انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 465 از 718:  « پیشین  1  ...  464  465  466  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۷۱

ای صبا برگی ازان گلشن بی خار بیار
حرف رنگینی ازان لعل گهر بار بیار

به بهاران بر سان قصه بی برگی من
برگ سبزی پی آرایش دستار بیار

به کف خاکی ازان راهگذر خرسندم
توتیایی پی این دیده خونبار بیار

هر چه می گویی ازان لعل شکر بار بگو
هرچه می آوری از مژده دیدار بیار

هر چه از دوست رسد روشنی چشم من است
گل اگر لایق من نیست خس وخار بیار

وعده آمدنی، گر همه باشد به دروغ
به من ساده دل از یار جفا کار بیار

خبری داری اگر از دهن یار،بگو
حرف سربسته ای از عالم اسرار بیار

چند زنجیر کند پاره دل بیتابم ؟
تار پیچانی ازان طره طرار بیار

خون چشمم ز گرستن به سفیدی زده است
بوی پیراهن یوسف به من زار بیار

حرف آن طره طرار در افکن به میان
موکشان راز مرا بر سر بازار بیار

طوطی از صحبت آیینه سخنساز شود
روی بنما و مرا بر سر گفتار بیار

دل بپرداز ز هر نقش که در عالم هست
بعد ازان آینه پیش نظر یار بیار

بی گل روی تو ذرات جهان درخوابند
رخ برافروز وجهان رابه سر کار بیار

نیست بر همنفسان زندگی من روشن
روی چون آینه پیش من بیمار بیار

صائب این آن غزل حافظ شیرین سخن است
کای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره۴۶۷۲

جام در دور به اندازه مخمور بیار
پیش آشفته دماغان سرپرشور بیار

نشد از مرهم کافور خنک سینه ما
کف خاکستری از انجمن طور بیار

جلوه در دیده پوشیده کند شاهد غیب
تحفه باد سحر، غنچه مستور بیار

جامه کعبه به زنار رفو نتوان کرد
نظری پاکتر از چهره منظور بیار

روزگاری است که ازلای قدح محرومیم
مرهمی از پی این سینه ناسور بیار

خویشتن را چو فکندی همه درخاک تواند
این که برخصم کنی زور، به خود زور بیار

سخن عشق کجا، حوصله عقل کجا
توشه ای در خور تاب کمر مور بیار

این که دامن صحرای طلب می گردی
زور بر دست دعا در شب دیجور بیار

چون کنی عزم صفاهان ز خراسان صائب
برگ سبزی به من از خاک نشابور بیار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۷۳

این نه هاله است نمایان شده از دور قمر
پیش رخسار منیر تو مه افکنده سپر

دل به مضمون خط پشت لب او نرسید
آه کاین حاشیه از متن بود مشکلتر

بهر صید دل عشاق، که چشمش مرساد
گشت هر حلقه ای از خط تو گلدام دگر

بود چون زلف پریشان دل صدپاره من
گشت شیرازه اوراق دل آن موی کمر

نه چنان ریشه دوانده است مرا دردل وچشم
که رود سرو خرامان تو از مد نظر

در وطن دل چه خیال است گشاید صائب؟
در صدف چشم محال است کند باز گهر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۷۴

برفروز از می و زنگ از دل آگاه ببر
بر فلک جرعه بیفشان کلف از ماه ببر

ثمری نیست دل خام که بر شاخ رسد
چند روزیش به آتشکده آه ببر

فیض، پروانه هر شمع تنک پرتو نیست
از دل چراغی به سر راه ببر

رزق لب تشنه ارباب توکل باشد
بگذر از دلو ورسن، یوسف ازین چاه ببر

خبرحسرت آغوش تهیدست مرا
یک ره ای هاله بیدرد، به آن ماه ببر

صیقل آینه سینه بود روی گشاد
حاجت خویش به دیوان سحرگاه ببر

صائب از چرخ شکایت ز جوانمردی نیست
این غبار از دل آگاه به یک آه ببر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۷۵

ای دهان تو و گفتار ز هم شیرین تر
لب لعل تو و رخسار ز هم رنگین تر

درمیان لب لعل و سخنت حیرانم
که ازین هردو کدام است زهم رنگین تر

گر چه در شرم و حیا چهره مریم مثل است
هست رخسار تو صد پرده ازو شرمین تر

قاف هر چند گرانسنگ و گران تمکین است
کوه تمکین تو صد پله بود سنگین تر

چه گشایش طمع از باغ و بهاری دارم
که جبین گلش از غنچه بود پر چین تر

برندارد نظر از بال وپر خود طاوس
هرکه آراسته تر از همه کس خودبین تر

دولت هرکه درین دایره بیدار ترست
خواب او هست به میزان نظر سنگین تر

کبر مفروش به مردم که به میزان نظر
زود گردد سبک آن کس که بود سنگین تر

ازجهان تلخی بسیار کشیدم صائب
که ز شیرین سخنان شد سخنم شیرین تر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۷۶

الفت خلق عذاب دل فرزانه شمر
هرکه بیگانه شود معنی بیگانه شمر

تلخی باده شمر تلخی جان کندن را
دهن تیغ فنا را لب پیمانه شمر

نشأه فیض به اندازه آزار دهند
هر شکاف دل خود را در میخانه شمر

در خرابات جهان حوصله ای پیدا کن
چین پیشانی مردم خط پیمانه شمر

خلوتی کز خودی خویش ترا نستاند
گرچه باشد حرم کعبه، صنمخانه شمر

هرچه جز جذبه توفیق ترا پیش آید
گر همه خضر بود سبزه بیگانه شمر

برگریزان فنا جوش بهار طرب است
هرکجا بال وپرت ریخت پریخانه شمر

شکوه رزق مکن همچو تنک حوصلگان
درگلو گریه گره چون شودت دانه شمر

سخنی کز اثرش خواب نسوزد در چشم
گر همه سحر حلال است که افسانه شمر

راه چون در حرم شمع نداری صائب
ورق دفتر بال و پر پروانه شمر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۷۷

چشم آرام مدارید ز سر منزل عمر
که سبکسیرتر ازموج بود ساحل عمر

سیل ازکوه گرانسنگ به تعجیل رود
خواب غفلت نشود سنگ ره محمل عمر

همچو برگی که پریشان شود ازبادخزان
نیست غیر ازکف افسوس مرا حاصل عمر

ازنسیم پر پروانه شود پا به رکاب
بی ثبات است ز بس روشنی محفل عمر

نتوان ریگ روان را ز سفر مانع شد
دل مبندید به آسودگی منزل عمر

دایم از داغ عزیزان جگرش پرخون است
هرکه چون خضر دراین نشأه بود مایل عمر

خبر عمر ز هم بیخبران می گیرند
هیچ کس نیست که گیرد خبر ازحاصل عمر

کیسه چون غنچه براین خرده چه دوزی صائب؟
که درخشیدن برق است چراغ دل عمر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۷۸

تیغ الماس بر اطراف کمر دارد مهر
از صف آرایی شبنم چه خطر داردمهر؟

حسن هر روز به آیین دگر جلوه کند
هر سحر تکیه به بالین دگر دارد مهر

نیست سرگشتگی عشق به جمعی مخصوص
همه اجزای جهان رابه سفر دارد مهر

برسر خشت عناصر چه قدر جلوه کند؟
شکوه از تنگی میدان سفر دارد مهر

عشق هر سوخته جان رابه زبانی دارد
پاس هر ذره به آستین دگر دارد مهر

چه کند داغ جنون را سرشوریده عشق
افسر از کوکبه خویش به سر دارد مهر

صائب از زردی رخسار و دم گرم سحر
می توان یافت که خاری به جگر دارد مهر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۷۹

چند روزی چو قلم سربه ته انداخته گیر
ورقی چند به بازیچه سیه ساخته گیر

نیست در عالم ناساز چو امیدثابت
خانه ها درگذر سیل فنا ساخته گیر

این گهرها که به جمعیت آن می نازی
آخر الامر چو اشک از نظر انداخته گیر

نقش هر لحظه به روی دگری می خندد
هرچه بردی ز حریفان دغا، باخته گیر

نیست چون حوصله یک نگه دورترا
پرده از چهره مقصود بر انداخته گیر

بی مثال است چو رخساره آن جان جهان
از علایق دل چون آینه پرداخته گیر

نیست شایسته افسون، جدایی از خلق
جامه پرشپش از دوش خود انداخته گیر

نیست امید اجابت چو فغان را صائب
علم ناله به افلاک بر افراخته گیر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۶۸۰

گشاده رویی من برد دست خصم از کار
شراب شیشه شکن در پیاله شد هموار

کباب سینه گرم من است داغ جنون
زمین سوخته جان می دهد به تخم شرار

مکن ز سختی ره شکوه همچو نو سفران
که خاک نرم کند آب را گران رفتار

یکی هزار شد از باده زنگ کلفت من
که آب سبزه خوابیده را کند بیدار

به زهد خشک به جایی نمی رسد زاهد
که پای آبله دارست دست سبحه شمار

میان بلبل و پروانه فرق بسیارست
کجا به رتبه کردار می رسد گفتار

شده است سرو حصاری ز طوق فاختگان
قد خدنگ تو تا گشته در چمن سیار

گناه مانع ایجاد ما نشد اول
چگونه مانع غفران شود در آخر کار

ز موج ریگ روان است بر جناح سفر
مدار چشم اقامت ز عمر خوش رفتار

جگر خراش تر از شیشه است باده عشق
بشوی دست ز جان، لب براین پیاله گذار

شود پر از گهر از حفظ آبرو صائب
صدف اگر نگشاید دهن به ابر بهار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 465 از 718:  « پیشین  1  ...  464  465  466  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA