ص غزل شماره ۵۱۰۸ از قناعت می رود بیرون ز سر سودای حرصره ندارد در دل خرسند استسقای حرصچین ابرو می شود سوهان دندان طمعاز ترشرویی یکی صدمی شود صفرای حرصسنگ ره راه میکند سنگ فسان درقطع راهخار رابال وپر پرواز سازد پای حرصتاک را نشو و نما از قطع می گردد زیادازبریدن می کشد قامت ید طولای حرصگرچه می داند که می سوزد برای خرده ایمی زند برقلب آتش طبع بی پروای حرصقامت خم خواب غفلت رادوبالامی کندموی پیران را ید بیضاست درانشای حرصبی تردد نیست زیر خاک هم جان حریصکم نمی گردد به لنگر شورش دریای حرصمی توان کردن به شستن روی زنگی راسفیدتیرگی نتوان به صیقل بردن ازسیمای حرصازخس و خاشاک گردد آتش افزون شعله وربیشتر گردد ز جمع مال استیلای حرصمی تند در خانه های کهنه اکثر عنکبوتبیشتر در طینت پیران بود مأوای حرصهر که چون موج سراب از کف عنان حرص دادمی شود صائب بیابان مرگ درصحرای حرص
غزل شماره ۵۱۰۹ زاضطراب دل کند آن زلف عنبر فام رقصمی کند آری به بال مرغ وحشی دام رقصپرتو خورشید راآیینه در وجد آورددر دل روشن کند آن یار سیم اندام رقصپیش عاقل دربلا بودن به از بیم بلاستمرغ زیرک میکند درحلقه های دام رقصشوق درهر دل که باشد مطربی درکار نیستبی دف ونی می کند گردون مینافام رقصدر محیط عشق بیتابی بود باد مرادبرد کف رابر کران زین بحر خون آشام رقصذره را نظاره خورشید در رقص آوردآتشین رویی چوباشد نیست بی هنگام رقصتا رگ خامی بود در باده ننشیند ز جوشمی کنند از نارسایی صوفیان خام رقصاوج دولت جای بازی و نشاط و لهو نیستاز بصیرت نیست کردن برکنار بام رقصهر کجا آن مطرب خورشید و طالع شودخرده جان را کند چون ذره بی آرام رقصشمع می سازد قبا پیراهن فانوس راچون کند در انجمن آن یار سیم اندام رقصطعمه دریا نگردد هرکه از خود شدتهیتا بود خالی،برروی صهبا جام رقصفتنه سازان جهان رانیست درفرمان زبانمی کند بی خواست آتش رازبان درکام رقصازسیه مستان نمی آید تمیز درد و صافمی کنم یکسان به ذوق بوسه و دشنام رقصپایکوبان می رود سیلاب صائب تا محیطهر که را شوق است درسر می کند هرگام رقصاختیاری نیست صائب بیقراری های ماذره چون خورشید بیند می کند ناکام رقص
ض غزل شماره ۵۱۱۰ محبت تو ز دل داد پیچ و تاب عوضگرفت خاک سیه،داد مشک ناب عوضستاره ای به دل از داغ عشق او دارمکه نه به ماه کنم نه به آفتاب عوضبه نور عقل درین انجمن کسی بیناستکه کرد دولت بیدار را به خواب عوضشدم خراب زبیم خراج،ازین غافلکه گنج می طلبند از من خراب عوضمتاع دل به کسی داده ام که خرسندمز بد معاملگی گر دهد حساب عوضکه می خورد به می ناب، زهد خشک مرا؟که با محیط گهر می کند سراب عوض ؟بهشت نقد شود رزق خوش معامله ایکه می فروشد و گیرد زمن کتاب عوضمگر به عشق دل خویش خوش کنم صائبو گرنه عمر ندارد به هیچ باب عوض
ط غزل شماره ۵۱۱۱ در رکاب برق دارد پای ،ایام نشاطدربهار از کف مده چون شاخ گل جام نشاطپیش هرکس پنبه غفلت برون آرد ز گوشدربهار آوازه رعدست پیغام نشاطخنده برق است بر خوشوقتی گردون دلیلسایه ابرست بر روی زمین دام نشاطنعل ایام بهاران است درآتش ز برقاز گرانخوابی مشو غافل ز هنگام نشاطتوبه در آغاز عمر از نقل و می کردن خطاستسعی کن تا هست فرصت در سرانجام نشاطهمچو شبنم، تا زبرگ عیش لبریزست باغدیده خود آب ده ازروی گلفام نشاطخنده رویان صیقل آیینه یکدیگرندخوش بود درموسم گل گردش جام نشاطنوش و نیش عالم امکان به هم آمیخته استمی شود از تلخی می،شکرین کام نشاطوقت ساقی خوش که در یک دم کند ماه تماماز می روشن هلال جام را شام نشاطچاره نبود حسن کامل را ز نیل چشم زخماز شب آدینه باشد نیل ایام نشاطدر دل ساده است عیش عالم ایجاد فرشجامه بی نقش باید بهر احرام نشاطگرم کن هنگامه افسردگان خاک راتا سرت گرم است چون خورشید از جام نشاطتا سلیمان زمان صائب به تخت جم نشستکامرانی را زسر بگرفت ایام نشاط
غزل شماره ۵۱۱۲ ندارد صفحه رخسار خوبان اعتبار خطدر آتش دارد از هر حلقه نعلی بیقرار خطهزاران چشم روشن ساختی در روزگار خطکرامت کن به ما هم سرمه واری از غبارخطنخواندی چون به سیرباغ خود درجوش گل مارابه برگ سبز باری یادکن درنوبهار خطبه روی گرم کن این شمع ناحق کشته راروشنکه شد چشم امید من سفید ازانتظار خطنکردی درزمان زلف اگر شیرازه دلها رامشو غافل به عهد دولت ناپایدار خطاگر چه خال باشد مرکز پرگار خوبی راکند ازشرمساری روی پنهان درغبار خطبه این خاک مراد امیدها را وعده می دادمندانستم نمک در دیده ام ریزد غبار خطز حسن نو خطان بسیار دشوارست دل کندندواندریشه چون جوهر درآهن خارخار خطصفای گوهر ازگرد یتیمی بیش می گرددغباری نیست برخاطر مرا از رهگذار خطچنان کافزاید از بیهوشدارو نشأه صهبادو بالامی شود کیفیت لب ازغبار خطچه نسبت خط مشکین رابه روی ساده خوبان؟درآتش دارد از هر حلقه نعلی بیقرار خطبود خواب پریشان سنبل فردوس درچشمشچرانیده است هرکس چشم خود در سبزه زار خطکند از سر کشی هرخون که در دل زلف، عاشق راتلافی می کند آخر نسیم مشکبار خطخمار صبح را ته شیشه شب می کند درمانمشو غافل زرخسار بتان درروزگار خطنثاری هست لازم ،خواندن فرمان شاهان رانسازم نقددین و دل چرا صائب نثار خط؟
غزل شماره ۵۱۱۳ مکن با خاکساران سرکشی درروزگار خطکه می پیچد بساط حسن رابرهم غبار خطبرات آسمانی باز گردیدن نمی داندبه آب تیغ هیهات است بنشیند غبار خطنباشد سرفرازی یک دم افزون شعله خس رامنه زنهار دل بر دولت ناپایدار خطتبسم می کنی چون برق بی پروا، نمی دانیکه دارد گریه ها در آستین ابربهار خطمکن استادگی زین بیش در تعبیر احوالمکه آمد آفتابت برلب بام از غبار خطاثر بسیار می باشد دعای دامن شب رابه حسن امیدها دارد دلم درروزگار خطترا گرشسته رویان زنگ می شویند از خاطرمرازنگار ازدل می زداید سبزه دار خطشب کوته به خورشید درخشان زودپیونددبه چشم من زیاد از زلف باشد اعتبار خطبه روز ما چه می کردند این سنگین دلان صائباگر می داشت چون زلف امتدادی روزگار خط
غزل شماره ۵۱۱۴ پرست دفتر افلاک از حساب غلطبدار دست ز اصلاح این کتاب غلطنه انجم است، که هر کس به قدر دانش خودنهاده نقطه سهوی براین کتاب غلطبه وعده های تودل بسته ام، چه ساده دلمکه آب خضر طمع دارم از سراب غلطتو هر قدر که دلت می کشد سؤال بکنکه چرخ سفله کریم است در جواب غلطگشود صفحه دیوان خود مگر صائب؟که گل ز طاق دل افتاد چون کتاب غلط☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ ☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ غزل شماره ۵۱۱۵ چون برق زود می گذرد آب و تاب خطزنهار دل مبند به موج سراب خطچون مو برآتش است دمی پیچ وتاب خطغافل مشو ز دولت پا در رکاب خطزینسان که چشم مست تو در خواب غفلت استترسم ترا به هوش نیارد گلاب خطتا چند بیحساب به اهل نظر کنی ؟اینک رسید نوبت روز حساب خطازبس که چشم بوالهوسان خیرگی نمودرفت آفتاب نوبت روز حساب خطریحان خلد نیست سزاوار هر سفالتا در دل که ریشه کند پیچ و تاب خطخط بر سر بنفشه فردوس می کشددر چشم هرکه کشد انتخاب خطاز هاله مه به حلقه ماتم نشسته استتا کرد احاطه چهره او را سحاب خطچون داغ لاله مرهمش از مشک سوده استصائب دلی که گردد داغ و کباب خط
غزل شماره ۵۱۱۶ افتاد ماه عارض اودر وبال خطزلفش هوا گرفت به یک گوشمال خطمنسوخ گشت چون خط کوفی ز خط نسخطغرای چین ابروی اواز مثال خطگر صد هزار تبت وارونه خوانده ایبیرون نمی رود ز ضمیرت ملال خطقیر دوال پا که شنیدی خط است و بسچند آبروی تیغ بری در زوال خطخواهد فتاد کوکب بخت بلند توازآه و دود سوختگان دروبال خطرحمی به خاکساری عاشق نمی کنیتاروی نازکت نخورد خاکمال خطصائب چه دولتی است که روشن نموده استچشمم سواد خط غبار از خیال خط
غزل شماره ۵۱۱۷ زلف تو نرم شانه شد از گوشمال خطهر مویی ازتو شد شب عید از هلال خطگردد دعا به دامن شب بیش مستجابنومید نیستیم ز حسن مآل خطدریای رحمتی است که موجش زعنبرستروی عرق فشان تو در زیر بال خطسودای زلف،حلقه بیرون در شوددر هر دلی که ریشه دواند خیال خطقدر گهر ز گرد یتیمی شود زیاددر دل مده غبار ره از خاکمال خطناقص ز پیچ و تاب شود گر چه رشته هاگردد ز پیچ و تاب یکی صد کمال خطشکر نزول آیه رحمت شکفتگی استپنهان مساز روی خود از انفعال خطاز پیچ و تاب حلقه کند نام آفتاباصلاح دست اگر نزند بر جمال خطاز آب تیغ سبزه خط می شود بلندسعی از تراش چند کنی در زوال خط؟گر از بهار سبز شود تخم سوختهآید برون ستاره خال از وبال خطمار از هجوم مور دل از گنج بر گرفتزلف تو کرد ترک جمال از جلال خطآوازه اش اگر چه جهانگیر گشته بودگلبانگ خوبی تو فزود از بلال خطهرچند بود زلف تو پردلی علمپس خم زد از غبار سپاه جلال خطنعلش در آتش است ز هر حلقه ای جدانازش مکن به حسن سریع الزوال خطشد ملک حسن از ستم بی حساب توزیر و زبر ز لشکر بی اعتدال خطصائب شد از دمیدن او سبز حرف منچون آب چشم خویش نسازم حلال خط؟
ظ غزل شماره ۵۱۱۸ ز گنجهای گرانمایه بی نثار چه حظ؟اگر ز خود نفشانی ز برگ و بار چه حظ؟بهارتازه کند داغ تخم سوخته رادماغ سوخته را از وصال یار چه حظ؟خوش است دامن تحریک نیم سوخته راجنون کامل مارا زنوبهار چه حظ؟چراغ صبح به یک جلوه می شود خاموشمرابه موسم پیری ز اعتبار چه حظ؟درخت خشک به نشو و نما نمی جوشدترا که نیست جنون درسر،ازبهار چه حظ؟تمام دلخوشی روزگار در عشق استترا که عشق نوروزی ز روزگار چه حظ؟خوش است سوختن داغ با سیه چشمانترا که داغ نسوزی ز لاله زار چه حظ؟ز انتظار شود آب تلخ آب حیاتز وصل باده گلرنگ بی خمار چه حظ؟ترا که غم نگرفته است درمیان صائبز مهربانی یاران غمگسار چه حظ؟