انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 244 از 718:  « پیشین  1  ...  243  244  245  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۳۶

از تماشایی صفای روی جانان کم نشد
عالمی گل چید و برگی زین گلستان کم نشد

گرچه ذرات جهان را چشم بینش آب داد
قطره ای از چشمه خورشید تابان کم نشد

کاسه اهل کرم خاکی نمی گردد ز جود
ماه نو شد بدر و نور مهر تابان کم نشد

لنگر بیتابی دریا نمی گردد گهر
شورش اهل جنون از سنگ طفلان کم نشد

کام ما را خنده پنهان او شیرین نکرد
ز آب گوهر تلخی دریای عمان کم نشد

در همه روی زمین یک گردن بی طوق نیست
حلقه ای هر چند ازان زلف پریشان کم نشد

عاشق از پاس ادب در وصل هجران می کشد
حسرت طوطی زقرب شکرستان کم نشد

این جواب آن غزل صائب که نصرت گفته است
شد جهان پرشور و گردی زان نمکدان کم نشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۳۷

روی یوسف تا کبود از سیلی اخوان نشد
همچو روی نیل بر مصرش روان فرمان نشد

بر سریر کامرانی تکیه چون یوسف نزد
هر که چندی معتکف در گوشه زندان نشد

صدزبان از خوشه در شکر برومندی نگشت
دانه تا یک چند در زیرزمین پنهان نشد

در سخن کی می تواند شد سرآمد چون قلم؟
هر که در هر نقطه چون پرگار سرگردان نشد

گرچه شد بازیچه موج خطر هر پاره اش
کشتی طوفانی ما سیر از طوفان نشد

تا به بوی گل نشد قانع درین بستانسرا
با حقیری در نظر زنبور صاحب شان نشد

در مذاقش خاک صحرای قناعت تلخ بود
بر سر خوان سلیمان مور تا مهمان نشد

نیکوان را خیره چشمی پرده بیگانگی است
محرم خوبان نشد آیینه تا حیران نشد

کی ندانم نرم خواهد گشت آن ابروکمان
این کمان سخت در دوران خط آیان نشد

نیست در طالع گشایش عقده بخت مرا
ورنه کوتاهی زسعی ناخن و دندان نشد

برگرفت از لب مرا مهر خموشی آه گرم
ابر صائب مانع برق سبک جولان نشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۳۸

هرگز از شاخ گلی آغوش من رنگین نشد
از لب یاقوتیی دندان من خونین نشد

چشم مخموری به خون تلخ من رغبت نکرد
زین شراب لعل هرگز ساغری رنگین نشد

چون نپیچد بستر گل را بهم باد خزان؟
بلبلی را غنچه این بوستان بالین نشد

از پشیمانی به تیغ کوه خود را می زند
سینه کبکی که رزق چنگل شاهین نشد

نقش در سیماب نتواند گرفتن خویش را
هرگز از آیینه دل هیچ کس خودبین نشد

سبزه امید ما چون نوبر شبنم کند؟
نشتر خاری زپای خشک ما رنگین نشد

غیرت فرهاد برد از بس که تردستی به کار
تیشه را از صورت شیرین دهن شیرین نشد

اختر اقبال عاشق را عروج دیگرست
ورنه دندان سهیل از سیب او خونین نشد

غوطه در سرچشمه خورشید عالمتاب زد
شبنم ما خرج دامان گل و نسرین نشد

دل زدیدن منع نتوانست کردن دیده را
غیرت بلبل حریف شوخی گلچین نشد

کرد صائب بس که سنگ کم به کارم روزگار
هرگز از صبح بهاران خواب من سنگین نشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۳۹

عشق دلهای به خاک افتاده را در بر کشد
زال را سیمرغ می باید به زیر پر کشد

از نسیم پیرهن می بایدش آغوش ساخت
هر که خواهد سرو سیمین ترا دربرکشد

جز در دل نیست راهی کعبه مقصود را
پا به دولت می زند هر کس که پا زین درکشد

بر ضعیفان جور کردن، جور بر خود کردن است
رشته آخر انتقام کاهش از گوهر کشد

نظم عالم دامنی می خواهد از گل پاکتر
باده می گردد گران چون محتسب ساغر کشد

حسن عالمسوز را از خط سپندی لازم است
آتش بی دود بر رخ نیل خاکستر کشد

هر نفس بر مردم آگاه صبح محشرست
اهل غفلت را به دیوان شورش محشر کشد

جان نادان بر ندارد دست از دامان جسم
خجلت از بیرون کشیدن تیغ بیجوهر کشد

دل چو خون گردید نتوانش نهان در سینه داشت
جوش این می چون صراحی گردن از خم برکشد

نوبهار برق جولان لاله را صائب نداد
آنقدر فرصت که یک پیمانه را بر سر کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۴۰

زلف چون قلاب او آب از دل آهن کشد
ریشه جوهر برون زآیینه روشن کشد

می برد در روز روشن ره به آن تنگ دهن
در شب تاریک هر کس رشته در سوزن کشد

از نظربازان مشو غافل که هر روز آفتاب
با کمال سرفرازی سر به هر روزن کشد

خانه زنبور شد از گردن افرازی هدف
این سزای آن که در این خاکدان گردن کشد

خون من خواهد گرفتن در قیامت دامنش
گر در ایام حیات از دست من دامن کشد

نیست صائب گوشه ای از گوشه دل امن تر
وقت آن کس خوش که رخت خود به این مأمن کشد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۴۱

نقطه خال لبت خط بر سویدا می کشد
در گوشت حلقه در گوش ثریا می کشد

حسن را در عشق می جوید دل بینای ما
بوی یوسف از گریبان زلیخا می کشد

داغ سودا می زند چشمک به برگ لاله ام
ناله زنجیر، شوقم را به صحرا می کشد

چون حبابم چشم بر سر جوش صاف باده نیست
قسمت من انتظار درد مینا می کشد

تا به فردای جزا زهر ندامت می خورد
هر که امروز انتظار عیش فردا می کشد

ابر چشمم چون به میدان جگرداری رود
قطره اشک مرا بر روی دریا می کشد

صائب از افسانه زلف دراز او مگو
آخر این سر رشته افسون به سودا می کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۴۲

منعم از دلبستگی آزار دنیا می کشد
تا گهر دارد صدف تلخی زدریا می کشد

در قیامت سر به پیش افکنده می خیزد زخاک
هر که اینجا گردن از بهر تماشا می کشد

جلوه معشوق خوشتر می نماید از کنار
موج ازان گاهی عنان از دست دریا می کشد

در دل من درد را نشو و نمای دیگرست
زنگ بر آیینه ام چون سرو بالا می کشد

رهرو عشق از بلای عشق نتواند گریخت
سر به دنبالش نهد خاری که از پا می کشد

بر بزرگان نیست تعظیم سبکروحان گران
چرخ با آن منزلت بار مسیحا می کشد

می کند در پرده گرد از دیده یعقوب پاک
آن که دامان خود از دست زلیخا می کشد

رهنوردان را سبکباری بود باد مراد
زود رخت خود به ساحل کف زدریا می کشد

عقل عاشق را به راه حق دلالت می کند
کور اینجا از فضولی دست بینا می کشد

لذت پرواز در یک دم تلافی می کند
هر قدر سختی شرر در سنگ خارا می کشد

سهل مشمر هیچ کاری را که عقل دوربین
در گذار مرغ بی پر دام عنقا می کشد

گوشه چشمی که از وحشی غزالان دیده است
از سواد شهر صائب را به صحرا می کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۴۳

عشق یکسان ناز درویش و توانگر می کشد
این ترازو سنگ و گوهر را برابر می کشد

آفتاب روز محشر بیشتر می سوزدش
هر که اینجا درد و داغ عشق کمتر می کشد

تا به کام دل کند جولان سپند شوخ ما
انتظار دامن صحرای محشر می کشد

دوزخ روشندلان دربند هستی بودن است
شمع این هنگامه آه از بهر صرصر می کشد

می شود از ناتوانی دشمن عاجز قوی
خنجری هر خار بر نخجیر لاغر می کشد

آتشین رویی که من پروانه او گشته ام
هر شرارش روغن از چشم سمندر می کشد

سرمه خواهد کرد چشم خفتگان خاک را
بر زمین این دامن نازی که محشر می کشد

می کشد آن روی نازک از نگاه گرم ما
آنچه از خورشید محشر سایه پرور می کشد

بیمی از کشتن ندارد شعله بیباک ما
شمع ما گردن به امید صبا برمی کشد

نیست هر ناشسته رویی قابل جولان اشک
این رقم را عشق بر رخسار چون زر می کشد

پاک گوهر را زدرد و داغ عشق اندیشه نیست
در دل آتش دم خوش عود و عنبر می کشد

کوری فرزند روشن می کند چشم گدا
ناز دونان را سپهر سفله پرور می کشد

می گدازد رشته را گوهر، ولیکن رشته هم
انتقام کاهش خود را زگوهر می کشد

سر ز جیب صبح برمی آورد چون آفتاب
هر که صائب در دل شب یک دو ساغر می کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۴۴

هر که را از خانه بیرون جذبه دل می کشد
حلقه از نقش قدم در گوش منزل می کشد

نیست در خاطر غبار از قطع دریا موج را
تیغ خود را بر فسان گاهی زساحل می کشد

عقده دلبستگی را اندک اندک باز کن
ورنه مرگ این رشته را یکبار غافل می کشد

زخم دندان ندامت انتقام خون ما
وقت فرصت از لب میگون قاتل می کشد

پنجه مژگان گیرایی که من دیدم ازو
ریشه جوهر برون زآیینه دل می کشد

حسن عالمگیر لیلی نیست در جایی که نیست
از کلوخ و سنگ مجنون ناز محمل می کشد

تا به کی در پرده طاقت عنا نداری کنم؟
خون گرمی را که تیغ از دست قاتل می کشد

زخمها در چاشنی دارد تملقهای خصم
سنگ نه بهر دوستی دامان سایل می کشد

می کند عاشق دل خود را تهی در بزم وصل
رهرو آگاه خار از پا به منزل می کشد

در به رویش می شود چون غنچه باز از شش جهت
هر که پای جستجو در دامن دل می کشد

در چنین وقتی که می باید به حق پرداختن
هر نفس دل را به جایی فکر باطل می کشد

هر که صائب نفس را در حلقه فرمان کشید
گردن شیر ژیان را در سلاسل می کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۴۵

زخم گل آب از نوای آبدارم می کشد
شور بلبل خجلت از جوش بهارم می کشد

از مروت نیست مجنون مرا عاقل شدن
در سر هر کوچه طفلی انتظارم می کشد

گرچه دامن بر ثمر چون سرو و بید افشانده ام
همچنان سنگ ملامت زیر بارم می کشد

وحشیی کز سایه خود خانه می سازد جدا
اینقدر دنبال خود یارب چه کارم می کشد؟

روی سختی کز دل چون آهن او دیده ام
گر شوم در سنگ پنهان، چون شرارم می کشد

شد نمایان زخمم از سیر خیابان بهشت
دل به سیر کوچه باغ زلف یارم می کشد

چون توانم پای در دامن چو بیدردان کشید؟
خار صحرای ملامت انتظارم می کشد

آن که دامن بر چراغ عمر من زد، این زمان
آستین بر گریه شمع مزارم می کشد

صائب آن نخل برومندم که در فصل خزان
خون گل گردن ز جیب شاخسارم می کشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 244 از 718:  « پیشین  1  ...  243  244  245  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA