انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 450 از 718:  « پیشین  1  ...  449  450  451  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۱۶

بس که در زلف تو دلها آب شد
حلقه هایش سربسر گرداب شد

دل شد از روی عرقناکش خراب
گنج در ویرانه ام سیلاب شد

زاهد خشک از هوای قامتش
سربسر آغوش چون محراب شد

باده خورد وچاک پیراهن گشود
می بده ساقی که فتح الباب شد

ز اشتیاق ماهی سیمین او
ماه عالمتاب چون قلاب شد

در حریم حسن محرم شد چو زلف
عمر هر کس صرف پیچ وتاب شد

در زمان حسن شورانگیزاو
خاک ساکن یک دل بیتاب شد

بس که شد سیراب سرواز اشک من
طوق قمری حلقه گرداب شد

لعل سیرابش ز خط شد خوش سخن
پاک گردد خون چو مشک ناب شد

می شود بیدار بخت عاشقان
چشم ساقی چون گران از خواب شد

خوشدلی فرش است در ویرانه ای
کز می روشن پراز مهتاب شد

وقت چشمی خوش که چون چشم حباب
محو در روی شراب ناب شد

هر که خم شد قامتش از بار درد
سجده گاه خلق چون محراب شد

خاکساری در جگر آبی نداشت
این سفال از اشک ما سیراب شد

هر که زیر باردلها صبر کرد
چون صنوبر از اولوالالباب شد

وقت چون شد غنچه را از شش جهت
بی نسیم صبح فتح الباب شد

از دل روشن جهان خالی نبود
این گهر در عهد ما سیماب شد

چشم شوخش در دلم خونی که کرد
از نسیم زلف مشک ناب شد

چشم صائب از تماشای رخش
چشمه خورشید عالمتاب شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۱۷

تا به زانو پای من در خار شد
کاسه زانوی من مودار شد

گردخواری پیش خیز عزت است
خار پا خواهد گل دستار شد

حرف حق بگذار بر طاق بلند
زین سخن منصور واجب دار شد

عشق اگر چه کار بیکاران بود
هر دو عالم در سر این کار شد

پنبه ساقی از سرمینا گرفت
رنگ عقل وهوش چون دستار شد

کهکشان را آه ما اندام داد
این کج از سوهان ما هموار شد

بلبل ما چند باشد در قفس
گل سراسر گرد هر بازار شد

زلف پهلو کرد خالی از رخت
روزگار حرف پهلودارشد

تا تو در وامی کنی ای باغبان
حسن گل خواهد ازین گلزارشد

یک نظر روی ترا خورشید دید
صاحب مژگان آتشبار شد

بردل موری اگر ناخن رسید
سینه صائب ازان افگار شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۱۸

رنگ خط برلعل جانان ریختند
خار در پیراهن جان ریختند

سبزه خط جوش زد از لعل یار
طوطیان در شکرستان ریختند

در تماشای تو ارباب نظر
بر سر هم همچومژگان ریختند

تا ز ابرشیشه برق باده جست
می پرستان همچو باران ریختند

زاهدان از حیرت رخسار تو
باده ها بر روی قرآن ریختند

خنده کردی در گلستان غنچه ها
شور محشر در نمکدان ریختند

از شکر خند تو موران زیر خاک
قندها از شیره جان ریختند

از شراب لایزالی ساقیان
جرعه ای بر خاک انسان ریختند

هر کسی را هر چه بایست از ازل
در کنار رغبتش آن ریختند

سبحه پیش زاهدان انداختند
نقل پیش می پرستان ریختند

بر سر بالین بیماران عشق
سنبل خواب پریشان ریختند

خاکساران را به چشم کم مبین
چون عبیر از زلف جانان ریختند

دلبران از قامت همچون خدنگ
در جگر ها تخم پیکان ریختند

نه لگن در گریه ماغوطه زد
شمع ما را خوش به سامان ریختند

گوهر جان را سبکروحان عشق
چون عرق از جبهه آسان ریختند

از محیط تلخکامیهای ما
قطره ای در کام عمان ریختند

جرعه ای آمدفزون از ظرف ما
صبحدم را در گریبان ریختند

چون نریزدگوهر دندان خلق
خون نعمتهای الوان ریختند

صائب از شرم تو ارباب سخن
یکقلم در آب دیوان ریختند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۱۹

بخل ممسک از می افزونتر شود
سخت تر گردد گره چون تر شود

گوشه گیری آب روی عزت است
قطره در جیب صدف گوهر شود

حرص را نشو ونما از آرزو ست
خار وخس بر شعله بال و پر شود

سایه گستر باش کافتد در زوال
سایه خورشید چون کمتر شود

در دل روشن نباشد پیچ وتاب
از جلا آیینه بی جوهر شود

با تهیدستی قناعت کن که نی
بینوا گردد چوپر شکر شود

قرب خوبان رنج باریک آورد
رشته در عقد گوهر لاغر شود

سر مپیچ از تیره بختیها که حسن
از خط مشکین نکو محضر شود

گر ببیند ماه شبگرد مرا
مه سپند وهاله اش مجمر شود

آن سبکروحم که در دریای عشق
بادبان بر کشتیم لنگر شود

پیشوایی را بلاها در قفاست
وای بر فردی که سر دفتر شود

گوش گیرد عندلیب از گل به وام
هر کجا صائب سخن گستر شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۲۰

جمعی که دراندیشه آن چشم خمارند
در پرده دل شب همه شب باده گسارند

هر چند که در پرده شرمندنکویان
چون باز نظر دوخته در فکر شکارند

لاغر کن دلها ز سرینهای گرانسنگ
فربه کن غمها ز میانهای نزارند

در ریختن دل همه چون باد خزانند
در پرورش جان همه چون ابر بهارند

یارب نرسد گرد غمی بر دل ایشان
هر چند غم صائب بیچاره ندارند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۲۰

از غم گم کرده راهان فارغ است
هر که صائب شد به منزل ناپدید

شش جهت راه است ومنزل ناپدید
دشت هموارست ومحمل ناپدید

ز اشتیاق آب دریا ماهیان
خاک می لیسند وساحل ناپدید

برگ برگ این گلستان همچوگل
جمله تن گوشند وقایل ناپدید

شد ز خون بی دریغ کشتگان
خاک اطلس پوش وقاتل ناپدید

عاقلان چون عهد دیوانگان
جمله در بند وسلاسل ناپدید

در دل هر ذره آن خورشید هست
شد ترا آیینه در گل ناپدید

رست چون پرگار از سرگشتگی
هر که شد در نقطه دل ناپدید

می شمارند این گروه ساده لوح
خویش را صاحبدل ودل ناپدید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۲۲

برانگیزد غبار از مغز جان درد
برآرد گرد از آب روان درد

که می گیرد عیار صبرها را
اگر گیرد کناری از میان درد

تو مست خواب و ما را تا گل صبح
سراسر می رود در استخوان درد

نمی دادند درد سر دوا را
اگر می داشتند این ناکسان درد

به درد آمد دلت از صحبت من
ندانستی که می باشد گران درد

به دنبال دوا سرگشته زانم
که در یک جا نمی گیرد مکان درد

همان دردی که ما داریم خورشید
چو برگ بید می لرزد ازان درد

اگر بازوی مردی را بگیرد
نخواهد کرد دست آسمان درد

اگر هر موی صائب را بکاوند
فتاده کاروان در کاروان درد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۲۳

نمی گردد به خاموشی نهان درد
ز رنگ چهره دارد ترجمان درد

اگر دل ز آهن وفولاد باشد
کند چون موم نرمش در زمان درد

ترا آن روز آید بر هدف تیر
که سازد قامتت را چون کمان درد

بود روشن چراغش تا سحرگاه
به هر منزل که گردد میهمان درد

به سیم قلب ارزان است یوسف
به نقد جان نمی گردد گران درد

سمندر سالم از آتش برآید
به اهل عشق باشد مهربان درد

شود محکم بنای دردمندی
دواند ریشه چون در استخوان درد

منال از درد اگر کامل عیاری
که مردان راست سنگ امتحان درد

اگر آلوده درمان نسازی
کند درد ترا درمان همان درد

حبابی چون محیط بحر گردد
چه سازد نیم دل با یک جهان درد

گره گردد چو داغ لاله در دل
نسازد آه را گر خوش عنان درد

ز حال دردمندان گربپرسی
نخواهد کردنت آخر زبان درد

چه می کردند صائب دردمندان
اگر پیدا نمی شد در جهان درد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۲۴

درین عالم که جز وحشت نباشد
چه سازد کس اگرخلوت نباشد

درین آشوبگاه وحشت افزا
حصاری بهتر از عزلت نباشد

اگر دارالامانی در جهان هست
بغیر از گوشه خلوت نباشد

گلابی خشک مغزان جهان را
به از پاشیدن صحبت نباشد

پریشان کی شود سی پاره دل
در آن محفل که جمعیت نباشد

نداند قدر وحدت هیچ سالک
اگر هنگامه کثرت نباشد

دل خود را کسی چون جمع سازد
در آن کشور که امنیت نباشد

مشو از پاس نقد وقت غافل
که بخل اینجا کم از همت نباشد

بود تیر خطا در کیش عارف
نگاهی کز سر عبرت نباشد

ز قید بندگی آزاد گردد
پرستاری که کم خدمت نباشد

مشو غافل که برق گرم رفتار
سبک جولانتر از فرصت نباشد

پریشان می شود اوراق هستی
اگر شیرازه غفلت نباشد

شود هر قطره ای دریای گوهر
ز ریزش گر غرض شهرت نباشد

کجا شبنم رسد در وصل خورشید
اگر بال وپرغیرت نباشد

به دست آید ز دولت هر دو عالم
اگر سرمایه نخوت نباشد

ز اخلاق بزرگان هیچ خلقی
به از احسان بی منت نباشد

مدار از حسن نیت دست صائب
که اکسیری به از نیت نباشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۲۵

ترا چون صبح خندان آفریدند
مرا چون ابر گریان آفریدند

من آن روز از سلامت دست شستم
که آن چاه زنخدان آفریدند

بلاهای سیه را جمع کردند
ازان زلف پریشان آفریدند

دونیم آن روز شد چون پسته دلها
که آن لبهای خندان آفریدند

شکست آن روز شاخ زلف خوبان
که آن خط چو ریحان آفریدند

لطافتهای عالم گرد کردند
ازان سیب زنخدان آفریدند

برای شمع آن روی دل افروز
ز بخت ما شبستان آفریدند

ازان مژگان شرم آلود در دل
جراحتهای پنهان آفریدند

شکست آن روز بر قلب دل افتاد
که آن صفهای مژگان آفریدند

فلکها شد چو گو آن روز غلطان
که آن زلف چو چوگان آفریدند

سرزلف سبکدست بتان را
پی تاراج ایمان آفریدند

اگر در حسن خوبان هست آنی
سراپای ترا زان آفریدند

پی تاراج خرمنگاه هستی
نگاه برق جولان آفریدند

چو چشم یار ما دلخستگان را
ز عین درد درمان آفریدند

به خود پرداختن زان دل نیاید
که چون آیینه حیران آفریدند

ازان لبها شراب ونقل صائب
برای می پرستان آفریدند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 450 از 718:  « پیشین  1  ...  449  450  451  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA