انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 140 از 219:  « پیشین  1  ...  139  140  141  ...  218  219  پسین »

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


زن

 
شمارۀ ۱۳۹۲



از دست دل بر آنم کز جان خود بشورم
بیرون جهم که باشد خون با گوزن و گورم

دیوانه ام من، ای دل، زان شمع یادم آور
کاتش زنم جهان را، ناگه اگر بشورم

ذوق خرد نجویم کز غم کشان عشقم
فضل عرب ندانم کز روستای غورم

هر مرده از گناهی سوزند و من چه سوزم
از سوز عشق، باری باشد عذاب گورم

زان نور آفتابم بینا و کور هر دم
نیلوفرم ندانم یا بوم روز کورم

من چون زیم که دیدم با خط مورمالش
زو در دل جگر شد سوراخهای مورم

گویند «خسرو آن سو چندین مرو به زاری »
نی خود همی روم من، دل می برد به زورم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۳۹۳



چون نآرم آنکه فارغ زان آشنا گریزم
گه در فسون نشینم، گه در دعای گریزم

بوی کشنده او خود همره صبا شد
خلق از سموم وادی، من از صبا گریزم

شمشیر بر کشیده عشق و مرا در آن کوی
پای خرد شکسته چون از بلا گریزم

هر جانور که باشد بگریزد از بلایی
من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟

خسرو، مگوی در کش پا از طواف کویش
کو نیست آن حریفی کز وی به پا گریزم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۳۹۴



کاری چو برنیاید از آه صبح خیزم
تا چند هر زمانی با بخت بر ستیزم

از عزت در تو خواهم کشم به دیده
خاک درت که از وی خاشاک و خس نبیزم

در آرزوی خوابم کت گه گهی ببینم
میرم چنان که هرگز تا حشر برنخیزم

از تیغ جور، جانا، گر خون من بریزی
مهرت ز دل نریزم، گر بر زمین بریزم

بر تیغ کند باید کشتن چو من کسی را
زحمت بود که داری مهمان به تیغ تیزم

از هول رستخیزم، والله، خبر نباشد
پیش آید ار به ناگه در حشر رستخیزم

سوی تو می گریزم آنگه که زنده مانم
بکشد مرا خیالت، گر سوی خود گریزم

بر ماست نظم خسرو ناوک زنی ندانم
کاهوی هندوم من یا اشتر حجیزم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۳۹۵



رفتیم ما و دل به یکی سو گذاشتیم
جان خراب نیز همان سو گذاشتیم

ماییم و راه دوری و تا باز کی رسد؟
جان و دلی که بر سر آن کو گذاشتیم

بگذاشتیم روی عزیزی که سالها
عمر عزیز خویش بر آن رو گذاشتیم

آن بخت کو که در خم بازو کشیم باز
آن گردنی که از غم بازو گذاشتیم

آن دل که او ز ما سر مویی جدا نبود
آویخته به حلقه آن مو گذاشتیم

دل بوی وصل داشت، کنون رنگ خون گرفت
این رنگ از آن ما شد و آن بو گذاشتیم

هر بار گفته ای که ز پهلوی من برو
رفتیم اینک از تو و پهلو گذاشتیم

خوبی که دل به صحبت یاران گرفته بود
بگسست سلک صحبت و آن خو گذاشتیم

زین پس وفا ز عمر نجوییم، خسروا
چون روی دوستان وفا جو گذاشتیم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۳۹۶



هر دم گذر به کوی و سرایی که ما کنیم
هویی فتد ز ناله و وایی که ما کنیم

با ما دل آنچه کرد کنیمش اگر کباب
هستش هنوز سهل سزایی که ما کنیم

روز از کجا گواهی شبهای ما کند؟
چون صبح کافری ست، گوایی که ما کنیم

ای پندگو، مگو که «دعا کن ز بهر صبر»
تعویذ شاهد است دعایی که ما کنیم

با همچو تو حریف که جان می برد به لاغ
خود را زنیم تیر دعایی که ما کنیم

بربت بر، ای فرشته، که در خورد کعبه نیست
گاه نماز رسم و ریایی که ما کنیم

لاف وفا زنیم و بنالیم از جفات
سگ به بسی بود ز وفایی که ما کنیم

بر مشتری خرام که ارزی هزار مهر
جانی و دیده ایست بهایی که ما کنیم

خسرو ز عشق بی سرو پا باشد، چنین بود
احوال خویش را سر و پایی که ما کنیم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۳۹۷



هر شب به کوی وصل تو دزدیده ره کنیم
پیش در از طفیل سگان خوابگه کنیم

دزدیم هر طرف نظر از بیم مردمان
وانگاه در رخ تو به دزدی نگه کنیم

روزی دو دیده چار نشد، وه که با تو چند
در چار سوی راه تو دیده به ره کنیم؟

شطرنج عشق باز که ما بهر نرد تو
خود را به مات گاه رسانیم و شه کنیم

نخست کن، ای فرشته، خط یار بهر ما
باری چنین چو نامه خود را سیه کنیم

هان ای، حریف می خور و می، زنده ایم ما
ور توبه مردن است، بیا تا گنه کنیم

صوفی و شیم و داد کله چون نمی دهیم
به گر ز پای تابه مستان کله کنیم

رندان مفلسیم و اگر دسترس بود
خمهای می سیل به هر کوی و ره کنیم

گفتی که «پر دهم دو سه گر، خسروا، خوری »
در ماهه می بیار، مبادا که نه کنیم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۳۹۸



ما عافیت نثار ره درد کرده ایم
جان را به می برید عدم فرد کرده ایم

زین بحر آبگون چو کسی آب خوش نخورد
دل را ز آب خورد جهان سرد کرده ایم

نیک است هر بدی که کند کس به جای من
گر نیک و بد ز هر چه توان کرد کرده ایم

تا چند از طپانچه توان سرخ داشتن؟
روی امل که پیش کسان زرد کرده ایم

این سینه حریف که گردد ز خاک سیر
کردیم پر غبار و چه در خورد کرده ایم

از بهر آن که تیره کنیم آب آسمان
دهر از غبار سینه پر از گرد کرده ایم

نظارگیست چشم در این چرخ مهره باز
این کعبتین در خور آن نرد کرده ایم

ای عشق، درد بخش که درمان مراد نیست
درمان جان خسرو از این درد کرده ایم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۳۹۹



رحمی که بر در تو غریب اوفتاده ام
در خون دل ز دست تو چون جام باده ام

دی باد صبح بوی تو آورد سوی من
امروز دل به سوی تو بر باد داده ام

از بهر نیم بوسه که بر پای تو دهم
یارب که چند بار به پایت فتاده ام

آخر چه شد که چشم ببستی به روی من
زینسان که من به روی تو ابرو گشاده ام

آن روز نیست کز تو نمی زایدم غمی
غم نیست، چون من از پی این روز زاده ام

گفتی «دل شکسته بنه بر دو زلف من »
من خود شکسته وار بر این دل نهاده ام

رو بر مراد خسرو دلخسته یک دمی
تا چند گوییم که ببین ایستاده ام!

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۰۰



تا دامن از بساط جهان در کشیده ایم
رخت خرد به کوی قلندر کشیده ایم

ای ساقی، از قرابه فرو ریز می که ما
خونابه ها ز شیشه اخضر کشیده ایم

در حقه سفید و سیه بر بساط خاک
چون پر دغاست، باده احمر کشیده ایم

فقر است و صد هزار معانی درو چو موی
آن را گلیم کرده و در سر کشیده ایم

چون جیب حرص پر نشد از حاصل جهان
دامان همت از سر آن در کشیده ایم

بر سنگ زن عیار زر، ایرا گلی ست زرد
چون در ترازوی خردش بر کشیده ایم

خسرو نه کودکیم که جوییم سرخ و زرد
چون بالغان دل از زر و گوهر کشیده ایم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شمارۀ ۱۴۰۱



خیز، ای به دل نشسته که بیدل نشسته ایم
مگسل ز ما که بهر تو از خود گسسته ایم

آه، ار به روی تو نگشاییم ما شبی
چشمی که در فراق تو شبها نشسته ایم

آلوده جفای تو جان می رود درون
هر چند کز خدنگ جفای تو خسته ایم

سامان ز ما طلب مکن، ای پارسا، که من
میخواره و سفال به تارک شکسته ایم

در ده شراب شادی از آن رو که عقل رفت
دانی که از کدام بلا باز رسته ایم؟

خسرو، چه جای صرفه جان است و بیم سر
ما را که پیش سنگ ملامت نشسته ایم

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 140 از 219:  « پیشین  1  ...  139  140  141  ...  218  219  پسین » 
شعر و ادبیات

Amir Khusro Dehlavi | امیر خسرو دهلوی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA