انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 627 از 718:  « پیشین  1  ...  626  627  628  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۵۸

ز بی قراری من می کند سفر بالین
ز دست خویش کنم چو سبو مگر بالین

همان ز پستی بالین نمی برد خوابم
ز گرد بالش گردون کنم اگر بالین

ز بی قراری من چون سپند جست از جای
نشست هر که مرا چون چراغ بر بالین

ز گرمی جگرم لعل آتشین گردد
به وقت خواب کنم خشت خام اگر بالین

ز دست و تیغ خزان گوییا خبر دارد
که می کند گل این بوستان سپر بالین

مرا سری است که چون لاله داغدار شود
کنم ز کاسه زانوی خود اگر بالین

عجب نباشد اگر بال و پر برون آرد
کشید از سر من بس که دردسر بالین

کسی به ملک غریبی عزیز می گردد
که در وطن کند از سنگ چون گهر بالین

چگونه خواب پریشان نسازدم بیدار؟
که کج گذاشت مرا زلف زیر سر بالین

مرا به داغ جنون نیست الفت امروزی
همیشه داشت ز سرگرمیم خطر بالین

رهین پرتو منت چرا شوم صائب؟
مرا که از تب گرم است شمع بر بالین
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۵۹

در آتش است نعل می ناب دیگران
رنگین مساز خانه ز اسباب دیگران

اشکی که شورید از دل غمگین غبار دارد
خوشتر بود ز گوهر سیراب دیگران

بیداریی که جمع شود با خیال دوست
صد پرده به بود ز شکر خواب دیگران

پهلوی لاغری که کند کار بوریا
خوشتر بود ز بستر سنجاب دیگران

تا هست نم ز خون جگر در پیاله ام
لب تر نمی کنم ز می ناب دیگران

تا می توان ز رخنه دل فتح باب جست
حاجت نمی بریم به محراب دیگران

تا می توان نمود قناعت به آب خشک
هرگز مجوی طعمه ز قلاب دیگران

با آبرو بساز که چون آب تلخ و شور
گردد زیاده تشنگی از آب دیگران

باشد ز خود چو گوهر شب تاب نور من
مستغنیم ز پرتو مهتاب دیگران

چون خانه ای بود که برآرد ز خویش آب
گردد دکان هر که به دولاب دیگران

آن دست خشک باد که همچون سبو نشد
دست تسلی دل بی تاب دیگران

صائب مرا ز نام چه حاصل، که چون نگین
تر می کنم زمین خود از آب دیگران
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۶۰

خون دل است باده گلفام عاشقان
چون لاله داغدار بود کام عاشقان

گلبانگ عاشقان ز ثریا گذشته است
گردون چگونه حلقه کند نام عاشقان؟

موجی است ماه عید ز بحر نشاط عشق
چون صبحدم شکفته بود شام عاشقان

شد ذره ذره ساغر زرین آفتاب
در عین گردش است همان جام عاشقان

یاقوت رنگ باخت ز سرمای حادثات
سرخ است همچنان رخ گلفام عاشقان

سیمرغ عقل را به نظر درنیاورد
هر جا بساط پهن کند دام عاشقان

مانند داغ لاله نماید سیه گلیم
خورشید بر صحیفه ایام عاشقان

انگشت زینهار برآورد ز آه گرم
صحرای محشر از اثر گام عاشقان

عشق از جواب خشک تسلی نمی شود
روغن ز ریگ می کشد ابرام عاشقان

صائب دهان نشسته به آتش چو آفتاب
زنهار بر زبان نبری نام عاشقان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۶۱

چرخ مقوس است ترا خانه کمان
بگذر چو تیر راست ز کاشانه کمان

دست از ستم بدار که در هر گشاد تیر
شیون بلند می شود از خانه کمان

تن در مده به عجز که در قبضه جهان
گردد کباده، نرم چو شد شانه کمان

مگذر ز حرف راست که از تیر نی بود
وقت مصاف نعره شیرانه کمان

باران تیر چون نکند خانه ها خراب؟
کز روی اوست هاله مه خانه کمان

ایمن مشو ز خصم که در پشت کردن است
هنگام جنگ، حمله مردانه کمان

صائب نکرده راس دل خویش را چو تیر
زنهار پا برون منه از خانه کمان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۶۲

گشتم غبار و غیرت ناورد من همان
در چشم خصم خاک زند گرد من همان

میخانه را به آب رسانید ساغرم
گل می کند خزان ز رخ زرد من همان

صبح قیامت از تب خورشید شد خلاص
از استخوان برون نرود درد من همان

دارم چو صبح اگر چه به بر آفتاب را
خون می تراود از نفس سرد من همان

با بحر اگر چه دست در آغوش کرده است
چون موج می تپد دل بی درد من همان

صائب اگر چه کرد برابر مرا به خاک
دارد سپهر دون سر ناورد من همان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۶۳

مژگان او ز سنگ کند جوی خون روان
از سنگ این خدنگ کند جوی خون روان

آن بلبلم که دیدن بال شکسته ام
از چشم سخت سنگ کند جوی خون روان

از ناخن شکسته چه آید، که این گره
الماس را ز چنگ کند جوی خون روان

رخسار او دو آتشه چون گردد از شراب
یاقوت را ز رنگ کند جوی خون روان

زلف مسلسل تو ز بسیاری گره
شمشاد را ز چنگ کند جوی خون روان

بر هر زمین که بگذرد ابرو کمان من
با قد چون خدنگ کند جوی خون روان

از دیده نظارگیان سرو ناز من
از روی لاله رنگ کند جوی خون روان

دلهای پینه بسته ابنای روزگار
از ناخن پلنگ کند جوی خون روان

با کشتی شکسته ما تا چها کند
بحری که از نهنگ کند جوی خون روان

فریاد دلخراش تو صائب ز روی درد
از سنگ بی درنگ کند جوی خون روان
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۶۴

چند ای دل غمین به مداران گریستن؟
عیب است قطره قطره ز دریا گریستن

از گریه خوشه های گهر چید دست تاک
دارد درین حدیقه ثمرها گریستن

صبح امید می دمد از دیده سفید
دارد در آستین ید بیضا گریستن

آرد نفس گسسته برون صبح وصل را
با سوز دل چو شمع به شبها گریستن

از آه حسرت است اگر هست صیقلی
آن را که دل سیاه شد از ناگریستن

کار دل شکسته پر خون من بود
چون شیشه شکسته سراپا گریستن

این آب از فشردن دل می شود روان
حاصل نمی شود به تمنا، گریستن

ریزش سفید می کند ابر سیاه را
روشن شود دل از دل شبها گریستن

بر استقامت نظر شمع شاهدست
یکسان به سور و ماتم دنیا گریستن

با اشک الفتی که بود دیده مرا
طفل یتیم را نبود با گریستن

گلگون اشک، تشنه میدان وسعت است
مجنون صفت خوش است به صحرا گریستن

بر فوت وقت هم بفشان یک دو قطره اشک
تا کی به فوت مطلب دنیا گریستن؟

بعد از هزار سعی که بی پرده شد رخش
شد دیده را حجاب تماشا گریستن

شوریده گر چنین شود اوضاع روزگار
باید به حال مردم دنیا گریستن

افسوس جان پاک بر این جسم بی ثبات
بر مرگ خر بود ز مسیحا گریستن

بختش همیشه سبز بود، هر که را بود
در آستین چو شمع مهیا گریستن

زنگ هوس ز آینه دل نمی برد
از چشم سرمه دار زلیخا گریستن

بی دخل مشکل است کرم، ورنه ابر را
سهل است با ذخیره دریا گریستن

نم در دل محیط نماند، اگر مرا
باید به قدر خنده بیجا گریستن

شد شمع را دلیل به پروانه نجات
خامش به روز بودن و شبها گریستن

از چشم زخم، گوهر خود را نهفتن است
پنهان شکفته بودن و پیدا گریستن

چون گریه است عاقبت هر شکفتگی
با خنده جمع ساز چو مینا گریستن

صد پیرهن عرق ز خجالت کنیم روز
صائب شبی که فوت شد از ما گریستن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۶۵

خامی بود سر از پی دنیا گذاشتن
کاین صید رام می شود از وا گذاشتن

بی انتظار دامن ساحل گرفتن است
چون موج دست بر دل دریا گذاشتن

دل را ز اشک تلخ سبکبار می کند
سر بر خط پیاله چو مینا گذاشتن

دیوانه ای، ز سنگ ملامت متاب روی
بازیچه نیست سلسله بر پا گذاشتن

تا هست سنگ در کف طفلان شهر و کوی
دیوانگی است روی به صحرا گذاشتن

ای عشق، خود بگوی کز انصاف دور نیست
ما را به اختیار خرد واگذاشتن؟

در عالمی که عبرت ازو موج می زند
نتوان مدار خود به تماشا گذاشتن

سرسبز باد خامه صائب که حق اوست
سر در ره سخن عوض پا گذاشتن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۶۶

امروز رخ نشسته به خون جگر سخن
از صلب خامه آمده با چشم تر سخن

هر نقطه شاهدی است که بر صفحه وجود
هرگز نداشت جز گره دل ثمر سخن

روزی که از شکاف قلم چشم باز کرد
در خاک تیره رفت فرو تا کمر سخن

داغ ستاره سوختگی داشت بر جبین
روزی که شد ز کلک قضا جلوه گر سخن

از بس که رو به هر طرفی کرد و ره نیافت
از شرم، روی صفحه ندارد دگر سخن

تا کی الف به سینه کشد کلک بی گناه؟
دندان ز نقطه چند نهد بر جگر سخن؟

در عهد این سیاه دلان آب جوی شد
گر داشت آبرویی ازین پیشتر سخن

سیر آمدم ز قسمت ایام، تا به چند
چون خامه حاصلم بود از خشک (و) تر سخن

از چشم اهل هند، سخن آفرین ترم
عاجز نیم چو طوطی کم حرف در سخن

با شق خامه، شق قمر را چه نسبت است؟
بیرون نیامده است ز شق قمر سخن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۶۷

بوی گل و نسیم صبا می توان شدن
گر بگذری ز خویش چها می توان شدن

شبنم به آفتاب رسید از فتادگی
بنگر که از کجا به کجا می توان شدن

از آسمان به تربیت دل گذشت آه
گر درد هست، زود رسا می توان شدن

از روی صدق اگر ره مقصود سرکنی
گام نخست، راهنما می توان شدن

چوگان مشو که از تو خورد زخم بر دلی
تا همچو گوی، بی سر و پا می توان شدن

چون نور آفتاب سبکروح اگر شوی
بی چوب منع در همه جا می توان شدن

گر هست در بساط تو مغز سعادتی
قانع به استخوان پر هما می توان شدن

در دوزخی ز خوی بد خویش، غافلی
کز خلق خوش بهشت خدا می توان شدن

زنهار تا گره نشوی بر جبین خاک
در فرصتی که عقده گشا می توان شدن

دوری ز دوستان سبکروح مشکل است
ورنه ز هر چه هست جدا می توان شدن

اوقات خود به فکر عصا پوچ می کنی
در وادیی که رو به قفا می توان شدن

صائب در بهشت گرفتم گشاده شد
از آستان عشق کجا می توان شدن؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 627 از 718:  « پیشین  1  ...  626  627  628  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA