انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 506 از 718:  « پیشین  1  ...  505  506  507  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 



ص




غزل شماره ۵۱۰۸

از قناعت می رود بیرون ز سر سودای حرص
ره ندارد در دل خرسند استسقای حرص

چین ابرو می شود سوهان دندان طمع
از ترشرویی یکی صدمی شود صفرای حرص

سنگ ره راه میکند سنگ فسان درقطع راه
خار رابال وپر پرواز سازد پای حرص

تاک را نشو و نما از قطع می گردد زیاد
ازبریدن می کشد قامت ید طولای حرص

گرچه می داند که می سوزد برای خرده ای
می زند برقلب آتش طبع بی پروای حرص

قامت خم خواب غفلت رادوبالامی کند
موی پیران را ید بیضاست درانشای حرص

بی تردد نیست زیر خاک هم جان حریص
کم نمی گردد به لنگر شورش دریای حرص

می توان کردن به شستن روی زنگی راسفید
تیرگی نتوان به صیقل بردن ازسیمای حرص

ازخس و خاشاک گردد آتش افزون شعله ور
بیشتر گردد ز جمع مال استیلای حرص

می تند در خانه های کهنه اکثر عنکبوت
بیشتر در طینت پیران بود مأوای حرص

هر که چون موج سراب از کف عنان حرص داد
می شود صائب بیابان مرگ درصحرای حرص
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۰۹

زاضطراب دل کند آن زلف عنبر فام رقص
می کند آری به بال مرغ وحشی دام رقص

پرتو خورشید راآیینه در وجد آورد
در دل روشن کند آن یار سیم اندام رقص

پیش عاقل دربلا بودن به از بیم بلاست
مرغ زیرک میکند درحلقه های دام رقص

شوق درهر دل که باشد مطربی درکار نیست
بی دف ونی می کند گردون مینافام رقص

در محیط عشق بیتابی بود باد مراد
برد کف رابر کران زین بحر خون آشام رقص

ذره را نظاره خورشید در رقص آورد
آتشین رویی چوباشد نیست بی هنگام رقص

تا رگ خامی بود در باده ننشیند ز جوش
می کنند از نارسایی صوفیان خام رقص

اوج دولت جای بازی و نشاط و لهو نیست
از بصیرت نیست کردن برکنار بام رقص

هر کجا آن مطرب خورشید و طالع شود
خرده جان را کند چون ذره بی آرام رقص

شمع می سازد قبا پیراهن فانوس را
چون کند در انجمن آن یار سیم اندام رقص

طعمه دریا نگردد هرکه از خود شدتهی
تا بود خالی،برروی صهبا جام رقص

فتنه سازان جهان رانیست درفرمان زبان
می کند بی خواست آتش رازبان درکام رقص

ازسیه مستان نمی آید تمیز درد و صاف
می کنم یکسان به ذوق بوسه و دشنام رقص

پایکوبان می رود سیلاب صائب تا محیط
هر که را شوق است درسر می کند هرگام رقص

اختیاری نیست صائب بیقراری های ما
ذره چون خورشید بیند می کند ناکام رقص
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
ض


غزل شماره ۵۱۱۰

محبت تو ز دل داد پیچ و تاب عوض
گرفت خاک سیه،داد مشک ناب عوض

ستاره ای به دل از داغ عشق او دارم
که نه به ماه کنم نه به آفتاب عوض

به نور عقل درین انجمن کسی بیناست
که کرد دولت بیدار را به خواب عوض

شدم خراب زبیم خراج،ازین غافل
که گنج می طلبند از من خراب عوض

متاع دل به کسی داده ام که خرسندم
ز بد معاملگی گر دهد حساب عوض

که می خورد به می ناب، زهد خشک مرا؟
که با محیط گهر می کند سراب عوض ؟

بهشت نقد شود رزق خوش معامله ای
که می فروشد و گیرد زمن کتاب عوض

مگر به عشق دل خویش خوش کنم صائب
و گرنه عمر ندارد به هیچ باب عوض
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
ط


غزل شماره ۵۱۱۱

در رکاب برق دارد پای ،ایام نشاط
دربهار از کف مده چون شاخ گل جام نشاط

پیش هرکس پنبه غفلت برون آرد ز گوش
دربهار آوازه رعدست پیغام نشاط

خنده برق است بر خوشوقتی گردون دلیل
سایه ابرست بر روی زمین دام نشاط

نعل ایام بهاران است درآتش ز برق
از گرانخوابی مشو غافل ز هنگام نشاط

توبه در آغاز عمر از نقل و می کردن خطاست
سعی کن تا هست فرصت در سرانجام نشاط

همچو شبنم، تا زبرگ عیش لبریزست باغ
دیده خود آب ده ازروی گلفام نشاط

خنده رویان صیقل آیینه یکدیگرند
خوش بود درموسم گل گردش جام نشاط

نوش و نیش عالم امکان به هم آمیخته است
می شود از تلخی می،شکرین کام نشاط

وقت ساقی خوش که در یک دم کند ماه تمام
از می روشن هلال جام را شام نشاط

چاره نبود حسن کامل را ز نیل چشم زخم
از شب آدینه باشد نیل ایام نشاط

در دل ساده است عیش عالم ایجاد فرش
جامه بی نقش باید بهر احرام نشاط

گرم کن هنگامه افسردگان خاک را
تا سرت گرم است چون خورشید از جام نشاط

تا سلیمان زمان صائب به تخت جم نشست
کامرانی را زسر بگرفت ایام نشاط
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۱۲

ندارد صفحه رخسار خوبان اعتبار خط
در آتش دارد از هر حلقه نعلی بیقرار خط

هزاران چشم روشن ساختی در روزگار خط
کرامت کن به ما هم سرمه واری از غبارخط

نخواندی چون به سیرباغ خود درجوش گل مارا
به برگ سبز باری یادکن درنوبهار خط

به روی گرم کن این شمع ناحق کشته راروشن
که شد چشم امید من سفید ازانتظار خط

نکردی درزمان زلف اگر شیرازه دلها را
مشو غافل به عهد دولت ناپایدار خط

اگر چه خال باشد مرکز پرگار خوبی را
کند ازشرمساری روی پنهان درغبار خط

به این خاک مراد امیدها را وعده می دادم
ندانستم نمک در دیده ام ریزد غبار خط

ز حسن نو خطان بسیار دشوارست دل کندن
دواندریشه چون جوهر درآهن خارخار خط

صفای گوهر ازگرد یتیمی بیش می گردد
غباری نیست برخاطر مرا از رهگذار خط

چنان کافزاید از بیهوشدارو نشأه صهبا
دو بالامی شود کیفیت لب ازغبار خط

چه نسبت خط مشکین رابه روی ساده خوبان؟
درآتش دارد از هر حلقه نعلی بیقرار خط

بود خواب پریشان سنبل فردوس درچشمش
چرانیده است هرکس چشم خود در سبزه زار خط

کند از سر کشی هرخون که در دل زلف، عاشق را
تلافی می کند آخر نسیم مشکبار خط

خمار صبح را ته شیشه شب می کند درمان
مشو غافل زرخسار بتان درروزگار خط

نثاری هست لازم ،خواندن فرمان شاهان را
نسازم نقددین و دل چرا صائب نثار خط؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۱۳

مکن با خاکساران سرکشی درروزگار خط
که می پیچد بساط حسن رابرهم غبار خط

برات آسمانی باز گردیدن نمی داند
به آب تیغ هیهات است بنشیند غبار خط

نباشد سرفرازی یک دم افزون شعله خس را
منه زنهار دل بر دولت ناپایدار خط

تبسم می کنی چون برق بی پروا، نمی دانی
که دارد گریه ها در آستین ابربهار خط

مکن استادگی زین بیش در تعبیر احوالم
که آمد آفتابت برلب بام از غبار خط

اثر بسیار می باشد دعای دامن شب را
به حسن امیدها دارد دلم درروزگار خط

ترا گرشسته رویان زنگ می شویند از خاطر
مرازنگار ازدل می زداید سبزه دار خط

شب کوته به خورشید درخشان زودپیوندد
به چشم من زیاد از زلف باشد اعتبار خط

به روز ما چه می کردند این سنگین دلان صائب
اگر می داشت چون زلف امتدادی روزگار خط
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۱۴

پرست دفتر افلاک از حساب غلط
بدار دست ز اصلاح این کتاب غلط

نه انجم است، که هر کس به قدر دانش خود
نهاده نقطه سهوی براین کتاب غلط

به وعده های تودل بسته ام، چه ساده دلم
که آب خضر طمع دارم از سراب غلط

تو هر قدر که دلت می کشد سؤال بکن
که چرخ سفله کریم است در جواب غلط

گشود صفحه دیوان خود مگر صائب؟
که گل ز طاق دل افتاد چون کتاب غلط





☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆ ☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




غزل شماره ۵۱۱۵

چون برق زود می گذرد آب و تاب خط
زنهار دل مبند به موج سراب خط

چون مو برآتش است دمی پیچ وتاب خط
غافل مشو ز دولت پا در رکاب خط

زینسان که چشم مست تو در خواب غفلت است
ترسم ترا به هوش نیارد گلاب خط

تا چند بیحساب به اهل نظر کنی ؟
اینک رسید نوبت روز حساب خط

ازبس که چشم بوالهوسان خیرگی نمود
رفت آفتاب نوبت روز حساب خط

ریحان خلد نیست سزاوار هر سفال
تا در دل که ریشه کند پیچ و تاب خط

خط بر سر بنفشه فردوس می کشد
در چشم هرکه کشد انتخاب خط

از هاله مه به حلقه ماتم نشسته است
تا کرد احاطه چهره او را سحاب خط

چون داغ لاله مرهمش از مشک سوده است
صائب دلی که گردد داغ و کباب خط
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۱۶

افتاد ماه عارض اودر وبال خط
زلفش هوا گرفت به یک گوشمال خط

منسوخ گشت چون خط کوفی ز خط نسخ
طغرای چین ابروی اواز مثال خط

گر صد هزار تبت وارونه خوانده ای
بیرون نمی رود ز ضمیرت ملال خط

قیر دوال پا که شنیدی خط است و بس
چند آبروی تیغ بری در زوال خط

خواهد فتاد کوکب بخت بلند تو
ازآه و دود سوختگان دروبال خط

رحمی به خاکساری عاشق نمی کنی
تاروی نازکت نخورد خاکمال خط

صائب چه دولتی است که روشن نموده است
چشمم سواد خط غبار از خیال خط
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۱۱۷

زلف تو نرم شانه شد از گوشمال خط
هر مویی ازتو شد شب عید از هلال خط

گردد دعا به دامن شب بیش مستجاب
نومید نیستیم ز حسن مآل خط

دریای رحمتی است که موجش زعنبرست
روی عرق فشان تو در زیر بال خط

سودای زلف،حلقه بیرون در شود
در هر دلی که ریشه دواند خیال خط

قدر گهر ز گرد یتیمی شود زیاد
در دل مده غبار ره از خاکمال خط

ناقص ز پیچ و تاب شود گر چه رشته ها
گردد ز پیچ و تاب یکی صد کمال خط

شکر نزول آیه رحمت شکفتگی است
پنهان مساز روی خود از انفعال خط

از پیچ و تاب حلقه کند نام آفتاب
اصلاح دست اگر نزند بر جمال خط

از آب تیغ سبزه خط می شود بلند
سعی از تراش چند کنی در زوال خط؟

گر از بهار سبز شود تخم سوخته
آید برون ستاره خال از وبال خط

مار از هجوم مور دل از گنج بر گرفت
زلف تو کرد ترک جمال از جلال خط

آوازه اش اگر چه جهانگیر گشته بود
گلبانگ خوبی تو فزود از بلال خط

هرچند بود زلف تو پردلی علم
پس خم زد از غبار سپاه جلال خط

نعلش در آتش است ز هر حلقه ای جدا
نازش مکن به حسن سریع الزوال خط

شد ملک حسن از ستم بی حساب تو
زیر و زبر ز لشکر بی اعتدال خط

صائب شد از دمیدن او سبز حرف من
چون آب چشم خویش نسازم حلال خط؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
ظ


غزل شماره ۵۱۱۸

ز گنجهای گرانمایه بی نثار چه حظ؟
اگر ز خود نفشانی ز برگ و بار چه حظ؟

بهارتازه کند داغ تخم سوخته را
دماغ سوخته را از وصال یار چه حظ؟

خوش است دامن تحریک نیم سوخته را
جنون کامل مارا زنوبهار چه حظ؟

چراغ صبح به یک جلوه می شود خاموش
مرابه موسم پیری ز اعتبار چه حظ؟

درخت خشک به نشو و نما نمی جوشد
ترا که نیست جنون درسر،ازبهار چه حظ؟

تمام دلخوشی روزگار در عشق است
ترا که عشق نوروزی ز روزگار چه حظ؟

خوش است سوختن داغ با سیه چشمان
ترا که داغ نسوزی ز لاله زار چه حظ؟

ز انتظار شود آب تلخ آب حیات
ز وصل باده گلرنگ بی خمار چه حظ؟

ترا که غم نگرفته است درمیان صائب
ز مهربانی یاران غمگسار چه حظ؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 506 از 718:  « پیشین  1  ...  505  506  507  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA