انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 214 از 718:  « پیشین  1  ...  213  214  215  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۳۵

مأوای تو از کعبه و بتخانه کدام است؟
ای خانه برانداز، ترا خانه کدام است؟

در دیده یکتایی ما خال دویی نیست
زنار چه و سبحه صددانه کدام است؟

از کثرت روزن نشود مهر مکرر
ای کج نظران کعبه و بتخانه کدام است؟

گر چاک گریبان نکند راهنمایی
طفلان چه شناسند که دیوانه کدام است

عشق از ره تکلیف به دل پا نگذارد
سیلاب نپرسد که در خانه کدام است

گر روی دلی از طرف شمع ندیده است
صائب سبب جرأت پروانه کدام است؟

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۳۶

نقش به مراد دل ما خنده زخم است
نامی است عقیقی که پذیرنده زخم است

از لاغری خویش خجالت کشم از تیغ
خوش وقت شکاری که برازنده زخم است

هر چند که از آب بود زخم گریزان
آب تیغ تو فریبنده زخم است

ما شکوه ازان خنجر سیراب نداریم
خمیازه بیتابی ما خنده زخم است

چون غنچه دهن بسته ام از شکوه خونین
هر چند دل تنگ من آکنده زخم است

چون بار صنوبر دل آزاده ما را
حاصل ز گلستان جهان خنده زخم است

بر روی عقیقی که ز نام است گریزان
گر نقش مرادست، نگارنده زخم است

چون پسته به هر کس دل پر خون ننماییم
ما را به ته پوست نهان خنده زخم است

با خاک برابر چو هدف هر که نگردد
از ناوک دلدوز رباینده زخم است

در باغ جهان پسته خونین دل ما را
گر هست گشادی ز شکرخنده زخم است

چون لاله درین باغ دل خونشده من
شایسته داغ است و برازنده زخم است

از حوصله ما جگر خصم کباب است
خون در دل شمشیر ز ترخنده زخم است

از پیچ و خم جوهر و سر پیش فکندن
پیداست که شمشیر تو شرمنده زخم است

از بس دلم از سرکشی قد تو خون شد
خمیازه آغوش، مرا خنده زخم است

هر کس که گزیده است به دندان لب خود را
داند چه قدر بخیه فشارنده زخم است

از موجه پی در پی دریا خبرش نیست
از سینه من آن که شمارنده زخم است

صائب مکن از تیغ زبان شکوه که چون گل
خندان بود آن دل که پراکنده زخم است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۳۷

پیراهن گل چاک ز بیداد نسیم است
از خنده بی وقت دل پسته دو نیم است

کامل هنران در وطن خویش غریبند
در پشت صدف گوهر شهوار یتیم است

نتوان به کرم بنده خود کرد جهان را
اینجاست که هر کس که بخیل است کریم است

در کوچ بود عشرت ایام بهاران
شبنم اثر آبله پای نسیم است

راضی به قضا باش که در خاطر خرسند
چندان که نظر کار کند ناز و نعیم است

در بادیه ها درد به درمان نتوان یافت
بیماری هر شهر به مقدار حکیم است

در دیده روشن گهران هر ورق گل
از نور تجلی ید بیضای کلیم است

در نقطه موهوم هویداست به تفصیل
هر نقش که در دایره عرش عظیم است

هر نقش امیدی که به آن شاد شود دل
در پشت سراپرده زنبوری بیم است

صائب به گناه دو جهان از کرم او
نومید نگردی، که خداوند کریم است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۳۸

طوطی ز سخن صیقل آیینه جان است
آن را که سخن سبز کند خضر زمان است

بس خون که کند در جگر چشمه حیوان
از صبر، عقیقی که مرا زیر زبان است

پیداست که در زیر فلک مهلت ما چیست
یک چشم زدن، تیر در آغوش کمان است

در دیده روشن گهران پنجه خورشید
برگی است که لرزان دلش از بیم خزان است

این نقش و نگاری که تو دلبسته آنی
موجی است سبکسیر که بر آب روان است

در قبضه گردون منم آن تیغ جگردار
کز سختی ایام، مرا سنگ فسان است

در پله چشمی که به عبرت نبرد راه
گر دولت بیدار بود، خواب گران است

با صدق ز دوری مکن اندیشه که در کیش
تیری که بود راست در آغوش نشان است

بر سرو، خزان را نبود دست تصرف
پیری چه کند با دل آن کس که جوان است؟

صائب شرر از سنگ به تدبیر برآید
رحم است بر آن دل که گرفتار جهان است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۳۹

درد تو به دلهای سبکروح گران است
تبخال بر آن لب گره رشته جان است

در وصل دل از هجر فزون دل نگران است
آوارگی تیر در آغوش کمان است

بر خاطر آزاده من دست گهربار
چون دست تهی بر دل محتاج گران است

از دل نبرد شوق وطن عزت غربت
در صلب گهر آب همان قطره زنان است

ایمن نتوان گشت ز برگشتگی بخت
پیوست هدف را خطر از پشت کمان است

در قافله ریگ روان پیش و پسی نیست
پس مانده این مرحله از پیشروان است

حیرت زدگان را نبود بهره ای از وصل
در دامن گل دیده شبنم نگران است

در بال و پر عزم، مرا کوتهیی نیست
سنگ ره من کاهلی همسفران است

بیتابی ذرات جهان در طلب حق
در شیشه ساعت سفر ریگ روان است

صائب نگه گرم در آن چشم سیه مست
برقی است جهانسوز که در ابر نهان است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۴۰

در وصل، دل از هجر فزون دل نگران است
آوارگی تیر در آغوش کمان است

بیهوده پس سبحه و زنار دویدیم
شیرازه اوراق دل آن موی میان است

این با که توان گفت، که با آن همه نعمت
دل خوردن ما بر فلک سفله گران است

گر باد به فرمان سلیمان زمان بود
مجنون ترا ریگ روان تخت روان است

روشن گهران از هنر خویش نگویند
اینجاست که جوهر علف تیغ زبان است

مردان حق از دایره چرخ برونند
از چرخ شکایت روش پیرزنان است

بیرون شد ازین دایره بی زخم محال است
ما سست عنانیم و قضا سخت کمان است

ذرات جهان ریزه خور خوان سپهرند
هر چند که بر سفره او یک ته نان است

صائب دم گرمی که برآرد ز جهان دود
در حلقه ما سوختگان باد خزان است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۴۱

محو رخ زیبای تو فارغ ز جهان است
بیداری حیرت زدگان خواب گران است

پوشیدن چشم از دو جهان سود نبخشد
مادام که دل در بر سالک نگران است

تا دست برآورده ام از خرقه تجرید
بر پیکر من بند قبا بند گران است

پیداست چو ابر تنک جلوه خورشید
در پرده چشمی که خیال تو نهان است

چون سیل، طلبکار ترا سنگ ملامت
در قطع بیابان طلب، سنگ فسان است

در مشرب من خلوت اگر خلوت گورست
بسیار به از صحبت ابنای زمان است

صائب مکن اندیشه جان در سفر عشق
کاین مرحله را ریگ روان خرده جان است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۴۲

لعل تو ز روشن گهری جان جهان است
تبخال بر آن لعل، سراپرده جان است

برق رخ گلگون ترا دل خس و خارست
مهتاب بناگوش ترا صبر کتان است

بر صفحه رخسار تو آن خال معنبر
موری است که دردست سلیمان زمان است

در چشم تر من ز خیال خط سبزت
هر گوشه پریزاد دگر بال فشان است

افلاک ز نقش قدم اوست نگارین
آن سرو که در مجلس ما دست فشان است

ابری است که در باغ بهشت است خرامان
چشمی که به رخسار نکویان نگران است

از باده کهنه است نشاط و طرب من
این پیر کهنسال، مرا بخت جوان است

گردون که ز انجم همه تن دیده بیناست
حیرت زده جلوه آن سرو روان است

صائب دلش از صحبت گلشن نخورد آب
شبنم که به خورشید درخشان نگران است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۴۳

چون آینه هر دل که ز روشن گهران است
در نقش بد و نیک به حیرت نگران است

غیر از نظر پاک بر آن آینه رخسار
گر آب حیات است، که چون زنگ گران است

چشمی که ز بی شرمی ازو آب نرفته است
چون دیده نرگس به ته پا نگران است

دارد دلی آسوده تر از نقطه مرکز
چون دایره هر کس که ز بی پا و سران است

سهل است اگر گوهر ما را نخریدند
یوسف به زر قلب درین شهر گران است

با قامت او هر که به سروست نظرباز
چون فاخته سر حلقه کوته نظران است

این راز که چون خرده گل در جگر ماست
فریاد که چون بوی گل از پرده دران است

انصاف نمانده است درین موی میانان
کوه غم ما فربه ازین خوش کمران نیست

بی خون جگر، آبی اگر هست درین دور
در سینه سنگ و گره بدگهران است

سر حلقه بالغ نظران است چو صائب
چشمی که نظرباز به نوخط پسران است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۱۴۴

دل بر شکن طره دلدار گران است
فریاد که این نغمه بر این تار گران است

مژگان تو با دل سر پیوند ندارد
دلجویی این آبله بر خار گران است

شد چشم تو هشیار و خراب است همان دل
بیمار سبک گشت و پرستار گران است

تیغ تو ز آمیزش جوهر گله دارد
این موج بر این قلزم خونخوار گران است

مویی شدم از فکر، که چون حلقه کنم دست
بر موی میان تو که زنار گران است؟

آن حسن محال است که از پرده برآید
بر یوسف ما جوش خریدار گران است

دل شکوه ز شمشیر سبکروح تو دارد
این آب سبک بر دل بیمار گران است

جز دست گزیدن ز لبش قسمت ما نیست
ما مفلس و آن گوهر شهوار گران است

چون رقعه ارباب طمع بر دل ممسک
داغ ستم عشق به اغیار گران است

صائب چه کند روی به صحرا نگذارد؟
بر اهل جنون سایه دیوار گران است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 214 از 718:  « پیشین  1  ...  213  214  215  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA