انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 185 از 718:  « پیشین  1  ...  184  185  186  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۴۳

به ابر اگر چه توان چشم آفتاب گرفت
نمی توان دل بیدار را به خواب گرفت

به آب خضر کجا التفات خواهد کرد؟
چنین که تشنه ما خوی با سراب گرفت

خیال لعل تو از دل کجا رود، هیهات
نمی توان نمک سوده از کباب گرفت

خراب حالی ازین بیشتر نمی باشد
که جغد را دل ازین خانه خراب گرفت

ز بس که بوی تو در مغز پیچیده است
توان ز بال و پر بلبلان گلاب گرفت

مگر عذار ترا شد زمان خط نزدیک؟
که خون مرا به جگر رنگ مشک ناب گرفت

کدام ساعت سنگین، دو چشم بخت مرا
درین زمانه پر انقلاب خواب گرفت؟

گرانترست ترا خواب غفلت از دل سنگ
وگرنه لعل ز خورشید آب و تاب گرفت

به جرعه ای دل گرم مرا کسی ننواخت
اگر چه روی زمین را به آفتاب گرفت

عیار غفلت ازین بیشتر نمی باشد
که آفتاب قیامت مرا به خواب گرفت

به روی مهر جهانتاب، ماه نو را دید
کسی که وقت سواری ترا رکاب گرفت

ز عشق کار جهان باز می شود صائب
خوشا کسی که توسل به آن جناب گرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۴۴

سحر که باد صبا از رخش نقاب گرفت
دو دست صبح به روی خود آفتاب گرفت

ز فیض حسن تو عالم آنچنان سیراب
که می توان ز گل کاغذی گلاب گرفت

ز عشق بس که مهیای سوختن گشتم
به دامن ترم آتش ز ماهتاب گرفت

یکی هزار شد امید، خاکساران را
ز بوسه ای که لب بام از آفتاب گرفت

قرار نامه سیاهی به خویش هر کس داد
چو لاله، داد دل خویش از شراب گرفت

دل سیاه مرا رهنمای رحمت شد
چو سیل دامن دریا به اضطراب گرفت

مگر به اشک ندامت سفید نامه شود
رخی که رنگ ز گلگونه شراب گرفت

من از ثبات قدم ناامید چون باشم؟
که سنگ، باده لعلی ز آفتاب گرفت

عبیر رحمت فردوس، رزق سوخته ای است
که رخت خوش به دود دل کباب گرفت

به وصل دولت بیدار کی رسی، هیهات
ترا که آینه چشم، زنگ خواب گرفت

ز عدل عشق ندارم شکایتی صائب
اگر چه گنج خراج من از خراب گرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۴۵

زمانه را گل روی تو در بهار گرفت
بهشت را خط سبز تو در کنار گرفت

کمین دشمن دانا بلای ناگاه است
جنون عنان مرا وقت نوبهار گرفت

هوای گلشن فردوس بی غبار بود
چگونه سیب زنخدان او غبار گرفت؟

تو تا برآمدی از خانه مست و تیغ به دست
به هر دو دست سر خویش روزگارگرفت

قدم به خاک شهیدان عجب که رنجه کنی
چنین که پای ترا ناز در نگار گرفت

سفید گشتن چشم است صبح امیدش
ترا کسی که سر راه انتظار گرفت

عنان حسن گرفتن به خط میسر نیست
چگونه گرد تواند ره سواری گرفت؟

مرا ز سنگ ملامت چو کوهکن غم نیست
که جان سخت مرا بیستون عیار گرفت

به چشم وحشت من صیقل است ناخن شیر
ز بس که آینه ام خوی با غبار گرفت

به روی آب بود نقش بر جناح سفر
قرار چون خط مشکین بر آن عذار گرفت؟

کراست زهره شود سنگ راه من صائب؟
چنین که شوق ز دست من اختیار گرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۴۶

ز روی گرم تو خورشید حشر نور گرفت
قیامت از لب چون پسته تو شور گرفت

نقاب شرم چو از روی آتشین برداشت
کلیم دست به رخسار شمع طور گرفت

دو صبح دست در آغوش یکدگر کردند
گلوی شیشه چو با ساعد بلور گرفت

چنان شکستگی دل ز پا فکند مرا
که نقش، پهلویم از نقش پای مور گرفت

ز آشیانه خفاش، دل سیه تر بود
رخ تو خانه چشم مرا به نور گرفت

دلی که داشتم از جان خود عزیزترش
کمان ابروی او از کفم به زور گرفت

نمی شوند ز نان سیر، دست چرخ مگر
خمیر مایه خلق از گل تنور گرفت!

ز چاه کلک من آید گهر برون صائب
چنان که طوفان جوش از دل تنور گرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۴۷

خطش عنان تصرف ز دست خال گرفت
به خوش سیاه دلی ملک انتقال گرفت

چه حسن بود که از پرده تا برون آمد
جهان به زیر سراپرده جمال گرفت

ز دام و دانه چه پرواست مرغ زیرک را؟
نمی توان دل ما را به زلف و خال گرفت

عجب که آتش دوزخ به گرد من گردد
که آتشم به دل از تاب انفعال گرفت

دو چشم روشن خود باخت در تماشایش
ز مصحف رخ او هر کسی که فال گرفت

به یک پیاله مرا عالم دگر سازید
کز این جهان مکرر مرا ملال گرفت

هما گداخت چنان ز استخوان سوخته ام
کز سایه را نتواند به زیر بال گرفت

غزل نبود به این رتبه هیچ گه صائب
نوای عشق در ایام من کمال گرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۴۸

ز نوبهار جهان زینت تمام گرفت
شکوفه روی زمین را به سیم خام گرفت

شدند سوخته جانان امیدوار آن روز
که داغ لاله به کف جام لعل فام گرفت

ز غنچه، مستی بلبل دو روز بیش نبود
سزای آن که ز نو کیسه زر به وام گرفت!

تهی است جیب و کنارش ز دور باش حیا
اگر چه هاله به بر ماه را تمام گرفت

نمی توان به نظر کرد عشق را تسخیر
محیط را نتواند کسی به دام گرفت

چرا به حال غریبان نمی کنی اقبال؟
ترا که صبح بناگوش رنگ شام گرفت

سپهر سفله نگردد حجاب، قسمت را
صدف ز آب گهر در محیط کام گرفت

فغان که گریه شادی نمی تواند شست
حلاوتی که لب قاصد از پیام گرفت!

شکستگی نرسد خامه ترا صائب!
که از تو کار سخن رونق تمام گرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۴۹

دلم ز گریه مستانه هم صفا نگرفت
فغان که آب شد آیینه و جلا نگرفت

نیامد از ته حرف شکوه ام به زبان
شرر ز آتش آسوده ام هوا نگرفت

کجا به مردم بیگانه انس می گیرد؟
رمیده ای که سلامی ز آشنا نگرفت

ز چشم، کاسه دریوزه سیر چشمی من
به رنگ بی بصران پیش توتیا نگرفت

ز مد عمر، نصیبش سیاهکاری بود
کسی که سرخط مشق جنون ز ما نگرفت

شود به باد کجا حکم او روان چون آب؟
سبکروی که هوا را به زیر پا نگرفت

بس است سایه تیر تو استخوان مرا
مرا به زیر پر و بال اگر هما نگرفت

کجا رسدبه گریبان مدعا صائب؟
که دست کوته ما دامن دعا نگرفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۵۰

شب گذشته دل از زلف پر شکن می گفت
غریب بود، ز حب الوطن سخن می گفت

گهر چو کرد وداع صدف عزیز شود
عزیز مصر به یعقوب این سخن می گفت

اگر پیاله سراپا دهن نمی گردید
که حرف بوسه ما را به آن دهن می گفت؟

ازان خموش به کنجی نشسته بودم دوش
که شرح حال مرا شمع انجمن می گفت

هلال واری ازان سینه دید و رفت از دست
گلی که روز وز شب از چاک پیرهن می گفت

همیشه آه هوادار لاله رویان بود
نسیم تا نفس آخر از چمن می گفت

چو غنچه مشت زری عندلیب اگر می داشت
هزار نکته رنگین به یک دهن می گفت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۵۱

با زلف پر شکن دل نادیده کام ساخت
از دانه مرغ ما به گرههای دام ساخت

خورشید در دو هفته کند ماه را تمام
حسن تو کار من به نگاهی تمام ساخت

هر چند هست بی ادبی خواهش دگر
زان لب نمی توان به جواب سلام ساخت

خواهد به فکر حلقه آغوش ما فتاد
سروی که طوق فاخته را خط جام ساخت

با بلبلان مضایقه در می کجا کند؟
شاخ گلی که آب روان را مدام ساخت

آیینه رخ تو مگر آب خضر بود؟
کز موم سبز، طوطی شیرین کلام ساخت

از دست داد دامن دریا به یک حباب
هر پست فطرتی که ز ساقی به جام ساخت

بی حاصلی که گشت بدآموز آرزو
از طفل مشربی به ثمرهای خام ساخت

صائب دلش ز وضع مکرر سیاه شد
چون لاله غافلی که به عیش مدام ساخت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۵۲

آن روی لاله رنگ مرا در نقاب سوخت
در پرده سحاب مرا آفتاب سوخت

پروانه را نسوخت ز فانوس اگر چه شمع
رویش مرا به پرده شرم و حجاب سوخت

خاکستری است گریه آتش عنان من
در پرده های دیده من بس که خواب سوخت

شد زرد خط سبز ازان روی آتشین
چون سبزه ضعیف که در آفتاب سوخت

هر چند عاجزیم حذر کن ز اشک ما
کز گریه داغ بر دل آتش کباب سوخت

نگذاشت آب در جگرم آه آتشین
در برگ گل ز تندی آتش گلاب سوخت

چون زلف، راه عشق سیاهی کند ز دور
از بس نفس درین ره پر پیچ و تاب سوخت

فیضی نبردم از می گلرنگ نوبهار
چون لاله در پیاله من این شراب سوخت

سنگین فتاده خواب تو، ورنه فغان من
در چشم نرم مخمل بیدرد خواب سوخت

از مرحمت به مرهم کافور غوطه داد
صائب اگر کتان مرا ماهتاب سوخت
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 185 از 718:  « پیشین  1  ...  184  185  186  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA