انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 229 از 718:  « پیشین  1  ...  228  229  230  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۸۷

خاک از خواب عدم جست ز بیداری صبح
چرخ یک تنگ شکر شد ز شکرباری صبح

دل ازان زلف و بناگوش چه گلها که نچید
بی اثر نیست فغان های شب و زاری صبح

نیست امید سحر عاشق دلسوخته را
شب این طایفه باشد خط بیزاری صبح

پیشتر زن که شود آتش خورشید بلند
بر فروز آتش آهی به طلبکاری صبح

صورت حشر که در پرده غیب است نهان
می توان دید در آیینه بیداری صبح

همچو خورشید دل زنده اگر می خواهی
صائب از دست مده دامن بیداری صبح
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۸۸

گر به اخلاص رخ خود به زمین سایی صبح
روشن از خانه چو خورشید برون آیی صبح

گر به خاکستر شب پاک نکردی دل را
سعی کن سعی که این آینه بزدایی صبح

به تو از دست دعا کشتی نوحی دادند
تا ازین قلزم پر خون به کنار آیی صبح

بندگی کار جوانی است، به پیری مفکن
در شب تار به ره رو که بیاسایی صبح

نخل آهی بنشان در دل شبهای دراز
تا به همدستی توفیق به بار آیی صبح

زنگ غفلت کندت پاک ز آیینه دل
کف دستی که ز افسوس به هم سایی صبح

چون به گل رفت ترا پای، به دل دست گذار
این حنا نیست که شب بندی و بگشایی صبح

صبر بر تلخی بیداری شب کن صائب
تا چو خورشید جهانتاب شکرخایی صبح
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۸۹

نمک به دیده غفلت کن از سفیده صبح
که صد کتاب سخن هست در جریده صبح

ما ز جامه احرام را کفن زنهار
مشو چو مرده دلان غافل از سفیده صبح

ازان سفینه خورشید آسمان سیرست
که بادبان کند از پرده های دیده صبح

چو آفتاب بود گرم، نان راهروی
که روزیش بود از سفره کشیده صبح

بیاض سینه روشندلان رقم سوزست
ستاره نقطه سهوست بر جریده صبح

به سوزن مژه آفتاب هیهات است
رفوپذیر شود سینه دریده صبح

مرا که با دل شب راز در میان دارم
چه دل گشاده شود صائب از سفیده صبح؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۹۰

منه چو ساده دلان دل به کامرانی صبح
کی طی شود به دو دم پیری و جوانی صبح

زمان شادی افلاک را دوامی نیست
به قدر مد شهاب است شادمانی صبح

کند ز باده گران رطل خویش را دل شب
کسی که با خبرست از سبک عنانی صبح

شمرده دار نفس در حریم ساده دلان
که می پرد ز نفس رنگ ارغوانی صبح

سپهر سفله سخی با گشاده رویان است
بود ز خرده انجم گهر فشانی صبح

مشو ز صحبت پیران زنده دل غافل
که نیست یک دو نفس بیش زندگانی صبح

دلت کباب ز خورشید طلعتی نشده است
چه لذت است ترا از نمک فشانی صبح؟

ترا که نیست امیدی به خواب رو صائب
که تلخ کرد مرا خواب، دیده بانی صبح
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۹۱

قسم به خط لب ساقی و دعای قدح
که آب خضر نیرزد به رونمای قدح

گذشت عید بهار و ز تنگدستیها
رخی به رنگ نداریم از حنای قدح

هلال گوشه ابرو نمود، باده بیار
که همچو موج دلم می پرد برای قدح

اگر چه تخم طمع زردرویی آرد بار
زکات رنگ به گلشن دهد گدای قدح

مرا ز همت مستانه شرم می آید
که نقد هستی خود را کنم فدای قدح

نصیحت تو به جایی نمی رسد زاهد
تو و تلاوت قرآن، من و دعای قدح

به عندلیب بگو از زبان من صائب
تو و ستایش گلشن، من و ثنای قدح
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۹۲

دهد به روزن اگر نور، مهر تابان طرح
به عاشقان دهد آن ماه چشم حیران طرح

درین ریاض دل تنگ را غنیمت دان
مده چو غنچه به دست صبا گریبان طرح

دلش گشاده شود کی ز کوچه گردی شهر؟
سبکروی که به مجنون دهد بیابان طرح

مجو ز چرخ غلط بخش، التفات بجا
که می دهد به مه مصر چاه و زندان طرح

به دامنش نشیند غبار روز حساب
به دادخواه دهد خسروی که دامان طرح

کند دهان صدف را ز شکر گوهربار
به قطره ای که دهد ابر نوبهاران طرح

به نکهتی نکند یاد، عندلیبان را
به خار خشک دهد آن که گل به دامان طرح

ز کشت تشنه ما همچو برق می گذرد
به شوره زار دهد آن که گل به دامان طرح

ز کشت تشنه ما همچو برق می گذرد
به شوره زار دهد که ابر احسان طرح

چو نقطه کرد به من تنگ دستگاه سخن
به طوطی آن که ز آیینه داد میدان طرح

صد ز تشنه لبی سینه می نهد بر ریگ
به شوره زار دهد قطره ابر نیسان طرح

بلند قدری خردان نمی شود معلوم
به مور تا ندهد دست خود سلیمان طرح

چو بار طرح به میزان غیرت است گران
اگر دهند دو عالم به من کریمان طرح

چو گردباد شود عاقبت بیابان مرگ
دهد به توسن نفس آن کسی که میدان طرح

ز حرف شیرین، شکرستان شود گوشش
به طوطیان دهد آن کس که شکرستان طرح

به داغ عشق سزاوار نیست سینه غیر
به شوره زار کنی تا به کی گلستان طرح؟

برون مده غم دل را که عاملان بخیل
به خانه های رعیت دهند مهمان طرح

گرفت روی ترا خط سبز، اینش سزاست
دهد به طوطی از آیینه آن که میدان طرح

ز درد و داغ محبت مپیچ سر صائب
که رد نگردد جنسی که داد سلطان طرح
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۹۳

زان پیشتر که تیغ کشد آفتاب صبح
رطلی به گردش آر گرانتر ز خواب صبح

فرصت غنیمت است، به دست دعا بشوی
داغ سیه گلیمی خود را به آب صبح

سر عشر این کلام مبین است آفتاب
زنهار بر مدار نظر از کتاب صبح

از باغ صبح خنده خشکی شنیده ای
چون شیشه غافلی ز شمیم گلاب صبح

بر عیش دل مبند که کم عمری نشاط
روشن بود ز خنده پا در رکاب صبح

آسوده است عاشق صادق ز بیم حشر
پاک است از غبار خیانت حساب صبح

صافی رسیده است به جایی که می کند
مهر از بیاض سینه من انتخاب صبح

از بوی گل اگر چه سبکروح تر شدم
در چشم روزگار گرانم چو خواب صبح

صائب سری برآر و تماشای فیض کن
سگ نیستی، چه مرده ای از بهر خواب صبح؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۹۴

آفاق را کند به نفش مشکبار صبح
باشد بهار عنبر شبهای تار صبح

دم را کنند صاف ضمیران شمرده خرج
از سینه می کشد نفسی را دوباره صبح

تا چشمش از ستاره فشانی نشد سفید
از وصل آفتاب نشد کامکار صبح

دست از طلب مدار درین ره، که می کشد
خورشید را ز صدق طلب در کنار صبح

زینسان که شد زمانه تهی از فروغ صدق
مشکل شود سفید درین روزگار صبح

در نور صدق محو نشود ظلمت دروغ
شب را کند به نیم نفس تارومار صبح

شب پرده پوش و روز سفیدست پرده در
باشد ازان به چشم سیه کار، بار صبح

ما را شبی است از دل فرعون تیره تر
بیهوده می برد ید بیضا به کار صبح

تاریکی لحد نشود از چراغ کم
با خاطر گرفته نیاید به کار صبح

عمرش تمام شد به نفس راست کردنی
هر چند بست پا ز شفق در نگار صبح

پیوند تیرگی به شب من زیاده شد
چندان که برد تیغ دو دم را به کار صبح

از چشم شور، خون شفق شد، به خاک ریخت
شیری که داشت در قدح زرنگار صبح

صائب زمین پاک کند دانه را گهر
از ابر دیده، قطره چندی ببار صبح
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۹۵

از بس مکدرست درین روزگار صبح
از دل نمی کشد نفس بی غبار صبح

رخسار نو خط تو خوش آمد به دیده اش
از شب کشید سرمه دنباله دار صبح

باشد نظر به زنده دلان، شیرخواره ای
هر چند آمده است به دنیا دو بار صبح

جان می دهد نسیم خوشش اهل درد را
دارد مگر نفس ز لب لعل یار صبح؟

از دفتر صباحت آن آفتاب روی
یک فرد باطل است درین روزگار صبح

از شرم هیچ جا نتواند سفید شد
تا دیده است چاک گریبان یار صبح

گردد در آفتاب پرستی دو تیغه باز
بیند اگر به چهره آن گلعذار صبح

مهر قبول بر ورقش آفتاب زد
تا لوح ساده کرد ز نقش و نگار صبح

خورشید بوسه بر قدم شبروان زند
سر بر زند ز دیده شب زنده دار صبح

سالک میان خوف و رجا سیر می کند
مانده است در کشاکش لیل و نهار صبح

بتوان به قصر شیرین از جوی شیر رفت
باشد دلیل گمشدگان را به یار صبح

زان کمترست عمر که گیرند ازو حساب
بیهوده می کند نفس خود شمار صبح

تخم زمین پاک، یکی می شود هزار
از ابر دیده قطره چندی ببار صبح

گلدسته بهشت برین، روی تازه است
برگ شکوفه ای است ازین شاخسار صبح

هر شام، دور جام شکرخند از کسی است
هر روز سر برآورد از یک کنار صبح

از خط صفای عارض او شد یکی هزار
در موسم بهار بود بی غبار صبح

زنگار غم به باده روشن چه می کند؟
از خنده ای برآورد از شب دمار صبح

تر می کند به خون شفق نان آفتاب
از راستی چه می کشد از روزگار صبح

هر کس شبی به کوی خرابات زنده داشت
دید از بیاض گردن مینا هزار صبح

هر کار را حواله به وقتی نموده اند
شام است وقت ساغر و وقت شکار صبح

تا این غزل ز خامه صائب علم کشید
شد شیر مست خنده بی اختیار صبح
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۲۹۶

لبریز از می شفق کن ایاغ صبح
از خشکی دماغ محور بر دماغ صبح

عشقی که صادق است شام مطلبش
از خود شراب لعل برآرد ایاغ صبح

بی شست و شوی، نامه پاکان بود سفید
پرورده است در نمک خویش داغ صبح

در پرده جلوه های نهان هست فیض را
غافل مباش در دل شب از سراغ صبح

شمعی بس است ظلمت آیینه خانه را
رنگین شود ز یک گل خورشید باغ صبح

پا در رکاب برق بود حسن نوخطان
زنهار بر مدار نظر از چراغ صبح

صائب ز سینه انجمن افروز عالم
تا گرم شد چو مهر سرم از ایاغ صبح
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 229 از 718:  « پیشین  1  ...  228  229  230  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA