انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 475 از 718:  « پیشین  1  ...  474  475  476  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۷۳

می دهد یادی ز چشمش نرگس پر فن هنوز
زان چراغ کشته دودی هست درروزن هنوز

گر چه خورشید عذارش روی در زردی نهاد
از شفق خون می کند دردیده روزن هنوز

عهد یوسف گر چه طی گردید، می یابد مشام
از درو دیوار کنعان بوی پیراهن هنوز

زان شکر خندی که زد برق تجلی بردرخت
خیره می گردد نظر در وادی ایمن هنوز

در ته دامان خط، رخسار آتشناک او
شمع امیدجهانی می کند روشن هنوز

سبزه خط گر چه از رویش طراوت برده است
میتوان گل بردازان رخسار بادامن هنوز

شوخی مژگان تلافی می کند رخسار را
می زند ناخن به دلها خاراین گلشن هنوز

نرگسش از دود تلخ خط اگر پژمرده شد
چین ابرو در زبان بازی است چون سوسن هنوز

گر چه شد بر باد خرمن، می تواند بردفیض
سالها از خوشه چینی موراین خرمن هنوز

چشم گستاخ هوس از دور نتواند گذشت
حسن شرم آلوده او را ز پیرامن هنوز

پردگی شد شوخی حسنش، ولی مژگان شوخ
می خلد در پرده های دیده چون سوزن هنوز

گر چه از بادخزان زیر وزبر شد گلشنش
می پرد چشم و دل صائب در آن گلشن هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۷۴

دشت بیرون نامده است از ماتم مجنون هنوز
داغها از لاله دارد سینه هامون هنوز

دامن از خون شفق صبح قیامت پاک کرد
می تراود از سر خاک شهیدان خون هنوز

گر چه شیرین سبکرو عمرها شد رفته است
شمع روشن می توان کرد از پی گلگون هنوز

نگسلد پیوند روحانی ز دست انداز مرگ
می توان از خم شنید آواز افلاطون هنوز

عشق بر لوح دلم روزی که رنگ داغ ریخت
ساده بود از نفش اختر صفحه گردون هنوز

زان می روشن که در پیمانه خورشید ریخت
عشق آتشدست، می گردد سرگردون هنوز

صائب از اشکی که چشم من نثارش کرده است
می جهد چون برق نبض موجه جیحون هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
[ غزل شماره ۴۷۷۵

می رود با قامت خم در پی دنیی هنوز
با چنین محراب، داری پشت برعقبی هنوز

برده است از راه، صبح کاذب دعوی ترا
غافلی از نور صبح صادق معنی هنوز

می کند هر چند از هر مو سفیدی راه مرگ
دل نمی افتد به فکر توشه عقبی هنوز

گر چه دست از رعشه می لرزد چو اوراق خزان
همچنان چسبیده ای بر دامن دنیی هنوز

از علایق رشته الفت بریدن مشکل است
می پرد بی خواست چشم سوزن عیسی هنوز

شیراز اقبال جنون گردنکشی از سر گذاشت
می کند خون در دل مجنون، سگ لیلی هنوز

طاق کسری بازمین هموار شد، و زفیض عدل
طاق گردون است پرآوازه کسری هنوز

گر چه جای سنگ طفلان بر تن مجنون نماند
برکبودی می زند خال رخ لیلی هنوز

عمرها رفت و همان لرزد به خود چون برگ بید
تیغ کوه طور از گستاخی موسی هنوز

خامه صائب زانشای سخن بس کی کند؟
از هزاران گل یکی نشکفته از طوبی هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۷۶

ریخت دندانهاو در فکر لب نانی هنوز
مهره بازیچه گردون گردانی هنوز

شد بنا گوشت سفید و ظلمت غفلت بجاست
صبح روشن گشت و در خواب پریشانی هنوز

شاهراه کشور مرگ است هر موی سفید
ره نمایان گشت ودر رفتن گرانجانی هنوز

شد بلند، آوازه طبل رحیل کاروان
از پریشان خاطری در فکر سامانی هنوز

قامت خم گشته چوگان است گوی مرگ را
تو همان سرگرم بازی همچوطفلانی هنوز

گر چه پیری در سر دست تو گیرایی نهشت
با هزاران آرزو دست و گریبانی هنوز

شد طناب عمر سست و خیمه بیرون زد حواس
در سرانجام عمارت سخت بنیانی هنوز

در چنین وقتی که می باید به خود پرداختن
واله خال و خط رخسار خوبانی هنوز

در چنین وقتی که صائب ساده لوحیهاست باب
تو ز کوته بینشی در جمع دیوانی هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۷۷

دل مکدر ز غم یار نگردد هرگز
از پری شیشه گرانبار نگردد هرگز

به پریشان نفسان راه سخن گر ندهد
قسمت آینه زنگار نگردد هرگز

تشنه حسن بود دیده حیرت زدگان
سیر آیینه ز دیدار نگردد هرگز

چه کند دل، نکند شکوه ازین سنگدلان ؟
سیل خاموش به کهسار نگردد هرگز

مزه هوش جز انگشت پشیمانی نیست
مست خوب است که هشیار نگردد هرگز

مکن از فقر شکایت که شکر خواب حضور
جمع با دولت بیدار نگردد هرگز

چون کف دست، بیابان جنون هموارست
راه عقل است که هموار نگردد هرگز

شبنم از باغ به یک چشم زدن بیرون رفت
که سبکروح به دل بار نگردد هرگز

کف بی مغز بلنگر نکند دریا را
شور پوشیده به دستار نگردد هرگز

می خلد در دل نظارگیان چون نشتر
رگ ابری که گهر بار نگردد هرگز

سخن سخت گران نیست به سودازدگان
سیل دلگیر ز کهسار نگردد هرگز

صائب آزاده روانند ز غم فارغبال
قامت سرو خم از بار نگردد هرگز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۷۸

محو رخسار تو دلگیر نگردد هرگز
چشم و دل آینه را سیر نگردد هرگز
پرده صبح امیدست شب نومیدی

تا غذا خون نشود شیر نگردد هرگز
نیست دلگیر ز سرگشتگی خود عاشق

آسمان از حرکات سیر نگردد هرگز
زاهد خشک کجا، گریه مستانه کجا

آب در دیده تصویر نگردد هرگز
قسمت دل ز جهان نیست بجز گریه خشک

نقش را آینه زنجیر نگردد هرگز
شوخی عشق نگردد به کهنسالی کم

کجی از مار به افسون نتوان بیرون برد
ز هر تریاق به تدبیر نگردد هرگز

دل بیدار به دست آر که صاحب دل را
خواب سنگ ره شبگیر نگردد هرگز

آب برآتش خورشید نزد خنده صبح
سوز دل کم به طباشیر نگردد هرگز

جگر معرکه از اهل طرب چشم مدار
لب ساغر دم شمشیر نگردد هرگز

عقل با عشق محال است کند همراهی
که کمان همسفر تیر نگردد هرگز

نیست بر معنی احباب، نظر صائب را
گرد صید دگران شیر نگردد هرگز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۷۹

صحبت عشق و خرد ساز نگردد هرگز
بلبل و جغد هم آواز نگردد هرگز

من میخواره و همراهی زاهد، هیهات
صحبت سنگ و سبو، ساز نگردد هرگز

با سیه دل چه کند صحبت روشن گهران ؟
زنگ از آیینه سخنساز نگردد هرگز

از خود آرا طمع سیرت شایسته خطاست
که برون ساز، درون ساز نگردد هرگز

تا کسی گل نزند روزن بینایی را
بر رخش رخنه دل باز نگردد هرگز

عجز را مهر به لب زن چو بلا نازل شد
به کمان تیر قضا باز نگردد هرگز

کبک اگر خنده بیجا نکند من ضامن
که گرفتار به شهباز نگردد هرگز

تا تو صائب ز خس و خار نیفشانی دست
شعله آه سرافراز نگردد هرگز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۸۰

دل ما روشن از افلاک نگردد هرگز
تیغ از دامن تر پاک نگردد هرگز

صافی و تیرگی آب ز سرچشمه بود
بی دلی پاک، سخن پاک نگردد هرگز

چشمه روشن خورشید اگر خشک شود
آب در دیده افلاک نگردد هرگز

صرف پاکی مکن اوقات که سیلاب بهار
تا به دریانرسد پاک نگردد هرگز

جام جم تا اثر از چرخ بود در دورست
چون اثر خیر بود، خاک نگردد هرگز

چهره عالم ازو رنگ بهاران دارد
کز خزان خشک رگ تاک نگردد هرگز

پرده شوخی آن حسن نشد سبزه خط
برق پوشیده ز خاشاک نگردد هرگز

نگشاید گره از غنچه پیکان به نسیم
دل که افسرده شود چاک نگردد هرگز

غیر وقت آنچه شود فوت ز اسباب جهان
عارفان را مژه نمناک نگردد هرگز

خنده زخمی است که جان بردن از و دشوارست
زنده دل آن که طربناک نگردد هرگز

هر که از عاقبت بیخبری با خبرست
صائب از باده طربناک نگردد هرگز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۸۱

عشق گرد دل فرزانه نگردد هرگز
خانه دیو، پریخانه نگردد هرگز

شهپر عشق سبکسیر، شکست دل ماست
آسیا بی مدد دانه نگردد هرگز

عشق از کوی خرابات به جایی نرود
گنج دلگیر ز ویرانه نگردد هرگز

گر چه در دایره چشم غزالان باشد
روی مجنون ز سیه خانه نگردد هرگز

هر که ترجیح دهد عقل و خرد را به جنون
دارم امید که دیوانه نگردد هرگز!

عشق با عقل محال است شود در دل جمع
این دو تیغ است که همخانه نگردد هرگز

دل غفلت زدگان زنده نگردد به سخن
پرده خواب به افسانه نگردد هرگز

گر صبا با خبر از درد غریبی باشد
گرد خاکستر پروانه نگردد هرگز

آشنایی به سخن کن که پریزاد سخن
آشنایی است که بیگانه نگردد هرگز

کجرویهای فلک علت کج بینی توست
تا نگردد سرت،این خانه نگردد هرگز

بر رخ هر که گشودند در دل صائب
طالب کعبه و بتخانه نگردد هرگز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۷۸۲

نیست بی خون دل آن زلف پریشان هرگز
نبود بی شفق این شام غریبان هرگز

می زند موج سراب آتش ما را دامن
نیست این بادیه بی سلسله جنبان هرگز

تیر باران ملامت چه کند با عاشق؟
شیر دلگیر نگردد ز نیستان هرگز

جای مجنون چه خیال است که خالی ماند؟
خالی از سوخته ای نیست بیابان هرگز

در خراش دل خود باش که بی کوشش تیغ
لعل بیرون ندهد کان بدخشان هرگز

عکس هر چند در آیینه بود پا به رکاب
نرود نقش تو از دیده حیران هرگز

پاس آن لعل لب از زلف به خط یافت قرار
بی سیاهی نبود چشمه حیوان هرگز

نیست بی داغ ندامت دل دنیاداران
جغد بیرون نرود زین ده ویران هرگز

عشق در جنبش گهواره دل بیتاب است
که نماند به زمین تخت سلیمان هرگز

برگ گل بر تن سیمین تو بیدادی کرد
که به یوسف نکند سیلی اخوان هرگز

از سواد شب هستی چه کشیدم صائب
که نبیند کسی این خواب پریشان هرگز!


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 475 از 718:  « پیشین  1  ...  474  475  476  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA