انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 554 از 718:  « پیشین  1  ...  553  554  555  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۶۰۲

به نظر بازی از آن تنگ شکر ساخته ام
به همین رشته ز دریای گهر ساخته ام

زیر یک پیرهنم در همه جا با یوسف
من که زان یار گرامی به خبر ساخته ام

چون به آسانی از آن نخل کنم قطع امید؟
دهنی تلخ به امید ثمر ساخته ام

شعله عشق محال است به من پردازد
جگر سوخته را دام شرر ساخته ام

دل سودایی من روشن از آن است که من
همچو شمع از تن خود زاد سفر ساخته ام

نیست ممکن که دری بر رخ من نگشاید
این کلیدی که من از آه سحر ساخته ایم

خاکساری ز شکایت دهنم دوخته است
نقش پایم که به هر راهگذر ساخته ام

ناامید از شب اندوه مباشید که من
بارها از نفس سوخته پر ساخته ام

زهر اگر در قدحم همنفسان ریخته اند
به سبکدستی تسلیم شکر ساخته ام

منم آن لاله که از نعمت الوان جهان
با دل سوخته و خون جگر ساخته ام

منم آن موج سبکسیر که از بیخبری
هر نفس دام تماشای دگر ساخته ام

موی بر پیکر من حلقه زنار شده است
دست خود تا به میان تو کمر ساخته ام

زان ربایند ز هم جوهریانم صائب
که به یک قطره ز دریا چو گهر ساخته ام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۶۰۳

تا نظر از گل رخسار تو برداشته ام
مژه دستی است که در پیش نظر داشته ام

بس که رخسار تو در مد نظر داشته ام
دیده ام روی تو، اگر آینه برداشته ام

روز و شب چون مژه در پیش نظر جلوه گرست
نسخه ای کز خط مشکین تو بر داشته ام

می روم هر قدم از هوش و به خود می آیم
تا پی قافله بوی تو بر داشته ام

با دل تنگ ز اسباب جهان ساخته ام
این گره را به عزیزی چو گهر برداشته ام

بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا
که من این بار به امید تو بر داشته ام

شوخی عشق به بازار دوانده است مرا
خانه در سنگ اگر همچو شرر داشته ام

نیستم بی خبر از راز فلک چون نرگس
گر چه دایم به ته پای، نظر داشته ام

حاش الله که کنم شکوه ز قسمت، هر چند
خشک بوده است لبم گر مژه تر داشته ام

گر در آیینه بینم نشناسم خود را
بس که روی ادب پاس نظر داشته ام

چون زنم بال به هم در صف فارغبالان؟
من که هر پر زدنی دام دگر داشته ام

دلش از برق سبکدستی من آب شده است
پیش خورشید گر از موم سپر داشته ام

پرده خون از رخ مقصود به یک سو افتاد
گشت روشن که تماشای دگر داشته ام

چه کشم منت خورشید قیامت صائب؟
من که بر آتش دل دامن تر داشته ام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۶۰۴

تا ز بی حاصلی خویش خبر یافته ام
از خزف گوهر و از بید ثمر یافته ام

برو ای کعبه رو از دامن دست بدار
که من از رخنه دل راه دگر یافته ام

آب گشته است درین باغ دلم چون شبنم
تا ز خورشید جهانتاب نظر یافته ام

پینه بسته است زخم چون صدف از سیلی موج
تا درین قلزم خونخوار گهر یافته ام

برسانید به من قافله کنعان را
که از آن یوسف گم گشته خبر یافته ام

چتر گل باد به مرغان چمن ارزانی
کآنچه من می طلبم در ته پر یافته ام

مشکلی نیست که همت نکند آسانش
بارها در دل شب فیض سحر یافته ام

به که در جستن تنگ شکر صرف کنم
پر و بالی که از آن تنگ شکر یافته ام

چون کشم پای به دامان اقامت صائب؟
من که سود دو جهان را ز سفر یافته ام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۶۰۵

دست بر زلف پریشان سخن یافته ام
چشم بد دور، رگ جان سخن یافته ام

شسته ام روی به خوناب جگر لعل صفت
تا رگ کان بدخشان سخن یافته ام

نکنم چشمم به عمر ابد خضر سیاه
عمر جاوید ز احسان سخن یافته ام

چون شکر رفته ام از گرمی فکرت به گداز
تا نصیب از شکرستان سخن یافته ام

مورم اما ز شکر ریزی گفتار بلند
مسند از دست سلیمان سخن یافته ام

چه گهرهای گرانسنگ که در جیب امید
از هواداری نیسان سخن یافته ام

جوی شیری که سفیدست ازو روی بهشت
خورده ام خون و ز پستان سخن یافته ام

به ستم دست از آن زلف ندارم صائب
چه کنم، سلسله جنبان سخن یافته ام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۶۰۷

دست در دامن آن زلف معنبر زده ام
باز بر آتش خود دامن محشر زده ام

شمع بیدار دلان روشنی از من دارد
آب حیوان به رخ خضر مکرر زده ام

برق عشقم که به بال و پر پرواز بلند
قدسیان را سر مقراض به شهپر زده ام

بسته ام از سخن عشق به خاموشی لب
مهر از موم به منقار سمندر زده ام

نیست یک سرو که پهلو به نهال تو زند
بارها در چمن خلد سراسر زده ام

سر خط راست روی جاده از من دارد
صفحه دشت جنون را همه مسطر زده ام

صفحه خرقه ام از بخیه هستی ساده است
همچو سوزن ز گریبان فنا سر زده ام

گر چه زاهد نیم، آداب وضو می دانم
شسته ام دست ز سجاده و ساغر زده ام

چون صدف کاسه در یوزه به نیسان نبرم
به گره آب رخ خویش چو گوهر زده ام

من و اندیشه آزادی از آن حلقه زلف؟
رزق پرواز شود بالم اگر پر زده ام!

صائب آن بلبل مستم که ز شیرین سخنی
نمک سوده به داغ دل محشر زده ام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۶۰۸

گر چه از مشق جنون خواب پریشان شده ام
خط آزادی اطفال دبستان شده ام

خود فروشی است گران بر دل آزاده من
راضی از جوش خریدار به زندان شده ام

منم آن کشتی بی حوصله در بحر وجود
کز گرانباری خود تشنه طوفان شده ام

منت ابر بهارست مرا بر خس و خار
تا درین بادیه از آبله پایان شده ام

شهر افسرده تر از خاک فراموشان است
تا من از شهر چو مجنون به بیابان شده ام

غوطه ها در عرق خود زده ام چون گل صبح
تا سرافراز به یک زخم نمایان شده ام

آب را سرو اگر سر به گلستان داده است
من زمین گیر از آن سرو خرامان شده ام

بی تأمل دل سنگین تو می گردد آب
گر بدانی چه قدر تشنه باران شده ام

دل سیلاب به ویرانی من می سوزد
بس که در حسرت تعمیر تو ویران شده ام

مشق نظاره روی تو مرا منظورست
اگر از جمله خورشید پرستان شده ام

از کلف چهره من چون مه کنعان پاک است
رو سیاه از اثر سیلی اخوان شده ام

مژه در چشم ترم پنجه مرجان شده است
تا نظر باز به آن سیب زنخدان شده ام

می گزم در حرم وصل ز محرومی دست
خشک در بحر چو سرپنجه مرجان شده ام

به زبان آمده صائب در و دیوار به من
تا سخنگوی و سخنساز و سخندان شده ام
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۶۰۹

گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم
دم آبی نخوری تا نکنی سیرابم

محرمی نیست در آفاق به محرومی من
عین دریایم و سرگشته تر از گردابم

شور من حق نمک بر همه دلها دارد
نیست ممکن که فراموش کنند احبابم

بس که آلوده عصیان شده ام، می ترسم
که درین گرد زمین گیر شود سیلابم

نبض من چون رگ سنگ است ز جستن ایمن
بس که سنگین شده ز افسانه غفلت خوابم

خامشی داردم از مردم کج بحث ایمن
نیست چون ماهی لب بسته غم قلابم

برگ عیش است مرا باعث غفلت صائب
همچو نرگس برد ایام بهاران خوابم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۶۱۰

رفت آن روز که دامان بهار از دستم
رفت چون برگ خزان دیده قرار از دستم

گر چه چون موج ز دریا به کنار افتادم
لله الحمد نرفته است کنار از دستم

به سبکدستی من نیست کس از جانبازان
می جهد خرده جان همچو شرار از دستم

می برد دست و دل از کار غزالش، ترسم
که به یکبار رود دام و شکار از دستم

از رگ ابر قلم بس که فشاندم گوهر
چون صدف شد دل بحر آبله دار از دستم

خون ناحق شوم آنجا که فتد بر سر، کار
رفته هر چند که گیرایی کار از دستم

توتیا می شود آیینه ز جان سختی من
سنگ بر سینه زند آینه دار از دستم

تا بر آن چاک گریبان نظر افتاد مرا
رفت سر رشته آرام و قرار از دستم

صائب از زخم ندامت جگرم شد صد چاک
سینه موری اگر گشت فگار از دستم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۶۱۱

به فلک از تن خاکی چو مسیحا رفتم
از دل خم به پریخانه مینا رفتم

منم آن شبنم افتاده که شد آب دلم
تا ز پستی به سوی عالم بالا رفتم

آن حبابم که مکرر به هوای دل خویش
سر ز دریا زدم و باز به دریا رفتم

غوطه در کام نهنگ و دهن شیر زدم
از سر کوی خرابات به هر جا رفتم

چون گهر گرد یتیمی به رخ سنگ نشست
تا من از حلقه اطفال به صحرا رفته

روم اکنون چو عصا راه به پای دگران
من که صد بادیه را سلسله بر پا رفتم

دل چو وحشی است غم از کثرت همراهان نیست
که من این راه به صد قافله تنها رفتم

گر چه بیماری من روی به بهبود گذاشت
دردم این است که از یاد مسیحا رفتم

نرسیدم به مقامی که نباید رفتن
گر چه یک عمر به دنبال تمنا رفتم

اثری از دل خون گشته ندیدم، هر چند
در رگ و ریشه آن زلف چلیپا رفتم

نتوان برق سیه خانه لیلی گردید
به سیه خانه بی مانع سودا رفتم

عاجزم در ره باریک محبت صائب
من که راه کمر مور به شبها رفتم
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غرل شماره ۵۶۱۲

سوختم بس که به دنبال تمنا رفتم
مردم از بس که پی آتش سودا رفتم

منم آن سیل که صد بار شدم زیر و زبر
تا از این وادی خونخوار به دریا رفتم

سرمه گردید نفس در جگر سوخته ام
تا به کنه دل خود همچو سویدا رفتم

می زدم جوش طرب در دل خم چون می ناب
به چه تقصیر به پیمانه و مینا رفتم؟

عرق سعی به مقصود رسانید مرا
بر بساط گهر از آبله پا رفتم

این زمان راه به پای دگران می سپرم
من که صد بادیه را سلسله بر پا رفتم

(جلوه گل نزند راه تماشای مرا
من که از کار ز حسن چمن آرا رفتم)

(درد عشق است خداداد، و گر نه صد بار
من بیچاره به دریوزه دلها رفتم)
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 554 از 718:  « پیشین  1  ...  553  554  555  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA