انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 15 از 15:  « پیشین  1  2  3  ...  13  14  15

روزی که ازدواج کردم


مرد

 
کنار دیوار صندلی گذاشته بودن تو سایه تقریبا همشون همونجا جمع بودن یه عده ورق بازی میکردن یه عده درگیر بچشون بودن یه سری ها هم غیبت میکردن نیوشا و هستی هم کنار هم نشسته بودنو منو نگاه میکردنو پچ پچ میکردن ، منم رفتم سمتشونو یه صندلی سفید پلاستیکی برداشتمو گذاشتم بغل دست نیوشا و نشستم دستمو انداختم رو شونشو یه بوس از رو لپش کردمو واقعا دلم براش تنگ شده بود اونم گیج از کارم هستی هم تو هنگ بود مادر خانومم تا مارو دید سه لیوان چایی برای ما اورد و با خنده گفت چقدر خوبه خندتونو میبینم و من دست نیوشارو گرفتمو به هستی هم گفتم با من بیاد سه تایی رفتیم پشت باغ تا به پشت دیوار رسیدیم نیوشارو کشیدم تو بغلم نیوشا فقط بهم خیره شده بود لبامو گذاشتم رو لباشو شروع کردم به خوردنش دستمو انداختم زیر باسنشو کشوندمش بالا اونم پاشو حلقه کرد دور کمرم هستی جلومون واستاده بود نیوشا که لباشو از رو لبام برداشت سرشو گذاشت رو گردنمو شروع کرد به خوردنش منم به هستی نگاه میکردمو اونم خندش گرفته بودو منم جلو هستی دستمو بردم تو شلوار نیوشا هستی سرشو انداخت پایینو نیوشارو اروم گذاشتم زمین چرخوندمو به پشت به سمت خودمو محکم بغلش کردم یه دستمو بردم سمت سینشو محکم گرفتم به هستی گفتم کسی نیومد که گفت نه شما راحت باشین چرا منو اوردین ، گفتم بیا جلو تا بهت بگم تا اومد جلو اونم کشوندم تو بغلمو لبامو گذاشتم رو لباش دستشو گذاشت رو صورتمو اونم محکم میخورد لبامو با یه دستمم سینه نیوشارو میمالوندم لبمو که از رو لباش جدا کردم چشای هستی سیاهی رفت و نزدیک بود بیفته که منو نیوشا بغلش کردیم ، رو کردم به نیوشا گفتم از این به بعد هرکار میخواین بکنین با همیم بدون من هیچجا نمیرین حتی میخواستین کاری کنین منم باید باشم ، ( دو دستی زندگیمو تقدیم شیطون کردم ، برنامم این بود لذتمو ببرم تو این مدتو بعد جدا بشم و برم پی زندگیم هیچ رحمی هم نداشتم و برام هیچی مهم نبود ) نیوشا گفت بخدا پیمان اشتباه کردم و میخوام هرجور شده برات جبران کنم ، گفتم امشب برام جبران کنین ، گفت چطوری گفتم یه سکس سه نفره اوکی منو تو و هستی ؟! نیوشا انگار بدش اومد از این حرفم چی شده بود حسادتش گل کرده بود مرد دیگه این نبود و قرار بود با دختر عموش به من حال میدادن ، ولی چاره ای نداشت قبول کرد اما کجا ؟! گفتم میرم سوئیت میگیریم و تو به شوهرت مبگی تا ساعت ۱۱ با مایی و ما میرسونیمت خونه هستی هم اوکی داد و چه ذوقی هم کرده بود دل تو دلش نبود ، هستی گفتم حالا برو با شوهرت بحرف ، منو نیوشا هم یکم صحبت داریم ، تا رفت نیوشا گفت فکر میکردم مخالفی ! مخالف چی ؟! تو مخالف رابطه با سحرو بهنام بودی مخالف کارای من من تو این چند روز تلاش کردم بشم اونی که تو میخوای من میخواستم همه چیو فراموش کنمو دوباره بسازمش ! چیو ؟! زندگیمونو ! نمیشه عزیزم این زندگی دیگه تو مسیر منو تو بر نمیگرده ما این راهو رفتیم لذتشم چشیدیم اگه من بگم نه تو بگی تغییر کردم ، فرداش فقط بهم خیانت میکنیم چرا خیانت کنیم اگه اونروز با هستی رفتین من میبودم این بلا سرتون نمیومد شما حالتونو میکردین اونام جرات نمیکردن این بلارو سرتون بیارن ، خودمم از این کصوشرا داشت خندم میگرفت ولی دوست نداشتم خوب بشه میخواستم ته ته ته لذت رو تجربه کنم با این دو تا جنده ، نیوشا هم با بی میلی قبول کرد البته بی میلیش برای حسادتش بود ، دوباره گرفتمش تو بغلم دلم براش تنگ شده بود یکم که لب گرفتیم اروم شده بود ازم خجالت میکشید موهاش ریخته بود جلو صورتش زیر چشمی نگام میکرد نمیتونستم تو چشام خیره بشه رفتیم سمت بقیه گفتیم بریم استخر ، اول گفتن مردا برن بعد خانوما برن ، همه قبول کردن ما مردا با مایو شدیم رفتیم داخل چه حاالی داد تو اون هوا که خاله نیوشا اومد داخل داد زد گفت برین کنااااار و پرید تو اب اینکارو کرد اون خاله دیگشم دوید اومد سمت ما و اونم پرید داخل اب هستی و نیوشا بچه ها سمت اونا بودن ، که اونام تا این صحنه رو دیدن دویدن سمت ما با لباس تنشون پریدن تو اب چه نیوشا که شنا خوب بلد نبود دید عمق زیاده یه پا زد دیدم داره واقعا غرق میشه رفتم سمتشو کشیدم بغلم هستی هم کنار استخر خودشو به دیوار استخر گرفته بود ، رفتیم که هستی رو اب بدیم محکم دیواره استخرو گرفته بود نیوشا پرید از پشت هستی گرفت شوهرش یکم دورتر بود ازمون تا این صحنه رو دید سریع اومد سمت ما من حواسم به این دوتا بود اصلا متوجه پشتم نبودم که یکی از خاله ها الی بود یا الهه اومدن رو پشتمو منو بردن زیر اب اون لحظه تو اب به اینفکر میکردم چقدر خوبه خانواده کلا پایت باشه ، خانواده مذهبیم جلو چشم اومد که هیچ تفریحی جز شب جمعه ها بریم زیارت عاشورا نداشتیم یا تهش تو یه مهمونی همه واستن نماز جماعت بخونن ، ولی خوب اوایل بی بندو باری هم نمیخواستم در همین حد شوخی خوب بود برام و رقصو شاد بودن ، از اب اومدم بیرون یه لیتر اب خورده بودم فقط میخواستم یکیو اب بدم چرخیدم دورم دیدم الی نزدیکه رفتم زیر اب جفت پاهاشو گرفتمو کشوندم پاییین اونم داشت اب میخورد که یه لحظه خودشو رها کردو رفت بالا یه نفس گرفت اومد پایین من هنوز زیر اب بودم میخواست نزاره من بیام بالا منم از شکمش گرفتمو کشوندمش سمت خودم با اون بدن سیقلیش که مشخص بود تازه کل بدنو صفا داده مثل ماهی لیز میخورد از تو دستم اومدیم بالا جفتمون همه میخندیدن و خوش بودن من جونم گرفته شده بود اومدم بیرون یه لحظه توجهم به دخترا جمع شد خاله ها و هستی داشتن بدن منو میدیدن و منم که حال کردم توجهشونو جمع کرده بلند شدم یکم بدنمو روش فشار اوردم که اندامم منقبض بشه شیش تیکه خودشو بهتر نشون بده یکمم با سینه هام بالا پایین کردم اونام خندیدن ، هستی رو کرد به شوهرش گفت ببین باید بری بدنسازی من نمیدونم بعد همه زدن زیر خنده ، منم یه لبخند ریز نشان از رضایت چه روزی بود ولی اخرین روزمون بود که انقدر خوش گذشت ، جاتون خالی تا بعد از ظهر اونجا بودیم کلی عکس گرفتیمو جوج زدیم به بدن زن دایی هم تو همه این مدت از دور هوای منو داشت یه حسی بهم میگفت یه روزی یه کاری میکنه که خرابم کنه نمیدونم چرا ......ادامه دارد
     
  
مرد

 
زنگ زدم به یه سوئیت که رفیقم بود برای زائرین حرم میداد خییییلیم شیک بود از من پول نمیگرفت ، شانس ما هم خالی بود اونشب ، ساعت پنج بود که ماراه افتادیم گفتم میخوایم بریم شوهر هستی چون صبح زود باید میرفت سر کار پاپیچ ما نشد و از خدا خواسته هستی رو سپرد دستمون رو خودش رفت خونه استراحت کنه ههمون دوش نیاز بودیم سر راه پیتزا گرفتمو مخلفاتو مشروب ، بعد رفتیم سمت سوئیت ، یه خونه حیات دار بود رفتیم داخل هستی مشخص بود داره از دلشوره و استرس میمیره نیوشا هم خسته بود میخواست بخوابه منم ادم هولی نبودم تا رسیده بودیم سوئیت ساعت ۸ شب شده بود وسط پزیرایی رو به روی تلویزیون یه تخت خواب دونفره بود تو اتاق هم یه تخت خواب دو نفر دیگه نیوشا دراز کشید رو تخت با همون لباسا ما هم یکم وسایل رو جابه جا کردیم یه سفره یه بار مصرف انداختم جلو تخت رو به تلویزیون لباسمو از تنم کندم و با شلوار لی نشستم پایین هستی هم مانتو و شالشو در اورد و اومد نشست کنارمون به نیوشا گفتم بیا پایین شامتو بخور دو بار صداش کردم دیدم جواب نمیده نگاهش کردم دیدم خوابیده ، بدنم یه طوری بود اگه دوش نمیگرفتم اصلا نمیتونستم بخوابم ، برای خودم یه پیک ریختم برای هستی هم یه پیک ، با هم حرف میزدیم از هرچیزی از قدیم که غذا تموم شد گفتم من برم به دوش بگیرم بعد یه چرتی بزنیم بعد نیوشا بلند شد سکس کنیم اونم موافقت کرد رفتم داخل حموم میخواستم درو ببندم که دیدم هستی با یه شرتو سوتین سز پررنگ جلو درب گفت منم بیام دوش بگیرم گفتم حتماااا بیا عزیزم جلو درب سوتینشو باز کرد کیرم از حالت افتاده شروع کرد به رشد کردن نامرد خوب میدونه کی باید تو چه زماتی خودی نشون بده اوووم اروم خم شد شرتشو از پاش در اورد چهره شوهرش جلو چشم اومد دوست داشتم جلو اون زنشو جر بدم شرتو که در اوردم دستشو کشیدم اوردمش تو بغل خودم شیر ابو باز کردم اولش سرد بود خودشو فشاررر داد تو بدنم کون نرمش رو کیر نیمه خوابم بود سینه های نرمی که دست میزدی میرفت داخل بدنش خیلی نرم و شل بود برای همین دستمو رو بدنش مبکشیدم حس خوبی بهم میداد اروم لبامو گذاشتم پشت گردنش حمومش کوچیک بود فشار اب هم رومون خوب بود اونقدر محکم کونشو به من فشار میداد اونقدر بدن نرمی داشت که احساس میکردم کل بدنم داخل بدنش میره کیرم سیخ سیخ شده بود یه شامپو مسافرتی برداشتمو کلشو رو خودمون خالی کردم ، اونقدر تنمون لیز شده بود که رو هم سر میخوردیم ، کیرم هر سمتی میرفت لای کونش لای پاش اونقدر مست هم شده بودیمو همو میمالوندیم که صدامون بلند بلند شده بود یکم هولش دادم جلو لای کونشو باز کردم عجب سوراخ کونی داشت و مشخص بود باز باز سر کیرمو گرفتم قوص داد کمرشو کونش بیاد بالا تر گذاشتم رو سوراخ کونش ابی که از رو دوش رو سرمون میریخت قطره های اب با سرعت از رو کمش سر میخوردن روی کونش این صحنه بدجووور داغم کرده بود کیرمو فشار دادم یکم تو نه اونقدری که فکر میکردم باز نبود سرش که رفت داخل کیرم قوص پیدا کرد یه اهی کشید تو همون حالت موندیم میخواستم یکم جا باز کنه که نیوشا درو باز کرد اون هنوز لباساش تنش بود ، هستی گفت کجاییی ببینی شوهرت جرم داد اونم یه طوری که مشخص بود ناراحت شده گفت خوش بگذره گفتم لباستو درار بیا اینجا گفت نه من خوابم میاد ، انگار بهش بر خورده بود ، تو حالتی بودم که نمیتونستم از کون هستی بگذرم اونم تو حالو هوای نیوشا بود که یهو تا ته دادم داخل اونم یه داد کشیدو نیوشا دوباره برگشت سمت ما گفت چی شد ، هستی با اخو اوخ میگفت نامرد جرم دادی منم همینطور که گفتم جر خوردی چیزی نبود که عقبو جلو میکردمو تنشو لیس میزدم زیر چشمی هم نیوشا رو نگاه میکردم داره نگاهمون میکنه ، اخ خییییلی شرایط کیری بود ، کاش دیرتر بیدار میشد نمیدونین چه لذتی داشت زیر دوش کون هستی رو باز کردن ، کیرمو اروم کشیدم بیرون لحظه ای که سرشو میخواستم بیارم بیرون یه صدای لپی داد و اونم کونشو جمع کرد چرخید اومد بغلم سینه نازش با سرسینه باد کردش رو بازوهام کشیده میشد دوش حموم رو قطع کردم یه حوله برداشتم خشکش کردم بعدم خودمو و اومدیم بیرون ، نیوشا انگار قهر کنه روتخت به پشت دراز کشیده بود هستی لخت رفت روش شروع کرد به مالوندنش جورابشو از پاش در اوردم انگشتای پاشو بو کردم شروع کردم اروم لبامو رو انگشتاش کشیدن انگشت بزرگ پاشو رو لبام میکشیدن نیوشا رو پاش خیلی حساس همیشه ناخوناش لاک خوردن پوستای اضافیشو میزنه خلاصه خیلی میرسه برای همین پای خیییییلی نرمو دخترونه ای داره هستی مانتو نیوشارو کامل داده بود بالا داشت سعی میکرد دستوشو ببره زیر شکمش تا دکمه شولارشو پاش کنه نیوشا هم خودشو به تخت فشار میداد هستی هم میخندید و میگفت قهر نکن دختر بیا میخوایم جرت بدیم اونم مشخص بود داره میخنده ولی لج کرده بود دکمشو که باز کرد اومدیم شلوارشو بکشیم پایین خودشو چرخوند به سمت ما و پاهاشو محکم به هم فشار میداد میگفت چرا اومدین سمت من برین خو راحت باشین گفتم ببخش عزیزم خوب خواب بودی نه من دلم اومد بیدارت کنم نه هستی بعدم یهویی شد وگرنه میخواستم دوش بگیرم بعد بیایم یکم دراز بکشیم خستگیمون که بره بعد شروع کنیم ، گفت حالا که رفتین برین دیگه یهو هستی سر نیوشارو گرفت گذاشت رو کوصش گفت بسه جنده خانوم خوب بوخورش پاهاش شل شد منم شلوارو از پاش کشیدم بیرون ، بعدم شروع کردم به خوردن رون پاش اومدم جلو تا رو شرتش میخواستم از رو شرت اول بخورم که اونقدر شهوت هستی زیاد شده بود داد میزد و مارو به وجد اورده بود داشت سکسمون یکم خشن میشد ، دستشو انداخت تو موهای من محکم فشار داد به کوص نیوشا از رو شرت اونقدر اب شهوت از نیوشا اومده بود که شرتش پر اب بود با دستم گوشه شرتشو کشیدم کنار از کی بود کوص نیوشارو ندیده بودم ، بوشو حس نکرده بودم ، من واقعا عاشقش بودم الانم رگه هایی هنوز وجود داشت ، با حرصو ولع افتادم به جون کوصش نیوشا هم با هستی همراهی کرد اهو اوهی میکردن که نگو ، چند لحظه بعد موهامو کشید هستی به سمت خودشو منم از شدت درد اومدم بالا تا اومدم بالا یه کشیده زد تو صورتم گفت خیییلی تو حس نری ارضا شی هنوز با هم کار داریمو یه لب محکم از لبام گرفت منو هل داد عقب از رو نیوشا بلند شد نیوشا تا پاشد سریع ادامه لباسارو از تنش کند ااومدن دو نفری سمتم قلبم خییییییییییلی تند میزد ، انگار جنده از کنار خیابون اورده بودم کارکشته و فنی ، هستی دراز کشید زیرمو شروع کرد به خوردن خایه و کیرم نیوشا هم اومد جلوم خودشو بهم میمالیدو دستشو تو موهام کرده بودو صورتشو به صورتم میمالیدو گاهی هم لب میگرفت ، گفت اخخخ پیمانم چقدر دلم برات تنگ شده بود اخخخخ که چقدر دوست دارم ، اخخخخخ که غلط کردم دلتو رنجوندم که هستی اومد جلو گفت خایه مالی رو من اون پایین کردم دختر انقدر این حرفش تو اون لحظه خنده دار بود که یهوییییی ترکیدیم درازشون کردم افتادم به جونشون تو هم گره مبخوردیم اخخخخخ که جاتون خالی بود ، نمیدونستم کون کی جلومه تا سوراخ کونشم میخوردمو لیس میزدم هستی بلند شد من دراز کشیده بودم اومد روم کوصشو تنظیم کرد دو پا نشست روش و محکم میکوبید نیوشا هم به سمت سینه های هستی کوصش جلو صورت من اخخخخخ کمرم چه حالی میداد داشتن این دو تا وزه رسمو میکشوندن ، اونقدر محکم خودشو میزد که انگار میخواست خودکشی کنه باسنش اونقدر شلو نرم بود وقتی بالا و پایین میومد صدای محکمی میداد نتونستم جلو خودمو بگیرم و تو همون حالت ابم اومد داخل هستی اما هیچی نگفتم همچنان گنده و بزرگ بود اونم حال میکرد ، چند بار دیگه تکرار کرد اونم ارضا شد پاهاشو جمع کردو افتاد رو تخت حالا نوبت نیوشا بود حالت سگی انداختمش جلو هستی هم خودشو کشوند زیر نیوشا دست میکشید رو بدنشو سینش لباشو میورد بالا خایه هام میخوردن به لبش اونقدر این حالتش بهم لذت داده بود که میخواستم ارضا بشم ولی ذهنم میبردم رو خیانتشو کاری که کرده بود حسم کمتر میشد باز محکم میکوبیدم چرخوندمش اوردمش لبه تخت پاشو انداختم سر شونم شروع کردم به محکم زدن انگار میخواستم تمام حرسمو روش خالی کنم دور کیرم از ابشون پر شده بود یهووووو نیوشا پاشو محکم به سینم فشار دادو رفت عقب شروع کرد به دور خودش پیچیدن و لرزیدن فهمیدم ارضا شده اما من ابم یه بار دیگه باید میومد چون حس میکردم میخوام ارضا شم ، رفتم بین جفتشون شروع کردم دوباره هستی رو کردن تا اینکه دو باره جفتمون ارضا شدیم افتادم کنار هستی بلند شد رفت دوش بگیره نیوشا هم دنبال شرتش بود که گوشیشو نگاه کرد ، ساعت ۱۲ شب بود اما کسی زنگ نزده بود به هستی فکر کنم شوهرش خواب خواب بوده ...... ادامه دارد
     
  
صفحه  صفحه 15 از 15:  « پیشین  1  2  3  ...  13  14  15 
داستان سکسی ایرانی

روزی که ازدواج کردم


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA