انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 252 از 718:  « پیشین  1  ...  251  252  253  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۱۶

هر که چین منع از ابروی دربان وا کند
از دم عقرب گره را هم به دندان وا کند

گوهر شهوار گردد آبرو چون شد گره
کس چه لازم چون صدف لب پیش نیسان وا کند؟

می توان در گوشه عزلت به خود پرداختن
یوسف ما را مگر دل چاه و زندان وا کند

اختر اقبال خال و خط بلند افتاده است
جای خود را مور در دست سلیمان وا کند

مهره گل گردد از گرد کسادی آفتاب
هر کجا حسن گلوسوز تو دکان وا کند

در دل پرناوک من نیست جای عشق، تنگ
برق جای خویش آسان در نیستان وا کند

هر که دست خود کند پیش تهیدستان دراز
بر امید میوه زیر سرو دامان وا کند

می کند بی خانمان چندین دل آشفته را
عقده ای هر کس ازان زلف پریشان وا کند

هرگز از مژگان گشادی دیده ما را نشد
کی گره از کار دریا دست مرجان وا کند؟

نوبهار برق جولان بلبل ما را نداد
آنقدر فرصت که بالی در گلستان وا کند

شرم رخسار تو گلها را سراسر غنچه کرد
پیش دیوان قیامت کیست دیوان وا کند؟

خنده رویان چمن سر در گریبان می کشند
در گلستانی که یار ما گریبان وا کند

می شود ملک سلیمان، خانه ای چون چشم مور
گر در دل میزبان بر روی مهمان وا کند

از هوای تر شود آیینه ما بی غبار
رشته باران گره از کار مستان وا کند

در فضای لامکان از غنچه خسبان بود دل
بال و پر چون در سپهر تنگ میدان وا کند؟

می تواند سرمه در کار سخن سنجان کند
هر که صائب بال شهرت در صفاهان وا کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۱۷

زلف مشکینت دهان شانه پر عنبر کند
سرمه خاموش را چشمت زبان آور کند

آن که می گوید قیامت بر نمی خیزد، کجاست؟
تا در آن مژگان تماشای صف محشر کند

اشتیاق صفحه رخسار شبنم زیب او
دامن گل را به شبنم آتشین بستر کند

از عدالت نیست افکندن در آتش روز حشر
عود خامی را که خون در دیده مجمر کند

سینه خود عالمی چون صبح صیقل داده اند
آفتاب معرفت تا از کجا سر بر کند

رنج باریک است جان را قسمت از تن پروران
چربی پهلوی گوهر رشته را لاغر کند

جان به کوشش برنمی آید ز زندان جهات
رخنه هیهات است زور نقش در ششدر کند

بس که بسته است آسمان سفله کشتی را به خشک
دیدن خورشید ممکن نیست چشمی تر کند

آتش غیرت سراسر می رود در جان خضر
تا مباد از چشمه حیوان کسی لب تر کند

چون نگردد قالب بی جان دل تن پروران؟
کاسه چون افتاد فربه کیسه را لاغر کند

از نگاه تلخ صائب زهر می ریزم بر او
دایه بیدرد در شیرم اگر شکر کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۱۸
عشق خوش سودا کف بی مغز را عنبر کند
آه را ریحان، سرشک تلخ را گوهر کند

خار در پیراهنش می ریزد از زخم زبان
عشق هر کس را که می خواهد زبان آور کند

شد دل افشاری فزون از حلقه گشتن زلف را
دام را بسیاری روزن سیه دلتر کند

می کند از مهربانی شیر مادر را زیاد
طفل بدخو هر قدر خون در دل مادر کند

در رگ جان هر که را چون رشته پیچ و تاب هست
بی کشاکش سر برون از روزن گوهر کند

شبنم از همت به خورشید بلند اختر رسید
چون بلند افتاد همت کار بال و پر کند

تا نگردد استخوانم توتیا، آن سنگدل
نیست ممکن درد سنگین مرا باور کند

در دل سخت تو را هم نیست، ورنه آه من
ریشه محکم در دل فولاد چون جوهر کند

رنگ عشق تازه ای ریزد زدلسوزی به خاک
شمع اگر پروانه را یک مشت خاکستر کند

کی غم همراه دارد هر که در منزل رسید؟
خضر چون سیراب شد کی یاد اسکندر کند؟

استخوان را کرد صائب در تن من جوی شیر
خون گرم من نمی دانم چه با نشتر کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۱۹

رخنه سیل اشک من در سد اسکندر کند
خون گرمم ریشه در فولاد چون جوهر کند

مهر خاموشی چه سازد با دل بیتاب من؟
سنگ خارا را شرار شوخ من مجمر کند

از حدیث تلخ ناصح شد گرانتر خواب من
بادبان را کشتی پربار من لنگر کند

حاصل تن پروری غیر از گداز روح نیست
چربی پهلوی گوهر رشته را لاغر کند

مبتلای شش جهت را چاره جز تسلیم نیست
رخنه زور نقش هیهات است در ششدر کند

سینه چون بی آرزو شد روضه جنت شود
دل چو گردد آب، کار چشمه کوثر کند

ناقصان را خلق خوش سازد ز ارباب کمال
در نظرها عیب خامی را هنر عنبر کند

آرزوی آب حیوانش شود صورت پذیر
روی در آیینه زانو گر اسکندر کند

حرص صائب تلخ دارد زندگانی را به مور
ورنه اکسیر قناعت خاک را شکر کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۲۰

چون به یاد آشیان مرغم صفیری سر کند
دانه را سازد سپند و دام را مجمر کند

ناله من این چنین پست از فضای عالم است
شعله ام ضبط نفس از تنگی مجمر کند

هر رگم چون برق می تابد ز زیر ابر جسم
خون گرم من نمی دانم چه با نشتر کند

نامه اعمال چون برگ خزان ریزد به خاک
آه سردم گر گذاری بر صف محشر کند

قطره ای اشک مروت نیست در چشم سحاب
دانه امید ما از خاک چون سر بر کند؟

صبح از رویش دهد خورشید تابان چشم آب
چون گل از شبنم دل شب هر که چشمی تر کند

خشت خم سر کله با خورشید تابان می زند
پرتو این می دهان شیشه را خاور کند

روزگار غنچه خسبی خوش کز استغنای فقر
همچو عنقا بوریای خود زبال و پر کند

گر کند تیغ نگاه خویش بر مو امتحان
ساده رو آیینه را از طره جوهر کند

راز دل گاهی به خاموشی نهان ماند که موم
پرده داری پیش چشم روزن مجمر کند

گرنه صائب داغدار از رفتن پروانه است
شمع خاکستر چرا در انجمن بر سر کند؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۲۱

جلوه ای سرکن که خون از چشم بلبل سر کند
اشک شبنم بی حجاب از دیده گل سر کند

می توان بر تیرباران ملامت صبر کرد
کو جگرداری که با تیغ تغافل سر کند؟

پرده خود پیش هر ناشسته رو نتوان درید
بلبل ما گریه را در دامن گل سر کند

می دهد یاد از سواد هند فیل مست را
پیش دل هر کس حدیث زلف و کاکل سرکند

لنگر بیتابی دریا نمی گردد گهر
عشق هیهات است با صبر و تحمل سر کند

خیره چشمی بین که پیش عارض گلرنگ او
شبنم نادیده، حرف از دفتر گل سرکند

می توان در پرده شب حال خود بی پرده گفت
صبر آن دارم که خط زان روی چون گل سر کند

فتنه ها زیر سر تیغ زبان خوابیده است
وای بر آن کس که حرفی بی تأمل سر کند

خضر را از لوح دل چون زنگ می باید زدود
هر که خواهد راه صحرای توکل سر کند

پیش دیوانهای صائب بلبل رنگین سخن
شرم بادش گر سخن از دفتر گل سر کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۲۲

هر که قطع راه مطلب در رکاب دل کند
هفتخوان چرخ را چون آه یک منزل کند

خاک در دستش بود، چون باد، هنگام رحیل
هر که اوقات گرامی صرف آب و گل کند

هر که می داند به سعی این راه را نتوان برید
خواب در هر جا که سنگینی کند منزل کند

از میان حرص هیهات است بگشاید کمر
مور اگر از خوشه چینی خرمنی حاصل کند

از جواب تلخ در میزان همت کمترست
بحر را منعم اگر در دامن سایل کند

آفت سرسبزی از مور و ملخ افزونترست
دانه ما خواب آسایش مگر در گل کند

خودنمایی در میان بحر کردن مشکل است
موج ازان صائب تلاش صحبت ساحل کند


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۲۳

باطلان را گفتگوی حق اثر در دل کند
آب شیرین گر زمین شور را قابل کند

چون جواب تلخ از احسان خود باشد خجل
بحر را همت اگر در دامن سایل کند

نعل در آتش گذارد هر که را درد طلب
هفتخوان چرخ را چون آه یک منزل کند

باده لعلی نماید در صراحی خویش را
خون ما چون سرکشی از گردن قاتل کند؟

خط مشکین در فسون بیهوده می سوزد نفس
نیست ممکن سحر چشم یار را باطل کند

از گرانسنگی سبک جولان شود سیل ضعیف
روح را خواب گران در سیر مستعجل کند


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۲۴

خط مگر با آن لب میگون مرا همدم کند
زور این می را مگر بیهوشدارو کم کند

گرچه دارد حجت ناطق زعیسی در کنار
گفتگوی منکران خون در دل مریم کند

گر بود طوطی، که زنگ خاطر من می شود
هر که را با خویش آن آیینه رو محرم کند

سبزه خاکش برآید سرمه آلود از زمین
عشق هر کس را به اسرار نهان محرم کند

خون کند کفران نعمت باده را در ساغرش
هر که با جام سفالین یاد جام جم کند

اشک بلبل را به دامن رهنمایی کند
گل ز روی لطف اگر دلجویی شبنم کند

هر که صائب نرگس خندان او را دیده است
چشم آهو را خیال حلقه ماتم کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۲۵

آسمان از برق آهم دست و پا را گم کند
شور اشک من نمک در دیده انجم کند

از بهشت جاودان آورد آدم را برون
تا چه با اولاد آدم خوردن گندم کند

هر که را پهلوی چربی هست از خوان نصیب
از مروت نیست پهلو خالی از مردم کند

زندگی را تلخ سازد پختگی بر کاملان
باده تا نارس بود جوش طرب در خم کند

نیک و بد یکسان بود پیش سپهر سنگدل
نیست ممکن آسیا فرق جو از گندم کند

پرده ناموس خود را می درد بیش از کسان
کوته اندیشی که چون عقرب علم از دم کند

می تواند چین ز ابروی بخیلان دور کرد
هر که با دندان گره باز از دم کژدم کند

از صراط المستقیم شرع پا بیرون منه
چون گسست از رشته سوزن زود خود را گم کند

نیست صائب مطلب هر کس که شهرت از سلوک
در زمین نرم چون ریگ روان پی گم کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 252 از 718:  « پیشین  1  ...  251  252  253  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA