ارسالها: 24522
#4,511
Posted: 3 Sep 2014 20:20
غزل شماره ۴۵۳۶ 
چو خوش است اتحادی که حجاب تن نماند
که من آن زمان شوم من که اثر ز من نماند
شده محو جان روشن تن ساده لوح غافل
که ز شمع غیرداغی به دل لگن نماند
ز کلام پوچ عالم جرسی است پر ز غوغا
به چه خلوت آورم رو که به انجمن نماند
ز نشان ونام بگذر به امید بازگشتن
که عقیق نامجو را هوس یمن نماند
چو قلم ازان ز خجلت سرخودبه زیر دارم
که ز من به جای چیزی بجز از سخن نماند
همه شب در انتظارم که چو شمع صبحگاهی
نفسی بر آرم از دل که نفس به من نماند
نگذاشت جان روشن اثری ز جسم صائب
که زشمع هیچ بر جا ز گداختن نماند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24522
#4,512
Posted: 3 Sep 2014 20:22
غزل شماره ۴۵۳۷ 
هر که رنگ شکسته ای دارد
دل در خون نشسته ای دارد
حرف عشق از کسی درست آید
که زبان شکسته ای دارد
در سرایی است فرش نور حضور
که چراغ نشسته ای دارد
حاجت خود به چرخ سفله مبر
که دل زنگ بسته ای دارد
چون سپند آن که سوزش از خودنیست
ناله جسته جسته ای دارد
گر کمان پاشکسته است چون تیر
قاصد پی خجسته ای دارد
همچو ابرو دلش دونیم بود
هر که چون چشم خسته ای دارد
روی او را چه نسبت است به ماه
ماه روی نشسته ای دارد
هر که افتاده ست پسته دهان
دل زنگار بسته ای دارد
می کند صید آن رمیده غزال
هر که دام گسسته ای دارد
برکهنسال شعر تازه مخوان
که دل پینه بسته دارد
هیچ اگر در بساط صائب نیست
دل از قیدرسته ای دارد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#4,513
Posted: 3 Sep 2014 20:23
غزل شماره ۴۵۳۸ 
دل ز سیر وسلوک بینا شد
قطره بر خویش گشت دریا شد
یافتم در دل آنچه می جستم
خضر من نقطه سویدا شد
رنگ می تا ز شیشه بیرون تاخت
وحشی هوش دشت پیما شد
در دبستان عشق هر طفلی
که ورق ساده کرد دانا شد
راه تجرید سخت باریک است
سوزنی سد راه عیسی شد
سر کوی تو آتشین جولان
از دل آب کرده دریا شد
بخیه خال او به رو افتاد
دزد در ماهتاب رسوا شد
صائب از چرخ آفرین برخاست
هر کجا خامه تو گویا شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#4,514
Posted: 3 Sep 2014 20:24
غزل شماره ۴۵۳۹ 
محو تو بهشت جو نباشد
آیینه دل دو رو نباشد
حلقه ماتم فلک مرد
شرط است که خنده رو نباشد
چون کعبه خوش است دل که سالی
ده روز گشاده رو نباشد
غمازی عشق اضطراب است
چون زلف عبیر بو نباشد
بگشای نظر که عارفان را
روزی ز ره گلو نباشد
در شرع شریف اهل غیرت
نان بهتر از آبرو نباشد
هر چند تیمم است جایز
در مرتبه وضو نباشد
چون موج در استخوان قانع
تب لرزه جستجو نباشد
از باده کشان مجوی تدبیر
عقلی به سر کدو نباشد
چون غنچه خموش باش صائب
تا باعث گفتگو نباشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#4,515
Posted: 3 Sep 2014 20:25
غزل شماره ۴۵۴۰ 
خوش آن که به گوشه ای نشیند
مردم چه که خویش را نبیند
چون بال شود وبال طاوس
نقشی که به مدعا نشیند
از وی چو ندید هیچ کس خیر
چون خواجه ز مال خیر بیند
غیر از انسان که وقت نعمت
از شکر کرانه می گزیند
بی سجده شکر هیچ مرغی
یک دانه ز خاک برنچیند
مشهور شود چو بیت معمور
صائب بیتی که برگزیند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#4,516
Posted: 3 Sep 2014 20:25
غزل شماره ۴۵۴۱ 
آتش لعل از رخت در عرق شرم مرد
سیب زنخدان تو دست ز خورشید برد
نقش شب وروز ما با مه وخور بدنشست
یک ره ازین کعبتین خنده نزد نقش برد
گرچه سرم رفته است صرفه همان با من است
تیغ کشید آفتاب قطره شبنم سترد
قدرشناسان وقت جان به صبوحی دهند
بر سر پیمانه ای صبح نفس را سپرد
از ستم روزگار صائب آسوده باش
هر کس نیشی که داشت در جگر ما فشرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#4,517
Posted: 3 Sep 2014 20:26
غزل شماره ۴۵۴۲ 
خطی کان رخ تازه می آورد
جهان را به شیرازه می آورد
شرابی است لبهای میگون یار
که مستی وخمیازه می آورد
ز رخسار خوبان شراب کهن
برون صد گل تازه می آورد
ساختم با خیال از وصال
که مستی به اندازه می آورد
دلی را که آشفته شد از خمار
خط جام شیرازه می آورد
به آهستگی آنچه انشا کنند
بلندی آوازه می آورد
مگر پوچ تا نشنوی حرف پوچ
که خمیازه خمیازه می آورد
ز گفتار صائب ازان خون چکد
که از خون دل غازه می آورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#4,518
Posted: 3 Sep 2014 20:27
غزل شماره ۴۵۴۳ 
خال او یک نظر از دیده ما دور نباشد
دانه سوخته اینجاست که بی مور نباشد
زند آتش به جهان بلبل آتش نفس من
اگرم چون قفس از شجر طور نباشد
دو نگاهت ز پریشان نظری نیست به یک کس
چون زید عاشق بیچاره اگر کور نباشد
سخن حق نکند گوش کس امروز وگرنه
هیچ کس نیست که در پله منصور نباشد
هر گه از فیض هواقد بکشد سبزه مینا
پنبه شیشه گل ابر شود دور نباشد
خون دل نغز شرابی است اگر کام نسوزد
خوش کبابی است کباب دل اگر شور نباشد
دمبدم تشنه دیدار کند ساده رخان را
آب آیینه عجب دارم اگر شور نباشد
چه رسایی است که با طبع تو آمیخته صائب
مصرعی نیست ز دیوان تو مشهور نباشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ارسالها: 24522
#4,519
Posted: 3 Sep 2014 20:28
غزل شماره ۴۵۴۴ 
مورنه ای پیش قند تنگ میان را ببند
خاک قناعت بمال بر لب وشکر بخند
بر سر دست دعاست روی به هر جا کند
ابر که بر خار و خس سایه رحمت فکند
سلسله پردازشو رو به بیابان گذار
چند سراسر توان رفت درین کوچه بند
نغمه اول که ریخت غنچه منقار من
بر نفس گرم من سوخت زر گل سپند
صحبت ارباب حال جای شروشورنیست
سرمه به آواز خود می دهد اینجا سپند
·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-
غزل شماره ۴۵۴۵ 
فلک از ناله ما نرم نشد
کجروان سخت کمان می باشند
با قلم راز ترا چون گویم
دل سیاهان دو زبان می باشند
تا دم باز پسین اهل نظر
چون شرر دل نگران می باشند
بیشتر خوش نفسان چون نافه
در ته خرقه نهان می باشند
نافه دامن صحرای وجود
ژنده پوشان جهان می باشند
شعله ها پیش لب ما صائب
خامش و بسته زبان می باشند
صوفیان صاف روان می باشند
چون صدف پاک دهان می باشند
در ته سبزه شمشیر بلا
صاف چون آب خزان می باشند
روز آسوده و شبهای دراز
همچو انجم نگران می باشند
گنج زیر قدم و بر در خلق
شی ء لله زنان می باشند
خامی است سخن پردازی
پختگان بسته زبان می باشند
بلبلانی که چمن مشتاقند
در قفس بال زنان می باشند
تا نسیم سحری جلوه گراست
برگها بال فشان می باشند
چون کف بحر سبک جولانان
بر سر آب روان می باشند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24522
#4,520
Posted: 3 Sep 2014 20:39
غزل شماره ۴۵۴۶ 
عشق تو ز دل بدر نمی آید
سیمرغ ز قاف برنمی آید
مأوای دل از دو کون بیرون است
این بیضه به زیر پرنمی آید
تر دامنی وصفای دل هیهات
آیینه ز آب برنمی آید
شبنم ز کنار آفتاب آمد
از یوسف ما خبر نمی آید
دل پخته چو شد به خاک می افتد
خودداری ازین ثمر نمی آید
تا پای ترا رکاب بوسیده است
پایش به زمین دگر نمی آید
امید نگاه دارم از چشمش
از بیخبران خبر نمی آید
از کوچه نی کدام شب صائب
صد قافله شکر نمی آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand