انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 610 از 718:  « پیشین  1  ...  609  610  611  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۷۸

در گلستانی که ریزد خون بلبل بر زمین
در لباس لاله گردد جلوه گر گل بر زمین

زود در چاه ندامت سرنگون خواهد فتاد
هر که پای خود گذارد بی تأمل بر زمین

سرو پا در گل کجا و لاف آزادی کجا
سایه آزادگان دارد تغافل بر زمین

عشق امانت دار معشوق است، ازان رو گل گذاشت
نقد و جنس خویش را در پیش بلبل بر زمین

حال دست من جدا از دامنش داند که چیست
هر که از دستش رها شد دامن گل بر زمین

قطره خونی که صد نقش هوس می زد بر آب
می چکد امروز از تیغ تغافل بر زمین

قوت سر پنجه بیداد نتواند رساند
با همه زور آوری پشت تحمل بر زمین

بود تا در قبضه من اختیار گلستان
غیرتم نگذاشت افتد سایه گل بر زمین

دشت پیمای جنون پیشانیی دارد که شیر
می گذارد پیش او روی تنزل بر زمین

بال خود چون سبزه بلبل فرش گلشن ساخته است
تا مباد از گلبن افتد سایه گل بر زمین

حسن عالمسوز از اقبال عشق آمد پدید
رنگ گل را ریختند از خون بلبل بر زمین

خامه صائب صفیری غالبا از دل کشید
کز کنار آشیان افتاد بلبل بر زمین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۷۹

سایه تا افتاد ازان مشکین سلاسل بر زمین
آیه رحمت مسلسل گشت نازل بر زمین

چون شفق از خاک خون آلود می خیزد غبار
بس که در کوی تو آمد شیشه دل بر زمین

گر به این تمکین گذارد پای لیلی در رکاب
از گرانباری گذارد سینه محمل بر زمین

لاله بی داغ تا دامان محشر سر زند
خون ما هر جا چکد از تیغ قاتل بر زمین

در برومندی مکن با خاکساران سرکشی
کز هجوم میوه گردد شاخ مایل بر زمین

از تحمل خصم بالادست گردد زیر دست
موج تیغ از کف گذارد پیش ساحل بر زمین

نیست دست بی نیازان پست فطرت چون غبار
ورنه افتاده است دامان وسایل بر زمین

روزی ثابت قدم آید به پای دیگران
توشه را رهرو گذارد پیش منزل بر زمین

مشکل است از مردم آزاده دل برداشتن
از صنوبر کی به افشاندن فتد دل بر زمین؟

صفحه خاک سیه شایسته اقبال نیست
هر طرف از جاده بنگر خط باطل بر زمین

هر کف خاکی دهان شیر و کام اژدهاست
چشم بگشا، پای خود مگذار غافل بر زمین

ترک این وحشت سرا شایسته افسوس نیست
می زند بیهوده خود را مرغ بسمل بر زمین

کاهلی از بس که پیچیده است بر اعضای من
می گذارد نقش پای من سلاسل بر زمین

کلک صائب در سخن چون سحرپردازی کند
می شود یک چشم حیران چاه بابل بر زمین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۸۰

ریخت مژگان تر من رنگ گلشن بر زمین
شد ز آه من چراغ لاله روشن بر زمین

با سبکروحان گرانجانان نگیرند الفتی
هست در جیب مسیحا چشم سوزن بر زمین

دیدن روی گرانان تیرگی می آورد
چند دوزی همچو نرگس چشم روشن بر زمین؟

از رعونت زود بر دیوار می آید سرش
می کشد هر کس که چون خورشید دامن بر زمین

بر مراد بد گهر دایم نگردد آسمان
سنگ زود افتد ز آغوش فلاخن بر زمین

از گرانقدری نمی افتد ز چشم اعتبار
پرتو خورشید اگر افتد ز روزن بر زمین

عافیت در خاکساری، ایمنی در نیستی است
سایه را پروا نباشد از فتادن بر زمین

پرتو خورشید را نعل سفر در آتش است
دامن جان را ندوزد لنگر تن بر زمین

بر سر موران بود دست حمایت پای من
از سبکروحان کسی نگذشته چون من بر زمین

با هزاران چشم روشن آسمان جویای توست
چون ره خوابیده خواهی چند خفتن بر زمین؟

بر زمین نه پشت دست ای سرو پیش قامتش
تا به چند از سایه خواهی خط کشیدن بر زمین؟

گر نداری میوه افکندنی چون سرو و بید
غیرتی کن، سایه ای باری بیفکن بر زمین

گوشه امنی اگر صائب تمنا می کنی
نیست غیر از گوشه دل هیچ مأمن بر زمین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۸۱

می کشد دامن چو زلف سرکش او بر زمین
می نهد در چین ز غیرت ناف و آهو بر زمین

گل چه حد دارد تواند چهره شد با عارضش؟
آن که مالید آفتاب و ماه را رو بر زمین

خفتگان خاک را صبح قیامت می شود
سایه هر جا افکند آن قد دلجو بر زمین

خوشه چینان خوشه پروین به دامن می برند
هر کجا ریزد عرق از چهره او بر زمین

پنجه خورشید می گردد گریبانگیر خاک
پای خود هر جا گذارد آن پریرو بر زمین

پاک می سازد ز دین و دل بساط خاک را
چون کشد دامان ناز آن عنبرین مو بر زمین

پشت دست عجز، ماه عید با آن سرکشی
می گذارد پیش طاق آن دو ابرو بر زمین

تا دکان حسن او شد باز در مصر وجود
از کسادی می زند یوسف ترازو بر زمین

من کیم تا آرزوی خواب آسایش کنم؟
آسمان نگذاشت در جایی که پهلو برزمین

کی مربع می نشیند در صف دانشوران؟
پیش استاد آن که ننشیند دو زانو بر زمین

غوطه زد در خاک تا تیر هوایی شد بلند
سرکشان را زود می مالد فلک رو بر زمین

در برومندی نسازد هر که دلها را خنک
می کند صائب گرانی سایه او بر زمین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۸۲

از حجاب عشق محرومم ز رخساری چنین
دست خالی می روم بیرون ز گلزاری چنین

سجده می آرند خورشید و مه و انجم ترا
قسمت یوسف نشد در خواب، بازاری چنین

خانه چشمش به آب زندگانی می رسد
هر که دارد در نظر خورشید رخسای چنین

حلقه زلفش مرا از کفر و دین بیگانه کرد
گر کمر بندد کسی، باری به زناری چنین

بی دل دین کرد خال زیر زلف او مرا
در کمین کس مباد دزد عیاری چنین

گوشها گنجینه گوهر شد از گفتار تو
کس ندارد یاد یاقوت گهرباری چنین

دیده قربانیان می گشت طوق قمریان
سرو بستانی اگر می داشت رفتاری چنین

برندارد گوشه چشمش سر از دنبال من
از خدا می خواستم عاشق نگهداری چنین

پرسش اغیار شیین کرد بر من مرگ را
بدتر از صد دشمن جانی است غمخواری چنین

سبزه خط برنمی گرداند از شمشیر روی
بود این آیینه را در کار زنگاری چنین

دل نگیرد یک نفس در سینه تنگم قرار
عالم امکان ندارد خانه بیزاری چنین

دامن صحرا چراغان شد ز نقش پای من
وادی مجنون ندارد گرم رفتاری چنین

کرد دلسرد از دو عالم داغ عشق او مرا
بهتر از صد گنج قارون است دیناری چنین

دار و گیر عقل بر من زندگی را تلخ ساخت
بدترست از لشکر بیگانه سرداری چنین

عشق بر من دردمندی را گوارا کرده است
چون شود به، هر که را باشد پرستاری چنین؟

تا گشودم چشم، رفت از کف دل آزاده ام
کی به همره باز می ماند سبکباری چنین؟

نور از آیینه می بارد سکندر را به خاک
از حیات جاودان کم نیست آثاری چنین

سایه طول امل آزادگان را می گزد
وای بر آن کس که دارد در بغل ماری چنین

از سر پر شور من کان ملاحت شد زمین
توشه ای بر دار بیدرد از نمکزاری چنین

روزگاری بود برگ گفتگو صائب نداشت
از نسیمی بر رخش بشکفت گلزاری چنین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۸۳

می از خود آورد بیرون ایاغ لاله رخساران
ازان پیوسته تر باشد دماغ لاله رخساران

دلیل گمرهان است آتش سوزنده در شبها
چراغی نیست حاجت در سراغ لاله رخساران

ز آه سرد روی آتشین را نیست پروایی
به روی صبح می خندد چراغ لاله رخساران

نظربازی کند هنگامه گرم آتش عذاران را
که تر گردد به یک شبنم دماغ لاله رخساران

ز خودداری نمی سازند کام خاکساران تر
اگر چه سرنگون باشد ایاغ لاله رخساران

نگه را دور باش شرم در بیرون در سوزد
ندارد هیچ کس رنگی ز باغ لاله رخساران

نمی باشد تهی پای چراغ از تیرگی صائب
سیاهی کم نمی گردد ز داغ لاله رخساران
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۸۴

نباشد لقمه ای بی خون دل بر خوان درویشان
نگردد خشک هرگز از قناعت نان درویشان

نریزند آبروی خویش بهر عمر جاویدان
که باشد آبرو سرچشمه حیوان درویشان

از ایشان جوی همت گر هوای سلطنت داری
که تاج و تخت باشد کمترین احسان درویشان

اگر چه دستشان کوتاهتر از آستین باشد
بود گوی فلک ها در خم چوگان درویشان

ز کوه قاف اگر باشد شکوه سلطنت افزون
پر کاهی ندارد وزن در میزان درویشان

سگ از همراهی اصحاب کهف از شیر مردان شد
مکن دست ارادت کوته از دامان درویشان

نباشد ذره ای نومید از احسانشان صائب
ازان گرم است چون خورشید دایم نان درویشان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۸۵

اگر بر زخم کافر نعمتان باشد گران پیکان
زبان شکر گردد زخم ما را در دهان پیکان

دل از دل برگرفتن سخت دشوارست یاران را
به آسانی چسان دل دست بردارد ازان پیکان؟

ز شادی در حریم دلگشای سینه عاشق
به شکر خنده چون سوفان بگشاید دهان پیکان

سر تسلیم چون مردان به جیب خاکساری کش
که دارد از سرافرازی هدف را بر زبان پیکان

به همت می برند از پیش کار خویش اهل دل
گشود از غنچه نشکفته ای صد گلستان پیکان

به هر جانب که رو آرد گشایش در قدم دارد
یکی کرده است تا از راستی دل با زبان پیکان

نشسته است آنچنان در سینه ام پهلوی هم تیرش
که ننشیند به ترکش پهلوی هم آنچنان پیکان

گرانان را کشد منزل به خود پیش از سبکباران
که پیش از بال تیر آید به آغوش نشان پیکان

ز اهل دل مجو زیر فلک آسایش خاطر
دل خود می خورد در خانه تنگ کمان پیکان

ازان دل را نمی سازم هدف پیش خدنگ او
که ترسم آب گردد در دل گرمم روان پیکان

نگردانید دل جا در تن من از گرانخوابی
چه حرف است اینکه در یکجا نمی گیرد مکان پیکان؟

مخور از ساده لوحی روی دست گلشن دنیا
که دارد غنچه اش در روی دل صائب نهان پیکان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۸۶

ز چشم ظالم او چون نیندیشند معصومان؟
که دارد غمزه ای گیرنده تر از خون مظلومان

نیفتد هیچ کافر بر زبان ناصحان یارب!
مرا کردند عاقل رفته رفته این نفس شومان

اگر در دامن محشر گنه این آبرو دارد
بسا خجلت که خواهد شد گریبانگیر معصومان

صفا می بارد از آب گهر آیینه دولت
مهل آید برون از پرده آب چشم مظلومان

به شکر این که محروم از وصال او نه ای صائب
بگو در وقت فرصت شمه ای از حال محرومان










غزل شماره ۶۱۸۷

ز بی دردی نمی سازم به صندل دردسر پنهان
که سازم درد را از قدردانی از نظر پنهان

همان خون می چکد از شکوه دوری ز منقارش
اگر گردد چو مغز پسته طوطی در شکر پنهان

مگر از خانه آمد دلبر شبگرد من بیرون؟
که ماه از هاله گردیده است در زیر سپر پنهان

بلند افتاده است آهن دلان را ناخن کاوش
وگرنه می شدم در سنگ خارا چون شرر پنهان

همان از تیر باران حوادث نیستم ایمن
شوم در چشم مور از ناتوانی ها اگر پنهان

حذر کن بیشتر از خصم دیرین چون ملایم شد
که آن مکار را در موم باشد نیشتر پنهان

شود از سنگ و آهن خرده راز شرر رسوا
چو آمد از دو لب بیرون، نمی ماند خبر پنهان

شمیم بید و عود از آتش سوزان شود روشن
محال است این که ماند خلق مردم در سفر پنهان

ز شکر خنده پنهان نشد کم زهر چشم او
نماند تلخی بادام هرگز در شکر پنهان

مخور بی همرهان صائب دم آبی اگر باشد
که از شرم سکندر خضر گردید از نظر پنهان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۱۸۸

مکن آزادگان را جستجو از این و آن پنهان
که باشد از سبکباری پی این کاروان پنهان

ز دشمن روی می کردند پنهان پیش ازین مردم
شوند اکنون ز وحشت دوستان از دوستان پنهان

به من در پره حرف سخت می گوید ملامتگر
هما را می کند در لقمه نادان استخوان پنهان

ز رنگ چهره رسوا می شود وقت برون رفتن
تماشایی کند هر چند گل از باغبان پنهان

شود خواب گران از پرده های دیده رسواتر
نگردد مستی غفلت ز چشم مردمان پنهان

نباشد تاب دست انداز مردم ناتوانان را
ازان از دیده ها می گردد آن موی میان پنهان

دم آبی به کام دل نصیب کس نمی گردد
ازان گردید خضر از چشم شور تشنگان پنهان

ز کوه قاف رسوای جهان شد عاقبت عنقا
چسان ماند کسی صائب به این سنگ نشان پنهان؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 610 از 718:  « پیشین  1  ...  609  610  611  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA