انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 58 از 59:  « پیشین  1  ...  56  57  58  59  پسین »

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده


زن

 
سلام
این داستان برمیگرده به سال ۹۱ که من ۱۴ سالم بود ما رفتیم روستامون تعطیلات بود چند روزی بمونیم پدربزرگ و مادربزرگم اونجا میمونن کل سال خلاصه رسیدیم روبوسی و اینا پدر بزرگم یعنی پدر پدرم مادرمو بغل کرد روبوسی اولین بار بود صمیمیت پدربزرگمو میدیدم با مادرم اسم مادرم سیمیراس و ۳۳ سالش بود قد ۱۷۸ وزنشم ۸۳ یه کون تپلم داره پستوناشم تقریبا ۸۰ اینا میشه و سفید مثل برف پدر بزرگمم قد بلند داره او فیزیک خوب اسمشم فریدونه ۵۳ سالشم هست خلاصه بریم سراغ داستان روز بدش چون شهر از روستامون دور بود باید کیلومترا میرفتی تا به شهر برسی تا خرید کنی مادربزرگم و بابام گفتن ما میریم شهر خرید منم گفتم میام باهاتون بابا که رفتیم جلو در منصرف شدم و نرفتم رفتم لب چشمه یکم چرخیدم و برگشتم خونه گفتم یواشکی برم سمیرا جون و بترسونم چون فک میکرد رفتم اروم وارد حیاط شدم دیدم با پدر بزرگم تو بالکنن فریدون نشسته بودو سمیرا ام داشت لباس پهن میکرد سمیرا ام یه دامن بلند پوشیده بود تا مچ پاهاش و یه آستین بلند حسابی ام آرایش کرده بود و رژ لب قرمز یه دفعه یه لنگه جوراب از دستش افتاد رو زمین خم شد جوراب و برداره یه دفع دیدم فریدون دست به کیر گفت سمیرا همونجوری خم بمون سمیرا ام تعجب کرد گفت چرا آقاجون گفت اگه ناراحت نمیشی میخوم باسنتو دید بزنم و یکم دستمالی کنم چون خیلی وقته دوست دارم دست بزنم شوهرتم رفته شهر حالا حالا نمیان مادرم سریع صاف شد گفت این چه حرفیه آقاجون شما مثل پدر منید چرا این فکر و کردید فریدونم گفت بالاخره منم مردم دلم میخواد فقط بزار دست بزنم بهش عروس خوشگلم که یه دفعه مامان سمیرا قبول کرد به صورت داگ استایل خوابید و سینشو چسبوند رو زمین و حسابی کون تپلش رو هوا بود فریدون یه دستش رو کیرش یه دستشم از رو دامن رو کون سمیرا هی میمالید میگفت پسرم چه کونی میکنه مادرمم هیچی نمیگفت بد یکم مالیدن سمیرا گفت تموم نشد آقاجون فریدونم گفت آخه اینجوری نمیشه باید اندامتو ببینم و بدون لباس دستمالی کنم که سمیرا با یکم تاخیر گفت باشه ولی بریم تو اتاق معلوم بود حشری شده بود بد خلاصه پاشدن و رفتن اتاق خواب اتاق خوابم چون پنجره داره از بالکون داخل کاملا مشخصه فریدون گفت عروس خوشگلم لخت شو نترس فقط دست میزنم شروع کرد به لخت شدن وای یه بدن سفید پستون خوش فرم و کون بزرگ کصشم تپل و گوشتی بود بچه بودم ولی حالم خراب شده بود بد پدربزرگم لخت شد دوباره به صورت داگ استایل خوبید فری کیرش تغریبا ۲۰ سانت نمیشد یکم کوچیکتر بود داشتت جغ میزد و کون مامان سمیرارو میمالید بد رفت سراغ کصش انگشت میکرد تو اول یه انگشت و تا سه انگشت اه و ناله سمیرا در اومد میگفت زود باش آقاجون تموم کن که فری به سمیرا گفت بلند شو دراز بکش رو تخت خوبید رو تخت و فریدون زانو زد رو زمین کص به اون خوشگلی سی سانت با صورتش فاصله داشت یهو شرو کرد لیسیدن دیگه سمیرا خودشو ول کرد بود میگفت آره بلیسش بخور تند تند زبونتو فرو کن تو کصم بد چند دقیقه لیسیدن بلند شد گفت عروسم نوبت تو بخوری وای چه ساکی میزد براش زبونشو رو کیر فری میچرخوند بد این که حساابی خیس کرد برگردوند سمیرا رو شروع کرد به کردن صدای شالاب شالاب اتاق گرفته بود و اه ناله ی سمیرا فری ام فقط میکرد بد چند دقیقه گفت گشاد شده کصت عروس که سمیرا گفت کیر پسرت بزرگه آقاجون که فری گفت وایسا الان میام رفت بیرون و اومد با روغن مایه که گفت برگرد گفت مگه خیس نیس روغن و میخوای چی کار گفت باید از سوراخ کونت بدی بکنم که مادرم زود بلند شد گفت من تاحالا از کون ندادم درد میاد نمیتونم که فری یه چک سکسی در کونش زد گفت بخواب درد نداره روغن میزنم اول یکم با زبونش با سوراخ کون ور رفت بد روغن و مالید به کون سمیرا وای چه برقی میزد لامصب یکمم زد به کیرش و آروم آروم شروع کرد به فرو کردن که نمیرفت یواش یواش اول سرش رفت که یه جیغی کشید سمیرا و شرو کرد به گریه کردن فری ام تند ترش کرد و هی چک سکسی میزد و سمیرا ام گریش بیشتر میشد بد یه ربع کرد کون سمیرا جونم گفت آبم داره میاد و ریخت و کون خوشگلش و ولو شدن رو تخت
پایان
     
  
زن

 
سلام
من مهرانم و این داستان واقعی هست که دوست دارم با شما به اشتراک بزارم البته داستان و خلاصه تعریف می‌کنم
من متاهلم 32 ساله از تهران هستیم و همسرم سحر 29 ساله 8 ساله که ازدواج کردیم و تو این مدت انواع مدل های سکس و انجام دادیم اما یکی دوسال آخر سکس تکراری شده برامون من تو دوران قبل از ازدواج تمایل به مفعول بودن داشتم یه دوست داشتم به اسم حمید که چند سالی هر ماه یکی دو بار بهش میدادم وخیلی حرفه ای بود و بعد از ازدواج چند سالی ندیدمش واسه همین یه فانتزی داشتم که یه فاعل با شخصیت و حدوداً 40 تا 45 ساله با وضعیت مالی خوب که خونه مجردی داشته باشه و بتونه از پس هر دومون بر بیاد البته خیلی تلاش کردم که زنم راضی به این رابطه بشه و تا حدودی هم راضی شد اما هنوز نتونستم اون شخص و پیدا کنیم البته آدم زیاد بود ولی اونی که می‌خواستیم نبود یا نرمال نبود و ممکن بود دردسر بشه یا خیلی پیر بود یا خیلی جوون وبالاخره نشد فعلا و من هم درحسرت کیر مونده بودم تا اینکه یه بار حمید و تو محل دیدم و سلام و احوالپرسی کردم و سوار ماشینش شدم وگفت چه خبر شنیدم متاهل شدی گفتم آره تو چطور گفت من تازه نامزد کردم و خیلی مونده به وصال برسم دو نفری یه خنده ای کردیم و گفت میای تا یه جا بریم برگردیم گفتم خب داریم میریم دیگه خندید و گفت خونم نزدیک کرجه یه وسیله میخوام بردارم برگردم اگه دیرت نمیشه بیا منم گفتم مشکلی نیست بعد دوباره از قدیم و کار و اینا صحبت کردیم و بهم گف بچه داری گفتم هنوز نه یه دفه گفت تو این چند سال چیکار میکردی گفتم زندگی گفت زندگی بدونه بچه چه شود گفتم ینی چی گفت خب هر روز تنها مثل قدیمای ما راستش یه کم خجالت کشیدم و خندیدم و گفت بعضی وقتا خیلی هوس می‌کنم گفتم هوس چی گفت ینی نمیدونی راستش از یه طرف نمیخواستم حرف مون به اینجا برسه از یه طرف هم واقعا میخواستم گفتن منم دوست دارم و یه برقی تو چشماش دیدم و یه کم مکس کرد گفت خونمون کسی نیست مامانم و بابام رفتن شهرستان اگه بخوای میشه یه ساعت با هم حال کنیم من همینطور مات مونده بودم که چه یهویی همه چی مهیا شد و اوکی و دادم و حمید گاز ماشین و گرفت به سمت خونه تو ذهنم فکر میکردم نکنه حمید اومده بوده من و ببره بکنه تو این فکرا بودم که رسیدیم خونه و زود رفتیم تو خیلی عجله داشت تا رفتیم تو خونه شلوارش و در آورد و گفت بخور برام منم از خوا خواسته شرو کردم ساک زدن و اونم لذت می‌برد و گفت بریم تو اتاق رو تخت و بعد اومد یه کرم آورد زد به کیرش وبهم گفت داگی شو منم برگشتم و باسنم و دادم عقب و اول‌ با انگشت کرد تو کونم یهو یه درد شدید حس کردم و اخ گفتم و گفت عین زنا اخ و آوخ نکن دوباره خواست بکنه که این دفه با دست دیگه کیرمم چرب کرد و شرو کرد همزمان هم انگشتش و تا ته کرد تو کونم و دیگه شدت لذت از هیجان پیشی گرفت و نا خود آگاه گفتم جوون بکن تو کونم و یه لحظه رفت از رو میز گوشیش و برداشت و اومد کیرش و یه دفه کرد تو که داشتم پاره میشدم شروع کرد به فیلم گرفتن و تلمبه زدن همش از زنم می‌پرسید که کصش چه طوریه بدنش سفیده نرمه و زیر لب میگفت جوون نمیدونم به کون من می‌گفت یا زنم ولی به هر حال خیلی حشری بود و تو فیلم میگفت کاش سحرم اینجا بود و میدید شوهرش و می‌کنم و آبش و ریخت تو کونم و یه کم نگه داشت و بعدش کیرش و کشید بیرون گفت پاشو بریم.
منم جم و جور کردم خودم رو تو دستشویی شستم راه افتادیم تو راه یه ده دقیقه ای چیزی نگفت بعد گفت تو کامپیوتر چنتا فیلم دارم شب برات میفرستم منم گفتم باشه و بعد گفت اگه بخوای چند وقت یه بار بیام دنبالت منم گفتم بهت خبر میدم گفت باشه و منو رسوند خونه ورفت شبش دیدم تو تلگرام چنتا فیلم فرستاده فیلم گی و چنتا فیلم mfm و کاکولد میدونستم منظورش چیه اعتنایی نکردم و شب خوابیده بودیم تو جامون زنم داشت با گوشی ور میرفت گفت تو گوشی فیلم نداری گفتم چنتا دارم اومد پیشم دراز کشید و گفت این فیلمای گی چیه گفتم اشتباهی دانلود کردم از تلگرام و چند دقیقه بعد یه دفه حمید تو تلگرام سلام کرد و منم اسمش و همسایه سیو کرده بودم به خانمم گفتم بده گوشی و لج کرد گفت همسایه کیه گفتم همسایه قدیمیمون اسرار من و دید بیشتر لج کرد و حمید پیام میداد و سحرم بلند برام میخوند یه لحظه عصبانی شدم گفتم بده به من گفت الان میدم داد نزن از چی میترسی
یه دفه حمید چنتا عکس از کونم انداخته بود و برام فرستاد و دیدم چهره نداره گفتم اون فیلما رو هم حمید فرستاده وچشماش گرد شد و گفت چرا باید برات این عکس وفیلمار و بفرسته گفتم دوستمه دیگه دوباره نگاهش رفت به گوشی گفت صبر کن گفتم چی شد گفت نوشته اینم فیلمت ببین خوب می‌کنم داشتم از خجالت میمردم و گفتم داره چرت میگه و فیلم و پخش کرد و همه حرفامون و شنید و گوشی و انداخت رو تخت و قهر کرد و خیلی عصبانی رفت بیرون اتاق منم مونده بودم به حمید زنگ بزنم فحش بدم گفتم میفهمه زنم فهمیده پر رو میشه خلا صه تا یه هفته تو خونمون قهر بود و بعد هم اخلاقش یه کم عوض شد...
     
  
مرد

 
من امیدم و فرزند دوم یه خانواده 5 نفره ،همانطورکه تو تایپیکهای قبلی م گفتم مادرم تک پر ی میکرد و من این جریان رو از روزی که کلاس اول بودم ولی اون موقع نمیدونستم جریان چیه تو مطب دکتر و در حال گاییدن مامانم توسط آقا دکتره دیدم ،وحالا رازی که بعد سالها توسط دوستم علی افشا شد .من و علی هم خدمتی بودیم و علی بارها تو خدمت با اون کیر کلفت خوردنیش کونمو حال میاورد .جریان از این قراره که بعد خدمت تا یکی دوسال ارتباط من و علی که در دو شهر جدا بودیم برقرار بود و کم کم بخاطر شرایط زندگی و ازدواج از هم فاصله گرفتیم و از هم بی خبر شدیم و شاید باور نکنین علی رو فراموش کرده بودم تا دی ماه 98 ،تو اینستا یکی به اسم علی منو فالو کرد و میخواست واسم پیام بده منم طبق معموا بهش اجازه دادم و بعد چند پیام و سربه سر من گذاشتن خودشو معرفی کرد و یاد دوران خوش باهم بودن افتادم.شماره هامونو رد و بدل کردیم و دوباره ارتباط دوستی مون برقرار شد و از حال هم باخبر شدیم و فهمیدم مدیر عامل شرکتی شده و مجرده و هنوز بامادرش تهران زندگی میکنه و منم جریان زندگیمو براش گفتم و خیلی مشتاق بود که هر چه زودتر همو ببینیم و این امکان میسر نشد بخاطر مشغله کاری دوطرف و بعدش وجود ویروس کرونا و قرنطینه تا این هفته که دل رو به دریا سپردیم و علی با هواپیما اومد و خیلی خوشحال شدیم از دیدن هم .و با مرور خاطرات خدمت و زندگی دوران خوش گذشته رو به یاد آوردیم . که در این بین علی بهم گفت : امید ف گفتم :بله گفت : یه چیز بگم ناراحت نمیشی .گفتم :نه چرا بشم . گفت : قول بده ، منم دست بهش دادم و گفتم خیالت راحت ناراحت نمیشم هر چی باداباد ...تو همین قول دادنها بودم که یهو تو فکرم گفتم نکنه همون لحظه که رسیده شیما زنمو کرده یا مخشو زده که من از خدامه و خوشحال شدم تو دلم که اگه این اتفاق افتاده باشه .یهو علی گفت : امید کجایی ؟ گفتم هستم بگو . یهو گفت یادته بعد خدمت اومدم خونتون . گفتم : آره . مکثی کرد و گفت : همون روز اول اومدنم مامانتو مخ زدم و شبش گاییدم . خشکم زد نتونستم حرفی بزنم .کی ؟ چه موقع ؟ چطوری ؟ کجا ؟ همش که با هم بودیم ما ؟ گفت : شبش که رسیدم خونتون و باهم رفتیم طبقه دوم خونتون واسه خواب و چون دیر وقت بود نتونستم پدر و مادرتو ببینم و احوالپرسی کنم ، صبح بعد از اینکه بیدار شدیم و دست و صورت شستیم و رفتیم طبقه پایین خونتون که مامانت صبحانه رو آماده کرده بود همین که از در رفتیم تو و چشمم به مامانت افتاد و اومد جلو باهام دست داد و احوالپرسی کرد و برق چشاشو دیدم تو دلم گفتم محاله این زن کیر نخورده باشه و موقع صرف صبحانه که مامانتم کنارمون بود چند بار که بهش نگاه میکردم و حرف میزدیم چشای مامانت خمار کیر بود و با چشاش داشت منو میخورد .بهم گفت اگه یادت باشه مامانت یه پیراهن محلی خوشگل بلند پوشیده بود و سوتینشم بالا گرفته بود یادمه بعد از جمع کردن سفره صبحانه رفت تو اتاق بغلی و بعد چند لحظه برگشت و دیدم سوتینشو باز کرده و سینه زیباش تو اون لباس محلی موقع حرکت مادرت چه لرزش زیبایی داشت وقتی رفت تو آشپزخونه و با یه سینی چایی برگشت لرزشش دیوونم کرد و من بی اختیار لبامو غنچه کردم و نگاش کردم و خندیدم که مامانت جفت چشاشو بست و بهم خندید و گرفت که کار خودشو کرده .بعدش رفتیم بیرون و موقع ناهار برگشتیم و بعد صرف نهار رفتیم طبقه بالا و عصر دوباره رفتیم بیرون تا غروب ، موقعی که دوباره رفتیم طبقه اول پیش مامانت که باباتم از سر کار برگشته بود و اینبار مادرت دوباره سوتینشو سفت بسته بود بالا و سینه برجستشو نشون داد و یه پیراهن توری که از بغل رونای مادرت یه کم معلوم بود و آستینشم توری بود و بال لخت مادرت معلوم تنش بود و شلوار محلی رو نپوشیده بود بعد از صرف و شام تو و بابات کنار هم بودین و من روبروتون که مامانتم اومد کنار شما و روبروی من نشست مشغول حرف زدن بودیم که یهو دیدم مامانت به بهانه جابجا شدن لباسشو تکون داد و منو متوجه رونای سفید لختش کرد و تا موقعی که واسه خواب رفتیم بالا من محو اندام زیبای مامانت بود و نمیفهمیدم چی میگیم .بعد از اینکه رفتیم بالا واسه خواب بعد یه کم حرف زدن و تو دوس داشتی دوباره مثل خدمت بکنمت ولی من فکر و خیالم پیش مادرت بود و سردرد رو بهونه کردم و بعد کمی خوابت برد و غرق شدی هنوز تو فکرمادرت بودم که یهو در هال باز شد و یکی اومد داخل دیدم مادرته و تو رو صدا میکنه منم پاشدم با رکابی تنم و شلوارک پام .گفتم بفرما شهلا خانوم امید خواب خوابه یهو مامانت گفت : میدونم خوابه .باباشم خواب خوابه ، خندیدم .مامانتن خندید و دستامو گرفت و گفت تا حالا کجا بودی و این حرفا و تا دیدمت حس کردم زن باز داغی هستی و کسم خارش گرفته و طاقت نیاوردم .منم ترسیدم که تو و بابات بیدار بشین و کار خراب بشه که مامانت گفت تو خورشت دوتاشون قرص خواب حل کردم نترس بیدار نمیشن زود بیا آتیش کس مادر دوستتو خاموش کن .رفتیم تو اتاق بغلی و دوبار مامانتو گاییدم و اونم ارضا شد . روز بعدش موقع ناهار تو فرستاد دنبال خواهرت که بیاریش خونه باباتم سرکار بود تا برگشتی دوباره مامانتو گاییدم و بعد رد و بدل کردن شماره هامون ارتباطم بامامانت برقرار بود و بعد سه بود که با دوستم برگشتیم خونتون و این بار مامانت خواهرتم مخ زده بود برام و منو دوستم مامان و خواهرتو گاییدیم .
واین دو نفر هم به لیست گایندگان مامانم اضافه شد و خدا میداند چه کسانی و چقدر مامانمو گاییدن و من نمیدونم .
نوش جونشون هر کی داد باید کرد .
ببخشید طولانی شد ولی واقعی هستش این جریان
همه عمر برندارم سراز این خمار مستی
     
  
↓ Advertisement ↓
زن

 
ماساژ پیمان و میترا زوج دوست داشتنی



من از کودکی فعالیت های ورزشی مختلفی داشتم و مدارک مربی گری مختلفی هم دارم که یکی از این مدارک هم مُدرسی ماساژ ( مربی گری ماساژ ) و مدرک ماساژوری ( دوتا مدرک جدا از همه ) با اولی میتونم ماساژ رو تدریس کنم و مدرک ماساژ صادر کنم و با دومی میتونم خدمات ماساژ ارائه بدم ، ۲۵ سال سن دارم و قدم ۱۷۱ هست وزنم ۸۵ کیلو ( رو فرم و ورزشکاری ) قیافه معمولی و کیری با سایز متوسط ولی بسیار کلفت ( میدونم اسمم رو‌ نگفتم و نمیگم )


داخل سایت لوتی تاپیک های متعددی با اکانت های قبلیم گذاشته بدوم که اکانت های قبلیم‌از دسترس خارج شد ، و یک روز داخل جیمیلم پیام اومد که تو سایت لوتی پیام دارید از فردی با‌ اکانتی به اسم پیمان اچ .
انلاین شدم داخل سایت و پیام رو‌خوندم و با پیمان عزیز اشنا شدم و بعد از ایدی تلگرام و راستی ازمای ها شروع به چت کردیم ، پیمان مردی ۴۰ ساله بود که گرایشات گی تور داشت و میخواست که برای همسرش ماساژ بگیره و خودشم ماساژ میخواست ( البته ماساژ که نه ،‌یه‌ جورای میشد فهمید گی میخواد )
باهم صحبت کردیم و در پایان مکالممون گفت که بهت خبر میدم !

من با خودم گفتم کیرم توش اینم رفت که خبر بده .... ( اخه اکثرا پیام میدن و میگن‌ ماساژ برای خودشون یا خانومشون میخوان که از راستی کیرشون این حرفارو میزنن و بعد این صحبت ها و چت کردن ها که ارضا میشن و کیرشون میخوابه بلاک‌ میکنن و دیگه پیام نمیدن )


نا امید شده بودم و ‌از این چت با پیمان چند روز گذشته بود و منم دگ یادم رفته بود تقریبا که دیدم پیمان‌ باز تو شهوانی پیام داده که ایدی تلگرامتو بده من‌ ندارم (دفعه قبل پیمان ایدی داد و من سرچ کردم من بهش ایدی نداده بودم )

ایدی دادم اومد تلگرام و بعد حال احوال گفت دو روز دیگه وقت داری بیای ؟ که‌ منم از خدا خواسته‌ گفتم اره و قرارو فیکس کردیم و قرار شد من ساع ۱۲ ظهر به ادرسی که پیمان میگه برم


خلاصه روز قرارمون رسید و من شب قبلش تخت ماساژم که قابل حمل بود رو تمیز کردم و روغن اروما تراپی ( به روغن های خوش بو میگن ) تهیه کردم و برای فرداش اماده شدم و رفتم .
من با تهران ۳۵ دیقه فاصله زمانی دارم از طریق مترو رفتم ایستگاه مصلی که خونشون نزدیک اون‌ پارکی که اسمشم نمیدونم و نزدیک‌ ایستگاه مترو مصلی بود ،‌ بود و خیلی به ایستگاه نزدیکو خوبو سر راست بود !
یک‌ اپارتمان بود و من رفتم طبغه چهارم
در که زدم یه خانوم جذاب با ساپورت بنفش و تیشرت تیره رنگ و لبی خندون در رو به روم باز کرد تعارف کرد رفتم داخل و راستش چون یکی دو بار دیگه تجربه همچین چیزی داشتم و با اینکه استرس و ذوق داشتم ولی مثل دفعات قبل دیگه ترس نداشتم که خفتم کنن یا هرچیز دیگه ای

رفتم داخل از راه روی داخل خونه دیدم که پیمان که که قبلا عکسشو دیده بودم اومد به سمتم و با روی خوش سلام احوال پرسی کرد ، تعارف کرد نشستم و میترا برامون چای و بیسکویت اورد و چند دیقه ای رو گپ زدیم و با شوخی های پیمان یخجون از هم باز شد ، که پیمان بهم گفت ما میریم تو اتاق تا میترا اماده ماساژ بشه توام اماده شو که صدات کردیم به ما ملحق شی و گوشیتم بزار همینجا داخل اتاق نیار


بعد از اینکه پیمان و‌ میترا رفتن داخل اتاق من هم لبای هم رو عوض کردم و منتظر شدم صدام کنن که همین اتفاق هم افتاد و رفتم داخل اتاق و تخت رو اماده کردم روغن رو کنار تخت روی میز ارایش میترا نه نزدیک تختم بود گذاشتم و از پیمان پرسیدم که شما اول میخوابید یا ‌میترا که گفت میترا ( اخه پیمان با شرت بود و میترا هم با بیکینی ) میترا رو تخت خوابید و یه شرت ابی طوری لامبادا طور پاش بود و یک‌ سوتین همرنگ که ست بودن باهم ، از پیمان اجازه گرفتم و گفتم شروع کنم که گفت بله و به میترا گفتم خانوم اجازه هست که بهتون دست بزنم که میترا هم اوکی داد ، دستمو روغن زدم و اماده شدم برای ارائه خدمات به میترا ، بندش خیلی صاف بود و پیمان برام توضیح داد که میترا مربی شنا و نجات قریق استخر و خودشم ماساژ بلده !
از پیمان خواهش کردم موقع ماساژ دادن دیگه باهام صحبت نکنه که فاز میترا نپره ، شروع کردم به ماساژ دادن میترا و سعی میکردم اهسته و با فشار مطلوبی که مناسب یک خانوم ادامه بدم ، و همینکار رو هم میکردم ، از کمر شروع کردم ماساژ دادن و حرکت های رفت و برگشت ماساژ رو اجرا کردن و رو به گردن حرکت کردن ، و از بغل سعی میکردم دستمو به بغل های سینه میترا برسونم ، بعد از چند دیقه از ماساژ که رسیده بودم به کون قشنگو خوش رنگو سکسیه میترا نگاه به پیمان کردم که ایا شورتشو در بیارم که با سر اوکی داد و من به میترا گفتم و باسنشو اورد بالا و شورتو از پاش در اوردم و چشمم افتاد به لبه های کوسش که از لای کونش پیدا بود و منم دگ راست کرده بودم و حالم بد شده بود ، که شروع کردم به روغن ریختن و ماساژ دادن کون قشنگ میترا که دیدم پیمان داره با کیرش ور میره و چشماش میره و میاد و خوشش اومده بود از اینکه همسرشو دارم ماساژ میدم ، کم کم صدای میترا و اهای یواش شروع شده بود و منم سعی میکردم که دستمو به لبه های کوس میترا برسونم و اونم خوشش میومد و باسنشو تکون میداد و میاورد بالا که یعنی ادامه بده میخوام ، من در حال ماساژ دادن میترا بودم که دیدم پیمان بالای سر میتراست و داره کیرشو میده دهن میترا و با دیدن این صحنه خیلی تحریک شده بودم ،‌میترا داشت برای پیمان شوهرش ساک میزد و من هم داشتم هنوز کونشو ماساژ میدادم که پیمان اشاره کرد شلوارکتو در بیار و بخواب روش اما من دلم نمیخواست میترارو بکنم و دوست داشتم کسشو بخورم ، که سرمو کردم لای کون میترا و شروع کردم به خوردن کسش که میترا باینشو اورد بالا و خوشش اومده بود ، و صدای ملچ مولوچ یاک زدنش بیشتر شده بود ، و معلوم بود که حال کرده و منم از این صدا ها و قمبل کردنش خیلی خوشم اومده بود و به صورت وحشیانه کوسشو میخوردم و لیس میزدم ، لای کوسشو میخوروم باسنشو میمالیدم زبون تو کسش میکردم ، خیلی کوسش تمیز و‌خوردنی بود ، بعد از خوردن کوسش در حال خوردن کونش بودم که پیمان بهم گفت بیا کنار و اومد اروم از پشت خوابید رو میترا و شروع کرد تو کس میترا تلمبه زدن ، منم تو این فرصت کامل لخت شدم و رفتم طرف صورت میترا و شروع کردم باز کمرشو ماساژ دادن که دست انداخت منو کشید سمت سرش و کیرمو گرفت تو دستشو شروع کرد وحشیانه خوردن ، منم داشتم کیف میکردم ، عالی میخورد ،یه ساکر واقعی واقعا داشتم از لذت و هیجان کیف میکردم ، کیرمو در اوردم و رفتم پشت پیمان شروع کردم در حالی که کیر پیمان تو کس زنش بالا پایین میشد خوردن کی زنش من زیر باسن پیمان و میترا بودم به زور فقط یرم حا شده بود که قرق کس لیسی بودم ، یه دفعه دیدم پیمان دسته منو گرفته گذاشته رو کونش و میفهمونه که کونشو بمالم ، منم سرمو کشیدم کنار و پاشدم و گفتم خب زنشو داده دادی باش حال میکنه حالا کونشم بمالی کا طوری نیست ( اخه گی نیستم ) و روغن زدم به دستم و شروع کردم به مالیدن سوراخ کون پیمان و اونم در حال کردن زنش بود ، چند دیقه ای به همین روال گذشت که پیمان از روی میترا بلند شد و گفت تو بخواب بکنش ، من خیلی خوردن کس رو دوست دارم فبل اینکه کیرمو بکنم تو کس زن پیمان باز شروع کردم کسو کونشو خوردن که میترا گفت بیا بالا بکنم ، رفتم روش خوابیدم و اروم کیرمو کردم تو کسش ، کسش خیس خیس بود ، تنگ و فوقالعاده ، شروع کردم اروم اروم تلمبه زدن و پشت گردنشو خوردن ، صدای میترای ضعیف بود و اهای خفیف میکشید ، پیمان کنار ما بود و داشت کیرشمو میمالید و منم داشتم زنشو میکردم ، حرف‌ نمیزدیم باهم و اشاره میکردیم بیشتر که بیتشر اشاره ها از سمت پیمان بود ، همینطور که داشتم تو کس زنش تلمبه میزدم دیدم پیمان دستشو گذاشته رو کون‌ من و داره کونمو میماله ، چیزی‌ نگفتم گفتم فقط یه دست ، ولی تمرکزمو از سکس با میترا بهم ریخت دیگه داشت اعصابم خورد میشد که گفت برو کنار میخوام خودم بکنم من رفتم کنار که اومد باز خوابید رو میترا و شروع کرد گایدن کسشو ، همینطور که میکرد زنشو به من فهموند که انگشتش کنم منم باز دستمو چرب کردم و شروع کردم تو سوراخ کونش کردن با انشگتم و اونم خوشش اومده بود و عمقی تر تلمبه میزد، که بهم گفت بخواب روم و بکنم ، منم دیدم چاره ای نیست اگه نکنمش ممکنه نزارن دگه باشون ادامه بدم و خوابیدم روش و شروع کردم لا پای پیمان رو کردن و پیمان داشت لذت میبرد شاید بیشتر از میترا زن و اونم داشت تو کس زنش تلمبه میزد ، راستشو بخواید تلمبه زدنامون هماهنگ نبود و سخت میشد من پیمان رو بکنم و اون میترارو که اون تقریبا خودشو متوقف کرد و کیرشو تو کس میترا ثابت نگه داشت و فقط من بودم که داشتم لاپای به پیمان تلمبه میزدم ،بعد از چند دیقه صدای میترا در اومده که سنگینید پاشید خسته شدم و منم از خدا خواسته سریع از روی پیمان بلند شدم ، میترا که تا الان روی شکم خوابیده بود ، برگشت و روی کمر خوابید و منم از خدا خواسته رفتم روش و شروع کردم لباشو خوردن ، واقعا که لبا و صورت محشری داشت ، اروم اومدم سمت گردنش و گردنو سینشو شروع کردم خوردن ، سینه هاش واقعا محشر بود ، و رفتم سمت کسش که از خدام بود براش کس لیسی کنم و کسشو بخورم و شروع کردم زبون تو کسش کردن و داشتم کسشو میخوردم که دیدم پیمان از پشت کیرشو گذاشته لای پیای من و داره منو میکنه سرمو از کس زنش برداشتم و گفتم من‌ گی نیستم پاشو ، که میترا سرمو گرفت فشار داد رو کسش گفت بخور ، تو کونت نمیکنه لاپای میزنه ، منم دیگه چیزی نگفتم و شروع کردم باز خوردن کس میترا که یه دفعه پیمان کیرو گذاشت دم سوراخ کونم که بکته تو برگشتم گفتم ، کونی نیستم -_- و‌ خودمو کشیدم کنار ، پیمان گفت باشه نمیکنم ، خودش اومد سمت میترا و خوابید روی کس میترا و شروع کرد میترارو از کس کردن ( از‌ کون نمیداد ) و باز گفت که من بکنمش ، منم که دگه ازش شاکی بودم با خرص افتادم روش و شروع کردم گاییدن کون پیمان ، یکی دو دیقه از گذشت که دیدم داره تکونای ریز میخوره پیمان و داره ارضا میشه ، و همیمطورم شد ابش اومد و ابشو خالی کرد تو کاندو تو کس زنش و بعد من از روش بلند شدم و پیمان از روی میترا بلند شد و گفت شما ادامه بدید من میرم دوش بگیرم چرب شدم ( به خاطر روغن ماساژ ) پیمان که رفت و من یه جون گفتم و میترا گفت بیا تمومش کنیم زود باش ، انگار که اونم ارضا شده باشه نخواد ، رفتم سمتش شروع کردم لباشو خوردن که سرمو گرفت محکم فشار داد سمت کسش و گفت خوب میخوری اینو بخور ، شروع کردم کسشو لیسیدنو توش زبون کردن و اونم سرمو هعی فشار میداد رو کسش و اوف میکشید ، شاید نزدیک به ده دقیقه خوردم براش که گردنم دیگه داشت درد میگرفت ، سرمو کشیدم کنار ،‌پاهاشو گرفتم گذاشتم روی شونم و کیرم گذاشتم روی کسش و داشتم روی‌ کسشو میکردمو ازش لب میگرفتم که در همین حین کیرمو گرفت و گذاشت تو کسش و تلمبه میزدم تند و شدید ک اونم دگ سرمو گرفته بود تو چشمام نگاه میکرد و‌اهو ناله میکرد ، یکم که کردم گفتم داگی شیم گفت باشه ، داگی نشستیم گفتم از پشت بکنم گفت حرفشم نزن خط قرمزمه اصلا بکن تو کسم منم تو حالت داگی کردم تو کسش داشتم تلمبع میزدم و به کونش اسپک‌ میزدم که پیمان از حمام اومد بیرون و گفت هنوز تموم‌ نشدید ؟ هیچی جوابشو ندایدم ، خودشو خشک کرد اومد گفت تمومش کنید دیگه ، خیلی طول کشید ، میترا از داگی همنطور رو شکم خوابید و ‌منم از عقب میکردم تو کسش ، تو همون حال که از پشت خوابیده بود برگشت سمتم و ازم لب‌ گرفت که این کارش خیلی تحریکم کرد و باعث شد ابم بیاد ، کاندوم داشتم و ابمو تو کسش تو کاندوم خالی کردم و در حین اومدن ابم بوسش میکردم ، بعد اومدن ابم از روش بلند شدم ،و میترا رفت دوش گرفت ، منم خودمو با دستمال پاک کردم و لباس پوشیدم ، و‌ تختو وسایلو جمع کردم و اماده رفتن شدم ،‌که‌ میترا از حمام‌ اومد بیرون دست دادیم و خداحافظی کردیم ، از پیمان هم همینطور
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
صاحب بوتیک و مشتری

این داستان واقعی است اما مربوط به خود من نیست.
در سال 74 بعلت کشیدن چک بی محل - در واقع بدهی ای که بموقع نتونسته بودم پرداخت کنم - چند ماه در زندان قصر در بازداشت بودم. در این مدت با افرادی که به دلایل مختلف کارشان به زندان کشیده شده بود آشنا شدم. به خاطر رشته تحصیلی ام که روانشناسی بود خیلی علاقه داشتم داستان زندگی افرادی که آنجا بودند را بشنوم. خیلی از آنها هم که شنیده بودند من روانشناسی خوانده ام علاقه داشتند با من حرف بزنند و ازم مشورت بگیرن. بتدریج تعدادی از این داستانها را که مناسب حال و هوای این صفحه است برایتان مینویسم. البته کمی هم با آب و تاب این ماجراها را تعریف می کنم.


یکی از زندانیهایی که از روز اول توجهم را جلب کرد، سعید بود. 35 سال داشت و بوتیک دار بود. ظاهرا در حال سفر از شمال به تهران در جاده چالوس تصادف کرده بود و دو نفر دیگه که تو ماشینش بودن کشته شده بودن. علت تصادف سرعت بیش از حد خودروی سعید بود و تست الکل هم نشون داده بود که در هنگام رانندگی مست بوده. اما مشکل اصلی که باعث پیچیده شدن پرونده اش شده بود مربوط به یکی از دو تا مسافر ماشین بود که یک زن شوهردار بود. ظاهرا شوهر آن زن علاوه بر درخواست دیه، از سعید شکایت کرده بود که زنش را اغفال کرده و باهاش رابطه برقرار کرده بوده است. از اینجا به بعد داستان را از زبان سعید برایتان می نویسم.


نقل قول از سعید:
یه بوتیک تو خیابون میرداماد داشتم. بخاطر نوع جنسی میاوردم، مشتریهام عمدتا زنها و دخترای پولدار بودن. عمدتا مانتوهای مجلسی تو ویترین میگذاشتم، اما در کنار اونها لباسهای زنونه خارجی - عمدتا ترک - هم میاوردم. اینها معمولا جنس هایی مثل تی شرت، پیراهن یا شلوار و شلوارک های طرحدار، لباس زیر - بخصوص لباس زیرهایی اروتیک - و امثال اینها بود که نمی شد توی ویترین گذاشت و اگر حتی تو انبار فروشگاه پیدا میشد باعث دردسر میشد. واسه همین اونها رو از ترس اداره اماکن و اتحادیه پوشاک تو مغازه نمیاوردم. بلکه آپارتمانم رو که نزدیک فروشگاه بود - بصورت آتلیه اینجور جنسها درآورده بودم. فقط مشتریهای خاصم رو با وقت قبلی می بردم.


مهناز رو اولین بار یک سال قبل از اون حادثه دیدمش. 25 سالش بود و یک روز با یه دختر دیگه که بعدا فهمیدم دختر خاله اش بود اومدن مغازه من برای خرید مانتو. بعد از پروو چند تا مانتو بالاخره یکیش رو انتخاب کرد و شروع به چانه زدن کرد. من خودم دم صندوق نشسته بودم و داشت با زهرا یکی از کارمندای فروشگاه چونه میزد. دیگه زهرا حریفش نشد و بهش گفت با صاحب فروشگاه یعنی من صحبت کنه. از اون زنایی بود که خود بلد بودن با سر و زبون ریختن لاس بزنن و به خواسته شون برسن. من هم بدم نمیومد کمی باهاش لاس خشکه بزنم و باهاش همراهی می کردم و آخرش یه تخفیفی در حد 15 درصد بهش دادم و رفت. وقتی رفت زهرا اومد و گفت وای عجب عجوزه ای بود اگر شوهر نداشت می گفتم حتما جنده است. (علت اینکه زهرا اینقدر رک با من حرف میزنه اینه که من باهاش رابطه نزدیکی دارم و در ازای حقوق خوبی که بهش میدم هم حواسش به فروشگاه و بقیه کارمندا هست و گاهی سکس هم داریم. تو ساک زدن زهرا لنگه نداره. حدودا 5 سال قبل استخدامش کردم و بخاطر اون اصلا به فکر زن گرفتن نیافتادم یعنی اصلا نیاز به ازدواج حس نمی کنم.)
من: "تو از کجا فهمیدی شوهر داره؟"
زهرا: "از صحبتهاشون فهمیدم که داشت به اون یکی دختره از خسیسی شوهرش می گفت. مثل اینکه این مانتو رو برای مراسم نامزدی خواهرش میخواست بخره."
حدودا یک ماه بعد، دوباره مهناز اومد اونجا. این بار همراه یک زن دیگه بود. مستقیم اومد سراغ من و گفت تو مهمونی ای که اون مانتو رو پوشیده بوده همه ازش می پرسیدن از کجا گرفته و اونهم آدرس من رو می داده. حالا با خواهر خودش اومده و ازم پرسید جنس جدید دارم یا نه. من هم به زهرا گفتم راهنماییشون کنه. دوباره همون بساط چونه زدن بود. خواهرش هم مثل خودش بود. خلاصه این بار هم تخفیف گرفت و رفت. زهرا اومد پیشم و گفت: "مثل اینکه تو هم بدت نمیاد باهات لاس بزنن و تخفیف بگیرن."
خنده ای کردم و از کونش نیشگون گرفتم و گفتم "حسودی نکن. جای تو تو قلب من محفوظه."
دیگه مهناز شده بود مشتری دائمی فروشگاه من. تقریبا دو هفته یکبار میومد اونجا. یا برای خودش خرید می کرد یا همراه یک نفر دیگه بود. بعد از چند جلسه دیگه من رو به اسم کوچک صدا می کرد. منهم همینطور. یک بار که تنها اومد گفت که با یکی از فامیلهاش که صحبت می کرده از مشتریهای من بوده و براش گفته بود که جنس خارجی هم میارم. گفت که میخواد نگاهی به جنسهامون بندازه. اون روز سرمون خلوت بود. زهرا رو فرستادم باهاش رفت. حدودا یک ساعت و نیم دیگه برگشتن و چند تا تیکه لباس برداشته بود که حساب کرد. البته باز هم با چک و چونه و تخفیف.
وقتی رفت، زهرا گفت: "فکر کنم حسابی چشمش دنبال توئه."
من: "چطور؟"
زهرا: "اونجا همش راجع به تو می پرسید. مثل اینکه زن یا دوست دختر داری یا نه. بعد هم خیلی دوست داشت به همه جای خونه سرکشی کنه. حواست باشه برات نقشه نکشیده باشه."
اون روز پنجشنبه بود و سرمون حسابی شلوغ بود. واسه همین ما شنبه ها دیرتر فروشگاه رو باز می کنیم. شنبه ساعت 11 صبح، که تازه رفته بودم فروشگاه مهناز زنگ زد و با همون لحن لوندش احوال پرسی کرد و بعد گفت یکی از لباس زیرهایی که برده کمی ایراد داره و میخواست بدونه میتونه عوض کنه یا نه. راستش قبلا هم مشابهش پیش اومده بود و تعجب نکردم. گفتم هر وقت خواستی بیایی خبر بده که با یه نفر بفرستمش بره آپارتمان. بعد پرسید که فروشگاه تا چه ساعتی بازه که گفتم ما ساعت 10 می بندیم. ساعت یک ربع به ده زنگ زد که میتونه بیاد یانه. گفتم دیر شده ولی اصرار کرد که ممکنه بعدا فرصت نکنه بیاد. این کارش برام عجیب بود. گفتم که خودم نیم ساعت دیگه میرسم خونه. میتونه همون موقع بیاد. شماره تلفن خونه رو هم دادم که هر وقت رسید به اونجا زنگ بزنه (اون موقع هنوز موبایل زیاد رایج نبود) ته دلم حس می کردم ممکنه خبرایی باشه. وگرنه یه زن شوهردار اون موقع شب برای چی باید پاشه بره خونه یک مرد غریبه. البته خودم حس زیادی برای سکس نداشتم. روز قبلش (جمعه) حسابی زهرا رو گاییده بودم و انرژی چندانی برام نمونده بود.
در هر صورت 5 دقیقه بعد از اینکه رسیدم خونه، زنگ خونه به صدا دراومد. خودش بود. اومد بالا. آرایش غلیظی کرده بود. تا رسید تو روسریش رو باز کرد و باهام دست داد. یه ساک یک کیف دستی هم همراهش بود که ساک رو کنار در گذاشت. بعد عذرخواهی کرد که مزاحم شده. گفتم اشکالی نداره بعد تعارفش کردم بشینه رو مبل. رفتم شربت درست کردم آوردم. آخه تابستون بود و کولر رو تازه روشن کرده بودم و هنوز خونه گرم بود. وقتی شربت آوردم دیدم مانتوش رو دراورده. یه شلوار سفید تنگ با تاپ بندی زرد رنگ تنش بود. تا حالا هر وقت که می دیدمش با مانتوی گشاد اداری و مقنعه بود. (بعدا فهمیدم کارمند یه شرکت دولتی تو خیابون شریعتی بوده) اولین بار بود که با همچین لباسی می دیدمش. حالا هیکل خوشگلش به چشم میومد. هیکلش تو پر بود اما نمیشد گفت که چاقه. من خودم از زنای لاغر و مردنی خوشم نمیاد. بقول قدیمیها زن باید یه پره گوشت داشته باشه.
شربت رو ریختم و رو بروش نشستم. مشغول حرف زدن شد. با همون لحن همیشگیش داشت عملا لاس میزد و از خونه تعریف می کرد. وقتی گفتم که لباسی که خراب بوده رو بده عوض کنم، انگار تازه یادش اومده بود که برا چی اومده اونجا. وقتی خم شد کیفش رو از روی زمین برداره، شکاف سینه هاش کاملا معلوم بود. یه ست شورت و سوتین سرمه ای بود که ظاهرا سگک سوتینش خراب بود. البته خودم میتونستم درستش کنم اما گفتم میتونه جاش یکی دیگه برداره یا اینکه پولش رو بهش پس بدم.
گفت: "میدونید از این مدلش خیلی خوشم اومده. رنگش هم رنگ مورد علاقه شوهرمه. اگر عین همین داشته باشید خیلی عالی میشه. وگر نه یه چیزی تو همین سبک برمیدارم." (شورتش مدل لامبادایی بود که اون زمان تازه مد شده بود. جنسش هم توری بود که وقتی تو تن می رفت عملا نوک پستون و شکاف کون رو نشون می داد فقط قسمت جلوی کس دولایه بود.)
وقتی دیدم خیلی راحت راجع به مدل لباس زیرش با یه مرد غریبه حرف می زنه پیش خودم فکر کردم اینکه ظاهرا یه جاییش میخاره. بذار من هم امتحان کنم ببینم چی میشه.
واسه همین گفتم: "خوب معلومه همسرتون خیلی خوش سلیقه است. منهم فکر می کنم که این مدل و رنگ به شما خیلی میاد. بخصوص که پوست سفیدی دارید و تضاد رنگ های تیره ای مثل سرمه ای، مشکی یا قرمز پررنگ تو تنتون خیلی باید قشنگ بشه."
از حرفم نه تنها بدش نیومد، خیلی هم خوشش اومد. گفت: "مرسی."
بهش گفتم لنگه همون رو دارم اما مدلهای دیگه هم هست که می تونه نگاه کنه. با هم رفتیم سر قفسه ای که لباس زیرها رو گذاشته بودم. یه کارتون جنس هم بود که همون روز برام رسیده بود. باز کردم و بهش نشون دادم. خیلی ذوق زده شده بود. نشسته بود کنار جعبه و دونه دونه بسته های شورت و سوتین ها رو درمیاورد و عکس های روی جلدشون رو نگاه می کرد. من هم نگاهم روی بدنش متمرکز بود. یک بار بند تاپش افتاد مهناز همون موقع برگشت سمت من متوجه شدم دارم به بدنش نگاه میکنم. لبخند ملیحی زد و بدون اینکه بند لباسش رو برگردونه سر جاش به کارش ادامه داد. دو تا ست لباس زیر رو برداشت و اینها بنظر قشنگ میاد. سایزشون رو چک کردم. بعد نگاهی به هیکلش انداختم و گفتم بنظرم کوچک باشه. بعد گشتم سایزی که بهش می خورد رو پیدا کردم و دادم بهش. گفتم "اگر بخوای میتونی امتحان کنی."
چشماش از خوشحالی برقی زد. به اتاق خوابم راهنماییش کردم. گفتم: "البته معمولا ما معمولا برای این جنسها پروو نداریم. اما شما فرق میکنی. اینجا آینه تمام قد هم هست." بعد خودم رفتم سمت پنجره که به ساختمان مجاور دید داشت، و پرده رو کشیدم. و اومدم بیرون.
حدودا 20 دقیقه اونجا بود. نمی دونستم چکار داره می کنه. تا اینکه خودش صدام زد. "آقا سعید. ممکنه یه لحظه بیایید اینجا."
وقتی رفتم لای در رو باز کرد و گفت: "ببخشید. راستش نمیتونم تصمیم بگیرم کدومش رو انتخاب کنم. میتونم ازتون بخوام شما نظر بدید؟"
گیج شده بودم. تا حالا راجع به لباس زیر مشتریهام نظر نداده بودم. وقتی تردید من رو دید گفت: "آخه بنظرم میاد شما سلیقه تون خیلی خوبه."
من: "اشکال نداره. ولی آخه شما مطمئنید که میخواید نظر یه مرد غریبه رو در مورد لباس زیرتون روبدونید؟"
مهناز: "فقط نظرتون رو میخوام. کار دیگه ای که نمیخوایم بکنیم."
داشتم فکر میکردم که وقتی خودش صحبت از "کار دیگه" میکنه، حتما واقعا نظرش اینه که باید اون کار رو انجام بدیم. هنوز حرفی از دهنم درنیومده بود که در اتاق رو کامل باز کرد و روبروم وایساد در حالی که فقط شورت و سوتین تنش بود و بعد چرخی زد و برگشت و گفت "خوب بنظرت بهم میاد؟"
شوکه شده بودم. شورت لامبادایی فقط نصف لپای کونش رومیپوشوند. نصف بالای پستوناش هم از سوتین بیرون بود. عملا اون سوتین توری زرشکی رنگ چیز زیادی رو نمی پوشوند، حتی کمی از نوک پستون چپش بیرون اومده بود. دهنم خشک شده بود. نمی تونستم حرفی بزنم. کیرم شق شده بود، و مهناز هم متوجهش شده بود.
در حالی که به پستونش خیره شده بودم گفتم: "راستش چی بگم. سایزش کوچک نیست براتون؟"
از مسیر نگاهم متوجه نوک پستونش که بیرون اومده بود شد،
مهناز: "آهان این رو میگید؟ نه تنگ نیست." بعد با دستش نوک پستونش رو کرد تو.
بعد گفت: "بذارید اون یکی رو هم بپوشم."
در رو بست و من رفتم دوباره شربت درست کنم که مهناز همونطور با لباس زیر اومد تو آشپزخونه. اون یکی ست تنش بود. این یکی کمی پوشیده تر بود. اما باز هم حالت توری داشت و نوک پستونها و شکاف کونش از زیر پارچه معلوم بود. دوباره چرخی زد و هیکل خوشگلش رو به نمایش گذاشت.
گفتم:"راستش از نظر من هر دوشون قشنگه و بهت میاد. بستگی داره نظر شوهرت چی باشه و چی میپسنده."
اومد جلوتر، سرش رو آورد جلوتر و در گوشم گفت: "تو به عنوان یه مرد نظرت چیه؟ اگر تو شوهرم بودی کدومش برات جذابتر بود؟"
لیوان شربت رو بهش دادم و گفتم: "اگر بخوام راستش رو بگم ممکنه ناراحت بشی."
مهناز: "نترس. ناراحت نمیشم."
من: "اگر نظر من رو بخوای، بنظر من هدف اینجور لباسها جلب توجه مردهاست. اگر مردی هست که تو رو جذب خودش کرده و هر شب پیش هم میخوابید، دیگه احتیاجی به این چیزها ندارید. اگر من شوهرت بودم، ترجیح میدادم هیچی تنت نباشه."
لیوان شربت و گذاشت روی سکوی اپن آشپزخونه، بعد برگشت پشتش رو به من کرد و گفت: "خوب پس برام بازش کن."
منظورش سگک سوئین بود. باز کردم. برگشت طرف من. سوتین رو با دست نگهداشته بود. لبخند میزد و شهوت و شیطنت رو میشد تو چشماش دید. بعد سوتین رو برداشت و پستونای لختش رو جلوی چشمای من تکون داد.
خودش نگاهی بهشون کرد، بعد ازم پرسید "حالا نظرت چیه؟"
بدون کلمه ای حرف اضافه، دستم رو انداختم دور کمرش، بغلش کردم و لبم رو گذاشتم رو لبش.
بقیه ماجرای اون شب معلومه چی شد. سکسمون نیم ساعت طول کشید. حسابی عرق هر دومون در اومده بود. وقتی کارمون تموم شد تازه یادم افتاد که اولین بار بود با یه زن شوهردار میخوابیدم. پرسیدم. "راستی شوهرت کجاست؟ چی بهش میگی که تا این ساعت بیرونی."
مهناز: "خواهرش تو شهرستان زایمان داشته رفته اونجا، پس فردا میاد. منم بهش گفتم امشب میرم خونه یکی از دوستام."
من: "پس از قبل نقشه کشیده بودی."
مهناز: "خیلی وقته دلم میخواست از این شیطونیها بکنم. دختر خاله ام که روز اول اومدیم فروشگاهت ازت خوشش اومده بود. روز اول که ازت خرید کریم وقتی رفتیم خیلی ازت تعریف کرد و گفت کاش میتونسته باهات دوست بشه. بعد من پیش خودم گفتم چرا من این کار رو نکنم. تو هم که دوزاریت یه کم کجه. هر کس دیگه ای بود همون هفته اول ترتیب من رو داده بود."


من: "حدس می زدم (بهش نگفتم که زهرا بهم گفته بود). اما جرات نمی کردم به یه زن شوهردار نزدیک بشم. خوب آخه خیلی خطرناکه."
مهناز در حالی که همونطور لخت کنار هم دراز کشیده بودیم و داشت با کیرم بازی میکرد: "خوب حالا نظرت چیه. ارزشش رو داشت؟"
من: "آره. خیلی خوش گذشت."
اون شب بدون شام کنار هم خوابیدیم و تا صبح یکبار دیگه سکس کردیم. صبح پاشدیم صبحانه مفصلی درست کردم و با هم خوردیم. وقتی داشت آماده میشد بره، تازه متوجه شدم که لباسهای اداریش تو همون ساکی بود که همراهش آورده بود.
قبل از اینکه از خونه بره بیرون، بوسش کردم. بعد خونه رو مرتب کردم و چیزی که نشونه حضورش تو خونه باشه باقی نذاشتم. آخه ممکن بود در طول روز زهرا رو با مشتری بفرستم اونجا و دلم نمیخواست زهرا از موضوع مطلع بشه.
این شروع رابطه من با مهناز بود. دیگه تقریبا هر دو هفته یه بار در طول روز، یا وقتی شوهرش نبود شبها با هم بودیم. مهناز خیلی شهوتی بود و ظاهرا شوهرش بهش خوب رسیدگی نمی کرد. همیشه ماجراهای سکس با شوهرش رو برام تعریف می کرد و من فهمیده بودم دقیقا چه کارهایی باید بکنم که حس شهوتش ارضا بشه. در عین حال من حسابی از نظر مالی هم ساپورتش می کردم، هر چند احتیاجی به پول نداشت، اما هر چند وقت یکبار کادوهای گرون قیمت مثل طلا و اینجور چیزا براش می گرفتم.
یه بار که وسط روز با مهناز تو خونه بودم، یکی از دوستام فرید زنگ زد باهام کار فوری داشت. من و مهناز سریع لباس پوشیدیم. فرید از رابطه ام با مهناز خبر داشت اما تا حالا همیدگه رو ندیده بودن.
اون روز فرید با من راجع به کار حرف میزد، اما حواسش فقط به مهناز بود. اون شب فرید زنگ زد: "دهنتو گاییدم سعید. عجب جیگری گیرت اومده. تنها خوری تو مرام ما نیستا."
من: "نه بابا. این تک پره. با هیچکس نمیپره."
فرید: "حالا تو بهش بگو که این رفیقم تو کفته. شاید قبول کرد."
من: "آخه میترسم از دست خودمم بپره."
اونقدر فرید اصرار کرد که بهش قول دادم یواش یواش موضوع رو با مهناز مطرح کنم ببینم عکس العملش چیه. مهناز خیلی دوست داشت موقع سکس خشن باشم و بهش فحش بدم. اینجوری بیشتر تحریک میشد. یه روز در حالی که داشت از پشت کسش رو میگاییدم، بهش گفتم: "جنده خانم خوشت میاد؟ دلت میخواست الان یه نفر دیگه هم اینجا بود و جلوی روی من تو رو میگایید؟"
سرش رو برگردوند طرفم و با چشمای خمار گفت: "وای نه! من فقط کیر تو رو میخام."
من: "چرا نه عزیزم. منم از اون طرف کیرم رو میذارم تو دهنت و همزمان هر دو نفرمون آبمون رو تو کس و دهنت خالی می کنیم."
مهناز: "وای دو تا کیر زیاده."
من: "به نوبت چی؟ اول یه نفر رو میاریم که حسابی بکنه و راه کست رو باز کنه، بعد من دوباره میام میکنم و آبت رو میارم."
همین که داشتم این حرفو میزدم مهناز ارگاسم شد و بیحال افتاد."
کنارش دراز کشیدم و گفتم: "چیه؟ مثل اینکه بدت نیومد؟"
مهناز: "این فکر دیگه از کجا به سرت افتاد؟"
براش تعریف کردم که فرید چی گفته و گفتم که ازش خوشش اومده.
مهناز هم از فرید خوشش اومده بود اما مطمئن نبود دوستی و رابطه همزمان با چند نفر خطرناک نباشه. بهش گفتم "فرید آدم مطمئنیه. بعد هم اون به اندازه کافی برای خودش زید داره. فکر کنم یکی دو بار باهاش باشی ، براش کافی باشه. آدم تنوع طلبیه. همین که یه بار به مراد دلش برسه براش کافیه. مهناز اون روز گفت که باید روی این موضوع فکر کنه. من هم چند روز بعد که دوباره اومده بود پیشم باز موضوع رو مطرح کردم. اونقدر راجع به فرید گفتم که بالاخره رضایت داد یکبار باهاش بخوابه. قرار گذاشتیم برای دفعه بعد که اومد پیش من به فرید هم بگم بیاد اونجا. اون روز من و مهناز اول شروع کردیم رو مبل مشغول ماچ و بوسه بودیم که فرید رسید. اومد با مهناز دست داد. مشروب هم آورده بود اما مهناز گفت که اهل مشروب نیست. اما فرید یکی دو تا گیلاس خورد. بعد من رفتم فروشگاه و بهشون گفتم راحت باشن. حدودا 3 ساعت بعد فرید اومد فروشگاه و کلید آپارتمان رو برام آورد. خیلی از مهناز خوشش اومده بود.
فرید: "سعید جون این عجب جنده ایه. خیلی حشریه. تا حالا همچین جیگری رو نکرده بودم."
من: "خوب حالا کوفت دلت خوابید؟"
فرید: "اتفاقا تازه شروع شده. خیلی ازش خوشم اومد. باید بیشتر ببینمش."
من: "به خودش هم گفتی؟"
فرید: "آره. اونهم از من بدش نیومد."
دفعه بعد که مهناز رو دیدم اون هم تایید کرد که از فرید خوشش اومده و بدش نمیاد باز هم باهاش باشه. حدودا 3 هفته بعد از اون قضیه، مهناز خبر داد که شوهرش برای ماموریت اداری چند روز میره اهواز. نمیدونم چی شد به ذهنم رسید پیشنهاد بدم بریم مسافرت. مهناز خیلی خوشحال شد و گفت اگر بشه با فرید سه نفری بریم. فرید تو کلاردشت ویلا داشت. بهش گفتم اون هم از خدا خواسته قبول کرد. فرید جداگانه با ماشین خودش رفت و من و مهناز هم با هم رفتیم. قرار بود سه شب اونجا بمونیم و قبل از برگشتن شوهر مهناز برگردیم. غروب رسیدیم اونجا. مهناز تا رسید رفت لباس عوض کرد و با یه تاپ بندی و شلوارک اومد پیش ما. از تکون خوردن پستون و همچنین برجستگی نوکش معلوم بود که زیر اون تاپ سوتین نبسته بود. من و فرید هم تی شرت و شلوارک تنمون بود.
وقتی که مهناز اومد، فرید بغلش کرد و باهاش لب تو لب شد.
فرید: "از اون روز که اومدم پیشت تا الان دارم روزشماری میکنم که دوباره بغلت کنم."
بعد از تو ساکش یه جعبه کادویی دراورد داد بهش. مهناز خیلی ذوق کرد. یه زنجیر و گردنبند طلا بود. انداخت گردنش و بعد دوباره رفت بغل فرید.
من به شوخی گفتم: "پس دیگه معلومه این دو روزه من باید سماق بمکم."
مهناز اومد بغل من و گفت: "تو که عشق منی. نگران نباش عزیزم، واسه تو هم کم نمیذارم."
بعد دستش رو گذاشت رو کیرم و فشارش داد و گفت: "این دو سه روز حسابی با این سعید کوچولو کار دارم. باید حسابی حالم رو جا بیاره."
اون شب شام جوجه کباب درست کردیم و با شرابی که فرید با خودش از تهران آورده بود خوردیم. بعد از شام من و مهناز رو مبل نشسته بودیم و سرش رو گذاشته بود روی پای من دراز کشیده بود. من داشتم با پستوناش بازی می کردم و کیرم که زیر سرش بود شق کرده بود. مهناز که متوجه شق شدن کیرم شده بود عمدا سرش رو روی کیرم عقب جلو می کرد. فرید یه لیوان شراب دستش بود و داشت ما رو نگاه می کرد. اومد جلوی ما کنار مهناز روی زمین نشست. دستش رو گذاشت روی پای مهناز و شروع به نوازش رون پاهاش کرد. بعد همینطور دستش رو برد بالا و از روی شلوارک گذاشت روی کسش و شروع به مالیدنش کرد. بعد سرش رو آورد جلو و لبش رو گذاشت رو لب مهناز. یکی دو دقیقه لبش رو بوسید. مهناز حسابی تحریک شده بود. آه میکشید. فرید سرش رو بلند کرد. مهناز گفت: "امشب میخوام دو نفری منو بکنید". فرید بلند شد دست مهناز رو گرفت و بلندش کرد و گفت: "پس بریم تو اتاق خواب که جاش بهتره."
بعد به من و مهناز گفت بریم تو اتاق تا خودش بره درهای ویلا رو قفل کنه و بیاد. ویلا دوبلکس بود و اتاق های خواب طبقه بالا بود. من و مهناز رفتیم تو اتاق و تاپ مهناز و تی شرت خودم رو دراوردم. بعد بغلش کردم و چسبوندم به خودم. یه دستم روی کمرش بود و دست دیگه ام رو کرده بودم تو شلوارکش و لمبرهای کونش رو میمالیدم. فشار پستونای لختش رو سینه ام خیلی تحریک کننده بود. فرید اومد با یه بطری شراب و سه تا لیوان.
برامون شراب ریخت و خوردیم. بعد فرید پیراهنش رو درآورد و مهناز رو خوابوند روی تخت و رفت وسط سینه هاش. پستوناش رو به نوبت میخورد و میمالید. بعد بلند شد شلوارک مهناز رو درآورد و شروع به لیس زدن کسش کرد. گویا کسش رو تازه شیو کرده بود. یک ذره مو نداشت و مثل کس دختربچه ها شده بود. فرید که حسابی مست شده بود گفت: "خاک تو سر شوهرت بی عرضه ات کنن که قدر همچین کسی رو نمی دونه. تو اگر زن من بودی اونقدر میگائیدمت که اصلا احتیاج نداشته باشی به غریبه ها کس بدی."
مهناز: "حالا که اون قدر نمیدونه تو تلافی کن. اونقدر کسم رو بگا که سراغ کس دیگه ای نرم. کسم اونقدر داغ کرده که اگر شما دو تا من رو حال نیارید حاضرم برم تو خیابون به هر کی دم دستم بود کس بدم."
بعد مهناز به من که داشتم نگاهشون میکردم اشاره کرد برم جلو. رفتم روی تخت زانو زدم جلوش. دستش رو گذاشت رو کیرم و از روی شلوارک فشارش داد و گفت: "درش بیار."
شلوارکم رو کشیدم پایین. دستش رو دور کیرم حلقه کرد و گفت: "آره. کیرت مال منه. باید امشب حسابی منو بگاد. دراز بکش."
روی تخت دراز کشیدم. مهناز به فرید گفت: "تو هم همین طور" فرید هم شلوارش رو دراورد و با کمی فاصله کنار من دراز کشید. مهناز اومد بین ما دو تا طوری که رو به ما بود کیرهای هر کدوم از ما رو با یک دستش گرفت و همزمان شروع به مالیدنشون کرد.
مهناز: "اولین باره که دو تا کیر رو همزمان تو دستم می گیرم. دختر خاله ام قبلا این کار رو کرده و قبلا برام تعریف کرده که چقدر حال میده."
بعد به نوبت شروع به ساک زدن برای ما کرد. تو یک نوبت که داشت برای من ساک میزد، فرید بلند شد رفت پشت سر مهناز. کسش رو لمس کرد و گفت: "به این میگن کس. حسابی خیس شده."
مهناز: "آره. کیر میخواد."
فرید گفت: "به روی چشم." بعد آروم کیرش رو فرو کرد و به مدل سگی شروع به گاییدنش کرد. همزمان مهناز داشت برای من ساک می زد.
چند نوب جاهامون رو عوض کردیم. مهناز دو سه بار ارگاسم شد. بعد فرید آبش رو تو کس مهناز خالی کرد. خوشبختانه مهناز قرص میخورد. من هم لاپستونی براش زدم و آبم رو اونجا خالی کردم. هر سه خسته بودیم و خودمون رو با دستمال کاغذی تمیز کردیم و همونطور خوابمون برد.
اون چند روز کاری بجز غذا خوردن و سکس نداشتیم. بهترین روزهای عمرم بود اما بعدا همه چی از دماغمون درومد.
روز سوم قرار شد بعد از ناهار برگردیم. ماشین فرید ایراد فنی پیدا کرده بود و قرار شد هر سه نفر با ماشین من بیاییم. صبح دوباره سکس کردیم. همراه ناهار من دو تا گیلاس شراب خوردم، اما مهناز و فرید مست و پاتیل بودن. من نشستم پشت ماشین و راه افتادیم. تو ماشین اون دوتا خیلی مسخره بازی درمیاوردن و سرو صدا می کردن. من هم کمی مست بودم و سرعتم زیاد بود. آخرین چیزی که یادمه این بود که یک دفعه یه کامیون سر راهمون سبز شد. برای اونکه بهش نزنم ناغافل پیچیدم به شونه خاکی سمت راست جاده اما چون سرعتم زیاد بود کنترلم رو از دست دادم و ماشین چپ شد و خورد به کوه. موقع تصادف فرید و مهناز هر دو صندلی عقب نشسته بودن و با هم ور میرفتن. کمربند ایمنی نبسته بودن واسه همین از پنجره پرت شدن بیرون و موقع چپ شدن ماشین، بدنشون زیر ماشین له شد. من خودم خیلی صدمه دیدم اما زنده موندم. تو بیمارستان که آزمایش گرفتن گزارش دادن که تو خون من الکل بوده. پزشکی قانونی هم وجود الکل تو خون مهناز و فرید رو تایید کرد. شوهر مهناز همون شب رسیده بود تهران. از روی مدارک کیف مهناز شماره اش رو پیدا کرده بودن و بهش زنگ زدن و فردا صبح خودش رو رسوند چالوس. وقتی دیده بود که زنش با دو تا مرد غریبه بوده علاوه بر دیه شکایت رابطه نامشروع کرد. واسه همین پزشکی قانونی از جسد مهناز آزمایش های بیشتری گرفتن و گزارش کردن که در چند ساعت قبل از حادثه رابطه جنسی داشته. نمونه اسپرم هم برداشته بودن. فرید خیلی دوست داشت که آبش رو تو کس مهناز خالی کنه، و با آزمایش دی ان ا مشخص شد که نمونه اسپرم متعلق به من نبوده.
پایان نقل قول سعید
بعد از آزادی از زندان با سعید همچنان در تماس بودم. برام تعریف کرد که به توصیه وکیلش هر گونه ارتباط جنسی با مهناز رو انکار کرده و ادعا کرده بود که مهناز دوست فرید بوده و اونها باهم رابطه داشتن. با این حال دادگاه هر چند اتهام زنا رو برای سعید رد کرد، اما حکم کرد که رابطه اونها کمتر از زنا بوده. گویا تحقیق کرده بودن و چند نفر از کارمندای فروشگاه - از جمله زهرا - و همینطور همسایه های آپارتمان محل سکونت سعید شهادت داده بود که مهناز زیاد به دیدن من میومده. در نهایت سعید محکوم به پرداخت دیه شد. بابت شرب خمر و رابطه کمتر از زنا هم حکم شلاق براش دادن، یک سال هم حبس براش بریدن. فروشگاهش تا مدتها تعطیل شد و مجبور شد با کارمنداش تسویه حساب کنه. وقتی از زندان اومد بیرون شغلش رو عوض کرد و هیچوقت دنبال ازدواج نرفت. می گفت: "به هیچ زنی نمی تونم اعتماد کنم. می ترسم روزی در موقعیتی مشابه شوهر مهناز قرار بگیرم."
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
زنداداش تپلی

سلام من اسمم سیناس 21سالمه و 190قدمه و بزور تفریحی ورزش میکنم ولی بدن رو فرمی دارم.
داستان در مورد زنداداشم الهام هستش که قدی متوسط پوستی فوق العاده سفید و زیبا داره سایزشم نمیدونم والا به این چیزا اهمیت نمیدم معمولا بریم سر اصل داستان.
داداش من کارمند و توی یکی از شهرستانای نزدیک شهرمون زندگی میکنن و زنداداشمم کارمند اداره ی دیگه ای منم کارم بیمه هست و دفتر دارم که البته برا ابجیم ولی دوساله دست منه.
یه روز داداشم زنگ زد گفت من یه چند روز دارم میرم ماموریت غروبا کارت تموم میشه بیا پیش زنداداشت و بچم بخواب شبا نترسن ما گفتیم باشه.
خلاصه شب اول رفتم و وسط راه زنگ زدم گفتم الهام چیزی نیاز نداری گفت نه خودت بیا دلمون برات تنگ شده ما رفتیم یه کم خوراکی برا بچه داداشمون خریدیم و رفتیم تو راه یه بارون گرفت و هوا تقریبا سرد شد.
خلاصه رفتم داخل و دیدم خونه گرمه و الهام یه دامن و تیشرت پوشیده موهاشم طبق معمول همیشه جلو من بازه رفتم تو بچه داداشم امد بغلم و بعد شام رفت خوابید الهام گفت پاشو بیا یه کم صحبت کنیم بخوابیم انگار تو خسته ای گفتم کمر درد دارم گفت بیا برات ماساژ بدم منم بدم نیومد گفت پیرنت و در بیار برات ماساژ بدم اقا ماساژ داد من اینقدر کیف کردم که دوس نداشتم تموم بشه خلاصه گفتم که خستگی شدی الهام بسه دستت درد نکنه وقتی برگشتم دیدم انگار کلافس گفتم خوبی تو گفت اره و یه اووووووف کشید و گفت من میرم بخوابم چایی خودت بریز بخور هر چی هم خواستی از تو یخچال بردار.
رفت و من گفتم این چرا اینجوری شد و اصلا به این فکر نمیکردم که حشری شده خلاصه با گوشی و برداشتیم و یه دوس دختر داشتم نصفش عرب بود خیلی کس خوبی بود پردشم خودم زده بودم یه کم باهاش چت کردم و خوابم برد میریم شب دوم.
شب دوم زنگ زدم من حوس جوجه کردم منتقل و اماده کن من بقیشو میارم.
رفتم و شام خوردیم اها یادم رفت بگم الهام چند بار بدنشو و چند بارم کف پاشو مالید به پاهای من و بدنم که یه حس کوچولیی کرد سینا کوچولو ولی من توجه نکردم چون دوس دخترم رسمو میکشید وقتی میکردمش عرب بود و سیر نمیشد.
شام خوردیم و بچه داداشم رفت خوابید گفت عمو بیا تو اتاق من بخواب گفتم باشه و رفت خوابید الهام کاراش تموم شد امد گفت سینا سیگار داری گفتم اره تو جیب کتمه بیار بکشیم(مجرد بوده میکشیده)یه سیگار باهم کشیدیم و شروع کرد حرف زدن گفت من داداش ندارم و تو جای داداشمی و خیلی دوست دارم و از این کسشرا من فهمیدم یه چیزی میخواد بگه ولی نمیتونه گفتم الهام بزار. از اینجا شروع کنم دیشب چت شد یهو کلافه شدی ریختی بهم مِن مِن کرد گفتم الان چرا یه چیزی میخوای بگی نمیگی گفت میگم ولی میشه بیام کنارت بشینم گفتم اره بیا.
امد کنارم نشست گفت سینا داداشت اذیت میکنه نیاز های روحی من و برطرف نمیکنه بهم توجه نمیکنه حواسش به من نیست چند وقته فکر کنم با یکی دیگه دوس شده من میدونستم خانوم بازی میکنه داداشم ولی فکر نمیکردم رو زندگیش تاثیر بزاره خلاصه گفتم الهام ته حرفت و بگو میخوایی چکار کنی؟میخوایی من باهاش صحبت کنم گفت نه من نیاز به توجه دارم و به غریبه اعتماد ندارم گفتم الهام تو زنداداش منیا گفت یه بار چیزی نمیشه گفتم خب بیا بغل امد تا امد بغلم زد زیر گریه گفتم چته چرا گریه میکنی گفت خیلی وقته یکی بغلم نکرده که برا شهوتش نباشه بعد بابای خدابیامرزم هیچ اینجوری بغلم نکرده من خندیدم گفتم از کجا میدونی من شهوت ندارم روت گفت اگر داشتی هم بدنت داغ میشد هم اینقدر اروم نبودی وگفتم حالا بگو چرا دیشب ماساژم دادی کلافه شدی بهم ریختی گفت دلم خواست تو دراز بکشی و منم رو تو دراز بکشم و سرمو بزارم وسط کتفت و اروم شم گفتم چرا بهم نگفتی گفت ترسیدم بهت برخوردم گفتم پاشو من دراز بکشم بلند شد گفت سینا نگاش کردم گفت اگر میشه شلوارتم در بیار بیشتر لمست کنم گفتم ترسناک میشما گفت اشکال نداره گفتم باشه.
ما با یه شرت دراز کشیدیم رو مبل گفت شاید بچه بیدار شه پاشو بریم اتاق گفتم سر صدا نداریم که گفت نه بریم اتاق گفتم باشه.
رفتیم اتاق گفت دراز بکش رو شکم ما با یه شرت دراز کشیدیم یه کم طول کشید امدم بکشم چکار میکنی دیدم دستشو گذاشت رو کمرم گفت دراز بکش دراز کشیدم امد روم دراز کشید فهمیدم امدم فقط با شرته سوتینم نداره امدم بگم الهام داستان چیه گفت هیچی نگو بزار اروم شم برات توضیح میدم گفتم باشه خلاصه ما کیرمون راست شده بود ممه هاش رو کمرم بود باهاش رو پام و حرارت به من منتقل میکرد اخ نفس داغشم میخورد تو کمرم بدتر گفتم الهام داستان داره غم انگیز میشه چکار کنم گفت امشب باهم راحتیم اگر موافقی گفتم اگر تو میخوایی و حالت و خوب میکنه باشه.از روی من بلند شد و من چرخیدم تا چرخیدم افتاد روم و لب و با لبش گرفت ماهم شروع کردیم کامل تو بغلم و لبش به لبام قفل نمیدونم چقدر شد ولی اینقدرلبای همو خوردیم دور لبمون کبود شده بود منم کونش و میمالیدم اونم خودشو رو کیرمن میمالوند خلاصه بعد لب مثل تیر رفت سراغ کیرم یه جوری میخورد پشمام ریخته بود با اشتها میخورد اون دختره عربه اینجوری نمیخورد بهش گفتم برگرد کست و بمالم وقتی برگشت گفتم خاک بر سر داداشم این کس برا من بود نگاه به کسی نمیکرد یه کس کلوچه ای تمیز و خوشگل ما شرت و کشیدیم پایین یه خورده مالیدیم دهنم اب افتاده بود گفتم بیا روم منم کست و بخورم تو هم ساک بزن اخ اخ اون بهترین 69تاریخ عمر سکسیم بود.
یه خورده خوردیم رفت اسپری اورد با خنده گفت میخوام دوساعت سواری بدم گفتم هرکارس دوس داری بکن اسپری و زد یه خورده ممه هاشو خوردم لب گرفتیم تا امد نشست رو کیر ما وقتی رفت تو داشتم روانی میشدم از همه ی کسایی که کرده بودم بهتر بود قربون صدقم میرفت و بالا پایین میرفت منم میخندیدم بهش گاهی میومد لب میداد ممه میداد تا گفت خسته شدم گفت بیا بخواب و وصیت کن وکون و قمبل گفت کون نه جان سینا کون نه گفتم باشه همون کوس ما دوباره فرو کردیم تو کسش تلمبه محکم میزدم چند ثانیه نگه میداشتم کیف میکرد گفت سینا دلم سرپا میخواد گفت پاشو سرپا بلند شد یه پاشو گذاشت لب میز کیرمو تنظیم کرد رفت تو منم تلمبه میزدم اونم قربون صدقم میرفت همش میگفت پایه باشی فردا برنامه میچینیم باهم گفتم من پایتم خلاصه بهش گفتم الهام ابم داره میاد گفت ممه هام امادن بزار بیان جون چه کسی دادم بهت چقد حال داد یادم رفت بگم که الهام چند بار ارضا شد یه بار موقعی که کسشو میخوردم یه بار وقتی سواری میداد یه بارم سرپا یه بارم بعد اینکه من ابم امد اینقدر سر پا مالیدم براش تا ارضا شد خلاصه من امدم و برگشت ریختم روی ممه هاش بلندش کردم لباشو میخوردم بهم گفت تو بخواب من میرم دوش بگیرم صبح نمیرسم بعد گفت صبح همینجا بمون کارت دارم گفتم باشه امدم لباس بپوشم گفت لخت بخواب منم میام تو بغلت میخوابم گفتم باشه صبح بیدار شدم دیدم بچه نیست و الهامم نیست ولی صبحونه امادس دوتا لقمه خوردم رفتم حمام.
تو حمام بودم دیدم یکی داره میگه سینا جون زودبیا کار داریم گفتم باشه امدم بیرون باهم رفتیم خارج از شهر و کلی عشق و حال و براهمدیگه خرید کردیمو اینا که قسمت سکسیو فردا شب براتون مینویسم
امیدوارم کیرتون راست شده باشه .
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
اولین MFM من و خانمم


تصمیم گرفتم برای اولین بار از تجربیات سکسیم بنویسم، و چه تجربه ای بهتر از اولین تجربه ی MFM!


من رضا و خانمم ندا ، تو زمان این داستان به ترتیب ۲۵ و ۲۲ سالمون بود و البته اون موقع هنوز ازدواج نکرده بودیم و دوست دختر پسر بودیم.


من از بچگی احساس میکردم که چیزی به نام غیرت به اون شکل که بقیه اطرافیان دارن رو من ندارم همیشه میل به mfm و cuckold و اینجور چیزا تو عمق وجودم بود ولی شاید زیاد ازش اطلاع نداشتم.


دقیق یادم نیست اما فکر کنم حدود ۱ سال و نیم از دوستی من و ندا و حدود ۱ سال از اولین سکس امون میگذشت که تو یکی از سکس چت های شبونه بهش راجع به میلم به اینکه یکی با دوست دخترم باشه جلوم و ... گفتم و یکم طول کشید تا بتونم متقاعدش کنم که قبول کنه تجربه اش کنیم.
وقتی قبول کرد تو همین شهوانی دنبال یه مورد مناسب گشتم و یکی رو پیدا کردم که به نظر خیلی خوب میومد به شرط اینکه واقعی باشه!
چون طول آلتش خیلی بزرگ بود ( طول آلت خود من حدود ۱۴ سانت از داخله)
خلاصه من با همون که اسمش فرید بود قرار گذاشتم.
اون موقع چون ما مکان نداشتیم فقط دنبال مورد های مکان دار بودیم.
نزدیک خونه طرف که رسیدیم ندا خیلی ناراحت بود زد زیر گریه به خاطر اینکه حس بدی از کاری که میخواستیم بکنیم داشت و اینم با جامعه ی بسته ای که داریم کاملاً طبیعیه.
منم وقتی دیدم انقدر ناراحته به فرید گفتم ما ۱ ساعت دیرتر میایم و ندا رو بردم یه پارک همون نزدیکا و یکم آرومش کردم و چون واقعاً دلم نمی‌خواست ضربه ی روحی بخوره و دوسش داشتم بهش گفتم که اصلاً نمیریم بیخیال تجربه MFM!
بعدم بردمش یه جا همون اطراف با هم شام بخوریم حال بدمون از بین بره، اما همونجا بود که جرقه ی رفتنمون خورد!
جایی که رفته بودیم یه رستوران دنج بود که خیلی privacy خوبی داشت تخت هاش، غذامون که تقریباً تموم شده بود ندا مردد شده بود راجع به رفتن و بهم گفت یه بار دیگه عکسش رو نشون بده
یه توضیح راجع به عکسی که از فرید داشتم بدم، عکس بدن لختش از نیمرخ بود بدنش کاملاً ورزشکاری بود و شکمش ۶ تکه بود چون ورزشکار حرفه ای بود و طول آلتش هم بعداً فهمیدیم ۲۰ سانت بود که البته تو عکس هم کاملاً مشخص بود که خیلی بزرگتر از منه (۱۴)
خلاصه عکس رو به ندا نشون دادم و در کمال ناباوری یکی از سکسی ترین اتفاقایی که اصلاً انتظارش رو نداشتم افتاد! با دیدن عکس کاملاً اغوا شده بود و مشخص بود وسوسه شده تجربش کنه صاحب عکس رو...
بعدم حرفی بهم زد که دیگه کامل منه cuckold رو (البته اون موقع هیچ کدوممون نمیدونستیم cuckold چیه اصلاً) آتیش زد!
گفت کیرتو در بیار ببینم!
اونجا ام چون دنج بود میشد از دکمه های شلوار جینم بیارمش بیرون تا ببینه.
یه دست ندا گوشی من بود و داشت عکس کیر فرید رو میدید و از اونور من کیرم رو لخت کردم تا مقایسشون کنه و تصمیم بگیره که بریم یا نه!
فکر کنم یه ۵ ۶ ثانیه طول کشید تا تصمیم گرفت و گفت بریم!
حس خیلی شگفت انگیزیه واسه یه cuckold که دوست دخترش (همسر فعلیم) اینجوری تصمیم به رفتن بگیره!
خلاصه بلاخره دلو به دریا زدیم و رفتیم خونه فرید.
یه ۱۰ ۱۵ دقیقه نشستیم و یه چای اورد خردیم تا یکم یخمون باز بشه و بعدش رفتیم تو اتاق خوابش.
ندا رو به روی من وایساده بود و داشتم می بوسیدمش و نگاش میکردم که فرید رفت پشت سرش و از پشت بغلش کرد!
خیلی حس عجیبی بود برای اولین بار داشتم خیلی چیزا رو تجربه میکردم
اولین بار بود که رابطه ۳ نفره رو تجربه میکردم
اولین بار بود که یه غریبه جلوی چشمم دوس دخترم رو بغل کرده بود و داشت گردنش رو از کنار میبوسید.
ندا ام بدنش حسابی داغ شده بود و از حالت صورتش معلوم بود خیلی داغه...
خودش رو قشنگ تو بغل فرید ول کرده بود جوری که انگار بغل شوهرشه...
یکم از پشت ندا رو بغل کرد و گردنش و گوشش و ... رو خورد و بعد شروع کرد به در اوردن لباس خودش...
اینجا جایی بود که میخواستیم بفهمیم عکسایی که بهمون داده دروغ بوده یا نه، من حواسم به ندا بود که کامل زل زده بود به پایین تنه ی فرید و برجستگی هاش و منتظر بود لخت شه تا ببینتش
وقتی بلاخره کامل لخت شد و کیر نیمه سیخش رو دیدیم دیگه فهمیدیم کاملاً واقعی بوده و خیلی شانس خوبی داشتم که همچین کیسی واسه بار اول به پستمون خورد.
ندا همین جوری زل زده بود به کیر نیمه سیخ شده ی فرید که از کیر سیخ شده ی منم خیلی بزرگتر بود...
از همون نگاه خیره اش فهمیدم چقدر تو نخ کیر فریده....
بعدش اومد رو تخت و شروع کرد به لخت کردن ندا، تو همون تایم ندا ام کلاً دستش رو کیر فرید بود و آروم نوازشش میکرد و میمالیدش...
یکم بعد GF کم روم رو دیدم که هنوز هیچی نشده رفت سمت کیر فرید ( اینم داخل پرانتز بگم که اون موقع ندا خیلی اهل ساک زدن نبود و راحت نبود با این کار، چه برسه به اینکه واسه غریبه باشه و حتی چند ماه اول دوستیمون تازه به این حد رسونده بودمش که از رو کاندوم برام میخورد)
خلاصه با وجود اوکی نبودنش با ساک زدن همون اول رفت سمت کیر فوق بزرگ فرید تا برای همیشه بفهمم همه ی این چیزا که راجع به ارتباط نداشتن لذت جنسی به طول آلت مرد میگن همه اش کشکه!
کاملاً ارتباط مستقیم داره و بهتون قول میدم اگه کیر طرف ۶ سانت از کیر شما بزرگتر باشه جوری که انگار کیر شما کیر یه بچه ی کوچیکه پیش کیرش، اونوقت هر دختری میره سمت کیر بزرگتر!
خلاصه ندا رفت سمتش و کیر فرید رو تو دستش گرفت و آروم یه قسمت خیلی کمی از کیرش رو برد تو دهنش... علاوه بر بلند بودن، کیر فرید از کیر من که کلفت محسوب میشه ام خیلی کلفت تر بود جوری که قشنگ دهن ندا گاییده میشد تا بتونه واسش ساک بزنه
خلاصه کم کم شروع کرد به ساک زدن کیر فرید و یکم که گذشت پزیشنشون رو به ۶۹ تغییر دادن جوری که فرید رو بود و ندا زیر، منم کنار ندا دراز کشیده بودم و سرم کنار سرش بود و فقط تماشا میکردم!
یه کیر خیلی بزرگ تو فاصله ی کمتر از نیم متری من از بالا به صورت قائم میرفت تو دهن دوس دخترم و در میومد و جالب اینه صدای آه و ناله ی عجیبی از ندا میومد...
فقط من نمیدونستم این آه و ناله واسه کسشه که داره خورده میشه یا به خاطر کیر سوپر مردونه ای که داره میخوره...
اما از اونجایی که زیاد کس لیسی ندا رو کرده بودم و هیچ وقت اینجوری آه و ناله نمیکرد میتونستم حدس بزنم این صدا برا چیه...
همین جوری آه و ناله میکرد و کیر ۲۰ سانتی فرید رو ساک میزد کنار من...
بعد اینکه کلی همدیگه رو آماده کردن ، فرید رو وادار کردیم واسه سکس کاندوم بذاره و یادمه کاندوم نداشت و من کاندوم خودم رو بهش دادم ولی خیلی اذیتش میکرد چون خیلی تنگ و کوچیک بود!
کاندومای ناچ که همیشه برای من یکم بزرگ بود برای اون انقدر تنگ و کوچیک بود که سریع جاش میافتاد رو بدنش....
تازه من اونجا فهمیدم که کاندوم سایز بزرگ ام داره جدا واسه این کسایی که انقدر کیر دارن...
خلاصه به هر زوری بود کاندوم رو گذاشت و رفت سراغ کس زنم....
اینم بگم من تا اون موقع زود انزال بودم تقریباً، چون هم مکان نداشتیم و دیر به دیر امکان سکس داشتیم و هم تکنیکای دیر انزال شدن رو بلد نبودم واسه همین همیشه سکس مفیدمون در حد ۵ تا ۱۰ دقیقه بود.
فرید شروع کرد فرو کردن سر کیرش تو کوس زنم، زنم مثل سگ جلوش زانو زده بود و سرش سمت من بود....
سر کیر فرید که رفت تو کوسش صدای آه و ناله اش بلند شد، کوس زن من خیلی تنگه کلاً اما چون هاته و زود خیس میشه کوسش، راحت میشه بدون روان کننده باهاش سکس کرد.
البته در مورد فرید نمیدونم راحت بود یا نه اما میدونم خیلی طولی نکشید تا صداهای ندا رو بشنوم که هی آروم و در گوشی بهم میگه خیلی بزرگه .... دارم جرررر میخورم.... و ....
وقتی کامل فرید افتاد رو زنم و نصف کیرش رو دیگه جا کرده بود تو کوس زنم، زنم انقدر حشری شده بود که شروع کرد به خوردن کیر من که جلوش بود ...
یه ذره که کیرم رو ساک زد سریع از دهنش در اوردم چون داشتم ارضا میشدم
دیدن سکس یه مرد کیر کلفت ۲۰ سانتی و سیکس پک با زنم به اندازه کافی تحریکم میکرد دیگه ساک زدن همزمانش رو نمیتونستم تحمل کنم....
واسه همین اومدم کنار و باز تماشاچی کامل شدم و زنم رو سپردم به فرید که یه حال اساسی باهاش بکنه
یکم بعد ندا رو برگردوند به پشت خوابوند وشروع کرد تلمبه زدن تو کوسش با صدای بلند ...
جوری محکم تلمبه میزد که من اگه ۶ تا اونجوری میزدم ارضا میشدم...
ندا ام که کلاً تو ابرا بود، یه دختر سبزه و داغ که وقتی شهوتش رو آزاد میکنه دیگه هیچی جلو دارش نیست....
هر کاری ازش بر میاد...
یه جاهایی میشنیدم که زیر لب زمزمه میکرد بکن... منو بکن... سفت .... محکم تر.....
یکی از بهترین تجربه های سکسیم تو کل زندگیم رو اونروز تجربه کردم و البته بقیه ی بهترینا ام همشون mfm و cuckold بودن که با سکس عادی قابل مقایسه نیست.
دقیق یادم نیست ولی فکر کنم ۴۵ دقیقه تمام داشت تو پزیشن های مختلف کوس زنم رو گشاد میکرد جوری که بعد ارضا شدن فرید که من کاندوم گذاشتم gf امو بکنم و ارضا شم، کیرم بدون هیچ فشاری تا ته کسش رفت تو ....
خود ندا ام بعداً بهم گفت فکر کردم گذاشتی روی کوس ام اصلاً حس نکردم که کردی توش...
خلاصه جوری کوس زنم رو گشاد کرده بود که دیگه کیر من توش مثل کیر یه بچه تو و بیرون میرفت، تو ۱ دقیقه ارضا شدم با فکر کوسی که از زنم کرد جلوم...


ببخشید اگه نویسنده خوبی نبودم، حداقل بهتون قول میدم داستانم کاملاً واقعی بود.
به همه ی کسایی که همچین فرصتی تو زندگیشون پیش میاد هم توصیه میکنم هرگز از دستش ندید چون هیچ وقت پشیمون نمیشید از انجامش.


موفق باشید.
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
سکس اول، مریم

این خاطره مال زمان دانشجوییم هست .بین شروع و پایانش چند سال فاصله افتاد حالا تعریف میکنم متوجه میشید.
سال ۸۳ دراومدم دانشگاه، آزاد تهران. یه خونه داشتیم تهران. یه دوخوابه ۱۰۰ متری. خلاصه رفتم اونجا. بهتر از خوابگاه بود. اصلا تصور نمیکردم خوابگاه برم. یه کامپیوتر خریدم. اینترنت و آشنا شدن با چت و این چیزا. قیافه و سر زبون نداشتم از ضایع شدن و این چیزا هم بدم میومد بهترین راه برای مخ زدن و دوست دختر پیدا کردن چت کردن بود. بعضی روزا تا ۱۵ ساعت هم چت میکردم. حتی گاهی وقت نمیشد برم دانشگاه. اولین ها همیشه یاد ادم میمونه. اولین بار که شماره دادم و طرف زنگ زد. تازه مبایل گرفته بودم. از نوکیا ها که بهش میگفتن کتلت. اسم دختره که بعد از یه ماه چت کردن شماره بهش داده بودم مریم بود. رشت زندگی میکرد اما رشتی نبود. یه سه شنبه بود. ساعت ۶ قرار بود تماس بگیره‌. خودم رو رسوندم خونه بتونم خوب و در آرامش باهاش صحبت کنم. دقیقا ساعت ۶ تماس گرفت.
سر وقت زنگ زد. صدام می لرزید. معلوم بود بار اولمه که با دختر صحبت میکنم. یه نیم ساعتی حرف زدیم. اوضاع خوب پیش رفت. این تماس ها ادامه دار شد. اوایل کمتر بود ولی کم کم بیشتر شدن. دیگه حتی از حد هم گذشته بود. تا اینکه یه روز مریم گفت : دوست دارم ببینمت حسین. الان چند وقته با همیم ولی همش از راه دوره.
من گفتم: خوب پاشو بیا تهران. همه یه فامیلی چیزی تهران دارن .
نه، نمیشه . خوب تو بیا رشت. مسیرش زیاد نیست.
حالا ببینم چی میشه.
چند بار بحث به حالا ببینم چی مشه ختم شد. حقیقتش دوست داشتم یه دوست دختر پایه که نزدیک باشه. اما از یه طرف هم دوست داشتم برم از نزدیک ببینمش. عکسش رو دیده بودم. قیافه مریم معمولی بود، خوشگل نبود زشت هم نبود. منم معمولی بودم. به هم میومدیم. به یکی از دوستای دانشگام گفتم قضیه رو گفت: بخدا بری تا رشت کس خلی حسین. این همه کس ریخته اینجا. اینقدر چت کردی که مخت چِت کرده. کس مغز بری تا رشت ...
حالا کی رفته رشت .یه حرفی زده. معلومه نمیرم.
نه بیا برو. یکم رو تیپت کار می کنم همینجا مخ یکی رو بزنی.
تیپم خوبه. مشکلی نداره.
اره ، تو نداری، دخترا باهاش مشکل دارن.
و...


خلاصه چند روزی گذشت. اصرار های مریم برای دیدن من کار خودش رو کرد. رفتم میدون آزادی و سوار این سمند ها شدم رفتم رشت‌. یادمه جلو نشسته بودم، و هوا سرد بود. حوالی اخر آذر اول دی بود. چون می ترسیدم برف بیاد. هوا بارونی بود یه مقدار یادمه با چتر رفتم.
هوا سرد بود خیلی. تو یه پارک قرار گذاشته بودیم. به مریم گفته بودم چه لباسی می پوشم که راحت پیدام کنه. یه ده دقیقه ای معطل شدم تا پیداش شد...
آقا حسین؟
برگشتم، اره مریم بود. شبیه عکسش بود. یکم نگران بودم نکنه بدم بیاد یا بدش بیاد ازم وقتی همو ببینیم و این چیزا، اون موقع خیلی با فتوشاپ ور میرفتن با عکسا.
مریم؟
اره. خوبی. اصلا فکر نمیکردم بیای.
منم خودم، فکر نمیکردم بیام.( البته جمله های قشنگ تری هم میتونستم تو جواب بگم.)
فکر کردم سر کاریه.
چرا سرکاری. خوب راهی نبود اومدم ببینمت.
مریم همینطور نگاهم می کرد...
شبیه عکسات هستی.
ممنون، می خواستی شبیه عکس های کی باشم پس..؟!
خندیدیم.
مریم به دوستش اشاره کرد.
دوستم حمیده، حمیده ، حسین که تعریف کرده بودم.
تو دلم گفتم این همه اسم، قحطی اسم بود گذاشته حمیده. حمیده قیافه ارومی داشت. قدش خیلی بلند نبود هم قد مریم بود. ظاهر دوستانه ای داشت. اومد جلو سلام کرد و گفت:
مریم جون خیلی از شما تعریف کردن. لبخند زدم و گفتم: ممنون و این حرفا... هوا واقعا سرد بود پیشنهاد دادم حرکت کنیم بریم جایی. به پیشنهاد حمیده رفتیم قبرستون؟!؟!؟!
واقعا رفتیم قبرستون. پدرش چند سال پیش فوت شده بود. قبرستون رشت ( این که رفتیم) واقعا سرسبز بود. مثل پارک میموند. قشنگ ترین قبرستونی که تا حالا رفته بودم.
وقتی حمیده تو حال و هوای خودش بود من و مریم هم صحبت میکردیم. از همه چیز‌. یه جایی مثل الاچیق مانند نشسته بودیم. هوا بارونی بود. میومد و قطع میشد. دوست داشتم نگاهش کنم. اونم نگاهم می کرد. اصلا خجالت نمی کشید.
خیلی دوستت دارم مریم. ( این جمله رو بارها گفته بودم.)
منم دوستت دارم حسین. خیلی. کاش میشد بیای اینجا رشت‌.
نمیشه که، تو بیا تهران. بد نمیگذره.
حالا نمیدونم شاید...
_تو خیلی خوبی. کاش هر روز این خنده قشنگت رو میدیدم.
مریم خوش خنده بود. قشنگ میخندید.
یه بیست دقیقه ای صحبت میکردیم که حمیده برگشت و گفت بریم. قیافه اش جوری نبود که انگار گریه کرده باشه.
به هر حال از قبرستون در اومدیم. یادم نمیاد کجا رفتیم و چیکار کردیم بعدش. کس چرخ میزدیم البته با تاکسی. حدود ساعت ۶ اینا بود گرسنه بودم... یادم اومد ناهار نخوردم . اونها هم گرسنه بودن. رفتیم یه پیتزایی یه چیزی بخوریم. کاش میشد کیرم رو میدادم بخورن. بخصوص حمیده بر خلاف اسم کیریش معلوم بود خوب میده و خوب میخوره. یه فست فود کوچیک پیدا کردیم و پیتزا سفارش دادیم. تخمی ترین پیتزایی بود که خورده بودم. مریم و حمیده هم با من هم نظر بودن. حتی حمیده هم که زیاد صحبت نمیکرد گفت: این بدترین پیتزایی که تا حالا خوردم‌. افتضاحه واقعا. مریم گفت: بذار به صاحبش بگم ، بفهمه چی میده دست مردم. من گفتم: بابا ول کن مریم. مهم نیست. یه باره و تموم. خلاصه تموم شد. حدود ساعت ۷ عصر بود که رسیدم ترمینال. مریم و حمیده هم مرام گذاشتن تا ترمینال اومدن علی رغم اینکه بهشون گفتم لازم نیست.
موقع رفتن یه لحظه کوتاه مریم بغلم کرد. گفتم:
زشته مریم، همه دارن میبینن.
اشکال نداره .بذار چشماشون در بیاد.
باشه. خوب حالا فرصت زیاده عزیزم. بازم میام.( البته دیگه نرفتم.)
باشه، مراقب خودت باش، رسیدی اطلاع بده حسین.
باشه چشم.
باهاشون خداحافظی کردم و سوار شدم. راننده برگشت لامصب مثل فانتوم میروند تاکسی رو .از این سمند زردا بود. یعنی تا اون روز اینطور رانندگی ندیده بودم. یه جاهایی از مسیر برف هم گرفت منتها خیلی کم رمق. رسیدم تهران بعد با تاکسی رفتم سمت خونه. نزدیک بود. یه کورس تاکسی‌. رسیدم خونه. فکر کنم ۱۲ نشده بود هنوز. پیغام دادم مریم. البته تو مسیر هم یکی دو جا پیغام داده بودم. زنگ زد خودش.
خوبی حسین، خونه ای؟
اره، دیدم دیر وقته زنگ نزدم.
مشکلی نیست. مامانم شب کاره. بابامم نیست.
(مادرش پرستار بود بعضی وقتها شیفت شب بود و باباش هم فهمیدم بعد ها که با مادرش اختلاف داشت یه خونه جدا گرفته بود و تنها زندگی میکرد.)
اون شب تقریبا تا صبح با هم صحبت کردیم. چند بار تو حرفاش مریم گفت که باورش نمیشده برای دیدنش برم رشت و این مثل یه خواب بوده. منم از مریم خوشم اومده بود واقعا.
از این قضیه یه ماهی گذشت. رابطه من و مریم مثل خیلی رابطه های راه دور جواب نداد‌. من با یه دختره دوست شدم به اسم نگار بچه شمال بود اونم اتفاقا مال ساری و یه دختر دیگه به اسم سارا که بچه خود تهران بود. یه بار اشتباها صدای مریم و نگار رو که پشت مبایل کا بی شباهت هم نبودن اشتباه گرفتم و این شد آغاز دعوا و اتمام رابطه من و مریم و تمام...
از این قضیه یه سه سالی گذشت. تو این مدت شاید با ۳۰ یا ۴۰ نفر دوست شده بودم همه اشنایی ها از طریق نت تقریبا. تو چند مورد قرار و این چیزا ولی به سکس ختم نشده بود. حالا چرا نمیدونم .شاید بی عرضگی خودم بود.
فکر کنم ترم شش دانشگاه بودم. تیپ و قیافه ام یه مقدار عوض شده بود‌. به خودم میرسیدم. البته همچنان رانندگی نمیکردم و ماشین نداشتم. یه روز یه شماره ناشناس تماس گرفت اول اومدم جواب ندم ولی خوب بعدش کنجکاو شدم.
سلام، بفرمایید.
صدای یه دختر بود.
سلام، خوبی.
بفرمایید. در خدمتم.
صدام رو نشناختی حسین؟
نه متاسفانه به جا نیاوردم...یه لحظه مکث کردم. تجربه این سالها بهم یاد داده بود حدس نزنم اصلا بخصوص وقتی طرف مقابل مونث باشه.
واقعا، نشناختی، معلومه سرت شلوغه ها.
لطفا اگه کاری دارید بفرمایید؟
باشه، مریمم .مریم ...
فامیلش رو گفت. یه لحظه بی حرکت موندم.
خوبی تو دختر، چه خبر کجایی؟
تهرانم، مامان بابام جدا شدن از هم. من با مامانم اومدم تهران برای سکونت.
اوضاع احوالت. درس و اینها تموم‌.
اره. تو یه دفتر فنی تو رشت کار میکردم .حالا اینجا یه کاری چیزی پیدا میکنم...
حرفامون طولانی شد. سمت پونک خونه کرایه کرده بودن. قرار گذاشتیم فرداش هم دیگه رو جلو در پاساژ بوستان ببینیم. ساعت قرار دقیق یادم نیست. عصر بود‌. من زود تر رسیدم. استرس داشتم یکم. دیدم از دور داره میاد. خیلی تغییر نکرده بود. نزدیک اومد دست داد.
سلاااام حسین.
سلاااام مریم. چطوری؟ اصلا عوض نشدی دختر.
عوضش تو خیلی عوض شدی حسین. یه لحظه نشناختمت.
دیگه ، تیپ و قیافه تغییر کرده. حالا خوب شدم یا بد؟
خیلی خوب. اون موقع ها خیلی بچه مثبت لباس میپوشیدی.
بابا ما که همو یه بار دیدیم فقط.
خندید و گفت:
خوب عکسات رو که دیده بودم.
اونجا که وایساده بودیم شلوغ بود .واسه همین رفتیم که کافی شاپ .یه ساعتی صحبت کردیم. من از درس و دانشگاه و تنهایی و اینچیزا و اونم از طلاق پدر مادر و سختیهاش و اومدن به تهران و چیزای دیگه. تازه دیروز صبح رسیده بودن تهران. یه دفعه یاد من افتاده بود. خلاصه بعد از یه ساعت خداحافظی کردیم. من رفتم سمت جنوب پونک و اون رفت سمت شمال میدون.
تماس و اس ام اس ها از همون روز نان استاپ شروع شد.
ازم پرسید جی اف دارم. منم گفتم نه، ندارم. البته واقعا هم تو اون مقطع نداشتم. خودشم نداشت. البته از بعد از من احتمالا با خیلی ها دوست شده بود. خلاصه همه چیز آماده و محیا بود که آتیش و پنبه به هم برسن. فردای روزی که همدیگه رو دیدیم گفت که عصر برم پیشش. شب مامانش شبکار بود و تا صبح نمیومد. منم زود دست به کار شدم و موهای زائد رو شیو کردم گفتم شاید پا داد یه حرکتی بزنم.
آدرس رو قبل از حرکتم برام پیامک کرد. تاکسی معمولی سوار شدم. دو کورس. برای همین مجبور بودم یکم پیاده برم .سر راه چیپس و پفک و سن ایچ هم گرفتم که دست خالی نرم. پیدا کردن اپارتمان سخت نبود. جاش بد نبود اما نسبتا قدیمی ساز بود. تو راه بامبایل باهاش صحبت میکردم وقتی رسیدم در اپارتمان بهم گفت بیا طبقه ۴. خدا خدا میکردم کسی تو مسیر ازم نپرسه با کدوم واحد کار دارم. خوشبختانه کسی هم نبود. طبقه ۲ و در نیمه باز، مریم منتظرم بود.
سلام.
سلام، بیا داخل حسین.
چقدر سوت و کوره اینجا. چراغ راهرو سوخته؟
آره. دیروز سوخت، حالا بعدا عوضش میکنن.
رفتم داخل آپارتمان. زیاد بزرگ نبود یه هشتاد متری دو خوابه. از ریخته و پاشی وسایل معلوم بود داشتن میچیدن.
اینا چیه خریدی حسین؟ بهت گفتم چیزی نخر.
خواستم دست خالی نیام.
لازم نبود، ممنون.
خونه جمع و جور و قشنگیه.
اره کوچیکه اما بد نیست. خوبیش اینه اپارتمان شلوغی نیست.
اره هیچ کس رو خوشبختانه تو مسیر ندیدم.
خوب میدیدی چی میشد. میگفتی با واحد ما کار داری.
خندیدم و گفتم: مثلا چه کاری.
حالا به چیزی میگفتی، مثلا فامیلشونم یا وسیله ای اومدم ببرم از این چیزا‌.
حالا ندیدم .ببینم، میگم.
برات چایی بیارم یا شربت.
شربت بیار. ممنون.
مریم رفت شربت درست کنه. لباسش رو دید زدم. نه لختی بود نه پوشیده. آستین حلقه ای سفید با یه شلوارک مشکی بلند .بدن نما. تو این فکر ها بودم که شربت رو گرفت جلوم...
کجایی حسین؟
همینجام. داشتم به پروژه دانشگاه فکر میکردم.
بخور شربتت رو. اینقدر به درس و مشق فکر نکن.
شربت پرتقال بود. یه ضرب سر کشیدم.
مگه گذاشتن دنبالت اروم تر بابا.
خندیدم.
خوب تعریف کن حسین، چه خبر؟
روبروم نشست. بهم نگاه میکرد. شروع کردیم حرف زدن. یکم که گذشت تلفن خونه زنگ خورد. همینطور که مریم رفت گوشی تلفن رو برداره بهم گفت: چیزی نگو مامانمه احتمال زیاد
باشه؟
سرم رو به علامت مثبت تکون دادم.
سلام، خوبی مامان. نه خوبم، اره. نه. نه. نیومده. داشتم وسایلم رو جمع میکردم اره. اره. باشه. فعلا. باشه. خداحافظ.
مامانت کی میاد خونه مریم؟
فردا صبح حدود ۹ اینا خونه اس.
خیلی هم خوب. کارش زیاده حتما .اذیت نمیشه؟
شیفتیه. دیگه چه میشه کرد.
مریم رفت از یه کشو یه چیزی در آورد. ورق بازی میکنی؟
زیاد بلد نیستما.
ای بابا، حکم که بلدی.
اره، اون رو که همه بلدن.
تلویزیون رو روشن کرد. یکی از کانال های ایران رو گرفت
خوبه یکم صدا تو خونه باشه تا بعدا ماهمواره رو نصب کنیم.
گفتم: اره، منم دلم میخواد همیشه یه صدایی تو خونه باشه. حتی وقتی نگاه نمی کنم.
ورق بازی کردیم یه مقدار سر گرم شدیم. همش تو این فکر بودم چطور بهش نزدیک شم از کجا شروع کنم؟ اصلا پایه بود یا هنوز زود بود؟ شاید این فقط اشنایی بود و در همین حد. تو این فکرا بودم که گفت : حسین پایه ای یه فیلم ببینیم. گفتم: اره ، تو که میدونی من معتاد فیلمم.
اره، یادمه. هر شب فیلم میدیدی‌‌.
اره دیگه، حالا فیلم چی هست...
یه دفعه زنگ واحد به صدا در اومد...پشمام ریخت.
بلند شدم از مسیر دید در ورودی رفتم سمت راهرو نا خوداگاه.
مریم هم یکم هول کرد.
گفتم: مامانت اومده؟
نه ، دیوونه مامانم کلید داره، زنگ نمیزنه. صبر کن.
مریم رفت پشت در از چشمی نگاه کرد و در رو باز کرد:
سلام اقای ...
سلام دخترم، مامان هستش؟
نه، سر کاره.
خیلی خوب، اومد بگو یه تماس باهام بگیره، باشه؟
چشم، اومد بهشون میگم.
خدانگهدار.
خداحافظ.
مریم برگشت داخل. رو به من کرد و گفت: نترس بابا. صاحبخونه بود با مامانم کار داشت. مامانم گفته بود میاد. نترس.
مردَم از ترس دختر، واااای خدا.
نترس . بیا بشین فیلم ببینیم.
باشه، فیلم چیه؟
_پلنگ صورتی. کمدیه. دیدیش؟
قسمت اولش رو اره.
خوبه این قسمت دومشه. بذارم؟
تو دلم گفتم کی من بذارمت.
اره بذار.
یه مبل سه نفره جلو تلویزیون بود دو نفری نشستیم روش. یه نفر بینمون فاصله بود. تقریبا ساعت ۸ اینا بود. یه ساعت که گذشت فیلم رو نگه داشت واسم یه شام سبک خوردیم.حدود ساعت ده و نیم شب فیلم تموم شد .کلی خندیدیم. باحال بود. اخر فیلم یه دفعه دیدم صورتمون نزدیکه همه دیگه اس .نمیدونم چی شد لُپش رو ماچ کردم. یه دفعه نگاهم کرد. پشمام ریخت. گفتم ناراحت شد.
تو منو بوسیدی؟!
ناراحتت کردم.
ااااره ... به چه اجازه ای. چی فکر کردی هااا.
ببخشید، ناراحت شدی مریم؟ یه دفعه ای شد.
فکر کردم میخواد جیغ بزنه:
اخه تو چرا اینقدر موتورت دیر روشن میشه حسین؟هاااا. بعد لبش رو چسبوند به لبم. اصلا بردم به یه دنیایی. یه چند دقیقه ای لب میگرفتیم. کیرم شق شده بود میخواستم خیز بردارم برای سینه هاش که مبایلش زنگ خورد.
ااااه. الان موقع زنگ خوردنه؟!
شاید مامانته؟
نه مامانم زنگ میزنه تلفن خونه.
رفت ، مبایلش رو برداشت:
الو، سلام بابا، اره. نه سر کاره. اره . نه. نه. باشه بهش میگم. دیر نمیشه. باشه. باشه. خوب. بهش میگم بعدا. باشه. باشه. فعلا.
بابات بود؟!
اره. بابام بود.
کجاس؟
رشته. خوب کجا بودیم؟
جاهای خوب خوب. داشت شروع میشد.
مریم لبخندی زد و تلویزیون رو بست. امشب که اینجایی وقت داریم.
شب بمونم مریم؟! نمیدونم.
مگه تنها زندگی نمیکردی؟ کسی خونه منتظرته؟
اره تنهام. درسته.
پس مشکلی نیست، هست؟
نه شب میمونم پیشت، فقط گفتی مامانت ساعت چند خونه اس؟
فکر کنم نُه ده خونه باشه. قبلش میری. خیالت راحت.
باشه.
دستم رو گرفت و گفت: بیا بریم اتاق من.
خیلی مطیع بلند شدم دنبالش رفتم.
در اتاق رو بست، با اینکه کسی خونه نبود. مبایلش رو خاموش کرد. منم مبایلم رو سایلنت کردم.
اروم صورتش رو نزدیک اورد و گفت: خب، پسر کم روی ما نمی خواد پر رو بشه.
من کم رو نیس...
نذاشت حرفم رو کامل کنم لبش رو باز چسبوند به لبهام. خوب لب میگرفت. عالی بود. یدفعه کیرم رو از رو شلوار گرفت فشار داد.
ااااای .دردم گرفت.
سوسول. داره سفت میشه.
اره ، سفت و بزرگ. دوست داری؟
اره، دوست دارم. خیلی.
خواستم لباساش رو دربیارم گفت: نه اینطور.
دو نفری رو تخت دراز کشیدیم. من روش بودم. سفتی کیرم رو روی رون پاش احساس میکردم در حالی که داشتیم لب میگرفتیم. یکم که گذشت اومدم پایین تر ، روی گردنش. حال میکرد. دیدم خوشش میاد اومدم رو سینه هاش. قبل از اینکه چیزی بگه یکی از سینه ها رو گذاشتم تو دهنم شروع کردن به مکیدن. خواست چیزی بگه ولی نتونست. تو فیلم سوپر ها دیده بودم چطوری سینه میخورن. حالا خوب یا بد نمیدونم. ظاهرا مریم خیلی خوشش اومده بود. بالا تنه رو کامل لخت کردم. تی شرت خودمم در اوردم. خیلی رو سینه ها مکث کرده بودم. با دستش کیرم رو فشار میداد. خیلی محکم این کارو میکرد.
بخورشون حسین. خوووبه. خوووبه. بخور.
بااااشه عشقم. فدااات شم.
سینه هاش نه کوچیک بود نا بزرگ. معمولی بود.
میخوام کست رو بخورم باشه مریم.
نه، نه، حسین. نه.الان نه.
این نه گفتن جلو منو نمی گرفت. شلوارش رو در اوردم. یه شورت خوشگل مشکی پاش بود اونم زود از پاش کندم. عجب کس تر و تمیزی. احتمال میداده کار به اینجا برسه تر و تمیزش کرده ای ناقلا.
عجب کس تمیزی داری مریم. بخورمش.
باشه بخورش حسین. بخورش. ت که گوش نمیدی.
باشه. الان جوری میخورمش...
پایین تخت یه هشتاد سانتی از دیوار فاصله داشت‌ کشیدمش یکم پایین خودم رفتم تو اون فضای خالی. پاهاش رو انداخت روی شونه هام. یکم سنگینی میکردن اما مهم هدف بود. نقطه وسطت کس. یکم خیس شده بود. با زبونم و انگشتم مشغول شدم.( اموخته ها از فیلم سوپر ها، شبکه پلاتینیوم.)
صدای مریم هی بلند تر میشد. زبونم لای پره های کسش تکون میخورد بالای کسش رو با انگشت میمالوندم. از صداش معلوم بود دارم جهت رو درست میرم. کاملا درست. ترسیدم صداش طبقه بالا یا پایین بره. یدفعه تلفن زنگ خورد.
نمی خوای جواب بدی مریم؟
نننننننه، بخوووووورش عمه خرااااب.
زبونم رو عقب جلو می کردم. به زبونم سرعت بیشتر دادم. عالی بود. کسش خیس خیس بود. یه دفعه ارضا شد. یه تکون محکم خورد. پاهاش رو عقب کشید و جمع کرد.
رفتم رو تخت شروع کردم به بوسیدنش. لب هاش و گردنش.
حسین، خیلی خوب بود. صب کن یه زنگ به مامانم بزنم. شاکی میشه جواب ندم. از رو تخت بلند شد رفت سمت گوشی تلفن. تو این فاصله من شلوار و شورتم رو در آوردم. نوبتی هم باشه ، نوبت من بود. کیرم شق بود. دراز کشیدم رو تخت.
سلام مامان، خوبی. داشتم مطالعه میکردم حواسم نبود. اره. اره... همون رمانه که تازه گرفتم. نه سر نرفته...
همینطور که صحبت میکرد اومد کنارم نشست. یه چشمک بهم زد و با دستش کیرم رو محکم فشار داد. صدا تو گلوم خفه شد. نمیشد هم صدایی در بیارم.
اره. خب. راستی مامانم بابا زنگ زد. درباره او قضیه. اره...
یه لحظه خم شد فکر کردم میخواد بخوره.
اره، نه، خودت زنگ بزن باهاش صحبت کن. نمی دونم. خودت زنگ بزن بهش. باشه. باشه. خداحافظ.
تلفن رو قطع کرد و گفت: امان از دست این پدر و مادر ها.
چیزی شده مریم؟
نه مهم نیست، کجا بودیم؟ اها چه زود در آوردی.
اره دیگه، نوبتی هم باشه نوبت توه.
چیکار کنم؟
نگاهش کن، باهاش درد و دل کن.
نه جدی باش حسین.
خوب ساک بزن دیگه.
عمرا من بخورمش.
یه لحظه فکر کردم شوخی میکنه.
کیرت داره میخوابه ها.
یعنی نمی خوریش مریم.
نه ، اصلا دوست ندارم. خوشم نمیاد‌.
تازه رفته سلمونی خوشگل کرده.
اره معلومه. حسین اصرار نکن نمی خورم.
اما من مال تو رو خوردما. خیلی هم خوب بود.
اره خودت خواستی. من دوست ندارم ساک بزنم.چه زوریه.
هر چی اصرار کردم فایده نداشت. کثافت نمیدونم چرا قبول نکرد بخوره، شاید خاطره بدی داشته از این کار در گذشته. دوباره با کیرم ور رفت و سیخش کرد.
میذاری از کون بزنم؟
اون که اصلا. خیلی خیلی درد داره.
اگه واسه ساک زدن شک داشتم واسه اون"خیلی خیلی" که گفت فهمیدم قبلا از کون داده. بدم کردنش.
خب چیکار کنیم ها؟
بیا بذارش لای پشتم. داخل نمی کنیا. باشه.
دیدم از هیچی بهتره و آبم نیاد ممکنه تخمام درد بگیره. به جلو رو تخت خوابید. کیرم رو بین کپل های کونش تنظیم کردم. واقعا کون خوبی داشت. پر بود. شروع کردن تکون دادن کیرم لای باسنش. خیلی حال میداد.
خوبه حسین. افرین. همینطور. همینطور. آفرین.
اره. عجب کونی داری دختر. خیلی خوبه.
مال خودته حسین. مال خودته.
(اگه مال من بود خوب کیر میکردم تو سوراخش جنده خانم.)
خلاصه یه دو دقیقه ای زمان بیشتر نبرد تا آبم اومد. البته فکر میکردم بیشتر زمان ببره. آبم رو کونش ریخت.
صب کن مریم، تکون نخور برات تمیزش کنم.
باشه.
از کنار تخت دو تا دستمال کاغذی کشیدم بیرون آبم رو که ریخته بود تمیز کردم. بلند شد از رو تخت. بغلش کردم. کثافت برام ساک نزده بود تازه کون هم نداده بود. با هم کلی ور رفتیم. نمیدونم چه علاقه ای داشت کیرم رو محکم فشار بده.
خلاصه شروع کردیم یکم لب گرفتن و این چیزا...
چون تختش بزرگ نبود بهش گفتم من رو کاناپه تو هال میخوابم. یکم از دستش هم دلخور بودم ساک نزده بود. یه پتو بهم داد و بالشت رفتم رو کاناپه حدود ساعت یک و نیم بود. صبح باید زود بیدار میشدم قبل از اومدن مامانش میرفتم خونه خودم. زیاد ادم سحر خیزی نبودم.
یه چیزی زیر پتو بود...چشمام رو باز کردم. تو خواب و بیداری بودم گفتم: چی شده؟ تویی مریم؟ ساعت چنده؟
بیداری حسین.
الان دیگه اره. دیر شده؟مامانت داره میاد؟!
نه بابا تازه ساعت ۵ صبحه. خوابم نمیبره. اومدم پیش تو.
بگیر بخواب دختر خوب، بذار منم بخوابم.
وقتی رفتی خونتون بخواب. الان وقت خواب نیست.
داشت با دستش کیرم رو میمالوند. عالی بود. پتو رو زد کنار. گفتم : باشه بابا صبر کن. متوجه شدم لباس تنش نیست. رفت یه چراغ باز کرد. لباسام رو از تنم در آورد‌. داشتم فکر میکردم ممکنه یه ساکی هم بزنه.
رو مبل دراز کشیدم. تف زد کیرم لیز بشه. همینطور که با دستش جق میزد داشت ازم لب هم میگرفت. یه دو دقیقه ای مقاومت کردم تا آبم بیاد باز. اینبار خیلی کم رمق اومد.
_اااای. اومد .اومد. مریم اووومد...ااااای.
عالی. خوبی حسین.
عالی. ..
تکون نخور دستمال کاغذی بیارم.
باشه.
رفت دستمال اورد تمیز کرد. آرم نسبت به بار اول خیلی کمتر میومد.
میخوای ارضا کنمت.
بکن...
اینبار نخوردم با دست شروع کردم به مالوندن.
پتو رو پهن کردیم رو زمین کنار هم خوابیدیم. با دستم که با تف خیسش کرده بودم کسش رو میمالوندم. همزمانم زبونم رو کرده بودم تو حلقش.
خوبی مریم... خیس شده کست.
اررره .خوبم. خو...بم. بزن.
یکم اینبار یکم زمان برد. مراقب بودم انگشتم اشتباهی تو کسش نره برام حدیث بشه. خلاصه ارضا شد. چه لحظه قشنگیه وقتی به خودش میپیچید. اخر سر یکم با زبونم باسنش رو به سمت ساق پاهاش لیس زدم. خیلی خوشش اومده بود...
حدود ساعت ۷ بود که لباس پوشیده اماده رفتن بودم.
الان خیلی زوده حسین. مامانم ساعت ۹ ده اینا خونه اس. بمون یه صبحانه ای چیزی درست کنم.
نه ممنون. صبحونه مشتی خوردم.
اشاره به کسش کردم. خندید.
اون که جای خود، جدی چیزی نمی خوری؟
تو که میدونی اهل صبحانه خوردن نیستم.
اره قبلا گفته بودی.
خلاصه زدم از خونه بیرون. اروم رفتم پایین. دیدم در نفر رو از داخل قفله. اومدم یه لحظه با مبایل به مریم زنگ بزنم بعد گفتم بیخیال. سریع از رو در که ارتفاعش زیاد نبود پریدم رفتم تو خیابون. سر کوچه دربست گرفتم تا جلو مجتمع خودمون. رسیدم خونه یه پیامک زدم برای مریم که رسیدم نگران نباش. سریع لباس عوض کردم و رفتم تو تختم خوابیدم...
اون روز گذشت یه دو بار دیگه هم مثل شب اول تکرار شد...
خوب بود .یه هفته ده روزی می گذشت. که شب داشتیم با هم چت میکردیم. مامان مریم خونه بود. چه حیف. مریم نوشت: فردا کار خاصی نداری؟
نه کار خاصی ندارم.
دانشگاه، کلاسی چیزی‌...
نه تشکیل نمیشه.( البته دروغ گفتم.)
فردا میخوام برم به چند تا ادرس برای پیدا کردن کار. خوب بلد نیستم ادرسا رو. میتونی باهام بیای.
باشه. باهات میام عشقم. زندگیم.
فردا حدود ساعت ۱۰ صبح تو پونک همدیگه رو دیدیم.
ادرس ها حوالی میدون ولیعصر بود. اون میرفت تو دفاتر صحبت میکرد من بیرون صبر میکردم تا کارش تموم بشه.اخرین ادرس سمت میدون انقلاب بود ی طبق معمول متتظر موندم. یکم بیشتر طول کشید. وقتی اومد خوشحال بود گفت:
دفتر خوبیه، فکر کنم خوششون اومد.
خب خدا رو شکر. شیرینیش چی میشه؟
حالا کار رو بگیرم، شیرینیش هم میدم. خب از اینجا چطور برم پونک؟
فکر کنم تاکسی مستقیم داره...اما میخوای بری؟ تو که الان مامانت سر کاره، ناهار هم که نداری.
خب اره. چیکار کنم. میرم یه چیزی درست میکنم.
بیا بریم خونه ما. نزدیک ترم هست. سر راهم یه چیزی میگیریم.
مریم یه لحظه فکر کرد و گفت: باشه بریم.
خیلی خوب بذار یه تاکسی بگیرم.
قبل اینکه بریم خونه دو تا ساندویچ هایدا گرفتیم. حدود ساعت ۱ اینا بود . خوشبختانه از همسایه هامون هیچ کس نبود ببینه منو با مریم. در رو باز کردم. رفتیم تو.
مریم گفت: یکم گرم نیست اینجا حسین.
میونم با گرما خوبه.
خونه قشنگیه‌.
ممنون قابل نداره.
خوبه، فردا صبح بریم سند بزنیم.
هر دو خندیدیم.
پنجره های هال پذیرایی رو با کردم. پشت میز نشستیم غذامون رو خوردیم. اهل کلاس گذاشتن نبود. با اشتها میخورد. غذا تموم شد رفت رو مبل نشست. مبایلش زنگ خورد. رفت سمت پنجره. کنار پنجره ایستاد شروع کرد جواب دادن.
سلام. خوبی مامان‌ . اره. نه. نه خونه نیستم. اره. بد نبود. حالا گفتن تماس میگیرن. تا ببینم چی میشه. باشه. باشه فعلا.
مامانت بود؟
اره. میخواست بدونه کجام و چیکار میکنم و این صحبتا.
خوب میگفتی.
اره اومدم خونه بوی فرندم داشتیم ناهار میخوردیم. اونم میگفت خوش بگذره.
خوش گذشتنش به تو بستگی داره.
رفتم سمتش. کونش از زیر شلوار جین داد میزد. یه دست زدم به کونش. اروم در گوشش گفتم: با هم بریم تو تخت خواب مامانت ناراحت میشه.
خندید و گفت: نمیدونم. شاید بشه.
_تو چی؟ ناراحت میشی؟
من نه. نمیشم. دوست میدارم.
خوب بریم؟
بریم اتاقت رو ببینیم.
با هم رفتیم از راهرو گذشتیم .اتاقی که من میخوابیدم ته راهرو بود. در اتاق رو باز کردم رفتیم داخل.
اینجا هم خیلی گرمه حسین.
خوب تو لباس زیاد پوشیدی.
ناقلا، شدی ها. جدی پنجره رو باز کن. اینطور هلاک میشم.
پنجره رو باز کردم. بعد رفتم کنار تخت نشستم کنارش.
خب. الان هوا بهتره مریم؟
اره ممنون. خیلی گرم بود بابا.
خوب حالا میخوای کمکت کنم لباسات رو در بیاری؟
نچ. نمی خواد. تو لباسای خودت رو دربیار.
باشه. تو هم مال خودت رو.
لباسام رو که در میوردم دیدم مریم هم داره در میاره. تو باز کردن سوتین کمکش کردم.
دو تامون لخت زیر پتو رفتیم.
یکم اینطور بخوابیم حسین. باشه؟
باشه. بخوابیم. اما کیر من تازه بیدار شده.
با دستش کیرم رو گرفت و گفت: اره پسرک بیدار شده.
شروع کرد به فشار دادنش. عادت کرده بودم دیگه. سفت میشد سفت فشار میداد.
چقدر سفت میگیریش. بابا در نمیره.
مال منه. دوست دارم سفت بگیرمش.
باشه، میخوای کست رو بخورم.
اره، دوست میدارم.
پتو رو زدم کنار. رفتم پایین. کس تر تمیزی داشت لامصب. خوردنش عالی بود. با زبونم که میخوردم با دو دستم با سینه هاش ور میرفتم. نگران بودم صداش بلند نشه پنجره هم باز، شرفمون بره. خوشبختانه به عقلش رسیده بود بالشت رو گذاشته بود رو دهنش. صداش رو گرفته بود بالشت. خیلی طول نکشید ارضا بشه.
رفتم بالا، روش خوابیدم‌ با زبونم نوک سینه هاش رو میلیسیدم. دیوونه شده بود. کیرم رو گذاشتم لا پاهاش. کسش خیس بود. کیرم رو میمالیدم همینطور که لب می گرفتم.
خوبه. حسی..حسین. آفرین.
داررررره میااااد. دااا...
ابم اومد. عجب حس خوبی بود. وااای خدا. با دستمال تمیزش کردم. یکم بوسیدمش بلند شدم از تخت. اونم بلند شد بره تو حموم یکم آب بزنه به کسش.
مبایلم زنگ خورد. امیر دوستم بود. از بچه های دانشگاه. بهش گفتم دختر اوردم باور نمی کرد. عجبا. گفتم عصر بیا دنبالم اول میرسونیمش بعد شام مهمون تو. اونم قبول کرد.
حدود ساعت ۷ اومد جلو مجتمع. منو و مریم رفتیم سوار شدیم. بعنوان دوست صمیمی به مریم معرفیش کردم. رفتیم و مریم رو رسوندیم. میخواست قبل از اینکه مامانش برسه خونه باشه و شام درست کنه. موقع پیاده شدن بوسیدمش.
بعدش هم با امیر رفتیم کس چرخ زدیم‌. شام هم مهمونش بودم. کلی از سکس هام تعریف کردم که اره ما هم بکنیم و حسابی کردمش مثل چی برام ساک زد و این حرفا. امیر هم حرفام رو گوش میکرد که احتمالا شب بره یه جق مشتی بزنه باهاشون...
توی یه ماه و نیم دوستی با مریم هفت یا هشت بار با هم حال کردیم. تازه این تقریبا نصف فرصت هامون بود که استفاده کردیم. حالا میخوام از اخرین دفعه بنویسم. و اخرین دفعه ای که دیدمش و حال کردیم.
کامپیوتر مریم مشکل پیدا کرده بود. من هم رفتم براش درستش کنم. عصر رفتم خونشون. دیگه راه و چاه رو یاد گرفته بودم. در و باز کرد. یه لباس خوشگل یه تیکه دامنی تنش بود. تو دلم میگفتم اینبار هم ترتیبت رو میدم.
سلام، بیا تو حسین.
سلام خوبی. چه خبر؟
خوبم، میگذره.
خوب مصدوم کجاست؟
مریم خندید و گفت : بذار برات شربت بیارم‌.
شربت رو سر کشیدمطبق معمول رفتیم اتاق مریم. تو این فاصله مادر مریم یه بارم زنگ زد.
حسین درست میشه؟
اره، دلیل هنگ کردنش احتمالا اینه که ویروسی شده.
کامپیوتر قدیمی بود. ویندوز که بالا اومد و خیلی هنگ بود. انتی ویروس رو گذاشتم و ری استارت کردم. انتی ویروس بوت شد و شروع کرد به اسکن. هاردش پر بود پس زمان میبرد.
نگاه مریم کردم و گفتم: نگران نباش، درست میشه دختر.
اخه باید یه پروژه رو تا پس فردا انجام بدم. واسه کارم.
الان درستش میکنم. نگران نباش، اما این یکم طول میکشه.
خب، ایراد نداره.
نگرفته بود یا خودش رو به اون راه زده بود. رفتم رو تخت کنارش نشستم و گفتم: از فرصت استفاده نکنیم. یکم فعالیت کنیم با هم؟
نه حسین، الان استرس دارم.
خوب الان وقتشه. الان استرس رو از بدنت در میارم.
بذار درست بشه بعدش باشه.
بابا این یه ساعت ممکنه طول بکشه.
یه ساعت؟! مگه چیکار میکنه؟
مثلا گفتم بابا. حالا لباسا رو سبک کن.
یکم سخت اما بالاخره لختش کردم. خودمم سریع در آوردم لبسم رو.
حسین، همه شب وقت داریم. بذار اول.‌..
اوکی بابا .بیا تو بغلم.
بغلش کردم. فشارش دادم. سفتی سینه هاش رو بدنم دوست داشتم.
حسین...حسی...
کیرم رو گرفت تو دستش طبق معمول محکم فشار میداد.
فشارم بده حسین. خوووبه.
ازش لب گرفتم. با یه دستم کسش رو میمالوندم.
مریم؟
جانم. عشقم.
می خوای کست رو بخورم، میگن برای استرس خوبه.
باشه بخور. بخوور.
طبق روال این چند بار پاهاش رو باز کردم و شروع کردن به خوردن.
داشت دیوونه میشد. صداش بلند شده بود‌. زبونم کارش رو بلد بود تازه انگشتم هم اومده بود کمکش. دلم میخواست انگشت تو کسش کنم ولی خوب دستمون بسته بود. بالاخره ارضا شد. با یه صدای نسبتا بلند.
حالا نوبت منه ، مریم.
خب. میخوای چیکار کنی؟
صبر کن.
کیرم رو گذاشتم لای سینه هاش.
ااااخه حسین این چه کاریه هاااان؟ باز کجا دیدی اینو؟
اذیت نکن.
نمی خوام.
ضد حال نزن مریم.
خوب اینجوری دوست ندارم.
به هر زوری بود زدم. داشت ابم میومد که ، مریم فهمید خودش رو کشید عقب . آبم ریخت رو صورت و یکم روی رو تخت. مریم عصبانی بود.
ااااخه، این چیه هااااا. این حرررکت مزخرف.
خوبه ...خوب بود که.
نه اصلا. اصلا.
مریم شاکی شده بود. رفت بیرون صورتش رو بشوره و بعد اومد روی تختیش رو در اورد. لباسش رو پوشید. منم لباسم رو پوشیدم.
خب، درست شد.
تموم شد اسکنش. کلی ویروس داشت. الان پاکشون کردم صبر کن ری استارت کنم.
کامپیوتر بالا اومد ولی باز هنگ میکرد. مریم نگاهم کرد و گفت:
این که درست نشده. هنگ میکنه باز.
نمی دونم. میخوای ویندوزش رو عوض کنم؟
معلومه نه، کلی برنامه دارم روش. کی میخواد نصبشون کنه. من پس فردا باید کار رو تحویل بدم.
خب، می خوای باز اسکن کنم؟
اصلا نمیخواد. فقط ادعا میکنی. هیچی بلد نیستی.
اره بلد نیستم. برو بده هر کی بلده درستش کنه.
_ اره همین کارو میکنم.
خلاصه با اینکه برنامه داشتم شب بمونم منتها رفتم خونه خودم. شب هم نه پیامک نه چت نه تماس. فکر نمی کردم اون آخرین باری باشه که ببینمش. فرداش بهم پیام داد: حسین میای کامپیوتر رو ببریم جایی درست کنیم؟
میتونستم برم اما نمی دونم چرا نوشتم: نه وقت ندارم. خودت برو.
خلاصه. روز بعدش مریم بهم زنگ زد و باهام تموم کرد یه حرفایی زد که مثلا تو منو واسه خودم نمیخوای و فقط میخوای رابطه داشته باشیم و من مشکل دارم به محبت نیاز دارم و این حرفا.
البته چند سال بعد دوباره با هم چت کردیم تو اینستا. فهمیدم که با پسره که مغازه کامپیوتری دوست شده و یه سال با هم بودن. پسره هر کاری خواست باهاش کرد. فکر کنم هم بهش کون داده هم ساک زده. بعد جدا شدن.
باور کردن یا نکردن این داستان به نظر شما بستگی دارد.
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
زن

 
زوج ضربدری

اعتیاد سکس گروهی
دوستان بدون مقدمه می‌خوام براتون بگم زیادحوصله نوشتن ندارم .موضوع مال سال نود از شبکه ماهواره ای تی وی شو که دوست یابی با تلفن فعال داشت با چندتا زووج تو مشهد دوست شدیم اینو بگم بار اول بود حتی خانمم هم خبر نداشت وارد چی بازی خطرناکی میشیم ،،خلاصه بعداز چند هفته ارتباط وقت ملاقات در مشهد خانه زود که هردو معلم بودن فرا رسید هردو باتجربه و بسیار زرنگ وفعال درضمینه سکس آوردن تو خط دیگران منم بدم نمی‌آمد که امشب بتونم زنم رو بدم بکنن روراستی چیز دیگست .خدا لعنت میکرد منو نمی‌رفتم اونجا این داستان بشه تجربه زندگی بعضی ها که تازه تو این را افتادن فقط تباهی ویرانی زندگی چیزی نداره.بگزریم ....هردو نفر زوج ما موادشیشه میکشیدن اما موقع سکس قیافه ها نمی‌خورد معتاد همیشگی باشند با اصرار فراوان که سکس لذت داره مارو هم آوردن تو خط مشغول شدیم ساعت دو وقت خواب بود دیگه کم کم زنم هم آماده وا دادن میشد باشوخی ها ی سکسی وحرفهای خرکی فهمیده بود امشب خبرهایی هست قبلش به اینا گفتم به بهانه ای میرم بیرون نیم ساعت برمی‌گردم شما آتوسا را آماده سکس کنید که وقتی آمدم دیدم بله همه چیز مرتبه خلاصه چهارتایی چندین مدل سکس کردیم تا صبح شبی عالی بود می‌دیدم زنم جلو داره جیغ میزنه یکی هم داره به کسش می‌زاره زن شوهر به قول گفتنی هردوی ما دونفره گاییدن ...اصل داستان از اینجا شروع میشه که هرشب پیام بازی توماس تصویری ویکی تلفنی و سه بار دیگه هم رفتیم مشهد خانه شان سکس اساسی.
بعداز دوسال فهمیدم اینا بازنم تنها قرار میزارن زنم آتوسا هم بدش نمیومده آتوسا را میکشن مشهد هربلایی که بگی سرش درآوردن عقب جلو سکس کثیف کاری آتوسا را کرده بودن برده خودشان فیلم هم گرفته بودن همچین ما تو منجلاب گرفتارشدیم بادوتابچه که نمی‌توانستیم بیاییم بیرون هرروز بدتر وبدتر میشد کم کم حسادت وغرور آمد وسط تا اینکه همه چی بخوبی پیش نرفت ما جدا شدیم بله طلاق آمد سراغمان بهترین زندگی داشتیم همش فدای کیر وکس شد همش هم من مقصرم زنم نمی‌دانست اینا چین .اینو براتون نوشتنم بدانید دوستان بی بند و باری تو فرهنگ ما نیست نکنید شما هم مثل ما هم دیوانه.میشید هم کارتان به روانپزشک میخوره هم جدا میشید .کار آتوسا را ازش گرفتن حالا آتوسا قبل نبود یک جنده به تمام معنا با مصرف شیشه منم ازان بهتر نبودم .خلاصه شکر خدا با کمک دکترا الان ترک کردم تازه شروع به زندگی کردم آتوسا هم تو مشهد تخت مراقبت هست اوضاش خوب نیست درعرصه دوسال همه چی از هم پاشید بچه هامون دیگه نزدیک ما نمیشدن ..
خیلی خلاصه وار گفتم تواین دوسال اتفاق های زیادی افتاد شاید یک روز بتونم کتابی بنویسم براش تا شاید حتی یک نفر هم ازاین راه برگرده ..سکس بکنید حال بکنید چیزی که خدا داده اما افراط نکنید مخصوصا کسایی که ازدواج کردن ..شب همه تون بخیر انشاالله کرونا ازبین ببریم
hamechiz az sex shoroo shod
     
  
مرد

 
فتیش با مامان

این داستان مربوط به بخش فتیش میشه و ممکنه خیلی ها خوششون نیاد چون خودم قبلا جزو این دسته از افراد بودم و چندشم میومد از این جور داستان ها یا فیلم ها ولی خوب چون شامل سکس با مادر میشد ترجیح دادم که تو هر دو بخش بزارم


من امید هستم و ۲۴ سالمه و مامانم یه زن خوشگل کمی چاق و البته تقریبا ۵۰ ساله ست من هیچ وقت میلی بهش نداشتم مثل اکثر آدم ها اما یه دوست فوق العاده صمیمی دارم به اسم آرش که باعث شد دیدم عوض بشه
ماجرا از اونجایی شروع شد که یکی دو سالی بود نمیتونستم با دختری دوست بشم و آخرین سکسم به دو سال قبل ختم میشد آرش یه پسر جنده باز بود و تقریبا هفته ای دو بار جنده میاورد ما دو تا عین داداشیم باهم من هیچوقت از کردن جنده خوشم نمیومد چون حس میکردم کثیف اند اما دیگه خیلی فشار شده بودم و به آرش گفتم یکی رو برام ردیف کن اونم گفت اوکی فقط طرف یکم سنش بالاست اشکالی نداره که؟

گفتم نه هیکل و سن زیاد مهم نیست برام ولی قیافه اش مهمه گفت خیالت تخت قیافه اش عالیه خلاصه من رفتم مشروب گرفتم و آماده شدم تا آرش زنگ بزنه اونم بعد یکی دو ساعت گفت ساعت ۶ بیا خونه مامانم
آخه پدر مادرش از هم جدا شدند ولی آرش با مامانش زندگی میکنه خلاصه رفتم خونشون و شروع کردیم به خوردن مشروب من چون حس دو گانه ای داشتم نسبت به این کارم یه مقدار بیشتر خوردم تا اون دید منفی رو موقع سکس با این زنه نداشته باشم نیم ساعت بعد موبایل آرش زنگ خورد و زنه گفت من رسیدم بیا در رو باز کن
بعد از اینکه اومد دیدم یه زن خوش قیافه اما چاق خوش و بش کردیم و دوباره با اون هم نشستیم مشروب خوردیم من واقعا بدجوری مست بودم اما آرش از من وضعش خرابتر بود خلاصه گفت اول کدوم میایید آرش به من اشاره کرد و من باهاش رفتم تو اتاق وقتی لخت شد دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم و مثل یه آدم روانی افتادم روش شروع کردم به لب گرفتن ازش واقعا خوشگل بود و لبای خوشمزه ای داشت و خیلی حرفه ای بود از زبونش هم خوب استفاده میکرد بعد شروع کرد به لیسیدن گردنم و همیطور اومد پایین و شروع کرد به ساک زدن چنان مک میزد کیرم رو که دیگه نمیتونستم خودم رو کنترل کنم آخه من نسبت به ساک مقاومت خوبی دارم اما این بدجوری داشت منو از کنترل خارج میکرد ساک میزد بعد توف مینداخت رو کیرم دوباره با همون ساک میزد خیلی هم پر توف ساک میزد و چنان صدایی راه انداخته بود که نگو یه لحظه احساس کردم میخواد آبم بیادسریع سرش رو با دوتا دستم گرفتم آوردم بالا روبروی صورتم
و به چشمای همدیگه خیره شدیم خیلی سکسی بود لامصب دهنش پر توف بود و هنوز داشت از دهنش توف پایین میومد که یهو پرید و ازم یه لب گرفت و زبونش رو کرد تو دهنم خیلی توفی بود اما اصلا حس بدی بهم دست نداد اولین بار بود اینقد کثیف کسی رو میبوسیدم واقعا به اندازه دو سه تا توف گنده تو دهنم کرده بود و من هنوز داشت خوشم میومد نمیدونم شاید چون مست بودم فاز پورن استاری برداشته بودم و حالیم نبود توفش رو قورت دادم شروع کردم به ساک زدن زبونش بینظیر بود خیلی لذت داشت بعد بهم گفت ازت یه چیزی بخوام بهم میدی گفتم آره عزیزم چی میخوای
گفت میخوام آب دهنت رو بهم بدی گفتم باشه و حین لب گرفتن یه کوچولو توف ریختم تو دهنش گفت خیلی شیرین بود ولی کم بود بیشتر میخوام قشنگ جمعش کن بهم بده چند باری اینکار رو کردم و هر دفعه میگفت بیشتر بده واقعا جالب بود برام البته قبلش هم چون خودم یه مقدار آب دهنش رو خورده بودم بنظرم خیلی سکسی میومد و منم خوشم اومده بود بالاسرش نشسته بودم و میبوسیدمش و توف میکردم دهنش و اونم با دستش کیرم رو میمالید که یهو ناخوداگاه دیدم داره آبم میاد و نتونستم خودم رو کنتل کنم اونم دید که دارم میام شدید تر برام جق زد و کل آبم ریخت رو شیکمش

پاشدم رفتم دستشویی تازه فهمیدم چیکار کردم همش دهنم رو میشستم و خلط میکردم خیلی حالم بد شد اومدم بیرون دیدم آرش نیست ولی صداشون میومد یکم تیز شدم ببینم چی میگه که شنیدم آرش میگه مامان بزار کوست رو بخورم و اونم گفت باشه پسرگلم همش مال خودته پسرم هوس کوس مامانش رو کرده آفرین پسر خوب البته من مامان آرش رو میشناختم ولی مدل حرف زدن این دوتا خیلی عجیب بود فقط صحبتشون مامانم پسرم بود و خیلی خارج از عرف بود فهمیدم که آرش دوست داره مامانش رو بکنه و بجاش با این زنه داره فانتزیش رو براورده میکنه جالب بود برام

وقتی زنه رفت به آرش گفتم صدات کل کوچه رو برداشته بود گفت راستش من داستان های سکس مادر پسری خیلی میخونم و خیلی تو کف مامانم هستم چون چیز عجیبیه بهت نگفتم امیدوارم برداشت بد نکنی ولی خواهشا رازم بین خودمون باشه گفتم خودت میدونی که مثل داداشمی خیالت راحت ولی چرا مامانت بنظرت مریض نیستی از لحاظ روانی؟ شاید یه روانپزشک بری درست بشی
گفت شاید به قول تو مریض باشم ولی واقعا چنان حسی بهم میده که لذتش ده برابر تاپ ترین کوس دنیاست دلم میخواد به یاد دست نیافتنی ترین زن دنیا باشم و از وجودش لذت ناب ببرم گفت اوکی داداش ببخشید من نمیخوام قضاوتت کنم فقط حسم رو گفتم و مطمِن باش من هیچوقت مسخره ات نمیکنم تو داداشمی عزیزم

اومدم خونه و همش فکرم درگیر صحبتم با آرش بود خیلی جالب بود برام رفت و تو نت سرچ کردم و داستان های مادر پسری چندتا خوندم و تو ذهنم همش آرش رو در حال سکس با مامانش میدیدم واقع هیجانش خیلی زیاد بود آرش حق داشت به نظرم خیلی ایده نابی بود تا حالا اینقد جق باحال نداشتم حتی از کردن کوس چند ساعت پیش هم لذت بخش تر بود این جق

دیگه کم کم کارم شده بود خوندن این داستان ها و جق زدن به یاد آرش و مامانش بعد یه مدت تقریبا طولانی دیگه من خودم از طرفدارای داستان های مادر و پسری شده بودم اما دیگه لذت سابق رو نداشت
دو سه هفته ای بود جق نزده بودم و خیلی وحشتناک حشرم زده بود بالا رفتم اتاق خودم در رو قفل کردم شروع کردم به خوردن مشروب و خوندن داستان های سکس مامان پسری وقتی مست شدم پیش خودم گفتم بزار این بار به یاد مامان خودم باشم یه لحظه بهش فکر کردم خیلی هیجانی بود دوباره همون حس هیجان اضافی بهم دست داد و چون مست بودم اصلا خجالت نمیکشیدم از طرفی هم چون مامان خوشگل بود و هیکلش هم مثل اون جندهه بود که خونه آرش اینا کرده بودمش تصویرسازی شفافی داشتم و واقعا لذت بخش و هیجان انگیز بود هرچند وقتی که آبم اومد خیلی از خودم بدم اومد

ولی دیگه این شده بود کارم چون هیجانش وصف ناپذیر بود و منم دیگه معتاد این فکرای سکس مادر پسری شده بودم و هر روز قبحش داشت کمتر و کمتر میشد واسم تا جایی که دیگه بدون مست کردن به یاد مامانم جق میزدم و احساس گناه خیلی کمی داشتم حالا که با آرش همدرد شده بودم بهش گفتم جریان رو و خیلی از گفتن این حرفا و تاییدش از طرف همدیگه احساس رضایت میکردم و آرش بهم گفت پس بزار وا ست یه فلش بدم عشق کنی همش فیلم های سکس مادر پسری
فلش رو گرفتم وای چی بود عالی بود فیلم هاش تو هر فیلم یه ایده ای میداد که چطور میشه مامان خودت رو بکنی دیگه میخواستم به اون درجه برسم و اولین حرکتی که موفق شدم تو این راه انجام بدم فیلم گرفتن از مامان وقتی از حموم میاد بیرون بود
موبایلم رو رو حالت فیلم برداری گذاشتم و یواشکی تو اتاقش جاساز کردم وقتی از حموم اومد بیرون و رفت خودش رو خشک کنه کاملا همه صحنه ها رو دیدم وای بینظیر بود حالا دیگه هیچ غمی نداشتم و با این فیلم به یادش میزدم در ضمن از وقتی که تو کف کردن مامانم بودم رابطه ام هم باهاش خیلی خوب شده بود طفلک هم نمیدونست من به چشم عاشق نگاهش میکنم نه به چشم مامانم

یه روز که مامانم قرار بود بره خونه خالم و خواهرم که شهرستان بود گفتم یه جق اساسی بزنم اما این دفعه میخواستم بیام جلو تلویزیون که خیلی بزرگ بود فیلم مامان رو بزارم و بزنم
زنگ زدم مامان تا مطمِن بشم برنمیگرده بعد لخت مادرزاد شدم و کامپیوتر رو به تلویزیون وصل کردم و برای اولین بار رفتم یکی از شورت های کثیف مامان رو آوردم و شروع کردم به بو کردن و لیسیدن و اون صحنه که قشنگ کوسش و سینه اش معلوم بود پاز کردم و با خودم حرف میزدم و میگفتم قربون اون کوس خوشگلت برم مامانم تو فقط مال منی عاشقتم بخدا هرکاری بخوای برات میکم شاشت رو هم میخورم هرچی تو بخوای واااای چقد بوی خوبی میده شورتت قربونش برم من فقط مامانم رو میخوام مامان تورو خدا ...
همینجوری مشغول حرف زدن با خودم بودم که یهو دیدم مامانم بالا سرم وایستاده هیچی نمیگفت فقط نگاهم میکرد یه لحظه چشمم به چشمش افتاد وای ریدم به خودمم لخت مادرزاد عکس لخت مامان رو صفحه تلویزیون و شورتش توی دهنم دیگه هیچ گوهی نمیشد خورد
جالب بود مامانم هم یک کلمه حرف نمیزد همینطور که بهش خیره شدم تو دلم میگفتم چرا قلبم وای نمیسته چرا غش نمیکنم چرا اصلا زمین دهن باز نمیکنه منو ببلعه فقط بهش خیره شده بودم زمان نمیگذشت و منم هیچ راهی نداشتم فقط گفتم مامان منو ببخش حتی صدام هم در نمیومد مامان با لحن عجیبی گفت واقعا نمیدونم چی بگم بغض کرده بود و حتی نمی تونست از جاش تکون بخوره بالاخره با بدبختی پاشدم تلویزیون رو خامش کردم و رفتم اتاقم لباس هام رو پوشیدم وقتی برگشتم مامان نبود رفته بود

دیگه نمیدونستم چیکار کنم به خودم گفتم تنها راه خودکشیه رفتم جعبه قرص ها رو آوردم ولی همون لحظه یه فکری به سرم زد گفتم صبر کنم تا مامان بیاد و جوری جلوه بدم که دارم خودکشی میکنم و اونم قطعا نمیزاره و یجورایی خودم رو نجات بدم شروع کردم چهار پنج تا قرص رو در آوردم ریختم دور و یه ورق قرص دیگه دستم گرفتم چندتا هم آماده گذاشتم که مامان اومد جلوش بندازم بالا البته اونا رو ویتامین ب۱ گذاشتم که چیزیم نشه دیدم صدای کلید انداختنش میاد خودم رو زدم به اون راه و مشتم رو پر کردم از قرص وقتی مامان اومد گذاشتم تو دهنم تا میخواستم قورت بدم دوید طرف و زد تو گوشم و قرص ها از تو دهنم ریخت بیرون

شروع کرد به گریه کردن و گفت نکن پسرم و بغلم کرد منم ناخودآگاه گریه ام کرد و تو بغلش هق هق گریه میکردم وااای چقد خوب داشت پیش میرفت صد برابر از بهترین حالتی که تصور میکردم بهتر داشت اتفاق میوفتاد گفتم مامان ببخش منو بخدا عاشقتم دست خودم نیست مامانم گفت عیبی نداره پسرم گریه مون تمومی نداشت مامان با همون حالت که داشت گریه میکرد گفت میخواستم یه برخورد دیگه ای باهات بکنم و از خونه پرتت کنم بیرون اما این حماقت تو منو خیلی ترسوند چرا امید جان چرا
نمیدونی اگه یه مو از سرت کم بشه من میمیرم گفتم بخدا مامان این زندگی دیگه واسم ارزش نداره دیگه نمیتونم تو روت نگاه کنم خودم واسه همیشه میرم از پیشت

مامان گفت خفه شو هیچ کار احمقانه ای حق نداری که انجام بدی اصلا میدونی چیه (یهو تو همون لحظه مانتوش رو درآورد و لباس و شلوار و شورتش رو سریع درآورد و سوتینش رو هم باز کرد و ادامه داد) میخوام کاری کنم که دیگه ازین فکرای احمقانه به سرت نزنه میخوام منم به اندازه تو مقصر باشم که بی حساب شیم و حال هم رو درک کنیم گفتم مامان ببخشید بخدا کار بدی نمیکنم نمیخواد اینکار رو بکنی ولی مامان گفت امکان نداره همین الان باید انجامش بدیم و خودش شلوارم رو از پام کشید پایین و نشست شروع کرد یه ساک زدن حالا منم کیرم راست نمیشد لامصب و همینطور داشتم گریه میکردم مامان هم وضع بهتری نداشت ولی تصمیم آنی فوق العاده ای گرفته بود بعد بهم گفت همین الان بهم نشون بده که چقد منو دوست داری بیا بریم اتاقم میخوام بهم ثابت کنی

گفتم چشم مامانی دیگه گریه مون بند اومد و دوتایی رفتیم اتاق مامان روی تخت وای چه روزی شده برام خدایا شکرت یهو از اون دنیا به بهشت تو این دنیا رسیدم مامانم رو تخت دراز کشید و گفت راحت باش امیدم بیا از وجود هم لذت ببریم عشقت رو بهم ثابت کن پسرم گفتم مامان بخدا یه دونه ای نمیدونم چیکار کنم دلم میخواد همینجا قلبم رو از تو سینه ام در بیارم و تقدیمت کنم میخوام بمیرم برات
مامان گفت لطفا ازین کارا نکن بیا بهم نشون بده فکرایی رو که راجع به مامان میکردی عملیش کن ببینم تو ذهنت با من چیکارا میکنی گفتم چشم مامانی و شروع کردم به لب گرفتن ازش وای یعنی میشه واقعا من بیدارم دارم به چشمای مامان از فاصله پنج سانتی نگاه میکنم و لبش رو میمکم آه مامان چقد خوبی تو چقد شیرین لبات بعد شروع کردم به کشیدن زبونم رو لب هاش فقط لباش رو لیس میزدم یه دفعه زبونم رو کشید تو دهنش و شروع کرد به مکیدن زبونم چقد رویایی بود مامان زبونم رو داشت ساک میزد و چشمامون بهم گره خورده بود حتی موقع جق زدن هم تصور نمیکردم بتونیم تو چشای هم نگاه کنیم و واسه همین همیشه چشمای مامان رو بسته فرض میکردم اما امروز همه چی رویایی تر از اونی داشت پیش میرفت که بشه تصورش کرد

بعد من شروع کردم به مکیدن زبونش و با یه قلت مامان رو چرخوندم انداختم روی خودم ماشالله سنگین هم بود ولی به روی خودم نمیاوردم بعد بهش گفتم مامان میشه یکم آب دهنت رو بهم بدی یه نگاهی بهم کرد و گفت یعنی توف کنم تو دهنت؟ گفتم آره مامان میخوام توف کنی تو دهنم خواهش میکنم یه سر تکون داد و منم دهنم رو باز کردم بعد مامان یه توف کوچولو اما غلیظ با نوک زبونش گذاشت روی زبونم گفت خوبه گفتم عالیه اما خیلی کوچولوِِِِِِِ تورو خدا یه توف گنده بهم بده

گفت آخه ....

گفتم آخه نداره من عاشقتم همه چیت واسم شیرینه مثل عسل میمونه توفت واسه من خواهش میکنم مامانی
بهم یه توف گنده بده مامان هم گفت واقعا نمیدونم چرا اینکارارو دارم میکنم ولی امروز مال توست پس چاره ای ندارم خودم خواستم تو این بازی باشم پس بیا انجامش بدیم منم گفتم فدات شم مامان خوشگل خودم و شروع کردم به لب گرفتن ازش که یهوو موهام رو از پشت سرم با چنگ کشید و گفت دهنت رو باز کن ببینم پسر بد خیلی محکم این حرف رو زد جا خوردم ولی سریع دهنم رو باز کردم و مامان توفش رو انداخت تو دهنم چه توفی هم بود غلیظ و گنده خیلی خوشمزه بود (خیلی شاید چندششون بشه ولی یه بار از شریک جنسی تون بخواید که انجامش بده حتما نظرتون عوض میشه مجبور نیستسد قورت بدید ولی امتحان کنید تضمین میکنم بدتون نمیاد)

بعد مامان گفت حالا تو توف کن تو دهنم ببینم چیه که اینقد دوست داری گفتم مامان نه بیخیال شو میترسم خوشت نیاد گفت نه میخوام یبار امتحان کنم یالله توف کن تو دهنم گفتم باشه و یه توف کوچولو گذاشتم رو زبونش و اونم قورتش داد و گفت بد نبود ولی راستش زیاد هم خوشم نیومد ترجیح میدم لبت رو بخورم یا زبون بازی کنیم باهم گفتم هرچی تو بخوای عشقم و شروع کردیم به لب گرفتن و چرخوندن زبون ها مون دور هم

دیگه از شدت لذت نمیدونستم چیکار کنم که مامان گفت بیا ممه هام رو بخور منم همونطور که داشتم لباش رو میخوردم آ؛روم لیس زنان از چونه و گردنش اومدم پایین تا به سینه هاش رسیدم وای چقدر رویایی بود نوک سینه اش کمی بزرگ و هاله دورش تقریبا صورتی مایل به کالباسی بود و هاله خیلی درشتی داشت شروع کردم به مکیدنشون هر هنری که بلد بودم پیاده کردم و همونطوری لیس زنان رفتم پایین تا به کوسش رسیدم

کوس مامانم تقریبا کم مو بود ولی نه کامل یکم مو داشت شروع کردم به لیس زدن همه جاش رو با زبونم میخوردم ولی مامان گفت که چوچولم رو بخور بقیه جاها بهم حال نمیده گفتم چشم و با دست لای کوس مامانم رو باز کردم و چوچول کوچولوش رو شروع به لیسیدن کردم وای چقد خوب بود کلی ترشحات کوس مامان زیاد شد اما من فقط چوچولش رو لیس میزدم و دستاش رو روی سرش گذاشته بود و شدیدا ناله میکرد سرم رو بلند کردم که چیزی بگم همون لحظه سرم رو با دستاش چسبوند به کوسش و گفت کجا الان باید کوس مامان رو واسش لیس بزنی پسر بد فقط کوس مامانت رو بخور تا وقتی هم که مامان نگفته بسه حق نداری وایستی

ازین تحکمش خوشم اومد خیلی حال میداد وقتی رییس بازی در میاورد شروع به خوردن چوچولش کردم دوباره قشنگ ترشحاتش داشت از کوسش میریخت روی سوراخ کونش منم نامردی نکردم و از پایین کوسش زبونم رو کشیدم آوردم بالا باورتون نمیشه کل دهنم پر شد از آب کوس مامان چقدر هم غلیظ بود مامان یه نگاه بهم کرد و گفت همش ٰو زود باش قورت بده ببینم منم قورت دادم و زبونم رو بهش نشون دادم که ببینه تا قطره آخرش رو قورت دادم مامان هم گفت آفرین پسر کثیف و منحرف خودم بیا حالا با کیرت خدمت کوسم برس ببینم چیکاره ای اینجور حرف زدن مامان برام خیلی جالبه چون تا حالا اصلا ازش این جور حرفا رو نشنیده بودم حتی تصور هم نکرده بودم واسه همین بیشتر حشریم میکرد


اومد دم کوسش کیرم رو گرفت یه ذره رو چوچولش بالا پایین کرد بعد گفت آماده شو که میخوام کیرت رو بکنم تو کوسم وقتشه کوس مامانی رو سر حال بیاری پسر بد
بعد کیرم رو فرو کرد تو کوسش وای چه هیجانی دیگه کیرم به حد انفجار رسیده بود واقعا تحمل این همه لذت هم هنر میخواست یه چیزی میگم یه چیزی میشنوید مگه میشه این همه لذت رو هضم کرد بی اختیار کیرم رو عقب و جلو میکردم تو کوس مامانم و به چشماش نگاه میکردم مامان هم فقط میگفت آفرین همینه پسر بد داره مامانش رو میکنه ای پسر منحرف باید به خودت افتخار کنی مگه چند نفر میتونن مامانشون رو بکنن هان...

حرفاش دیوونه ام میکرد ولی باید لبش رو میخوردم و شروع کردم به خوردن لبش همون لحظه سرم رو با دستش آورد بالا منم دیگه داشت آبم میومد و نمیتونستم کنترل کنم که دیدم توفش رو جمع کرده و نشونم میده منظورش این بود که بخورمش منم شروع کردم به مکیدنش وای در همین حین آبم اومدهنوز داشتم لباش رو میمکیدم و آبم رو با فشار خالی میکردم تو کوسش دیگه نمیتونستم تحمل کنم و شروع به جیغ کشیدن کردم چقدر هم آب داشتم مگه تموم میشد مامان هم دوباره پرید لبمو شروع به مکیدن کرد منم داشتم آخرین قطره های آبمو رو تو کوس مامان خالی میکردم دیگه کاملا بی حس شده بودم

حتی تحمل اینکه کیرم تو کوس مامان باشه واسم سخت بود اما مامان همچنان داشت لبمو میخورد و من با اینکه هیچ حسی نداشتم نمیتونستم کار دیگه ای انجام بدم و عین مرده ها کاملا بی حرکت تو چنگ مامان بودم یواش کیرم رو کشیدم بیرون از کوسش که یهوو بهم گفت چیکار داری میکنی آبت اومد فکر کردی همه چی تموم شده نه این خبرا نیست بکن تو کوسم یالله همین الان بزارش تو کوسم گفتم آخه درد داره مامان گفت من این چیزا حالیم نیست گفتم بخدا خوابیده چجوری بکنمش تو کوست گفت دراز بکش منم دراز کسیدم و شروع کرد به ساک زدن اما هر چند تا ساک که میزد همش توف میکرد تو دستمال کاغذی انگار از آب کیر خیلی بدش میومد خلاصه اینقد برام میک زد تا دوباره راست شد و همون لحظه خودش نشست روم و شروع به بالا پایین کردن کوسش روی کیرم شد بعد بهم گفت دهنت رو باز کن منم مثل این برده های بدبخت فقط از دستوراتش اطاعت میکردم همون لحظه یه توف خیلی خیلی گنده انداخت تو دهنم منم واقعا از اون فاز سکسی در اومده بودم ولی با این حال زیاد هم بد نبود اما خیلی خجالت میکشیدم به مامان نگاه کنم


آبم اومده بود و دیگه هیچ حسی نداشتم و حالا پشیمون بودم اما در حالیکه من داشتم با احساستم کلنجار میرفتم مامانم یعنی آخرین کسی که تو این دنیا میشه کردش داشت روی کیرم بالا پایین میکرد و بهم مثل یه برده دستور میداد یکم گذشت واقعا خیلی سخت گذشت اون لحظات هیچ حسی نداشتم و بدتر از همه این که میدیم مامانم رو دارم میکنم نمیدونید چقد سخته تو این لحظات بودن شاید الان تعریف میکنم لذت ببرید حتی خودم هم دارم لذت میبرم از اون زجرها اما تو اون لحظه واقعا اوضاع فرق میکرد

خلاصه با سماجت مامانم بعد یک ربع دوباره حسم برگشت گفتم مامان بد حالا من باید بهت یه درس عبرت بدم که دیگه منو اینجوری اذیت نکنی گفت میخوای دیگه چیکار کنی گفتم الان میبینی عشقم کیرم رواز تو کوسش در آوردم و گفتم ساک بزن مامان شروع به ساک زدن کرد اما اینبار من به زور سزش رو عقب جلو میکردم و کیرم رو تو دهنش حرکت میدادم در واقع ساک نمیزد داشتم دهنش رو میگاییدم یه آن راه نفسش قطع شد و کیرم رو تا آخرین جای ممکن تو گلوش فرو بردم وقتی که ولش کردم کلی توفش ریخت روی کیرم و یه نفس عمیقی کشید و نگاهش کٰٔ« إ÷« ِ÷ أإ]»ٔ زد و با دستش دهنم رو باز کرد و چنان توفی انداخت تو دهنم که باورم نمیشد و با تحکم گفت قورتش بده ببینم اینقد زیاد بود که موقع قورت دادن یه مقدارش ریخت بیرون

گفت حالا واسه من وحشی میشی آدمت میکنم دهنت رو باز کن سوپرایز دارم برات منم دهنم رو باز کردم اومد بال سرم و کوسش رو گذاشت تو دهنم و گفت کسی که توف رو با لذت میخوره حتما شاش هم میخوره تا اومدم بگم نه یکمی شاشید تو دهنم طعمش تقریبا طلخ بود و اصلا طعم جالبی نداشت منم قورت نداده بود و تو حلقم جمعش کرده بودم گفت چه خوشت بیاد چه نیاد باید قورتش بدی دیدم چاره ای نیست به زور قورتش دادم

ولی متوجه شدم مامان انگاری از میسترس اسلیو به طور ناخودآگاه خوشش میاد چون که خودش همش بهم دستور میداد ولی وقتی منم به زور دهنش رو گاییدم واکنش بدی نداشت تازه بهم خندید گفتم مامان میخوام کونت بزارم گفت اصلا فکرشم نکن گفتم لااقل بزار لیسش بزنم گفت باشه لیس بزن ولی کون کردن نداریم تا حالا ندادم ازین به بعد هم قرار نیست بدم گفتم باشه و شروع کردم به لیسیدن سوراخ کون مامان و از همونجا تا کوسش زبونم رو بالا میبردم در واقع کوس و کونش رو باهم میلیسیدم دوباره کوس مامان آب افتاده بود گفتم یه لحظه وایستا

بدو بدو رفتم تو اتاقم و وازلین رو آوردم تا برگشتم مامان گفت چیکار میکنی گفتم تو برده منی حق حرف زدن نداری گفت خفه شو من به هبچ وجه کون نمیدم گفتم حالا میبینی یه مشت وازلین تو دستم برداشتم و مالیدم به کیرم بقیه اش رم هم به زور در سوذاخ کون مامان مالیدم گفت نکن تورو خدا امید نمیتونم گفتم عاشق اینم که بکنم تو کونت و تو هم گریه کنی گفت خفه شو گفتم تو برده منی فقط بگو بله ارباب با عشوه خاصی گفت نمیگم فهمیدم که بله فانتزی مامانم ارباب و برده ست گفتم لاپات رو باز کن میوام کوست رو بخورم گفت دروغ میگی گفتم باز کن لاپات رو برده من

به زور لاپاش رو باز کردم و کیرم رو گذاشتم ئم کونش با مظلومیت خاصی گفت لااقل آروم بکب گفتم به تو مربوط نیست تو برده منی فهمیدی گفت بله ارباب خیلی حال کردم کیرم باز شق شق شده بود و با این لحن حرف زدن مامانم حشرم چند برابر شده بود آروم کیرم رو گذاشتم دم سوراخ کونش و یه فشار کوچیک دادم کم کم کیرم رو فرو کردم تو کونش یه آخ ریز گفت ولی واکنشش خوب بود شاید اینقد که فکر میکرد درد نداشت واسه همین اینگار خوشش اومده بود البته منم آروم عقب جلو میکرئم خیلی لذت بخش بود بعد واسه اینکه زیاد هم اذیت نشه و دفعه های بعدم بزاره تو کونش کنم کیرم رو درآوردم
و پاکش کردم و گذاشتم تو کوسش و به شدید ترین حالت ممکن شروع به تلمبه زدن کردم مامان واقعا داشت حال میکرد و همش قربون صدقه ام میرفت منم چون یه بار آبم اومده بود الان دگه مشکلی نداشتم چنان تند تند تلمبه زدم که دیدم مامان شروع کرد به جیغ زدن فهمیدم داره آبش میاد پس شدید تر کردم و کمی بعد قشنگ آبش رو حس کردم کیرم رو در آوردم و شروع به خوردن آبش کردم مامان دیگه از حال داشت میرفت فقط میگفت مرسی پسرم که آب مامانت رو آوردی تو این همه سال این اولین باره که با کیر آبم میاد قربون کیرت برم پشر خوشگلم

منم دیدم مامان آبش اومده ممکنه که دیگه حال نداشته باشه بیخیال شدم ادامه بدم که مامان گفت بیا واست میخوام جق بزنم کنارش خوابیدم و شروع کرد به جق زدن منم شروع کردم به خوردن پشتوناش بعد چند دقیقه آبم اومد واقعا رویایی بود سکسم با مامانم حتی نوشتن این داستان باعث شد که به یاد اون روز بینظیر سه بار جق بزنم الان هم رابطه ام با مامان اونجوری نیست که بخوام بکنمش یکماه گذشته و هنوز بهم اجازه نداده که بکنمش خلاصه شاید این داستانم ادامه پیدا کنه
     
  
صفحه  صفحه 58 از 59:  « پیشین  1  ...  56  57  58  59  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA