انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 499 از 718:  « پیشین  1  ...  498  499  500  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۲۹

چمن برید به مقراض رشک، سنبل خویش
سرآمدی ز نکویان به زلف و کاکل خویش

اگر چه هست لبت بی نیاز از پرسش
بپرس حال مرا گاهی از تغافل خویش

فتادگی است که پشتش نمی رسد به زمین
به خصم خویش سوارم من ازتحمل خویش

کمینه حکم شهنشاه عشق این حکم است
که گل پیاده رود در رکاب بلبل خویش

چه نعمتی است درین راه پرخطر صائب
که بسته ایم گران، توشه توکل خویش




·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-·-☆·-




غزل شماره ۵۰۳۰

مکن خراش دل سنگ نیز پیشه خویش
که کشته می شوی آخر به زخم تیشه خویش

زشرم صورت شیرین مرا میسر نیست
ز دور بوسه زدن بر دهان تیشه خویش

مرا به دار فنای زمانه چون حلاج
بجز رسن نبود بهره ای ز پیشه خویش

که غیر سبزه خط تو ای بهار امید
رسانده است در آتش به آب، ریشه خویش ؟

به لطف شیشه گر، امید من درست بود
ازان دریغ ندارم زسنگ شیشه خویش

دوام خنده شادی چو غنچه یک دهن است
خوشم به تنگدلی با غم همیشه خویش

چو پیش صرصر مرگ است کوه و کاه یکی
به سنگ خاره چه محکم کنیم ریشه خویش ؟

نمی رسد به غزالان فربه آسیبی
اگر ز پهلوی لاغر کنند بیشه خویش

شدم به خوردن دل قانع از جهان صائب
چو شیر پا نگذارم برون ز بیشه خویش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۳۱

نمی روم به بهشت برین زخانه خویش
به گل فرو شده پایم درآستانه خویش

به گنجها نتوان درد را خرید از من
به زر بدل نکنم رنگ عاشقانه خویش

به نغمه دگران احتیاج نیست مرا
که هست چون خم می مطربم ز خانه خویش

چو یوسفم که به چاه افتد از کنار پدر
اگر به چرخ برآیم ز آستانه خویش

اگر چه هر نفسم گرد کاروان غمی است
بجان رسیده ام از وضع بیغمانه خویش

بلاست رتبه گفتار چون بلند افتاد
به خواب چند توان رفتن ازافسانه خویش ؟

به بینوایی و آزادگی خوشم صائب
مرا قفس نفریبد به آب و دانه خویش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۳۲

به هر سیاه درون مشنوان ترانه خویش
زمین پاک طلب کن برای دانه خویش

زبان خویش به دیوار تا توان مالید
قدم برون مگذار از درون خانه خویش

گناه زشتی خود را بر آبگینه منه
مکن چو تنگدلان شکوه از زمانه خویش

دل خراب ز خاک مراد کمتر نیست
بخواه حاجت خود را ز آستانه خویش

درین دو هفته که گل میهمان این چمن است
مباش درپی تعمیر آشیانه خویش

چو زلف ماتمیان در هم است کارجهان
ازین بلای سیه دور دار شانه خویش

کمند گوهر مقصود رشته اشک است
مکن چو شمع قضا گریه شبانه خویش

به نیم جو نخرد خرمن فلک صائب
ز عقده دل خود هر که ساخت دانه خویش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۳۳

مکن به لهو و لعب صرف نوجوانی خویش
به خاک شوره مریز آب زندگانی خویش

هوای نفس ز دست اختیار برده مرا
خجل چو موج سرابم ز خوش عنانی خویش

نیم به خاطر صحرا چو گردباد گران
نفس چو راست کنم می برم گرانی خویش

همان ز چشم حسودان مرانمکدان است
اگر خورم جگر خود زبی دهانی خویش

درین جهان دل بی غم نمی شود پیدا
اگر برون دهم از دل غم نهانی خویش

فغان که نیست بغیر از دریغ و افسوسی
به دست آنچه مرا مانده از جوانی خویش

خجالت است نصیبم ز تنگدستیها
چو میهمان طفیلی زمیزبانی خویش

به تار خود نبود هیچ عنکبوتی را
علاقه ای که تو داری به زندگانی خویش

دلم همیشه دو نیم است چون قلم صائب
ز بس که منفعلم از سیه زبانی خویش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۳۴

با صبح روگشاده تر ازآفتاب باش
ازهر که دم شمرده زند در حساب باش

خواهی درست ازآب برآید سبوی تو
خاموش چون پیاله به بزم شراب باش

خونهای گرم زود به هم جوش می زنند
چون بر خوری به سوخته جانان کباب باش

هر ماه نو که گوشه ابرو کند بلند
از غیب اشاره ای است که پا دررکاب باش

چون در سر تو دیده عبرت پذیر نیست
در عین نوبهار چو نرگس به خواب باش

هرچند آب خضر رود در رکاب تو
در چشم خلق تشنه جگر چون سراب باش

یکرنگ می شوند به هم زود میکشان
با هر که خون خویش خورد هم شراب باش

گر هست قابلیت ذاتی ترا چو لعل
امیدوار تربیت آفتاب باش

از پیچ و تاب رشته به وصل گهر رسید
در عین بحر، موجه پرپیچ و تاب باش

از خانه شکسته بلا می کند حذر
در رهگذار سیل حوادث خراب باش

گر هست در دماغ ترا باد نخوتی
آماده شکستن خود چون حباب باش

هرگاه سایه تونهد رو به کوتهی
آماده زوال خود ای آفتاب باش

پروانه کامیاب شد از روی گرم شمع
چون یار بی حجاب شود بی حجاب باش

فردی که باطل است ندارد شکستنی
صائب شکسته چون ورق انتخاب باش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۳۵

فارغ ز دار و گیر جهان خراب باش
مردانه ترک کام بگو،کامیاب باش

این شعله های عاریتی نیست پایدار
چون لاله زآتش جگر خود کباب باش

خود را چو آفتاب نکردی به نور عشق
باری چو سایه در قدم آفتاب باش

قدر تو کم چرا بود از قدر دیگران؟
از خود زیاده از همه کس در حجاب باش

چشمت اگر به دولت بیدار می پرد
ازشورش درون، نمک چشم خواب باش

خواهی که بی حساب به جنت ترا برند
صائب نفس شمرده زن و خود حساب باش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۳۶

چون سرو در مقام رضا پایدار باش
آزاده ز انقلاب خزان و بهار باش

چون بیدلان ز سنگ ملامت متاب روی
خندان چو کبک مست درین کوهسار باش

پیش خسان به خاک مریز آبروی خویش
از حفظ آبرو گهر آبدار باش

اخفای عیب دل سیهان از سیه دلی است
در پیش زنگی آینه بی غبار باش

تا از نظاره گل خورشید برخوری
در باغ دهر شبنم شب زنده دار باش

پیرایه قبول بود در شکست نفس
بیش از گنه ز طاعت خود شرمسار باش

در نوش و نیش کن به حریفان موافقت
با هر که هم پیاله شدی،هم خمار باش

با درد صاف کن دل پرخون خویش را
خندان چو لاله با جگر داغدارباش

ازتند باد حادثه چین بر جبین مزن
در بحر همچو آب گهر برقرارباش

خواهی یکی هزار شود نقد هستیت
در جستجوی سوختگان چون شرار باش

فیض گل نچیده ز چیده است بیشتر
باخار خار قانع ازان گلعذار باش

صائب مکن ز زخم زبان تلخ روی خویش
مانند گل شکفته درین خارزار باش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۳۷

گاهی رهین ظلمت و گه محو نور باش
گاهی چراغ ماتم و گه شمع سور باش

شیر و شکر به طفل مزاجان سبیل کن
قانع ز خوان رزق به هر تلخ و شور باش

کشتی چو باخت لنگر خود،زود بشکند
زنهار در کشاکش دوران صبور باش

بستان ز خلق خام و بده پخته در عوض
سر گرم خوش معاملگی چون تنور باش

چشم کلیم چون ید بیضا سفید شد
رخ بر فروز وحوصله پرداز طور باش

باری چو ره به محفل قربت نمی دهند
از دور دیده بان نگه های دور باش

دور شعور چون به نهایت رسیده است
صائب تو نیز چون دگران بی شعور باش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۳۸

گوهر فروز دیده بیدار خویش باش
برق فنای خرمن پندار خویش باش

ازچاه مکر، روی زمین موج می زند
ای یوسف زمانه خبردار خویش باش

خود را چو یافتی همه عالم ازان توست
چشم از جهان بپوش، طلبکار خویش باش

در سایه حمایت دست دعا گریز
فانوس شمع دولت بیدار خویش باش

کار جهان به مردم بیکار واگذار
فرصت غنیمت است پی کار خویش باش

گفتار را به خامه بی مغز واگذار
آیینه وار شاهد کردار خویش باش

درزیر بارمنت بال هما مرو
مسند نشین سایه دیوار خویش باش

روشندلی در انجمن روزگار نیست
از داغ دل چراغ شب تار خویش باش

در پیش ابر همچو صدف آبرو مریز
روزی خور دوچشم گهربار خویش باش

دولت زشش جهت به توآورده است روی
ازشش جهت تونیز خبردار خویش باش

تو غافلی و گرنه درین بحر هر حباب
سر بسته نکته ای است که هشیار خویش باش

قد خمیده صیقل زنگار غفلت است
در وقت شیب، صیقل زنگار خویش باش

صائب کنون که کار تو با خود فتاده است
رحمی به حال خود کن و غمخوار خویش باش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۰۳۹

گوهر فروز دیده بیدار خویش باش
برق فنای خرمن پندار خویش باش

پا از گلیم مرتبه خود مکن دراز
چون نقطه پاشکسته پرگار خویش باش

ارباب کام،تشنه لغزیدن تواند
ای سرو خوش خرام خبردار خویش باش

گلزار حسن شبنم خلق است تازه روی
از حسن خلق، شبنم گلزار خویش باش

درمانده اند خلق به درمان درد خود
رحمی به حال خودکن و غمخوار خویش باش

پیچیده ای به طول امل از سر غرور
در فکر باز کردن زنار خویش باش

یک بوسه نذر صائب بیمار کرده ای
تنگ است وقت،بر سر گفتار خویش باش
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 499 از 718:  « پیشین  1  ...  498  499  500  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA