انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 254 از 718:  « پیشین  1  ...  253  254  255  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۳۶

کی گره باز از دل من باده گلگون کند؟
نی مگر دست نوازش ز آستین بیرون کند

خارخاری هر که را در دل بود چون گردباد
ریشه هیهات است محکم در دل هامون کند

چشم پوشیدن زدنیا بر خسیسان مشکل است
نیست ممکن کاسه خود را گدا وارون کند

سالها می بایدش زد غوطه در دریای خون
هر سبکدستی که خار از پای ما بیرون کند

گردد از چین جبین حرص طمعکاران زیاد
پیچ و تاب تشنه را موج سراب افزون کند

کو تهی دست درازش را بود در آستین
هر که می خواهد به احسان خلق را ممنون کند

نیست ممکن تشنه را سیراب سازد آب تلخ
تا خط ظالم چها با آن لب میگون کند

می دهد روزی به ارباب قناعت بی طلب
آن که خاک بسته لب را طعمه از قارون کند

گوشه گیرانند ایمن از غبار حادثات
آب گوهر را کجا سیلاب دیگرگون کند؟

می کند در خانه گلگشت خیابان بهشت
هر که صائب می تواند مصرعی موزون کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۳۷

ترک یاران کرده ای ای بیوفا، یار این کند؟
دل زپیمان برگرفتی، هیچ دلدار این کند؟

ترک ما کردی و کردی دشمنی با دوستان
شرم بادت زین عملها، یار با یار این کند؟

جور تو با عاشق سرگشته امروزینه نیست
آزمودم عشق را صدبار، هر بار این کند

طالب عشق رخ خوب تو بودم سالها
خود ندانستم که با من آخر کار این کند

نرگست در عین بیماری کند قصد دلم
کس ندانم در جهان با هیچ بیمار این کند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۳۸

گرنه دل را زلف مشکینش نگهداری کند
کیست این بیمار را یک شب پرستاری کند؟

حسن را از دیده بد، شرم می دارد نگاه
مهر تابان را همان پرتو سپرداری کند

می تراود بوسه زان لبهای نو خط بی طلب
میوه چون شد پخته، ممکن نیست خودداری کند

چون هدف در پیش ابروی تو اندازد سپر
ماه نو صد سال اگر مشق کمانداری کند

ایمنی خواهی، سبک کن کشتی خود را که کف
پنجه با دریای خونخوار از سبکباری کند

نیست پروا سیل بی زنهار را از کوچه بند
آستین چون گریه ما را عنانداری کند؟

جان کند در تن زآب خضر خون مرده را
چشم پر خون آنچه از شب صرف بیداری کند

سرگرانی با فرودستان زنقص گوهرست
گوهر غلطان میسر نیست خودداری کند

می تواند ساخت از دست سلیمان پایتخت
مور ما صائب اگر بخت سخن یاری کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۳۹

هر که اوقات گرامی صرف خودسازی کند
خانه اش سازست چون جان خانه پردازی کند

همچو اخگر زود خاکسترنشین خواهد شدن
هر سبک مغزی که چون آتش سرافرازی کند

هر که خواهد بر سر زانوی خوبان جای خود
به که چون آیینه چندی خانه پردازی کند

غوطه در خون شفق زد مهر از تیغ زبان
این سزای آن که با عالم زبان بازی کند

آهوان را وحشت مجنون زوحشت توبه داد
چون بود میدان تهی هر کس سبکتازی کند

شد کف خاکستری بلبل زسوز ناله ام
وای بر خاری که با آتش زبان بازی کند

آن که از آیینه می پوشید رخسار از حیا
این زمان در ساغر می چهره پردازی کند

خودنمایی لازم نودولتان افتاده است
خون چو گردد مشک ناچارست غمازی کند

دلربایی شیوه هر مرغ کوته بال نیست
نقش بندد بر زمین کبکی که شهبازی کند

بلبلان چون غنچه بر لب مهر خاموشی زنند
در گلستانی که صائب نغمه پردازی کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۴۰

زلف دلها را به دور خط نگهبانی کند
چون شود معزول عامل سبحه گردانی کند

دست گلچین می شود هر خار مژگانی که هست
از عرق چون چهره ساقی گل افشانی کند

شکر قاتل را به خاموشی ادا کردم که نقش
خامه نقاش را تحسین به حیرانی کند

چون صنوبر در سر هر موی دارد ناله ای
هر که دلهای پریشان را نگهبانی کرد

معنی فرمانروایی نیست جز اجرای حکم
در سرای خویش هر موری سلیمانی کند

شرط مهمانی غذای روح سامان دادن است
اهل دل راهر که می خواهد که مهمانی کند

از گرانجانان سبکروحی که کلفت می کشد
با سبکروحان نمی باید گرانجانی کند

زندگانی تلخ بر دریا شود هر گه صدف
دست خود را باز پیش ابر نیسانی کند

قد چو خم شد، زود می آید بسر دوران عمر
وسعت میدان چه با این اسب چوگانی کند؟
زخمی شمشیر زهرآلود منت، از کریم
مد احسان را شمار چین پیشانی کند

نغمه داودی اینجا در پس صد پرده است
پیش صائب کیست بلبل تا غزلخوانی کند؟




بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۴۱

با خیال دوست هر کس مجلس آرایی کند
گرچه با معشوق باشد یاد تنهایی کند

تخته مشق حوادث می شود هر پاره اش
کشتی آن را که شور عشق دریایی کند

پنبه داغش بود ناف غزالان ختن
هر که را زنجیر زلف یار سودایی کند

رقعت الحبیب کلیم الله با مردم نکرد
آنچه رخسار تو با چشم تماشایی کند

شیشه خالی نمی گردد نفس را سنگ راه
ناله من تا چه با گردون مینایی کند

قبله ذرات عالم می شود چون آفتاب
پیش خاک تیره هر کس جبهه فرسایی کند

خاک را ته جرعه اش چون طور در رقص آورد
عشق دریا دل چو عزم باده پیمایی کند

می شود از سنگ طفلان استخوانم توتیا
تا دل دیوانه من خو به رسوایی کند

می گذارد داغ محرومی به دل آیینه را
سیر حسن خود گر از چشم تماشایی کند

عشق بر هم می زند هنگامه تدبیر عقل
پیش صرصر، پشه چون عزم صف آرایی کند؟

قمریان از شهپر خود اره بر پایش نهند
سرو اگر پیش قدش اظهار رعنایی کند

عندلیبان خرده گل را بر آتش افکنند
کلک صائب هر کجا هنگامه آرایی کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۴۲

جذبه عاشق اثر در سنگ خارا می کند
کوهکن معشوق خود از سنگ پیدا می کند

هر که بر خود سخت گیرد کارهای سهل را
سنگ بهر شیشه هستی مهیا می کند

دامن همت به دست آور درین گلشن که سرو
طی راه عالم بالا به یک پا می کند

کار روشن گوهران هرگز نیفتد در گره
کشتی می بادبان از ابر پیدا می کند

دست ناشستن زدنیا بیجگر دارد ترا
ورنه ماهی بستر و بالین زدریا می کند

جمع می سازد دل صدپاره را سودای عشق
لاله از داغ درون شیرازه پیدا می کند

قهرمان عشق را آیین و رسم دیگرست
دار منصور از کلام راست بر پا می کند

صحبت همت بلندان کیمیای دولت است
تاج بخشی ساغر از بالای مینا می کند

می تواند بر کمر زد دست در دیوان حشر
هر که امروز از بصیرت کار فردا می کند

خامشی از هرزه گویان است در دیوان عشق
دل همان از ساده لوحی نامه انشا می کند

گر رگ خامی نباشد با جنونش دور نیست
روزگاری شد که صائب مشق سودا می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۴۳

سیل اشکم گوهر راز آشکار می کند
آنچه پنهان کرده ام سیما هویدا می کند

لعل نوشین خنده ات کار مسیحا می کند
یعنی از عیسی بمیرد باز احیا می کند

نیست زور بازوی دولت درین ره دستگیر
می خورد خضر آنچه اسکندر تمنا می کند

گر به ظاهر گریه بلبل ندارد اعتبار
دامن خود را به این امید، گل وا می کند

صد بهشت از عشق در هر گوشه ای آماده است
زاهد کوته نظر جنت تمنا می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۴۴

هر که آن لبهای میگون را تماشا می کند
چشم می پوشد زحیرانی دهن وا می کند

از نگاهی می دهد جان چشم او عشاق را
نرگس بیمار اینجا کار عیسی می کند

روی آتشناک خون بوسه می آرد به جوش
جلوه مستانه حشر آرزوها می کند

بی حجابی آرزو را می کند مطلق عنان
خنده گل دست گلچین را به خود وا می کند

اینقدر تعجیل در دلسوزی عاشق چرا؟
بیش ازین با چوب خشک آتش مدارا می کند

چون گل از خمیازه آغوش می ریزد زهم
هر که آن سرو خرامان را تماشا می کند

از صراحی گرد نان دارد کسی را در نظر
شاخ گل دستی که در گلزار بالا می کند

آن که رو در خلوت آیینه تنها کرده است
کاش می دانست تنهایی چه با ما می کند

کوه غم بر سینه من ابر رحمت می شود
در دل من داغ کار چشم بینا می کند

هر سرخاری چو مجنون گردنی افراخته است
ناقه لیلی مگر آهنگ صحرا می کند؟

صائب این حسن بسامانی که من دیدم ازو
دیده آیینه را سیر از تماشا می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۵۴۵

عشق جا در سینه های تنگ پیدا می کند
جای خود را این شرر در سنگ پیدا می کند

با سبک قدران نمی گردد طرف تمکین عشق
کوهکن از بیستون همسنگ پیدا می کند

نیست جان پاک را چون بیقراری صیقلی
آب چون ماند ازروانی زنگ پیدا می کند

آرزو در طبع پیران از جوانان است بیش
در خزان هر برگ چندین رنگ پیدا می کند

می شود از خط دل سنگین خوبان چرب نرم
عذرخواه از مومیایی سنگ پیدا می کند

هر که دارد ناخن مشکل گشایی چون نسیم
در گلستان غنچه دلتنگ پیدا می کند

باش با نان تهی قانع کز الوان نعم
آرزو گلهای رنگارنگ پیدا می کند

غافلان را پرده غفلت بود در آستین
پای خواب آلود عذر لنگ پیدا می کند

در کلام عاشقان هم ربط پیدا می شود
نغمه بلبل اگر آهنگ پیدا می کند

آن که جنگ او بود شیرین تر از حلوای صلح
بی سبب تقریب بهر جنگ پیدا می کند

نیست خوبان را به از شرم و حیا گلگونه ای
شیشه حسن از باده گلرنگ پیدا می کند

نیست صائب فکر روزی عاشق دیوانه را
دانه خود کبک مست از سنگ پیدا می کند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 254 از 718:  « پیشین  1  ...  253  254  255  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA