انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 127 از 219:  « پیشین  1  ...  126  127  128  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارهٔ ۱۲۶۲


در دیده چه کار آید؟ این اشک چو بارانم
بر دیده اگر، جانا، سروی چو تو بنشانم

خود را به سر کویت بدنام ابد کردم
از هر چه جز این کردم، از کرده پشیمانم

جانم به فدات آن دم کز بعد دو سه بوسه
گویم که یکی دیگر گویی تو که نتوانم

از تیغ جفایم کش بی هیچ دیت، زیرا
زین بیش نمی ارزد در نرخ وفا جانم

گر با تو غمی گویم، در خواب کنی خود را
این درد دل است آخر، افسانه نمی خوانم

تو نام کرم گیری من جور و ستم خوانم
گر چه به زبان گویی، من نام تو می دانم

جانی دگرم باید شکرانه فرمانت
آن لحظه که در کشتن آید ز تو فرمانم

چاک دلم، ای محرم، چون دوخت نمی دانی
ضایع چه کنی رشته در چاک گریبانم؟

عشق بت و بیم جان این نقد به کف تا کی؟
خسرو، به غزل بر گو تا دست برافشانم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۶۳


نبض دل شوریده رنجور گرفتیم
و ایمن ز هوا و هوسش دور گرفتیم

زین خانه ویرانه چو شد سرد دل ما
ما راه در آن خانه معمور گرفتیم

گر راه دراز است، چه اندیشه که پنهان
ره توشه از آن منظر منظور گرفتیم

در صورت حور ار نفسی نیست ز حسنش
تا دیده ز دیدار چنان حور گرفتیم

ما مرده دلان را ز کف غم برهانیم
چون روح نفس در نفس صور گرفتیم

در حضرت سلطان معانی به حقیقت
بردیم مثال خود و منشور گرفتیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۶۴


ما ترک رضای دل خودکام گرفتیم
در زاویه نیستی آرام گرفتیم

بدنامی و آوارگی ما چو ز دل بود
ترک دل آواره بدنام گرفتیم

دل زحمت خود برد ز ما و ز بلا رست
آزاد نشد مرغ کزین دام گرفتیم

تا سوختن عشق ز پروانه بدیدیم
سودای همه سوختگان خام گرفتیم

غم خوردن پیدا بد و خون خوردن پنهان
ذوقی که ز خوبان گل اندام گرفتیم

هر کس در پیری ز د و ما دامن خمار
زین عاشقی عاریت آرام گرفتیم

ای اهل سلامت که نداری خبر از ما
رو سبحه ترا باد که ما جام گرفتیم

گفتی کم جانی و تنی گیرد درین راه
ما راه تو، ای شیخ، به ناکام گرفتیم

سودای تو با کام دل از کام برون زد
هرچ از همه خوبان جهان کام گرفتیم

ماییم دعاگوی و ز اقبال رقیبت
کز وی قدری لذت دشنام گرفتیم

میکن ز جفا هر چه توانی و میندیش
کان در حق خسرو کرم عام گرفتیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۶۵


آن نرگس پر ناز و جفا را ز که دانیم؟
وان غمزه بی مهر و وفا را ز که دانیم؟

گر یار جفا کرد، گنه بر دل ریش است
ای خلق جفاگوی شما را ز که دانیم؟

مردم ز پی کشتن آن زلف تو جنبند
ای خرمن گل باد صبا را ز که دانیم؟

هر شب که بود ماه که بر بام برآید
آن شعمره انگشت نمارا ز که دانیم؟

گفتی که به دل راز که داری تو، درین دل
آخر خبرت نیست که ما راز که دانیم؟

دیوانگی خسرو از اندیشه شد آخر
آن سلسله زلف دو تا را ز که دانیم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۶۶


ما از هوس روی بتان باز نیاییم
تیغ است حد ما به زبان باز نیاییم

گر تیر زنی به جگر، ای یار کمان کش
تیریم که رفته ز کمان باز نیاییم

مردانه نهادیم چو پا بر سر کویت
گر سر برود، از سر آن باز نیاییم

باز آمدن از مهر جوانان نتوانیم
لیک ازچو تویی چون بتوان باز نیاییم

باز آمدن از عشق توان، ماند اگر دل
لیکن ز پی ماندن جان باز نیاییم

راندیم چنان بی تو زعالم کاجل و عمر
گر هر دو بگیرند عنان، باز نیاییم

یادش دهی، ای باد، ز ما گاهی، اگر ما
در خدمت آن سرو روان باز نیاییم

پیدا نفس امروز زند گرچه که خسرو
زینها چه شود، گر به نهان باز نیاییم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۶۷


جان زحمت خود برد و به جانان نرسیدیم
دل رخنه شد از درد و به درمان نرسیدیم

موریم که گشتیم لگدکوب سواران
در گوشه که بر پای سلیمان نرسیدیم

دنبال دل دوست دویدیم فراوان
بگرفت اجل راه و بدیشان نرسیدیم

در عشق غبار سر زلفش تن خاکی
شد خاک و بدان زلف پریشان نرسیدیم

چون مرغ که دارند نگاه از پی کشتن
در دام بماندیم و به بستان نرسیدیم

ای باد، سلامی برسانی تو اگر ما
در خدمت آن سرو خرامان نرسیدیم

چه سود که فردا رخ چون عید نمایی؟
کامروز بمردیم و به سامان نرسیدیم

از خون جگر نامه درد تو نوشتیم
بگذشت همه عمر و به جانان نرسیدیم

دل نزل به بیگانه، به خسرو بگوی بس
ما خود سگ کوییم و به مهمان نرسیدیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۶۸


عمری شد و ما عاشق و دیوانه بماندیم
در دام چو مرغ از هوس دانه بماندیم

هر مرغ ز باغی و گلی بهره گرفتند
مائیم که چون بوم به ویرانه بماندیم

وقتی دل و جان و خردی همره ما بود
عشق آمد و زیشان همه بیگانه بماندیم

یاران چو فرشته ز خرابات رمیدند
ما چون مگسان بر سر خمخانه بماندیم

در کوی بتان رفت همه عمر، دریغا
چون برهمن پیر به بتخانه بماندیم

ای بخت سیه روی، تو خوش خفت که شبها
ما با دل خود بر سر افسانه بماندیم

خاکستری افتاده نه دم مانده و نه دود
زیر قدم شمع چو پروانه بماندیم

ناگاه پری صورتی اندر نظر آمد
دیدیم در آن صورت و دیوانه بماندیم

خسرو، به زبانها که فتادیم ز زلفش
گویی تو که موییم که در شانه بماندیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۶۹


صافی مده، ای دوست که ما درد کشانیم
نی رند تمامیم کزین رند و شانیم

این کاسه سر بهر چه داریم به عزت؟
گر در صف مستانش سبویی نکشانیم

هر چند که در کیسه نداریم پشیزی
در همت ما بین تو که جمشید و شانیم

کو ساقی نوخیز که بالای دو دیده
چندان که دو ابرو بنشاند بنشانیم

پیش آر می، ای ساقی خونریز که پیشت
از لب بخوریم و زمژه باز فشانیم

گر زنده نداریم شبی پیش تو، گر زانک
خود را به سر کوی تو یک شب بکشانیم

خون خوردنم، ای مست جوانی، چو ندانی
دانی چو ترا شربت خسرو بچشانیم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۷۰


ای از نظرم رفته، نظر سوی که دارم؟
دل کز تو ستانم، به خم موی که دارم؟

تسلیم جفایت چه کنم، گر نکنم جان
چون باز رهم، قوت بازوی که دارم؟

گفتی که تو این بیدلی از روی که داری؟
از روی تو دارم، دگر از روی که دارم؟

هر جا که یکی روی نکو جان من آنجاست
یارب، به چنین خو که منم خوی که دارم؟

تیری که مرا هست به سینه ز کمانی
من دانم و دل کز خم ابروی که دارم؟

دشمن زندم طعن و کند دوست ملامت
من سوخته دل گوش به سر کوی که دارم؟

اندازه من نیست که برگیرم از آن چشم
کان چشم که برگیرم از آن، سوی که دارم؟

دستی که دو تا ماند به بالین فراقم
گر باز رسم، در ته پهلوی که دارم؟

گویند که رو، خسرو و زو جادویی آموز
چندین دگر از نرگس جادوی که دارم؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارهٔ ۱۲۷۱


عاشق شدم و محرم این کار ندارم
فریاد که غم دارم و غمخوار ندارم

آن عیش که یاری دهدم صبر ندیدم
وان بخت که پرسش کندم یار ندارم

بسیار شدم عاشق و دیوانه از این پیش
آن صبر که هر بار بد این بار ندارم

یک سینه پر از قصه هجر است، و لیکن
از تنگدلی طاقت گفتار ندارم

چون راز برون نفتدم از پرده که هر چند
گویند مرا گریه نگهدار، ندارم

این کوری چشمم غم نادیدن یارست
ورنه غم این چشم گهر بار ندارم

گویند که بیدار مدار این شب غم را
اندازه من نیست که بیدار ندارم

دارم غم دیدار تو بسیار نه اندک
لیکن غم خود اندک و بسیار ندارم

جانا، چو دل خسته به سودای تو دارم
او داند و سودای تو، من کار ندارم

خونریز شگرف است لبت، سهل نگیرم
مهمان عزیز است غمت، خوار ندارم

دارم هوس زیستنی نیز، ولیکن
پروانه آن لعل شکربار ندارم

مرگم ز تو دور افگند، اندیشه ام اینست
اندیشه از این جان گرفتار ندارم

خون شد دل خسرو ز نگه داشتن راز
چون هیچ کسی محرم اسرار ندارم
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 127 از 219:  « پیشین  1  ...  126  127  128  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA