انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 452 از 718:  « پیشین  1  ...  451  452  453  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۳۶

چو خوش است اتحادی که حجاب تن نماند
که من آن زمان شوم من که اثر ز من نماند

شده محو جان روشن تن ساده لوح غافل
که ز شمع غیرداغی به دل لگن نماند

ز کلام پوچ عالم جرسی است پر ز غوغا
به چه خلوت آورم رو که به انجمن نماند

ز نشان ونام بگذر به امید بازگشتن
که عقیق نامجو را هوس یمن نماند

چو قلم ازان ز خجلت سرخودبه زیر دارم
که ز من به جای چیزی بجز از سخن نماند

همه شب در انتظارم که چو شمع صبحگاهی
نفسی بر آرم از دل که نفس به من نماند

نگذاشت جان روشن اثری ز جسم صائب
که زشمع هیچ بر جا ز گداختن نماند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۳۷

هر که رنگ شکسته ای دارد
دل در خون نشسته ای دارد

حرف عشق از کسی درست آید
که زبان شکسته ای دارد

در سرایی است فرش نور حضور
که چراغ نشسته ای دارد

حاجت خود به چرخ سفله مبر
که دل زنگ بسته ای دارد

چون سپند آن که سوزش از خودنیست
ناله جسته جسته ای دارد

گر کمان پاشکسته است چون تیر
قاصد پی خجسته ای دارد

همچو ابرو دلش دونیم بود
هر که چون چشم خسته ای دارد

روی او را چه نسبت است به ماه
ماه روی نشسته ای دارد

هر که افتاده ست پسته دهان
دل زنگار بسته ای دارد

می کند صید آن رمیده غزال
هر که دام گسسته ای دارد

برکهنسال شعر تازه مخوان
که دل پینه بسته دارد

هیچ اگر در بساط صائب نیست
دل از قیدرسته ای دارد

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۳۸

دل ز سیر وسلوک بینا شد
قطره بر خویش گشت دریا شد

یافتم در دل آنچه می جستم
خضر من نقطه سویدا شد

رنگ می تا ز شیشه بیرون تاخت
وحشی هوش دشت پیما شد

در دبستان عشق هر طفلی
که ورق ساده کرد دانا شد

راه تجرید سخت باریک است
سوزنی سد راه عیسی شد

سر کوی تو آتشین جولان
از دل آب کرده دریا شد

بخیه خال او به رو افتاد
دزد در ماهتاب رسوا شد

صائب از چرخ آفرین برخاست
هر کجا خامه تو گویا شد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۳۹

محو تو بهشت جو نباشد
آیینه دل دو رو نباشد

حلقه ماتم فلک مرد
شرط است که خنده رو نباشد

چون کعبه خوش است دل که سالی
ده روز گشاده رو نباشد

غمازی عشق اضطراب است
چون زلف عبیر بو نباشد

بگشای نظر که عارفان را
روزی ز ره گلو نباشد

در شرع شریف اهل غیرت
نان بهتر از آبرو نباشد

هر چند تیمم است جایز
در مرتبه وضو نباشد

چون موج در استخوان قانع
تب لرزه جستجو نباشد

از باده کشان مجوی تدبیر
عقلی به سر کدو نباشد

چون غنچه خموش باش صائب
تا باعث گفتگو نباشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۴۰

خوش آن که به گوشه ای نشیند
مردم چه که خویش را نبیند

چون بال شود وبال طاوس
نقشی که به مدعا نشیند

از وی چو ندید هیچ کس خیر
چون خواجه ز مال خیر بیند

غیر از انسان که وقت نعمت
از شکر کرانه می گزیند

بی سجده شکر هیچ مرغی
یک دانه ز خاک برنچیند

مشهور شود چو بیت معمور
صائب بیتی که برگزیند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۴۱

آتش لعل از رخت در عرق شرم مرد
سیب زنخدان تو دست ز خورشید برد

نقش شب وروز ما با مه وخور بدنشست
یک ره ازین کعبتین خنده نزد نقش برد

گرچه سرم رفته است صرفه همان با من است
تیغ کشید آفتاب قطره شبنم سترد

قدرشناسان وقت جان به صبوحی دهند
بر سر پیمانه ای صبح نفس را سپرد

از ستم روزگار صائب آسوده باش
هر کس نیشی که داشت در جگر ما فشرد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۴۲

خطی کان رخ تازه می آورد
جهان را به شیرازه می آورد

شرابی است لبهای میگون یار
که مستی وخمیازه می آورد

ز رخسار خوبان شراب کهن
برون صد گل تازه می آورد

ساختم با خیال از وصال
که مستی به اندازه می آورد

دلی را که آشفته شد از خمار
خط جام شیرازه می آورد

به آهستگی آنچه انشا کنند
بلندی آوازه می آورد

مگر پوچ تا نشنوی حرف پوچ
که خمیازه خمیازه می آورد

ز گفتار صائب ازان خون چکد
که از خون دل غازه می آورد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۴۳

خال او یک نظر از دیده ما دور نباشد
دانه سوخته اینجاست که بی مور نباشد

زند آتش به جهان بلبل آتش نفس من
اگرم چون قفس از شجر طور نباشد

دو نگاهت ز پریشان نظری نیست به یک کس
چون زید عاشق بیچاره اگر کور نباشد

سخن حق نکند گوش کس امروز وگرنه
هیچ کس نیست که در پله منصور نباشد

هر گه از فیض هواقد بکشد سبزه مینا
پنبه شیشه گل ابر شود دور نباشد

خون دل نغز شرابی است اگر کام نسوزد
خوش کبابی است کباب دل اگر شور نباشد

دمبدم تشنه دیدار کند ساده رخان را
آب آیینه عجب دارم اگر شور نباشد

چه رسایی است که با طبع تو آمیخته صائب
مصرعی نیست ز دیوان تو مشهور نباشد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۴۴

مورنه ای پیش قند تنگ میان را ببند
خاک قناعت بمال بر لب وشکر بخند

بر سر دست دعاست روی به هر جا کند
ابر که بر خار و خس سایه رحمت فکند

سلسله پردازشو رو به بیابان گذار
چند سراسر توان رفت درین کوچه بند

نغمه اول که ریخت غنچه منقار من
بر نفس گرم من سوخت زر گل سپند

صحبت ارباب حال جای شروشورنیست
سرمه به آواز خود می دهد اینجا سپند



·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-


غزل شماره ۴۵۴۵

فلک از ناله ما نرم نشد
کجروان سخت کمان می باشند

با قلم راز ترا چون گویم
دل سیاهان دو زبان می باشند

تا دم باز پسین اهل نظر
چون شرر دل نگران می باشند

بیشتر خوش نفسان چون نافه
در ته خرقه نهان می باشند

نافه دامن صحرای وجود
ژنده پوشان جهان می باشند

شعله ها پیش لب ما صائب
خامش و بسته زبان می باشند

صوفیان صاف روان می باشند
چون صدف پاک دهان می باشند

در ته سبزه شمشیر بلا
صاف چون آب خزان می باشند

روز آسوده و شبهای دراز
همچو انجم نگران می باشند

گنج زیر قدم و بر در خلق
شی ء لله زنان می باشند

خامی است سخن پردازی
پختگان بسته زبان می باشند

بلبلانی که چمن مشتاقند
در قفس بال زنان می باشند

تا نسیم سحری جلوه گراست
برگها بال فشان می باشند

چون کف بحر سبک جولانان
بر سر آب روان می باشند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۵۴۶

عشق تو ز دل بدر نمی آید
سیمرغ ز قاف برنمی آید

مأوای دل از دو کون بیرون است
این بیضه به زیر پرنمی آید

تر دامنی وصفای دل هیهات
آیینه ز آب برنمی آید

شبنم ز کنار آفتاب آمد
از یوسف ما خبر نمی آید

دل پخته چو شد به خاک می افتد
خودداری ازین ثمر نمی آید

تا پای ترا رکاب بوسیده است
پایش به زمین دگر نمی آید

امید نگاه دارم از چشمش
از بیخبران خبر نمی آید

از کوچه نی کدام شب صائب
صد قافله شکر نمی آید
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
صفحه  صفحه 452 از 718:  « پیشین  1  ...  451  452  453  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA