انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 479 از 718:  « پیشین  1  ...  478  479  480  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۱۴

از کاوکاو آن مژه ام بیخبر هنوز
نگرفته خون من به زبان نیشتر هنوز

باآن که عمرهاست که از سر گذشته ام
صندل نمی برد ز سرم درد سر هنوز

روزی که آه من به هواداری توخاست
درخواب ناز بود نسیم سحر هنوز

شامی که طره تو میان رابه فتنه بست
سنبل نبسته بود به گلشن کمر هنوز

صبحی که چشم من به رخ اشک باز شد
پیمان نبسته بود صدف با گهر هنوز

درخواب بوسه ای ز دهانش ربوده ام
می سوزد از حلاوت آنم جگر هنوز

باآن که شد ز سنگ حوادث حریربیز
این شیشه هست گوش به زنگ خطر هنوز

الماس را دونیم تیغ آه من
گرم است زخم خصم، ندارد خبر هنوز

دل خون شد و همان ستم آسمان بجاست
گل کرد شمع (و)باد صبا در بدر هنوز

صائب اگر چه بر سر طوبی است جای من
درآتشم ز کوتهی پال و پر هنوز


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۱۵

از خود برون نیامده دیوانه ام هنوز
مشغول خاکبازی طفلانه ام هنوز

درخون خود مضایقه با تیغ می کنم
خام است جوش باده میخانه ام هنوز

هرچند عمرهاست که بیگانه ام ز عقل
درباغ عشق سبزه بیگانه ام هنوز

عمری است گر چه دور ز میخانه مانده ام
گردد ز بوی می سر پیمانه ام هنوز

خاکسترم به باد فنا رفت و شمعها
خون می کنند بر سر پروانه ام هنوز

هرچند هفتخوان را شکسته ام
در ششدرست همت مردانه ام هنوز

با آن که خوشه ام ز ثریا گذشته است
آزروی غیرت است خجل، دانه ام هنوز

پیری اگر چه بال وپرم رابهم شکست
دل می پرد به صحبت طفلانه ام هنوز

صائب گذشته است زسرآب و می جهد
بی اختیار العطش از دانه ام هنوز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۱۶

تا دست دست توست میی در ایاغ ریز
بر هر زمین که رسی رنگ باغ ریز

جام جم و سفال، گل یک حدیقه اند
مانند شیشه می به لب هر ایاغ ریز

زان باده ای که ریگ روان تردماغ ازوست
یک قطره درپیاله این بیدماغ ریز

ذوق کدام باده به خوش دشمن است؟
تا عندلیب مست شود خون زاغ ریز

بلبل برای چیست خس و خار آشیان؟
مشتی به چشم رخنه دیوار باغ ریز

دستت اگر به سوده الماس می رسد
درآستین زخم و گریبان داغ ریز

صائب بکش ز میکده عشق ساغری
ته جرعه نشاط به رخسار باغ ریز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۱۷

چون شمع اشک در طلب مدعا مریز
نقد حیات خود چو شرر برهوا مریز

بی عزتی به اهل سخن مایه غم است
زنهار خرده های قلم زیر پا مریز

باید اگر به مردم بیگانه جان فشاند
زنهار آبرو به درآشنا مریز

آتش تمیز خارو خس از گل نمی کند
ای ساده لوح گل به گریبان ما مریز

از مفلسان زبان ملامت کشیده دار
زنهار خون ماهی بی فلس را مریز

صائب گذشت از دو جهان در وفای تو
خونش به خاک راه به تیغ جفا مریز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۱۸

چون غنچه ز جمعیت دل انجمنی ساز
برگ طرب خویش ز رنگین سخنی ساز

هنگامه صحبت شود از سوختگان گرم
از داغ به گرد دل خود انجمنی ساز

تادامن پیراهن یوسف به کف آری
یک چند چو یعقوب به بیت الحزنی ساز

کمتر ز حبابی نتوان بود درین بحر
ازدیده پوشیده خود پیرهنی ساز

چون کرم بریشم نظر ازمرگ مپوشان
در زندگی از پیرهن خود کفنی ساز

در پرده غیب است فتوحات نهفته
چون خال سیه چشم به کنج دهنی ساز

از جسم مکن بستر و بالین فراغت
زین پنبه چو حلاج مهیا رسنی ساز

تا از تو رسد سنگ ملامت به نوایی
ازشیشه به هنگامه اطفال تنی ساز

ای قاصد اگر نامه ز دلدار نیاری
از بهر تسلی ز زبانش سخنی ساز

نقصان نکند هرکه زرخویش به زر داد
نقد دل و جان صرف بت سیم تنی ساز

ای بلبل بیدرد چه موقوف بهاری؟
ازبال و پر خویش چو طوطی چمنی ساز

صائب به عقیق دگران چشم مکن سرخ
از پاره دل، دامن خود رایمنی ساز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۱۹

پیغامی ازان غنچه دهن می رسد امروز
خوشحالیی از غیب به من می رسد امروز

این شادی ازاندازه پیغام فزون است
بوسی ز لب یار به من می رسد امروز

مغز دو جهان راکند از عطسه پریشان
این نافه که ازناف ختن می سد امروز

ز آغوش وداعی که گل و لاله گشوده است
پیداست که گلچین به چمن می رسد امروز

حمام زنانه است جهان از سخن پوچ
گوش که به فریاد سخن می رسد امروز؟

جز زلف دراز تو که ترخان خدایی است
دست که به آن سیب ذقن می رسد امروز؟

دخلی است که بسیار ز خرج است گرانتر
چیزی که به ارباب سخن می رسد امروز

صائب نرود جز سخن حق به زبانم
پیمانه منصور به من می رسد امروز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۲۰

لب ساقی شکربارست امروز
شراب و نقل بسیارست امروز

سپهر نیلگون یک شیشه می
زمین یک جام سرشارست امروز

هوا از ابر و باغ از جوش شبنم
دل و دست گهربارست امروز

لب پیمانه ها از آبداری
لب میگون دلدارست امروز

شب آدینه و ایام روزه است
گرانجانی که هشیارست امروز

اگر داری کلاهی رهن می کن
که جوش مغز دستارست امروز

قماش دلپذیر ماه کنعان
متاع روی بازارست امروز

چو پای خم حریفانند ساکن
همین پیمانه سیارست امروز

شب آدینه نیل چشم زخمی است
که بر رخساره یارست امروز

میان بگشا که درآیین مستان
کمر بستن چو زنارست امروز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۲۱

به مژگان اشک پاشیدن میاموز
به ابر تیره باریدن میاموز

به زلف آه،پیچیدن مده یاد
به دراشک، غلطیدن میاموز

دل ما را به درد خویش بگذار
به ماتم دیده نالیدن میاموز

نمی آید عنانداری ز سیلاب
به عاشق پای لغزیدن میاموز

مکن تکلیف جان دادن به عشاق
به مستان جامه بخشیدن میاموز

به شام هجر، دلگیری مده یاد
به مهر و مه درخشیدن میاموز

مده تعلیم خونریزی به نشتر
به مژگان سینه کاویدن میاموز

هوس بیطاقتی راخوب دارد
به سرما خورده لرزیدن میاموز

مگو با عاقلان افسانه عشق
به خون مرده جوشیدن میاموز

مجو وجد و سماع از زاهد خشک
به نبض مرده جنبیدن میاموز

ز خود بیرون شدن زاهد چه داند؟
به چوب خشک بالیدن میاموز

هوس در بوسه دزدی اوستادست
به طفل شوخ گل چیدن میاموز

خدادادست ناز و شیوه حسن
به چشم آهوان دیدن میاموز

مرا کز دودمان اهل عشقم
به گرد شمع گردیدن میاموز

خدادادست علم عشقبازی
به صائب عشق ورزیدن میاموز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۲۲

ای چشم تو پرده دار اعجاز
مژگان تو سایه پرور ناز

از قافله شکایت ما
چون ریگ روان نخیزد آواز

پیشانی صبح و آفتاب اوست
درسینه پاک گوهران راز

بر زنده قبای خاک مپسند
دل را ز غبار کین بپرداز

در پرده خون دل حصاری است
از لعل لب تو آب اعجاز

گردانده ز خلق روی امید
کار صائب بود خداساز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۴۸۲۳

خضر راه حقیقت است مجاز
مکن این در به روی خویش فراز

دل محمود اگر همی خواهی
دست کوته مکن ز زلف ایاز

عاشق از سرزنش نیندیشد
شمع رانیست سرکشی از گاز

دست خون است داو اول ما
دوشش ماست نقش سینه باز

پرده نام وننگ یک سو کن
زن نه ای، ای عشق درلباس مباز

سیل تقوی و برق ناموس است
می گلرنگ و شعله آواز

آخر کار خوشه را دیدی
گردن سرکشی دگر مفراز

خنده کبک درکمین دارد
اشک خونین چنگل شهباز

پای در دامن قناعت کش
تا نسوزی به آتش تک و تاز

گل و زر داری و دو روزه نشاط
سرو و بی حاصلی و عمر دراز

بردباری است معدن گوهر
خاکساری است مسند اعزاز

چون فلاخن به گرد خویش بگرد
هر چه بردل گران، به دور انداز

صائب از خاک پاک تبریزست
هست سعدی گر از گل شیراز
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 479 از 718:  « پیشین  1  ...  478  479  480  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA