته ام گره از پیچ و تاب گردیده است

ز قرب، دیده من از وصال محروم است
محیط، پرده چشم حباب گردیده است

اگر ز اهل دلی، باش در سفر دایم
که نقطه از حرکت صد کتاب گردیده است

زبان شکر بود سبزه دل جویش
دلی که از نگه گرم، آب گردیده است

ز سیر خانه آیینه چون به بزم آید
گمان برند که در آفتاب گردیده است

نفس ز سینه من زنگ بسته می آید
ز بس که در دل من شکوه آب گردیده است

نه هاله است به دور قمر، که خوبی ماه
به دور حسن تو پا در رکاب گردیده است

به ساقیی است سر و کار من که از رویش
بط شراب، مکرر کباب گردیده است

ز تخم سوخته ما نظر دریغ مدار
ترا که آینه در دست، آب گردیده است

به پای خم چه ضرورست دردسر بردن؟
مرا که آب ز تلخی شراب گردیده است

ز ترکتاز حوادث مسلمی مطلب
ز سیل، کعبه مکرر خراب گردیده است

کسی ز سوز دل ماست با خبر صائب
کز آفتاب قیامت کباب گردیده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۷۶۰

به دوست نامه نوشتن، شعار بیگانه است
به شمع، نامه پروانه بال پروانه است

یکی است بستن احرام و بستن زنار
ترا که روی دل از کعبه سوی بتخانه است

اگر ز عشق دلت چاک شد، مشو در هم
که دل چو چاک شود زلف یار را شانه است

به جوی شیر چو فرهاد تیشه فرسودن
یکی ز جمله بازیچه های طفلانه است

ز تن ملال ندارد روان دون همت
که مرغ ریخته پر را قفس پریخانه است

حذر ز سایه خود می کنند شیشه دلان
ز عقل سنگ ملامت حصار دیوانه است

اگر ز اهل دلی، فیض آسمان از توست
که شیشه هر چند کند جمع، بهر پیمانه است

چنین که دیدن صیاد رزق من شده است
به خاطر آنچه نگردد، تصور دانه است

به فکر دل نفتادیم صائب از غفلت
نیافتیم که لیلی درین سیه خانه است

به خانه ای که توان رفت بی طلب صائب
درین زمانه پر دار و گیر، میخانه است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۷۶۱

خط تو چهره گشای بهار آینه است
تبسمت گل جیب و کنار آینه است

ز اشتیاق تماشای خود چه خواهی کرد؟
که آه غیرت من پرده دار آینه است

هزار میکده خون جگر تلف کردیم
هنوز چهره ما شرمسار آینه است

قسم به عشق که از فیض پاکدامانی است
که خلوت همه خوبان کنار آینه است

ملامت دل صائب ز عشق بی اثرست
همیشه حسن پرستی شعار آینه است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 176 از 718:  « پیشین  1  ...  175  176  177  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA