ارسالها: 12930
#751
Posted: 24 May 2015 12:40
مرد جوان در دادگاه خانواده: همسرم زیاد میخوابد، طلاق میخواهم
روزی که امید و بهناز زندگی مشترک خود را آغاز میکردند هیچ کس تصور نمیکرد که آنها پایشان به دادگاه خانواده باز شود و مهر پایان به زندگی مشترک خود بزنند. امید و بهناز اوایل زندگیشان با هم هیچ مشکلی نداشتند. آنها عاشق هم بودند و همیشه سعی میکردند به هم احترام بگذارند. اختلاف و درگیری آنها از چند ماه بعد از زندگی مشترکشان آغاز شد. ماجرا از این قرار بود که امید از اینکه همسرش مرتب میخوابد و حوصله انجام کاری را ندارد ناراحت بود. او بعد از چند ماه ناراحتیاش را با همسرش درمیان گذاشت و این سرآغازی بود برای یک جدایی تلخ.
امید هر چند ثانیه یکبار به ساعتش نگاه می کند و از منشی دادگاه می پرسد که نوبتشان نشد؟ بهناز اما خونسرد است. روی نیمکت راهرو نشسته و حرفی نمی زند. بالاخره منشی شعبه 268 دادگاه خانواده نام آنها را صدا می زند و جلسه رسیدگی به پرونده این زوج شروع می شود. وقتی قاضی علت درخواست طلاق را می پرسد مرد جوان پیشدستی می کند و پاسخ می دهد: آقای قاضی 3 سال است که با بهناز ازدواج کرده ام ولی از وقتی با او زندگی می کنم دچار افسردگی و دلمردگی شده ام. همسرم همیشه در حال خوابیدن است و هیچ کاری انجام نمی دهد.
در زندگی اش اول خواب برایش اهمیت دارد و بعد از آن به فکر کارهای دیگرش می افتد. وقتی صبح ها از خواب بیدار می شوم و سر کار می روم همسرم در خواب است و حتی برای بدرقه من هم بیدار نمی شود. او متوجه رفتن من نمی شود. آرزو به دلم ماند که بهناز برای یک بار هم که شده برایم صبحانه آماده کند و من با انرژی سر کار بروم. اما نه تنها صبحانه ای برایم درست نمی کند بلکه اگر سر و صدا کنم و او بیدارمی شود و شروع به داد و فریاد می کند که چرا او را بیدار کرده ام. در طول روز هم جرات نمی کنم به خانه مان زنگ بزنم.
چون بیشتر اوقات همسرم خواب است و اگر زنگ بزنم و بیدار شود سردرد می گیرد و آن روز را برای هردویمان تلخ می کند. بهناز حتی برای درست کردن غذا هم بی حوصله است و دوست دارد که بخوابد. شاید باورتان نشود ولی آقای قاضی ما وقتی به مهمانی یا جایی دعوت می شویم همسرم از ترس این که مهمانی تا دیروقت طول بکشد و او نتواند بخوابد نمی رود. خیلی وقت ها به خاطر خوابیدن بهناز همه مهمانی هایمان را کنسل کردیم و در خانه ماندیم. شب ها وقتی از سر کار به خانه بر می گردم بهناز با من شام می خورد و خیلی زود می خوابد. هرچه به او می گویم حداقل کاری برای خودش پیدا کند و در طول روز مشغول کار شود تا هم روحیه اش بهتر و هم از اعتیادش به خواب راحت شود فایده ای ندارد. راستش دیگر خسته شده ام. آقای قاضی می خواهم از همسرم برای همیشه جدا شوم.
بعد از صحبت های این مرد، قاضی نظر همسر وی را هم می پرسد که او می گوید: شوهرم موضوع را زیادی بزرگ کرد و باعث شد کارمان به طلاق بکشد. راستش من هم دیگر نمی خواهم در کنار این مرد زندگی کنم. آقای قاضی او این موضوع را بهانه کرده و من می دانم چرا این حرف ها را می زند. امید از این که من سرکار نمی روم و درآمد ندارم ناراحت است.
او می خواهد من هم سرکار بروم و کمک خرج زندگیمان باشم اما من روحیه کار کردن ندارم. راستش من هم از غر زدن های شوهرم خسته شدم و احساس می کنم که این زندگی آینده خوبی نخواهد داشت. آدم وقتی در خانه است بی حوصله می شود و بیشتر می خوابد. این بهانه ای برای جدایی است و نمی خواهم در برابر خواسته همسرم مقاومت کنم. اگر من خوابم را درست کنم او بازهم موضوعی برای درخواست طلاق پیدا می کند.
وقتی صحبت های این زوج به پایان می رسد قاضی بدون صدور هیچ حکمی این زوج را به مشاوره خانواده می فرستد تا شاید مشکلشان حل شود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#752
Posted: 24 May 2015 12:40
پرداخت بدهی ٢٨٠میلیونی با سرقت وحشتآور طلافروشی
شهروند: پارچه فروش ورشکسته برای پرداخت ٢٨٠ میلیون بدهکاری خود، نقشه سرقت مسلحانه از یک طلافروشی را اجرا کرد اما پیش از انجام هرگونه اقدامی از سوی پلیس غافلگیر شد. صبح دیروز مرد جوانی به یک مغازه طلافروشی در خیابان سجادشمالی رفت. قیمت سرویسهای طلا را میپرسید. مغازه شلوغ بود. میخواست معطل کند. نقش بازی کرد. گوشی تلفن همراهش را از جیبش بیرون کشید و مشغول صحبت شد. هنوز فروشنده نمیدانست هدف نقشه مسلحانه یک سارق شده است. همهچیز عادی بود و کسی حتی نمیتوانست به موضوع مشکوک شود. اما درست در لحظهای که مغازه خلوت شد و فروشنده سرش را برای انجام کاری برگرداند ناگهان یک اسلحه را پشت سر خود احساس کرد و بعد از آن این جمله را شنید: «هرچه طلا داری بریز روی میز و مطمئن باش که اگر واکنشی نشان دهی تو را میکشم.» فروشنده که حسابی ترسیده بود، تسلیم نشد و به جای اینکه به حرف سارق گوش کند با او درگیر شد. صدای تیر شلیکشده از اسلحه کافی بود تا راز این سرقت مسلحانه فاش شود. چند دقیقه بیشتر طول نکشید که ماموران گشت کلانتری ١٦١ ابوذر پس از اطلاع از این حادثه به طلافروشی رفتند و پیش از اینکه دزد جوان بتواند فرار کند او را دستگیر کردند.
همانجا صاحب مغازه طلافروشی که به شدت شوکه شده بود، به ماموران کلانتری گفت: «این مرد چند روز پیش هم به مغازه من آمده بود. او سرویسهای طلای مغازه مرا دید و در نهایت یک سرویس ٨ میلیون و ٥٠٠ هزار تومانی را پسندید و گفت که چند روز بعد به همراه همسرش به مغازه میآیند و آن سرویس را میخرد. او رفت و امروز باز هم آمد. در حالی که اصلا به او شک نداشتم با او احوالپرسی کردم و گفت که برای خرید آن سرویس آمده است. در یک لحظه که مغازه شلوغ شد این مرد با موبایلش صحبت کرد و در نهایت وقتی مغازه خلوت شد کارتش را به من داد و گفت که مبلغ سرویس را از کارتش بکشم.
من هم وقتی سرم را برگرداندم اسلحه را احساس کردم و تازه آنجا بود که متوجه نقشه این مرد شدم. اما با او درگیر شدم و در نهایت پلیس خیلی زود وارد عمل شد و این مجرم را دستگیر کرد. اگر نیروهای پلیس لحظهای دیرتر به محل رسیده بودند این مرد معلوم نبود که چه بلایی سر من میآورد.»
بعد از این اظهارات، دزد جوان نیز تحت بازجویی قرار گرفت و با اعتراف به نقشه سرقت مسلحانه به ماموران پلیس گفت: «من پارچهفروش بودم و وضع مالی خوبی داشتم. اما به یکباره ورشکست شدم و تمام سرمایهام را از دست دادم. از طرفی ٢٨٠میلیون تومان هم بدهکار شدم و نمیدانستم که این بدهکاری را چطور میتوانم پرداخت کنم. برای همین به فکرم رسید که نقشه یک سرقت را اجرا کنم تا بتوانم پول بدهکاریام را جور کنم اما گیر افتادم.» با اعتراف این پسر، وی با قرار قانونی روانه بازداشتگاه شد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#753
Posted: 24 May 2015 12:42
حادثه دلخراش برای مرد باغبان/ میخ باغبانی در چشم او از کنار مغزش عبور کرد
یک میخ 7.5 سانتیمتری داخل چشم یک باغبان شده و در کره چشم او جا خوش کرده است. البته در شرایط عادی آن شخص باید جان خود را از دست میداد، اما باغبان معجزه را به چشمان خود دیده است.
به گزارش پارسینه ، میخ مورد استفاده در باغبانی از چشم راست وارد چشم باغبان شده و با فاصله چند میلیمتری از کنار مغز رد شده است.
این باغبان 27 ساله مشغول کار کردن با دستگاه چمنزنی بوده که به اشتباه با یک میخ نیز برخورد میکند. آن میخ از جای خود کنده شده و به سمت عقب پرتاب میشود. در نهایت نیز وارد چشم باغبان نگونبخت میشود.
پزشکان نیز پس از مشورت یک راه خوب را پیدا میکنند تا میخ را چشم مرد خارج کنند. زیرا انتهای میخ در مجاورت دو شریان اصلی مغز بود و اگر میخ صدمهای با آنها وارد میکرد، آن باغبان تا آخر عمر با مشکلات مغزی روبهرو میشد. دکتر واعل اسد جراح مغز و اعصاب میگوید: «نوک میخ مانند یک انگشتی بود که در سد فرو کرده باشند. نگران بودیم که میخ را خارج کنیم و خونریزی شروع شود. پزشکان پس از بررسی با نوعی اسکنر پزشکی جدید به این نتیجه رسیدند که میخ به کره چشم آسیبی جدی وارد نکرده است.
معجزه باورنکردنی یک باغبان
پس از این حادثه، جراحان بیمارستان عمومی ماساچوست در بوستون ایالاتمتحده به سرعت اتاق عمل را آماده میکنند. یک پزشک میخ را خارج میکرد و اگر بر حسب تصادف یکی از آن دو رگ پاره میشد، دو پزشک کشیک آماده جراحی سر بیمار بودند.
تنها چند دقیقه پس از عمل نیز به بیمار آمپول کزاز و آنتیبیوتیک تزریق و سپس مرخص شد. بیمار تنها هشت هفته بعد از عمل توانست در کمال تعجب بینایی عادی خود را به دست آورد. پزشکان همواره به صاحبان مشاغل خطرناک توصیه کردهاند که هنگام کار حتما از وسایل ایمنی چشم استفاده کنند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#754
Posted: 24 May 2015 13:55
عتیقههایی که بوی خون میدهد
وسوسه رسیدن به گنجهای نهفته در دل خاک، گاهی اوقات ممکن است به قیمت جان انسانها تمام شود.
جرایمی که به خاطر رسیدن به گنجهای دفن شده در دل خاک و یا خرید و فروش اشیاء تاریخی رخ میدهند، هر روز خشن و خشنتر میشوند.
اگر تا دیروز تب و تاب پیداکردن گنج و وسوسه یک شبه پولدار شدن فقط باعث میشد که مالباختهها در دام کلاهبرداران بیفتند و ضرر مالی ببینند اما مدتی است که فریب خوردگان هزینه این وسوسه را نه تنها با سرمایههایشان که با جانشان میپردازند.
در ماههای گذشته چند حادثه مرگبار و جنایی در نقاط مختلف کشور رخ داد و وقتی پلیس به بررسی آنها پرداخت معلوم شد پیدا کردن گنج و خرید و فروش عتیقه از مهمترین دلایل بروز این حوادث بوده است، ماجراهای مرگباری که خواسته یا ناخواسته جان افراد زیادی را گرفته است.
این گزارش، شرح حوادث مرگباری است که در ماههای اخیر به خاطر گنج و عتیقه رخ داده است.
مرگ در زیر تلی از خاک
آخرین حادثه مرگباری که به خاطر گنج و اشیای عتیقه رخ داد، ماجرای مدفون شدن یک جستوجوگر گنج زیر خروارها خاک در حوالی شهرستان مریوان بود.
صبح 13 اردبیهشت ماه، پسر جوانی با آتشنشانی مریوان تماسگرفت و از گرفتار شدن دوستش در یک تونل زیر زمینی خبر داد، دقایقی بعد از این تماس، امدادگران آتشنشانی و هلال احمر راهی منطقه مورد نظر شدند، آنها در محل حادثه پسرجوانی را دیدند که بسیار آشفته به نظر میرسید. او گفت که به همراه دوستش برای پیدا کردن عتیقه در حال کندن تونل بودهاند که ناگهان سقف تونل ریزش کرده و دوستش که در آن زمان در تونل مشغول کار بوده زیر تلی از خاک گرفتار شده است.
امدادگران با شنیدن حرفهای پسرجوان، جست و جو و آواربرداری برای نجات جوان 23ساله را شروع کردند و پس از 13ساعت تلاش او را از زیر آوار بیرون کشیدند اما در معاینات اولیه تیم پزشکی مشخص شد که وی جانش را از دست داده است.
به دنبال این حادثه، تحقیقات شروع و مشخص شد که قربانی و دوستش از 7 ماه پیش و با به دست آوردن یک نقشه گنج، جستوجویشان را در این منطقه شروع کرده بودند و در این مدت تونلی عمودی به عمق حدود 14متر حفر کرده و این بار در حال حفر یک تونل افقی بودند که ناگهان دیواره تونل ریزش کرده و از آنجا که در آن لحظه جوان 23 ساله سرگرم حفاری بود، زیر آوار گرفتار شده و در نهایت جانش را از دست داد.
این حادثه اما تنها حادثه ریزش تونل جستوجوگران گنج در سال جدید نبود. چند هفته پیش حادثه مشابه دیگری نیز در شهرستان رشتخوار خراسان رضوی رخ داد و مرد جوانی که برای رسیدن به اشیاء عتیقه اقدام به حفر تونل کرده بود، به دلیل ریزش تونل زیر تلی از خاک گرفتار شد و متاسفانه جانش را از دست داد.
ماجرا از این قرار بود که چندی پیش 6 مرد جوان با در دست داشتن یک نقشه گنج راهی منطقه تاریخی رشتخوار شدند و شروع به حفاری کردند. چندین روز از تلاش آنها میگذشت اما به هیچ نتیجهای نرسیده بودند.
با این حال طمع رسیدن به گنج به آنها اجازه نمیداد دست از کار بکشند و سرانجام همین طمع آنها بود که کار دستشان داد. وقتی آنها مشغول حفاری بودند ناگهان سقف تونل ریزش میکند و یکی از قاچاقچیان زیر آوار گرفتار میشود. دوستان او بلافاصله با نیروهای هلال احمر تماس گرفتند و درخواست کمک کردند اما پس از تلاشی چند ساعته، جسد مرد جوان از زیر آوار بیرون کشیده شد.
مرگ به خاطرعتیقههایی که وجود ندارد
خرید و فروش عتیقه و پول هنگفتی که قرار است از این راه به دست بیاید آنقدر وسوسه کننده است که باعث میشود عده زیادی اسیر چنین وسوسهای شوند.
حال آنکه در بسیاری از این معاملات اصلا خبری از گنج و عتیقه نیست و این ترفند، یک راه کلاهبرداری است که تبهکاران از آن برای رسیدن به پول استفاده میکنند.
آنها به بهانه معامله گنج طعمههایشان را با کیفهای پر از پول به محلی خلوت میکشند و برای اجرای نقشه خود ممکن است حتی دست به جنایت هم بزنند. ماجرای دو پسر عمو که قربانی فروشندگان گنج شدند یکی از همین ماجراهاست.
صبح جمعه 28 فروردین ماه امسال بود که چوپانی هنگام چرای گله گوسفندانش در منطقهای جنگلی با دیدن پیکر بیجان مرد ناشناسی شوکه شد.
مرد چوپان سراسیمه با پلیس تماس گرفت و وقتی ماموران در محل حاضر شدند متوجه شدند که علاوه بر جسد مرد جوان، جسد دیگری نیز در چند متری جسد اول افتاده است. هر دو قربانی بر اثر اصابت گلوله تفنگ شکاری به قتل رسیده بودند.
ماموران در بازرسی لباسهای قربانیان مدارک شناسایی پیدا کردند که نشان میداد هر دو مقتول، پسرعمو و ساکن یکی از روستاهای بخش بابلکنار هستند.
ماموران در ادامه سراغ خانواده قربانیان رفتند. بررسیها نشان میداد که دو پسر عمو صبح روز پنجشنبه 27 فروردین ماه برای حضور سر قراری با یک مرد به جنگل رفتهاند و پول زیادی نیز همراه خود بردهاند.
همه چیز از این حکایت داشت که مقتولان قرار بوده که با فرد ناشناسی معاملهای میلیونی انجام دهند و احتمالا سر همین معامله نیز جانشان را از دست دادهاند.
ردگیریهای پلیس ادامه یافت و طولی نکشید که آنها توانستند در بررسیهای تخصصی و کنترل کردن تمامی تماسهای قربانیان به متهم اصلی پرونده برسند. مرد جوانی که 4 ساعت پس از پیدا شدن اجساد مخفیگاهش شناسایی و محاصره شد.
این مرد پس از دستگیری به اداره آگاهی منتقل شد و در مراحل اولیه لب به اعتراف گشود و درباره جزئیات جنایتی که رقم زده بود به ماموران گفت: مدتی بود که با دو قربانی آشنا شده بودم. میدانستم که پول دارند و میخواهند سرمایهگذاری کنند.
برای همین به آنها گفتم فردی را میشناسم که یک گنج قیمتی دارد و برای فروش آن دنبال مشتری میگردد. هر دو پسرعمو حرفهایم را باور کردند و تصور میکردند که با انجام این معامله سود کلانی نصیبشان میشود.
روز حادثه به بهانه معامله اشیای عتیقه با آنان در جنگل قرار گذاشتم. آن روز چند ساعت زودتر به محل حادثه رفتم و مخفی شدم.
حدود ساعت 3 بعدازظهر بود که آنها در محل حاضر شدند و در همین لحظه بود که با اسلحهای که همراهم بود به آنها شلیک کردم و هر دو نفرشان را به قتل رساندم.
پس از آن 15 میلیون تومان پولی را که همراهشان بود برداشتم و فرار کردم غافل از اینکه خیلی زود دستگیر خواهم شد. پس از اعترافات این مرد، برای او قرار بازداشت صادر شد و پرونده این جنایت در دادسرا در حال رسیدگی است.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#755
Posted: 24 May 2015 13:56
خواننده جوان به خاطر گیتار مرتکب جنایت شد
شرق: خواننده جوان که چشم به گیتار دوستش دوخته بود، برای بهدستآوردن ساز، آخرین نت زندگی او را نواخت و مرتکب جنایت شد.
به گزارش خبرنگار ما، خانواده جوانی به نام رامین آبان سال گذشته به پلیس خبر دادند فرزندشان در محل کارش کشته شده است. آنها گفتند بعد از چندساعت بیخبری از رامین، به محل کارش رفتهاند و جسد او را درحالیکه بر زمین افتاده بوده، پیدا کردهاند. وقتی مأموران اداره آگاهی و بازپرس ویژه قتل به محل کار مقتول که استودیوی ضبط موسیقی بود، رفتند، متوجه شدند این جوان خفه شده است ضمن اینکه ضرباتی هم بر سر او کوبیده شده بود و احتمال داشت قاتل به قصد سرقت دست به این جنایت زده باشد زیرا وسایل رامین به سرقت رفته و دفترش کاملا به هم ریخته بود. تحقیقات روی تلفنهای رامین و همچنین آخرین رفتوآمدها به استودیو و اختلافات احتمالی او با دیگران متمرکز و مشخصات اموال سرقتی استخراج شد تا مغازهداران در صورت مشاهده این اموال موضوع را به مأموران اطلاع دهند. مدتی بعد پلیس باخبر شد تعدادی از اموال رامین در مغازهای کشف شده است. فردی به نام کاظم برای فروش این وسایل به مغازه لوازم موسیقی مراجعه کرده و صاحب مغازه به او مشکوک شده و موضوع را اطلاع داده بود. با دستگیری کاظم و بررسی وسایل مشخص شد آلات موسیقی متعلق به رامین است، بنابراین کاظم مورد پرسش قرار گرفت. این خواننده جوان لب به اعتراف گشود و گفت: «از مدتها قبل به استودیو رامین رفتوآمد داشتم و در آنجا آواز تمرین و ضبط میکردم. بعد از بارها رفتوآمد با هم دوست شدیم و من بیشتر وقتم را در استودیو او میگذراندم. رامین خودش هم هنرمند بود و خیلی خوب گیتار میزد. او مدتی قبل گیتاری خرید و به دیوار استودیو آویزان کرد. خیلی از آن خوشم میآمد و دلم میخواست گیتار برای من باشد، اما میدانستم رامین آن را نمیدهد بنابراین تصمیم گرفتم آن را سرقت کنم».
متهم در ادامه اعترافاتش گفت: «روز حادثه به استودیو رفتم و طبق معمول با هم گپ زدیم و چای خوردیم. زمانی که میخواستم از آنجا خارج شوم، گیتار را مخفیانه برداشتم و داشتم از آنجا بیرون میرفتم که رامین مرا دید و خیلی ناراحت شد، گیتار را از دستم گرفت و با من درگیر شد. پرسید چرا گیتار را دزدیدی، اگر به من میگفتی لازمش داری آن را به تو قرض میدادم یا اینکه حتی حاضر بودم آن را به تو هدیه کنم. من مشروب خورده و حشیش کشیده بودم و حالت عادی نداشتم حتی زمانی که در استودیو بودم هم حشیش کشیدم. متوجه کارهایم نبودم، نمیتوانستم با رامین حرف بزنم. او هم خیلی از دستم ناراحت بود. میخواستم از آنجا خارج شوم که جلویم را گرفت و به من گفت بابت این دزدی باید جواب بدهم. نمیدانم چه شد که تصمیم گرفتم به رامین حمله کنم. وقتی پشتش را به من کرد تا کاری انجام دهد، دستمالی را از پشت دور گردنش انداختم و او را خفه کردم بعد با جسمی سنگین چندضربه هم به سرش زدم. بعد که از مرگ او مطمئن شدم، تصمیم گرفتم وسایل استودیو را سرقت کنم. گیتار را هم برداشتم. بعد برای فروش آن اقدام کردم، اما وقتی وارد مغازه شدم تا اجناس را بدهم، شخصی فریاد زد او سارق است و مردم هم مرا دوره کردند تا پلیس رسید». متهم به دستور بازپرس برای بررسی سلامت روانی به پزشکیقانونی معرفی شد و متخصصان اعلام کردند کاظم مسئول اعمال ارتکابی خودش است و مشکل روانی حادی ندارد. همچنین در گزارشی علت مرگ رامین، فشار بر عناصر حیاتی گردن و خفگی اعلام شد. متهم بعد از تکمیل تحقیقات، برای بازسازی صحنه جرم به محل حادثه برده شد و سرانجام پرونده با صدور کیفرخواست برای رسیدگی به شعبه ٨٤ دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد. این در حالی است که در آخرین دفاعیات در مرحله دادسرا، متهم یکبار دیگر به قتل اعتراف و درخواست بخشش کرده و مدعی شد، هنگام قتل در حالت عادی نبوده. پدر و مادر مقتول بهعنوان ولیدم برای متهم درخواست قصاص کردهاند.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#756
Posted: 24 May 2015 13:57
راز قتل در طناب سبز
شامگاه بیست و سوم ماه رمضان اهالی یک از خیابانهای مرکزی تهران به خاطر بوی تعفن شدید در خیابان حاضر شده و به دنبال منبع انتشار آن بودند. شدت بوی تعفن به حدی بود که نفس کشیدن را سخت میکرد. پس از جستجوی فراوان یکی از اهالی با فریاد گفت بوی تعفن از داخل خودروی پراید مشکی رنگ است.
آنها وقتی صاحب خودرو را در محله پیدا نکردند با پلیس تماس گرفتند. مامور پلیس در تماس با من موضوع را اعلام کرد که دستور دادم با کمک کلیدساز در خودرو باز و داخل آن بررسی شود. دقایقی بعد مامور کلانتری بار دیگر تماس گرفت و از کشف جسدی در کیسه زباله در خودرو خبر داد. دستور دادم صحنه حفظ و تیم بررسی صحنه جرم در محل حاضر شود. نیم ساعت بعد نیز خودم در محل حاضر شدم. جسد با طنابی سبز بسته شده بود. پزشک جنایی پس از معاینه اولیه اعلام کرد، جسد متعلق به زنی حدود 30 تا 35 سال است که لباس خانه به تن داشته است. به دلیل گذشت زمان، پزشک تعیین علت مرگ را به بعد از معاینات تخصصی موکول کرد.
در نخستین گام دستور دادم مالک خودرو شناسایی و احضار شود. مرد 53 ساله ای به نام رضا به عنوان مالک پراید خود را به محل کشف جسد رساند. او در جریان تحقیقات گفت: خودروی پراید متعلق به من بود اما چهار ماه قبل، آن را به صورت قسطی به زن جوانی به نام فرشته فروختم. قسط قبلی خودرو عقب افتاده بود که به خاطر دختر 16 ساله فرشته به او فرصت دادم.
به آدرس اعلامی روی قولنامه خودرو در منطقه لویزان رفتیم. چراغ های خانه روشن بود اما کسی در را باز نمی کرد. دقایقی بعد مرد 40 ساله ای قصد ورود به خانه مورد نظر را داشت که جلوی او را گرفتیم. خودش را وحید 38 ساله معرفی کرد و مدعی شد آنجا خانه اش است. از او در مورد ساکنان خانه پرسیدم که گفت همراه دخترش شبنم و همسرش فرشته در آنجا زندگی می کند.
در مورد فرشته و شبنم سوال کردیم که مدعی شد دخترش همراه عمه اش یک هفته ای است به مشهد رفته است. فرشته نیز چهار روز است به خانه نیامده و از او خبری ندارد.
وقتی در مورد این که آیا گم شدن همسرش را اطلاع داده، سوال کردم گفت دو روز صبر کردم تا فرشته به خانه بیاید اما وقتی نیامد دیروز موضوع گم شدنش را به کلانتری محل اعلام کردم. فرشته زن آزادی بود و سابقه داشت چند روز به خانه نیاید، اما وقتی غیبتش طولانی شد نگران شدم و موضوع را به پلیس اطلاع دادم.
وحید که انگار تازه متوجه ما شده بود در مورد علت حضورمان سوال کرد که ما از قتل همسرش خبر دادیم.
او درباره رابطه اش با فرشته گفت: چند سال اول زندگی خوبی داشتیم اما کم کم به مشکل برخورده و فکر کردیم با آوردن بچه مشکل حل می شود اما آتش اختلاف ما بیشتر شد. به خاطر شبنم تحمل کردیم تا این که از هم جدا شدیم اما برای این که دخترم ضربه نخورد و موضوع را متوجه نشود زیر یک سقف زندگی می کردیم. او زن آزادی بود و صبح تا شب بیرون می رفت حتی چند وقت در یکی از سفارتخانه های اروپایی مشغول کار بودو ادعا می کرد شبنم را با خود به خارج می برد. وقتی به رفتارش اعتراض می کردم می گفت همسر من نیست و من حق دخالت در کارهایش را ندارم.
با شنیدن اظهارات وحید او را بازداشت کردم و خانه را جستجو کردیم اما به مورد مشکوکی بر نخوردیم. مالک پراید را هم آزاد کردیم.
2 روز بعد از کشف جسد، شبنم برای شکایت به دادسرا آمد و گفت: پدرم آدم خوبی است و مطمئنم قاتل مادرم فرد دیگری است.
در بررسی شماره تماس های مقتول با افراد زیادی روبه رو شدیم که هر کدام بعد از احضار مدعی بودند با او تنها چند روز دوست بوده یا مراوده کاری داشته اند. یک روز در حال بررسی پرونده بودم که چشمم به یک شماره افتاد که بیشتر از بقیه تکرار شده و حتی چندین پیامک با مقتول رد و بدل کرده بود.
صاحب خط را احضار کردم. این فرد با بقیه فرق داشت. پسری 33 ساله و متشخص. خودش را همایون و پزشک معرفی کرد که در بررسی سوابقش مشخص شد درست می گوید. از او در مورد ارتباطش با فرشته سوال کردم که با اعتماد به نفس بالایی مدعی شد این فرد را نمی شناسد و هیچ ارتباط تلفنی با او ندارد.
همایون اعتماد به نفس خوبی داشت و محکم صحبت می کرد. با هماهنگی تیم تشخیص هویت برای بازرسی خانه اش به بلوار کشاورز رفتیم. در بررسی خانه آقای دکتر چیز مشکوکی ندیدیم .
یکباره به فکر انباری خانه همایون افتادم و قصد بازرسی از آنجا را داشتیم که مدعی شد 4 سال است که از انباری استفاده نکرده و بجز چند کتاب، چیزی در آنجا نیست. وقتی در انباری باز شد با چند جلد کتاب پزشکی روبه رو شدیم که غبار روی آن، نشان از استفاده نکردن از آنها و صحت گفته های آقای دکتر داشت اما در آنجا با چند کیسه زباله و طناب سبز رنگ روبه رو شدیم که همایون ادعا کرد برای بسته بندی کتاب ها از آنها استفاده کرده است. با توجه به شباهت طناب داخل انباری با طنابی که دور جسد پیچیده شده بود دستور دادم هر دو طناب آزمایش شود. مرد پزشک نیز بازداشت شد و خانه اش را پلمب کردیم. روز بعد جواب آزمایش نشان داد هر دو طناب یکی است و جای بریدگی ها روی آنها با هم مطابقت دارد.
دکتر همایون که متوجه برملا شدن رازش شده بود اعتراف کرد در بیمارستان با فرشته دوست شده و با هم در رفت و آمد بودند. او در مورد نحوه مرگ فرشته گفت: شب 19 ماه رمضان فرشته به خانه ام آمد با هم صحبت کردیم اما من به تلفن های زیاد و آدم های دور و بر او اعتراض کردم که یکباره سرش را گرفت و بی هوش شد. وقتی او را معاینه کردم متوجه شدم سکته کرده و برای این که ترسیدم ماموران حرفم را باور نکنند جسدش را نایلون پیچ کرده و در صندوق عقب پرایدش گذاشتم و در محله ای در مرکز شهر رها کردم.
حرف های همایون همچنان تناقض داشت تا این که پزشکی قانونی اعلام کرد به علت گذشت زمان امکان تشخیص علت اصلی مرگ وجود ندارد که با تشکیل کمیسیون ویژه پزشکی اعلام شد رد جسم برنده روی گلوی مقتول مشهود است.
همایون باردیگر مورد بازجویی قرار گرفت و این بار اعتراف کرد آن شب با فرشته درگیر شدم و گلویش را آنقدر فشار دادم تا بی هوش شد برای این که مطمئن شوم مرده است طناب سبزی را دور گردنش انداختم و محکم فشار دادم.
با اعترافات متهم و درخواست اولیا دم آقای دکتر محاکمه و به اعدام محکوم شد. او اکنون در انتظار اجرای حکم قصاص است.
محمد شهریاری
بازپرس سابق قتل پایتخت و سرپرست دادسرای جنایی تهران
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#757
Posted: 26 May 2015 12:53
صحنهسازی برای پنهان ماندن راز جنایت
حکم مرگ پسر جوان که پس از قتل یک زن و رها کردن جنازه او در وسط جاده با صحنهسازی قصد گمراه کردن پلیس را داشت، در دیوانعالی کشور مهر تایید خورد و قطعی شد.
شامگاه پنجم خرداد 92 به کلانتری 15 سهیلآباد رباطکریم خبر رسید، جنازه یک زن در وسط جاده روستای یقه پیدا شده که به نظر میرسد به دنبال تصادف رانندگی جان سپرده است. جنازه با هماهنگی قضایی به پزشکیقانونی فرستاده و تلاش برای افشای هویت این زن آغاز شد.
یک شبانهروز ازاین ماجرا گذشته بود که مرد جوانی به اداره آگاهی شهریار رفت و از ناپدید شدن همسر 25 سالهاش به نام فاطمه خبر داد.
این مرد گفت: «همسرم دیروز صبح در غیاب من از خانه خارج شد و دیگر برنگشت. همهجا را دنبال او گشتهام اما اثری از او نیست. باجناقم میگوید دیروز عصر او را سوار ماشین یک پسر جوان به نام اسماعیل در جاده شهریار دیده است. میترسم بلایی سر همسرم آمده باشد.»
نشانیهایی که او از همسرش ارائه داد با نشانیهای جنازه زن ناشناس مطابقت داشت. به این ترتیب مرد جوان به سردخانه پزشکی قانونی رفت و جنازه همسرش را شناسایی کرد. وقتی پزشکیقانونی در گزارشی علت مرگ را بریدگی شاهرگ گردن بر اثر برخورد جسم برنده اعلام کرد، پرونده رنگ و بوی جنایی به خود گرفت و فرضیه تصادف رانندگی رنگ باخت.
پلیس در نخستین گام از بررسیها به تحقیق از شوهرخواهر فاطمه پرداخت. این مرد گفت: «خواهرزنم از دو سال پیش که ازدواج کرد با شوهرش اختلاف داشت. آنها میخواستند از هم جدا شوند اما با پادرمیانیهای خانوادههایشان از این کار منصرف شدند تا اینکه عصر پنجم خرداد فاطمه را سوار ماشین پسر 22 سالهای به نام اسماعیل که از آشناهایمان است، دیدم. قبلا از همسرم شنیده بودم که فاطمه و اسماعیل به یکدیگر علاقهمند شدهاند و به همین خاطر فاطمه میخواهد از شوهرش جدا شود.»
این مرد ادامه داد: «من با ماشین، آنها را تعقیب کردم اما به محض اینکه فاطمه مرا دید، دستپاچه شد و اسماعیل به سرعت به یک خیابان فرعی پیچید که آنها را گم کردم. میخواستم ماجرا را به باجناقم بگویم اما ترسیدم تا اینکه صبح روز بعد متوجه شدم فاطمه ناپدید شده است. گمان میکنم اسماعیل در مرگ فاطمه دست داشته باشد.»
به دنبال اطلاعاتی که این مرد به پلیس داد، اسماعیل چهاردهم خرداد بازداشت شد و به قتل زن جوان اعتراف کرد.
او گفت: «مدتی بود که با فاطمه تلفنی ارتباط داشتم. او میگفت به من علاقهمند شده و میخواهد از شوهرش جدا شود. عصر پنجم خرداد دنبال او رفتم و در خیابان در حال گردش بودیم که شوهرخواهر فاطمه ما را دید. فاطمه که خیلی ترسیده بود از من خواست شب به خانهمان بیاید اما من مخالفت کردم. به او گفتم تا زمانی که از شوهرش جدا نشده اجازه ندارد به خانه من بیاید. فاطمه که از شنیدن این حرف ناراحت شده بود در ماشین را باز کرد تا خودش را از ماشین به بیرون پرت کند که مانع او شدم. او میگفت جرات نمیکند به خانهشان برگردد. او التماس کرد او را با خود به خانهمان ببرم. من که ترسیده و از حرفهای فاطمه کلافه شده بودم با کارد میوهخوری که در ماشین داشتم یک ضربه به گردنش زدم و او را شبانه در وسط جاده رها کردم. میخواستم ماشینها با جنازه برخورد کنند و متلاشی شود و ماجرای قتل پنهان باقی بماند.»
به دنبال اعترافهای این پسر و بازسازی صحنه جرم، او در شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران پای میز محاکمه ایستاد و به درخواست اولیایدم به قصاص محکوم شد.
روز چهارشنبه این حکم از سوی قضات عالی رتبه شعبه 24 دیوانعالی کشور رسیدگی شد و مهر تایید خورد. به این ترتیب اسماعیل در یک قدمی چوبه دار قرار گرفت.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#758
Posted: 26 May 2015 12:54
پایان خونین متلکپرانی سیاه
متلکپرانی پسری به دختران یک محله درخیابان پاسدار گمنام تهران عاقبتی مرگبار داشت.یکی از مزاحمان خیابانی وقتی با اعتراض پسر جوانی روبهرو شد، در اقدامی کینهجویانه او را به قتل رساند.
ساعت 21 شامگاه دوشنبه 28 اردیبهشت ماه سال جاری گزارشی از یک دعوای خونین به مأموران کلانتری پاسدار گمنام در منطقه 14 تهران مخابره شد، تجسسها نشان داد این درگیری خونین بین دو جوان بوده که یکی از آنها زخمی شده است.همزمان با رسیدن مأموران به صحنه حادثه، پیکر نیمهجان جوان 31 سالهای با آمبولانس اورژانس به بیمارستان بازرگانان انتقال یافت.هنوز چند ساعتی نگذشته بود که «علی رجبی» به خاطر خونریزی شدید تسلیم مرگ شد.ماجرای این جنایت خیابانی خیلی زود به بازپرس ویژه قتل اطلاع داده شد و تیمهای تخصصی پلیس آگاهی تهران مأموریت یافتند تا از جزئیات قتل خونین رازگشایی کنند.وقتی مأموران دست به کار شدند، پی بردند علی به خاطر مزاحمتی که چند پسر جوان برای دخترهای محلهشان ایجاد کرده بودند، به قاتل اعتراض کرده است که با میانجیگری رهگذران و عذرخواهی قاتل همه پراکنده شدند. اما انگار پسر خشن، کینه به دل گرفته و زمانی که علی از خودرو پیاده میشود تا به سمت خانهاش برود، از پشت، چند ضربه چاقو به گردن وی میزند و پا به فرار میگذارد.کارآگاهان با تحقیق از دوستان علی توانستند قاتل فراری را شناسایی کنند و وی تحت تعقیب ویژه پلیس آگاهی قرار گرفته است.
«حسین رجبی» به شوک گفت: پنج فرزند داشتم و علی فرزند دوم من بود، 31 سال سن داشت. تنها نانآور خانه و کمکخرج من بود. قرار بود امسال دامادش کنم. شب حادثه علی دیر کرده بود، هرچقدر تماس هم که میگرفتیم تلفن همراهش را جواب نمیداد. خیلی نگران شدم. چند ساعتی گذشت که دوستانش تماس گرفتند و گفتند علی در بیمارستان است. خودم را به بیمارستان رساندم که متوجه شدم درگیری شده و پسرم را با چاقو زخمی کردهاند که همان ضربه باعث پارگی شاهرگ اصلی گردنش شده و علی به کما فرو رفته است. بعد از چند ساعت جدال با مرگ نتوانست مبارزه کند و تسلیم شد.وی افزود: دوستانش میگویند دعوا بر سر حمایت علی از دختران محلهمان در برابر مزاحمان بود که علی با چند پسر جوان سر متلک انداختن درگیر شد و بعد از درگیری با قاتل روبوسی میکند و قضیه را خاتمه میدهد، اما طرف مقابل دستبردار نبوده و هنگامی که پسرم داشت به خانه برمیگشت، بدون اینکه متوجه شود از پشت ضربهای به گردن وی میزند و بلافاصله از محل متواری میشود.پدر سیاهپوش ادامه داد: پس از مرگ علی به آگاهی رفتم و شکایتی را مطرح کردم که امیدوارم سریعتر قاتل پسرم دستگیر و به جزای کارش برسد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#759
Posted: 26 May 2015 12:55
فرار دختر ۱۵ ساله برای سراب زندگی در اروپا
روزنامه ایران : دختر نوجوانی که با وعدههای فریبکارانه مرد همسایه از خانه فرار کرده بود، پس از چهار ماه دستگیر شد. «ملیکا» 15 سال سن دارد. او چهار ماه پیش با سرقت 10 میلیون تومان پول و طلاهای مادرش از خانه فرار کرد. با اعلام گم شدن دختر نوجوان به پلیس، تحقیقات برای یافتن او آغاز شد. پس از گذشت چهار ماه مأموران پلیس، ملیکا را در حالی دستگیر کردند که به خانه برگشته و به خاطر ارث و میراث با خانوادهاش درگیر شده بود.
دختر نوجوان به قاضی پرونده گفت: بچه کوچک خانواده هستم و دو برادر بزرگتر از خودم دارم. بعد از مرگ پدرم با مادرم مشکل پیدا کردم. عصبی شده بودم و مادرم مدام گیر میداد. او با این رفتارش برادرانم را نیز حساس کرده بود. آنها سر کوچکترین مسأله کتکم میزدند. از نظر روحی و روانی خیلی به هم ریخته شده بودم که با یکی از همسایهها آشنا شدم. «مسعود» 30 ساله است و زن و دو بچه دارد. یک روز سوار خودرویش شدم. باران میبارید و فکر میکردم میخواهد لطف کند اما او سر صحبت را باز کرد و از زندگیاش مینالید. میگفت همسرش را دوست ندارد و... من هم حماقت کردم و از غصههای زندگیام گفتم. مسعود ادعا میکرد از مدتها قبل مرا زیر نظر داشته و دوستم دارد. حتی میگفت میخواهد همسرش را طلاق بدهد و اگر مایل باشم میتوانیم آیندهمان را بسازیم. از شنیدن این حرفها ناراحت شدم. از او خواستم توقف کند تا پیاده شوم. او لحظهای به چشمانم خیره شد و گفت: قول میدهم به محض طلاق همسرم دست تو را بگیرم و برای همیشه به یک کشور اروپایی برویم. در آنجا شرایط ادامه تحصیل تو را فراهم میکنم و کاری خواهم کرد که مایه افتخار خانوادهات باشی. مسعود با این حرفها مرا خام کرد. مدتی از طریق تلفن و اینترنت رابطه داشتیم. احساس میکردم تنها کسی است که درکم میکند. به پیشنهاد او فرار کردم. 10 میلیون تومان پول و طلاهای مادرم را نیز برداشتم. مسعود چهار ماه مرا در خانهای پنهان کرد. منتظر بودم به خارج از کشور برویم، امروز و فردا میکرد. پولها و طلاها را از من گرفت، بعد هم گفت این پول برای رفتن به خارج از کشور خیلی کم است. من برای رسیدن به آرزوهایم تصمیم گرفتم سهم ارث خودم را بگیرم. به خانه برگشتم و گفتم ازدواج کردهام و سهم ارثم را میخواهم. برادرم به پلیس زنگ زد و دستگیر شدم. مسعود میگوید مرا نمیشناسد و از پولها و طلاها خبری ندارد. من به همین راحتی فریب خوردم و حالا...
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#760
Posted: 26 May 2015 12:59
قتل مرد جوان با مشت و لگد / متهم: مقتول با مادرم رابطه پنهانی داشت
پسر جوانی که پس از فاش شدن راز ارتباط پنهانی مادرش دست به جنایت زده بود، صبح امروز در دادگاه کیفری استان تهران محاکمه شد.
دهم تیرماه سال 90 ماموران پلیس پاکدشت در جریان کشف یک جسد در خیابان قرار گرفتند. آنها بلافاصله موضوع را در دستور کار خود قرار داده و با حضور در محل به تحقیق در این رابطه پرداختند.
با حضور ماموران مشخص شد که مرد جوانی با ضربات مشت و لگد به قتل رسیده است. بنابراین تحقیقات در این خصوص آغاز شد و در نهایت پس از مشخص شدن هویت مقتول کارآگاهان دریافتند که وی یک خودروی پژو داشته است.
در ادامه تحقیقات پسر جوانی که با خودروی مقتول در حال تردد بود شناسایی و دستگیر شد. این پسر در بازجویی های نخست قصد انکار هرگونه دخالت در قتل را داشت ولی در نهایت به این جنایت اعتراف کرد و در خصوص انگیزه خود به ماموران گفت: من این خودرو را از مقتول خریدم. پس از خرید این خودرو متوجه شدم که مقتول با مادرم ارتباط پنهانی دارد. در حالیکه به شدت از این موضوع عصبانی بودم، با مقتول قرار ملاقات گذاشتم تا با او صحبت کنم اما در این ملاقات با او درگیر شدم و در نهایت با ضربات مشت و لگد او را به قتل رساندم و جسدش را در خیابان رها کردم.
بعد از اعتراف این پسر پرونده وی با صدور کیفرخواست برای رسیدگی به شعبه 113 دادگاه کیفری استان تهران ارجاع شد.
صبح امروز این پسر در همین شعبه محاکمه شد و همان اظهارات قبلی خود را تکرار کرد. وی به هیات قضایی گفت: وقتی متوجه ارتباط مقتول با مادرم شدم به شدت عصبانی شدم تا جاییکه کنترلم را از دست دادم و دست به جنایت زدم.
در پایان این جلسه هیات قضایی وارد شور شدند تا حکم نهایی در این خصوص را صادر کنند
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟