انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 38 از 107:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  106  107  پسین »

خاطرات بهرام و مامانش


مرد

 
azadmaneshian
سلام و عرض ارادت
شهره خانم عزیز و محترم ! بنده فقط نظر خودمو عرض کردم !به نظر این تفاوت جالب بود ! البته که از اول داستان در تصویر سازی از شخصیت طاهره خانم ، هیچ جای صحبت ندارم چون در این داستان ایشون دارای مهربونی و خوش قلبیه و این غیر قابل انکاره ! از نظر بنده هیچ کسی که دارای احساسات هات و گرم در سکس هست ، انسان بدی نیست !!! من برای ایشون و شما احترام زیادی قائل هستم و هیچ وقت جرات اینو نداشتم و ندارم که درباره کسی قضاوت کنم ! توی کامنت هم عرض کردم که خیلی هم خوشم امد . بلاخره انسان در جاهایی خاص باید از تمام ظرفیتهاش برای احقاق حق خودش و عزیزانش استفاده که () خالا هرکسی از راه ها و اعمال خاص خودش () با این حال ممنونم از بذل توجه و جوابگویی شما دوست گرامی . برای شما و طاهره خانم و همه دوستان خواننده این داستان زیبا ، بهترینها را آرزومندم .با تشکر، ارادتمندتان ، کیانمهر.
     
  
زن

 
arshiasi6969
سلام.....مرسی از کامنت خوب شما ..منم همچنین برای شما و خونواده محترمتون بهترین ها رو ارزو می کنم ........اوکی ...نقطه نظرات شما همیشه خوب و تاثیر گذار بوده .......پاینده و در پناه الله باشین
     
  
زن

 
بهرام هولکی و اول صبحی این همه راهو به خاطر من نیومدی فقط اومدی به دلیل اینکه چه بلایی به سر سحر جوونت اوردم ....چون بهش حس عشق و هوس پیدا کردی من تو رو می شناسم با مامان خوشکلت در دو مسیر منفاوت بزرگت کردیم ........ولی قبل از شروع کلامم اینو بدون بدم میاد این حسو بهش داری هر چه باشه اون خواهرته و خون و والدینتون یکیه ...کار خوبی نمی کنی این نصیحتو از من بشنو و این حس کوفتیو ازخودت دورش کن هرچند خیلی سخته خودم که عاشق و کشته و مرده سحر و مامانتم و اونقدر که به دو تاشون اهمیت میدم به کیر جنس مخالف و حتی تو نمیدم........الان اگه تو و سحر بودین واسه عشق بازی تو رو انتخاب نمی کردم با خواهرت حال می کردم و از کیر کلفتت می گذشتم ........واقعا راست میگی ....ارره بهرام دلیلی نداره دروغ بگم .....دیروز اول وقت بلند شدم و با خوشحالی زیادی که از قرار ملاقات با سخر داشتم خنده کنان به حموم رفتم و همه جای خودمو با تیغ و صابون ....اصلاح و صاف و صوف کردم ...باور کن بهرام همون لحظه که موهای کوسمو میزدم به عشقش با دسته تیغه کوسمو گائیدم ...ووووی ...چه کیفی داشت ...ولی خوب شد خودمو زخمی نکردم چوون از بس به سحر فکر می کردم یه ذره مونده بود کوسمو خونی کنم......ولی ارزش داشت چون به عشق سحر حودمو حوشکل می کردم ......قرارمون سر بازار بود و من زودتر رفتم وبلافاصله هم سحر هم خوش قولیشو بهم ثابت کرد و با دامن کوتاهی که پوشیده بود جلوم ظاهر شد..اووووف از بوی عطر و کرمی که از اندامش میومد دیووونه و کلافه شده بودم و دلم می خواست وسط خیابون بغلش کنم و بیفتم به خوردن همه جاش ........یه وجب و نیم دامنش بالاتر از زانواش بود و همه پسرا و مردا و جتی پیر مردا نگاش می کردن و از لب و لوچه همه اب شهوت سرازیر شده بود ......بهش گفتم ....تو که یه عمره منو دیووونه خودت کردی چرا مردمو عذاب میدی این چه دامنیه پوشیدی خوشکلیت کم نبود با رونای نیمه لختت هوس ملتو داری بهم میزنی ..........ههههههه......باعثش تو هستی صحرای هوسی ...اخه تا حالا سابقه داشته یک زن جووون یه دختر مثل منو بلند کنه و ببره که ترتیبشو بده .......ها .........اووووف سحر جووون .....نداشته ولی از این به بعد سابقه پیدا کرده چون امروز میبرمت خونه دوستم مونا و دوتایی می کنیمت ........اها..اها ....وعده مون این نبود ..مونا دیگه کیه ؟.......قرارمون فقط با تو بود .....اصلا من دوس دارم بریم حموم نمره و خونه نریم ...
این که خوب و عالیه ..منم دیروز پیشنهاد دادم ولی قبول نکردی ......در حموم همه جوره میتونیم با هم کار کنیم .......باشه پس بریم .......در سالن انتظار و قبل ازرفتن به نمره سحر هر جور می نشست مورد توجه شدید قرار می گرفت دامن کوتاهش حتی شورتشم نمایش می داد ...من که دل تو دلم نبود و ارزو می کردم هر چه زودتر نوبت مون برسه و به کامم برسم ........سحر جوون نیگاه کن دارن واسه شورت و رونای لختت وخوشکلیت مثل سگ له له میزنن ....بی خیال بابا ..امروز تو تورم کردی و مال خودم نیستم .......اون پیرمردبی دندونو رو بپا....داره با دست و دهن واست پیامک می فرسته..سحر به نظر تو کیرش میتونه راست بشه و هردومونو بکنه ؟.....چی بگم صحرا ....شاید ....پیرمردای ما که بیشتر از جوونا چشم چرونی می کنن .بزار با دیدن من حالشوببره ........میگم دوس داشتی با خودمون همین پیرمرد بی دندونو میبردیم نمره .........من که دوس دارم ..خیلی مشتاقم بدونم کیرش چه جوره وچه فرم و شکلی با هامون عشق بازی می کنه ......خجالت بکش صحرا ....اون چای پدر بزرگمون رو داره .....ای بابا همین جوری میگم حالا که تورش نکردیم ...ولی اگه میشد عالی میشد ..با این یارو پیر مرده تو رو می کردیم ......ههههههه صحرا حالت خوب نیس .....عشق و هوس عقلتو ضایع کرده ...هر لحظه حشریم بیشتر میشد و برای لحظاتی صاحب حمومی واسه کاری به انبارش رفته بود و فقط پیرمرده نشسته بود و یهو قات زدم و رفتم سراغ پیرمرد.........میگم چرا همش نیگاه ما می کنی خصوصا دوستم؟...........چرا نکنم این گوشت و دنبه و ماهیچه سفید و تر و تازه جلومه اگه من نگاه نکنم از کفم میره....بابا جوون دوس داری با ما بیای نمره ؟...........جور نمیشه صاحب حمومی مزاحمه ولی خیلی دوست دارم ......میخای خودم درستش کنم .....چه جوری خانوم.......با پول .....هههه.......سبیل صاحب حمومو بااسکناسم چرب می کنم .........نمی تونی ......چرا نتونم اون عاشق پوله و واسه همین نشسته ......جورش می کنم اونش با من .....ولی این پول باید ارزش داشته باشه ...بابا جون کارخانه ات هنوز کار می کنه ......خخخخخخخخ.......کار خانه چی؟...خودتو به اون راه نزن .....اونجاتو میگم که هی میخارونیش .......اینو میگی ...اره دختر......ضمانت میدم که راضیتون کنم ....نه بابا گمون نکنم به ظاهرت نمی خوره من و دوست خوشکلمو راضی کنی ......چاحان میگی ......خخخخخخخ......میخای درش بیارم تا ببینیش چه اژدهایی دارم ......وایییییی ترسیدم بابا......درش نیاری سکته می کنم ....هههههههههه
خوشکله به ظاهرم توجه نکن ......مسخره ام نکن.....اصل کارم اینجاس که هم تو وهم اون دوست خوشکلتو میبرم طبقه هفتم اسمان و اونجاابیاریتون می کنم ....بیا زیارتش کن
............درش بیار ببینم این هیولایی که میگی چه جوره.........وایییییییییییییییییییییی.........ای بابا ...دمت گرم .......بابا .....چه چیزی داری تو ....واقعا راست می گفتی اژدها به این میگن .....کنار وایسا تا رفیقت ببینه ........سحر می بینی چه هیولایی تو پاهاشه .....
سحر چشماش از درشتی و کلفتی کیر پیر مرده گشاد شده بود ......نگرانی و کمی ترس رو درچهره سحر حس کردم ..لابد ازاین می ترسید نکنه واقعا اونو باخودم به نمره بیارم ........باباخوش به حال زنت ....چه عشق و حالی با این کیرت می کنه .....خخخخخخخ.......زنم خیلی وقته پیشم نیس........اوا چرا مگه فوت کرده ........کاش فوت می کرد .......سال هاس که منو ترک کرده و رفته ..همون سال اول چنان کردمش که سه قلو زائید ......هر بار که می کردمش با درد و گریه و فریاد جوابمو می داد .....و نمی زاشت ابمو توش خالی کنم می گفت سه قلو یی که تو کوسم کاشتی برای هفت پشتم کافیه ......در سال دوم دو بار کارش به دکتر و بیمارستان کشیده شد .....کوسشو پاره کرده بودم ......پدرش اومد دنبالش و چن ماهی بردش خونه خودش تا خوب خوب بشه ....بعد از مدتی برگشت و همون شب اول کردمش و کوسشو خونی کردم ......تا صبح گریه می کرد و بچه هاشو در اغوشش گرفته بود که نزدیکش نشم ..وقتی صبح بیدارشدم زنمو ندیدم .....اون برای همیشه رفته بود و حتی پدرش ازش اطلاعی نداره .....نمی دونم الان کجاس و مرده و زنده اش برام معلوم نشد .....بچه هات چی؟.......خودم بزرگشون کردم ...
برای بار دوم زن گرفتم فقط سه ماه دووم اورد و ازم طلاق گرفت ......و زن سومم یک بیوه زن بود و مقاومت خوبی داشت و از این اژدهام هراسی نداشت ولی مرگ امونش نداد و بعد از مدتی مرد ...ودیگه بچه هام بزرگ شده بودند و نشد که باز زن بگیرم .........واییییی .....متاسفم بابایی......حالا این داستانو گفتی که مارو بترسونی ......ها ....نه خاتومی ......خدا نکنه ...فقط جواب حرفتو دادم که گفتی خوش به حال زنت ......خب منو اول می کنی و یا دوستمو .........اول تو رو که خیلی حشری هستی می کنم و بعدش میرم سراغ اون دوست خوشکلت که خیلی تیکه س ......واقعا تیگه خوبیه اررره منم با تو موافقم ...اصلا چه جوره با هم جفتی بکنیمش .......ها ......گناه داره..... نه .....مگه میشه زن با زن امیزش کنه ...چرا نمیشه اونش با من ......گناه چی بابا تو داری با چشات و حست همین الان ما دوتارو می کنی این کارت گناه نیس ؟........اصلا با شهوتت چیکار می کنی زن که نداری /......هیچی .......می گذره بالاخره کوس و کون گیرم میاد .......دو تا زن هست که مزه کیرمو چشیدن و گاها میرم سراغشون ..هر دوشون شوهر دارن و از اون کله گنده هان .....چه خوب ...پس شیطونی هم می کنی ...خخخخخخ...اره نکنم از کفم میره ......تا حالا خود ارضایی کردی؟.......نه این کارا به ما نمی خوره ......خود ارضایی کار خوبی نیس باعث شلی کمر مرد میشه ....من که اهلش نیستم ...افرین بابا جون عقل خوب پیش شماهاس نه پیش جووونا ......واسه همینه که الان مثل یک جووون کیرت راست شده و داره به کوس من و دوستم چشمک میزنه .........و سوال اخر ....اگه با ما عشق بازی کنی میلت می کشه کدوم سوراخمونو بکنی ..........ولی .قبل از جوابت بزار کیرتو بگیرم .........اووووف ...چه چیزیه ...سجر دوس داری تو م لمسش کنی .......ها ...نمی خای ..میترسی .......هههههه..........بابایی دوستم میترسه ......اون اخه دختره و شوهر نکرده و همه چیش اکبنده .....باید بهش حق بدیم بترسه از اوناس که اگه گیر یکی مثل من و یا تو بیفته ساعتها باید بکنیمش ........ اخ گل گفتی دختر....این دوست تو جنسش از اون درجه یکاس و منو خیلی شهوتی کرده ..مامانشو ندیدی عین خودشه ....انگار دو قلو هستن ..اگه اونو ببینی کیرت دوبرابر راست میشه .......ولی.پس من چی ...توم خوبی حسودی نکن .......خب یک سوال کردی جوابتم بگیر ..........اولش با تو شروع می کنم و کونتو می کنم.....واه کونم واسه چی .....شاید دلم خواست کوسمو بکنی ......جلوت مال شوهرت باشه حوصله حامله شدنتو ندارم اب کیر من جنسش عالیه به هر کوسی بخوره ریشه شو میزاره ......دوستتم خب دختره و کوسش باید دست نخوره پس ایشون هم از پشت می خوره ......راستی بابا یی اسمت چیه ...مش رجب .......مش رحب پس تو فقط کون مارو می کنی ...بابا عجب کون کنی هستی تو .......زنات حق داشتن ازت فراری بشن .......مش رجب باید اعتراف کنم کیرت دقیقا دوبرابر مال شوهرمه .....خانومی .ادرس خونه تو بده تا بیام ناهاری مهمونم کنی ویک سواری خوبم به مش رجبت بدی ......نه نه ادرس بدم بیای دم در حونه ام که انگشت نشون همسایه ها بشم نه تو ادرس بده ...من با چادرم ناشناس میام که تو مهمونم کنی و سوار این اژدهات هم بشم ...باشه ولی به شرطی ادرس میدم که این دخترو هم با خودت بیاری .........
یهو با هم ار یکی تمره ها صدای یک دختر بلند شد که مش رجبو صدا میزد و دنبالش صاحب حمومی هم برگشت و حرفای سکسی من و این پیرمردو ناچارا قطع کرد .........در واقع بهرام ...این پیرمزد منتظر دختراش بود و حلاصه با رفتن دحتراش و مش رجب من و سجر داخل همان نمره حموم شدیم .........موقع رفتنش مش رجب وقیحانه به من و سحر چشمک میزد .......وای صحرا این مش رجب عجب ادمی بوده که تو تونستی سربسرش بزاری و سر بهواش کنی ........بهرام.... مش رجب مادر زادی بوالهوس بوده و لازم به من نبود منحرفش کنم اون از اولین لجظه روی من وخواهرت میخ شده بود و ول کنمون نبود .....خب برم سر مطلب اصلی و داخل نمره ....از تاثیرات حرفای خودم و مش رجب داغ و حشری شده بود م و قبل از اینکه لخت بشیم سحر رو در اغوشم گرفتم و لباشو زورکی می خوردم .......مقاومت ها و فشار هایی که به خودش میزد که از دستم خلاص بشه منو بیشتر دیوونه کرده بود ...ولی چیزی که منو به تعجب و بهت برده بود احساس می کردم علیرغم فراری شدن و مقاومتی که به خرج می داد و با وجود اینکه خیلی سهل و اسون میتونست خودشو از دستام رها کنه ولی نمی خواست ...... و از ته قلبش دوست داشت بامن راه بیاد ......وقتی انگشتم برای اولین بار در چاک کون خواهرت رفت و اونجارو لمس کردم ....حس کردم دارم ارضا میشم اب کوسم شورتمو کم کم خیس می کرد ......همچنان لباشو می خوردم و دو دستم سرعت گرفته بود و همه جاشو می گرفت سحر کم کم شل شده بود و از زور زدناش افتاده بود و به جای غر زدن و طعنه زدن اه و ناله می کرد و مثل یک دختر بچه لوس برای من شده بود ........بهش گفتم سحر دوس دارم لوس بازی دراری و مثل بچه ها بشی ............سحر بر خلاف همیشه که دحتر پرشور و زود جواب و نترس و بازی گوش بود ولی در اون لجظات مثل موم تو دستام شده بود ....و کم کم با عشق و میل و هوسم لختش کردم و بهش گفتم خودم لخت شم یا لختم می کنی ......اون جواب داد حالشو ندارم .....کار خودته ......صحرا امروز باید هم کیسه ام بکشی و هم لیفم بزنی و هم حالمو خوب کنی .....تو کاری کردی که تا خالا نکرده بودم و دگر گونم کردی ......درکف سکوی نمره خوابو ندمش و روش افتادم و همه جاشو با دستام و دهنم می گرفتم پستوناش عین لیمو تو دستام جا گرفته بود و دلم نمی اومد فشارش بدم ..ووقتی که دهنمو روی شورتش بردم بوی اب منی به مشامم خورد ...در اون لحظه از تعجب نیم حیز شدم .....واه واه سحر ....یه سوال .....چیه صحرا .......اه اه ..توم وقت گیر اوردی من حالم خرابه ..الان کی وقت سوال پرسیدنه .......نه سحر ..باید بدونم .....شورتت بوی اب منی میده یعنی بوی اب کیر .......یعنی چه ...تو که دختر هستی و ادعا می کنی هیچ پسری لمست نکرده و با جنس مخالفت دوس نشدی ..پس این بو چیه ....ها.......اه اه صحرا ....چرا باید به تو جواب پس بدم .....منو حشری کردی و نیمه بیهوش زیرت موندم ..وداری باز جویم می کنی انگار که شوهرم شدی ...اررره الان نقش شوهر رو برات دارم باید بگی با کی بودی و این گند کاری مال کیه .......یالابگو ...باشه میگم ...مال بهرامه ...قبل از اینکه بیام پیشت داشتم کرم روی اندامم میزدم دزدکی تماشام می کرد اومد داخل و التماسم کرد که کمکم کنه و من احمق وقتی به شکم خوابیده بودم و پشتمو کرم میزد همون موقع از اب کیرش روی شورتم ریخته شد .......باور کنم سحر ...اررره از خود بهرام بپرس ......تو که با برادرم جور جوری ......شورتشو از پاهاش دراوردم واز فرط شهوت و عصبانیتم با تحمل فشار زیادی کوسشو می خوردم ...کوس تازه و دست نخورده سحر باز هم منو به ارگاسم رسوند و دو مین بار راحت شدم ..سحر هم ارضا شده بود و کفی که از چو چوله کوسش میومد رو با زبونم روانه معده ام کردم ....نوبت کونش شده بود ......انگشت کوچیکه مو ارووم و با تانی به ابتدای سوراخش نزدیک کردم ..باور کن بهرام میترسیدم بهش فشار بیارم که داخل بره .....خیلی خوشکل و ناز و شیرین بود ......با احتیاط کمیشو فرو بردم ...اخش بلند شد ...نکن صحرا ...اونجا نه .....نمیخام هیچی داخلش بره .......اوا چرا سحر ..الان باید تمرین کنی که راه بیفتی بعداوقتی شوهر کنی ازت کون میخاد ...بیخود ...شوهر غلط می کنه ازم کون بخاد ..به هیچ کسی نمیدم مال خودمه توم بهتره دور اونو خط قرمز بکشی .....ولی سحر اصل کاری کونته ...به جون تو از کوس خوردن لذتش بیشتره .....بزار یک بار امتحانش کنم ..اگه خوشت نیومد ولش می کنم .....گفتم نه ...صحرا کاری نکن از کوره دربرم خودت میدونی زورت به من نمیرسه ..چنان میزنمت که تا فردا بلند نشی .....پس حرف کون رو نزن .....
خیلی خب داد نزن .......
نقشه ها برای کون خواهرت کشیده بودم و همش باد فنا شد ....و نزاشت به هدفم برسم ...چه نقشه ای وچه هدفی صحرا؟...راستش بهرام با خودم دو تا خیار کلفت و یک هویج برده بودم که سه تاشو داخل کون خواهرت کنم ولی به جاش داخل کوس و کون خودم شد .ههههههه.......چه جالب و با حال .....تا تو باشی نقشه واسه خواهرم نکشی ...پس خودت قربانی هویج و خیارت شدی ...ارره بهرام جوون ........سحر وقتی فهمید که واسه کونش خیار و هویج اوردم براشفت و بلند شد .....و گفت به خیالت منوخر جساب کردی که در حموم هویج و خیار به کونم بزنی و بعدشم بگی کونیت کردم و تا اخر عمر اسیرت بشم ...الان خودت قربانی اینا میشی ...تا خواستم بلند شم و از نمره خارج بشم موهامو کشید و و نزدیک خودش کرد ....حالا مثل یک کونی عاقل خودت دراز می کشی و پاهاتو خوب از هم باز می کنی و جوری حالت بگیر که دوسوراختو با این خیار فتح کنم شیر فهم شد .......ودر غیر این صورت به زور این کارو می کنم و بعدشم میزنمت تا بیهوش بشی و حودم تنها بر می گردم ........میدونستم هیچ شانسی در درگیری و کشمکش باهاش ندارم و از یک نظر دیگه بدم نمی اومد که با دستای مبارک و شیرین سحر کوس و کونم مورد تجاوز قرار بگیره این چالش شیرین و سکسی رو می خواستم .....وقتی که داشت خیار کلفتو در کوسم فرو می کرد ازش خواستم لباشو بخورم ..........سحر لباتو میخام زودباش ...بیارش ......اوووووی ....اووووووف....اه اه تا ته داخلش کن ...راه داره سحر همشو فرو کن کوس من کیر خرو هم جا میده ..........وای وای صحرا همه خیاره تو رفت ......پس چی ......این هنر یک زن کوس بده و جنده اس که اخ نگه و همشو در کوسش قبول کنه ..جالا نوبت کونمه .......خیار دومو در کونم بزن ولی اهسته و ارووم .....اها ..خوبه .....جالا کم کم فشار بده ......خوبه ........اخ اخ ...وایسا ...کمی نفس بگیرم .........اه سحر خیاره یه کم واسه کونم کلفته باید تجدید قوا کنم ....هههههه....واقعا که ....صحرا من دارم وحشت می کنم این خیار کلفته تا ته داخل کونت بره واقعا جایزه پیشم داری ....چه خوب ...سحر واقعا بهم جایزه میدی ...اررره چرا ندم .....حرفی بزنم روش وایمیسم ...قولم قوله ......اه چه خوب پس ادامش بده ......ولی سحر لطفا بیشتر باهام همکاری کن تا بدونه درد همشو در کونم داخل کنی ...خب من چیکار کنم ...لباتو بده بخورم و بزار با انگشتام کوس و کونتو بمالم .....چون نوازش کردن تو برام مثل دوپینگه ......باشه ....خیاره تا نصفه در سوراخم فرو رفته بود اگه انگشتام در سوراخ های خواهرت نبود و لمسش نمی کرد ممکن نبود ادامه خیارو در کونم قبول کنم چون خیلی کلفت بود ..از اون خیار های درشتی که در سرکه میزارن و می خورن ........یه بند انگشت کوچیکمو با زرنگی و همه حس وشهوتم در کون خواهرت فرو کردم و همون لحظه بهش گفتم سحر فشارش بده معطلش نکن الان وقتشه ...حس خوبی دارم دردم کم شده ...زود باش ......خیار با تجمل درد قابل توجهی ولی توام با شهوتی که خصوصا از سوراخ کون سحر گرفته بودم تا ته در کونم جا گرفت .......سحر وقتی متوجه انگشتی شدن سوراخش شد که کار ازکار گذشته بود و کونش با یک بند انگشت من تصرف شده بود .....نیم خیز شد و خواست بهم معترض بشه ..ولی وقتی متوجه کوس و کون من شد که با دو تا خیار کلفت پر و کرده شده ...به وجد اومد..برام کف زد........افرین صحرا ..بابا تو چه جنده ای هستی ...دمت گرم ......تو دوبل جایزه پیشم داری .....یعنی دو تا جایزه ......اه اه سحردرد کون دارم بیا روم ولو شو و نوازشم کن ....اه ...اه سحر دوست دارم .....میخامت ........منو میخای چیکار صحرا تو که از دو تاش گائیده شدی .......سحر تو منو گائیدی ..پدرمو دراوردی ....اگه هویجو هم به کونت بزنی من از فرط شهوت و خوشیم پرواز می کنم ...بیا و حرف منو گوش کن و هویجو خودت به کونت بزن ....صحرا مگه نگفتم از کونم هیچ حرفی نزنی ...ها ..حالا که این جورشد هویجم به کونت میزنم تا پاره ات کنم ......نه نه نه سحر کونم نه ...تحمل اینو ندارم چه برسه به هویجه ...به کوسم بزن ......لطفا .....باشه ..پس اماده باش که هویجه داره وارد کوست میشه .........اخ اخ اخ ...واییییییی..پدرم درومد .....اخ کوسم .......چه غلطی کردم که این چیزارو با خودم اوردم ......اخ اخ اخ .....تا تو باشی واسه من نقشه نکشی .....حالیته صحرا ...ارره والا ....ازش خواستم کوسشو روی دهنم بزاره تا براش بخورم .....خوردن سوراخاش توام با عقب و جلو کردنای خیارها و هویجه در کوس و کونم با دستم شده بود ...لحظات لذت بخش و خیلی خوبیو می گذروندم ...با این پوزیشن هردومون ارضا شدیم و بی حال روی هم افتادیم ........
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
20 سال بعد !!!
     
  
مرد

 
azadmaneshian
     
  
مرد

 
azadmaneshian
درود بر شما شهره خانم عزیز
خیلی خیلی سپاسگذارم از الطفات و حسن نظرتون نسبت به نظرات بنده ! امیدوارم که شما و خانواده محترم شما هم همیشه سلامت و کامروا باشید . از خدا و کائنات و طبیعت خواستارم که مشکلات کمتر سمت شما آمده تا بتونید ادامه داستان زیبای طاهره خانم رو بگذارید . موفق و سربلند باشید .ارادتمندتان - کیانمهر.
     
  
زن

 
hak3752
سلام .......این جمله بیست سال بعد .......؟؟؟؟؟؟؟...من که متوجه نشدم اگه شما خودت توضیح بدید ایا بهتر نیس ولی همینکه این کامنت جالبتون رو دیدم نشون از این موضوع میده که خواننده این داستان هستین ...مرسی ...و موفق باشیدو امیدوارم که بهترین لحظاتو با داستانم داشته باشین
meysam60
سلام ...مرسی و تشکر از اینکه با کامنت های خوبتون منو در ادامه نوشتن همیاری می کنین
arshiasi6969
سلام بر بهترین مخاطب این داستان و برادر و مشوق من......مرسی و سپاس و تشکر از ابراز لطف بی پایان و سرشار از حمایت و دلگرمی شما ......با وجود مشکلات عدیده شخصی و ورزشیم .....با کامنت های شما و پیام های دیگر عزیزان ....تنها چیزی که برای اینجانب باقی خواهد موند شرمندگی و ابراز تشکر من خواهد بود و بس ...مرسی
     
  
مرد

 
سلام خیلی وقته شروع کردم این داستان رو از اول خوندن و حالا تا پارت آخر خوندم
خیلی جالب و متفاوت و با حال و ادامه دار بودن و کشش عالیه
ممنون ومرسی
     
  
زن

 
تخلیه شهوتی که نشاط گرفته از وجود نازنین سحر بود برایم واقعا لذت بخش و تسکین دهنده روح و روانم شده بود در اون لحظات در کنار ش ارامش خیلی خوب و دلنشینی گرفته بودم و دوست داشتم ادامه داشته باشه و این رویای حقیقی همچنان پایدار و استوار بمونه ولی ممکن نبود چون سحر بلند شده بود و دوش اخر رو می گرفت ...با نگاه به تناسب اندام میزون و چهره خیلی زیبایش به خودم افرین گفتم که تونستم بعد از سال ها این تن و بدن رو برای دقایقی صاحب بشم ..من حتی موفق شده بودم یک بند انگشتمو در سوراخ کون خواهرت فرو کنم و اینو یک موفقیت خوبی میدونستم .........منم بلند شدم و زیر دوش اب ولرم متمایل به سرد باهاش همراه شدم و باز هم به بهونه کمک و یاری ......انگشتاو کف دستامو به اندامش کشوندم ...از ساق پاهاش گرفته تا بالای ابرو های خوشکلش رو نوازش کردم و از خواهرت خواستم بازم افتخار بودنشو به من بده و این لز خوب ..اخریش نباشه ..........جوابی که سحر به من داد فقط تبسم و لبحند شیرینش بود که خودم .اوکی تفسیرش کردم و به اون دلخوش شدم ........بهرام لابد با این حکایت سکسی انتظار داری زیرت بخوابم و منو بکنی ....ها.......چون در چشات اثار شدید حشری و هوس رو می بینم ..ولی به جون تو باور کن ..... من اصلا الان حال حوصله عشق بازی با تو رو ندارم چون سحر منو خوب ارضا کرد و اون ته مونده شهوتم هم دیشب شوهرم بهم رسوند.....ازم گله مند نشو ...بار دیگه برات بخوبی جبران می کنم .......با این جواب رک و بدونه عذر و بهونه صحرا من مونده بودم و کیر شق شده ام و دردی که تخمام به من میرسوند ..می تونستم با شکل و شمایل تجاوز گونه بکنمش و خودمو راحت کنم ولی این رو نامردی میدونستم و با خودم خیلی کلنجار رفتم که بدونه اقدامی از خونه صحرا بیرون بیام و مایه دل ازردگی استاد واولین دوست جنس مخالفم نباشم و بالاخره هم با موفقیت از در خونه صحرا بیرون اومدم صحرا ارزش احترام و تکریم منو داشت چون خیلی چیزا و نکات ریز و درشت در هر زمینه ای ازش یاد گرفته بودم و حکم استاد و مربی رو برای من داشت ...پس حرمتشو باید نگه میزاشتم .....ولی واقعا سخت بود چون در طول راه کلا به فکر لزشون بودم .....هر دختر و یا خانمی که به چشمم می خورد رو با سحر مقایسه می کردم ......با دیدن اتفاقی کمال باز هم به یاد اتفاق دستشویی رفتن این مرد بد ترکیب و حال بهم زن با مامانم افتادم و حال و هوسم بدتر و خرابتر کرد ........به این قضیه بیشتر از حدممکنه حساس شده بودم ....و ارزو می کردم از کم و کیفش مطلع بشم .....باید جستجو و کاوش مو بیشتر و بهتر بکنم تا در میون صفحات خاطرات طبقه بندی شده مامانم به این واقعیت برسم .......سر کوچه خونه مون امیر مارچوبه رو در دم در ب نیمه بازمون از دور دیدم که دزدکی داشت حیاط خونه رو می دید ...این پسرره داره چه می کنه ؟.......اهسته اهسته بهش نزدیک شدم و به باره توام گوششو گرفتم و دستشو پیچوندم و به پشتش کیپ کردم .......اهای ..داری چه غلطی می کنی ...چرا دزدکی داخل حیاطو نگاه می کنی ...بزار ببینم اصلا داری چیو می بینی ........
صحنه ای که دیدم جالب و تحریک کننده بود چون شایسته خانم مادرش و مامانم لب حوض با هم گفتگو می کردند ولی صحنه ای که من میدیدم در درونم به امیر حق دادم چون علاوه بر اینکه لباساشونو تا نزدیک شورتشون و به صورت لخت بالا برده بودند پستوناشون روبروی هم و در چهار نمای متفاوت و در دو اندازه سفید رنگ و هوس انگیز نقش گرفته بود ...سینه های چاق و چله و درشت و افتاده شایسته خانم و با دو عدد سینه خوشکل و میزون وبا نوکای کاملا برجسته مامانم که خیس و لزش شده بود و انگاری که ازش شیر تراوش کرده بود ..به چشمام مثل تیر هوس ناک میزد و داغ کیرمو تازه تر می کرد این قطرات شیر چه معنایی می داد من که در اون دوران و سن سالم متوجه و درکش نمی کردم ولی همینک که به اون لحظات فکر می کنم نشون از بار دار بودن مامانم می داد .........اندام و رونای شایسته خانم گوشتی و تپل مانند بود از نگاهش سیر نمیشدم ...هرچند که اندام مامانم جای خود داشت .........زورم بل مراتب از امیر تپلی و قد کوتاه بیشتر بود و کشوندمش به جلو در خودشون ...ووقتی که متوجه شق شدن کیرش شدم خونم به جوش اومد و با دومشت ازش پذیرایی کردم و بلا فاصله هم با دو تا اردنگی به داخل حیاط خونه شون روانش کردم ........پسرره عوضی و بیشعور از دیدن اندام نیمه لخت مامانم کیرشو راست کرده بود خواستم سومین و چهارمین مشتمو بهش بزنم که متوجه خونریزی بینیش شدم باید کوتاه میومدم همین براش کافی بود ....مثل بچه های لوس به گریه افتاده بود و صورتشو با دستاش خونی کرده بود .........چرا میزنی بهرام .....من فقط نیگاه می کردم ........اخه لامصب .....چرا نیگاه؟.....خجالت بکش ...مامانت هم اونجا بود از اون حداقل خجالت می کشیدی و این مشتام هم واسه مامانم بود که دفعه دیگه چشماتو واسش درویش کنی ..حالیت شد ........اره بهرام حالیم شد ولی من ناراحت نمیشم که تو نگاه اندام لخت مامانم کنی ...مثل تو نیستم .....هر چی دلت میخاد و هر جوری عشقت می کشه نگاش کن و اصلا من ازش حال می کنم .......به به مبارکه پس شما بی غیرت و بی شرف تشریف داری ؟.......بابا تو ول معطلی ...خیلی پرتی ...اخه چه لذتی داره عوضی ......لابد الان میگی به من که اگه مایلی مامانمو برات جور می کنم .....ها.......اره ...بهرام ..اگه میخای و دوس داری با مامانم عشق و حال کنی ...ترتیبشو میدم هر چند منو خون الود کردی و کتکم زدی ......برو بینم بابا .......بهتره کمی مثل مردا رفتار کنی و بفهمی که تو یه پسری که نقش مرد خونه رو باید بازی کنه و مواظب مادرش باشه نه اینکه مثل کس کشا واسش باشی
واقعا در اون لحظات خشم ناکم داشتم پیشنهادشو رد می کردم و نقش یک نصیحت گر بزرگ و ارشاد گر رو براش بازی می کردم ...من دارم چیکار می کنم ....کیرم هنوز نیمه شق بود ووقتی که فکر باسن درشت و اندام تپل مپل شایسته خانمو می کردم ......از این حرفام پشیمون شده بودم ....واقعا کوس خوب و گوشت داری می تونست داشته باشه .......نباید از این سفره رنگی کوس دار غافل باشم .....باوجود اینکه بینیشو خورد و خمیر کرده و از دستم کتک خورده بود ولی بازم تحویلم می گرفت و اومد جلو گونه مو ماچ کرد و ازم خواست دوستی و ارتباشو باهاش قطع نکنم ...واقعا از این رفتارش متعجب بودم .....این پسرره چشه و چه جور ادمیه ...نکنه اینم عاشق مامانم و یا سحر ویا شاید اکرم شده و میخاد از نردبان من استفاده کنه که به هدفش برسه ......
اون شب و قبل از صرف شام سیامک از تهران برگشته بود و با کلی کادو و ماشین فیات خارجی خوشکلش اومد خونه مون ومامانم و همه رو خوب و حسابی سورپرایز و خوشحال کرد هرچند من از ته قلبم واسه پدرم ناراحت بودم تنهایی که می کشید و افسوس و غصه ای که از دوری مامانم می برد منو تحت تاثیر زیادی قرار داده بود ...سیامک شخصیت مثبت و خوبی داشت و من و خواهرام مشکل و حس بدی بهش نداشتیم و با وجود عشقی که به هم داشتند مطمئن بودم که مامانمو خوشحال و خوشبخت می کنه و همین برای من و خواهرام کافی بود ......در حالیکه من دنبال باقیمونده خاطرات مخفی مامانم بودم ...و سحر هم ساکشو برای باز گشت به پادگان در فردای روز بعد اماده می کرد سیامک از فرصت باد اورده استفاده کرده بود و در همان دستشویی کذایی که افکار منو درگیر خودش کرده بود با مامانم برای لحظاتی خلوت کرده بودند و فقط تونستم از پشت در دستشویی برای لحظاتی کوتاهی شاهد شنود شون باشم ...........
سیاه جوون کوسم تشنه کیر ته ......ولی اینجا و الان وقتش نیس ...فقط بخورش .......اه ......طاهره جوونم ...هنوز باور نمی کنم که داری فقط مال من میشی .......عزیزم ...همه قلبم مال توه ......میخام در تهرون و قبل از عقدمون ماشین و خونه مو بنامت کنم .......اوا راس میگی ......باور کن طاهره........ولی من فقط خودتو میخام سیاه جووون.........ولی عزیزم تو لیاقت بهترین هارو داری ......عشقم.....اخ اخ کوسم .......طاهره جوون...دردت گرفت؟......اررره سیاه جوون..درد توام با عشق .......میدونی طعمش چیه ...عین عسل کوهستان .......بخورش کوسمو گاز بگیر ......زود باش گازش بزن ..عین سیب گازش بگیر .....اخ اخ اخ اخ ......اووووف طاهره بوی کوست بی نظیره ......سیاه جووون این بوی عشقمه که واسه تو حاصل شده ....اه چه خوب میخوریش مثل خارجی ها لابد ..اخه با میشل دوست هستی و اون یادت داده ....ها.......اره عزیزم این یه چشمه از شگرد های میشله .....ولی تو از کجا میدونی و چه خوب حدست درست درومد ....خب دیگه سیاه جوون امثال ما خانما خیلی تیز و با هوشیم .....میشل از قیافه و حرکاتش معلومه که در سکس خیلی حرفه یه.....اره عزیزم ....اون از قلب اروپا و کشور عشق و سکس بزرگ و رشد کرده ......اه چه خوب ......ولی سیاه جووون تنها عشق من تویی و کسی دیگه نمی تونه جای تورو در قلبم بگیره .......منم طاهره ......عشق اول و اخر من فقط تو هستی .......با همه وجودم منتظرم خانم خونه ام بشی و شب زفافت حلال گونه بکنمت .....این همه با هم سکس داشتیم حرام و خلاف شرع بود .....منم لحظه شماری می کنم .......اه من ارضا شدم ...بهتره برگردیم اتاق که بچه هام مشکوک نشن ........
این حرفاشون منو تحت تاثیر زیادی قرار داده بود و به عشقشون بیشتر ایمان اوردم و خوشحال از اینده خوبی که در انتظار مامانم بود..........
فردای روز بعد و وقت بدرقه سحر شده بود و مامانم گریه می کرد و بارها سحررو در اغوشش گرفت و می بویید و بوسش می کرد دوری چندین ماهه از دخترش اجازه بهش نمی داد که ازش دل بکنه ........به هردوشون نگاه می کردم عین دو فرشته و مظهر زیبایی و قشنگی شده بودند .....همه به این صحنه دل انگیز خیره شده بودند حتی صحرا که با دو بسته شیرینی و میوه اومده بود که سحر رو بی نصیب از خودش نکرده باشه هم متاثر از این موضوع شده بود و گاها دستاشو به نوبت به کوسش میبرد و یواشکی نوازشش می کرد اینو من می فهمیدم ......به صحرا چشمکی زدم و بهش فهموندم که حواسم بهش هست ......در همین لحظه انتن دهیم به صحرا حس کردم دستی تخمای کیرمو برای لحظاتی گرفت و فشار داد شلوارم گشاد بود و خیلی راحت این کار انجام شد و وقتی متوجه شدم که میترا کننده این کار بوده که بلافاصله تیکه کاغذی در دستم جا دادو تبسمی بهم داد و ازم دور شد ...هیچکس ازاین کارش اگاه نشده بود و خیلی با مهارت و در اون شلوقی و همهمه این حرکتو انجام داده بود ...در کاغذ نوشته بود .....سلام بهرام کار مهمی باهات دارم اخر هفته از پادگان مرخصی می گیرم و میام سراغت منتظر بمون........خیلی به این پیغامش اهمیت ندادم و حدس میزدم لابد هوس کیرمو کرده و دوس داره بکنمش ...خب منم خواسته شو براورده می کنم ........ولی شایدم این جور نباشه باید منتظر اخر هفته بمونم ........سحر با چشمای اشک الودش ازمون جدا شد و به پادگان برگشت .......
رانندگی و پشت فرمان نشستن مامانم در اون دوران و در سطح شهر خیلی دیذنی و جالب و تازه گی خاص خودشو داشت دراواخر سال ۱۳۵۵ به تعداد کمتر از انگشتای دست راننده خانم بودند و ووقتی همه اعضا خونواده اون هم با ماشین شیک و خارجی سیامک در سطح شهر می گشتیم احساس غرور زیادی می کردیم ...خصوصا با ارایشی که می کرد همه نگاه ها رو به خودش جذب می کرد ......وقتی که متوجه نگاه های حسود مانند عمه رعنا و شوهر عوضیش در خیابان شدم بیشتر احساس غرور و شعف کردم .......براستی دست فرمانش هم عالی و خوب بود و مایه افتخار ........شب قبل از رفتن به تهران ...مهران برای خدا حافظی اومده بود و در گوشه حیاط خونه و پشت یک درخت با مامانم حرف میزد و من چون ازشون دور بودم چیزی دست گیرم نشد و فقط وقتی فرصت کردم که نزدیکشون بشم که مهران دور کمرشو گرفته بود و تلاش می کرد اونو به خودش بچسپونه .......
عزیزم امشب شب وداع من و توه نمی خای به دوست خودت حالی بدی ........واه مهران من نامزد دارم بهتره منو ول کنی لطفا ........هنوز که ثبت قانونی نشده ....هر کاری کنی ازادی.......مهران سیامک داخل اتاقه ..ولم کن ......خواهش می کنم ......نه نه نه ..اخ مهران ....نیشگونم نگیر ..دردم میاد .......اوووف طاهره ...تو خیلی خوشکلی ......اخ خدا فریاد بزنم دوست دارم و با من عروسی کن ...ها ....از لج تو امشب عرق خوردم هرچند سر پستم و اجازه ندارم مشروب بخورم ....بیا حداقل برای بار اخر منو ارضا کن ......نمی تونم دیووونه..الان چه وقت ارضا کردن توه ......مهران چرا متوجه نمیشی سیامک داخل اتاقه و هر لحظه ممکنه بیاد بیرون و مارو ببینه ...اونوقت ابروم میره ......من دوسش دارم و شوهر ایندمه ...تو بهتره منو فراموش کنی .....نمی تونم طاهره ..نمی تونم فراموشت کنم ...اینو بفهم ..من هیچی حالیم نمیشه یا همین الان بهم کون بده و یا باهات میام تهران و قبل از رفتنت به خارج کارمو می کنم ...باید بکنمت .........اوا تو راستی راستی قاتی کردی ......من رفتم ....توم بهتره بری یه دوش اب سرد بگیری تا حالت جا بیاد.......می کنمت طاهره ...حالا می بینی اونم در تهران .......ههههههه.....تودیوونه ای مهران خوشکله ...یکی باید بیاد تو رو بکنه .......
     
  

 
داستان داره وارد فاز جدیدی از زندگی طاهره خانم میشه
ممنون شهره خانم
منتظر ادامش هستم
     
  
صفحه  صفحه 38 از 107:  « پیشین  1  ...  37  38  39  ...  106  107  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

خاطرات بهرام و مامانش


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA