انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 195 از 718:  « پیشین  1  ...  194  195  196  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۴۳

دامن به دست هر که دهی دستگیر توست
از هر دلی که گرد فشانی عبیر توست

نقصان نکرده است کسی از گذشتگی
شالی اگر دهی به فقیری حریر توست

گر دست سایلی به عصایی گرفته ای
در تکیه گاه خلد به دولت سریر توست

از ما متاب روی که در وقت پای لغز
دست ز کار رفته ما دستگیر توست

فردای حشر، موجه دریای رحمت است
پهلوی لاغری که در اینجا حصیر توست

از نقد و جنس آنچه ترا هست در بساط
بر هر چه پشت پای زنی دستگیر توست

از دیدن تو تازه شود زخم عاشقان
از شور عشق اگر نمکی در خمیر توست

تقصیر ساده لوحی آیینه دل است
نقشی گر از بساط جهان دلپذیر توست

از شیوه غریب نوازی مدار دست
جان غریب تا دو سه روزی اسیر توست

دنیایی اش مدان که بود زاد آخرت
قدری که از متاع جهان ناگزیر توست

پای ادب ز پیروی سابقان مکش
در سال هر که از تو بود بیش، پیر توست

دست هزار کوهکن از کار می برد
بتخانه ها که در دل صورت پذیر توست

خواهد رساند خانه عمر ترا به آب
این آب بی قیاس که پنهان به شیر توست

با دوستان نشین که شود توتیای چشم
از دشمنان غباری اگر در ضمیر توست

تا هست چون هدف رگ گردن ترا بجا
هر خاری از قلمرو ایجاد تیر توست

صائب به آب خضر تسلی نمی شود
جانی که تشنه سخن دلپذیر توست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۴۴

زان آتشین میی که ز لب در ایاغ توست
یاقوت آبدار بتان سنگداغ توست

نتوان ز جستجو به تو هر چند راه برد
هر کس برون دویده ز خود در سراغ توست

چشمی که چون ستاره نظربند خواب نیست
حیران پرتو گهر شبچراغ توست

دلهای پاره پاره خونین دلان خاک
در چشم عارفان گل صد برگ باغ توست

در چشم من ز سنبل فردوس بهترست
آشفته خاطری که پریشان دماغ توست

از درد اگر به صاف بود چشم دیگران
ما را نظر ز صاف به درد ایاغ توست

از روی آتشین تو بی بهره ایم ما
هر چند نور دیده ما از چراغ توست

خواهد حباب وار سرت را به باد داد
این باد نخوتی که گره در دماغ توست

چون صائب آن که چاشنی درد یافته است
قانع به زخم خار ز گلهای باغ توست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۴۵

رزق وسیع در قدم میهمان توست
هر کس که میهمان تو شد میزبان توست

نعمت شود زیاده به قدر زبان شکر
نخلی است این که ریشه آن در دهان توست

گر سایه ای به سوخته جانی فکنده ای
در آفتابروی جزا سایبان توست

آسودگی نتیجه ترک علایق است
پوشیدن نظر ز جهان دیده بان توست

در خاک و خون ترا نکشیده است تا زبان
در خامشی گریز که دارالامان توست

تیر دعای صافدلان نیست نارسا
هر نارسایی که بود در کمان توست

هر چند از رکاب تو دور افتاده ایم
دست ز کاررفته ما در عنان توست

غربت نمی کشی ز وطن هر کجا روی
از زیر بال خویش اگر آشیان توست

صائب ز نغمه تو شکرزار شد جهان
گفتار، حق خامه شیرین زبان توست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۴۶

پوچ است هر سری که نه در وی هوای توست
سهوست سجده ای که نه بر خاک پای توست

طبل رحیل هوش من آواز پای توست
حسرت نصیب دیده من از لقای توست

در پرده های چشم شکر خواب صبح نیست
شیرینیی که در دو لب جانفزای توست

خون می کند عرق ز شفق هر صباح و شام
از بس که آفتاب خجل از لقای توست

در باز کردن در باغ بهشت نیست
فیضی که در گشودن بند قبای توست

ظرف وصال نیست من تنگ ظرف را
طبل رحیل هوش من آواز پای توست

خودداری سپند در آتش بود محال
خالی است جای من به حریمی که جای توست

هر شاخ گلی که دست کند در چمن بلند
از روی صدق ورد زبانش دعای توست

هر دل رمیده ای که بساط زمانه داشت
امروز در کمند دو زلف رسای توست

ره نیست در حریم تو هر خودپرست را
بیگانه هر که گشت ز خود آشنای توست

چون ترک دلبری ننمایند دلبران ؟
چون هر کجا دلی که بود مبتلای توست

استادگی چگونه کند در نثار جان؟
صائب که مرگ و زندگیش از برای توست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۴۷

لعل لب پیاله می آبدار ازوست
جوش صباحت گل روی بهار ازوست

ابروی موج درس اشارت ازو گرفت
چشم حباب در گرو انتظار ازوست

گلگونه نشاط ازو یافت لاله زار
خال سیاه بختی مشک تتار ازوست

چشم ستاره می پرد از آرزوی او
مژگان آفتاب، ثریا نثار اوست

زان قطره خوی که بر سمنش تکیه کرده است
شبنم به روی بستر گل بیقرار ازوست

زنگ از دلش به ابروی صیقل نمی رود
آیینه ای که چشم به راه غبار ازوست

دریاب رنگ باختگان خمار را
زان باده ای که دست سبو در نگار ازوست

صائب به نیم گردش چشم آن ستیزه جو
بی اختیار اگر کندت اختیار ازوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۴۸

آدم نه ای و روضه رضوانت آرزوست
خاتم نه ای و دست سلیمانت آرزوست

زنهار سر مپیچ ز چوگان حکم او
چون گوی اگر سراسر میدانت آرزوست

چشم طمع به ملک سکندر مکن سیاه
گر همچو خضر چشمه حیوانت آرزوست

چون شبنم آبگینه خود بی غبار کن
گر سیر باغ و گشت گلستانت آرزوست

چون شانه باش تخته مشق هزار زخم
گر ره در آن دو زلف پریشانت آرزوست

چندی چو غنچه سر به گریبان خود بکش
زین باغ اگر چو گل لب خندانت آرزوست

چون گوهر از غبار یتیمی متاب روی
گر ساحل مراد ز عمانت آرزوست

مجنون صفت ز مشق جنون برمدار دست
مدی اگر ز دفتر احسانت آرزوست

بیرون در گذار طمع های خام را
گر جبهه گشاده دربانت آرزوست

چون مور در حلاوت گفتار سعی کن
مسند اگر ز دست سلیمانت آرزوست

دندان به دل فشار درین باغ چون انار
بویی اگر ز سیب زنخدانت آرزوست

یک چند خون دل خور و بر لب بمال خاک
گر سینه ای چو کان بدخشانت آرزوست

چون شبنم آب کن دل خود را درین چمن
گر وصل آفتاب درخشانت آرزوست

هرگز نبوده است دو سر هیچ خوشه را
بگذر ز سر اگر سر و سامانت آرزوست

پرهیز می کند ز تو دیو سیاهکار
وین طرفه ز فرشته نگهبانت آرزوست

این آن غزل که سعدی و ملای روم گفت
موری نه ای و ملک سلیمانت آرزوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۴۹

جامی ز خون بی غش منصورم آرزوست
لعل تجلی از کمر طورم آرزوست

بر من جهان ز دیده مورست تنگتر
یک چند تنگنا دل مورم آرزوست

با طاقتی که پنجه ازو برده است موم
رفتن به سیر انجمن طورم آرزوست

ساغر حریف عقل گرانجان نمی شود
رطلی گرانتر از سر مخمورم آرزوست

مردم ز اشتیاق شکر خواب نیستی
بالین دار، چون سر منصورم آرزوست

شیرینی حیات دلم را گزیده است
عریان شدن به خانه زنبورم آرزوست

نازک شدم چنان که گمان می برند خلق
در بر کشیدن کمر مورم آرزوست

صائب درین زمان که رسیده است مشق فکر
هم نغمگی به شاعر مشهورم آرزوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۵۰

نه تخت جم، نه ملک سلیمانم آرزوست
راهی به خلوت دل جانانم آرزوست

چندین هزار دیده حیرانم آرزوست
دیگر نظاره رخ جانانم آرزوست

تا چند در سفینه توان بود تخته بند؟
چون موج، یک سراسر عمانم آرزوست

طوفان چه دست و پای زند در دل تنور؟
بیرون ز خویشتن دو سه جولانم آرزوست

تا خنده بر بساط فریب جهان کنم
چون صبح، یک دهن لب خندانم آرزوست

قانع به ریزه چینی انجم نیم چو ماه
از خوان آفتاب، لب نانم آرزوست

زین بوستان که پرده خارست هر گلش
چون غنچه جمع کردن دامانم آرزوست

چون مور اگر چه نیست مرا اعتبار خاک
مسند ز روی دست سلیمانم آرزوست

تا زین جهان مرده رهایی دهد مرا
یک زنده دل ز جمله یارانم آرزوست

رنج سفر ز ریگ بیابان فزونترست
وجه کفاف و کلبه ویرانم آرزوست

سنگین شد از کنار پدر خواب راحتم
چون ماه مصر سیلی اخوانم آرزوست

دربانی بهشت به رضوان حلال باد
آیینه داری رخ جانانم آرزوست

در چشم من سواد جهان خون مرده ای است
زین خون مرده چی دامانم آرزوست

بی آرزو دلی است، اگر مرحمت کنند
چیزی که از قلمرو امکانم آرزوست

صائب دلم سیاه شد از تنگنای شهر
پیشانی گشاد بیابانم آرزوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۵۱

دستی به جام باده حمرایم آرزوست
دست دگر به گردن مینایم آرزوست

چون ریگ، سیر دامن صحرایم آرزوست
تخت روان ز آبله پایم آرزوست

پرگاروار با قدم آهنین خویش
گشتن به گرد نقطه سودایم آرزوست

تا از جگر برآورم این خارها که هست
از دهر سوزنی چو مسیحایم آرزوست

گردد ز بیم سوختن خود کباب من
بیدرد را گمان که تماشایم آرزوست

نتوان به عیب خویش رسیدن ز راه چشم
آیینه داری از دل بینایم آرزوست

آیینه ام سیه شده از قحط همنفس
روشنگری ز طوطی گویایم آرزوست

امید بوسه از دهن تنگ آن نگار
بیجاست گر چه، خواهش بیجایم آرزوست

زان دم که چشم من به سراپای او فتاد
گشتم تمام چشم و سراپایم آرزوست

عالم به چشم من دل فرعون گشته است
صبح امید ازان ید بیضایم آرزوست

صائب بهشت اگر چه نیاید به چشم من
دزدیده دیدن رخ زیبایم آرزوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۵۲

تا خط به دور ماه رخت هاله بسته است
از هاله مه به حلقه ماتم نشسته است

راهی به حق ز هر دل در خون نشسته است
این در به روی گبر و مسلمان نبسته است

غافل مشو ز پاس دل بیقرار ما
کاین مرغ پر شکسته قفس ها شکسته است

گردون نظر به بی بصران بیشتر کند
زنگی هلاک آیینه زنگ بسته است

خط امان ز تیغ حوادث گرفته است
آزاده ای که بند علایق گسسته است

از مرگ و زندگانی ما عشق فارغ است
دریا، دلی به موج و حبابش نبسته است

رگهای جان باده کشان در کشاکش است
امروز باز رشته سازی گسسته است

خواهد ثواب بت شکنان یافت روز حشر
سنگین دلی که توبه ما را شکسته است!

نتوان به ما رسید ز غمازی نشان
نقش پی رمیده دلان جسته جسته است

خون گریه می کند در و دیار روزگار
تا شیشه دل که خدایا شکسته است

صائب گشوده اند به رویش در بهشت
هر کس زبان ز نیک و بد خلق بسته است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 195 از 718:  « پیشین  1  ...  194  195  196  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA