انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 600 از 718:  « پیشین  1  ...  599  600  601  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۷۴

سر به پیش انداختن از بردباری پیشه کن
رخنه در بنیاد کوه بیستون زین تیشه کن

بگسل از طول امل سررشته پیوند دل
میوه نخل حیات خویش را بی ریشه کن

چون بود معشوق شیرین، جان شیرین قحط نیست
نقد جان چون کوهکن نقل دهان تیشه کن

با پری در شیشه کردن دیو را انصاف نیست
عقل را واکن ز سر در کار عشق اندیشه کن

بوی این می خرمن عقل را بر باد داد
آنچه کردی در قدح ساقی دگر در شیشه کن

بوته خاری است صائب چرخ از صحرای عشق
گر نداری زهره شیران گذر زین بیشه کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۷۵

ای دل از پست و بلند روزگار اندیشه کن
در برومندی ز قحط برگ و بار اندیشه کن

از نسیمی دفتر ایام بر هم می خورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن

بر لب بام خطر نتوان به خواب امن رفت
ایمنی خواهی، ز اوج اعتبار اندیشه کن

نیست بی زهر پشیمانی حضور این جهان
از رگ خواب فراغت همچو مار اندیشه کن

روی در نقصان گذارد ماه چون گردد تمام
چون شود لبریز جامت از خمار اندیشه کن

بوی خون می آید از آزار دلهای دونیم
رحم کن بر جان خود، زین ذوالفقار اندیشه کن

گوشه گیری دردسر بسیار دارد در کمین
در محیط پر شر و شور از کنار اندیشه کن

زخم می باشد گران شمشیر لنگردار را
زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن

فتنه در دنبال دارد اختر دنباله دار
چون برآرد خط، ز خال روی یار اندیشه کن

می توان از نبض پی بردن به احوال درون
مرد دریا نیستی در جویبار اندیشه کن

پشه با شب زنده داری خون مردم می خورد
زینهار از زاهد شب زنده دار اندیشه کن

چون فلک آغاز و انجامی ندارد آرزو
زین محیط بی سر و بن زینهار اندیشه کن

ای که می خندی چو گل در بوستان بی اختیار
از گلاب گریه بی اختیار اندیشه کن

این زمین و آسمان گردی و دودی بیش نیست
از دخان صائب بیندیش از غبار اندیشه کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۷۶

ساقیا صبح است می از شیشه در پیمانه کن
حشر خواب آلودگان از نعره مستانه کن

مجلس از دود چراغ کشته ماتمخانه ای است
این مصیبت خانه را از باده عشرتخانه کن

از بت پندار زناری است هر مو بر تنم
تیشه مردانه ای در کار این بتخانه کن

سرمه سایی می کند در مغزها دود خمار
این جهان تیره را روشن به یک پیمانه کن

چهره گلگون برافروز از شراب آتشین
برگ برگ این چمن را بلبل و پروانه کن

ساغری لبریز کن از باده اندیشه سوز
هر که دعوای خردمندی کند دیوانه کن

می رود فیض صبوح از دست تا دم می زنی
پیش این دریای رحمت دست را پیمانه کن

در جهان بیخودی هوش و خرد بیگانه است
صاف ملک خویش را از لشکر بیگانه کن

کلک صائب پرده از کار جهان برداشته است
ساغر مردافکنی در کار این دیوانه کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۷۷

صبح شد ساقی نقاب دختر رز برفکن
زان لب شیرین، نمک در دیده ساغر فکن

آتشی در دل ز عشق لاابالی برفروز
آرزوی خام را چون عود در مجمر فکن

صیقلی کن سینه خود را ز موج اشک و آه
دفتر آیینه را در پیش اسکندر فکن

جمع کن خار و خس این دشت را چون گردباد
در گریبان سپهر و دیده اختر فکن

از صدف آیین دشمن پروری را یاد گیر
تیغ اگر بارد به فرقت، از دهن گوهر فکن

شهپر سالک سبکباری است در راه طلب
هر که دستار ترا خواهد، به پایش سرفکن

نعل وارونی است هر موجی درین دریای خون
هر کجا بیم خطر افزون بود لنگر فکن

آرمیدن شعله را مغلوب خاکستر کند
رخنه ها در سینه افلاک، چون مجمر فکن

دولت بیدار در زیر سر افتادگی است
خواب در هر جا که سنگینی کند، لنگر فکن

تا مگر صائب چراغ کشته ات روشن شود
چند روزی در گریبان خواب را اخگر فکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۷۸

گر طلبکار حضوری لب به غیبت وامکن
عیب خود پوشیده و از دیگران پیدا مکن

دورباش هرزه گویان است مهر خامشی
ایمنی می خواهی از زخم زبان، لب وا مکن

زنده مخلوق، چون خفاش باشد بی بصر
تحفه جان را قبول از معجز عیسی مکن

آبروی خود به گوهر کن مبدل چون صدف
هیچ جز همت، گدایی از در دل ها مکن

چون کشیدی پای در دامان تسلیم و رضا
تیغ اگر چون کوه بارد بر سرت پروا مکن

در طلاق اهل غیرت نیست رجعت، زینهار
از خداجویان تمنا دولت دنیا مکن

از سبکروحی چو کردی لنگر خود بادبان
چون کف از موج خطر اندیشه در دریا مکن

زین سیاهی منزل مقصود می گردد عیان
مرکز پرگار خود جز نقطه سودا مکن

باش چون مینای می هنگام ریزش خنده رو
وقت احسان روی خود را تلخ چون دریا مکن

نیست بیش از دست بالا کردنی معراج سنگ
با گرانجانی هوای عالم بالا مکن

از بهاران صلح کن چون غنچه گل با نسیم
در به روی هر که نگشاید ازو دل، وا مکن

تا نگردانی سبک دامان طفلان را ز سنگ
رو چو مجنون از سواد شهر در صحرا مکن

می کند شهرت پریشان صائب اوراق حواس
دربدر خود را چو خورشید جهان آرا مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۷۹

نیستی چون اهل معنی لب به دعوی وا مکن
عیبجویان را به عیب خویشتن گویا مکن

بهر مشتی خون که خواهد خرج خاک تیره شد
لب به حرف خونبها چون خودفروشان وا مکن

تا نسازی دامن اطفال را خالی ز سنگ
از سواد شهر رو در دامن صحرا مکن

از خرد دورست مس کردن طلای خویش را
روی زرد خویش سرخ از باده حمرا مکن

تا نسازی جمع صائب دل ز زاد آخرت
پشت خود چون سالکان خام بر دنیا مکن










غزل شماره ۶۰۸۰

صید دل زین بیش با موی میان خود مکن
کینه جوی من ستم بر ناتوان خود مکن

هر سر موی ترا دستی است در تسخیر دل
باز این تکلیف با موی میان خود مکن

کار فرمودن مروت کی بود بیمار را؟
غارت دلها به چشم ناتوان خود مکن

هر چه می آید به دست باد دستان، می رود
اعتماد دل به زلف دلستان خود مکن

از خدنگ انتقام آه مظلومان بترس
ای ستمگر تکیه بر زور کمان خود مکن

تخم راز از سنگ خارا می جهد همچون شرر
هیچ کس را محرم راز نهان خود مکن

عالمی در رهگذارت دل به کف استاده اند
از تغافل عالمی دل را زیان خود مکن

در چنین فصلی که هر خار از نزاکت چون گل است
خاطر(ی) مجروح از تیغ زبان خود مکن

گر هوای سیر عالم هست صائب در سرت
پا به دامن کش، سفر از آستان خود مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۸۱

سرمه را هم محرم چشم سیاه خود مکن
گر توانی آشنایی با نگاه خود مکن

رنگ بر رخساره عصمت مبادا بشکند
دستبازی با سر زلف سیاه خود مکن

قبله من، عکس در شرع حیا نامحرم است
خلوت آیینه را هم جلوه گاه خودمکن

خاطر رنگ حیا از برگ گل نازکترست
شاخ گل را زینت طرف کلاه خود مکن

لشکر غارتگر خط می رسد از گرد راه
تکیه بر جمعیت زلف سیاه خود مکن

پند صائب را در گوش غرور حسن ساز
بیش ازین آزار جان بی گناه خود مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۸۲

ای دل روشن حجاب از طارم اخضر مکن
آفتاب خویش را مغلوب نیلوفر مکن

زیر گردون باش چندانی که جسمت جان شود
گندمت چون آرد شد در آسیا لنگر مکن

حق نمایی کار هر آیینه بی زنگ نیست
تا بود دل، روی در آیینه دیگر مکن

دام تزویرست خاموشی سگ گیرنده را
نفس اگر عاجز نماید خویش را باور مکن

مرگ چون مو از خمیرت می کشد آسان برون
ریشه محکم در دل فولاد چون جوهر مکن

لنگر بحر حوادث دل به دریا کردن است
سیر این دریای پر آشوب، بی لنگر مکن

سفله را با خود طرف کردن طریق عقل نیست
زینهار از ناکسان صائب شکایت سر مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۸۳

بر نظربازان ستم در ابتدای خط مکن
خشک مغزی در بهار جانفزای خط مکن

قطع پیوند محبت می کند مکتوب خشک
سرکشی با عاشقان در ابتدای خط مکن

می کند بیدار آب این سبزه خوابیده را
تیغ را از ساده لوحی آشنای خط مکن

چشم تا بر هم زنی این مور گردیده است مار
بی سبب تعجیل در نشو و نمای خط مکن

شعله خس می شود خامش به اندک فرصتی
تکیه بر حسن سبکسیر صفای خط مکن

از زبان بازی پریشان می شود زلف حواس
شانه را تا می توانی آشنای خط مکن

می شود زیر و زبر از لشکر بیگانه ملک
زلف را باز از سر خود از برای خط مکن

حکم نتوان بر فلک راندن به تقویم کهن
ناز بر صاحبدلان در انتهای خط مکن

از نزول آیه رحمت خجل گشتن خطاست
روی خود پنهان ز صائب از حیای خط مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۰۸۴

در سرانجام عمارت عمر خود باطل مکن
در زمین عاریت چون غافلان منزل مکن

تا دل ویرانه ای را می توان تعمیر کرد
نقد اوقات گرامی صرف آب و گل مکن

جز زمین گیری ندارد پله عشق مجاز
آشیان چون قمریان بر سر و پا در گل مکن

چشم اگر داری که پا در دامن منزل کشی
همرهی در قطع ره با مردم کاهل مکن

نقد جان را عاقبت تسلیم چون خواهی نمود
از تپیدن بیش ازین خون در دل قاتل مکن

نقل زاد آخرت با دست تنها مشکل است
بخل در برگ و نوا زنهار با سایل مکن

بی نگهبان نفس سرکش می شود مطلق عنان
از کمین خویشتن صیاد را غافل مکن

صرف باطل ساختی سر جوش ایام حیات
باری این ته جرعه اوقات را باطل مکن

شمع از آتش زبانی سر به جای پا نهاد
از سبک مغزی زبان بازی به یک محفل مکن

یک جهت شو در طریق عشق چون مردان مرد
بیش ازین اوقات صائب صرف لاطایل مکن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 600 از 718:  « پیشین  1  ...  599  600  601  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA