ارسالها: 24522
#2,201
Posted: 18 Jul 2014 11:57
غزل شماره ۲۲۰۶
تا سپهر کبود سیارست
سینه آیینه دار زنگارست
گوشه امن، سینه هدف است
پله عافیت سر دارست
سبزه در دست و پای افتاده است
خار، بالانشین دیوارست
خر عیسی به گل فرو رفته است
دور دجال برق رفتارست
خاکساری حصار عافیت است
کوتهی پشتبان دیوارست
اعتبار از میان چو برخیزد
بیضه مور، مهره مارست
از تف آه آسمان سیرم
کهکشان همچو نبض بیمارست
دهن صبح پر ز خون شفق
چون نگردد، که راست گفتارست
دام گردون به خاک پوسیده است
یک رم آهوانه در کارست
تو ملایم نگشته ای صائب
ورنه سیر سپهر هموارست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#2,202
Posted: 18 Jul 2014 11:59
غزل شماره ۲۲۰۷
سبزه جوی شهد، نیشترست
حقه سبز زهر، پرشکرست
چشم پوشیده پرده دار دل است
لب خامش نگاهبان سرست
زهر چشمش میان خندیدن
همچو بادام تلخ در شکرست
هر چه غیر از شراب، بار دل است
هر چه جز نغمه است دردسرست
موشکافی هنر نمی باشد
چشم از عیب دوختن هنرست
میوه ای نیست به ز آزادی
نتوان گفت سرو بی ثمرست
حقه سر به مهر آبله ام
خونی صد کلید نیشترست
نگه سیر چشم غواصم
آبخوردم ز چشمه گهرست
در دیاری که ما ضعیفانیم
شعله راچشم همت از شررست
خنده صبح حشر با آن شور
شب ما را نمکچش سحرست
از رگ ابر کلک من صائب
دامن روزگار پرگهرست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24522
#2,203
Posted: 18 Jul 2014 12:00
غزل شماره ۲۲۰۸
دولت روزگار درگذرست
پرتو آفتاب دربدرست
شمع بالین این گرانخوابان
بی بقا چون ستاره سحرست
گر چه دل می برد جدا هر یک
می و مهتاب، شیر با شکرست
روی خوش، لفظ و بوی خوش معنی است
معنی از لفظ دلپذیرترست
جام بی باده مرغ پرکنده است
بط می را شراب بال و پرست
قرب سیمین بران گدازنده است
رنج باریک رشته از گهرست
چشم بی اشک، ابر بی باران
دست بی جود، شاخ بی ثمرست
نخورد غم ز دوری منزل
رهروی را که توشه بر کمرست
دلش از می سیاهتر گردد
هر که چون لاله آتشین جگرست
بد درونند ظاهرآرایان
ابره ها پرده دار آسترست
هنر دیگران ندیدن، عیب
دیدن عیب خویشتن هنرست
کند آتش عیار زر روشن
محک خلق آدمی سفرست
تشنه آفت است مال بخیل
خون فاسد هلاک نیشترست
می کند ترک رنگ و بو صائب
همچو شبنم کسی که دیده ورست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24522
#2,204
Posted: 18 Jul 2014 12:01
غزل شماره ۲۲۰۹
سر زهاد خشک بی شورست
لب دلمردگان لب گورست
سر بی شور، جام بی باده
دل بی عشق زنده در گورست
دل پر داغ، لاله زار بهشت
سر پر شور، قصر پر حورست
در شکستن بود حلاوت دل
شهد در کسر شان زنبورست
چون هما رزقش استخوان سازند
به سعادت کسی که مغرورست
زخم در تیغ می شود ناسور
بس که آفاق پر شر و شورست
چه کنم تن به عاجزی ندهم؟
که زمین سخت و آسمان دورست
ره مده حرص و آز را در دل
که پر و بال دشمن مورست
تلخ شیرین لبان گوارنده است
باده صائب ز آب انگورست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#2,205
Posted: 18 Jul 2014 12:03
غزل شماره ۲۲۱۰
در دل هر که ذوق شبگیرست
خنده صبح، خنده شیرست
غم به بیگانگان نیاویزد
سگ این بوم، آشناگیرست
دل ز بیداد روشنی گیرد
شمع این خانه، برق شمشیرست
طفل ما خون خود چرا نخورد؟
دایه روزگار کم شیرست
خط او پیش خود گرفتارست
سبزه از موج خود به زنجیرست
بر جوانی چه اعتماد، که صبح
تا نفس راست می کند پیرست
زور بازوی پنجه تدبیر
خس و خاشاک سیل تقدیرست
نیست دیوانه گر سپهر، چرا
دایم از کهکشان به زنجیرست؟
بر دم تیغ می زند خود را
صائب از بس ز جان خود سیرست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#2,206
Posted: 18 Jul 2014 17:47
غزل شماره ۲۲۱۱
می گلرنگ خونی رازست
لب ساغر خموش غمازست
دهن شیشه مغرب عقل است
لب پیمانه مشرق رازست
یک الف وار نیست گوشه امن
صفحه خاک، سینه بازست
عقل با عشق مشتبه نشود
ذره از آفتاب ممتازست
بلبل بوستان شوق ترا
شکن دام، بال پروازست
طور آخر گل از تجلی چید
کار افتادگان خداسازست
دل صائب ز شوق آب شده است
تشنه خاک پاک شیرازست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#2,207
Posted: 18 Jul 2014 17:49
غزل شماره ۲۲۱۲
ظلم فریادی از ضعیفان است
ناله برق در نیستان است
تیغ بیدادگر دو سر دارد
از هدف بیش تیر نالان است
سفره خاک و خوان گردون را
سر پر شور من نمکدان است
قفس من سواد شهر بود
بال من پره بیابان است
ناله عجز پیش سنگدلان
بانگ اسلام و کافرستان است
جز در حق به هر دری که روی
مد انعام، چوب دربان است
نپذیرد ز هیچ کس احسان
هر که از بندگی گریزان است
رشته عمر مسند آرایان
به درازی مد احسان است
تلخی عیش در قناعت نیست
خاک بر مور شکرستان است
هر کجا بی تکلفی باشد
زندگانی و مرگ آسان است
زندگی صرف خوبرویان کن
به زر قلب یوسف ارزان است
از حیا حسن جاودان ماند
عرق شرم آب حیوان است
گل بی خار این چمن صائب
در گریبان غنچه خسبان است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#2,208
Posted: 18 Jul 2014 17:50
غزل شماره ۲۲۱۳
عشق سلطان و عقل دهقان است
رزق دهقان ز عدل سلطان است
عشق چون آفتاب کنعانی
عقل ده گانه همچو اخوان است
کیست گردن ز حکم عشق کشد؟
عشق انگشتر سلیمان است
ظلمات سواد هستی را
مشرب عشق، آب حیوان است
عقل در بارگاه حضرت عشق
منفعل چون نخوانده مهمان است
عقل مرغی است در قفس محبوس
عشق سیمرغ قاف امکان است
عقل فرمان پذیر تکلیف است
عشق سیلاب کفر و ایمان است
آسمان سفره ای است پر نعمت
عشق آن سفره را نمکدان است
اقتدا تا به مولوی کرده است
شعر صائب تمام عرفان است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#2,209
Posted: 18 Jul 2014 17:52
غزل شماره ۲۲۱۴
صدق، روشنگر ضمیر من است
صبح روشن ضمیر، پیر من است
موری از من نمی شود پامال
کف دست دعا سریر من است
نیستم امت تن آرایان
خلق خوش جامه حریر من است
دولت افتاده است در قدمم
پر و بال هما حصیر من است
به گریبان اگر نپردازم
کاوش سینه دستگیر من است
رم آهو به آن سبکپایی
داغ طبع کناره گیر من است
بلبل خوش نوای نیشابور
خجل از طبع بی نظیر من است
آفتاب شکفته رو صائب
گلی از گلشن ضمیر من است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#2,210
Posted: 18 Jul 2014 17:53
غزل شماره ۲۲۱۵
صدق، روشنگر ضمیر من است
صبح روشن ضمیر، پیر من است
موری از من نمی شود پامال
کف دست دعا سریر من است
نیستم امت تن آرایان
خلق خوش جامه حریر من است
دولت افتاده است در قدمم
پر و بال هما حصیر من است
به گریبان اگر نپردازم
کاوش سینه دستگیر من است
رم آهو به آن سبکپایی
داغ طبع کناره گیر من است
بلبل خوش نوای نیشابور
خجل از طبع بی نظیر من است
آفتاب شکفته رو صائب
گلی از گلشن ضمیر من است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند