انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 199 از 718:  « پیشین  1  ...  198  199  200  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۸۴

شیرازه طرب خط پیمانه بوده است
سیلاب عقل، گریه مستانه بوده است

از بند گشت شورش مجنون یکی هزار
زنجیر تازیانه دیوانه بوده است

امروز کرده اند جدا خانه کفر و دین
زین پیش اگر نه، کعبه صنمخانه بوده است

امروز حسن و عشق جدایند، اگر نه شمع
یک مصرع از سفینه پرواز بوده است

با دامن گشاده صحرا چه می کند
هر سبزه ای که در گره دانه بوده است

صائب غبار خط معموره چون شود؟
جغدی که خال چهره ویرانه بوده است


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۸۵

هر کس بیاض گردن او را ندیده است
افسانه ای ز صبح قیامت شنیده است

آفاق محو قد قیامت خرام اوست
این مصرع بلند به عالم دویده است

آب حیات، خشک بود در مذاق او
هر کس به مستی آن لب میگون مکیده است

جز سبز تلخ من که برآورده است خط
تیغ سیاه تاب به جوهر که دیده است

خونی که مشک گشت دلش می شود سیاه
زان سفله کن حذر که به دولت رسیده است

معیار آرمیدگی مجلس است شمع
تا دل بجاست وضع جهان آرمیده است

صائب ز برگریز برد فیض نوبهار
چون غنچه هر که سر به گریبان کشیده است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۸۶

لعلت به خنده پرده گل را دریده است
آیینه از رخت گل خورشید چیده است

نظاره تو تازه کند داغ کهنه را
این لاله گویی ز دل آتش چکیده است

اسباب تیره بختی ما دست داده است
تا سرمه ات به گوشه ابرو رسیده است

کار تو نیست چاره درد من ای مسیح
این شیوه را تبسم او آفریده است

ما برق را بر آتش غیرت نشانده ایم
سیماب در قلمرو ما آرمیده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۸۷

تا دست من به گردن مینا رسیده است
کیفیتم به عالم بالا رسیده است

باشد ز سر گرانی معشوق ناز عشق
گردنکشی ز باده به مینا رسیده است

از بیکسی رسیده به من در میان خلق
از گوشه گیری آنچه به عنقا رسیده است

شبنم به آفتاب رسانید خویش را
از همت است هر که به هر جا رسیده است

زین بحر بیکنار که در دیده من است
شورابه ای به کاسه دریا رسیده است

گلگل به رویش از دل پر خون شکفته ام
خارم اگر به آبله پا رسیده است

قسمت به ذره ذره رسانیده ام چو مهر
فیضی اگر ز عالم بالا رسیده است

گشته است توتیای قلم استخوان من
تا سرمه ام به دیده بینا رسیده است

از سر زدن پر آبله گشته است چون صدف
دستم اگر به دامن دریا رسیده است

بر روی من چو صبح در فیض وا شده است
تا دست من به دامن شبها رسیده است

خون می چکد ز ناله درد آشنای من
تا شیشه دل که به خارا رسیده است

ای عشق چاره سوز به فریاد من برس
کز درد، کار من به مداوا رسیده است

نعل مرا در آتش غیرت گذاشته است
داغی اگر به لاله حمرا رسیده است

صائب همان ز دامن آن ماه کوته است
هر چند آه من به ثریا رسیده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۸۸

تا سینه ام به داغ محبت رسیده است
پروانه ام به مهر نبوت رسیده است

تا دل ز خارخار تمنا شده است پاک
بیمار من به بیشتر راحت رسیده است

نی می کند به ناخن من دیده شکر
تا مور من به خاک قناعت رسیده است

از بوی پیرهن گذرم آستین فشان
تا دست من به دامن فرصت رسیده است

گوهر شده است قطره سیماب جلوه ام
تا دیده ام به عالم حیرت رسیده است

لذت ز بوسه دهن مار می برم
تا پای من به حلقه صحبت رسیده است

یک عمر غوطه در جگر خاک خورده ام
تا ریشه ام به اشک ندامت رسیده است

دزدیده ام ز ننگ گرفتن در آستین
دستم اگر به دامن دولت رسیده است

غیرت شده است مهر دهان، ورنه عمرهاست
طومار صبر من به نهایت رسیده است

گوهر شده است در صدف قدر دانیم
گر قطره ای ز ابر مروت رسیده است

سیری ز دیدن تو ندارد نگاه من
چون قحط دیده ای که به نعمت رسیده است

کشتی ز چار موجه به ساحل رسانده است
صائب ز صحبت آن که به خلوت رسیده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۸۹

نور شکوه حق ز مقابل رسیده است
وقت شکست آینه دل رسیده است

آب ستاده آینه زنگ بسته است
بیچاره رهروی که به منزل رسیده است

با جذبه محیط همان در کشاکش است
هر چند موج بر لب ساحل رسیده است

ما را به عیب لاغری از صیدگه مران
کز تار سبحه فیض به صد دل رسیده است

تا شعله می زند به میان دامن سفر
صد کاروان شرار به منزل رسیده است

تا گوهر وجود ترا نقش بسته است
جان محیط بر لب ساحل رسیده است

صد پیرهن عرق گل خورشید کرده است
تا میوه وجود تو کامل رسیده است

این خوش غزل ز فیض سعیدای نقشبند
صائب ز بحر دل به انامل رسیده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۹۰

دل از حریم سینه به مژگان رسیده است
کشتی به چار موجه طوفان رسیده است

از دل مجو قرار در آن زلف تابدار
دیوانه ام به سلسله جنبان رسیده است

تا همچو خط لبی به او رسانده ام
صد بار بیشتر به لبم جان رسیده است

افتاده شو که از پر و بال فتادگی
شبنم به آفتاب درخشان رسیده است

جز ماه ناتمام، که از خوان آفتاب
در زیر آسمان به لب نان رسیده است؟

طوق گلوی من شده خلخال ساق عرش
قمری اگر به سرو خرامان رسیده است

احوال زخم و خنجر سیراب او مپرس
لب تشنه ای به چشمه حیوان رسیده است

چون شانه تخته الف زخم گشته ام
تا دست من به طره جانان رسیده است

زان آتشین عذار که خورشید داغ اوست
ته جرعه ای به لاله عذاران رسیده است

شد بوته گداز، تمامی هلال را
رحم است بر سری که به سامان رسیده است

لرزد به خود ز قیمت نازل ز سنگ بیش
تا گوهرم به پله میزان رسیده است

هر چند بسته ام به زنجیر پای من
شور جنون من به بیابان رسیده است

صائب همان ز غیرت خود درکشاکشم
هر چند تیشه ام به رگ کان رسیده است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۹۱

چشم ترم که مشرق چندین ستاره است
بر آفتاب روی که گرم نظاره است؟

از داغ تازه ای که به دست تو دیده ام
چون لاله در کفم جگر پاره پاره است

ما می رویم در دهن شعله چون نسیم
چنگ گریز، کار سپند و شراره است

از دست و پا زدن نیم آزاد زیر چرخ
یک دم، چو طفل شوخ که در گاهواره است

از ره عنان بتاب که کارت به خیر نیست
دامن کش توکل اگر استخاره است

بر نقش پای مور به آهستگی خرام
زنجیر فیل مست مکافات، پاره است

شور حوادثم نجهاند ز خواب خوش
چندان که نازبالشم از سنگ خاره است

صد کاروان اشک گذشت و خبر نیافت
صائب ز بس به روی تو گرم نظاره است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۹۲

خون در دلم ز غیرت آن گوشواره است
عالم سیاه در نظرم زان ستاره است

چون کودک یتیم درین تیره خاکدان
پهلوی خشک خویش مرا گاهواره است

بر من چنین که سخت گرفته است روزگار
آزاده آن شرار که در سنگ خاره است

تیغ دو دم ندیده چه بیداد می کند
آن ساده دل که طالب عمر دوباره است

صائب کسی که عاقبت اندیش اوفتاد
هر چند در ره است به منزل سواره است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۱۹۹۳

آب حیات ما ز شراب شبانه است
عیش مدام، زندگی جاودانه است

عاشق کجا به فکر سرانجام خانه است؟
پروانه را همین بال و پر آشیانه است

بر گوهرست دیده غواص از صدف
ما را غرض ز دیر و حرم آن یگانه است

چون کاروان ریگ روان عمر خاکیان
هر چند ایستاده نماید روانه است

سد سکندرش سپر کاغذین بود
بیچاره ای که تیر فضا را نشانه است

این کوره ای که چرخ ستمکار تافته است
بر سنگ جای رحم درین شیشه خانه است

عشاق را لب از طمع بوسه بسته است
از بس دهان تنگ تو شیرین بهانه است

روشنگر وجود بود گرمی طلب
چون خار و خس رسید به آتش زبانه است

صائب ز هر سخن که به آن تر زبان شوند
جز گفتگوی عشق سراسر فسانه است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 199 از 718:  « پیشین  1  ...  198  199  200  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA