انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 607 از 718:  « پیشین  1  ...  606  607  608  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۴۷

پای ما تا از گل تعمیر می آید برون
جوی خون از پنجه تدبیر می آید برون

نیست مهر مادری در طینت گردون، چرا
صبح را بی خود ز پستان شیر می آید برون؟

تا کند دیوانه ای را در محبت پایدار
خون ز چشم حلقه زنجیر می آید برون

می جهد از سینه پر ناوک من آه گرم
زین نیستان عاقبت این شیر می آید برون

ابر رحمت سایه اندازد اگر بر خاک ما
تا قیامت سبزه شمشیر می آید برون

هر کجا تدبیر می چیند بساط مصلحت
از کمین بازیچه تقدیر می آید برون

آنچه من از شکوه در دل بر سر هم چیده ام
کی زبان از عهده تقریر می آید برون؟

می کند آواره یک کج بحث چندین راست را
یک کمان از عهده صد تیر می آید برون

خامه جان بخش صائب چون شود صورت نگار
آب خضر از چشمه تصویر می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۴۸

دل کجا از چنگ آن طناز می آید برون؟
کبک کی از عهده شهباز می آید برون؟

نام شاهان از اثر در دور می ماند مدام
از لب جام جم این آواز می آید برون

می شود از سرزنش سوز محبت شعله ور
شمع روشن از دهان گاز می آید برون

از حوادث هر که را سنگی به مینا می خورد
از دل خونگرم ما آواز می آید برون

از جفای چرخ کجرو می شود دل صیقلی
زنگ از آیینه در پرداز می آید برون

یار دمسازی مگر چون نی به فریادم رسد
ورنه از یک دست کی آواز می آید برون

از جفای چرخ کجرو می شود دل صیقلی
زنگ از آیینه در پرداز می آید برون

یار دمسازی مگر چون نی به فریادم رسد
ورنه از یک دست کی آواز می آید برون؟

با عصایی لشکر فرعون را موسی شکست
سحر کی از عهده اعجاز می آید برون؟

چون برون آمد به عزت یوسف از زندان تنگ؟
حرف ازان لبها به چندین ناز می آید برون

آنچنان کز برگ گل بی پرده گردد بوی گل
بیشتر از پرده پوشی راز می آید برون

بی محرک می شود صائب سخنور نکته سنج
نغمه بی مضراب اگر از ساز می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۴۹

راز عاشق از لب خاموش می آید برون
دود زود از آتش خس پوش می آید برون

از رگ ابری پر از گوهر شود چندین صدف
یک زبان از عهده صد گوش می آید برون

زان به روی دست جا بخشند مستان جام را
کز حریم میکشان خاموش می آید برون

حسن او از خلوت آیینه با آن محرمی
از کمال شرم شبنم پوش می آید برون

قامتش قلاب گشت و از سرش غفلت نرفت
خواجه را این پنبه کی از گوش می آید برون؟

دیده های پاک، تر دست است در ایجاد حسن
هاله را اینجا مه از آغوش می آید برون

در کهنسالی جوانتر گشت صائب فکر من
زین ته خم باده سرجوش می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۵۰

تا به عزم صید آن بی باک می آید برون
خون ز چشم حلقه فتراک می آید برون

تنگدستی راست لازم گریه بی اختیار
وقت بی برگی سرشک از تاک می آید برون

می خورد چون عیسی از سرچشمه خورشید آب
هر نهالی کز زمین پاک می آید برون

نیست ممکن دود را آتش عنانداری کند
آه بی تاب از دل غمناک می آید برون

ناتوانان را شود موج حوادث بال و پر
سالم از بحر خطر خاشاک می آید برون

خواجه می آید برون از فکر دنیای خسیس
دانه قارون اگر از خاک می آید برون

می شود از شعله غیرت دل خورشید آب
چون عرق زان روی آتشناک می آید برون

از ضعیفان می شود روشن چراغ سرکشان
بال آتش از خس و خاشاک می آید برون

زاهدان را نیست آه و ناله تر دامنان
دود بیش از هیزم نمناک می آید برون

جوش مستی می کند ما را خلاص از حبس خاک
دست ساغر گیر ما از تاک می آید برون

صبح عشرت می کنندش نام، این نادیدگان
آه سردی کز دل افلاک می آید برون

رزق اگر بر آدمی عاشق نمی باشد، چرا
از زمین گندم گریبان چاک می آید برون؟

نیست صائب کار هر کس سینه بر آتش زدن
از دو صد عاشق یکی بی باک می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۵۱

گر بنالم خون ز چشم سنگ می آید برون
ور بگریم خار و گل یکرنگ می آید برون

هر طرف دیوانه خوش طالع من می رود
کودکی با دامن پر سنگ می آید برون

فارغ است از خودنمایی جوهر اقبال ما
تیغ ما از زخم ها بی رنگ می آید برون

عمرها باید که آن یاقوت لب نوخط شود
سبزه با تمکین ز زیر سنگ می آید برون

زخم پیکان می شود در سینه دلگیر من
گل ز باغم غنچه دلتنگ می آید برون

طوطیان را دل چو مغز پسته خون خواهد شدن
گر به این تمکین شکر از تنگ می آید برون

هر که چون آیینه لوح سینه خود صاف کرد
ساده از دنیای پر نیرنگ می آید برون

یک گل بی رنگ دارد عالم پر رنگ و بو
کز لطافت هر زمان صد رنگ می آید برون

بیستون را در فلاخن می گذارد تیشه ام
کوهکن با من کجا همسنگ می آید برون؟

گر چه در هر حمله ای می افکند صد سر به خاک
دست خالی نیزه ام از جنگ می آید برون

گر به این دستور خواهد باده من جوش زد
از طلسم چرخ مینا رنگ می آید برون

از دل ما حرص را دست تصرف کوته است
این سبو خشک از می گلرنگ می آید برون

نیست چون فرهاد اگر در جذب عاشق کوتهی
نقش شیرین بی حجاب از سنگ می آید برون

از ریاضت هر که را بر پشت می چسبد شکم
ناله اش چون چنگ، سیر آهنگ می آید برون

صبح پیری از دلم زنگار غفلت را نبرد
دیگر این آیینه کی از زنگ می آید برون؟

ما درین گلزار صائب مرغ آتشخواره ایم
دانه ما چون شرار از سنگ می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۵۲

چون خط از لعل لب آن ماه می آید برون
از جگرگاه بدخشان آه می آید برون

تا قیامت دل نخواهد ماند در زندان جسم
عاقبت از زیر ابر این ماه می آید برون

چون نظر بر حاصل عمر عزیزان می کنم
از دل بی حاصلم صد آه می آید برون

تشنه، برگردید سیراب از لب بحر سراب
دلو ما خالی همان از چاه می آید برون

می برد از هوش پیش از آمدن بویش مرا
دورباش شاه پیش از شاه می آید برون

سایه بیدست در گرمای محشر، هر که را
آه سردی از دل آگاه می آید برون

می جهند از آه مظلومان سلامت ظالمان
برق اگر سالم ز خرمنگاه می آید برون

نقطه ای کز خامه صائب تراوش می کند
ماه کنعانی بود کز چاه می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۵۳

از تن خاکی دل صد پاره می آید برون
این شرر آخر ز سنگ خاره می آید برون

نیست از بخت سیه دلهای روشن را غبار
روشن از خاکستر آتشپاره می آید برون

دل مخور ز اندیشه روزی که گندم از زمین
سینه چاک از شوق روزی خواره می آید برون

غنچه چون گل شد، ز حفظ بوی خود عاجز شود
آه بی تاب از دل صد پاره می آید برون

زان دل سنگین اگر جویم ترحم دور نیست
مومیایی هم ز سنگ خاره می آید برون

می شود در بی کسی این چشمه رحمت روان
شیرکی ز انگشت در گهواره می آید برون؟

چون حبابی می تواند بحر را در بر کشید؟
از تماشای تو کی نظاره می آید برون؟

می دهم تصدیع صائب چاره جویان را عبث
از علاج درد من کی چاره می آید برون؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۵۴

کی سخن خام از لب فرزانه می آید برون؟
باده چون شد پخته از میخانه می آید برون

از زبان خامه من لفظ های آشنا
در لباس معنی بیگانه می آید برون

دانه دل را تو پامال علایق کرده ای
ورنه خرمن ها ازین یک دانه می آید برون

ناله ناقوس دارد هر سر مو بر تنم
این سزای آن که از بتخانه می آید برون

در شبستان که بوده است و کجا می خورده است؟
آفتاب امروز خوش مستانه می آید برون

عالمی از داغ عالمسوز ما در آتشند
دود شمع ما ز صد کاشانه می آید برون

کعبه گر آید به استقبال من پر دور نیست
دود شمع ما ز صد کاشانه می آید برون

می تند گرد دهانش همچو خط عنبرین
هر حدیثی کز لب جانانه می آید برون

گرد هستی در حریم پاکبازان توتیاست
دست خالی سیل ازین ویرانه می آید برون

جامه فانوس می گردد ز غیرت شمع را
لاله ای کز تربت پروانه می آید برون

در سواد خامه من گفتگوی سهل نیست
زین نیستان نعره شیرانه می آید برون

هر کسی در عالم خود شهریار عالم است
وای بر جغدی که از ویرانه می آید برون

نفس را مگذار پا از حد خود بیرون نهد
می شود گم طفل چون از خانه می آید برون

می شود صائب ز بی تابی دل غواص آب
از صدف تا گوهر یکدانه می آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۵۵

ناله ما سینه چاک از سینه می آید برون
گوهر ما سفته از گنجینه می آید برون

ناز او با من بود از دیده حیران که حسن
سر گران از خانه آیینه می آید برون

کنج عزلت را غنیمت دان که می ریزد ز هم
مشک تا از خرقه پشمینه می آید برون

در نمی گیرد فسون در مار چون شد اژدها
مشکل از دل کینه دیرینه می آید برون

صائب از دل می رود بیرون خیال خط او
ریشه جوهر گر از آیینه می آید برون








غزل شماره ۶۱۵۶

عقل پوچ از عهده سودا نمی آید برون
پنبه از تسخیر این مینا نمی آید برون

چشم آن دارم که با نام و نشان آیم برون
از بیابانی که نقش پا نمی آید برون

عالمی از بیخودی گر هست خوشتر در جهان
چون فلاطون از خم صهبا نمی آید برون؟

گر چه دارد شوخی ما برق را در پیچ و تاب
از لب ما خنده بیجا نمی آید برون

هر که شمعی زیر خاک از دیده بینا نبرد
از شبستان کفن بینا نمی آید برون

حیرتی دارم که با این بی قراری های شوق
چون مرا بال و پر از اعضا نمی آید برون؟

تیغ ما از بی زبانی در نیام زنگ نیست
شیرمردی از صف هیجا نمی آید برون

هر که را دیدیم، دارد بر جگر داغ نفاق
ماهی بی فلس ازین دریا نمی آید برون

شبروان کوی جانان را سلاحی لازم است
ماه بی تیغ و سپر شبها نمی آید برون

این چه دامان نزاکت بر زمین ساییدن است
گل به این تمکین (و) استغنا نمی آید برون

در شبستانی که اهل شرم ساغر می زنند
از دهن ها نکهت صهبا نمی آید برون

این جواب آن غزل صائب که می گوید مثال
هیچ کس از فکر این سودا نمی آید برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۵۶

خط به تمکین آید از لعل دلبر برون
سبزه با لنگر ز زیر سنگ آرد سر برون

سرمه بخت سیه روشندلان را کیمیاست
اخگر آید شسته رو از زیر خاکستر برون

راه جان بخشی بر آن لب شرم نتوانست بست
هر چه در گوهر بود می آید از گوهر برون

دولت آتش پا و آب زندگی سنگین رکاب
از سیاهی تشنه لب زان آمد اسکندر برون

نی به ناخن گر کنند، از خجلت لبهای او
پای نگذارد ز بند نیشکر شکر برون

مهر خاموشی شود از گرمی هنگامه آب
لال می گردد سپندی کآید از مجمر برون

در دل تاریک حرف تلخ را تأثیر نیست
کی رود خامی به جوش بحر از عنبر برون؟

پای گستاخی منه بیرون ز حد خود که مور
رشته عمرش شود کوته چو آرد پر برون

چشم بستن باشد از دنیا نظر واکردنش
چون حباب از بحر هستی هر که آرد سر برون

زشت رویی پرده چشم تماشایی بس است
زشت رویان از چه می آیند با چادر برون؟

چون چراغ روز در چشمش جهان گردد سیاه
صبح اگر از یک گریبان با تو آرد سر برون

تا به خاک افتاد صائب سایه بالای او
می زند ناخن به دل خاری که آرد سر برون
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 607 از 718:  « پیشین  1  ...  606  607  608  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA