انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 628 از 718:  « پیشین  1  ...  627  628  629  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۶۸

پیش قضای حق دم چون و چرا مزن
در بحر بی کنار عبث دست و پا مزن

تا در دل تو داعیه اعتراض هست
خاموش باش و دم ز مقام رضا مزن

کوته شود زبان ملامت ز احتیاط
با دیده گشاده قدم بی عصا مزن

سهل است ناامید ز بیگانگان شدن
با جان پر امید در آشنا مزن

در آتش است نعل سفر رنگ و بوی را
دامن گره به دامن این بی وفا مزن

در خاک کن نهان قلم استخوان من
آتش به دفتر پر و بال هما مزن

مجنون گرفت دامن محمل به دست صبر
بیهوده قطره در طلب مدعا مزن

صائب کباب شد دل عالم ز ناله ات
در پرده بیش ازین سخن آشنا مزن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۶۹

خاکم به چشم در نگه واپسین مزن
زنهار بر چراغ سحر آتشین مزن

افتاده را دوباره فکندن کمال نیست
آن را که خاک راه تو شد بر زمین مزن

کافی است بهر سوختنم یک نگاه گرم
آتش به جانم از سخن آتشین مزن

بگذار چشم فتنه خوابیده را به خواب
ناخن به داغ سینه اندوهگین مزن

انصاف نیست آیه رحمت شود عذاب
چینی که حق زلف بود بر جبین مزن

چون شیشه توتیا شود از سنگ فارغ است
بر سنگ خاره شیشه ما بیش ازین مزن

خواهی که گیرد از تو سپهر برین حساب
زنهار ناشمرده قدم بر زمین مزن

صائب به گوشه دل خود تا توان خزید
زنهار حلقه بر در خلق برین مزن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۷۰

دلهای صیقلی بود آیینه دار حسن
آیینه چشم شور بود در دیار حسن

دام بود به طبع هوسناک سازگار
بیگانه پرورست هوای دیار حسن

از عرض ملک نخوت شاهان فزون شود
در دور خط زیاده شود اقتدار حسن

چون خط مشکبار، بود پیچ و تاب من
روشن ز روی آینه بی غبار حسن

از یکدگر گزیر ندارند حسن و عشق
رنگین ز داغ عشق بود لاله زار حسن

گردی است خط ز لشکر زلف سبک عنان
مژگان صفی است از سپه بی شمار حسن

چشم وفا مدار ز خوبان که می کند
در هر نگاه جامه بدل نوبهار حسن

در زیر خاک ماند نهان چون زر بخیل
هر کس نکرد خرده جان را نثار حسن

کوه از خروش سیل محابا نمی کند
فریاد عاشقان چه کند با وقار حسن؟

از صبر و عقل و هوش به خون دست خویش شست
روزی که گشت صائب بیدل شکار حسن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۷۱

دل را به هم شکن که فروزان شود ز حسن
کآیینه شکسته چراغان شود ز حسن

گر تن دهد به کاوش مژگان اسیر عشق
هر رخنه ای ز دل لب خندان شود ز حسن

هر سینه ای که هست در او خارخار عشق
بی منت بهار، گلستان شود ز حسن

شورابه سرشک اسیران تلخکام
شیرین چو آب چشمه حیوان شود ز حسن

سنگ ملامتی که به خونین دلان رسد
سیرابتر ز لعل بدخشان شود ز حسن

هر آه سرد کز دل عشاق سر کشد
سرسبز همچو سرو خرامان شود ز حسن

بخت سیاه من چه عجب سبز اگر شود
جایی که آه، سنبل و ریحان شود ز حسن

صائب بهشت نقد که جویای اوست خلق
مخصوص دیده ای است که حیران شود ز حسن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۷۲

دل را به آتش نفس گرم آب کن
ای غافل از خزان گل خود را گلاب کن

چون شعله خوش برآی به دلهای خونچکان
نقل و شراب خویش ز اشک کباب کن

از عمر هر نفس که به افسوس بگذرد
صبح امید خویش همان را حساب کن

ویرانه را چه فرش به از نور آفتاب؟
تعمیر دل به ساغر چون آفتاب کن

در شیشه کرده است ترا آسمان چو دیو
این شیشه خانه را به دم گرم آب کن

بر خاطر لطیف بزرگان مشو گران
لنگر درین محیط به قدر حباب کن

تنهائیت مباد به عصیان کند دلیر
از خود فزون ز مردم دیگر حجاب کن

شمع از برای سوختن و راه رفتن است
دل را نداده اند که بالین خراب کن

عاجز بود ز حفظ عنان دست رعشه دار
تا ممکن است توبه ز می در شباب کن

این رنگهای عاریتی نیست پایدار
موی سفید را ز دل خود خضاب کن

پیش فلک شکایت شبهای خود مبر
صبح از بیاض گردن او انتخاب کن

بی ابر مشکل است تماشای آفتاب
صائب نظاره رخ او در نقاب کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۷۳

ساقی دمید صبح قدح پر شراب کن
از روی گرم خود بط می را کباب کن

زان پیشتر که یاسمن صبح بشکفد
خود را به یک پیاله گل آفتاب کن

چون غنچه تا به چند توان پوست خنده زد؟
از یک پیاله همچو گلم بی حجاب کن

آواز می مباد به گوش عسس خورد
وقت خروس خوان بط می پر شراب کن

چون برق، فیض صبح عنان ریز می رود
ساقی تو هم به گرمی صحبت شتاب کن

از روی آفتاب قدح چشمی آب ده
چندین هزار خانه تقوی خراب کن

آیینه شکسته زمین را فرو گرفت
آن روی آتشین، نفسی بی نقاب کن

شمشیر آبدار چو موج از میان بکش
روی محیط صاف ز نقش حباب کن

ای آن که می دوی به سر زلف چون نسیم
اول دهان زخم پر از مشک ناب کن

بر روی فرد باطل کثرت قلم بکش
مشق تجرد از نقط انتخاب کن

صائب بگیر رطل گرانی سبک ز من
عقل سبک عنان را پا در رکاب کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۷۶

ساقی دمید صبح، علاج خمار کن
خورشید را ز پرده شب آشکار کن

رنگ شکسته می شکند شیشه در جگر
از می خزان چهره ما را بهار کن

فیض صبوح پا به رکاب است، زینهار
این سیل را به رطل گران پایدار کن

شرم از حضور مرده دلان جهان مدار
این قوم را تصور سنگ مزار کن

گوهر اگر چه لنگر دریا نمی شود
پیمانه ای به کار من بی قرار کن

درد پیاله ای به گریبان خاک ریز
سنگ و سفال را چو عتیق آبدار کن

خود را شکفته دار به هر حالتی که هست
خونی که می خوری به دل روزگار کن

مپسند شمع دولت بیدار را خموش
خاک سیه به کاسه خواب خمار کن

هر چند زخم می چکد از تیغ روزگار
این درد را دوا به می خوشگوار کن

شبنم زیان نکرد ز سودای آفتاب
در پای یار گوهر جان را نثار کن

تا از میان کار توانی خبر گرفت
چون موج ازین محیط تلاش کنار کن

دست گهر فشان به ثمر زود می رسد
چون شاخ پر شکوفه زر خود نثار کن

دندان خامشی به جگر چون صدف گذار
دامان خود پر از گهر شاهوار کن

غافل مشو ز پرده نیرنگ روزگار
سیر خزان در آینه نوبهار کن

تا کی توان به مصلحت عقل کار کرد؟
یک چند هم به مصلحت عشق کار کن

حسن ازل به قدر صفا جلوه می کند
تا ممکن است آینه را بی غبار کن

مغز از نسیم سوختگی تازه می شود
صائب شبی به روز درین لاله زار کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۷۷

مژگان خود به اشک جگرگون طراز کن
وان گاه چشم بر رخ فردوس باز کن

فرصت سبک عنان و شب عمر کوته است
از آه نیمشب شب خود را دراز کن

محتاج را چه عقده ز محتاج وا شود؟
ز اهل نیاز رو به در بی نیاز کن

از آرزو به خاک فتاد آدم از بهشت
زنهار ترک صحبت این فتنه ساز کن

ناسازی فلک ز نسیم شکایت است
خامش نشین و پرده افلاک ساز کن

این رشته را که طول امل نام کرده ای
زنار می شود، ز میان زود باز کن

تا کی دراز پیش طبیبان کنی دو دست؟
یک بار هم به عالمی بالا دراز کن

سر رشته شفا و مرض در کف خداست
از چاره روی دل به در چاره ساز کن

در چشم بستن است تماشای هر دو کون
زین رو ببند چشم و ازان روی باز کن

بند قبا حریف فراموشی تو نیست
این کار را حواله به زلف دراز کن

صائب بدوز دیده نامحرمان فکر
آنگه ز روی بکر سخن پرده باز کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۷۸

یا حلقه ارادت ساغر به گوش کن
یا عاقلانه ترک در می فروش کن

چون می درین دو هفته که محبوس این خمی
سرجوش زندگانی خود صرف جوش کن

بسیار نازک است سخن های عاشقان
بگذار گوش را و سرانجام هوش کن

چون صبح در پیاله زرین آفتاب
خونابه ای که می دهد ایام نوش کن

از بی قراری تو جهان است پر خروش
این بحر را به لنگر تمکین خموش کن

زان پیشتر که خرج کند گفتگو ترا
پهلو تهی ز صحبت این خودفروش کن

از روی تلخ توست چنین مرگ ناگوار
این زهر را به جبهه واکرده نوش کن

وصل گل از ترانه شب عندلیب یافت
زنهار در کمینگه شبها خروش کن

از نافه می توان به غزال ختن رسید
جان را فدای مردم پشمینه پوش کن

ساقی صبوح کرده ز میخان می رسد
صائب وداع صبر و دل و عقل و هوش کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۶۳۷۹

عمر عزیز را به می ناب صرف کن
این آب را به لاله سیراب صرف کن

هر کس که زر دهد به زر اهل بصیرت است
فصل شکوفه را به می ناب صرف کن

سرجوش عمر را گذراندی به درد می
درد حیات را به می ناب صرف کن

نتوان گرفت دامن دریا به سعی خویش
این مشت خاک در ره سیلاب صرف کن

صائب توان ز رخنه دل ره به دوست برد
اوقات در گشودن این باب صرف کن









غزل شماره ۶۳۸۰

پیش از وصال، ترک تمنای خام کن
تا گل نیامده است علاج ز کام کن

در همت از عقیق فرومایه کم مباش
تن در خراش دل ده و تحصیل نام کن

بردار اگر کشند ملامتگران ترا
بر خود به صبر، روضه دارالسلام کن

چیزی اگر طلب کنی از خلق، می طلب
دستی اگر دراز کنی پیش جام کن

ما نیم مست و نرگس ساقی است نیمخواب
از نیم شیشه عشرت ما را تمام کن

چشمت اگر به دولت بیدار می پرد
بر چشم خویش خواب فراغت حرام کن

قانع مشو به دولت ده روزه جهان
از نام نیک، دولت خود مستدام کن

هر نقش پای، گرده خورشید عارضی است
در پیش پای خویش ببین و خرام کن

هر چند نیست صید ترا رتبه قبول
بال شکسته ناخنه چشم دام کن

صائب سری بکش به گریبان بیخودی
گلگون فکر خویش ثریا خرام کن
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 628 از 718:  « پیشین  1  ...  627  628  629  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA