انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 188 از 718:  « پیشین  1  ...  187  188  189  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۷۳

پوشیدن نظر ز جهان عین حکمت است
قطع نظر ز خلق کمال بصیرت است

چشمی که باز کردن آن به ز بستن است
در عالم مشاهده آن چشم عبرت است

چشم صفا مدار ز گردون
کاین آسیا همیشه پر از گرد کلفت است

بینایی نظر به مقامی نمی رسد
دارالامان مردم آگاه، حیرت است

بی پاس شرع، وضع جهان مستقیم نیست
قانون حفظ صحت عالم، شریعت است

فرمان پذیر شرع چو گشتی به امر و نهی
ناکردنی است هر چه خلاف مروت است

چون هست بر جناح سفر، بهر اعتبار
بال هما صحیفه عنوان دولت است

آگاه را سفیدی مو تازیانه ای است
در دیده های نرم، رگ خواب غفلت است

روی زمین ز سجده اخلاص ساده است
طاعات خلق بیشتر از روی عادت است

بر صبر خود مناز، که دارد فلاخنی
زلفش به کف، که سنگ کمش کوه طاقت است

چرخ وسیع، چشمه سوزن بود (بر او)
در دیده کسی که مقید به ساعت است

رزقش رسید ز عالم بالا به پای خویش
صائب کسی که همچو صدف پاک طینت است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۷۴

خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟
دل چون گشاده است به صحرا چه حاجت است؟

سیر چمن بود پی تحصیل وقت خوش
با وقت خوش به سیر و تماشا چه حاجت است؟

هیچ است گنج عالم اگر نیست دل غنی
دل چون توانگرست به دنیا چه حاجت است؟

دست کریم آینه سیماب گوهرست
ابر بهار را به تقاضا چه حاجت است؟

ما چون کلید خانه به دست تو داده ایم
دیگر درازدستی یغما چه حاجت است؟

چشم از برای روی عزیزان بود به کار
یعقوب را به دیده بینا چه حاجت است؟

محتاج بادبان نبود کشتی سپهر
عشاق را به همت والا چه حاجت است؟

فردا چو غم زیاده ز امروز می رسد
امروز خوردن غم فردا چه حاجت است؟

موی سفید و روی سیه عیب مشک نیست
با خلق خوش به صورت زیبا چه حاجت است؟

راز دو کون در گره نقطه بسته است
گشتن به هر کتاب سراپا چه حاجت است؟

از شمع بی نیاز بود خاک کشتگان
در کوه لعل لاله حمرا چه حاجت است؟

احوال ما به تیغ تو چون آب روشن است
عرض نیاز تشنه به دریا چه حاجت است؟

خصمی چو کجروی همه جا در رکاب اوست
افلاک را به دشمنی ما چه حاجت است؟

از راه حرف وصوت رسیدن به کنه خلق
با نامه گشاده سیما چه حاجت است؟

سرگرمی محبت خوبان مرا بس است
صائب مرا به نشأه صهبا چه حاجت است؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۷۵

روی ترا به زلف معنبر چه حاجت است؟
این شعله را به بال سمندر چه حاجت است؟

دربند زلف و کاکل عنبرفشان مباش
حسن ترا سیاهی لشکر چه حاجت است؟

بی خال، چهره تو دل از دست می برد
خورشید را به یاری اختر چه حاجت است؟

شبنم به آفتاب کجا آبرو دهد؟
گوش ترا به حلقه گهر چه حاجت است؟

دریاکشان می از دل خم نوش می کنند
آن را که ظرف هست به ساغر چه حاجت است؟

بال هما را به سایه نشینان گذاشتیم
با داغ عشق، زینت افسر چه حاجت است؟

احوال ما به تیغ تو چون آب روشن است
عرض نیاز تشنه به کوثر چه حاجت است؟

هر جا که شعر صائب شیرین کلام هست
آب حیات و چشمه کوثر چه حاجت است؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۷۶

با چهره شکفته گلستان چه حاجت است؟
با خط و زلف، سنبل و ریحان چه حاجت است؟

روی ترا به زلف پریشان چه حاجت است؟
آتش چو سرکش است به دامان چه حاجت است؟

دریای آرمیده به آشوب تشنه است
شور مرا به سلسله جنبان چه حاجت است؟

از دامن است شعله جواله بی نیاز
گرداب را به شورش طوفان چه حاجت است؟

آتش گل همیشه بهارست عشق را
پروانه را به سیر گلستان چه حاجت است؟

زندان بود به مردم خودبین سواد شهر
از خود رمیده را به بیابان چه حاجت است؟

عالم به چشم آینه گردد سیه ز آب
دل زنده را به چشمه حیوان چه حاجت است؟
باشد ز چوب منع دربسته بی نیاز
با جبهه گرفته به دربان چه حاجت است؟

از سینه های چاک بود فتح باب دل
این در چو باز شد به گریبان چه حاجت است؟

ریزش چه کار با دل بی آرزو کند؟
آن را که تخم سوخت به باران چه حاجت است؟

گلچین چه گل ز گلشن دربسته می برد؟
با روی شرمناک، نگهبان چه حاجت است؟

اکنون که سوخت گرمی پرواز بال من
دیگر مرا به شمع شبستان چه حاجت است؟

از دل، گرفتگی به تماشا نمی رود
نقش و نگار بر در زندان چه حاجت است؟

ما خون خود حلال به تیغ تو کرده ایم
از خاک ما کشیدن دامان چه حاجت است؟

پیری ز میل سیب زنخدان حجاب نیست
در میوه بهشتی به دندان چه حاجت است؟

شد رهنما به حق چو مرا درد بی دوا
صائب دگر به ناز طبیبان چه حاجت است؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۷۷

از آه، حسن را خطر بی نهایت است
خط بر چراغ حسن تو دست حمایت است

بیدار از نسیم قیامت نمی شود
در هر دلی که ناله نی بی سرایت است

ذرات را به وجد درآورد آفتاب
یک زنده دل تمام جهان را کفایت است

تشویش دل تمام ز طول امل بود
هر فتنه ای که هست دین زیر رایت است

افسردگی است سنگ ره رهروان عشق
گرمی درین طریق، چراغ هدایت است

غلطان شود گهر چو صدف دلپذیر نیست
از تنگنای چرخ چه جای شکایت است؟

صائب ز خصم سفله شکایت ز عقل نیست
ورنه ز چرخ شکوه من بی نهایت است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۷۸

تازه است دایم از سیهی داغ عندلیب
در گلشنی که زاغ و زغن بی نهایت است

مشمار سهل رخنه گفتار خویش را
کاین رخنه در خرابی تن بی نهایت است

دست ز کار رفته ز برگ است بیشتر
در کشوری که سیب ذقن بی نهایت است

در غربت است چشم حسودان به زیر خاک
این چاه در زمین وطن بی نهایت است

از مستمع گشوده شود چشمه سخن
هر جا سخن کش است، سخن بی نهایت است

دندان به دل فشار که بر خوان روزگار
این لقمه های دست و دهن بی نهایت است

جای دو مغز در ته یک پوست بیش نیست
در تنگنای چرخ دو تن بی نهایت است

صائب سخن پذیر درین روزگار نیست
ورنه مرا به سینه سخن بی نهایت است

زان غنچه لب شکایت من بی نهایت است
تنگ است وقت، ورنه سخن بی نهایت است

در سینه گشاده من درد و داغ عشق
چون نافه در زمین ختن بی نهایت است

پرهیز در زمان خط از یار مشکل است
در نوبهار، توبه شکن بی نهایت است

ماه تمام می کند ایجاد هاله را
تا شمع روشن است لگن بی نهایت است

چون میوه در تو تا رگ خامی به جای هست
گردن مکش، که دار و رسن بی نهایت است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۷۹

آن بلبلم که باغ و بهارم دل خودست
آن طوطیم که آینه دارم دل خودست

دستم نمی رسد به گریبان ساحلی
زین بحر بیکنار کنارم دل خودست

هر مشکلی که بود گشودم به زور فکر
مانده است عقده ای که به کارم دل خودست

چون ماه چارده به سر خوان آفتاب
پیوسته رزق جان فگارم دل خودست

از دیگران چراغ نخواهد مزار من
کز سوز سینه شمع مزارم دل خودست

از شرم نیست بال و پر جستجو مر
چون باز چشم بسته شکارم دل خودست

فارغ ز نور عاریه چون چشم روزنم
خورشید و ماه لیل و نهارم دل خودست

صائب به سرمه دگران نیست چشم من
روشنگر دو دیده تارم دل خودست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۸۰

دستی که ریزشی نکند شاخ بی برست
نخلی که میوه ای ندهد خشک بهترست

زنهار تن به سایه بال هما مده
تا آفتابروی قناعت میسرست

از ناله مس مکن، نکند گوش اگر فلک
گل گوش هوش دارد اگر باغبان کرست

گر پاکشی به دامن خود، به ز جنت است
ور حفظ آبروی کنی، به ز کوثرست

دنیا پرست روی به عقبی نمی کند
هر هفت، پیش زشت به از هفت کشورست

در زیر پای عشق فتاده است آسمان
عشق این سواد را، تل الله اکبرست

از نعل واژگون مرو از راه زینهار
در زیر موج ریگ روان آب کوثرست

صائب کسی که گوشه عزلت گزیده است
در چشمها عزیز چو گوگرد احمرست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۸۱

در بحر شعر، خامشی از لاف بهترست
دست بلند، حجت عجز شناورست

رنگین ز پیچ و تاب شود چهره سخن
از خون نصیب تیغ به مقدار جوهرست

مهر از جهان ببر که غذای لطیف او
خونی است در لباس، اگر شیر مادرست

صبر گران رکاب نیاید به کار عشق
در بحر بیکنار چه حاجت به لنگرست؟

بر دل غبار کلفت ایام بار نیست
گوهر میان گرد یتیمی نکوترست

از عالم جهات، امید نجات نیست
بیچاره مهره ای که گرفتار ششدرست

دل جلوه گاه حسن به اقبال عشق شد
آیینه روشناس جهان از سکندرست

زان جلوه ها که سرو تو در کار باغ کرد
طوق گلوی فاختگان خط ساغرست

سرچشمه ای که خضر ازو چشم آب داد
در زیر دامن خط سبز تو مضمرست

صائب ز خاک چاشنی قند می برد
موری که محو حسن گلوسوز شکرست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۸۸۲

خال لب تو داغ دل آب کوثرست
پنهان تبسمت نمک شور محشرست

حالا به فکر دلبری افتاده ابرویت
تیغ برهنه روی تو نوخط جوهرست

تنها نه من دل پری از باغ می برم
شبنم هم از تبسم رسوای گل، ترست

کی رو ز تلخرویی دریا به هم کشد؟
ابر مرا معامله با آب گوهرست

دارد خبر ز آه من و تنگنای چرخ
هر شعله ای که در قفس تنگ مجمرست

پرویز داغ غیرت خود را علاج کرد
شیرین تندخوی همان داغ شکرست

از آستان عشق به جایی نمی رود
صائب یکی ز حلقه به گوشان این درست

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 188 از 718:  « پیشین  1  ...  187  188  189  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA