انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 92 از 94:  « پیشین  1  ...  91  92  93  94  پسین »

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها


مرد

 
تخته نرد


سلام اسم من مهران 40 ساله و همه چیم( قد و وزن و سایز کیر ...) معمولی ماجرا از اونجا شروع شد که ما یه فامیل دور داریم و باهاشون رابطه صمیمانه ای داریم ،اونا سه تا دختر به نامهای هدی وهدیه و هایده و یه پسر به اسم هادی 32 ساله هستند که ازدواج کرده و رفته و دخترها به ترتیب 36،34و30 ساله هستند. هدیه ازدواج کرده و هایده و هدی هم مشغول کار و زندگی.
من هدی هروقت که میریم خونه اونا یا اونا میان خونه ما با هم تخته نرد میزنیم و به اصطلاح کری داریم. از هدی بگم که قدش 170 و وزنش 68 و سایز سینه اش به نظر 75 میمود با پوست سفید.معمولا هم وقتی میریم خونه اشون یا اونا میان خونه ما خانمها با هم تا دیروقت مشغول صحبت و غیبت هستند و پدرامون هم با هم رابطه خوبی دارن و حسابی از اقتصاد و سیاست و ... سر درد دلشون وا میشه و صحبت میکنن. یه شب که ما رفته بودیم خونشون بعد از پذیرایی هدی شروع کرد به کری خوندن برای بازی تخته و قرار شد یه دست با هم بازی کنیم
اولش که مهره ها رو چیدیم گفت سر چی بزنیم منم با اعتماد به نفس کامل گفتم هر چی اونم گفت نه بگو منم اصرار که سر هرچی همه مشغول کار و صحبت و غیبت خودشون بودن و ما هم یه گوشه پذیرایی داشتیم بازی رو شروع میکردیم که هدی گفت نه جدی سر چی گفتم تو بگو ، هدی گفت یعنی هر چی منم گفتم باشه از اونجایی که هدی یه کم شیطونه آروم گفت هرکی باخت باید جلوی اون یکی استریپ تیز کنه منم گفتم باشه قبوله چی از این بهتر اما باید جایی باشه که خودمون دوتا باشیم گفت قبوله.
قرار شد یه دست 7 تایی بزنیم که دست اول طفلک مارس شد و شدیم دو هیچ به شوخی بهش گفتم تا اینجا لباسای روتو باید دربیاری گفت شب درازه و قلندر بیدار منم گفتم بله درازه خیلیم دراز!!!
دست بعد بیچاره سگ مارس شد و شدیم 5 هیچ بهش گفتم یواش یواش برو تو کار لباس زیر که دمغ شد و برای اینکه کم نیاره گفت دارم بهت روحیه میدم جوان گفتم تو بده روحیه بده زیریه بده فقط بده !!! که ساکت شد و برای اینکه بیشتر باهاش لاس بزنم اجازه دادم یه دست ببره باز شروع کرد به کری خوندن که گفتم بچه جون کری نخون گفت عمرا بتونی ببری گفتم اگه بردم چی؟ گفت هر چی تو بگی گفتم جدی هرچی من بگم گفت باشه . آروم گفتم یه گاز از هرجا که دلم خواست گفت اگه تونستی باشه .
خلاصه یه دست دیگه هم اون برد و باز شلوغ بازی درآورد وسط بازی خواهرش چایی آورد و پرسید چند چندین گفت دارم بهش آوانس میدم 5 _ 2 مهران جلوئه. خلاصه خواهرش رفت و منم وسطای بازی که نزدیکبود ببازه گفتم دارم تصور میکنم که یه جای مخصوصی رو دارم گاز میگیرم بچه پررو کم نیاورد و گفت اگه بردی باشه منم گفتم قول دادیا گفت باشه خلاصه اون دستم مارس شد 7_2 بردمش . بعد بازی گفتم شماره تو بده هماهنگ کنیم طفلک ازاونجایی که آدم صادقی هست شماره شو داد و گفتم تو واتس آپ بهت خبر میدم.
چت:
شب که اومدیم خونه بهش پیام دادم چطوری بازنده؟ گفت اشکال نداره تو بردی قبول گفتم حالا برای اینکه دلت نشکنه و فکر کنی تو بردی منم یه کم برات لخت میشم حالا یه چیز بپرسم راستشو میگی گفت بگو منم پرسیدم از رو تا زیر چی تنته؟
گفت حالا بعدا میبینی گفتم نه الان میخوام تصور کنم خلاصه با کلی اصرار گفت تاپ مشکی سوتین 75 نارنجی و شورت فسفری گفتم کاش الان پیشم بودی هدی گفت اگه بودم چی میشد گفتم یه کم شیطونی میکردم گفت یعنی چقدر گفتم راحت باشم؟ اونم که معلوم بود حشری شده گفت راحت باش بهش گفتم دوست دارم دستمو میکردم تو شورتت!!! سکوت کرد گفتم ناراحت شدی گفت نه گفتم اسم اونی که تو شورتت چیه گفت ناز! گفتم دلم میخواد دستمو بذارم رو نازت و چوچولتو بمالم نوشت جوووووووووووون.خلاصه تا صبح با سکس چت آبشو آوردم . ازاونجایی که من خونه مستقل دارم فرداش بهش زنگ زدم گفتم میخوام شنبه مرخصی بگیرم بیایی شرطی که باختی رو بدی گفت شنبه پریودش تموم میشه باشه برای بعد ، یکشنبه رو ازش اوکی گرفتم و قرار شد صبح ساعت ده و نیم بیاد .
یکشنبه بی سروصدا اومد تا دروبست پردیم بغلش کردم گفت این تو برنامه نبودا گفتم میدونم تو از من حشری تری ادای تنگا رو در نیار بغلش کردم بردمش روی کاناپه و بعد از یه کم نوازش براش میوه آوردم و گفتم بریم تو اتاق من به علامت تایید سرشو تکون داد و رفتیم تو اتاق خواب.
تا رسیدیم تو اتاق انداختمش روی تخت افتادم روش بعد از یه خورده که لباشو مک زدم گفتم زود باش لخت شو شروع کرد به لخت شدن وای چی میدیدم دوتا پستون سفید با نوکهای قهوه ای روشن شلوار و شورتشم درآورد و دیدم که پشمای کسش یا به قول خودش نازشو زده گفتم میخوام برات بخورم گفت صبر کن برم بشورم چون عرق کرده سریع رفت و شست و اومد منم سریع لخت شدم . فکر کنم با ژل بهداشتی بانوان شسته بود چون بوی خیلی خوبی میداد منم شروع کردم به خوردن کسش و بازی با چوچولش که هر چند ثانیه یه بار یه آهی میکشید و بعدش محکم سرمو به کسش فشار داد و آروم شد فهمیدم به ارگاسم رسیده ، خوابیدم روش گفتم اوپنی گفت وای نه گفتم پس از عقب با سکوتش تایید کرد وقتی چاک کونشو باز کردم از دیدن اون کون زیبا حیرت کردم کاملا گرد و سفید منم لوبریکانت ژلو برداشتم و ریختم روی سوراخ کون صورتی رنگش و آروم باهاش بازی کردم هی انگشتمو دور سوراخ کونش میمالیدم و یواش یواش با انگشت کوچیکم وارد ابتدای سوراخش شدم ازش پرسیدم درد داری گفت نه خوبه منم بیشتر و بیشتر انگشتمو میکردم توش بعد دوباره لوبریکانت ژلو بیشتر ریختم وبا همون روش قبل اینبار بار انگشت اشاره بعد کم کم دو انگشتی و سه انگشتی که آماده شد برای گاییدن کونش سر کیرمو گذاشتم رو سوراخش و آروم آروم فشار دادم دیگه شروع کردم به تلمبه زدن تو سوراخش و از زیر هم پستوناشو میمالیدم صدای آه آهش اتاقو پر کرده بود منم بهش میگفتم تو کونیه کی هستی میگفت مهران ، مهران من کونیه توام منو بککککن خلاصه دیدم داره صدای آه و ناله اش زیاد میشه منم سریع تر تلمبه زدم و چند ثانیه بعد از اینکه دوباره به ارگاسم رسید آبمو با فشار تو کونش خالی کردم و حدود ده دقیه روش خوابیدم بعد بلند شدیم خودمون تمیز کردیم و رفتیم تو پذیرایی گفت خیلی بهم حال داد قرار شد بازم بیاد و با هم حال کنیم .
     
  ویرایش شده توسط: mehranirani   

 
ماجرای قلیون کشیدن مامانم با شوهر خالم
اسمم حامد هستش و دانشجوی برق اهل یکی از شهرهای مرکزی ایران. یه راست میرم سراصل مطلب... این اتفاق که تو بهار امسال (97) ناخواسته اومده جلو چشمم رو هرگز نمیتونم فراموش کنم.
اسم مامانم راضیه هستش و الان هم 41 سالشه. از مشخصات مامانم بگم که واقعا سفید یکدست و کون بزرگ و بسیار ژله ای و نرمی داره. با اینکه اغلب جلو نامحرمای فامیل چادر گل گلی سر میکنه ولی کونش بدجور بالا پایین میره. صورت عروسکی و خوشکلی داره و به سنش نمیاد که 41سالش باشه. بیشتر 30 ساله نظر میاد .
از اونجایی که خودم تو سایتای پورن خیلی فیلمای کس و کون دادن مامانها و مخفیانه دید زدن پسره از سکس مامانشون با یه مرد غریبه یا دوس پسرشون دیده بودم فکرشم نمیکردم که خودم هم برام اتفاق بیفته.الان که دارم مینویسم یاد اون صحنه ها بدجور کیرمو سفت کرده...
سرتون درد نیارم ، یه روز 5شنبه بود که از دانشگاه برمیگشتم ، مامان راضی به موبایلم زنگ زد که مهدی جون امروز نرو خونه ی خودمون مستقیم بیا خونه مامان بزرگ اینا که ظهر ناهار همه اونجاییم و خاله ها هم هستن. خلاصه من هم اونروز کمی سر درد شده بودم بخاطر فشار سه چهار روز پشت سرهم کلاسهای فشرده دنبال یه جای آروم و ساکت میگشتم که فقط 3-4 ساعت بخوابم.
القصه ، ساعت یک رسیدم خونه مامان بزرگ اینام وقتی رفتم تو مامانم اومد جلو در ورودی استقبالم که دیدم تازه از حموم مامان بزرگم اینا اومده بود بیرون یه حوله دور سرش پیچیده بود و یه تاپ مشکی رنگ که تا بالای چاک سینش کمی پیدا بود با یه ساپورت مشکی تنگ تنگ پا کرده بود بطوری که پوست سفید کونش از تار و پود ساپورتش معلوم بود که یه لحظه خودمم حشرم تکون خورد. معلوم بود شورت پاش نیست. حالا چرا نمیدونم.
مامان برام شربت آبلیمو آورد و منم لباس راحتی پوشیدم و نشستم روی مبل که اومد بهم گفت چرا شلوارت اینا درآوردی مگه تو نمیری مراسمِ سر خاک ؟ (ساعت چهار و نیم اونروز مراسم روضه خوانی سر قبر زن عموی مامانم بود که سه روز پیش فوت کرده بود)
گفتم اصلن .... اینقدر داغون و خستم که پولمم بدن نمیرم.... یه لحظه تو چشاش نیگا کردم فهمیدم توش وا رفت و کمی گرفته شد و گفت ای پسر خوددار .... زشته مامان جون .
گفتم ول کن این حرفارو ... خدابیامرزه زنعمو ... خوبه؟ خدا هم همینو میخاد
خلاصه رفت تو آشپزخونه که نیگام دوباره افتاد روی کونش که بدجور مثل دو تا توپ بسکتبال جولان میداد. اووووف....
دایی حسینم که 25 ساله و مجرده تو اتاق اونوری داشت موبایل بازی میکرد.
آرش پسر خاله مرضیه م که دوازده سالی داره داشت کنار دایی حسین با پاسورش ور میرفت. سلامی بهشون کردمو و اومدم تو هال روی مبل نشستم.
خاله مرضیه و خاله انسیه ام هم تو آشپزخونه با مامانم داشتن خنده میکردن و سالاد و ناهار رو آماده میکردن . مامان بزرگم هم داشت نمازشو میخوند. بابابزرگمم خواب بود.
شوهر خاله مرضیه ام که همیشه تا 7 بعداز ظهر سر کاربود همیشه اون موقعها میومد خونه و ناهار رو تنهایی میخورد.
احوال بابام رو از مامان پرسیدم گفت زنگ زده ناهار رو تو شرکت میخوره و ساعت چهار گفته میاد دنبال ما و گفته آماده باشین که همون دم در بوق که زد سریع بیاین سوار بشین و بریم مراسم.
حدود ساعت دو و نیم بود که عمو رشید (شوهر خاله انسیه ام هستش که بهش میگفتیم عمو رشید) زنگ خونه رو زد.خاله انسیه م با سرعت اومد آیفون درو که بغل در آشپزخونه بود زد درو باز کرد و بعدشم در هال رو باز کرد و وقتی دید عمو رشیده گفت : سلام خوبین ؟.... یه خوش و بشی کرد و عمو رشید هم اومد تا نزدیکش و حال و احوالی کرد بعد خالم که رفت عمو رشید اومد مبل بغلی من و قبل نشستن منم بلند شدم و دست دادم و حال واحوال کردم. ادکلن خوش بویی زده بود و معلوم بود از حموم درومده و اومده اینجا. مرد خوش صورت و اجتماعی ولی تو داری بود.. کارش فروش لوازم یدکی ماشین بود که با داداش شریک بودن. . 45 سالی داشت و قد نسبتا بلندی داشت و هیکلش مثل بروسلی بود. میگفت چند سالی ورزش جودو کار میکرده و الانم گاه گداری میره باشگا.
تو همین حین خاله انسیه م (همسر عمو رشید) برا من و عمو رشید چایی آورد و نشست کنار شوهرشو و بعد احوالپرسی و خنده بازی ازش پرسید شما میرین سر خاک ؟ اونم گفت کار واجبی برام پیش اومده که باید ساعت چار ونیم سریع برم. اگه زود تموم شد از اونور میام.شما بچه رو بردار و با دایی حسین و بابات اینا برین.
از خاله انسیه م بگم که 38 سالشه و خوشگل و کمی لاغرتر از مامان منه و کون خوب و بزرگی داره ولی سبزه و پوست سفتی داره. بعد یه خورده حرف زدن خاله انسیه رفت تو آشپزخونه. یه ده دقیقه بعد مامانم با یه ظرف میوه و بشقاب و کارد اومد سمت ما و بشقاب گذاشت جلو من و عمو رشید و بعد میوه تعارف عمو رشید کرد و اونم برداشت و بعد در حالیکه کونشو نیم رخ چرخوند سمت عمو رشید و کمی بیش از حد خم شد میوه به من تعارف کرد و رفت. یه لحظه زیر چشمی دیدم که عمو رشید نیگاشو زوم کرده رو کون مامانم .
سر سفره هم مامانم طوری نشسته بود که درست روبروی عمو رشید بود و کاملا روشو باز گذاشته بود.نمیدونم از عمد بود یا نه ولی در کل مامان و خاله هام تو خونواده باباش اینا جلو باجناقها زیاد روی تنگی نمیگرفتن.
خلاصه ساعت سه و نیم بود که داییم با ماشینشون دو تا خاله هام و مامان بزرگ و بابا بزرگمو سوار شدن و آرش پسر خالمم به زور چاپوندن جلو ماشین و رفتن . مامانم تو اتاق بود و منتظر اومدن بابام بود و آماده شده بود .
تو همین حین که من و عمو رشید نشسته بودیم عمو رشید گفت آقا مهدی قیلون میکشی چاق کنم؟ من یه ساعتی وقت دارم و باید برم. هوس قیلون کردم . منم گفتم قیلون دوس ندارم . خودش رفت تو اتاق داییم دم و دستگا قیلون داییمو که توی یه کیسه برنجهای هندی بود آورد تو هال و رفت تو آشپزخونه و زغال گذاشت رو گاز و خلاصه بعد ده دقیقه ای قیلونو رو پا کرد. وقتی شروع کرد که بکشه مامانم از تو اتاق آماده شده بود و اومد بیرون اومد روبرومون نشست. تو همین لحظه موبایل مامان زنگ خورد که بابام بود و گفت نمیتونم بیام ماشین تو راه خراب شده و حدود دو ساعتی طول میکشه .
من بلند شدم و تو دلم خدا رو شکر کردم که ماشین خراب شده گفتم من میرم بخوابم رفتم تو تخت داییم دراز کشیدم.
عمو رشید که داشت قیلون میکشید خدافظیمو جواب داد و مامانم گفت لااقل آماده شو و بخواب که اگه احیانا بابات زودی اومد بتونیم برسیم مراسم. منم محلش نذاشتمو رفتم.
حدود بیست دقیقه ای شده بود که من هنوز نیمه خواب بودمو و چشام رویهم رفته بود و هنوز ذهنم تو این فکر بود که بابام یهو زودتر میرسه که یهو مامانم اومد تو اتاقو با یه لحن نیمه آرومی خیلی نرم گفت : حامد جون...
(منم فکر کردم بهتره جوابشو ندم که شاید ولم کنه بره . چون خیال کردم میخاد بلندم کنه که آماده بشم)
بعد حدودن 30 ثانیه ای که گذشت چشمو آروم نیمه باز کردم دیدم درب اتاقو تا آستانه بسته شدن پیش کرده و رفته.
بعد یه چند دقیقه ای خیلی آروم از جام بلند شدم رفتم سمت در و خیلی خیلی آروم کمی لای درو باز کردم تا ببینم مامانم چی شد که چی میدیدم. تقریبا فاصله 6 متری من و عمو رشید که داشت با مامانم که روبروش و نزدیکش نشسته بود و داشت اونم قیلون میکشید در حالیکه شیلنگ قیلون تو دست عمو رشید بود و گذاشته بود تو دهن مامانم و مامانم داشت پُک میزد. چون نیم رخشون طرف من بود متوجه من نمیشدن. بعد که دودشو میخاست بده بیرون دیدم عمو رشید صورتشو کاملن نزدیک لب مامانم آورد و مامانم دودشو پف کرد تو صورت اون و عمو رشید خنده ی مستانه ای کرد واز مامانم تشکر کرد.
دو سه باری همین کارو تکرار کردن و داشتن پچ پچ میکردن که نمیفهمیدم چی میگن. بعد یهو عمو رشید کُپ مامانمو گرفت و فشار داد و از دور بوس فرستاد براش. واااای عمو رشید داشت با مامانم لاس میزد. یه لحظه به غیرتم برخورد و ناراحت شدم. ولی از درون مغزم یاد فیلمای سوپر سکس مخفیانه مامانها با مردای غریبه افتادم گفتم بذارم ببینم ادامه ماجرا چی میشه.
همینجور لاس زدنو و ارسال بوس ادامه داشت که یهو عمو رشید در حالیکه دهنشو باز گذاشته بود و صورتشو آورده بود سمت لب مامانم اونم دود قیلونو کرد تو دهن عمو رشید . کیرم سیخ سیخ شد. ولی بازم غیرت داشت عذابم میداد.
تو همین حین عمو رشید بلند شد و رفت به سمت درب حال فکر کردم داره میره بیرون دنبال کارخودش. منم سریع پریدم تو رختخواب اول فکر کردم منو دیدن . ولی من خودمو زدم به خواب که مامان راضی اومد تو اتاق و باز آروم منو صدا کرد و به خیال خودش فکر کرد من خواب عمیق رفتم .
دوباره همون درو پیش کرد و رفت . باز من یه چند دقیقه ای تکون نخوردم و دوباره آروم بلند شدم رفتم سمت درو لای درو که باز کردم دیدم قیلون هستو جفتشون نیستن. بازم خیال کردم مامانم رفته دسشویی یا تو اون اتاق روبرویی و لاس زدن اونا تموم شده.
ولی بازم تو شک بودم و به بهونه رفتن دسشویی رفتم بیرون و رفتم سمت دسشویی دیدم مامانم نه تو آشپزخونه هستو نه تو اتاق و درب حموم هم که از بیرون بسته بود . دیگه مطمعن شدم این دو تا یه جایی رفتن.
اول کلید دوربین آیفون رو زدم و از تو مونیتورش بیرون کوچه رو نیگا کردم دیدم ماشین پژو پارس عمو رشید هنوز هستش و از تو آیفون پیداس.
با خودم گفتم حتمن رفتن طبقه بالا منزل . که یهو یادم افتاد که دست اجاره نشینه و نمیتونن برن اونجا ولی بازم رفتم بالا دیدم سر و صدای بچه مستاجر و مامانش میاد . سریع اومدم پایین و تنها جایی که مونده بود زیرزمین خونه بود. آخه خونه های بالای سی سال ساخت فقط زیرزمین جهت گذاشتن اثاثیه های اضافی منزل بود و مسکونی نمیساختن. رفتم دم در ورودی خونه که زیر پله هایی که میرفت طبقه بالا درب ورودی زیر زمین بود......
اووووووف دیدم بههههله درب از تو بسته شده . چراغشم روشن بود . آخه در آهنی داشت که شیشه خورده بود و نور چراغو میداد بیرون.
خیلی میخاستم ببینم دارن چیکار میکنن. لب میگیرن ؟ سکس میکنن ؟ حال سرپایی ؟ از کس یا ساک میزنه مامانم برا عمو رشید؟ داشتم به خودم میپیچیدم که جرقه ای زد به مغزم.
یادم افتاد که زیرزمین یه پنجره داره که تو حیاط خونه باز میشه . سریع پریدم تو حیاط با پای برهنه پاورچین پاورچین رفتم سمت پنجره که طولش حدود یک متر در ارتفاع یا بهتر بگم عرض 20 سانت بود. پنجره توری فلزی یا همون فنس داشت و در پنجره را بابابزرگم باز گذاشته بود برای اینکه هوا داخل زیرزمین دَم نکنه. خیلی آروم رو زانو خم شدم و بطوریکه با خودم گفتم شاید نگاهشون سمت پنجره باشه و یهو منو نبینن خیلی آروم صورتمو آوردم سمت درب پنجره . چون چراغو روشن گذاشته بودن کاملن واضح بود.
ای وایییییی باورش برام سخت سخت بود که داشتم میدیدم یه لحظه داغ داغ شدم و فشارم رفت بالا،
مامانم مانتو و چادر مشکیشو کاملن در آورده بود و داشت برا عمو رشید ساک میزد. تقریبا تو زاویه 45 درجه بودن و حواسشون به پنجره نبود. با خودم حدس زدم که اینا از قبل برنامه ریزی کرده بودن . مامانم تو خونه مامان بزرگ بره حموم و... خلاصه مطمعن شدم قبلنا عمو رشید رو مامانم کار کرده بوده ومخشو زده بوده وگرنه به این راحتی مامانم جور نمیشد که برن تو زیر زمین و سکس و ...
مامانم کیر عمو رشید با دست راستش گرفته بود تو مشت و سرشو گرفته بود بالا و داشت انتهای رگ زیر کیرو میمکید و یه چیزی میگفت که من صداشو نمیفهمیدم. احتمالا داشت قربون صدقه کیره میرفت.
از کیر عمو رشید بگم که دراز بود حدود 20 سانتی میشد ولی کلفت نبود. حالت موز شکل هم داشت. واااای مامانم داشت اونو میلیسید و میمکید و تا نصفه میکردش تو دهن و اُق میزد. عمو رشید دو تا دستای ستبرشو گذاشته بود دو طرف سر مامانم و بطرف داخل کیرش هی فشار میداد و لبخند شهوت انگیزی میکرد و یه چیزی میگفت که نمیشد متوجه شد.
بعد عمو رشید زیر کتفای مامانمو گرفت و بلندش کرد و یه لب اساسی ازش گرفت و برش گردوند و یه میزی اونجا بود که دستای مامانمو گذاشت روی میز و کامل 90 درجه مامانمو خم کرد طوریکه کون ستبر مامانم اومد سمت صورت عمو رشید که زانو زده بود و دستاشو کرد تو ساپورت مامانمو و یه ضرب کشید پایین . مامانم شرت پاش نبود .
وای برای اولین بار کون مامانو لخت میدیدم. عجیب بزرگ و گوشتی بود . البته چون نور لامپ زرد بود از اون لامپ 40 واتای قدیمی. سفیدی کون به چشم نمیومد. خیلی دلهره داشتم منو ببینن . چون اگه یه 10 درجه ای چشمشمون مینداختن سمت پنچره میدیدنم. ولی من چون شهوت سراسر وجودمو گرفته بود ترس نداشتم.
هی یه چیزایی هم هر دو میگفتن که من صداشونو نمیفهمیدم فقط تُن صداشون میومد. احتمالا مامانم ازش میخاست زود تموم کنه.
عمو رشید اول زبونشو از زیر کون لای قاچ میکشید میاورد تا بالای چاک کون و هی میلیسید و بوسش میکرد چند بار اینو تکرار کرد بعد کم کم دو تا دستاشو کرد لا تپل های کون ژله ای و لاشو وا کرد و کل صورتشو کرد لای کون . قشنگ صورتشو تا نزدیکای گوشش لای کون بود. باورم نمیشد کون مامان اینقدر عمق داشته باشه. عجب صحنه ای بود . جفتشون تکون نمیخوردن و و مثل برق گرفته ها ثابت بودن. یعنی مطمعنم عمو رشید داشت کل انرژی تو وجود یک زن اونم از جنس مامانمو به خودش تزریق میکرد. درست مثل علامت باطری موبایل که میزنی تو شارژ و هی فلش بالا پایین میره یعنی داره شارژ میشه. عمو رشید هم معلوم بود داره شارژ میشه. هیچ تکونی نمیخوردن . بعد چند دقیقه عمو رشید صورتشو بالا پایین میکرد و بعدم شروع به زبون زدن در سوراخ کون کرد.
بعد هم هی تپلای درشت و نرم مامانو دندون میگرفت . دیگه نمیدونست با این کون ناب چیکار کنه . دلهره هم داشتن . هم حیفش میومد تموم کنه. بالاخره مامانم خودش یه خورده کشید کنار و صورت عمو رشیدو از کونش دور کرد . عمو رشید هم بلند شد و همون ایستاده کیرشو از عقب داد تو کس مامانم و هی تلمبه میزد. که مامانم یهو آخی گفت که قشنگ فهمیدم که ارضا شده. آخه کیره هم دراز بود هم کامل کل کسشو پر میکرد . عمو رشید وقتی فهمید مامانم ارضا شده کیرشو رو سوراخ کون تنظیم کرد و یه تف جانانه انداخت و مامانم هی خودشو میکشید جلو که نره تو کونش ولی عمو بازوان مامانو گرفت که در نره و سرشو به هر صورتی بود کرد تو و تکون نمیخورد معلوم بود میخاست جا واکنه. بعد 30 ثانیه ای دوباره تف انداخت و هی زور میزد که بالاخره تونست یه ضرب نصفشو بده تو کون مامان راضی. تو همین حین منم که داشتم کیر سیخ شدمو که آورده بودم بیرون و میمالیدم یهو دستم در رفت و آبم پاشید رو زمین.
عمو رشید لبشو آورد سمت لب مامانم و آب دهان مامانمو میخاست که مامانم همکاری کرد و آب دهنشو کرد تو دهن عمو و عمو هم اون آبای دهان مامانمو انداخت رو دنباله کیر و با دستش همشو پخش بقیه کیرش کرد و دوباره با فشار فرو کرد و . خلاصه دو سوم کیر رفت تو و مامانم هی تکون میخورد معلوم بود دردش اومده. دیگه کیر لیز و روون شده بود و راحت در و تو میرفت و بعد از چند تا تلمبه صدای عمو رشید اومد که : آآآآآآآآآآآآآخ ، آآآآآآآآخ ، آآآآآخ . داشت آبش خالی میشد . همه آب کمرشو تو کون فوق سکسی مامانم تخلیه کاملِ کامل کرد . منتظر شد تا کیره کوچیک شد و خودش اومد بیرون. سریع شلوارشو پوشید و مامانم هم ساپورتشو کشید بالا و بعد هم رفت تو کار مانتو و شلوارش. منم سریع رفتم تو اتاقی که خوابیده بودم خودمو زدم به خواب که بعد سه چار دقیقه ای مامانم اومد داخل اتاق و منم ساعد دست چپم رو درحالیکه گذاشته بودم روی چشم و پیشونیم تا از زیر دستم خواستم یواشکی ببینم معلوم نشه ، چشامو کمی باز کردم دیدم رفته و هنوز به خیال خودش خوابم و از چیزی خبر ندارم. بعد الکی زنگ موبایلمو خودم تو تنظیماتش زدم که صدا کنه. بعد گوشی رو آوردم سمت گوشمو و گفتم : الو بفرمایین . چی؟ کریمی ؟ نه آقا اشتباه گرفتین. بلند بلند میگفتم که مامانم بفهمه من بیدار شدم یعنی.
خلاصه بلند شدم رفتم تو هال دیدم مامانم نشسته تو حال و الکی داره با گوشیش ور میره منم یعنی تازه خواب بیدارشده ام وپرسید کی بود گفتم اشتباهی گرفته بود یارو
اونم گفت هنوز بابات نیومده. منم گفتم عمو رشید کجاس ؟ رفته ؟ گفت : نمیدونم فکر کنم دسشوییه. یه حالتی از خشم و شهوت تو وجودم بود. نمیدونستم چیکار کنم. بعد مامانم گفت مهدی جونم چایی میخای برات بیارم . گفتم آره . بلند شد که بره دیدم کمی لنگ لنگ راه میره. گفتم مامان چرا میلنگی افتادی جایی؟ گفت نه عزیزم زانوم خورده به میز آشپزخونه. وقتی راه میرفت و کون گنده شو تو مانتو میدیدم مثل ژله داره تکون میخوره و آبهای عمو رشید هنوز توشه و داره با گوه های مامانم ترکیب میشه حس خاصی داشتم. پشت سرش رفتم تو آشپزخونه و نزدیکش که رسیدم فهمیدم بوی ادکلن عمو رشید هنوز ازش میاد . معلوم بود قبل اینکه من ببینمشون حسابی از رو مانتو و چادر همو فشردن و لب بازی کردن.
چایی رو برام ریخت و لحظه ای که اومدم ازش بگیرم دیدم دستش کمی میلرزه. معلوم بود ترسیده بود. ترس و لذت کس دادن و بی حسی بدنش دست به دست هم داده بود و زبونشو شل کرده بود.
تو همین حین عمو رشید هم از تو توالت اومد بیرون و تا منو دید جا خورد و پرسید :اِ مهدی جان بیدار شدی؟ و رفت که بشینه دیدم هنوز کیرش باد کرده از رو شلوار کمی معلوم بود. باز ازم پرسید مهدی آقا قیلون میکشی هنوز چاقه . گفتم نه اهلش نیستم.
صدا مامانم زد و گفت: راضیه خانم این قیلون دایی حسینو جمع میکنین؟ من دارم میرم عجله دارم. مامانمم گفت باشه رشید آقا .
بلند شد و دستی به من داد و گفت کاری با من نداری آقا مهدی؟ من عجله دارم . نیم نگاهی جلو شلوارش کردم دیدم بادش خوابیده. مامانم از تو آشپزخونه اومد بیرون و به عمو رشید گفت چیزی نمیخاین براتون بیارم؟ اونم با حسی از شهوت گفت : نه همه چیز خوردم و عالی بود.
مامانم گفت: نوش جونتون. بلند شد و یه نیگاهی از شهوت به مامانم کرد و گفت میخاین برسونمتون مراسم؟ مامانم گفت نه خیلی ممنون. عمو رشید که لبخندی از رضایت رو لبش بود ( آخه کونی که امروز اون کرده بود مطمعنم تا سالها مزه و لذت وصف ناشدنیشو از یاد نبره) دست منو فشار داد و خدافظی کرد و رفت.
هنوز مثل گیج و منگها بودم. خشم و شهوت و غیرت و . اصلن فکرم کار نمیکرد.
وقتی عمو رشید رفت مامانم مانتوشو درآورد رفت تو دستشویی . منم بلند شدم رفتم سمت دستشویی و گوشمو گذاشتم رو درب تا صدای خالی شدن آبهای عمو رشید از کون مامان راضی بفهمم.
اول مامان دو تا گوز بزرگی داد و بعدشم صدای پررررررررررت ،، پررررررت ، پرررت......که معلوم بود آبای عمو رشید خیلی زیاد بوده و داره میپاشه بیرون رو سنگ توالت.
رفتم دوباره روی تخت خوابیدم. مامان جندم هم اومد بغلم رو زمین یه پتو انداخت زیرش و خوابید رو اون. یه لحظه نیگام افتاد روی کون بزرگش که تازه گاییده شده بود و هوا کرده بود. دیدم مامان دیگه خوابه. هی نیگامو از روی اون کون بر نمیداشتم و صحنه هایی که دیده بودمو یاد میاوردم. کیر عمو رشید تا بیست دقیقه پیش این تو بوده . در و تو رفته. صورت عمو رشید لای این باسن بوده و تپلاشو گاز گرفته. دنیا آب توش خالی شده. با موبایلم یه عکسی ازش گرفتم. کم کم هم منم به خواب رفتم.
هفت هشت روزی گذشت و یک شب سر سفره شام با بابام و مامانم بودیم . بابام پیشنهاد یه مسافرت داد. منم میخواستم عکس العمل مامانمو تست کنم گفتم چطوره با عمو رشید و خاله انسیه اینا بریم شمال یه ویلا اجاره کنیم.
مامانم مثل برق گرفته ها سریع گفت: آره خیلی منم دلم میخاد برم مسافرت . پوسیدیم تو این شهر. خواهر اینا رو برداریمو و بریم. تو دلم گفتم آره جون خودت مامان جون که کون و کست هوس کیر عمو رشید کرده و همونجاها صد در صد یه جوری همه مونو میپیچونی و میری دوباره با عمو رشید و کونتو پر آب میکنی. همینم شد و رفتیم شهر نکا که از طرف کار بابام یه سوییت بهش داده بودن و نصفه های شب تو ماشین عمو رشید خبر بود که تعریف میکنم که چطوری مامانم با اون لبای گوشتیش آب عمو رشیدو قورت داد.
با تشکر حامد
سلام
     
  
مرد

 
چه حالی میده وقتی میدونی یواشکی مامانت کس میده و تو میدونی ..البته من خودم چون کون دادم و مامانم فهمید و میدونست منم میدونم از کس دادنش یه جوری باهم کنار اومده بودیم ...
همه عمر برندارم سراز این خمار مستی
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
hamedeashraf: ماجرای قلیون کشیدن مامانم با شوهر خالم
درود داستانت عالی بود معلومه واقعیته و فانتزی نیست میشه ادامشم بزاری تو ماشین یا اگه بازم از مامانت چیزی دیدی بزاری
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
     
  

 
eliyar2000: درود داستانت عالی بود معلومه واقعیته و فانتزی نیست میشه ادامشم بزاری تو ماشین یا اگه بازم از مامانت چیزی دیدی بزاری
تشکر از دوستان بابت نظر . حتمن ادامه ماجرا رو مینویسم. تا تو خونه هستم کارم شده تعقیب ارتباطای مخفیانه مامانِ کون گنده ی ژله ایم با شوهر خالم. از بررسی تلگرام مامانم تا تلفن خونه و... . فعلن تنبلی مسلط شده روم . چشم. منتظر باشین.
همش تا بابام نیست اول زنگ خونه خالم میزنه و اول از همه از خالم میپرسه آقا رشید خوبه آبجی؟ اینورا نمیاین؟ ... قند داره تو دلش آب میشه.
دو سه روز پیش بابام داشت تو خونه به مامانم میگفت که از کارم بهم نامه ماموریت دادن که سه روز باید برم تهران دوره آموزشی بابت محل کارش رو ببینه. همین که گفت مامانم که من دیه تو حسابش رفتم برقی از چشمش جهید و لبخند موزیانه ای زد و گفت انشالاه بری و به سلامتی برگردی . بعدشم با سرعت چنان دوید تو آشپزخونه و چایی دم گذاشت و یه بشقاب شیرینی آورد برامون.آخه مامانم هیچوقت اینجوری با سرعت و خوشحالی اینجور کارایی با دل و جون برا بابام نمیکرد. بوی شهوت تو خونه ما پیچیده. من تو خلسه ای افتادم از کارای مامان که نگو. واقعن فهمیدم که داشت تو دلش میگفت آخ جون . خونه هم دیگه خالی شده و ...
سلام
     
  
مرد

 
hamedeashraf: تشکر از دوستان بابت نظر . حتمن ادامه ماجرا رو مینویسم. تا تو خونه هستم کارم شده تعقیب ارتباطای مخفیانه مامانِ کون گنده ی ژله ایم با شوهر خالم. از بررسی تلگرام مامانم تا تلفن خونه و... . فعلن تنبلی مسلط شده روم . چشم. منتظر باشین.
همش تا بابام نیست اول زنگ خونه خالم میزنه و اول از همه از خالم میپرسه آقا رشید خوبه آبجی؟ اینورا نمیاین؟ ... قند داره تو دلش آب میشه.
دو سه روز پیش بابام داشت تو خونه به مامانم میگفت که از کارم بهم نامه ماموریت دادن که سه روز باید برم تهران دوره آموزشی بابت محل کارش رو ببینه. همین که گفت مامانم که من دیه تو حسابش رفتم برقی از چشمش جهید و لبخند موزیانه ای زد و گفت انشالاه بری و به سلامتی برگردی . بعدشم با سرعت چنان دوید تو آشپزخونه و چایی دم گذاشت و یه بشقاب شیرینی آورد برامون.آخه مامانم هیچوقت اینجوری با سرعت و خوشحالی اینجور کارایی با دل و جون برا بابام نمیکرد. بوی شهوت تو خونه ما پیچیده. من تو خلسه ای افتادم از کارای مامان که نگو. واقعن فهمیدم که داشت تو دلش میگفت آخ جون . خونه هم دیگه خالی شده و ...
جوووون پس حسابی برنامه داره امید وامر هتو هم بیتونی باشی و مخفیانه ببینی چی کارا میکنن مامان و شوهر خالت
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
     
  
مرد

 
میلاد و خاله مرجانه

ميلاد هستم 22 ساله از اصفهان كه يكي از داستانهاي سكسي جالبم را براتون تعريف ميكنم . من از بچگي عاشق سكس با زنهاي فاميل بودم مخصوصا خالم. خالم يه زن 28 ساله بود با يه دختر 6 ساله ولي خودش يه بدن خيلي سكسي و رو فرمي داشت ولي از شانس بد من اون خيلي مومن و با حجاب بودو هيچ جوري نميشد حتي فكر سكس بااون رو كرد من هم خودمو كشته بودم تونسته بودم فقط 1 بار يواشكي تويه حموم كه بود 1 لحظه ديد بزنم كه با همون 1 بار 1000 دفعه جق زده بودم من 21 سالم شده بود و از طريق يكي از دوستام با يه زن بيوه اشنا شده بودم كه يه زن خيلي مهربوني بود . 3-4 ماهي بود كه باهاش رابطه داشتم و باهم خيلي راحت بوديم و بارها كلي باهم درددل كرده بوديم تا اينكه يه روز در باره ي خالم باهاش صحبت كردم يه عكس از خالم بهش نشون داده بودم و از مشخصاتش كامل باهاش حرف زدم اونم همه چيز رو در باره ي خالم كه شنيد گفت با ان وجود كه تو ميگي يه همچين زني سخت با يكي غير از شوهرش سكس كنه مخصوصا اگه اون شخص فاميل نزديك باشه مخصوصا اگه يه محرم مثل خواهرزاده باشه چون از گناهاي بزرگ ميدونند همه ي اينارو خودم ميدونستم ولي بازم بيشتر دمق شدم تا اينكه يه روز بهم زنگ زد كه من برم خونش.يه 1 ساعتي باهم بوديم.وقتي ميخاستم برم گفت تو هنوز تو كف خالت هستي . گفتم من تا زندم تو كف اونم.گفت ميخايي برات جورش كونم خنديدم گفتم حالا خوبه خودت گفتي امكان نداره .گفت ميخايي يا نه.گفتم خوب معلومه كه ميخوام.يه مدت بود كه ازمن يه مقدار پول خواسته بود برايه يه مدت طولاني گفت اگه تونستم اون پول را برام جورش كن منم قبول كردم(با كمال ميل) خالم 1 سالي ميشد كه باشگاه بدنسازي ميرفت كه من به فرناز(همون زن بيوه كه دوست بوديم )گفته بودم فرناز گفت منم ميرم تويه همون باشگاه اسم مينويسم فقط تو بمن ادرس و اسم خالت رو بده بقيش با من منم ادرس باشگاه و اسم خاله مرجانه رو بهش دادم اونم فرداي اون روزرفت اونجا اسم نوشت و كم كم با خالم اونجا رفيق شده بود .تا جايكه باهم رفت و امد هم پيدا كرده بودند.منم هر روز به فرناز زنگ ميذدم تا ببينم چيكار كرده يه روز بهم گفت بيا اينجا منم رفتم.گفت امروز باهاش سر صحبت رو باز كردم تا ببينم مزه ي دهنش چيه بهش گفتم با شوهرش سكس داره گفت تقريبا هفته اي 4-5بار رو دارم.بهش گفتم تاحالا با بجز شوهرت هم داشتي گفت خدا مرگم نه بابا اصلا.گفتم حالا من كه شوهرت نيستم.راستشو بگو يني ميخواهي بگي تاحالا از سكس با شوهرت شده خسته بشي و iوس سكس با يكي ديگرو بكني گفت راستشو بخوايي چرا ولي تاحالا اصلا با كسي نبودم يعني جراتشو نداشتم.حالا اينارو براي چي ميپرسي. مگه تو بجز شوهرت با كسي داشتي(اخه فرناز به خاله مرجانه نگفته بود كه شوهر نداره).منم گفتم راستشو بخوايي اره گفت جدي ميگي اين كار كه گناه بزرگيه.گفتم ميدونم ولي خوب ادم خسته ميشه هر شب زيره 1 نفر بخوابه مرجانه گفت اخه اين كار خيانت به شوهره ادمه نيست؟ گفتم تو ميتوني قسم بخوري كه شوهرت كيرشو تا حالا تويه هيچ كسي بجز كس تو نكرده؟اينو كه گفتم يهو شوكه شد چون تا حالا اينقدر روراست باهاش حرف نزده بودم منم گفتم خوب بدش چي گفت فرناز گفت:خالت يه خنده اي كرد و سرشو انداخت پايين گفت :اگر هم كرده نوشه جونش منم گفتم خوب ديگه منم همينو ميگم حالا كه شوهرم يه كوس ديگرو امتحان ميكنه منم رفتم يه كير ديگرو امتحان كردم.مرجانه گفت حالا مگه چه فرقي داره كيره شوهره ادم با كيره يه پسر قريبه منم گفتم بايد زيرش بخوابي تا بفهميفقط بايد ادمشو پيدا كني كه بشه بهش اعتماد كرد مرجانه گفت:بر فرض مثال من خواستم همچين كاريهم بكنم ادم مورد اعتماد از كجا پيدا كنم گفتم:بر فرض مثال يا واقعا.يه خنده اي كردو گفت حالاااااا گفتم خودت كسي رو تو زهنت نداري؟گفت اصلا تاحالا بهش فكر هم نكرده بودم نه هيچكس گفتم اصلا بيا يه كاري بكن.گفت چه كاري؟گفتم اين پسره كه من باهاش دوستم پسر خوب و قابل اعتماديه ميخوايي يه بار بيا خونه يه من اونم ميگم بياد نظرت چيه؟ گفت ميدوني چيه بدم نمياد ولي ميترسم.گفتم تو بيا اگه نخواستي نده.اونم قبول كرد باهاش قرار گزاشتم براي فردا ظهر خوبه؟ حرفهاي فرناز كه تموم شد من شوكه شوده بودم يه جورايي باورم نميشد اون شب تا صبح همش خوابه خاله مرجانهو ميديدم.يادم نمياد تا اومد خوابم ببره چند بار جق زدم فردا ظهر 1 ساعت زود تر از قرارمون رقتم خونه يه فرناز.ديدم اونو حسابي ارايش كرده بود و با يه لباس سكسي منتظر اومدن خالم بود داشت ساعت 12 كه شد زنگه دروزدند.فرناز گفت تو برو تو اطاق تا صدات نكردم بيرون نيا.گفتم باشه و رفتم از سوراخ در نگاه كردم ببينم همونه يا نه يهو قلبم اومد تو دهنم.خاله مرجانه بود كه با همون حجاب هميشگيش اومد تو اول چادرشو در اورد.بد اروم به فرناز گفت:اومده فرناز هم سرشو به علامت تاييد تكون داد خالم با يه نگاه پر از ترس به فرناز نگاه كردو لبشو گاز گرفتو سرشو تكون داد فرناز دستشو گرفت گفت:بيا زن از چي ميترسي مگه ميخواند جونتو بگيرند خالم گفت:نه ولي اين چيزيكه من ميخوام بدم از جونم كمتر نيست فرناز گفت :حالا چرا اين همه چادرچاقچول كردي؟يهكم ارايش نكردي؟ نا سلامتي ميخوايي عروس بشياااا بد يه دست به كوسش زد گفت اينو چي بهش رسيدي يا نه؟خالم گفت اي يه كارايي كردم فرناز دستشو گرفت نشوند رويه مبل گفت ميشه ديد؟ خالم يهو پاهاشو جم كرد گفت:ديگه چي؟نه اين كارا حرومه فرناز گفت:جونه من امروز رو بي خيال اين حرفا شو.امروز رو همه چيزرو فراموش كن همين طور كه اين حرف هارو ميزد رفت روي زمين زير پاي خالم نشست و پاهاشو باز كرد بد يه نگاه به خالم كردو دستشو برد بالا و شلوار و شرتشو باهم كشيد پايين خالم لباشو گاز گرفت و دسته ي مبل رو محكم فشار داد من همه يه اينارو داشتم از روبروي خالم ميديدم كه فرناز كه نشست جلوش من فقط صورت خالم رو ميديدم فرناز اروم سرشو برد پايين كه خالم يهو يه اه ه ه ه از ته دل گفت بد از چند دقيقه خالم سر فرناز رو محكم گرفت تو دستاش گفت :بسسسسسه ديگه بگو بياد فرناز گفت نه الان زوده.تويه دلم 1000 بار به فرناز دريوري گفتم بعد از چند دقيقه فرناز بلند شد گفت اماده اي؟ خالم گفت:ميترسم فرناز گفت از چي؟ گفت رفتم تو بايد چي بگم؟ چيكار كنم؟اخه ه ه ه ه ه ه ه فرناز گفت:اول همين جا لخت شو بعد برو تو خالم با تعجب گفت همين جا؟ گفت اره اين طوري بهتره تويه دلم يه افرين محكم به فرناز گفتم چون ميترسيدم خالم تا منو ببينه لخت نشهو بزنه زيرش خلاصه خالم بلند شد و لخت اومد طرف در اطاقي كه من توش بودم منم زود لخت شدم رفتم پشت در واييستادم در اطاق باز شد چيزي كه ارزوي ديدنشو داشتم جلوي روم بود البته كون لختش به من بود و هنوز منو نديده بود من در رو اروم بستم قلبم ديگه اروم ميزد در حد مرگ يهو خالم برگشت طرف من. يهو چشمش اوفتاد به من. يه چند ثانيه اي همينتور دو تامون داشتيم مات و مبهور همديگرو نگاه ميكرديم يهو تا اومد حرف بزنه گفتم: هيسسسسسسسسسس اروم گفت تو اينجا چيكار ميكني اشغال عوضي گفتم من چيكار ميكنم يا تو.من اومدم يه زن كه دوست داره سكس با يكي بجز شوهرشو امتحان كنه رو بكنم يه خورده نگام كرد و گفت:منم ميخوام بدم.بعد رفتم طرفش و بغلش كردم.اونم منو با يكم مكس بغل كرد و شروع كرديم به لب گرفتن وماليدن بدنش داغ داغ بود.رفت خوابيد گفت زود باش بچه خوش شانس.من همين تور مثل خوره ها داشتم كوسشو نگاه ميكردم فقط خالم يهو گفت ميخوايي همين طوري نگاش كني فقط؟ يالا ديگه.منم معطلش نكردم ديگه و رفتم روش خودش سر كيرمو گرفت گذاشت دم كسش منم با يه فشار اروم دادم توش كه يهو از ته دل گفت اي ي ي ي ي يي منم براي خايه مالي گفتم چيه خاله ميخوايي اروم تر بكنم؟ با هرس گفت نهههههههههه تو كارتو بكون بابا منم محكم تر شروغ كردم كردن.اصلا باورم نميشد خاله اي كه ارزوي ديدن بدنشو داشتم حالا دارم تو كسش ميكنم مخصوصا كه خاله ي من يه زن معمولي نبود.زني بود كه تاحالا هيچكس حتي موهاش روهم نديده بود(با حجاب ا فتاب نديده) ديگه داشت ابم ميومد كه خالم يه اه ه ه ه ه از ته دل كشيد و شل شد منم يكم ادامه دادم تاداشت ابم ميومد خالم گفت:بپاا نريزي توش منم يهو دراوردم كه پاشيد رو شكمش تو همين لحظه يهو فرناز اومد تو گفت:به به به به چه خبره ه ه ه اهكيييي منم ميخوام مرجانه خانم تنها تنها بعد اومد كناره خاله مرجانه دمر خوابيد گفت:حالا كه كستو كردي بيا منم از كون بكن.خالم همين طور كه ابم رو از روي شكمش پاك ميكرد هاج و باج به فرناز و حرفاش نگاه نگاه ميكرد منم رفتم پشت فرناز و كردم توش و شرو به عقب جلو كردن كردم فرناز همين تور كه داشتم از كون ميكردمش يه نگاهي به خالم كرد و گفت:چيه؟ بد نگاه ميكني؟ ميخوايي؟ خالم گفت: نه اينو ديگه نيستم.فرناز گفت چرا؟ خالم گفت: چون تاحالا اينجوري شو ندادم و فكر هم نميكنم بتونم فرناز گفت:حالا به امتحانش مي يرزه هااا مخصوصا چون تو تاحالا هم كون ندادي و امرروز روز تجربه هاي اول توهه ه ه ه خالم يه نگاهي معني داربه من كرد وگفت:نه نه نه نه قربونت فرناز جون روز اخرشم هست فرناز گفت:پس ديگه واجب شد دمر بخوابي و كمكش كرد دمر خوابوندش منم زود خوابيدم روش و گزاشتم دم سوراخ كونش و فشار دادام كه سرش رفت تو كونش كه يهو داده خالم رفت هوا ويه جيغ بلند كه معلوم بود از روي درد بود تا اومد بلند بشه فرناز دستشو گذاشت رو كمرش و نگذاشت بلند بشه و بلا فاصله گفت: اخه عزيزم اين كون كه كونه من نيست كه به كير عادت داشته باشه.چون اين مرجانه خانم ما خيلي مومن و موقيده و تاحالا از كون نداده و كونش تاحالا كير نديده و كردن اين كون مثل كردن عروس شب عروسيشه بعد سر كير منو يكم با اب دهن خيس كرد ولاي كون خالمو باز كرد و با اشاره به من گفت اروم بكن منم خيلي اروم تر از دفعه يه قبلي دادم تو خالم اينفعه يه اه ه ه اروم كشيد و اروم شد تا ته كه كردم تو كونش گفت: يه لحظه تكونش نده صبر كن منم همين كار رو كردم.بعد از چند ثانيه گفت بكون منم كردم داشت ابم ميومد فرناز گفت: ميدوني امتيازه كون دادن به كس دادن چيه؟ خالم همين طور كه داشتم ميكردمش و از زور درد ناله ميكرد گفت چيه؟ فرناز گفت: اينه كه ميشه نتيجه ي كار رو ميشه همون تو خالي كرد كه يهووو خالم داد زد نه ه ه ه ه من شنيدم مريضي مياره ولي ديگه دير شده بود چون تا قطره ي اخرشو خالي كرده بودم تو كونش فرناز هم همين و فهميد و گفت :تو كه همين 1 بار رو بيشتر از كون ندادي و نميدي پس 1 بارش هم عيبي نداره خالم هم همين طور كه لباسهاشو ميپوشيد از اون طرف داد زد:از كجا اينقدر مطميني؟منم داشتم لباسهامو ميپوشيدم كه خالم اومد پيشم و گفت:يه چيزي ميگم يادت باشه:امروز رو فراموش ميكني براي هميشه فهميدي؟ منم گفتم حتما ولي تو هم از اين به بعد هر وقت خواستي تجربه ي جديدي پيدا كني به كسي بجز خودم نگو خالم هم يه اخم معني داري بهم كرد و رفت بيرون . از اون جريان تاحالا 1 سال ميگذره ومن هر وقت كه چشمم بهش ميوفته تمام صحنه هاي اون روز كه مثل يه خواب بود جلوي چشمم مياد درصورتي كه خاله مرجانه برخوردش جوريه كه انگار تاحالا هيچ اتفاقي نه اوفتاده ولي 1 چيز رو مطمينم اونم اينه كه خاله مرجانه چيزهاي اون روز رو ديگه تجربه نخواهد كرد ...
nemidonam in chie
     
  
مرد

 
خاله عاشق کیرم بود

خاطرات نوجوانی خاله
سلام من اسمم کیانه ۱۹ سالمه داستانی که میخوام واستون‌ تعریف کنم واسه بچگیمه من یه خاله دارم که اسمش مهساس خالم با ما زندگی میکنه چون پدربزرگ و مادر بزرگم فوت کردن من ۹ سالم بود که خالم خیلی به خودش میرسید خیلی سکسی بود مهسا همیشه تو خونه با یه شورت کوتاه نیم تنه میگشت حتی جلوی بابام البته بابای من به‌ دلیل کارش معمولا خونه نبود خلاسه همیشه سکسی بود مهسا همیشه بدنش برنزس و لاک پاش همیشه رنگارنگه یه روز من‌ تو اتاقم خواب بودم منو مهسا اتاقمون یکی بود تابستونم‌ بود مهسا از بیرون اومده بود وقتی بیدار شدم دیدم بالا سرمه داره با موهام بازی میکنه بیدار که شدم یه بوس خیلی گنده از لپم کرد
-سلام خاله جونم
+سلام عشق من دلم یه ذره‌ شده واست جذاب من
-منم دلم واست تنگ شده همش نیستی
+قربونت برم امروز تا شب در اختیار کیانمم
-باشه پس قول بده
+قول میدم عشقم
بلند شدم نشستم رو تختم که خالم گفت:
+بذار لباسمو عوض کنم بعد با هم وقت بگذرونیم
مهسا مانتوشو دراورد تیشرتشم دراورد یه سوتین آبی تنش‌بود بعد شلوارشو دراود که شرتش ست سوتینش بود یه‌ بدن جذاب برنز شکلاتی داشت رو کرد به من گفت:
+چطورم عشقم؟
-خیلی جذابی خاله جونم
+میدونستی واسه تو جذاب میکنم خودمو؟
-چرا واسه من؟
+چون‌ تو عشق منی
-خاله میشه یچیزی بخوام ازت؟
+معلومه نفسم
-میشه لاک بزنم واست؟
+چرا نمیشه عزیزم چه رنگی دوس‌داری ؟
-اممم صورتی بزنم؟
+بزن عشقم
بعد مهسا رفت استن با پنبه اورد که لاکشو پاک کنه که واسش لاک بزنم شروع کرد لاکای‌ قرمز پاشو که با بدن برنزش خیلی سکسی شده بودو پاک کرد بعد لاک صورتیو داد بهم گفت:
+بفرماید لاک مورد علاقتونو بزنید جناب کیان
-آخ جونم
شروع کردم لاک زدن واسه خاله سکسیم که پاهاشو‌ باز کرده بود جلوم نشسته‌بود شورت آبیش خیلی سکسی بود بهش گفتم:
-رنگ شورتتو دوس‌دارم
+واسه توعه دیگه عشقم اصلا میخوام امروز هرچی تو بگی بپوشم
-من دلم میخواد اون ست قرمزتو بپوشی
+چشم کیان من
خلاصه لاک زدنم که تموم شد مهسا بلند شد ستشو‌ دراورد یکم جلوم رقصید بعد گفت:
+توام باید لخت شیا
-چرا ؟
+چون تو مال منی
-آخهه...
+آخه نداره اصلا واسا خودم لختت کنم
بعد اومد تیشرتمو دراورد جلوم زانو زد شیکممو بوس کرد که جای زژش موند رو شیکمم بعد شلوارکمو با شرتمو دراورد هیمجوری که جلوم زانو زده بود به کیرم نگاه میکرد بعد گفت:
+چقد سفیده لامصب کاش یکم بزرگتر بودی
-خب اگه‌بزرگتر بودم چی‌ میشد؟
+میخوردمتتت
-الان نمیتونی یعنی؟
+چرا ولی الان کوچیکی
-باشه
بعد بوسش کرد بلند شد حس کردم یکم حالش بد شده گفتم :
-ناراحت شدی خاله؟
+نه عشقم یکم حالم گرفته شد بزرگتر که بشی میفهمی
-خب بگو شاید الان فهمیدم
+ببین عشقم ما آدم بزرگا یه حسی داریم که دوس‌داریم اینی که‌ تو داریو بخوریمو کارای دیگه بکنیم باهاش
-چه کاری؟
+بزرگتر شی‌ میگم بهت
-خب الان اگه بخوری حالت خوب میشه؟
+آره عشقم ولی خب میدونی الان اینی که‌ تو داری کوچولوعه باید بزرگتر شی که اینم بزرگ شه من کل اینم بکنم دهنم باز بزرگ نمیشه که
-یعنی بزرگ شم حالت خوب میشه؟
+آره نفسم
-پس بخورش که حالت خوب شه من نمیخوام ببینم حالت بده
+دورت بگردم چشم میخورم ولی الان مامانت میاد بیا نهار بخوریم شب که خواستیم بخوابیم میخورمش
خلاصه لباس پوشیدیمو نهار خوردیمو یکمم بازی کردیم تا این که شب شد من رو تختم بودم که مهسا‌ اومد کنارم رو تخت گفت:
+خب عشقم نمیخوای بخوابی؟
-اگه حالت خوب شده میخوابم
+نه خوب نیستم میخوام‌ تورو بخورم
-باشه
بعد شلوارکمو دراورد کیرمو گرفت‌ تو‌دستش البته‌ دودولمو بگم بهتره یکم باهاش‌ بازی کرد بوسش کرد بعد‌ شروع کرد به‌ لیس زدن همینطور لیس‌ میزد کل کیرم خیس خیس شده بود بعد کلشو کرد‌تو دهنش میک زد که من خیلی قلقلکم میومد فک کنم نیم ساعتی خورد که من دیگه خسته شده بودم بعد بلند شد گفت:
+تو خوشمزه ترین خوراکی منی
-حالت خوب شد؟
+آره خیلی خوبم میشه یه قولی بدی بهم؟
-میشه خاله جونم
+به کسی نگی من تورو میخورما تو فقط مال منی
-چشم
+میذاری هر موقع حالم بد بود بخورمت؟
-هرموقع که حالت بد بود بخور
خلاصه اون شب گذشتو مهسا تقریبا هر شب کیرمو میخورد تا این که من ۱۳ سالم اینا شد یه شب که مهسا داشت کیرمو میخورد بهم گفت:
+حس میکنم دیگه داری مرد میشی
-خاله من یه حسی دارم
+چه حسی عشقم
-حس میکنم میخوام بشاشم
بعد ار این‌که این حرفو زدم مهسا چشاش برق‌ میزد کیرمو که فک‌ کنم ۱۴ سانتی میشد کرد تو دهنش فقط میک میزم که یه حس عجیب که تاحالا نداشتم بهم دس داد حس‌ کردم یه‌آبی ازم ریخت تو‌ دهن مهسا بعد از کلی میک زدن مهسا کیرمو دراورد یه ماچ آبدار کرد و گفت:
+دیگه مردم شدی کیان
-خاله چی شد
+ارضا شدی این حس شهوت بود که الان داشتی
بعد مهسا اومد منو بغلم کرد کلی بوسم‌ کرد و با هم خوابیدیم من ۱۸ سالم شده بود روز تولدم بود کلی‌ تدارک دیده بودن پدر مادرم مهسا به شدت سکسی شده بود اون شب یه پیرهن کرمی پوشیده بود که تا بالای رونش بود کمرش کلا دکلته بود رو کمرش یه خالکوبی نوشته داشت که من موقع ماساژ همیشه حشریم میکرد موهاشو دم اسبی بسته بود تازه موهاشو بلوند کرده بود که‌ خیلی بهش میومد یه آرایش مولایم که همیشه‌ دوس‌ داشتم بدنش مثل همیشه شکلاتی بود پا بند خیلی شیک به پاش بسته بود یه کفش پاشنه بلند پاش بود که ناخونای سفیدش خود نمایی میکرد داشتم میرقصیدم که اومد سمتم بهم گفت:
+تولدت مبارک مرده من
-مرسی خاله جونم
+یه کادو دارم واست امشب بهت میدم
-خیلی کنجکاوم بدونم چیه
+شب میفهمی جذاب
خلاصه تولد‌ تموم‌ شد همه رفتن پدرمو مادرمم خوابیدن مهسا دستمو‌ گرفت برد طبقه بالا تو اتاقمون
-خب کادوی منو بده ببینم
+کادوت منم
-یعنی چی؟
+یعنی میخوام مال تو بشم دیگه
-تو مال من بودی دیگه
یهو با این حرفم مهسا لبشو گذاشت رو لبم من عاشق‌لباش بودم قبلانم لبشو خورده بودم ولی انگار امشب‌ همه چی فرق‌ داشت همیطور که لبمو میخور دکمه های پیرهنمو باز کرد پیرهنمو دراورد شروع کرد خوردن گردنم همینطور میرقت پایین سینمو میخورد شیکممو میخورد‌ لیس میزدو میرفت پایین جلوم زانو زد کمربندمو باز کرد شلوارمو دراورد کیرم که سفت سفت شده بود و حدودا ۲۵ سانتی میشد رشتش به‌دلیل بلوغ زودرس من بود کیرمو از‌ رو شرتم لیس میزد به چشم خیره‌ شده بودو لیس میزد شرتمو کشید پایین کیرم که از شورتم درومد خورد به فکش که یه جووووووووننن سکسی گفت شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای بود استاد ساک بود انگار کیرم میرفت یه جای خیسو داغ و نرم باور نمیکنید ۲۵ سانتو تا ته میکرد تو دهنش بدون اینکه‌ اوق‌بزنه بعد از‌ یه ربع ساک زدن بلندش کردم لباشو خوردم پیرهن سکسیشو دراوردم انداختمش‌ رو تخت شرتشو دراوردم پاهاشو‌ جمع کرد نمیدونید چقد سکسی بود که یه کس برنزه با کفشای پاشنه بلند سکسی با ناخونای لاک زده سفیدش و اون پا بندش‌ دیونم میکرد پاهاشو باز کردم رفتم سمت کسش مثل دیونه ها کسشو میخوردم دیونه‌ طعمش بودم پاهاشو دوره گردنم حلقه زده بود موهامو گرفته بود میکرد سمت کسش بعد از نیم‌ساعتی خوردنش ارضا شد با شدت زیاد آب کسش پاچید رو صورتم یکم بی حا‌ل شده‌بود یکم بغلش کردم لبشو خوردم بهم گفت:
+کیان من عاشقت شدم
-منم عاشق‌ توام
بعد مهسا گفت دراز بکش‌ رو تخت دراز کشیدم رفت از تو‌کمدش سه تا شال اورد گفت :
+دستاتو ببر بالا ببینم
-میخوای چیکار کنی؟
+میخوام ماله تو بشم ببر بالا
دستمو بردم بالا بست به تخت بعد چشمو میخواست ببنده که نذاشتم گفتم میخوام بدنتو ببینم بعد شروع کرد گردنمو خوردن رفت تا پایین کیرمو میکرد تو دهنش بعد بلند شد وایساد یه پاشو گذاشت اینورم یه پاشو اونورم با اون کفشاشو لاکش داشت‌ منو میکشت نشست رو کیرم لایه کسش عقب و جلو میکرد بعد چند دیقه کیرمو صاف کرد گفت:
+ میخوام مال تو شم
-مطمئنی؟
+هیچ وقت انقدر مطمئن نبودم
-میدونی که من عاشقتم
+میدونم عشقم
بعد آروم نشست رو‌کیرم حس‌ میکردم کیرم داره میره تو یه کوره خیلی کسش داغ بود کیرمو داشت آتیش میزد نشست تا نصف رفت تو که‌ جیغ آرومی کشیدو بلند شد میدیدم روی کیرم یه قطره خیلی کم خون هست بعد کیرمو دید که خونی شده یه خنده شیطانی سکسی زد دوباره کیرمو‌ کرد تو کسش اینبار خیلی بیشتر رفت تو انقدر داغ بود که من محو لذت شده بودم به خودم اومدم دیدم مثل دیونه ها‌ داره بالا پایین میکنه یه چند دیقه ای بالا پایین که‌ کرد از روم بلند شد دستمو باز کرد دراز کشید گفت بیا روم بیرون تخت سرپا وایسادم مهسا پاهاشو انداخت رو شونم کیرمو تنظیم کردم رو کسش کردم تو شروع کردم تلنبه زدن دیونه وار داشتم عقب جلو میکردم پای راستشو گرفتم تو‌دستم کفش مشکی پاشنه بلندشو دراوردم به ناخونای جذاب سفیدش که با پوست برنزش خود نمایی میکردو کردم تو دهنم شست پاشو میک میزدم کف پاشو لیس میزدم ساق پاشو گاز میگرفتم خیلی حشریم میکرد حس کردم آبم داره میاد بهش گفتم کیرمو دراوردم مهسا همینجور که پاش تو‌ دهن من بود داشت جق میزد واسم که آبم اومد ریخت رو شکمو پیرسینگ نافشو تا بالای سینه هاش بعد افتادم تو بغلش بهم گفت:
+کادوتو دوس‌داشتی؟
-بهترین کادوی عمرم بود عشقم دوست‌دارم
+منم دوست دارم
بعد لباسامونو عوض کردیم ولی تو بغل هم‌تا صبح خوابیدیم .
من به شدت وابسته مهسا شدم اونم واقعا دوسم داره بعد از تولدم تغریبا هفته ای دو شب سکس میکنیم بعضی هفته هام یکبار تصمیم گرفتم با مهسا ازدواج کنم هرچند که از من ۱۰ سال بزرگتره ولی من عاشقشم خودشم واقعا میخواد باهام ازدواج کنه البته داریم کارامونو میکنیم از ایران بریم ولی اینو میدونم که مهسا مال منه همیشه
nemidonam in chie
     
  
مرد

 
گایش کون زن دایی فاطمه
1398/7/9
آنال زندایی
سلام دوستان
من یه زن دایی دارم به اسم فاطمه که 4 سال از خودم کوچیکتره.. حدود 7 سال پیش بود که زن دایی ام تازه با دایی ام ازدواج کرده بود و اون موقع ها 20 سال داشت با یه کون بزرگ.. از اونجاییکه خانواده ی ما راحت هست و کلا زن ها بدون پوشش جلو مردها میگردم اینم قاتی ما شد و اینجوری جلو ما میگذشت غافل از اینکه این کیر طغیانگر من تو کف کونش هستش..
حدود 6 سالی گذشت من مهندس پتروشیمی هستم 2 سالی بود که رفته بودم عسلویه برا کار.. 30 سالم بود و زن دایی فاطمه شده 26 ساله با یه بدن جاافتاده.. البته یه موردی هم بگم دایی من سنی ازش گذشته بود که این دختر رو گرفت.. واقعا نمیدونم چرا این کارو کرده بود حدود 20 سالی فاصله ی سنی داشتند دختره فقط و فقط به خاطر پول دایی ام باهاش ازدواج کرده بود.. دایی مغازه دار بود و وضع اش خوب بود.
خلاصه من یه بار اومده بودم واسه تعطیلات شهر خودمون.. که دایی زنگ زد که واسه زن دایی ات لپ تاپ خریدم و این نمیتونه کار کنه و کلی بهم گفته که باید براش لپ تاپ و اینترنت تهیه کنی.. البته متاسفانه اینا بچه دار نمیشدند.. و بیچاره زن دایی دیگه از بابت اینکه خونه تنها نباشه میخواست با نت مشغول شه و ماهواره..
در هر صورت قرار شد من شب برم خونه شون واسه اینکه لپ تاپ رو یاد بدم به فاطمه کون.. شب ساعت 8 رفتم خونه شون لپ تاپ رو توضیح دادم.. و تو این حین حس کردم که فاطمه اون فاطمه قبلی نیس و حین یاد دادن پا هم میده بهم.. با حرکات و حرفاش..
قرار شد یه چند جلسه ای لپ تاپ رو بیاره خونه ما و من بهش توضیح بدم.. مامان من خانه دار هست و اکثرا خونه و فاطمه رو هم خیلی دوست داره .. و بدش هم نمیومد که بیاد خونه مون البته تو یه خیابون هم زندگی میکنیم..
من بدجوری رفته بودم تو نخ کون فاطی کون ده.. گفتم شاید تونستم بکنمش اینم که داره پا میده.
فرداش ساعت 4 بعد از ظهر اومد خونه مامان مثل همیشه خونه بود نشستیم تو پذیرایی و من بهش یاد میدادم مامان گاهی میرفت آشپزخونه یا حیاط و مشغول بود و گه گداری هم میومد یه شوخی یا حرفی با ما رد و بدل میکرد یا مینشست صحبت با فاطی.. خلاصه ما فرصت داشتیم کم کم صمیمی تر بشیم.. دیگه خود به خود همون جلسه اول با زبان بی زبونی بهم فهموندیم که هر دو میخوایم.. مثلا وقتی اون نبود نزدیک میشد بهم و وقتی مامان میومد فاصلهه میگرفتیم..
فرداش باز ساعت 4 اومد این بار دیگه وقتی مامان نبود رسما میمالوندیم به همدیگه بازوهامون رو و منم هی دست میزاشتم رو زانوهاش.. کونش رو کاناپه پهن شده بود از بس بزرگ و نرم بود.
مامان اومد داخل گفت من میرم همسایه مون کبرا خانم دارند ترشی میندازند 2 3 ساعت دیگه میام فاطی جون بمون شام شوهرت رو هم دعوت کردم امشب شام خونه مایید ساعت 9 میاد اینجا..
ساعت حدود 5 بود که مامان رفت و من میدونستم مامان هر وقت میره پیش کبرا خانم دیگه ول کن نیستند از بس غیبت و کس شعر میگن.. دل تو دل مون نبود تا درو بست کیپ شدیم بهم و کیرم میخ شد.. یه لحظه دست ام رو از بغل حلقه زدم دورش و انداخت ام زیرکونش و یه قاچ کوونش رو گرفتم دستم .. الان دیگه دست ام بین کون اش و کاناپه بود .. اووووف داغه داغ.. خیلی هم سریع پیش نمیرفتیم همینجوری یه ربعی کیف کردیم.. و الکی مثلا بهش درس میدادم.. واقعا مطمئن بودم که مامان نمیاد.. انداختمش رو کاناپه.. فقط قصد کونش رو داشتم.. فاطی میدونست که مردای فامیل ما همه شون کون بازند و بعد بهم گفت که دایی ام هر هفته کونش رو میگاد.. انداختمش رو کاناپه شلوار استرج اش رو کشیدم پایین چون احتمال یک درصد هم شاید مامان یا.. میومد کامل لخت نشدیم شلوارم رو کشیدم پایین کیرم رو انداختم بیرون برگشت نگاه کرد و گفت: جووونم..و از پشت با دستش حلقه کرد دور کیرم و مالید میخواستم بدم دهن اش بی خیال شدم و گفتم بزا تا کسی نیومده کونش رو فتح کنم ای جاان
یه توف انداختم کونش نزدیک شدم و قشنگ زبون کشیدم کون اش میگفت بزار کس ام ولی من هدف ام فقط اون کون گنده بود بهش گفتم فاطی از همون اول به این کوون گنده نظر داشتم گفت آره دایی کس کش ات هم به خاطر همین کون ام منو گرفته ول کن نیس.. و واقعا هم معلوم بود قشنگ کون میده هر هفته چون راحت کیرم رفت تووو
سر کیرم رو گذاشتم تو سوراخ کون اش گفت عزیزم چه داغه کیرت.. یه ذره دادم تو دیدم بله جاده بازه و یه آن افتادم رووش.. یه اووخ گفت که بابا یواش.. حالا بزن کی بزن کمر من سفته یه ربعی به همون حالت تلمبه میزدم و هی میگفتم تو کونی کی هستی اونم میگفت تو میگفتم تو جنده ی کی هستی میگفت تو.. کس اش خیس خیس بود.. میگفت اووف.. که آبم رو خالی کردم تو کون اش و سریع شلوارم رو کشیدم نشستم اونم خودش رو جمع کرد نشست ولی از مامان خبری نشد که نشد نیم ساعت بعد دوباره راست کردم.. این بار گفت برو بشور کیرت رو که رفتم شستم و نشست جلوم و کلی کیرم رو خورد و قربون صدقه اش رفت شلوارش رو تا زانو کشیدم پایین به پشت خوابوندم و این بار گفت تو رو خدا کس ام رو بگا دارم میمیرم .. من خیلی دیر آبم میاد شاید نیم ساعتی تو چند حالت منتها به حالت نیمه لخت کس اش گذاشتم که آبم اومد در آوردم ریختم رو لپ های کون اش ..
nemidonam in chie
     
  
زن

 
زندایی سفید و تپل
1395/12/5
زندایی
سلام
قبل از هرچیزی بگم که این داستان با تمام داستانایی ک توحالا خوندین فرق داره .این داستان شرح خاطراتیه ک تا ابد بین من و زنداییم موند.قسم میخورم هرچی مینویسم همش راسته و عین حقیقت.اسامی مستعار هستند.
من محسنم ۲۴ سالمه دوتا زندایی دارم یکی صدیقه یکی افسانه
جفت دایی هام راننده هستند.بخاطر همین بعضی شبا خونه نیستند.این وسط زندایی کوچکه یعنی صدیقه ک ۲۸ سالشه و یه دختر داره شوهرش کمتر پیش میومد ک شب نیاد و نرسه به خونه،ولی شوهر افسانه ک حدود ۳۵ سالش بود تقریبا در هفته ۲ یا ۳ شب خونه نبود.البته تا پارسال چون دیگه تغییر شغل داد.دیگه اینکه خونه هامونم تو یه کوچه هستند.اینم بگم ک خودم ۱۸۰ قد دارم و ۸۰ وزن .صدیقه همین قد یعنی ۱۸۰ قد و ۸۰ وزن.ولی افسانه ۱۶۰ شایدم ۱۷۰ قد وزنشم ۹۰ کیلو.افسانه سفید و سینه بزرگ و بسیار بدن نرم و ژله ای داره.کون گنده واقعی.صدیقه ی کم سبزه است ولی تپل و خوش استیل
داستان بر میگرده ب ۶ سال پیش ک من تازه ۱۸ ساله شده بودم و تو اوج شهوت بودم.ازونجا ک ما همسایه بودیم افسانه اولین بارب من گفت شبایی ک دایی نیست بیا پیش من بخاب‌ اخه میترسید البته تنها هم نبود.دوتا پسر یکی ۱۵ ساله و یکی ۱۰ ساله هم داشت ولی میترسید.من از قبلشم تو کفش بودم و دیدش میزدم .شب اول ک بهم گفت بیا خونه پیشم بخاب هیچوقت یادم نمیره با یه تیشرت و زیر شلوار رفتم اونجا.جفت پسراشم بودن.تا دیدمش دیوونه شدم .یه بلوز دامن تنش کرده بود ک زیر نور قشنگ معلوم بود فقط شرت زیر دامنش داره.
اومد نشست و از مدرسه (سوم دبیرستان بودم).صحبت کردیم و چایی اورد بعدش میوه اورد و بچه ها گفتن خوابشون میاد.راستی خونشون یه اتاق بزرگ داره ک درش قفله چون اصلا استفاده نمیشه جز برا پذیرایی از مهمونا تو مراسمی چیزی.یه اتاق دیگشونم با حالشون ک ما توش بودیم چیزی بینش نبود یعنی هنوز در و دکور و ....نزده بودن.زمستون بود بخاری هم روشن بود ک جا بچه ها رو انداخت نزدیک بخاری و خودشم بعدشون انداخت.جا منم بر عکس جا خودشون ب سمت تلویزیون انداخت یعنی پشت ب خودشون.
خلاصه بچه ها خابیدن منم‌گفتم برم سر جام بخابم ک دیدم افسانه دراز کشیده با همون لباسا و پتو کنارش بود ولی نکشیده بود روش.
اروم و قرار نداشتم فقط منتظر بودم بخوابه.یه یه ساعتی با گوشیم ور رفتم نوکیا ۱۱۰۰ بود دیدم صدا خر و پفش شروع شد .تا چرخیدم نگاهش کنم دیدم دامنش تا بالای زانوش رفته بالا و ساقهای سفید و تپلشو دیدم .بخاطر نور لامپ گلخونه دید خوبی داشتم.تجرات کردم نزدیکش شدم دیدم وای خدا انگار سفید تر از اینا وجود نداشت.چون روشکم خوابیده بود دست انداختم تا جایی ک میتونستم دامنشو دادم بالا.البته حدود یه ساعت طول کشید و چقد از ترس عرق کرده بودم.تا شرتشو دیدم همونجا جق زدم و اب ریختم رو تشکش و چون دیگه حال نداشتم گرفتم خوابیدم.صبح ک بیدار شدم کسی خونه نبود.
فرداشبش باز مامانم گفت دایی نیمده برو پیش زندایی اینا بخاب.رفتم دیدم همون لباسا دیشب تنشه.البته فقط پسر کوچکش پیشش بود و بزرگه خونه مامان بزرگمون بود..انگار چیزی نفهمیده بود .باز وقتی خوابشون برد حدود ساعت ۲ بود بلند شدم دیدم باز همون صحنه دیشب رو دیدم رفتم پشت سرش ک رو پهلو خوابیده بود دراز کشیدم و با هزار ترس و لرز کیرمو دراوردم و از رو دامن یواش با کون نرم و ژله ایش مالش میدادم .اروم یه دستمو گذاشتم رو یه سینش و چون صدا خر و پفش میومد خاستم بوسش کنم ک قبلش ابم اومد و ببخیال شدم و رفتم خوابیدم.صبحشم ک بیدارشدم چون کسی خونه نبود رفتم سر کمد لباسیش و علا
وه بر جق با شرتهاش سکسیش یه اسپری تاخیری هم پیدا کردم ک فهمیدم دایی خیلی بهش میرسه.
من کلا زیاد شبا اونجا رفتم و اومدم همه چی برام پیش اومد .یه شبش شرت زیر دامن نداشت
یه شبش ساپورت و بلوز داشت.
یه شبم ک خودم و خودش تنها بودیم وتی شرت استین کوتاه داشت و دامن و شرت سفید.
تو همه این شبا ک حدود دوسال طول کشید دستمالیش میکردم و گاهی وقتها بوس و جق
البته خاب و بیدار بودنشو خیلی نفهمیدم ولی کار خودمو میکردم.
گذشت تا شب موعود و اخرین شبی ک رفتم پیشش
اونشب پسر کوچکش فقط خونه تابلو کرده بود.وقتی راه میرفت کونش عین ژله میلرزید و من حال میکردم .خیلی بدن نرم و ژله ای داره افسانه.باید ببینید تا درکم کنید
وقتی خوابیدن رفتم اول کلی دست کشیدم رو کون نرمش البته از رو شلوار.بعد اروم از پشت چسبیدم بهش که صدا خر و پفش می اومد.‌
روسریشم دراورده بود.ب پهلو خابیده بود .بالای سینه هاش معلومه بود از زیر پیرهن گشادش .یه هو دیوونه شدم دست انداختم ب زور و یواش یواش شلوارشو تا روی زانوهاش پایین کشیدم وای خدا شورتم پاش نبود یه کون فوق العاده گنده و سکسی داشت کیرمو دراوردم یواش گذاشتم لاپاهاش ک صدا خر و پفش قطع شد .انقد لا پاهاش نرم بود ک با حرکت کیرم عین ژله میلرزید .یه دو دقیقه ای لاپاهاش بود ابم با فشار پاشید لاپاهاش .تا کیرمو دراوردم با یه حرکت سریع قبل
از اینکه بچرخه غلت زدم رو تشکم و خودمو زدم بخاب
بعدش نمیدونم فهمید یا نه که از شبا بعدش دیگه نترسیدنو بهونه کرد و دیگه ب من نگفتن ک برم اونجا پیشش بخابم .تا الانم ک منو میبینه انگار نه انگار اتفاقی افتاده.حجابشم همون حجاب قدیمیه مقابل من.ولی نفهمیدم منظورش چیه نه ب نترسیدنش و اینکه دیگه نزاشت برم پیشش
نه هم ب رفتار سابق و قدیمیش و همون پوشش قبلیش ک همونجور راحت بود.فقط نفهمیدم یه دفعه چ اتفاقی افتاد اونشب چی شد خدا میدونه
ولی افسانه هنوز همون هیکل رو داره و منم هنوز تو کف موندم
     
  
صفحه  صفحه 92 از 94:  « پیشین  1  ...  91  92  93  94  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

داستان های سکسی مربوط به سکس آشناها

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA