انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 472 از 718:  « پیشین  1  ...  471  472  473  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۴۳

از هیچ آفریده به دل گرد کین مگیر
درزندگی قرار به زیر زمین مگیر

نتوان به علم رسمی از آتش نجات بافت
درپیش روی خود سپر کاغذین مگیر

سیلاب را ملاحظه از کوچه بند نیست
زنهار پیش دیده من آستین مگیر

شمع از گداز یافت به افسردگی نجات
راه سلوک بی نفس آتشین مگیر

پیوست نور شمع به صبح آفتاب شد
دامان یار جز به دم واپسین مگیر

از روی آتشین دل سنگ آب می شود
آیینه پیش طلعت آن مه جبین مگیر

دل رامکن شکار به دزدیدن نگاه
این صید رام رابه کمند و کمین مگیر

صائب گزیده می شود از نیش منتش
زنهار شهد تاز مگس انگبین مگیر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۴۴

هرچند جهانسوز بود جلوه دلدار
این شعله دو بالاشود از جامه گلنار

درجامه گلگون، کمر نازک آن شوخ
از لعل بود همچو رگ لعل نمودار

چون آب که از پرده یاقوت نماید
پیداست تن نازکش از جامه گلنار

درجامه آل آن رخسار عرقناک
در عرصه گلزار بود ساغر سرشار

مهری است که از کوه بدخشان شده طالع
در جامه لعلی رخ نورانی دلدار

درجامه گلگون ز می افروخته عارض
بااین دو سه آتش چه کند تشنه دیدار؟

خونریزتر از تیغ بود موج خرامش
جان چون به کنار آید ازین قلزم خونخوار؟

فریاد که بی پرده شد از جامه گلرنگ
خون خوردن پنهانی آن غمزه خونخوار

پوشیدن خون نیست به نیرنگ میسر
این بخیه محال است بیفتد به رخ کار

از خجلت آن چهره گل آواره شد از باغ
سهل است اگر لاله نهد پای به کهسار

افزوده شد اسباب جگرخواری صائب
زان پیکر سیمین به ته جامه گلنار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۴۵

از صحبت خامان، دل آگاه نگه دار
این آینه را در بغل از آه نگه دار

شب را اگر از مرده دلی زنده نداری
جهدی کن و دامان سحر گاه نگه دار

از آه بود راهی اگر هست به مقصود
گو رشته جان پاره شود آه نگه دار

چون سنگ نشان راهی اگر طی ننمایی
دردامن خود پا بشکن، راه نگه دار

گامی نتوان یافت درین بادیه بی چاه
زنهار عنان دل آگاه نگه دار

زان پیش که مجروح کند خارندامت
دست از گل این باغچه کوتاه نگاه دار

در بیخبری صرف مکن عمر گرامی
ته شیشه ای از بهر سحرگاه نگه دار

سر رشته حق در همه حالی مده از دست
درخواب گران نیز سر راه نگه دار

از چاه به بازار بود جلوه یوسف
زنهار که اسرا خود از چاه نگه دار

هر چند درین بادیه خضرست دلیلت
دامان دل ای رهرو آگاه نگه دار

صائب اگر از سینه سیاهی نزدایی
باری چو کلف پرده آن ماه نگه دار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۴۶

ای بیجگر از تلخی عالم گله بگذار
این می به حریفان تنک حوصله بگذار

درچشمه سوزن نبود راه گره را
از سر بگذر، پای درین سلسله بگذار

درقافله ما جرس هرزه درا نیست
دستی زخموشی به دهان گله بگذار

شاید سری ازمنزل مقصود برآری
چون گرد سری درپی هر قافله بگذار

دلجویی دشمن در توفیق گشاید
جای سخن خصم به هر مسئله بگذار

از خوشه دو سر خواستن از بی بصریهاست
تحسین بجا هست، حدیث صله بگذار

صائب مکن اظهار تهیدستی خود را
سر پوش به خزان تهی حوصله بگذار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۴۷

دارم ز تو ساده دلیها گله بسیار
پهن است درین دامن دشت آبله بسیار

از سختی ره زود شود آبله پامال
ورنه ز دل سنگ تو دارم گله بسیار

بارست به دل تهمت ناگاه، و گرنه
بر یوسف ما نیست گران سلسله بسیار

زنهار به هر چیز ملرزان دل خود را
کاین خانه خطر دارد ازین زلزله بسیار

چون صبح به این عمر تنک مایه مشو شاد
کاین یک دو نفس رانبود فاصله بسیار

نتوان سخن تلخ به شیرین دهنان گفت
ورنه ز لب لعل تو دارم گله بسیار

در زمین نیست گهر سنج، و گرنه
در پرده دل هست مراآبله بسیار

از خرده اسرار نشد هیچ کس آگاه
گم گشت درین ریگ روان قافله بسیار

پیمانه می کشتی طوفان زده باشد
بزمی که دراو هست تنک حوصله بسیار

گرآب حیات است، چو استاد شود سبز
چون خضر مکن مکث درین مرحله بسیار

گرد رمه افزون بود از فوج گرانسنگ
سر برکت هست نهان درگله بسیار

چون ریگ ز هر موج مراتخت روانی است
ایجاد کند شوق ز خود راحله بسیار

این دایره ها تابع پرگار قضا یند
صائب مکن از گردش گردون گله بسیار
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۴۸

اینطرفه که گنجایش غم می شود افزون
هرچند شود سینه من تنگ فضاتر

خون است ز رنگینی لفظم دل معنی
از باده بود شیشه من هوش رباتر

صائب چه نهان دارم ازو صورت احوال؟
کز آینه آن روی بود روی نماتر

ای صفحه رخسار تو ازگل بصفاتر
مژگان بلندت ز سر زلف رساتر

از صلح بودچاشنی جنگ تو افزون
دشنام تو از بوسه بود روح فزاتر

ازنعمت دیوار محال است شود سیر
چشمی که شد از کاسه در یوزه گداتر

از چشم هوسناکتر افتاده دل من
از برگ بود ریشه من سربه هواتر

برنسبت خود رشک برد عاشق مغرور
نزدیکی دل کرد مرا از تو جداتر

گردید ز خط حسن غریب تو یکی صد
گوهر شودازگردیتیمی به صفاتر

حسن می گلرنگ یکی صد شود ازموج
از خط لب میگون تو شد هوش رباتر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۴۹

از درد بود پرسش اغیار گرانتر
سربار دراینجا بود از بار گرانتر

هرچند گرانسنگ بود کوه غم عشق
غمخواربود بردل افگارگرانتر

برخاطرآزرده من پرسش رسمی
از شربت تلخ است به بیمارگرانتر

برگوهربی قیمت من جوش خریدار
از گردکسادی است به بازارگرانتر

دردیده صاحب نظران دیده بیشرم
از ساغرخالی است به خمارگرانتر

باچهره زرین، طمع زرزخسیسان
از سکه قلب است به دینار گرانتر

بندست سبکروحتراز پند به عاشق
پرهیز ز دردست به بیمار گرانتر

چون باز کنم من سرطومار شکایت ؟
جایی که خموشی است ز گفتار گرانتر

مزدی که زاندازه کار ست سبکتر
درپله میزان بود از کار گرانتر

گرددسیه ازحرف مکرردل روشن
بر آینه طوطی است ز زنگار گرانتر

نادیدن یارست گران گرچه به عاشق
با یار بود دیدن اغیار گرانتر

از موی سفید آینه ام زنگ برآورد
این صبح بمن شد زشب تار گرانتر

بر فرق سبکروح من از طشت پرآتش
صد پرده بود طره زرتار گرانتر

بر دوش سبکروحی من دست نوازش
صائب بود از لنگر کهسار گرانتر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۵۰

ای هر ورق گل زتو آیینه دیگر
هرغنچه زاسرارتوگنجینه دیگر

بی باده گلرنگ ،بود در نظرمن
هر ابرسیاهی شب آدینه دیگر

از سینه من گرچه اثرداغ تونگذاشت
می بودمراکاش دو صد سینه دیگر

درآرزوی داغ چوخورشید تو هرروز
از صدق دهد صبح صفا سینه دیگر

برخرقه صد پاره ارباب توکل
جز رقعه حاجت نبود پینه دیگر

خورشید نمی سوخت نفس درطلب صبح
می بود گر سینه بی کینه دیگر

بیناست درین بحرحبابی که ندارد
غیراز سر زانوی خودآیینه دیگر

آن دلبربیباک چه میکردبه عاشق
می داشت اگر غیردل آیینه دیگر

درپاره دل گم شود صائب گهرمن
چون حلقه زنم بردرگنجینه دیگر؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۵۱

هر چند ترا دیده بدکرد زمن دور
درکنج قفس نیست زگل مرغ چمن دور

با تلخی غربت چه کند مصرشکرخیز؟
از بهرعزیزی نتوان شدزوطن دور

درکوثر اگرغوطه زند تشنه برآید
هرسوخته جانی که شد ازچاه ذقن دور

درخانه نشینی نتوان نام برآورد
گمنام عقیقی که نگرددزوطن دور

گر مورکند تکیه گه از دست سلیمان
بسیار مدانید زاعجاز سخن دور

شد موی سرش پاک سفید از غم هجران
تانافه شد از ناف غزالان ختن دور

خوردند به کف آب زچاه اهل توکل
برتشنه ما آب شد از دلو رسن دور

هر چند بود درته پیراهن من یار
چون جامه فانوسم ازان سیم بدن دور

صائب زنظر بازی این تازه جوانان
از دل نشود دوستی یارکهن دور
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۵۲

کام دل ازان چهره افروخته برگیر
درهرنگهی دیده خودرا به گهر گیر

دیوانه ما سلسله بسیار گسسته است
زنهارزدل در خم آن زلف خبرگیر

از آتش گل سینه من گرم نگردید
ای بلبل بیدرد مرادرته پرگیر

از جبهه واکرده طلب حاجت خودرا
چون غنچه نشکفته سرراه سحر گیر

مگذاردرین سبزچمن شبنم خودرا
این آینه رازود ازین دامن ترگیر

جز خواب گران نیست درین قافله باری
تا باز نمانی دل ازین قافله برگیر

مگذارکه پژمرده شود غنچه دل را
هرچشم زدن ساغری از خون جگرگیر

ای سرو اگر آسودگیت می دهد آزار
از برگ بشو دست ،گریبان ثمرگیر

این آن غزل خواجه نظیری است که فرمود
ای مطرب جان سوخت دلم ،راه دگرگیر
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 472 از 718:  « پیشین  1  ...  471  472  473  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA