انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 536 از 718:  « پیشین  1  ...  535  536  537  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۱۸

درریاض آفرینش صد دل بی برگ را
با تهیدستی رعایت چون صنوبر می کنم

بر دل من کلفتی از درد وداغ عشق نیست
بستر و بالین ز آتش چون سمندر می کنم

خوار می گردند دنیا دوستان در چشم من
چون نظر صائب به دنیای محقر می کنم

فقر را از حفظ آب رو توانگر می کنم
نان خشک خود به آب زندگی تر می کنم

تشنه ساحل نیم چون کشتی بی بادبان
هر کجا امید طوفان است لنگر می کنم

چند در خامی سراید روزگارم سوختم
عود خام خویش را در کار مجمرمی کنم

باسبکدستان سخاوت سرخ رویی بردهد
هرچه سازم جمع مینا به ساغر می کنم

دانه من بازمین خاکساری آشناست
می کنم نشو نما چون خاک بر سرمی کنم

ناتوانی پرده چشم حسودان می شود
عیشهای فربه از پهلوی لاغر می کنم

برفقیران پیشدستی کردن از انصاف نیست
میوه چون در شهر شد بسیار نوبر می کنم

چون صدف هر قطره آبی که می گیرم زابر
از صفای سینه بی کینه گوهر می کنم

موج دریا گر شود شمشیر من چون ماهیان
جوشن داودی تسلیم در بر می کنم

چون فلاخن بیستون بر گرد گردد مرا
بس که موزون نقش شیرین را مصور می کنم

تا چو عیسی دست خود از چرک دنیا شسته ام
دست دریک کاسه با خورشید انور می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۱۹

پرتو مه را قیاس از نور انجم می کنم
در محیط قطره سیر بحر قلزم می کنم

نیست از منصور کمتر جوش خون گرم من
خشت را آواره ازبالای این خم می کنم

خنده و جان بر لبم یکبار می آید چو برق
ابر می گرید به حالم چون تبسم می کنم

تشنه چشمان آب شهواری ز گوهر بی برند
داغ سودا را نهان از چشم مردم می کنم

مرگ را ترجیح بر تیغ شهادت می دهم
آب در مد نظر دارم تیمم می کنم

چون توانم شمع عالمسوز را در بر گرفت
من که از نور شراری دست و پا گم می کنم

مطرب از بیرون ندارد خلوت صاحبدلان
همچو جوش می به ذوق خود ترنم می کنم

ازور گم کردن اینجا یافت هر کس هر چه یافت
خویش را دانسته در راه طلب گم می کنم

هرزه خندی شیوه من نیست چون گلهای باغ
می برم سر در گریبان و تبسم می کنم

این جواب ان غزل صائب که می گوید فصیح
می روم در آتش و از دود پی گم می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۲۰

خاک را از آب روی خود گلستان می کنم
قطره ای تا در بساطم هست طوفان می کنم

آنچنان کز لفظ گردد معنی بیگانه دور
در سواد شهر جولان در بیابان می کنم

گرچه از قسمت دم آبی نصیب من شده است
صد دهان زخم را چون تیغ خندان می کنم

از جهان آب و گل تادست شستم چون مسیح
دست در یک کاسه با خورشید تابان می کنم

تیر باران حوادث تر نمی سازد مرا
خواب راحت همچو شیران در نیستان می کنم

دیده من تا سفید از گریه چون دستار شد
خواب در یک پیرهن با ماه کنعان می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۲۱

گر ز دلتنگی لبی چون غنچه خندان می کنم
ترک سرزین رهگذر بر خویش آسان می کنم

سایلان از شرم احسان اب می گردند و من
می شوم آب از حیا با هر که احسان می کنم

تا چو عیسی دست خود از چرک دنیا شسته ام
دست در یک کاسه با خورشید تابان می کنم

تنگ ظرفی دستگاه عیش را سازد وسیع
هست تا یک قطره می در شیشه طوفان می کنم

گر چه خون در پیکرم ز افسردگی پژمرده است
پنجه در سر پنجه دریا چو مرجان می کنم

هر که از سنگین دلی خون می کند در کاسه ام
از دل خونگرم من لعل بدخشان می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۲۲

چشم می پوشم نظر بر روی جانان می کنم
در وصال از دوربینی مشق هجران می کنم

دیده افسردگان گرمی ز آتش می برد
داغ را در رخنه های سینه پنهان می کنم

پنبه صبح وطن داغ مرا ناسور کرد
مرهم از خاکستر شام غریبان می کنم

حق آبی هرکه را بر من چشم من است
در کنار نیل یاد چاه کنعان می کنم

ذره ام اما زمن خورشید باشد در حساب
مورم اما حرف در کار سلیمان می کنم

سر بر آرند از گریبان در تماشا خلق و من
می برم سر در گریبان سیر بستان می کنم

اصفهان تا چند صائب سرمه در کارم کند
زین زمین حرف دشمن رو به کاشان می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۲۳

قبله را تغییر ازان محراب ابرو می کنم
می روم با آستانش کار یکرو می کنم

می نویسم خط بیزاری به طرف عارضش
باطل السحری به کار نرگس او می کنم

عجز در درگاه استغنای او کاری نساخت
می فرستم آه گرمی را ویکرو می کنم

آیه نومیدی از چین جبینش خوانده ام
همتی یاران وداع آن سرکو می کنم

حسن را در شیوه کامل ساختن حق من است
چشم آهو را به تعلیمی سخنگو می کنم

می دهم جان در بهای حسن تا در پرده است
من گل این باغ را در غنچگی بو می کنم

چند با داغ جنون همکاسه باشم سوختم
مدتی صائب به درد بیغمی خو می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۲۴

پرده شرم حجاب امروز یک سو می کنم
با نقاب بی مروت کاریکرو می کنم

پیش گام همت من آب باریکی است بحر
کی چو سرو استادگی در هر لب جو می کنم

بوی پیراهن ز شوق من گریبان چاک ومن
غنچه تصویر را از سادگی بو می کنم

سنگ و آهن را به همت می توانم بال داد
صید اگر خواهم به شاهین ترازو می کنم

از نگاه گرم دارم برق را در پیچ وتاب
گربه خاکستر ببینم آتشین رومی کنم

گرچو مجنون پیش من یک روز زانو ته کند
چشم بازیگوش آهو را سخنگو می کنم

چون به مهر و مه بسنجم حسن او در خیال
از ترنج غبغب یوسف ترازو می کنم

اختیار باغ اگر صائب بود در دست من
خرده گل را سپند آن گل رو می کنم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۲۵

می شود پرشور هروادی که مجنونش منم
وقت ملکی خوش که در صحرا وهامونش منم

از دم تیغ است پشت تیغ بی آزارتر
هرکه می گرداند از من روی ممنونش منم

می شود چون غنچه کار دل به خون خوردن تمام
نیست هرکس تشنه خون تشنه خونش منم

هرکه کرد ادراک من دریافت راز چرخ را
آسمان سر بسته مکتوبی است مضمونش منم

زاهل همت کم شود خمخانه گردون تهی
گر فلاطون رفت از عالم فلاطونش منم

عشق خوش دارد مرا بهر فریب دیگران
پیش پای ساده لوحی نعل وارونش منم

چارباغ عالم از طبع روانم تازه است
دجله و نیل و فرات ورود جیحونش منم

نیستم شرمنده حرفی چه جای بوسه ای
گرچه عمری شد اسیر لعل میگونش منم

می خورم دانسته بازی از فریب وعده اش
ورنه از پی بردگان نعل وارونش منم

ناله من می رسد صائب به آن عشرت سر
گربه ظاهر دور از بزم همایونش منم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۲۶

چند از غفلت به عیب دیگران گویاشوم
سرمه ای کو تا به عیب خویشتن بینا شوم

غیرتی کو تا ز خود آتش بر آرم چون چنار
تا به چند از بی بری بارچمن پیراشوم

چون کمان از خانه آرایی ندیدم حاصلی
وحشتی کو تا جدا از خود به منزلها شوم

از گرانجانان چو کوه قاف ایمن نیستم
گرنهان از دیده ها در خلوت عنقا شوم

همچو پیکان باشد از آتش کلید قفل من
غنچه گل نیستم کز هر نسیمی واشوم

دستگیری کن مرا ساقی به یک رطل گران
تا سبکبار از غم دنیا و مافیها شوم

ناتمامان چون مه نو یاد من خواهند کرد
از نظر روزی که چون خورشید ناپیدا شوم

سنگ طفلان است دامنگیر مجنون مرا
ورنه من هم می توانم سیل این صحراشوم

لنگری کو تا چو گوهر جمع سازم خویش را
چون حباب و موج تاکی خرج این دریا شوم

فکر شنبه تلخ دارد جمعه را بر کودکان
من چسان غافل به پیری از غم فردا شوم

می شمارد چرخ بی انصاف صبح کاذبم
گرزنور صدق روشن چون ید بیضا شوم

در گلستان که شبنم مهر از لب برنداشت
چون زر گل چند خرج خنده بیجاشوم

همچنان از خلق طعن خودنمایی می کشم
با زمین هموار اگر صائب چو نقش پا شوم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۵۴۲۷

سوختم چند از هوای نفس بی لنگر شوم
تا به کی چون خار و خس بازیچه صرصر شوم

از بلندی کم نگردد فیض من چون آفتاب
بیش گردد سایه ام چندان که بالاتر شوم

خودنمایی شیوه من نیست چون نادیدگان
از صدف بیرون نمی آیم اگر گوهر شوم

آفتاب بی زوال آسمان همتم
نیستم مه کز گدایی فربه و لاغر شوم

بی پرو بالی گلستانی است بر مرغ قفس
از چه زیر آسمان ممنون بال و پر شوم

چون غم عالم تواند کار برمن تنگ کرد
من که در هر ساغر می عالم دیگر شوم

قدردانی قطره را دریا کند در ظرف من
نیست کم ظرفی اگر بیخود به یک ساغر شوم

گر ز سنگینی غبار آیینه ام را بشکند
روی من باداسیه گرپیش روشنگر شوم

عاقبت چون قامتم را حلقه می سازد سپهر
به که صائب در جوانی حلقه آن در شوم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 536 از 718:  « پیشین  1  ...  535  536  537  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA