انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 520 از 718:  « پیشین  1  ...  519  520  521  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۵۴

اگر شود زنی بوریا شکر حاصل
شود ز خامه بی مغز هم ثمر حاصل

اگر چه بر سر خوان محیط مهمان است
صدف به کد یمین می کند گهر حاصل

به سالها نشود آنچه حاصل از خلوت
ز پیر میکده گردد به یک نظر حاصل

سفید ساز نظر تابه مدعا برسی
که بی شکوفه نمی گردد این ثمر حاصل

کند جلای وطن عالمی اگر گویم
مرا چه تجربه ها گشت از سفر حاصل

توان ز سختی ایام سرخ رویی یافت
که لعل می شود از کوه واز کمر حاصل

ببند لب ز طمع تا ترا دهند از غیب
گشایشی که نگردد ز هیچ در حاصل

بپوش دیده ز خورشید طلعتان که مرا
نشد ز دیدنشان غیر چشم تر حاصل

بجز ندامت و افسوس و حسرت بسیار
نگشت صائب ازین عمر مختصر حاصل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۵۵

ازان زمان که ترا دیده در گلستان گل
ز شبنم است سراپای چشم حیران گل

ز بیغمی دل ما پاره گردیده است
ز هرزه خندی خود می شود پریشان گل

نشد که غنچه منقار ما شکفته شود
درآن چمن که شود بی نسیم خندان گل

فتاده است براین دشت سایه لیلی
مزن ز آبله بر خار این بیابان گل

درآن چمن که تو برداری آستین زدهن
درآستین کند از شرم خنده پنهان گل

خیال بستر و بالین کمال بی شرمی است
درآن ریاض که باشد ز غنچه خسبان گل

ز تاب روی که خونش به جوش آمده است
که ریزد از عرق شرم رنگ طوفان گل

گره چو گریه خونین شده است دررگ شاخ
ز خجلت رخ شبنم فشان جانان گل

یکی هزار شد امید اشک ریزان را
گذاشت تا سر شبنم به روی دامان گل

مپوش چشم چو شبنم درین چمن صائب
که چون ستاره صبح است برق جولان گل

درآن چمن که گشاید سفینه را صائب
شود به زیر پر عندلیب پنهان گل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۵۶

زهی به جوش زرشکت شراب خنده گل
به خون نشسته لعل تو آب خنده گل

به داغ سینه مجروح بلبلان چه کند
لبی که ریخت نمک درشراب خنده گل

فغان که طبل رحیل خزان نداد امان
که عندلیب شود کامیاب خنده گل

مرا که تشنه لب آن عقیق سیرابم
زند چه آب برآتش سراب خنده گل

ترا که هست دلی گل بریز و عشرت کن
که عندلیب مرا نیست تاب خنده گل

ز بیم روز جزا فارغند تنگدلان
خزان غنچه نگیرد حساب خنده گل

عنان دولت بیدار داشتم روزی
که بود شبنم من در رکاب خنده گل

لباس نغمه سرایان باغ فاخته است
چه برق بود که جست از سحاب خنده گل

چو پسته خنده خشکی به بوستان مانده است
زبس که خنده او برد آب خنده گل

چنین که دست و دل از کار رفته بلبل را
مگر نسیم گشاید نقاب خنده گل

نه دل که غنچه پیکان زنگ بسته بود
دلی که آب نگردد ز تاب خنده گل

مرا که می روم از دست بی نسیم بهار
کجاست حوصله انتخاب خنده گل

به حیرتم که دل عندلیب چون شبنم
چگونه آب نشد از حجاب خنده گل

برون نیامده از بیضه در قفس افتاد
نکرد بلبل ما فتح باب خنده گل

دودل شدند اسیران گلستان تا داد
لب چو برگ گل او جواب خنده گل

ببین درآتش سوزنده خرمن گل را
مگو خمار ندارد شراب خنده گل

هنوز دیده بلبل به خواب غفلت بود
که گشت صائب مست و خراب خنده گل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۵۷

مشو چو بیخبران غافل از نظاره گل
که یک دو صبح بود شوخی ستاره گل

برآن سیاه گلیم است سیر باغ حلال
که همچو سوخته درگیرد از شراره گل

گلی که آفت پژمردگی نمی بیند
همان گل است که چینند از نظاره گل

چه خوشنماست ز معشوق شیوه عاشق
کباب کرد مرا جیب پاره پاره گل

برد ز هوش نگاهی لطیف طبعان را
ز یک پیاله بود مستی گذاره گل

دلیل عشق حقیقی است عشقهای مجاز
به آفتاب رسد شبنم از نظاره گل

فغان که بلبل ما در نیافت از مستی
که یک کتاب سخن بود هر اشاره گل

نه شبنم است که از گوش گل چکد صائب
که شد ز ناله ما آب گوشواره گل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۵۸

جدا ز دولت وصلش به گریه ام مشغول
به سبحه است سرو کار عامل معزول

به آب تا نرساند روان نمی گردد
به خانه ای که کند قهرمان عشق نزول

سپهر دشمن جانهای آرزومندست
که بر بخیل گران است میهمان فضول

تمام سجده سهوست طاعتی که مرا ست
مگر به قبله ابروی او شود مقبول

نظر سیاه نسازد به کام هردو جهان
ز گرد راه تو هر دیده ای که شد مکحول

تلاش کام ترا زیر چرخ زیبنده است
به صید ماهی اگر غرقه می شود مشغول

مرا ز پست و بلند سپهر باکی نیست
به یک قرار بود مهر در طلوع و افول

بود چو سنگ فلاخن همیشه سر گردان
سبکسری که ز میزان عدل کرد عدول

مراست گوشه دل خوشتر از چمن صائب
که زیر بال بود گلستان مرغ ملول
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۵۹

رخسار همچو ماه تو از عنبرین هلال
درگوش آفتاب کشد حلقه زوال

فارغ زرشک آینه وآب کرده است
عشاق را نظاره آن حسن بی مثال

بر لعل او عقیق کند آب خود سبیل
بر سیب او سهیل کند خون خود حلال

لب نیست رخنه ای توان بست چون گشود
چندان که ممکن است بپرهیز از سوال

صائب دلش فسرده نگردد ز برگریز
مرغی که بهار کشد سر به زیر بال




☆·*¨*·.¸¸❤¸¸.·*¨*·☆




غزل شماره ۵۲۶۰

دارم ز دست رفته عنانی ز دود دل
چون زلف تاب داده سنانی ز دود دل

چون لاله سرخ روست درین بوستانسرا
آن را که هست سوخته نانی ز دود دل

بر جا نماند آن که بود چون شراره اش
در زیر پای تخت روانی ز دود دل

چون خامه رهنورد تو هرجا که بگذرد
ماند به یادگار نشانی ز دود دل

دارد خط امان ز تریهای روزگار
آن را که هست آینه دانی ز دود دل

از ما حذر که در دهن آتشین ماست
چون لاله داغ دیده زبانی ز دود دل

در تنگنای سینه من جلوه می کند
هر گوشه سبز مور میانی ز دود دل

تیرش ز سنگ خاره چو ابرو گذر کند
در دست هرکه هست کمانی ز دود دل

افتاده تا به روز قیامت سیاه مست
هرکس که تلخ ساخت دهانی ز دود دل

زان تازه و ترم که رسانیده است عشق
در سینه ام بنفشه ستانی ز دود دل

صائب هوای چشمه حیوان نمی کنم
دارم اگر چه سوخته جانی ز دود دل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۶۱

از سوختن زیاده شود برگ و بار دل
چون داغ لاله است درآتش بهار دل

ماهی ز آب بحر ندارد شکایتی
چون باده است تلخی غم سازگار دل

از مرکزست گردش پرگار زینهار
غافل مشو ز نقطه گردون مدار دل

آب گهر ز قرب صدف سنگ گشته است
افتاده است در گره از جسم کار دل

گرد یتیمی به غریبی فتاده ای است
جز دل به هر کجا که نشیند غبار دل

بر شیشه حباب هوا سنگ می شود
دارد خطر ز سایه خود شیشه بار دل

یک بار است کن به غلط وعده مرا
کز وعده دروغ شدم شرمسار دل

نازکدلان به پرتوی از کار می روند
مهتاب کار سیل کند در دیار دل

دیوی است در لباس پریزاد جلوه گر
عکس جهان درآینه بی غبار دل

زنهار در کشاکش دوران صبور باش
کز گوشمال چرخ بود گوشوار دل

گویی است چرخ درخم چوگان قدرتش
چون پای در رکاب کند شهسوار دل

مشغول خاکبازی طفلانه است اشک
در تنگنای سینه من از غبار دل

این تار چون گسسته شد آهنگ می شود
خوش باش اگر زهم گسلد پودو تار دل

صائب سرش همیشه بود همچو سرو سبز
آزاده ای که سعی کند در شکار دل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۶۲

چرخ است حلقه در دولتسرای دل
عرش است پرده حرم کبریای دل

با آن که پای بر سر گردون نهاده است
برخاک می کشد ز درازی قبای دل

دل رابه خسروان مجازی چه نسبت است
دارد به دست لطف یدالله لوای دل

چندان که می روی به نهایت نمی رسد
بی انتهاست عالم بی ابتدای دل

دل آنچنان که هست اگر جلوه گر شود
نه اطلس سپهر نگردد قبای دل

با نور آفتاب به انجم چه حاجت است
با خلق آشنا نشود آشنای دل

درزیر آسمان نفسش تنگ می شود
هرکس کشیده است نفس در فضای دل

هرگز نمی شود سفر اهل دل تمام
در خاک هم به گرد بود آسیای دل

گرگی که زیر پوست به خون تو تشنه است
یوسف شود زپرتو نور و صفای دل

ما خود چه ذره ایم که نه محمل سپهر
رقص الجمل کنند ز بانگ درای دل

دست از کتابخانه یونانیان بشوی
صد شهر عقل گرد سر روستای دل

خود را اگر گرفت جگر دار عالم است
آن را که از خرام تو لغزید پای دل

صائب اگر به دیده همت نظر کنی
افتاده است قصر فلک پیش پای دل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۶۳

تا چند گرد کعبه بگردم به بوی دل
تا کی به سینه زنم ز آرزوی دل

افتد ز طرف کعبه و بتخانه دربدر
سر گشته ای که راه نیابد به کوی دل

یوسف یکی و نکهت پیراهنش یکی است
از هیچ غنچه ای نتوان یافت بوی دل

ساحل ز جوش سینه دریاست بی خبر
با زاهدان خشک مکن گفتگوی دل

فانوس نیست پرده بیداری چراغ
باطل ز خواب چشم نگردد وضوی دل

دشنام تلخ در قدحش باده می شود
در بیخودی بهانه تراش است خوی دل

شاید درین غبار بود آن در یتیم
فارغ مباش یک نفس از رفت وروی دل

بیهوشی من است گرانخواب ورنه من
دریا به جای آب فشاندم به روی دل

دیوار و در حجاب نگردد فرشته را
هرگز نبسته است کسی در به روی دل

گر عاشقی ز گرد علایق غمین مباش
کان لعل آبدار دهد شستشوی دل

هر ذره ای که هست دل از دست داده است
بیچاره عاشق از که کند جستجوی دل

در هر شکست فتح دگر هست عشق را
پرمی شود ز سنگ ملامت سبوی دل

تا سینه تو پاک نگردد ز آرزو
هرگز خبر نیابی ازان آرزوی دل

طفل بهانه جو جگر دایه می خورد
بیچاره ان کسی که شود چاره جوی دل

میخانه است کاسه سر فیل مست را
صائب ز خود شراب برآرد سبوی دل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۲۶۴

آن کس که درد رابه دوا می کند بدل
راه صواب رابه خطا می کند بدل

دنیا گذشته ای که بهشت است مطلبش
از سادگی هوا به هوا می کند بدل

دل در تنم ز بیم شبیخون غمزه اش
هر شب هزار مرتبه جا می کند بدل

با خواب امن دولت اگر جمع می شود
شب شاه جای خویش چرا می کند بدل

آن سرو جامه زیب که عمرش دراز باد
هر روز صد هزار قبا می کند بدل

از ظلم خویش ظالم اگر در هراس نیست
پیکان به جسم بهر چه جا می کند بدل

گر ره برد جوان به مال شکستگی
قد خدنگ خود به عصا می کند بدل

گر درد پای خویش چنین سخت می کند
بیتابی مرا به رضا می کند بدل

بی دولت آن که سایه دیوار خویش را
با سایبان بال هما می کند بدل

آرام اگر نمی برد از دل طمع چرا
هر روز جای خویش گدا می کند بدل

صائب ز نقش هرکه دل خویش ساده کرد
آیینه را به آب بقا می کند بدل
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 520 از 718:  « پیشین  1  ...  519  520  521  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA