انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 97 از 147:  « پیشین  1  ...  96  97  98  ...  146  147  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
فاز جدید رابطه

من ۲۰ سالمه و خاطره ی شیرینی ک میخوام تعریف کنم‌مربوط به ۱۷ سالگیم میشه زمانی ک تو اوج بلوغ جنسی بودم و فوق العاده حشری و چشم‌چرون ، از دیدن فیلمای مختلف پورنی تا داستان های سکسی ... من چون تنها پسر خانواده بودم همیشه مامانم و بابام منو بیشتر از آبجیم ک۱۳ سالش بود دوس داشتن. خلاصه بریم سر اصل مطلب...

اولین بار نبود ک مامانمو با لباسای تنگ‌ و نیم‌تنه و لختی میدیدم ، ولی انقد فشار جنسی زیاد بود ک برای اولین بار حس کردم برای مامانم راست کردم وقتی بعدازظهرا خسته وکوفته میرفت تو اتاقش میخوابید منم میرفتم و کونش رو دید میزدم و با کیرم ور میرفتم تا ارضا شم ، حموم خونمون جوریه ک هم دستشوییه هم حموم و بار ها اتفاق افتاده بود ک وقتی من حمومم مامانم در زدع گفته روتو بکن اونور میخوام برم دستشویی ، این بار ماجرا خیلی فرق میکرد من چن ماه بود ک حس شهوتی عجیبی روی مامانم داشتم البته حق داشتم چون یه زن ۴۰ ساله خوش هیکل و گوشتی ک هر روز توی خونه پاهای خوش تراش و کون قلمبش و ممه های گردش میرفت رو مخم ، قیافش با اینکه خیلی آرایش نمیکنه ولی مثه جوونیاش خوشکل و نازه تازگیام ک موهاشو بلوند کرده بود از همیشه ناز تر بود ، بعد از این ک از مدرسه اومدم کیفمو انداختم یه گوشه و رفتم تو اتاق خودم و شروع کردم به فیلم دیدن ازون فیلمای حشری کننده و داغ ،حس کردم‌گشنمه رفتم آشپزخونه و غذایی ک مامانم بار گذاشته بود رو دیدم برگشتم برم تو اتاق مامانم ک بپرسم کی آماده میشه ، دیدم چشم بند زده و ملافه سفید رو خودش کشیده و خوابیده ، دلم نیومد بیدارش کنم رفتم جلو دست گذاشتم روی سینش یه تکون آروم دادم دیدم حالتشو عوض کرد و روی شکم خوابید و ملافه از روش کنار رفت وای خدا چی میدیدم شرت پاش نبود و کس سفید و تپلش از لای پاش زده بود بیرون ، این صحنه منو دیوونه کرد گوشیمو درآوردم ازش عکس گرفتم و کیرم راست شده بود یه تف مالیدم سرکیرم و میمالیدم و نگاش میکردم رفتم جلو و ملافه رو از روی سینش زدم کنار ممه هاش ولو شده بود روی تخت و از سوتین یکمش زده بود بیرون ، دیگه داشتم ارضا میشدم ک سریع رفتم حموم لباسامو درآوردم ابو باز کردم مشغول شدم ک چن دقیقه ی بعد دیدم در میزنه مامانم بود گفت اوی کره خر درو باز کن دسشتویی دارم زود باش ،

از یه طرف راست کرده بودم از یه طرفم نمیخواستم این صحنه رو از دست بدم درو باز کردم خودم سریع رفتم زیر دوش و پشت به دستشویی فرنگی وایستادم مامانم‌اومد تو گفت هی خدا یه عمر پسر بزرگ کن اخرش ازت رو میگیره خجالت نکش عزیزم برگرد راحت باش من نیگات نمیکنم ، کیرم شق شده بود و رو به بالا وایستاده بود برگشتم وقتی مامانم دید جا خورد گفت یا خدا سینا خاک تو سرت جلوی من اخه گفتم مامان ببخشید دست خودم نیست .. خودشو شست بلند شد دستاشو با صابون شست و گفت بزار به یاد قدیما خودم حمومت بدم، گفتم مامانم آخه تو همیشه محکم کیسه میکشی پدرمو درمیاری خندید اومد جلو بغم کرد گفت تو هرچقدم بزرگ باشی برای من همون سینا کوچولویی ک شبا پیشم میخوابیدی، سوتینشو درآورد و شرتی ک پوشیده بود رو باز درآورد اومد زیر دوش و گفت مادر و پسری حموم کنیم چطوره ، بعدش هر دومون ساکت شدیم و فقط به هم نگاه میکردیم و مامانم منو میمالید ،حشر از چشاش داشت میزد بیرون و داغ داغ بود یهو کیرمو بادست گرفت گفت بزار کیرتو تمیز کنم نشست زمین و ابو بست و شروع کرد به خوردن کیرم با زبونش روی کلاهک کیرم لیس میزد و با دست بالا پایین میکرد ... من زبونم بند اومده بود و فقط گفتم مامان نکن مامان آخه منو تو ... گفت هیس سینا هیجی نگو تو پسرمی میخوام ازت لذت ببرم تو مال خودمی ... دستمو گرفت رفتیم تو‌اتاقش خوابید به پشت و پاهاشو باز کرد کسش تمیز تمیز بود و سفید آبدار ،بهم گفت خم شو بیای لای پام جیگرم برام بخورش مامانتو لیس بزن منم آروم سرمو بردم لای پاش و یه زبون روی کسش کشیدم و یه آه آروم کشید و با دستاش سینه هاشو گرفت و میمالید ، فقط میگفت سینا کسمو بخور زود باش یه چن دقیقه انقد کسشو لیس زده بودم ک کسش باز شده بود خیلی گشاد بود ولی تمیز و صورتی ،

کیرم از شدت سیخ شدن داشت میترکید و مامانم‌ چشاشو بسته بود و آه و ناله میکرد ، کیرمو گذاشتم لای کسش و با سرش میمالیدم از بالا به پایین به سوراخش ک میرسید باز میاوردم بالا ، پاهاشو دور کمرم حلقه کرد و با دستش کیرمو گرفت کرد تو کسش و منو محکم بغل کرد ، اولین بار بود کس میکردم حس کردم داره آبم میاد، گفتم مامان دارم خالی میشم ولی گوش نمیکرد و منم تلمبه میزدم تا این ک آبم خالی شد توی کسش و یهو چشاشو باز کرد فهمید چیشده ولی سرمو به سینش فشار داد منم دیگه حال نداشتم و روش خوابیدم و نوک پستونشو میخوردم ، دهنشو باز کرد و گفت لبمو بخور لبمو چسبوندم به لباش و زبونمو کردم تو دهنش و همینجور میخوردیم تا اینکه یهو آبم خالی شد تو کسش ، حال نداشتم دیگه روش خوابیدم و بعد از چن دقیقه بلند شدیم خودشو تمیز کرد و ازم قول گرفت به کسی چیزی نگم و ازون روز فاز جدیدی از رابطه ی ما ایجاد شد و در داستان های باقی ماجراهارو میگم..
     
  
مرد

 
قسمت پنجم و شاید اخر مامان شکوفه

تعطیلات عید رو جایی نرفته بودیم و میخواستیم تابستون یه سفر اساسی بریم. بابا هم تازه رسیده بود، وقتی مامان سر سفره موضوع مسافرت رو پیش کشید بابا گفت من تازه از سفر اومدم، یه هفته دیگه هم دوباره باید برم، حمید که گواهی نامه داره، ماشین رو بردارین و خودتون برین. مامان تظاهر کرد که ناراحته و کمی هم غر زد ولی خوب می دونستم که از ته دل خوشحاله که بابا نمیاد. دو روز طول کشید تا مقدمات سفر رو فراهم کنیم. بابا مطابق معمول نبودش رو با پول جبران میکرد و پول خوبی بهمون داده بود تا مشکلی برامون پیش نیاد. قرار بود مدت سفرمون یه هفته تا ده روز باشه، صبح زود با بدرقه ی بابا به راه افتادیم. مامان مانتوی مشکی بلند پوشیده بود و چادر سرش کرده بود. کمی که از شهر دور شدیم، مامان گفت یه جایی نگه دار لباسامو عوض کنم، با این لباسا از گرما هلاک میشم. یه جای پارک پیدا کردم و کشیدم کنار. مامان از تو ساک یه مانتوی سفید نازک جلوباز برداشت، بعد اول چادرش رو تا کرد و گذاشت تو، بعد مانتوی سیاهش رو دراورد. حالا مامان با یه تاپ بدون استین قرمز و یه شلوار سیاه تنگ پشت ماشین وایساده بود، دو سه تا از تریلی هایی که رد میشدن واسش بوق های بلند و کش دار زدن، مامان بهم نگاه کرد و لبخند زد. بعد مانتوی سفید رو پوشید و دوباره نشستیم تو ماشین و حرکت کردیم. بچه ها رو صندلی عقب مشغول بازی و هیاهو بودن. تو مسیر غیر از یکی دوبار دست کشیدن به رون گوشتی مامان کار دیگه ای نتونستم بکنم. مقصد اول شمال بود، اگه بخوام دقیقتر بگم انزلی. نهار رو توی مسیر خوردیم و رسیدیم به انزلی، اول رفتیم به یه متل، سوییت هایی که داشتن همه یه اتاق بودن که یه اشپزخونه ی کوچیک یه گوشه بود و باقی اتاق رو تخت خوابها پر میکردن. اتاقهایی که مونده بود، حداکثر یه تخت دونفره و دوتا تخت یه نفره داشتن. یه سوییت گرفتیم و وسایلمون رو گذاشتیم ، دریا کمی مواج بود به همین خاطر به تماشای دریا اکتفا کردیم و یه ساعت بعد برگشتیم به سوییت. برای هردومون جالب بود که تو محوطه متل و پلاژ، زنها و دخترا خیلی راحت با تاپ و شلوار یا حتی شلوارک می گشتن و کسی اعتراض یا توجه نمی کرد، پوشیده ترین شخص تو محوطه مامان من بود که یه مانتو جلوباز نازک و روسروی داشت. کمی استراحت کردیم، بعد شام رو بیرون خوردیم و برگشتیم . مامان رفت یه دوش بگیره و نیم ساعت بعد با یه دامن تا زانو و یه رکابی سفید بدون سوتین اومد بیرون. منم یه دوش گرفتم و فقط یه شورت و شلوارک پوشیدم. موقع خواب بچه ها که در حال رشد و به دنبال استقلال بودن، هرکدوم یکی از تختهای تکی رو برداشتن، مامان بهم نگاه کرد و گفت مثل اینکه مجبوری کنار مادر پیرت بخوابی، بعد یه چشمک بهم زد. مامان روی تختها ملافه های تمیز پهن کرد و یه ملافه هم گذاشت که بکشیم رومون. هوا بدجوری گرم و شرجی بود. رفتیم رو تخت خیلی اروم حرف میزدیم تا وقتی که بچه ها خوابشون ببره. ساعت از 12 هم گذشته بود و دیگه مطمئن بودیم که خواب بچه ها سنگین شده. به پهلو رو به هم دراز کشیدیم و شروع کردیم به لب گرفتن. من دستمو گذاشتم رو پستونش و شروع به نوازشش کردم. مامان هم از رو شلوارک دستشو رسوند به کیرم. تو همون حال همدیگه رو دستمالی میکردیم. طبیعتا امکان خوردن واسه همدیگه نبود، واسه همین مامان برگشت و پشتشو کرد به من. بعد ملافه رو روی هردومون کشیدم. زیر ملافه، دامن مامان رو کشیدم روی کمرش و مامان کونشو داد عقب. شروع کردم به نوازش و پرستش کون نرم و گردش با دستام. دستمو فشار دادم لای کونش و با نوک انگشت شروع کردم به مالیدن سوراخ کونش، بعد سعی کردم دستمو برسونم به کوسش، مامان کمی پاهاشو از هم باز کرد تا جا برای دستم باز بشه و راحت بتونم کوسشو بمالم. اول با ماساژ لبای خیس و عرق کرده ی کوسش شروع کردم، بعد دستمو بیشتر لای پاش بردم تا بتونم چوچولشو بمالم. مامان داشت کوسشو به دستم فشار میداد. دست اخر دوتا انگشتمو فشار دادم توی کوسش و شروع کردم به جلو عقب کردن. انگشتام از ترشحات کوسش کاملا خیس شده بود، انگشتامو کشیدم بیرون و بردم رو سوراخ کونش، مامان دست راستش که بالا بود رو اورد پشتش و لای کونش رو باز کرد و من انگشتامو خیلی اروم فشار دادم توی کون تنگ و داغش. بعد از کمی انگشت کردن، کیرمو دراوردم و سرشو از لای کونش تا کوسش چندبار بالا پایین کردم. بعد مامان کیرمو از لای پاش گرفت و با کوسش میزون کرد و اروم فشارش دادم تو. مامان ملافه رو از جلو تا زیر چونه اش بالا کشیده بود. دستمو از پایین بردم زیر رکابیش و رسوندم به پستوناش. از پشت هم گردن و شونه هاش رو می بوسیدم. هوا به حد کافی شرجی و گرم بود و تب سکس با مامان زیر ملافه رو مثل کوره داغ کرده بود. مواظب بودیم که صدایی ازمون درنیاد که بچه ها بیدار نشن، واسه همین اروم ولی عمیق تلنبه میزدم. 5 ، 6 دقیقه ای گذشته بود و هوس کون تنگ مامان رو کرده بودم. دستمو از زیر رکابیش دراوردم و کیرمو کشیدم بیرون، کمی سر کیرمو توی چاک کونش بالا پایین کردم و بعد گذاشتمش رو سوراخ کونش و شروع کردم به فشار دادن. سوراخش یواش یواش باز شد و کیرم سانت به سانت رفت تو. تا جایی که میشد فشار دادم تو ولی فقط دو سوم کیرم رفته بود توی سوراخش و کون تپلش نمیذاشت کیرم تا ته بره تو. دستمو بردم جلو و همزمان با تلنبه زدن، شروع کردم به مالیدن چوچولش. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن، یهو مامان دستشو اورد عقب و ناخنهاشو توی رونم فرو کرد. کم مونده بود جیغ بزنم ولی خودمو نگه داشتم. اول فکر کردم ارضا شده ولی خیلی زود متوجه قضیه شدم. ریحانه به ارومی از تختش پایین اومد. برای فاصله گرفتن و گفتن این جمله که کاری نمیکردیم خیلی دیر شده بود، هر بچه ای با یه نگاه میتونست بفهمه که قضیه از چه قراره، چه برسه به ریحانه که 10 ساله و خیلی هم باهوش بود. ریحانه از تخت اومد پایین، من از لای پلک داشتم نگاهش میکردم، خیلی اروم اومد و از کنار تخت ما رد شد و رفت تو اشپزخونه، صدای باز شدن یخچال و شیشه ی اب رو شنیدم. بعد در یخچال بسته شد و چند ثانیه بعد، ریحانه دوباره از کنارمون رد شد و رفت سر جاش. همونطور بیحرکت مونده بودیم، من کمی صبر کردم،وقتی دیدم کیرم داره میخوابه، شروع کردم به حرکت دادن کیرم، فقط دو سه سانت از کیرمو تو کونش عقب جلو میکردم، مامان اول سعی کرد با دست مانعم بشه ولی وقتی دید محل نمیذارم و حرکت هم خیلی کمه بیخیال شد. به مالیدن چوچولش ادامه دادم و خیلی اروم هم تلنبه میزدم. کمی بعد مامان شروع کرد به فشار دادن کونش به عقب. این نشانه ی نزدیک بودنش بود. کیرمو تا ته فشار دادم تو کونش و همونجا نگه داشتم، در عوض سرعت دستمو بیشتر کردم و چوچولشو محکمتر مالیدم. چند ثانیه بعد مامان دوباره ناخنهاشو توی تنم فرو کرد و با چندتا لرز کوتاه ارضا شد. سوراخ کونش حسابی تنگ شده بود، چند ثانیه بعد مامان شروع کرد به شل و سفت کردن سوراخ کونش، انگار داشت با کونش کیرمو می مکید و همین باعث شد بدون تلنبه زدن ابم بیاد همه رو تو کون مامان خالی کردم. از پشت بغلش کردم و اروم گفتم عاشقتم مامان. مامان هم یه اوهوم گفت. کمی تو همون حالت موندیم، بعد کیرمو که شل شده بود از کونش بیرون کشیدم و انداختم تو، بعد از زیر ملافه بیرون اومدم تا کمی خنک بشم. کم کم تو همون وضعیت خوابمون برد. صبح حوالی ساعت 8 از خواب بیدار شدم، یه نگاه به مامان کردم. رو شکم خوابیده بود و ملافه از روش کنار رفته بود، دامنش هم همچنان بالا بود و مقدار زیادی از اب خشک شده ام روی لپ کونش و لای کونش معلوم بود. یه نگاه به بچه ها کردم و دیدم هنوز خوابن. اول دامنش رو کشیدم سر جاش و بعد ملافه رو کشیدم روش. اروم از تخت پایین اومدم و بعد از یه دستشویی، بیصدا لباس پوشیدم و رفتم نون تازه و وسایل صبحونه گرفتم و اوردم. هنوز همشون خواب بودن. مامان رو بیدار کردم تا بره و خودشو تمیز کنه. از توی ساک یدونه شورت برداشت و رفت تو حموم و دستشویی که یه جا بود. صبحونه رو که خوردیم رفتیم واسه گشت و گذار تو شهر. سه شب دیگه تو اون متل بودیم ولی مامان دیگه ریسک نکرد که سکس کنیم. مقصد بعدی گرگان بود که خاله ام اونجا زندگی میکرد. دوباره صبح زود زدیم به جاده و عصر حدود ساعت 7 رسیدیم اونجا. خاله پروانه 5 سال از مامان بزرگتره و 47 سالشه. یه دختر 23 ساله به اسم اتنا و یه پسر 26 ساله به اسم ارمان داره. شوهرش هم برنج فروشه.خاله بچه هارو بغل کرد و بوسید، بعد مامان رو بغل کرد. معمولا وقتی همدیگه رو میدیدیم دست میدادیم و روبوسی میکردیم، ولی اینبار خاله بغلم کرد و محکم به خودش فشارم داد، پستونای درشتش به سینه ام چسبیده بود، بعد ازم جدا شد و بهم لبخند زد. با اتنا و ارمان هم دست دادم و رفتیم نشستیم. شوهرخاله که بهش عمو میگیم خونه نبود و شب میومد. تا شب با حرف زدن و شوخی و خنده گذشت. عمو هم اومد و شام رو خوردیم. وقت خواب که رسید، سه تا رختخواب تو پذیرایی پهن کردن چون خاله هم میخواست کنار ما بخوابه. بلاخره چراغها خاموش شد و رفتیم توی جامون، مامان و خاله با فاصله ی خیلی کم رو به هم دراز کشیده بودن و منم پشت مامان با فاصله دراز کشیده بودم. مامان و خاله جوری که حتی منم نمیتونستم بشنوم داشتن پچ پچ میکردن و گاهی صدای خنده اشون رو میشنیدم . نمیدونم چقدر گذشته بود که مامان چرخید و خودشو بهم نزدیک کرد. وقتی کاملا بهم نزدیک شد، گفت عزیزم، میخوام یه چیزی بهت بگم ولی قول بده ناراحت نشی. گفتم چی؟ گفت اول قول بده. گفتم باشه قول میدم. گفت پروانه میدونه، گفتم چیو میدونه؟ گفت اینکه ما چیکار میکنیم، بعد از چند ثانیه متوجه منظورش شدم. داشتم شاخ در میاوردم. گفتم از کجا؟ گفت خودم تلفنی بهش گفته بودم، مخم داشت سوت میکشید. گفتم اخه چرا؟ گفت ببن عزیزم، من و پروانه از بچگی چیزی رو از هم قایم نمیکردیم، مثلا اون هم به من گفته چند سال پیش یه دوست پسر داشت که باهاش سکس میکرد، گفتم چرا به من نگفتی که به خاله گفتی؟ گفت فکر نمیکردم اهمیتی داشته باشه، مثلا خیلی وقتها دوتا خواهر در مورد سکس با شوهراشون برای هم تعریف میکنن ولی نیازی نیست شوهر بفهمه، ولی الان فرق داره، گفتم چه فرقی؟ گفت پروانه میخواد ببینه ما یه کارایی میکنیم. با وحشت گفتم یعنی میخوای جلوی خاله بکنمت؟ مامان گفت نه عزیزم الان که نمیشه، میخواد فقط یذره ممه ها و کوسمو بمالی که ببینه. گفتم بیخیال مامان، عمو یا بچه ها میان می بینن بد میشه. مامان خودشو از جلو بهم چسبوند و گفت اولا که نمیان، دوما، اگه الان یکم منو بمالی، شاید بتونی بعدا خاله رو هم بکنی. اندام خاله هم تقریبا مثل مامان بود ولی با کون و پستونای کمی بزرگتر. گفتم چجوری؟ گفت تو با اونش کار نداشته باش. پروانه هم مثل خودم حشریه و اگه کیر بخواد خودش موقعیتش رو جور میکنه. گفتم از کجا معلوم که بخواد؟ مامان گفت میخواد، خودش بهم گفته، حالا بیا دیگه ناز نکن، زشته انقدر اینجا پچ پچ کنیم، مامان لبامو بوسید بعد چرخید و رفت کنار خاله ، بعد از چند ثانیه تصمیم خودمو گرفتم، کردن خاله به ریسکش می ارزید. بهشون نزدیک شدم و از پشت به مامان چسبیدم، وقتی سرمو از پشت سر مامان بیرون اوردم و با لبخند خاله مواجه شدم، از هولم بهش سلام کردم. خاله اروم خندید و گفت سلام عزیزم، مامان خودشو بلند کرد و پتو رو کشید رومون، بعد جلوی پتو رو بلند کرد تا خاله بتونه ببینه. من دستمو از زیر بغل مامان رد کردم و از روی تاپ دستمو گذاشتم رو پستونش و شروع کردم به چنگ زدنش، خاله لب پایینش رو به دندون گرفته بود و تماشا میکرد. حرفی زده نمیشد، کمی بعد دستمو بردم پایین. مامان پاهاشو کمی باز کرد و دستمو از روی دامن گذاشتم رو کوسش، خاله یه شلوار سیاه پاش بود، پاهاشو کمی باز کرد، دستشو گذاشت رو کوسش و پاهاشو دوباره بست. کمی بعد مامان گفت حمید کیرتو دربیار، به پشت خوابیدم و شلوار و شورتمو کمی پایین کشیدم و زیر پتو کیرمو دراوردم. خاله بلند شد و نشست، مامان پتو رو از روی کیرم کنار زد و گرفتش تو دستش. بعد به خاله گفت می بینی چه خوشگله؟ خاله با تکون دادن سر تایید کرد. مامان کیرمو تو دستش گرفت و یکی دوبار بالا پایین کرد، بعد گفت بندازش تو که اگه بیرون بمونه دیگه نمی تونم جلوی خودمو نگه دارم. کیرمو انداختم تو. مامان کمی از کارایی که باهم کرده بودیم مثل سکس همین چند شب پیش تو متل رو واسه خاله تعریف کرد و بعد خوابیدیم. صبح دیرتر از بقیه بیدار شدم، ارمان و عمو رفته بودن سر کار. صبحونه رو که خوردیم، خاله به اتنا گفت بچه هارو ببر پارک یکی دو ساعتی بازی کنن حوصله اشون سر نره. اتنا معلوم بود که راضی نیست ولی حرفی نزد، لباس پوشیدن و رفتن. چند دقیقه تو سکوت منتظر موندیم تا از رفتنشون مطمئن بشیم. بعد مامان به خاله گفت خودت با حمید شروع میکنی یا میخوای اول مارو تماشا کنی؟ خاله گفت شما شروع کنین. رختخوابمون هنوز اونجا پهن بود، مامان رفت و به پشت رو تشک دراز کشید و با باز کردن دستاش ازم دعوت کرد که برم تو بغلش. رفتم و روش خوابیدم و شروع کردیم به لب گرفتن. وقتی تاپ و سوتین مامان رو بالا کشیدم و شروع کردم به خوردن پستوناش، خاله از رو مبل بلند شد و کنارمون نشست. بعد از خوردن پستونای مامان، رفتم بین پاهاش و دامنشو جمع کردم رو شکمش ، مامان کونشو بلند کرد و شورتشو کامل دراوردم و مشغول لیسیدن کوسش شدم. من هنوز بخاطر حضور خاله کمی معذب بودم ولی مامان خیلی راحت دراز کشیده بود و از مهارت کوس لیسی من واسه خاله تعریف میکرد. مامان پاهاشو بالا اورد و سرمو بین رونهای گوشتیش نگه داشت. دیگه نمیتونستم صدای زیادی از اطرافم بشنوم. کمی بعد بالاخره مامان پاهاشو باز کرد و تونستم سرمو بالا بگیرم. خاله کنارمون به پشت دراز کشیده بود، شورت و شلوارش رو تا زانو پایین کشیده بود و بلوز و سوتینش هم زیر گلوش بود. خاله با یه دست نوک پستونشو میکشید و با دست دیگه کوسشو میمالید. پستوناش از مال مامان بزرگتر ولی شل تر بودن و روی سینه اش پهن شده بودن. شکمش هم از مامان بزرگتر بود. مامان گفت عزیزم برو کمی هم به خاله ات برس. از روی مامان بلند شدم و چار دست و پا رفتم سمت خاله. خاله دستاشو از رو بدنش برداشت. خوابیدم روی بدن نرمش و لبامو چسبوندم رو لباش. خاله دستاشو گذاشت رو شونه هام ولی از نحوه لب دادنش معلوم بود که هنوز کمی دو دله. خیلی زود لباشو ول کردم و رفتم سراغ پستوناش. وقتی شروع کردم به مکیدن پستوناش، برای اولین بار صدای ناله اش رو شنیدم. برای جلب رضایت خاله تلاش زیادی میکردم. وقتی حسابی پستوناشو خوردم، رفتم پایین سراغ کوسش، شلوارش اجازه نمیداد که پاهاش خوب باز بشه، به همین خاطر پاهاشو بلند کردم و خاله با دستاش پشت زانوهاشو گرفت و پاهاشو تو هوا نگه داشت، برای اولین بار از نزدیک به کوس خاله نگاه میکردم. کمی تیره بود و لبای داخلیش بیرون زده بود ولی زشت نبود و میشد ازش لذت برد. بعد از چند ثانیه لیسیدن لبای کوسش، دوتا انگشتمو کردم تو سوراخش و چوچولشو گرفتم تو دهنم، از همون اول با سرعت شروع کردم به انگشت کردنش و چوچولشو هم محکم می مکیدم. خاله بلند ناله می کرد ، کمرشو تکون میداد و کوسشو به دهنم فشار میداد. سرمو بالا اوردم، مامان داشت خودشو انگشت میکرد و با چشمای خمار نگاهمون میکرد. رفتم بالای سر خاله، روش خم شدم و کیرمو گرفتم جلوی صورتش. خاله کیرمو گرفت و کمی با دست مالید، بعد گرفتش تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن. درست مثل مامان، خاله هم تو ساک زدن خبره بود. با ملچ و ملوچ کیرمو ساک میزد. کمی بعد کیرمو از دهنش بیرون کشیدم و پشتش نشستم، پاهای خاله همچنان تو هوا بود. کیرمو چندبار رو چاک کوس و کونش بالا پایین کردم و بعد فشارش دادم تو کوسش. خاله با ورود کیرم آه بلندی کشید. اصلا انقدر که فکر می کردم گشاد نبود و دیواره های کوسش دور کیرمو گرفته بود. شروع کردم به تلنبه زدن. بعد از مامان خواستم بیاد نزدیکتر. مامان اومد و چسبیده به خاله دراز کشید. دستمو بردم لای پاش و شروع کردم به انگشت کردن و مالیدن کوسش. مامان تو همون حال، شروع کرد به مالیدن پستونای خاله. ناله های هردو زن بلند بود، به ساعت نگاه کردم، 20 دقیقه از رفتن بچه ها میگذشت. باید به کار سرعت میدادم واسه همین کنترل رو به دست گرفتم. کیرمو از کوس خاله بیرون کشیدم و گفتم کنار هم چهار دست و پا بشینین. زود چرخیدن و قنبل کردن و اون کونهای گنده و گوشتی رو تو هوا به هم چسبوندن. منظره ی بینظیری بود. تا شب میتونستم بدون هیچ خستگی با این دوتا کون ور برم ولی متاسفانه وقت نبود. اینبار رفتم پشت مامان و کیرمو توی کوسش فشار دادم، سوراخ کون قهوه ای خاله هم معلوم بود. انگشت شستمو تو دهنم خیس کردم و اروم فشارش دادم تو کون تنگ خاله، بعد با چهارتا انگشت باقیمونده شروع کردم به مالیدن کوسش. کون مامان با هر تلنبه مثل ژله میلرزید، با دست راست یدونه زدم روی کون سفید مامان که جای دستم روش موند. مامان یه جیغ کوتاه زد و گفت ارهههه، بزن رو کونم، کوسمو جر بدههههه. چندتا سیلی دیگه به کون مامان زدم و حسابی قرمزش کردم. بعد دوباره کیرمو کشیدم بیرون و رفتم پشت خاله، کیرمو کردم تو کوسش و شروع کردم به تلنبه زدن. دلم میخواست روی کون خاله هم بزنم ولی نمیشد، کونشو با دوتا دست از بغل گرفتم و با تمام توان تو کوسش تلنبه میزدم. خاله صورتشو به بالش فشار میداد تا صدای جیغش تا خیابون نره. کمی بعد مامان برگشت و دستشو برد لای پاهای خاله و مشغول مالیدن چوچولش شد. خاله شروع کرده بود به لرزیدن و تکون دادن بدنش، داشت ارضا میشد و هیچ کنترلی روی بدنش نداشت، بعد از چندتا تلنبه ی محکم خاله رو شکم افتاد، کمی لرزید و بعد کم کم اروم شد. اب کوس خاله تمام کیرمو پوشونده بود. حالا نوبت مامان بود. به پهلو و رو به خاله خوابوندمش و خودم پشتش خوابیدم، کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش و فشارش دادم تو. مامان پاشو اورد بالا، دستمو گذاشتم رو پستونش و شروع کردم به تلنبه زدن توی کونش. خاله که حالا حالش جا اومده بود، اول لباساشو مرتب کرد، بعد جلوی مامان نشست. چند ثانیه بعد تونستم با کیرم انگشتای خاله رو توی کوس مامان حس کنم. خاله دوتا انگشتش رو کرده بود تو کوس مامان و همزمان با تلنبه های من عقب و جلو میکرد. خیلی زود مامان هم شروع کرد به لرزیدن و مثل همیشه بدنش و سوراخاش تنگ شد. من که تمام تلاشم رو کرده بودم تا قبل از مامان ارضا نشم، حالا با تنگ شدن کونش دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و با یه آه بلند همه ی ابمو تو کون مامان خالی کردم. هر سه خسته و بیحال بودیم. کیرمو کشیدم بیرون، مامان شورتشو برداشت و رفت دستشویی تا ابمو خالی کنه. خاله گفت عزیزم بذار واست تمیزش کنم. بعد خم شد و کیرمو که حالا شل شده بود رو گرفت تو دهنش، و کمی مکیدش، بعد از دهنش درش اورد و گفت حالا میتونی بندازیش تو قفسش. خندیدم و کیرمو انداختم تو شورتم. خاله بلند شد پنجره هارو باز کرد و یه اسپند هم دود کرد تا بوی سکس که همه ی خونه رو پر کرده بود معلوم نشه. مامان اومد و کنارمون نشست. حدود نیم ساعت بعد بچه ها برگشتن. هر کس یه گوشه مشغول بود و من تنها توی پذیرایی نشسته بودم و به این فکر میکردم که اینده دیگه چه برنامه هایی واسم داره.
     
  
مرد

 
نیمفو قسمت اول

نیمفومنیاک یا به اختصار نیمفو به یه اختلال روانی در زنان گفته میشه که فرد بیمار عطش سیری ناپذیری برای سکس و رابطه ی جنسی داره. من از کجا میدونم؟ این چیزیه که روانپزشکم به من گفته، اونم وقتی که توی مطبش، پاهام رو روی شونه هاش انداخته بود و داشت کوس و کونم رو میکرد. من این مشکل رو از وقتی یادم میاد داشتم، پس بذارید از اول شروع کنم، از همون اول اول. من پرستو، متولد 1349 در تهران هستم، پدرم داریوش شمس از معاونان ارشد وزارت نیرو در دوران پهلوی و مادرم مژگان دختر یکی از خان های تهران بود. من دوتا برادر و یه خواهر بزرگتر از خودم هم داشتم، پرویز بزرگترین که 9 سال ازم بزرگتره، پروانه 7 سال ازم بزرگتره و پدرام که 4 سال ازم بزرگتره. ما توی یه عمارت با باغ بزرگ تو منطقه ی لواسون زندگی میکردیم. از وقتی که یادم میاد یعنی حدود 5 سالگی تو تخت کنار پدر و مادرم میخوابیدم، گاهی با تکون های تخت و ناله های مادرم از خواب بیدار میشدم، مامان و بابا اهل خوشگذرونی و مهمونی بودن، یا از مهمونی های شبانه مست برمیگشتن و یا تو خونه مست میکردن، وقتهایی هم که مست بودن، حضور منو فراموش میکردن و مشغول عشقبازی میشدن. فکر می کنم تماشای سکس مکرر مامان و بابا عامل وضعیت روحی من باشه. سکس تو خونه ی ما محدود به سکس مامان و بابا نبود. ما خدمتکاری داشتیم به اسم عذرا خانم یه زن حدود 40 ساله که همراه دخترش مینا که 16 سالش بود توی اتاق ته باغ زندگی میکرد. یه راننده هم داشتیم به اسم محمود اقا. بابا یکی از اتاق های طبقه ی دوم در پشت ساختمون رو به عنوان دفتر کار انتخاب کرده بود و کسی حق ورود به اون اتاق رو نداشت. این اتاق یه بالکن مشترک با اتاق مهمون داشت. من از سر کنجکاوری زیاد از این بالکن اتاق کار بابا رو نگاه می کردم. اکثرا بابا رو در حال حرف زدن با تلفن و یا نوشتن و مطالعه می دیدم. یکبار که دور از چشم بقیه ی خواهر و برادرهام به اتاق مهمان و از اونجا به بالکن رفتم، از پنجره، بابا رو دیدم که پشت میزش نشسته، به صندلی تکیه داده بود و چشماش رو بسته بود.4 دست و پا از زیر پنجره به طرف دیگه رفتم تا پشت میزش رو ببینم. اونجا عذرا خانم رو دیدم که زانو زده و کیر بزرگ بابا رو توی دهنش گرفته. دوباره اون حالت هیجان و استرس اومد سراغم. دهنم خشک شد و ضربان قلبم بالا رفت. عذرا خانم سرشو بالا پایین میکرد و برای بابا ساک میزد. بلوزش از پشت بالا بود و بند سوتینش دیده میشد. کمی بعد بابا عذرا خانم رو بلند کرد و خودش هم بلند شد. پستونای بزرگ و کمی افتاده ی عذرا بیرون بود. بابا دستشو گذاشت رو شونه ی عذرا خانوم و فشار داد تا اینکه عذرا کامل روی میز بابا خم شد. بابا پشتش ایستاد. دامنش رو که تا زانو بود روی کمرش کشید، بعد شورت سفیدش رو تا زانو پایین کشید و کون بزرگ و سفید عذرا خانوم معلوم شد. بابا شروع کرد به چنگ زدن و مالیدن کون بزرگ عذرا. بعد یه تف توی دستش انداخت و مالید لای پای عذرا، کیر بزرگش رو تو دستش گرفت و فشار داد تو. نمی تونستم ببینم که کیرشو توی کدوم سوراخ فرو کرده ولی صورت عذرا رو میدیدم که چشماش رو بسته و دستاش رو مشت کرده، از صورتش مشخص بود که درد داشت ولی صدایی ازش در نمیومد. بابا با دوتا دست کون عذرا رو گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن. بابا همونطور که تلنبه میزد، گاهی موهای عذرا رو میکشید و بالا میاوردش، تو اون حالت پستونای اویزون عذرا مثل پاندول تکون میخورد. بعد دوباره ولش میکرد و عذرا به میز می چسبید. نمیدونم چقدر گذشته بود که بابا چندتا تلنبه ی محکم زد و کیرشو تا ته فشار داد تو و چشماشو بست. بابا ارضا شده بود و ابشو توی عذرا ریخته بود. کمی تو اون حالت موند و بعد کیرشو که شل شده بود، کشید بیرون و رو صندلیش نشست و یه سیگار روشن کرد. عذرا خانم کمی تو اون حالت موند و بعد اروم ایستاد، شورتشو بالا کشید و دامنش رو مرتب کرد. وقتی داشت سوتینش رو پایین می کشید اروم دوباره از زیر پنجره رد شدم و از اتاق مهمون خارج شدم. وقتی عذا خانم اومد بیرون، کمی می لنگید. حالا که فکرشو میکنم می بینم که بابا کون عذرا گذاشته بود. یه شب مامان و بابا یه مهمونی بزرگ ترتیب داده بودن که خود وزیر یعنی رییس بابا هم حضور داشت. مهمونی توی باغ بود، زنها و مردا که همه سلطنت طلب و متجدد بودن، با لباسای مد روز تو باغ در حال خوردن مشروب و رقص بودن. یه گوشه رو هم برای بچه ها اماده کرده بودن که پر از خوراکی و لوازم بازی بود. اواسط مهمونی که واقعا همه چی خر تو خر بود، من دستشوییم گرفت. رفتم توی عمارت، مهمونا از دوتا دستشویی طبقه ی اول استفاده میکردن، واسه همین من رفتم طبقه ی بالا. چراغ ها خاموش بودن، به ارومی از پله ها بالا رفتم، از زیر در اتاق مهمون نور میومد. کمی کنجکاو شدم، چون همه بیرون بودن و قرار نبود کسی اینجا باشه. پاورچین پاورچین به در نزدیک شدم. اول سعی کردم از سوراخ کلید نگاه کنم ولی کلید توی سوراخ بود و چیزی دیده نمیشد. واسه همین دراز کشیدم تا از زیر در نگاه کنم. زیر در فاصله ای به اندازه ی دوتا انگشت داشت که اگه صورتت رو به زمین می چسبوندی داخل اتاق دیده میشد. رو زمین دراز کشیدم و از اونجا نگاه کردم، یه مرد که کمربندش باز بود یه زن رو به دیوار چسبونده بود و به نظر میومد که داره ازش لب میگیره. سرشون رو نمی تونستم ببینم، زنه تقریبا لخت بود و فقط یه شورت سیاه داشت که اونم تا روی زانوش پایین کشیده شده بود و دست مرده کوس زنه رو پوشونده بود. دستشویی به کلی یادم رفت. صدای زمزمه و خنده ی یواششون رو میتونستم بشنوم ولی نمیدونستم کی هستن و چی میگن. کمی بعد زنه جلوی اون مرد زانو زد تا براش ساک بزنه و اونموقع بود که مامان رو دیدم. مطمئن بودم مردی که مامان باهاشه بابا نیست، چون اون مرد شکم بزرگی داشت و بابای من چاق نبود. مامان از توی شلوار اون مرد، کیر کوتاه ولی کلفتشو بیرون کشید و با نیش باز چیزی بهش گفت و بعد شروع کرد به ساک زدن. اول کمی به ارومی و با لطافت زنانه براش ساک زد، ولی مرده حوصله اش سر رفت ، دستاشو پشت سر مامان گذاشت و شروع کرد به فشار دادن کیرش تو دهن مامان. مامان عق میزد، سرفه میکرد و اب چشما و دهنش سرازیر شده بود، گاهی به سختی میتونست کیر اون مرد رو از دهنش دربیاره و نفس بکشه ولی خیلی زود دوباره یارو کیرشو تو حلق مامان فشار میداد. بلاخره طرف رضایت داد و کیرشو از دهن مامان بیرون کشید. مامان صورتشو با دستش پاک کرد. اون مرد عقب عقب رفت و وقتی رو تخت نشست شناختمش. اقای وزیر بود، یعنی رییس بابا. یه مرد کوتاه و کچل و چاق و زشت، که یه زن زشت تر از خودش داشت و حالا داشت عقده هاشو رو سر مامان خوشگل و خوش اندام من خالی می کرد. اقای وزیر روی تخت دراز کشید و چیزی به مامان گفت. مامان بلند شد و رفت روی تخت. پاهاشو دوطرف بدن اقای وزیر گذاشت، کیرشو گرفت و تنظیم کرد و اروم نشست روش. مامان شروع کرد به بالا پایین رفتن رو کیر وزیر. وزیر هم دستای پشمالوشو روی پستونای گنده و سفید مامان گذاشت و شروع کرد به فشار دادنشون. مامان دو دقیقه رو کیرش بالا پایین رفت. بعد از روش بلند شد و کنارش رو شکم دراز کشید. وزیر هم چرخید و رو بدن ظریف و بلورین مامان خوابید. وقتی شروع کرد به تلنبه زدن، کیرش انقدر کوتاه بود که رونهاش از رونهای مامان جدا نمیشد. یکی دو دقیقه بیشتر طول نکشید که اقای وزیر کیرش رو از مامان بیرون کشید و نشست. شکمش انقدر بزرگ بود که نمیتونست کیر کوچولوشو ببینه، به سختی کیرشو گرفت و بعد از یکی دوبار مالیدن، ابشو رو پشت مامان پاشید. اروم و بیصدا از جام بلند شدم و برگشتم تو باغ. بابا رو دیدم که توی یه جمع چند نفره داشت حرف میزد. حواسم به در عمارت بود. چند دقیقه بعد اقای وزیر رو دیدم که از در بیرون اومد و قاطی جمع شد. دوباره دستشوییم گرفت و برگشتم تو عمارت. اینبار فقط چراغ اتاق مامان و بابا روشن بود. وقتی داخل رو نگاه کردم مامان لباسش رو پوشیده بود و داشت ارایش میکرد، خیلی زود متوجه حضورم شد و گفت اینجا چیکار می کنی؟ گفتم اومدم دستشویی. گفت باشه برو. وقتی از دستشویی بیرون اومدم مامان ارایشش رو تموم کرد و باهم برگشتیم تو باغ. مامان منو فرستاد پیش بچه ها و خودش رفت کنار بابا. کمی تو جمع ایستادن. بعد بابا، مامان رو به یه کنار کشید و کمی باهم حرف زدن و دوباره برگشتن پیش بقیه. اونشب بعد از رفتن مهمونا، مامان رفت حموم و بعد همه خسته و کوفته رفتیم تو رختخواب . چشمم خیلی زود به این مسائل باز شده بود و مثل یه رادار دقیق به دنبال هر حرکت مشکوکی از اطرافیانم بودم. همه منو یه بچه ی ساده و چشم و گوش بسته می دونستن و این کارم رو راحتتر میکرد. یک نمونه اش بازی قایم باشک با بچه ها بود، پرویز از مینا می خواست که با ما بازی کنه. من چشم میذاشتم و بعد دنبال بقیه می گشتم. پیدا کردن پدرام و پروانه کار سختی نبود ولی هیچوقت نمی تونستم پرویز و مینا رو پیدا کنم و گاهی حدود نیم ساعت بعد از یه جایی پیداشون میشد. بعد از دو سه بار که این اتفاق تکرار شد، بهشون شک کردم، یه بار وقتی چشم گذاشتم از کنار دستم نگاه کردم و پرویز رو دیدم که دست مینا رو گرفت و دنبال خودش از عمارت بیرون برد. شمارش رو قطع کردم و دنبالشون رفتم. حیاط پر از درختای بزرگ و بوته های بلند بود ولی مطمئن بودم که اونجا نیستن چون ریسک بالایی داشت، تنها جایی که احتمال داشت رفته باشن، انبار حیاط پشتی عمارت بود. به ارومی ساختمون رو دور زدم؛ انباری یه اتاقک کوچیک چسبیده به پشت ساختمون بود که توش پر از دیگ های بزرگ و خرت و پرت های دیگه بود. اروم به کلبه نزدیک شدم، خم شدم و به دیوار چسبیدم، بعد اروم از پنجره ی گرد و خاک گرفته به داخل نگاه کردم. مینا دختر خوش بر و رو و خوش اندامی بود، ولی چون مادرش خدمتکار خونه ی ما بود؛ از ما می ترسید و حرف شنوی داشت. احتمالا به همین خاطر هم تن به خواسته های پرویز داده بود. مینا خبردار ایستاده بود و دستاش رو کنارش نگه داشته بود، پرویز بلوز و سوتین مینا رو بالا کشیده بود و مشغول مالیدن سینه هاش بود. پستونهای مینا هر کدوم اندازه ی یه هلو و همونقدر گرد و سفت بودن. پرویز با ولع مشغول مالیدن پستونای مینا بود. کمی بعد مینا رو چرخوند، مینا سوتین و بلوزش رو پایین کشید و دامنش رو از پشت بالا کشید. پرویز از دو طرف انگشتاشو انداخت زیر شورت مینا و تا زانو کشیدش پایین. کون مینا واقعا قشنگ بود، سفید و گرد بدون حتی یه جوش یا لک. پرویز شروع کرد به مالیدن و چنگ زدن کون مینا. مینا ساکت ایستاده بود و خودش رو به دست پرویز سپرده بود. کمی بعد پرویز کیرش رو دراورد. یه کیر سفید با اندازه ی متوسط، پرویز با یه دست کون و کوس مینا رو میمالید و با دست دیگه برای خودش جق میزد. پرویز نفس نفس میزد و ناله میکرد. کمی بعد دهن پرویز باز موند و ابشو پاشید کف انباری، قبل از اینکه لباسشون رو مرتب کنن، از اونجا دور شدم و برگشتم داخل ساختمان. پروانه رو دیدم و ازم پرسید که کجا بودم؟ گفتم تو حیاط دنبال شما می گشتم. پروانه یه نگاه چپ بهم کرد ولی دیگه چیزی نگفت. پایان قسمت اول
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
مامان شکوفه قسمت ششم

اخرای تابستون بود و زندگی عالی پیش میرفت، سکس با مامان مثل همیشه جذاب بود. یه روز مامان بهم گفت که خاله پروانه داره میاد اینجا، گفتم تنهایی؟ گفت نه ، با اتنا میاد. کمی در مورد اینکه چطور می تونیم اتنا و بچه ها رو دست به سر کنیم تا من با خاله سکس کنم، حرف زدیم ولی بهانه ی قابل قبولی به ذهنمون نرسید و مامان گفت که حالا ببینیم چی پیش میاد. شب با اتوبوس از گرگان راه افتاده بودن و صبح قبل از رسیدن زنگ زدن تا برم ترمینال دنبالشون. خاله وسط ترمینال بغلم کرد و به خودش فشارم داد، با اتنا هم دست دادم. اتنا یه مانتو جلو باز ابی اسمانی با یه شلوار و تاپ تنگ سفید تنش بود ولی شالش سینه هاش رو پوشونده بود. چمدونهاشون رو گذاشتیم تو ماشین، خاله کنار من نشست و اتنا هم صندلی عقب. راه افتادم سمت خونه. اتنا وسط صندلی عقب نشسته بود. همینطور باهم گپ می زدیم. وقتی از اینه به عقب نگاه کردم، دیدم اتنا شالش رو باز کرده، یقه ی تاپش نسبتا باز بود و قسمتی از چاک سینه های سفیدش هم دیده میشد. سعی میکردم زل نزنم ولی هرباز نگاه می کردم با لبخند اتنا مواجه می شدم. رسیدیم خونه. مامان و بچه ها هم به استقبالشون اومدن. خاله و اتنا هردو مانتو و شالشون رو دراوردن و با شلوار و تاپ نشستن. درسته که اتنا قبلا هم کنار من با تاپ و شلوار می گشت ولی معمولا روسری سرش می کرد و تاپ و شلوارش هم هیچوقت انقدر تنگ و باز نبود. نهار رو که خوردیم، مامان چندتا پتو و بالش تو پذیرایی گذاشت تا هم مهمونا استراحت کنن و هم بچه ها بخوابن. من که عادت به خواب ظهر نداشتم، رفتم تو اتاقم تا با کامپیوتر کار کنم. مشغول کشیدن طرح برای مشتری بودم که یه نفر در زد، اتنا اروم گفت میشه بیام تو؟ گفتم بله. درو باز کرد و اومد تو، بعد درو پشت سرش بست، گفت مزاحم که نیستم؟ گفتم نه خواهش می کنم. اومد و روی تختم نشست. کمی در مورد درس و دانشگاه و کارم حرف زدیم، بعد گفت فیلمی چیزی نداری ببینیم؟ گفتم چه جور فیلمی؟ گفت فرقی نداره، یه فیلم خارجی خوب. از بین فیلم ها گشتم و فیلم inception رو پلی کردم. فیلم که شروع شد، اتنا روی تختم به پهلو دراز کشید، یه دستش رو زیر سرش گذاشت و دست دیگه اش رو زیر پستوناش گذاشت و به نظرم میومد که داره به بالا فشارشون میده، تاپش هم کمی بالا اومده بود و نافش هم دیده میشد. گاهی چیزی در مورد فیلم می پرسید و وقتی نگاهش میکردم ناخوداگاه نگاهم به پستوناش میوفتاد. حالا که برای اولین بار با نگاه خریدارانه نگاهش میکردم، به نظرم جذابیت بالایی داشت، خوشگل که بود، پستوناش 75 یا 80 بود، کمر باریک و کون گرد و گوشتی داشت. پوستش هم فوق العاده سفید بود. تنها مسئله فاصله ی سنی بینمون بود که اتنا سه سال ازم بزرگتر بود. فیلم که تموم شد، اتنا گفت میشه همینجا بخوابم؟ تو هم به کارت برس. گفتم مشکلی نیست. اتنا پشتشو به من کرد و خوابید. دیدن اون کون گرد و سکسی تمرکزم رو از بین برد و دیگه نتونستم کار کنم و فقط مشغول تماشای اندام اتنا شدم. حدود یه ساعت بعد مامان صدامون کرد، اتنا هم بیدار شد و باهم رفتیم بیرون. مامان صدام کرد تو اشپزخونه تا کمکش کنم. خیلی اروم ازم پرسید چیکار می کردین؟ منم گفتم که یه فیلم باهم دیدیم و بعد اتنا خوابید. گفت باشه. عصر همه باهم رفتیم پارک و بستنی خوردیم و کمی تفریح کردیم و برگشتیم. شب بعد از شام مامان ازم خواست که رختخواب مهمونها رو توی پذیرایی پهن کنم، خودش هم میخواست کنار اونا بخوابه. مامان بهم گفت برو رو تخت من بخواب. بدون سوال و جواب رفتم تو اتاق مامان و درو هم کمی باز گذاشتم. حدود دو ساعت تو تخت منتظر بودم و کم کم داشت خوابم میبرد که با بسته شدن در چُرتم پاره شد. وقتی نگاه کردم، خاله رو در حال قفل کردن در دیدم. خاله اومد و کنارم ایستاد و گفت حمید جان بیداری؟ گفتم اره بیدارم، گفت به من هم جا میدی؟ خودم رو کشیدم عقب و خاله به پشت رو تخت دراز کشید. از بغل بهش چسبیدم، پام رو بین پاهاش انداختم و دستمو رو شکمش گذاشتم. گفتم خاله ی خوشگلم چطوره؟ گفت خوبم عزیزم، دلم واست تنگ شده بود. گفتم دل منم تنگ شده بود. خاله گفت واسه خودم یا واسه کوسم؟ خندیدم و گفتم واسه جفتتون. بعد روش خم شدم و لبامو روی لباش چسبوندم. دهن خاله بوی نعنا و طعم خامه میداد. همزمان با لب گرفتن، پستوناش رو هم از روی لباس می مالیدم. لبامو جدا کردم و گفتم خاله اگه اتنا بیدار بشه چی؟ گفت نترس عزیزم خوابش خیلی سنگینه، توپ هم تکونش نمیده. گفتم خوبه. دستمو بردم زیر تاپش و رسوندم به پستوناش. کمی دیگه لب گرفتم ازش، بعد گفتم لخت بشیم؟ خاله گفت با مامانت لخت میشین؟ گفتم اره، همیشه. گفت باشه پس، بلند شد و لبه ی تخت نشست، تاپش رو خودش دراورد و قلاب سوتین سفیدش رو باز کردم، درش اورد و انداختش رو زمین. برای خواب شلوارش رو عوض کرده بود و یه شلوار نسبتا گشاد گلدار پوشیده بود. اول خم شد و شلوارش رو کشید پایین، یه شورت قرمز تنش بود، بعد شورتش رو کشید پایین، نشست رو لبه ی تخت و هردو رو باهم از پاش دراورد و دوباره دراز کشید. منم اول رکابی و بعد شلوارک و شورتمو باهم دراوردم و خوابیدم رو بدن نرم خاله. صورتم جلوی پستوناش بود، سینه ام به شکم نرمش چسبیده بود و کیرم لای رونهای گوشتی و تپلش قرار گرفته بود. اول صورتمو بین پستوناش فشار دادم و چاک سینه اش رو لیسیدم، بعد شروع کردم به لیسیدن و مکیدن نوک قهوه ای ممه هاش. بعد از خوردن پستوناش، از روش بلند شدم و چرخیدم، خاله با کنجکاوی نگاه میکرد که ببینه میخوام چیکار کنم. زانوهامو دوطرف سرش گذاشتم و پاهامو بازتر کردم تا کیرم درست جلوی صورتش قرار بگیره، بعد خم شدم روش و صورتم جلوی کوسش قرار گرفت.خاله کیرمو با دست نگه داشت و لباشو دور کیرم حلقه کرد. نهایتا دو روز از زدن موهای کوسش می گذشت و نوک موها بیرون اومده بود و وقتی لباس کوسش رو لیسیدم موهاش مثل سمباده عمل میکرد. ازش خواستم زانوهاشو خم کنه و بیاره بالا. دستمو انداختم دور رونش و انگشتامو رسوندم به کوسش. دوتا انگشتمو کردم تو و چوچولشو تو دهنم گرفتم. خاله دستاشو دور کمرم حلقه کرده بود، گاهی زبونش رو دور سر کیرم میچرخوند و بعد با بالا پایین کردن سرش کیرمو ساک میزد. کم کم خاله شروع کرد به بلند کردن کونش از رو تخت و فشار دادن کوسش به دهنم. از روی خاله بلند شدم و بین پاهاش نشستم، کیرمو گرفتم تو دستم و کمی روی چوچولش مالیدم و بین لبای کوسش بالا پایینش کردم. خاله با ناله گفت آهههههه حمید اذیت نکن؛ بکنش تو دیگه. سر کیرمو گذاشتم دم کوسش و اروم فشارش دادم تو. کوس خیس و داغ خاله کیرمو در بر گرفته بود. دستامو کنار بدنش ستون کردم و شروع کردم اروم تلنبه زدن، پستونای خاله با هر تلنبه بالا پایین می رفت، بعد از کمی تلنبه زدن، خاله دستاشو انداخت دور گردنم و منو کشید پایین و بغل کرد. کامل افتاده بودم رو بدن نرمش و فقط اروم کیرمو عقب جلو میکردم، خاله دم گوشم گفت اوف حمید جووون قربون کیرت برم، کاش همیشه پیشم بودی، کاش میشد هر روز کیرتو بکنی تو کوسم. گفتم اره کاش میشد ولی حیف که دوریم. خاله گفت میشه نزدیکتر بشیم عزیزم، اتنای من دختر خوب و خوشگلیه، تو هم که یه شاه پسری، اگه باهم ازدواج کنین، بیشتر میتونی بیای پیشم. راستش کمی جا خورده بودم، توقع نداشتم خاله اینطوری مستقیم پیشنهاد ازدواج من و اتنا رو بده.تلنبه زدن رو متوقف کردم و کمی ساکت موندم، خاله گفت چی شده عزیزم؟ از اتنا خوشت نمیاد؟ گفتم چرا، دختر خیلی مهربون و خوبیه، ولی اخه از من بزرگتره. خاله گفت چه عیبی داره عزیزم؟ این رسم که پسر باید بزرگتر باشه مال قدیم بود، الان کسی به این چیزا اهمیت نمیده. گفتم باشه خاله بهش فکر میکنم. خاله گفت باشه عزیزم، ولی فکر کردن رو بذار واسه بعد و بکن که دارم میمیرم. خودمو جدا کردم و به تلنبه زدن ادامه دادم، خاله گفت اگه ارضام کنی میذارم از پشت بکنی، گفتم یعنی از کون؟ خاله گفت اره عزیزم، میذارم کیر کلفتتو بکنی تو کون تنگم، حالا ببینم چیکار می کنی. بلند شدم و بین پاهاش نشستم، همونطور که تلنبه میزدم با انگشت شست شروع کردم به مالیدن چوچوله اش. خاله با یه دست به ملافه چنگ زده بود و دست دیگه اش رو جلوی دهنش گذاشته بود تا صداش درنیاد. کمی بعد کیرمو کشیدم بیرون و ازش خواستم که چار دست و پا بشینه. خاله قنبل کرد و کون گنده اش رو تا جایی که میشد داد عقب. کیرمو کردم تو کوسش، به کونش چنگ زدم و شروع کردم به تلنبه زدن. کمی بعد شونه هاش رو گرفتم و کشیدمش بالا، حالا هردو زانو زده بودیم و از پشت به خاله چسبیده بودم و کیرم هنوز تو کوسش بود. یه دستمو گذاشتم رو پستوناش و با دست دیگه چوچولشو محکم میمالیدم و تو کوسش تلنبه میزدم. خاله صورتشو برگردوند سمت صورت من و با ناله گفت آی حمید بکن، بکن، کوسم داره اتیش میگیره، نزدیکم حمید، محکم بکن، ابمو بیار. سرعت تلنبه زدنمو بیشتر کردم و چوچولشو هم محکمتر مالیدم. چند لحظه بعد خاله یه دستشو انداخت پشت سرم و لباشو به گردنم فشار داد و شروع کرد به لرزیدن. یه ناله ی طولانی از گلوش بیرون اومد، کم کم لرزش بدنش و فشار دستش به سرم کمتر شد. وقتی کاملا حالش جا اومد گفت حمید فکر نکنم تا حالا اینجوری ابم اومده باشه. مرسی خاله جون. گفتم خواهش میکنم. خاله گفت الوعده وفا، چجوری میخوای کونم بذاری؟ گفتم رو شکم بخواب لاشو باز کن. خاله رو شکم دراز کشید و کیرم از کوسش دراومد. ترشحات سفید و غلیظ کوس خاله همه ی کیرمو پوشونده بود. پاهاش که باز بود، لای کونشو هم دو دستی واسم باز کرد. کمی کیرمو لای کونش و روی سوراخش مالیدم و بعد سرشو با سوراخ کونش تنظیم کردم. خاله گفت حمید جون فقط یواش، گفتم چشم. شروع کردم به فشار دادن، یکی دوبار لیز خورد و رفت بالا. بلاخره با دست تو موقعیت ثابتش کردم و فشار دادم، کم کم احساس کردم که سوراخش داره باز میشه، وقتی سر کیرم رفت تو، خاله یه اخ نسبتا بلند گفت. گفتم بکشم بیرون؟ گفت نه فقط یکم نگه دار تا عادت کنم، کمی صبر کردم و وقتی خاله اوکی داد به فشار رو بیشتر کردم. بلاخره کیرمو تا ته توی کون خاله کرده بودم، کونش واقعا تنگ بود و فکر نمیکردم بتونه تلنبه زدنم رو تحمل کنه، با سرعت خیلی کم شروع کردم به عقب جلو کردن. خاله صورتشو به بالش فشار میداد ولی از ناله هاش معلوم بود که درد داره. یکی دو دقیقه بعد کیرمو کشیدم بیرون و از خاله خواستم تا به پشت بخوابه و زانوهاشو رو سینه اش جمع کنه. بر اساس تجربه ای که با مامان داشتم میدونستم اینجوری دردش کمتر میشه. خاله با دست زانوهاشو به طرف سینه اش کشید و نگه داشت. پشتش نشستم و دوباره کیرمو توی کونش کردم. خاله گفت حمید اینطوری خیلی بهتر شد. اروم و عمیق تلنبه میزدم. کمی بعد کیرمو تا ته فشار دادم تو و ابمو ریختم تو کون خاله و افتادم روش. خاله دستا و پاهاشو دورم حلقه کرد و کمی تو اون حالت موندیم و لب گرفتیم. کمی بعد گفتم وقتی کشیدم بیرون رو شکم بخواب که ابم نریزه رو تخت. گفت باشه. کشیدم بیرون و خاله سریع برگشت. دستمال مرطوب های مامان رو برداشتم و لای کونش رو تمیز کردم. خاله از تخت پایین اومد تا لباساشو بپوشه. شورتشو که تا زیر کونش کشید بالا چندتا دستمال مرطوب توی چاکش فشار دادم و گفتم اینم نوار بهداشتی واسه کونت. خاله خندید و گفت از دست تو. لباسامونو پوشیدیم، خاله گفت مرسی عزیزم، خیلی حال داد. گفتم به منم همینطور یه لب کوتاه ازش گرفتم و خاله رفت. منم دراز کشیدم ولی فکر اتنا و ازدواج تا مدتی نذاشت بخوابم. اتنا دختر خیلی خوشگل و خوش اندامی بود و اخلاق خوبی هم داشت، ولی فکر ازدواج در کل کمی منو می ترسوند. روز بعد خاله و اتنا و همینطور بچه ها رو بردم خونه ی مادربزرگم و خودم برگشتم پیش مامان، یه سکس اساسی باهم داشتیم، بعد از سکس که لخت تو بغل بودیم موضوع اتنا و حرفای خاله رو به مامان گفتم. به نظر مامان هم ایده ی بدی نبود، ولی گفت که لازم نیست که حتما خیلی زود باهم ازدواج کنین، می تونین یه مدت باهم حرف بزنین و همدیگه رو خوب بشناسین. باهم حموم کردیم و ماهم رفتیم خونه ی مادربزرگ. چند روز بعد وقتی خاله اینا رو رسوندم ترمینال تا برگردن گرگان، وقتی خاله بغلم کرد دم گوشم گفت زیاد دست دست نکن، اتنا هم از تو خوشش میاد ولی خواستگار خوب هم کم نداره، گفتم چشم، زود خبر میدم. مطمئن بودم که خاله دروغ نمیگه. حتی اگه در جریان خواستگارهاش هم نبودم، با یه نگاه به ظاهرش میشد فهمید که همچین دختری چقدر خاطرخواه داره. وقتی اتوبوس حرکت کرد، اتنا با یه لبخند برام دست تکون داد، لبخندش واقعا دلم رو لرزوند. روز بعد مامان به خواست من به خاله زنگ زد و گفت که من اتنا رو می خوام ولی تا وقتی درسم تموم بشه و به شغل مناسب پیدا کنم نمیتونیم ازدواج کنیم. خاله هم گفت که عیبی نداره و تا زمان مناسب فقط باهم حرف بزنین. خاله با اتنا حرف زد و عصر همون روز اتنا بهم پیامک داد. من و اتنا شروع کردیم به حرف زدن. اوایل رابطه امون کمی رسمی بود ولی کم کم یخمون اب شد، تا حدی که بعد از چند ماه با هم سکس چت میکردیم و از طریق مکالمه ی تصویری اتنا بدن بی نظیرش رو برام به نمایش میذاشت. سعی می کردم رابطه ی جدیدم با اتنا روی رابطه ام با مامان تاثیر نذاره و نیازهای مامان رو کاملا براورده کنم.
     
  
مرد

 
مامان شکوفه قسمت هفتم
مامان تو این دو سالی که از شروع رابطه امون می گذشت تغییرات زیادی کرده بود، از نحوه ی آرایش کردن و لباس پوشیدنش تو خونه و بیرون تا ورزش منظم که باعث شده بود نزدیک به 8 کیلو وزن کم کنه و از حدود 74 کیلو به 66 کیلو رسیده بود. دوستای نزدیکم که باهم راحت بودیم میگفتن مامانت چی شده و خوش بحال بابات، تو دلم بهشون می خندیدم و می گفتم بابا کیلو چنده؟ خوش بحال خودم که همش مال منه. اونروز مامان به عروسی دختر دوستش دعوت بود، مامان بعد از نهار گفت تا من میرم حموم، بچه ها رو ببر خونه ی مامان بزرگ و برگرد. وقتی برگشتم مامان از حموم بیرون اومده بود و حاضر شده بود تا ببرمش ارایشگاه. مامان رو رسوندم و خودم هم یه سلمونی رفتم، بعد برگشتم خونه، کت و شلوار سیاهم رو پوشیدم و کراوات قرمز هم زدم. بعد منتظر نشستم. بعد از سه ساعت، کار مامان تموم شد و زنگ زد تا برم دنبالش، مامان به حدی زیبا شده بود که به سختی می تونستم چشم ازش بردارم. وقتی رسیدیم خونه، داشتم دنبالش می رفتم تو اتاق که مامان گفت تو کجا؟ گفتم میام تو دیگه، کس دیگه ای که خونه نیست. مامان گفت لازم نکرده، برو بشین تا حاضر بشم، هر چقدر اصرار کردم قبول نکرد، رفت تو اتاق و درو بست. تو پذیرایی منتظر نشستم تا مامان بیاد بیرون، چند دقیقه بعد در اتاق باز شد و مامان اومد بیرون. با دیدن مامان، فکم به زمین چسبید، مامان یه لباس مجلسی بلند به رنگ قرمز البالویی تنش بود سرتاسرش با پولک های براق و درخشان پوشیده شده بود. فقط طرف چپش استین و شونه داشت و شونه و بازوی راستش لخت بود بنابراین نمی تونست از زیرش سوتین بپوشه. همینطور هر دو طرف لباس چاک های بلندی داشت که باعث میشد با هر قدم رونهای سفید و درخشان مامان دیده بشه. همینطور کفش قرمز پاشنه 10 سانت پاش بود که قدش رو بلندتر نشون میداد. مامان اروم چرخید، هنوز زیپ پشتش باز بود و لباس کاملا به کونش چسبیده بود و کون گوشتی مامان رو به خوبی نشون میداد. مامان با لبخند نگاهم کرد و گفت چطوره؟ گفتم نمیذارم اینو بپوشی، مامان یه اخم ناز کرد و گفت چرا؟ گفتم اینطوری مجبورم با همه ی مردا توی عروسی کتک کاری کنم. مامان گفت نگران نباش عزیزم، اینا واسه خانواده ی دوستم اینا عادیه، هیچ کس حتی متوجه من هم نمیشه. گفتم شوخی میکنی دیگه؟ خودتو تو اینه دیدی؟ خود انجلینا جولی لخت کنارت وایسه بازم مردا واسه تو شق می کنن. مامان خندید و گفت تعریف کردنت هم مثل ادمیزاد نیست، بیا این زیپ منو ببند بریم، داره دیر میشه. رفتم پشتش، بعد از اینکه زیپ لباس رو بستم، کیرمو به کونش چسبوندم و پستوناش رو گرفتم و دم گوشش گفتم مامان همینجا خم شو بکنمت بعد بریم. مامان سریع ازم جدا شد و گفت نکن لباسم چروک میشه، بعد چرخید و یه بوس کوچولو با اون لبای قرمزش رو لبام گذاشت و گفت وقتی برگشتیم عزیزم، قول میدم. گفتم باشه، مامان یه مانتوی بلند پوشید و یه شال هم انداخت رو سرش، سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم. عروسی توی یه ویلای خیلی بزرگ بیرون شهر بود، وقتی از ماشین پیاده شدیم مامان مانتو و شالش رو دراورد و توی ماشین گذاشت، توی حیاط بزرگ ویلا میز چیده بودن و مهمونها اونجا بودن. از همون لحظه ی ورود نگاه مردها روی مامان سنگینی میکرد. بعد از خوش امد گویی، میزبان مارو به طرف میزمون هدایت کرد. کم کم مجلس گرم شد و زنها و دخترای خوشگل و سکسی شروع به رقص کرده بودن. مامان گفت حمید منم میخوام برم برقصم، گفتم بیخیال مامان، نمی بینی همه بهت زل زدن؟ مامان یه لبخند مادرانه زد و گفت خوب بذار انقدر نگاه کنن که چشاشون دربیاد، اخرش که مال توام، از چی نگرانی؟ بعد اروم رفت وسط و شروع کرد به رقصیدن، میتونستم ببینم که مامان واقعا داره لذت میبره، انگار از تاثیری که رو مردا میذاره احساس قدرت می کنه و هر لحظه به قول معروف پیاز داغش رو بیشتر می کنه. بلاخره خسته شد و اومد نشست. مراسم ادامه پیدا کرد و تا اخر یه دور دیگه اینبار در کنار من رقصید. ساعت 1 شب بود که بلاخره سوار ماشین شدیم. مامان دیگه مانتو و شالش رو نپوشید و با همون لباس نشست تو ماشین. تو مسیر حرف زدیم و موزیک گوش دادیم تا رسیدیم. توی پارکینگ پیاده شدم . در طرف شاگرد رو باز کردم تا مامان هم پیاده بشه ولی مامان هنوز نشسته بود، گفتم والاحضرت ملکه قصد پیاده شدن ندارن؟ مامان لبخندی زد و پیاده شد ولی به جای کنار رفتن، دستاشو انداخت دور گردنم و گفت می گم حمید بیا همین جا بکنیم؟ گفتم چی؟ گفت سکس دیگه. گفتم دیوونه شدی؟ یکی میاد می بینه بدبخت میشیم. مامان گفت ماشین همه ی همسایه ها که اینجاست یعنی کسی از بیرون نمیاد، اگه کسی از بالا هم بخواد بیاد صدای اسانسورو میشنویم دیگه، ببین خیس خیسم، دستمو گرفت و از لای لباسش روی کوسش فشار داد، شورت نداشت و دستم به کوس خیسش چسبید. گفتم کلا شورت نپوشیده بودی؟ گفت نه، بعد لبامو بوسید و گفت حمید می بینی کوسم چه خیسه؟ تو راه داشتم بهش فکر می کردم انقدر حشری شدم که نگو، باشه؟ نمی دونستم چی بگم، مامان گفت حداقل اینجا شروع کنیم، بقیه اش رو تو خونه ادامه بدیم. گفتم باشه، مامان دیوانه وار شروع کرد به لب گرفتن ازم. کمی بعد اروم جلوم نشست. زیپ شلوارمو باز کرد، دستشو برد تو و کیرمو دراورد و شروع کرد به ساک زدن، بین دیوار و ماشین ایستاده بودم و مامان داشت با حرارت برام ساک میزد. کمی بعد بلندش کردم، در عقب رو باز کردم و مامان به پشت رو صندلی عقب دراز کشید و پاهاشو تو هوا بلند کرد. کوس سفید و تازه شیو شده اش حتی تو تاریکی برق میزد. خم شدم و شروع کردم به لیسیدن، اول لبای کوسشو لیسیدم، بعد زبونمو لوله کردم و تو سوراخش فشار دادم، بعد دوتا انگشت کردم توی کوسش و همزمان با عقب و جلو کردن، چوچولشو میمکیدم، مامان سعی می کرد ناله نکنه ولی گاهی بی اختیار ناله اش شنیده میشد. کمی بعد مامان موهامو گرفت و سرمو بالا اورد و گفت بسه دیگه پسرم، کیرتو میخوام، کیرتو بکن تو کوسم. صاف ایستادم، مامان چرخید و رو صندلی عقب چار دست و پا نشست و کونشو داد عقب. دامن لباسش رو کشیدم روی کمرش، بعضی از کوسها شکل همبرگر هستن ، ولی کوس مامان شکل کلوچه است، یعنی لبای داخلی کوسش بیرون نمیزنه و فقط لبای بیرونی سفید کوسش دیده میشه که من عاشقش هستم. کیرمو با دست هدایت کردم تو کوس خیس مامان، کونش رو از دو طرف گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن. سعی میکردم کیرمو تا ته توی کوسش نکوبم ولی با این وجود حتی صدای رفت و امد کیرم توی کوس خیسش تو سکوت شب توی پارکینگ می پیچید. کمی بعد دیگه ترسم ریخته بود، کیرمو کشیدم بیرون و مامان رو پیاده کردم، رفتیم پشت ماشین، مامان خم شد و دستاشو روی صندوق گذاشت، پشتش نشستم و صورتمو لای کونش فشار دادم، کمی کوسشو لیسیدم، لای کونشو باز کردم و زبونمو روی سوراخ کونش فشار دادم که ناله اش دراومد، دوباره بلند شدم، یه تف به سوراخ کونش مالیدم و سر کیرمو گذاشتم روش و شروع کردم به فشار دادن، کیرم اروم لیز خورد و رفت توی کونش، مامان یه آه بلند کشید، پهلوهاشو گرفتم و شروع کردم به تلنبه زدن، شکمم به کون نرم مامان میخورد و شالاپ شلوپ میکرد. وقتی دیدم ناله های مامان داره بلند میشه، از شونه هاش گرفتم و کشیدمش تا صاف ایستاد. یه دستمو جلوی دهنش گذاشتم و با دست دیگه شروع به مالیدن چوچوله اش کردم. مامان به کمرش قوس داده بود و کونش عقبتر اومده بود، کمی تو اون حالت تلنبه زدم، مامان دستمو از رو دهنش برداشت و گفت عشقم بریم خونه. وسایمون رو از تو ماشین برداشتیم و رفتیم توی اسانسور، مانتو و کیف مامان تو دست من بود، مامان هم کیرمو گرفته بود که دست خالی نباشه، تو اسانسور از هم لب گرفتیم و مامان کیرمو مالید، بلاخره رفتیم تو خونه و چراغ هارو روشن کردیم. رفتیم تو اتاق مامان، زیپ لباسش رو باز کردم و مامان درش اورد، تا من لباسامو دربیارم مامان لخت جلوی پنجره ایستاد، رفتم و از پشت بهش چسبیدم، مامان بهم تکیه داد و صورتشو به صورتم چسبوند. کمی توی سکوت به شهر نگاه کردیم. مامان گفت حمید فکر میکنی کسای دیگه ای هم مثل ما هستن؟ گفتم مادر و پسر؟ گفت اره، گفتم حتما هستن، شرط می بندم که تو همین محل خودمون هم مادر و پسرایی هستن که مثل ما واسه عشقشون محدودیت قائل نیستن. مامان تو بغلم چرخید و دستاشو انداخت دور گردنم. لبخند زیبا و نگاه نافذش دلمو می لرزوند. لبامون دوباره قفل شد و دستامون رو بدن همدیگه می چرخیدن. اروم رفتیم روی تخت، مامان گفت تو بخواب عزیزم. به پشت دراز کشیدم، مامان زانوهاشو دو طرف بدنم گذاشت، کیرمو گرفت و به ارومی روش نشست، دستاشو دو طرف سرم ستون کرد و شروع کرد به بالا پایین رفتن رو کیرم. پستونای گرد و درشت مامان رو تو دستام گرفتم و کمی مالیدمشون، بعد نوک پستوناشو اروم بین انگشتام فشار دادم و چرخوندم. هیچ عجله ای نداشتیم، اگه شهوت محرک اولیه ی سکسمون بود، الان تنها حسی که داشتیم عشق بود که سکس رو حتی لذتبخش تر می کرد. مامان خودشو کمی بلند کرد تا کیرم از کوسش بیرون اومد، بعد گرفتش و اینبار با سوراخ کونش تنظیمش کرد و روش نشست، دستامو زیر کون مامان گذاشتم و کمکش میکردم تا روی کیرم بالا پایین بره، کون تنگ مامان انگار داشت شیره ی جونمو میمکید. کمی بعد سفت بغلش کردم و چرخیدم تا مامان اومد زیرم، مامان پاهاشو باز کرد و تو هوا نگه داشت، همینطور که اروم تو کونش تلنبه میزدم، با انگشت شستم چوچوله اش رو میمالیدم، ناله های مامان بلندتر شده بود و نفس نفس میزد، میون ناله هاش می گفت آه حمید، اره همینطوری بکن، همینطوری تلنبه بزن، اه مامان جان واینستا، کوسمو بمال، کونمو بکن. اه حمید دارم می میمیرم، حمید داری منو میکشی با این کیرت،داری مامانتو می کشی، منم گفتم اره؟ کیرمو دوست داری؟ کیر پسرتو دوست داری؟ مامان گفت اره عاشقشم، عاشق کیر پسرمم. دوست دارم همیشه تو کوسم باشه، تو کونم باشه، تو دهنم باشه. حمید محکمتر، تندتر بکن، حمید داره میاد، مامانتو محکمتر بکن. سرعت تلنبه هام رو بیشتر کردم و چوچولشو محکمتر میمالیدم، مامان سرمو گرفت و کشید سمت خودش و شروع کرد به لب گرفتن. کمی بعد ناخن هاشو تو پشتم فرو کرد، سوراخش تنگ شد و بدنش شروع کرد به لرزیدن. مامان لب پایینم رو هم بین دندوناش فشار میداد تا جیغ نزنه ولی کم مونده بود که جیغ منو دربیاره. بلاخره کمی اروم شد. لبم و پشتم به شدت درد میکرد ولی چیزی نگفتم، وقتی مامان کمی اروم شد، کیرمو کشیدم بیرون، مامان رو شکم خوابید و لای کونشو واسم باز کرد، روش خوابیدم، کیرمو کردم تو کونش و شروع کردم به تلنبه زدن تا اینکه منم ابم اومد و همه رو تو کون مامان خالی کردم. کمی تو همون حالت رو بدن نرم مامان موندم، بعد بلند شدم تا برم دستشویی و کمی اب بخورم. تو اینه دستشویی به پشتم نگاه کردم، جای ناخن هاش زخم شده بود و کمی هم خون اومده بود. خونش رو پاک کردم و از تو اتاقم یه تیشرت سیاه پوشیدم که زخم رو نبینه و ناراحت نشه. برگشتم و تو بغل هم به خواب رفتیم.
     
  
مرد

 
انتقام
پدرم ادم خوبی نبود، انگار تمام لذتش در مخالفت با ما و اذیت کردن ما خلاصه شده بود، با اینکه پول زیادی داشت ولی نمیخواست برای خانواده اش خرج کنه، مثلا حتی یه ماشین لباسشویی نخریده بود و مامان بیچاره ام تا 43 سالگی مجبور بود لباسها رو با دست بشوره. یا برای جهزیه ی خواهرم مامان مجبور شد تنها زمینی که از پدرش بهش ارث رسیده بود رو بفروشه و بابا هیچ کمکی نکرد. یه روز بهمون خبر دادن که ماشین بهش زده و در جا تموم کرده، تنها جمله ای که بین من و مامان رد و بدل شد این بود که من گفتم شاید از مردنش خیری بهمون برسه. وقتی داشتیم خاکش میکردیم، جز یکی از خواهراش کس دیگه ای واسش گریه نکرد. برای حفظ ظاهر هم که شده براش مراسم گرفتیم. روز چهارم بود، حدود ساعت 3 ظهر مامان بهم گفت پاشو بریم سر خاکش. تعجب کرده بودم ولی چیزی نپرسیدم، توی مسیر هم حرفی زده نشد و رسیدیم سر خاک. هوا خیلی گرم بود و کسی اون اطراف نبود. فقط یه خاکسپاری با فاصله ی حدود 50 متر از ما در حال انجام بود. کمی در سکوت ایستادیم و به قبر نگاه کردیم. بعد مامان گفت چادرمو بردار و یجور نگه دار که کسی منو نبینه. چادر سیاهش رو از سرش برداشتم و مثل یه پرده باز کردم، از بالای چادر نگاهش میکردم که ببینم چیکار میکنه. مامان مانتوش رو بالا کشید، دکمه و زیپ شلوارش رو باز کرد، شلوار و شورتشو پایین کشید و روی قبر نشست، یه نگاه به اطراف کردم، هنوز کسی نبود. پشت مامان به من بود و می تونستم کونش رو ببینم، خیلی زود صدای شره ی اب به گوش رسید، مامان داشت رو قبر بابا می شاشید. وقتی تموم شد، مامان بلند شد و شورت و شلوارش رو بالا کشید، زیپ و دکمه اش رو بست و مانتوشو مرتب کرد، بعد چادر رو ازم گرفت و انداخت رو سرش،هنوز کف شاش مامان روی قبر مونده بود، مامان رو به قبر گفت بهت گفته بودم که میام و رو قبرت می شاشم. بهم گفت بریم. سوار ماشین که شدیم بهش گفتم میخوای بگی جریان چی بود یا نه؟ مامان گفت هیچی، قسم خورده بودم که روی قبرش میشاشم، الان هم بهش عمل کردم. دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد. اونروز مامان سرحالتر از روزهای گذشته به تظر میرسید. اونروز وقتی میخواستم بخوابم، تا چشمام رو می بستم تصویر کون مامان میومد جلوی چشمم. به خودم فحش میدادم ولی بازم همون صحنه رو میدیدم. من قبلا هیچوقت به مامان با نظری بدی نگاه نکرده بودم ولی قبلا هم هیچوقت کونش رو ندیده بودم. مامان حدود 160 قد و نزدیک 70 کیلو وزن داره، قسمتی از این اضافه وزن توی شکمش و پهلوهاش و مابقی توی پستونا و کونش جمع شده، پستونای مامان سایز 85 و کونش بزرگ و سفیده. بعد اینکه کارای انحصار وراثت انجام شد و دارایی بابا بهمون رسید اولین کاری که کردیم خریدن یه ماشین لباسشویی و یه ماشین ظرفشویی بود. صبح روز بعد از مراسم چهلم، به مامان گفتم که حاضر شو بریم بیرون. گفت کجا؟ گفتم خرید، گفت نمیخواد عزیزم، من چیزی احتیاج ندارم. گفتم میدونم ، ولی از این به بعد قراره چیزایی که دوست داریم رو بخریم، نه فقط چیزایی که نیاز داریم. بلاخره مامان راضی شد، لباساش رو پوشید و از خونه زدیم بیرون. شروع کردیم به گشتن لباس فروشی ها، هر لباسی که نشونش میدادم مامان بهونه میاورد، مثلا میگفت نه این خیلی تنگه، این خیلی بازه، من که دختر 20 ساله نیستم لباس این رنگی بپوشم. دیگه کلافه شده بودم، با تحکم بهش گفتم بسه دیگه، از این به بعد مرد خونه منم و هرچی من بخرم و بگم باید بپوشی. مامان جا خورد و فقط به نشانه ی تایید سرشو تکون داد. به ارومی بهش گفتم مامان جونم، اینهمه سال لباسای سیاه و تیره و گشاد پوشیدی، ادم وقتی لباسای تورو می بینه دلش میگیره، لباسای رنگ روشن و شاد واسه روحیه ی جفتمون خوبه. مامان لبخندی زد و گفت باشه عزیزم، هر چی تو بگی. اینبار من شروع کردم به انتخاب لباسها، شلوار ها و شلوارک های تنگ با رنگ های شاد و روشن، تاپ های یقه باز و بندی، دامن های نسبتا کوتاه، چندتا هم لباس شب سکسی و کوتاه و چند دست لباس بیرون خوشگل هم براش خریدم. تقریبا تا شب تو فروشگاه ها و مراکز خرید گشتیم و لباس خریدیم. زمانی که پراید ده میلیون بود، حدود یک و نیم میلیون برای لباسای مامان خرج کردم. وقتی از جلوی یه مغازه ی لباس زیر رد میشدیم بهش گفتم اینجارو دیگه من نمیتونم بیام، خودت برو تو و با یه کیسه ی پر برگرد بیرون. اگه کیسه خالی باشه خونه نمیریم هااااا. مامان باز بهانه اورد و من و من کرد، ولی به زور فرستادمش تو. چند دقیقه بعد مامان با دو تا کیسه اومد بیرون، از اندازه ی کیسه ها معلوم بود که به حد کافی خریده واسه همین راه افتادیم. شام رو هم بیرون خوردیم و رفتیم خونه. به مامان گفتم همینجا تو پذیرایی بشین تا بیام. چند تا کیسه زباله ی بزرگ برداشتم و رفتم تو اتاق مامان. کمد لباسش رو باز کردم. مامان اومد تو و گفت محسن چیکار می کنی؟ گفتم دارم واسه لباسای جدیدت جا باز میکنم، مامان گفت نه محسن خودم تمیز می کنم. گفتم اگه به خودت باشه لباسای جدید رو یه جا قایم می کنی و همون لباسای کهنه رو می پوشی، برو بشین وقتی کارم تموم شد صدات می کنم. مامان رفت ولی دم در ایستاد و از همونجا مشغول تماشا شد. تک تک کمد ها و کشوهاشو باز کردم و هرچی لباس کهنه داشت رو توی کیسه ریختم. نوبت به کشوی لباسای زیرش رسید.اونم باز کردم. دونه دونه شورت ها و سوتین هاش رو توی کیسه مینداختم. همشون کهنه و مدل پیرزنی بودن، یه شورت سیاه داشت که از بس پوشیده شده بود، پر از سوراخ و رنگ و رو رفته بود. اونو با دوتا دست به مامان نشون دادم و گفتم چند ساله اینو می پوشی که به این روز افتاده؟ مامان چیزی نگفت و سرشو انداخت پایین. وقتی کشو خالی شد، ته کشو یه نایلون رنگی کوچیک بود. وقتی خالیش کردم یه شورت و سوتین سیاه توری خیلی نازک توش بود. از نایلونش معلوم بود که خیلی وقته اونجاست ولی هنوز مارکش کنده نشده بود و اکبند بود. اونو گذاشتم تو کشو موند و بقیه ی لباساشو برداشتم، بهش گفتم حالا با سلیقه ی خودت لباسای تازه رو بچین تو کمد. وقتی از کنارش رد میشدم، چشمم به بلوز ضخیم کهنه ای افتاد که تنش بود. بهش گفتم لباسایی که تنته رو هم در بیار که بندازم بیرون. گفت باشه، گفتم مامان همشو میگما. گفت باشه. لباسای جدیدش رو هم گذاشتم تو اتاق و اومدم بیرون و درو بستم. حدود نیم ساعت بعد مامان از اتاق اومد بیرون. یه شلوار قرمز بلند ولی تنگ به همراه یه تاپ بندی سیاه تنش بود و بندهای سوتینش هم معلوم بود، مامان یه چند تیکه لباس تو دستش داشت، اومد جلو و دادشون بهم. وقتی برگشت، نگاهم بی اختیار رفت روی کون بزرگش، شلوار اطراف کونش کشیده و نازک شده بود و سایه ی شورت سیاهش رو هم میشد تشخیض داد. وقتی لباساشو زیر و رو کردم که ببینم چیزی از قلم ننداخته، یه شورت نارنجی افتاد زمین، یه سوتین سبز هم لای بلوزش بود. وقتی شورت رو از زمین برداشتم دیدم هنوز گرمه و معلوم بود که تازه درش اورده. گذاشتمشون توی یه کیسه. به مامان گفتم ببین حداقل بیست سال جوونتر به نظر می رسی. مامان یه لبخند با خجالت زد و گفت خودتو مسخره کن. گفتم به جون خودم راست میگم. اصلا خیلی تغییر کردی، خیلی بهت میاد، مامان گفت مرسی عزیزم. کمی با هم در مورد زندگی اینده امون حرف زدیم و بعد رفتیم تو اتاق خودمون تا بخوابیم. کمی تو تخت دراز کشیدم، ولی نتونستم جلوی خودمو بگیرم، بلند شدم و به ارومی رفتم بیرون و شورتی که مامان تازه دراورده بود رو از تو کیسه برداشتم و با خودم بردم تو اتاق. کیرمو دراوردم و دراز کشیدم، شورت مامان رو روی صورتم گذاشتم و شروع کردم به جق زدن. بوش خیلی خوب بود و بدجوری حشریم کرد. وقتی ابم داشت میومد همه رو روی شورتش ریختم. شورت رو زیر تختم قایم کردم و خوابیدم. روز بعد لباسای کهنه اش رو انداختم بیرون و فقط اون شورت نارنجی رو نگه داشتم. مامان به پوشیدن اون لباسای تنگ و باز عادت کرده بود، ولی من نمی تونستم عادت کنم و هر بار با دیدنش تو اون لباسا حشری می شدم. خواهرم هم که بهمون سر میزد از دیدن مامان تو اون لباسای خوشرنگ و جدید خوشحال میشد و از مامان کلی تعریف میکرد و از من هم تشکر میکرد که باعث تغییر روحیه ی مامان شدم. بعضی شبا تو اتاقم جق میزدم و ابمو توی همون شورت می ریختم. بعد از چند بار، شورت مثل تخته سفت شده بود. یه شب به خودم گفتم اینبار هم ابمو توش می ریزم و فردا میندازمش دور. وقتی شورت رو از زیر تخت دراوردم، از تعجب ماتم برد. شورت کاملا شسته شده بود و حتی بوی نرم کننده هم میداد. گیج شده بودم. مامان شورتشو که پر از اب منی من بود از زیر تختم پیدا کرده بود، تمیز شسته بودش و دوباره گذاشته بود سر جاش؟ با خودم فکر کردم که حتما میخواد فردا به روم بیاره حالمو بگیره. با همین فکر ترس وجودمو گرفت و کیرم خوابید. اینبار شورت رو توی کمدم زیر لباسا قایم کردم و تصمیم گرفتم اگه چیزی گفت کلا منکر بشم. روز بعد به سختی می تونستم تو چشمای مامان نگاه کنم ولی مامان خیلی عادی رفتار می کرد و هیچی نگفت. وقتی بعد از دو روز هیچ خبری نشد دیگه ترسم ریخت. مامان هنوز از لباسای جدید،ضخیمترین و پوشیده ترین هاش رو انتخاب میکرد و می پوشید ولی لباسا انقدر تنگ بودن که کون و پستوناشو به خوبی نشون بدن و سوژه ی جق واسم فراهم کنن. اون موقع هنوز پیش دانشگاهی بودم و صبح ها باید میرفتم مدرسه. اونروز صبح وقتی مامان واسه مدرسه بیدارم کرد، یه شلوارک تنگ سفید پاش بود که شورت قرمزش به خوبی از زیرش دیده میشد، یقه ی تاپ صورتیش هم به قدری باز بود که نصف پستونای سفید و بزرگش دیده میشد. کیرم تازه وقتی از خونه بیرون اومدم خوابید. تو کلاس همش فکرم پیش کون مامان بود. وقتی برگشتم خونه، یه اتفاق عجیب افتاده بود. مامان با همون لباسا جلوی گاز وایساده بود و نهار رو اماده میکرد ولی به جای شورت قرمز، یه شورت سیاه تنش بود. یعنی چه اتفاقی افتاده بود که مامان مجبور شده بود فقط شورتش رو عوض کنه؟ تا شب همش فکرم درگیر این قضیه بود، شب وقتی دستمو بردم زیر تخت تا شورت مامان رو بردارم، به جای شورت نارنجی، یه شورت سیاه تو دستم دیدم. اول فکر کردم اشتباه دیدم ولی وقتی چراغ رو روشن کردم مطمئن شدم که شورت سیاهه. شورت رو پشت و رو کردم و جلوش یه لکه دیدم، لکه ای که از ترشحات کوس مامان ایجاد شده بود. نشستم رو تخت و به اتفاقات این چند وقت فکر کردم. پایین کشیدن شلوار و شورتش سر قبر رو میشد به حساب عصبانیت از بابا گذاشت، ولی شستن شورت پر از اب کیر و گذاشتنش سر جاش، و حالا گذاشتن یه شورت جدید زیر تختم با توجه به اینکه قطعا میدونست باهاشون چیکار می کنم چه معنی ای میتونست داشته باشه؟ ایا مامان فقط با این شیطنت کوچیک تفریح می کرد یا میخواست به یه چیز جدی تر تبدیل بشه؟ باید ته و توی قضیه رو در میاوردم. حواسم بیشتر به مامان جمع شده بود و حرکاتش رو زیر نظر داشتم. با کمی دقت میشد فهمید که مامان هم منو زیر نظر داره، مخصوصا وقتی لباس جدید می پوشید، عکس العمل منو ارزیابی می کرد و وقتی میدید که لباسش توجه منو جلب کرده، اون لباس رو برای مدت طولانی تر می پوشید. مثل همون شلوارک سفید و نازک که یک هفته تمام پوشیدش. اونروز وقتی از مدرسه اومدم، دیدم مامان برای اولین بار یه لباس شب کوتاه ابی پوشیده که دامنش تا وسط رونش پایین اومده بود و یه جوراب شلواری رنگ پا هم پاش بود. رفتم کنارش، مامان داشت سیب زمینی سرخ میکرد. دستمو انداختم رو شونه اش و صورتشو بوسیدم، مامان هم زود صورتشو برگردوند تا منو ببوسه قبل از اینکه بتونم صورتمو برگردوندم و لبامون به هم چسبید، یه بوس کوتاه بود ولی بدجوری چسبید. مامان هم اصلا به روی خودش نیاورد و به کارش ادامه داد. رفتم و لباسامو عوض کردم، وقتی برگشتم دیدم مامان بدون اینکه زانوهاشو خم کنه، دولا شده تا ازکابینت چیزی برداره، دامن لباس بالا رفته بود و میتونستم شورت فسفری رنگ مامان رو از زیر جوراب شلواریش ببینم که کوس قلنبه اش رو پوشونده، باقی شورت هم لای لپهای کونش قایم شده بود، نصف کون گوشتی مامان هم معلوم بود. چند ثانیه بعد مامان ایستاد و دامنش هم پایین اومد. کیرم شق شده بود، وقتی داشتم کیرمو به یه موقعیت بهتر جابجا میکردم مامان سرشو چرخوند و دید. وقتی روبروی هم نشستیم و مشغول خوردن ناهار شدیم تازه دیدم که مامان سوتین نبسته و برجستگی نوک پستوناش از روی لباس معلومه. نهار رو که خوردیم، مامان روی کاناپه نشست و منم رو مبل تکی نشستم و مشغول تماشای تلوزیون شدیم، مامان یه پاشو روی اونیکی انداخت که باعث شد دامن لباسش بالا بره و تمام رون گوشتیش معلوم بشه، مامان با عوض کردن پاهاش داشت هیپنوتیزمم می کرد. نیم ساعت بعد مامان کامل روی کاناپه دراز کشید و سرشو رو دسته ی کاناپه گذاشت، پاهاش سمت من بود و سرش طرف دیگه. مامان یه زانوشو خم کرد و بالا اورد و پای دیگه اش رو انداخت روش. یه نمای کامل از کوس و کونش رو که با شورت و جوراب شلواری پوشیده شده بود رو بهم نشون میداد. بی اختیار دستم رفته بود رو کیرم و درحالی که به لای پای مامان زل زده بودم داشتم می مالیدمش. یه لحظه به صورت مامان نگاه کردم و دیدم که سریع نگاهش رو ازم دزدید و برگردوند سمت تلوزیون. دیگه نمیتونستم تحمل کنم، اگه اونجا می موندم جلوی مامان خودمو خراب میکردم و نمیخواستم این اتفاق بیفته. بلند شدم و رفتم تو اتاقم. تا شب صبر کردم و قبل از خواب جق زدم و ابمو تو شورت سیاه مامان ریختم. یه فکری به سرم زد. صبخ قبل از رفتن به مدرسه کامپیوترمو روشن کردم و وب کم رو به طرف تخت تنظیم کردم و تو حالت ضبط گذاشتم. مانیتور رو هم خاموش کردم که اگه یه موقع مامان اومد تو اتاقم متوجه نشه. وقتی از مدرسه برگشتم به مامان سلام دادم و زود رفتم تو اتاقم و درو بستم. نشستم پشت سیستم و مشغول تماشای فیلم ضبط شده کردم، تند تند فیلم رو جلو میزدم، چهار ساعت از فیلم گذشته بود و خبری نشده بود، با خودم گفتم احتمالا نیومده دیگه، با این حال نیم ساعت فیلم رو جلو زدم و اونموقع بود که دیدم مامان وارد اتاقم شد. یعنی درست نیم ساعت قبل از برگشتنم به خونه. یدفعه ضربان قلبم بالا رفت و دهنم خشک شد. مامان مستقیم رفت سراغ تختم، خم شد و شورتشو از جایی که قایمش میکردم برداشت. اول همه جای شورت رو بررسی کرد، بعد گرفتش جلوی صورتش و بوش کرد. مامان رفت رو تختم و به پشت دراز کشید، دامن لباسش رو بالا کشید، دست راستش رو برد توی شورتش و با دست چپ اونیکی شورت رو جلوی دماغش نگه داشت. باورم نمیشد که فقط چند دقیقه قبل مامان روی تختم بود و داشت خودارضایی میکرد. مامان پاهاشو از هم باز کرده بود و داشت کوسشو میمالید، سرشو مدام به اینطرف و اونطرف میگردوند ، کونشو بلند می کرد و کمرشو تکون میداد، چند دقیقه بعد شروع کرد به لرزیدن و بعد بیحال افتاد رو تخت. حیف که میکروفن نداشتم تا صداشو هم ضبط کنم. دو سه دقیقه بعد مامان کونشو از رو تخت بلند کرد، انگشتاشو زیر کش شورت و جوراب شلواری قلاب کرد و کشیدشون پایین، بعد کونشو گذاشت رو تخت و پاهاشو بلند کرد و کامل درشون اورد. با اینکه کیفیت وبکم کم بود و فاصله هم تقریبا زیاد بود ولی بازم می تونستم کوس تپل مامان رو ببینم که موهای کم پشت سیاه رنگ داره. ولی لبای گوشتی کوسش کاملا سفید بود. مامان از تخت پایین اومد. تو اون لحظه تونستم کون بزرگ وسفیدش رو هم ببینم. مامان خم شد و شورت فسفری رنگ رو گذاشت زیر تختم، بعد لبه ی تختم نشست و جوراب شلواری رو پوشید. ایستاد و جوراب شلواری رو کاملا بالا کشید، بعد شورت سیاه رو برداشت، تخت رو دوباره مرتب کرد و از اتاق بیرون رفت. فیلم رو سیو کردم و رفتم کنار تخت، شورت مامان رو برداشتم و نگاه کردم، قسمت جلوی شورت با یه مایع بیرنگ غلیظ و لزج خیس بود. ادامه دارد
     
  
مرد

 
سلام اسم مانی هستش میخوام داستان سکسم با خواهره خوبم رو واستون تعریف کنم
این داستانی که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به سال ۹۱ من ۴تا خواهر دارم باپدر و مادرم فقط این خواهرم ازدواج نکرده که میخوام داستان سکسم باهشو براتون بگم بقیشون ازدواج کردن
من اون موقع که این سکس واسم میش اومد من ۱۹سالم بود ولی خوب قدم ۱۷۵و وزنمم۷۱کیلو بود و چون هم جودو کار میکردم و باشگاه میرفتم استیل به نظر خودم عالی بود خواهرمم که ده سال از خودم بزرگتر بود یه استیل نازی داشت که حد نداشت چون اونم ورزشکار بود اندام عروسکی داشت سینه هایی درشت و خوش فرم خوشکل باسایز ۸۵ ویه کون درشت وناز منو خواهرم خیلی باهم دعوا داشتیمو دعوای منو خواهرم تو فامیل معروف بود راستی نگفتم اسم خواهرم آرزو هستش آرزو تو خونه خیلی راحت میگشت اکثران با یه تاپ و شلوارک تنگ که وقتی میپوشید عینه دکل ایرانسل مانی کوچولو(کیرم) سرافراز سرشو میاورد بالا خلاصه زیاد رابطمون باهم خوب نبود تا یه شب که نشتگسته بودیم داشتیم برنامه نود رو نگاه میکردیم زمستون بود و هوا سرد خواهرم اومد جا پهن کرد جلو تلویزیون و من متکی اوردم انداختم جفتشو مشغول تماشا کردن تلویزیون بودیم منم سردم شد وحال نداشتم برم پتو بیارم به آرزو گفتم یکم پتو بده بندازم رو سردم شد اونم با اکراه قبول کرد
ولی جون پتو کوچیک بود هی از روم ورداشته میشد تا مجبور شدم بهش نزدیکتر شم جوری که پاهام باپاهاش جفت شده بود با این از اندامش تعریف کردم ولی هیچ موقع فکر سکس باخواهرم آرزو به سرم نزده بود مامان و بابامم که تو اتاق خودشون خواب ولی فک کنم درحال فوضولی بودن دید نداشتن به ما،هنینطور که داشتیم تلویزیون تماشا میکردیم حس گرما بدنم و بدن آرزو فکر سکس با آرزو رو تو ذهنم جرقه زد حالا ما با هم عین کارد و پنیر فکر این که چطور بهش بفهمونم به مرز جنون بردم چون خیلی سخت بود خلاصه تو همون حال بودیم که یه هو آرزو دوتا پاشو بلند کرد و انداخ سر پام جودری که رونش رویه کیرم افتاد و منم کیرم سفت شده بود که یه هو دیدم آرزو حس کرد چی شده برگشت یه نگاه شیطنت آمیز کرد و پاشو دوباره فشار داد که منم هیچی نگفتم و دیگه گرفتیم خوابیدیم فرداش آرزو واسه مسابقات رفت شهرستان و مادرم و بابام واسه یه کاری رفته بودن شهرستان خونه یکی از خواهرام که بعد فهمیدم مشکل اداری بود خلاصه یه شب خونه کسی نبود و بساط مشروب و جور کردم و نشستم یه شیشه ابسلوت که گرفته بودم رو تانصف خوردم اینو بگم من فقط تنهایی نشروب میخورم تو خونمون تو اطاقم بابام و مامانمم مییدونن و استقبال هم میکنن چون اینجور از لحاظ آبرویه خانوادگیمون بهتره که باسکس با خواهرم خاره آبررو گاییدم خلاصه مشروبم مو خوردمو سیگارمم کشیدم و زنگ زدم دوستام اومدن و یه ps زدیم و شب شد و همه رفتن منم خوابیدم صبح با سر و صدایه آرزو از خواب بیدار شدم که شانس خوب من اون روز برنده شده بود و خوشحال ومنم توکونم عروسی که گفتم بهترین موقعیته بلند شدم و سلام و احوال پرسی که تو عین ناباوری پرید بغلموو بوسیدم و اینکه برنده شدم و منم فرستو غنیمت شمردم و صفت بغلش کردم و با دوتا دستام بلند کردم و چرخوندمش یه و لباشو بوسیدم که انقدر خوشحال بود همداهنیم کرد تازه یه یه دیقیقه داشتیم لب میزدیم به هم دیگه و به خودش اومد سری خودشو جمع کرد خلاصه تو این فکرا بودم که چجور بکنمش امروزم کسی نبود خونه تافردا که بابا مامانم بیان که ظهر شده بود آرزو اومد صدام زد که بیا ناهار بخوریم گفتم که چون دوتامون ورزش میکنیم برنامه غذایی داریم و طبق برنامه غذایی مصرف میکنیم ناهار رو خوردیم و کمکش میز ناهار خوری و ظرفهای غذارو جمع جور کردم و بردم بزارم تو اشمز خونه که خم شد یه چیزی ورداره از تو کابینت پایین منم حواسم اصلان نبود که یهو کیرم دقیقا رفت لادرز کونش که انقدم برخوردمون صفت بود که تعادش ازدست داد اومدم گرفتم که نیوفته سینشو بادسته چپم گرفتم عصبانی شد کلی بد وبیراه گفتو رف تو اتاقش درم بستیه یه ساعتی گذشت رفتم پیشش که ازدلش در بیارم صحنه که دیدم خشکم زد یه تاپ سفید بایه شلوارک صورتی پوشیدع بود که نصف سینه هاش افتاده بودن اززیر اون سوتین قرمزش و اون شرت قرمزش که تا به خودم اومدم دیدم داره میگه هووی باتوام به چی نگاه میکنی که بامنگی و گیجی بهش گفتم واسه تو آشپز خونه که اون اتفاق افتاد اومد معذرت خواهی که گفت به شرط که بیای ماساژم بدی من تو کل فامیلمون بهترین ناساژرم یعنی جوری که طرف رو ماساژ میدم اول خوابش نیبره بعد که از خواب بیدارشد حال میکنه از سرحال بودن ولی نفرت دارم کسی بگه بیا ماساژم بده ولی چون خودم دنبال یه فرصت بودم تا به بدن آرزو برسم با یکم مکس و فیلم بازی کردن که ناراضی ام قبول کردم خودمم تو خونه باشلوارک و رکابی میگردم رکابیمو در اوردم و اونم دمر دراز کشید رو تخت و شرو کردم به ماساژ دادنش که به بهش گفتم تاپتو در بیا تا راحت ماساژ بدم و اولش قبول نکرد و با کلی چرت پرت گفتن مخش روزدم تا تاپشو در اورد وای چی بود تاحالا بدنشو از نزدیک ندیده بودم سفید مثل برف سفت و خوش فرم و از کمر باریک که با دیدن اینا مانی کوچولو سرافراز سرشو بلند کرد اینم بگم آقا مانی کوچولو ۲۴سانته و قطرشم یه چیزی حول و حوش ۳سانتی هس وو باسفت شدنش و افتادنش سر کمر آرزو آرزو متوجه شد ولی چیزی نگفت و ادامه دادمو اون بدن خوشکل و عروسک خواهرمو داشتم ماساژ میدادم که رفتم سرااغ پایین تنه کهمن عاشقشم مخصوصا ماهیچه پشت پایه دختر که عاشق اونام ودوس دخترامم اینو میدونن اومدم سمت پاهاش ماساژ دادم به قسمت پشت رونش که رسیدم یه آخی گفت و گفت که ضربه خورده درد میکنه منم که از خدا خواسته روغن زیتون رو پیشنهاد کردم که قبول کرد سریع رفتم و از تو کابینت روغن زیتون رو ورداشتم اومدم که بیام داخل بادیدن صحنه دراورده بودن شوارک آرزو کیرم داشت منفجر میشد خودشم دراز کشده بود وقتی متوجه حضورم شو اینکه شلوارکشو دوس داره نمیخواد خراب بشه رو بهانه کرد و حالا لخت بایه سوتیون و یه شرت قرمز که بااون نور به موقعی که از پنجره به بدنش افتاده بود زیبایی استایلشو هزار برابر کرده بود منم که این صحنه رو دیدم حسابی داغ کردمو بهش گفتم سوتیون و شرتت رو دربیا تا کل بدنتو باروغن زیتون ماساژ بدم اونم که روشکم خوابیده بود شرتشو در اورد درحین دراوردن کس خوشکل و خوش فرمش مشخص شد که دیگه داشتم میترکیدم ولی وقتش نبود کنترل کردم خودمو و گفت سوتیونو کمکم کن باز کنم کمکش کردمو قلابشو آزاد کردمو درو ارد منم شلوارکمو درآوردم و با شرت رفتم بالاسرش رو تخت که دیدم با صدایی پر از شهوت گفت آروم فقط دردم میگیره که منم باشنیدن این جمله یه چشم باصدای شهوتی بهش گفتم و شروع کردم از پاهاش روغن ریختن و ماساژ دادن همین طور که ماساژ میدادم از عمد بین پاهاش دستمو میکشیدم که احساس شهوتشو حس میکردم به کونش که رسیدم روغن رو ریختم و شروع کردم بالمبه های کونش ور رفتن که اه و نالش بلند شد منم به خودم جرات دادم دست کشیدم لا درز کونش وتا رسیدم به کسش که یهو خودشو جمع کرد منم دستمو کشیدم که دراومد باصدای شهوتی گفت مااااانننییییی چه میکنی که رفتم آروم در گوشش گفتم هیچی یکم رغن ریختم تا ماساژ بدم اونم باصدای پر شهوت گفت باشه فقط زود باش شروع کردم به بازی کردن لا درز کونش و دستم یبردم رو کسش میکشیدم که هم اون جرات پیدا کرده بود بلند بلند آخ و اوخ کنه هم من جرات کردم باکسش ور برم همینطور که داشتم ور میرفتم اون آه اوف اوخ میکرد دیگه وقتش شده بود بلند شدم شرتمو دراودم و حالا دوتامون لخت مادر زاد وبدن سفید و خشکل و خوش فرم خواهرم جلوم و منم رفتم نشستم رو کونش و شروع کردم ماساژ دادن کمرش باروغن که تو حین جابه جایی کیرمم بیکار نبود و بوسه میزد رو لمبه ها ولا درزو کمر خواهرم تو همین حال بودیم بهش گفتم برگرد که گفت نه همون جا کارتو بکن منم که از خدا خواسته برگشتم سراغ لبه هاش و بازی کزدن باکسش که دیگه آرزو کیرمو گرفتو بلند شد کشوندمش سمتم وشرع کرد به ساک زدن جوری ساک میزد که انگار میخواست آبم از تو کمرم مک بزن بیرون انقد عالی ساک میزد صدا آه و نالم اتاقو ورداشته بود که بعدان فهمیدم واسه پسر یکی از آشناهامون که باهم یه مدت نامزد بودن بعد نتونستون باهم کنار بیان حساب ساک میزده و یا گرفته حالا نوبت من بود منم اول شروع کردم ازلباش و گردن به خوردنش صدای شهوتیش که میگفت بر پایین برو پایین دیونم میکرد وبعد نوبت سینه هاش که خوردنشون مثل خوردن انار ساوه حال میداد و میکردم تو دهنمو و نکشونو گاز کوچیک میگرفتم و با دست راست با اون یکی سینش ورمیرفتم و اه اه کنان ناله میکردو سرموم فشار میداد تو سینه هاش بعدش خوردن و لیسیدن شکمش و کل بدنش و حالا نوبت کسش بود که مثل گل تمزگیز و خوشکل و دست نخورده شروع کردم خوردن کسش که دیدم داره آه و نالش بلندتر میشه و آاااااااااخ اوووووووف میکنه که شروع کرد به ارضا شدن بیحال شده بود و میگفتم جون داداشم جونم عشقم و لبتشو یوسیدم ویکم لاهاش محبت کردمو میبوسیدمشو لب میزدیم به همو تا یکم سرحال شد و حالا نوبت کردن اون کون خوشکلش بود که بهش گفتم برگرد دارزش کردم سر تخت و هولشو ورداشتم گذاشتم زیر کمشو یکم روغن مالیدم به کیرم و کون آرزو و با انگشتم شروع کردم با سوراخش ور رفتن و انگشتم کردم داخل که صدای آخ واوخش بلند شد و منم سریعتر کردم کارمو کمکم انگشت دو م و سوم تا به اندازه سر کلاهک کیرم باز شه و هی میگفت بکن کونم دادشم بکن اووووف بکن دیگه کیرتو بکن تو کنم کونمو جر بده داداشم عشقم ومنم حشری تر شدم و سرکیرم و با سوراخ کونش تنظیم کردم وبایکم اذیت شدن سر کیرم که همراه با آخ و اوخ آرزو بود رفت داخل که آ زو یه جیغ بلند کشید یکم مکس کردم و آروم آروم داشت کیریم میرفت داخل کون تنگ خواهرم که آرزویه هر مردی بود و یکم که گذشت کیر۲۴سانتیم تانصف و با روغن و آخ اوخ و اوف داد ارزد که خیلی سعی کردم دردش نگیره رفت تو بهش گفتم یکم صبر میکنم تا دردت بخوابه که گفت ن بکن تا ته توکونم کیرتو تا ته بکن داخل جرم بده منم با حرفاش حشری شدم و بایه حل دادن کیرمو تا ته کردم تو کونش که جیغ و دادش همراه باشهوت زد بالا و منم حشری تر تلبه میزدم و کمکم داشت آخ آخش تبدیل به اوووف اهههه اههه میشد یه بیست دیقه ای با فشار با کلی پزیشن تلمبه میزدم تو کونش تا داشتم ارضا نیَدم که بهش گفتم چیکارش کنم گفت بریزش تو کونم و همشوشو خالی کردم تو کونش که کلی قربون صدقه هم رفتیم و ازهم دل و قلوه گرفتیم پاشدیم بریم حموم که رباز تو حموم بادیدن کف رو بدنش دوباره مانی کوچولو سرافراز بلند شد و ویه دست ۱۵دیقه ای تو حمام کردمش م بیحال زدیم بیرون الان ۷سال از اون ماجرا میگذره منو آرزو هرموقع دلمون بخواد هرجا باهم سکس میکنیم ولی پردشو نزدم سعی هم ندارم بزنم منتظر نظراتتون واسه اشتیاق پیداکردنم واسه بقیه ماجراهمون هستم
Try fail but Don't fail to try
     
  
مرد

 
sinatra
من بشخصه چند تا داستان و تاپیک تو شهوانی زدم
از شهوانی فقط چند صدتا جقی باقی مونده و چند ده تا ابنه بنویسی ابشون که اومد. عذاب وجدان میگیرن و احترام نصیب خانواده هاشون میکنن
هفته بعد که سوژه جق کم شد دنبال قسمتت بعد میگردند
     
  

 
Ahmadms:
   
ارسالها: 18
sinatra
من بشخصه چند تا داستان و تاپیک تو شهوانی زدم
از شهوانی فقط چند صدتا جقی باقی مونده و چند ده تا ابنه بنویسی ابشون که اومد. عذاب وجدان میگیرن و احترام نصیب خانواده هاشون میکنن
هفته بعد که سوژه جق کم شد دنبال قسمتت بعد میگردند

عالی بود
     
  
مرد

 
هوس شیرین
سکس مادر و پسر

پارسال بهار هوا نسبتا گرم بود و من در یکی از همین روزهای گرم تو خونه تنها بودم. دخترم شب رو خونه‌ی یکی از دوستاش می‌گذروند و پسرم هم به مهمانی رفته بود. پسرم تازه ۱۸ سالش شده بود و در حال گذراندن آخرین روزهای دبیرستانش بود. اون‌شب خوابم نمیومد و تصمیم گرفتم که برای برگشتنش منتظر بمونم. لباس خواب پوشیده بودم، یک کتان خیلی نازک بند دار کوتاه با یک شلوار راحتی نازک. چند جرعه شراب هم نوشیده بودم و احساس راحتی داشتم.
پارسال۴۳ سالم بود. یک بار یادمه که یکی از دوستای پسرم وقتی داشت در مورد من صحبت می‌کرد، کلمه‌ی میلف رو به کار برد. قد من ۱۷۰ سانتی‌متره و ۷۷ کیلو وزن دارم. سایز سینه‌هام ۸۰ هست با اینکه تقریبا چاق هستم اما به خودم می‌بالم و اعتراف می‌کنم که برای دوستای نوجوان پسرم جذاب و هوس‌انگیز بودم. ۴ ساله که طلاق گرفتم و از این‌ کار پشیمون هم نیستم. با بچه‌هام رابطه‌ی خیلی خوب و بازی دارم و درباره‌ی همه چیز با هم صحبت می‌کنیم.
وقتی پسرم دوش می‌گرفت راحت از حموم میومد بیرون و بدون خجالت خودش رو خشک می‌کرد و لباس می‌پوشید. منم برای این‌که احساس راحتی داشته باشه، همین‌کارو جلوش می‌کردم.
قبل از اینکه پسرم بره بیرون، به جای اینکه توی اتاق خودش دوش بگیره، اومد اتاق خواب من و این‌جا دوش گرفت. وقتی اومدم داخل اتاق خواب، داشت خودش رو خشک می‌کرد. در حال رد شدن از کنارم بود که کیر گنده‌ش عقب و جلو تاب می‌خورد و جلوه‌گری می‌کرد. نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و چشمام رو دوختم به کیرش. حداقل ۱۸ سانتی‌متر طولش بود با یک سر بزرگ و خوشگل. البته من قبلا هم دیده بودمش، اما تصویر این‌که از کنارم رد بشه در حالی‌که کیر گنده‌ش مثل خرطوم فیل عقب و جلو تاب بخوره، بد جوری ذهنم رو به خودش مشغول کرده بود. پسرم ورزشکار بود، فوتبال بازی می‌کرد و باشگاه بدنسازی می‌رفت و به همین دلیل اندام خوبی داشت. قدش ۱۸۵ بود و وزنش ۹۰ و البته تمام بدنش ماهیچه بود.

همین که برای چندمین بار این تصویر رو توی ذهنم مرور کردم، متوجه شدم که نوک سینه‌م سفت شده و از زیر پارچه‌ی نازک تاپم زده بیرون. من که مطمئن بودم نمی‌تونم و نباید کاری با پسرم بکنم، اما اگر حرکت اول رو پسرم می‌کرد، نمی‌دونستم که می‌تونم مقاومت کنم یا نه.
تقریبا ساعت ۱ شب بود که صدای باز شدن در پارکینگ رو شنیدم. همین طور که روی کاناپه لم داده بودم، وارد خونه شد. لبخند روی لباش بود و از حالت چهره‌ش فهمیدم که یک کمی مشروب خورده. اومد و نشست کنار من روی کاناپه. یکی از پاهام رو روی اون یکی گذاشته بودم. برگشتم طرفش. ازش پرسیدم:
«امشب خوش گذشت؟»
«خوب بود، اما از دست دخترایی که فقط می‌خوان از آدم سوء استفاده کنن اعصابم خورده.»
بعد در مورد دخترای خوشگلی صحبت کرد که لباسای سکسی می‌پوشن و جوری رفتار می‌کنن که انگار خیلی حرفه‌ای هستن، اما وقتی کار به عمل می‌رسه دست می‌کشن و می‌گن نه. داشتم بهش نگاه می‌کردم و بدون این‌که بفهمم چرا، خودم رو جای یکی از اون دخترا گذاشتم. اعصاب‌خوردیش رو درک می‌کردم. چیزی که بعدش گفتم همه چیز رو عوض کرد:
«من هیچ‌وقت اعصابتو خورد نمی‌کنم.»
نمی‌دونم دقیقا منظورم رو رسوندم یا نه، اما چیزی که می‌خواستم رو گفتم و پسرم انگار هنگ کرد. با حالت متعجبی نگاهم کرد. متوجه نگاهش شدم که پایین تر اومد و رسید به نوک سینه‌هام که از زیر تاپم زده بود بیرون. دوباره بالا اومد و به چشمام نگاه کرد و لبخند زد. بعد گفت:
«واقعا؟ هیچ‌وقت اعصابمو خورد نمی‌کنی؟»
وقت نداشتم که برای جواب دادن فکر کنم، پس همون چیزی رو که دوست داشتم گفتم. برگشت طرفم و دوباره به سینه‌هام خیره شد:
«باشه، ثابت کن. تاپتو در بیار!»
بهش گفتم هواتو دارم و اعصابتو خورد نمی‌کنم و همون لحظه ازم خواست که ثابت کنم. حرکت زیرکانه‌ای که می‌تونستم انجام بدم این بود که لبخند بزنم اما چیزی که می‌تونستم بهش فکر کنم این بود که از حرفی که زدم پا پس نکشم. بهش لبخندی زدم و پایین تاپم رو گرفتم و به سمت بالا کشیدم تا بالای سینه‌هام، تا این‌که سینه‌های لختم رو بهش نشون دادم. پسرم قبلا هم سینه‌هام رو دیده بود، اما الان با یک تصویر کاملا واضح و دقیقا روبه‌روش داشت تماشا می‌کرد. حرف نمی‌زد و فقط داشت تماشا می‌کرد. گفتم:
«خوب آقا، حالا نوبت شماست که پیرهنتون رو در بیارن.»
بدون لحظه‌ای تأمل پیرهنش رو از تنش کند و سینه‌های ماهیچه‌ای لختش رو به روم به نمایش گذاشته شد. نمی‌دونستم این جریان تا کجا ادامه پیدا می‌کنه. حالا نوبت حرکت از طرف اون بود.
تو چشمام نگاه کرد و گفت: خب، فکر نمی‌کنم این کار بکنی، اما ازت میخوام شلوارتو در بیاری.
داشت منو به چالش می‌کشید که این جریان رو بیشتر جلو ببرم. نفس‌هام سنگین شده بود و اگرچه حسم می‌گفت ادامه ندم، اما ادامه دادم. بلند شدم، بند شلوارم رو باز کردم. به آرومی کشیدمش پایین. حالا جلوش ایستاده بودم در حالی‌که جز یک شرت هفتی نازک، هیچی تنم نبود.
به شلوارش اشاره کردم و گفتم؟ «خب؟»

بلند شد و کمربندش و دکمه‌های شلوار جینش رو تا پایین باز کرد. حالا اونم جلوم وایستاده بود با یک شرت و قلمبگی قشنگی که از زیر شرتش خودنمایی می‌کرد. دیگه نیازی نبود ازم کار بعدی رو درخواست کنه. شرتم رو کشیدم پایین و کس براق و بدون موی خودمو که خیس هم شده بود جلوش به نمایش گذاشتم. اونم شرتش رو درآورد و کیر شقش بد جوری گنده شده بود. خیره شده بودم به کیرش که یه دفعه اومد و منو کشید طرف خودش. همین‌طور که سینه‌های بزرگم چسبید به سینه‌هاش، منو بوسید؛ یک بوسه‌ی پر از احساس و نیاز. زبان‌هامون داشتن با هم می‌رقصیدن. دستش رو احساس کردم که دست راستش از پشتم سفری رو به سمت کونم شروع کرد و بعد کونم رو گرفت و به طرف خودش نزدیک‌ترم کرد. این پسرم بود و منم جلوش رو نمی‌گرفتم.
بوسیدن و زبان‌بازیش رو متوقف کرد و اومد پایین نوک سینه‌هامو لیس زد و در همون حال هلم داد طرف کاناپه. خودم رو آوردم پایین و از پشت لم دادم روی کاناپه، اونم اومد روم. پاهام باز بود. داشت سینه‌ی سمت راستم رو می‌خورد و یک دستش روی سینه‌ی چپم بود و می‌مالیدش. دست چپش هم روی کیرش بود و داشت نزدیکش می‌کرد به طرف کسم. این اتفاق واقعا داشت میفتاد. اصلا وقت تلف نمی‌کرد. می‌خواست بکنه تو کسم. وقتی که سر کیر بزرگش رو روی لبهای کسم حس کردم، یک مقداری نگران اندازه‌ی کیرش شدم. گفتم:
«آروم عزیزم، تو خیلی گنده‌ای»
باید فهمیده باشه چی گفتم، چون که کیرش رو آروم آروم هل داد داخل کسم. واقعا داشت دیواره‌های کسم رو از هم باز می‌کرد تا این‌که تا آخر کرد تو کسم. به خاطر تنگی و گرمی کسم از شدت شهوت و لذت آه حشری‌کننده‌ای کشید. آروم آروم کیرش رو وارد و خارج کسم می‌کرد. این واقعیت که من مامانشم، باعث توقفش نمی‌شد. احساس می کردم کسم پره و اصلا جا نداره. انگار که این ماجرا فرا واقعیت بود اما در عین حال این چیزی بود که مدت‌ها می‌خواستم. اصلا اهمیت نمی‌دادم که این کار، یک کار ممنوعه است. پسرم داشت با کیر بزرگش منو می‌گایید و من داشتم ارضا می‌شدم.
حدس زدم پسرم هم هم زمان با من داره ارضا می‌شه که یک دفعه گفت:
«مامان، آبم داره میاد. بکشم بیرون؟»
من که قرص ضد بارداری مصرف نمی‌کردم و اونم کاندم نذاشته بود رو کیرش. نمی‌تونستم ریسک کنم و قبول کنم که خالی کنه تو کسم، اما اصلا ذهنم درست کار نمی‌کرد. تا حالا اصلا درباره‌ی همچین موقعیتی فکر نکرده بودم. گفتم:
«نه عزیزم، می‌خوام حسش کنم. آبتو خالی کن توش.»
بهش چراغ سبز نشون دادم و اونم گازشو گرفت. چند تا تلمبه‌ی محکم‌تر زد و یک دفعه نبض کیرش رو احساس کردم. کیرش داشت با نبض‌های دوست‌داشتنی آبش رو می‌پاشید توی کسم. در همین حال کسم به شدت منقبض شد و منم ارضا شدم و با هم‌دیگه آبمون اومد. انگار آبش تموم نمی‌شد. حس می‌کردم کسم پر از آب کیر شده. لحظه‌ی ارضا شدن جفتمون همدیگه رو محکم بغل کرده بودیم. بهش گفتم خیلی دوسش دارم و اونم همین حرفو بهم زد. صورتم رو با دو دستش گرفت و بوسم کرد. بالاخره بلند شد و با کیرش که نیمه سیخ و آغشته به آب کس مامانش بود جلوم وایستاد. سرتاپاشو که نگاه می‌کردم برام خیلی جذاب و شیرین بود. بهش لبخند زدم و بلند شدم و دستش رو گرفتم و بردمش اتاق خواب برای راند دوم.
دست پسر ۱۸ ساله‌ی لختم رو گرفته بودم و توی راه‌رو هدایتش می‌کردم به سمت اتاق خوابم. منم لخت بودم و تازه باهاش برای اولین بار سکس کرده بودم، سکس توی پذیرایی خونه. رو تختی رو از روی تخت برداشتم و خزیدم روی تخت خواب. برگشتم و دستامو به نشانه‌ی اینکه بیا تو بغلم براش باز کردم. گفتم:
«بیا اینجا عزیزم»

اونم چهار دست و پا خزید روی تخت خواب تا بهم ملحق بشه. بدن‌های لختمون به هم فشرده شد. دستاش اومد طرف سینه‌هام و اون‌ها رو فشرد به هم و مالیدشون. دوباره شروع کرد به خوردن نوک سینه‌هام، در حالی که با دو تا دستش اونا رو نگه داشته بود. اینا همون سینه‌هایی هستن که وقتی نوزاد بود ازشون شیر می‌خورد. اون‌قدر خورد که نوک سینه‌هام تا سر حد امکان زده بودن بیرون و سفت و حساس شده بودن. در همین حال که سینه‌هامو می‌خورد و می‌بوسید، منم داشتم موهاشو نوازش می‌کردم. گفت:
«مامان سینه‌هات خیلی بزرگ و نرمن.»
خیلی حشریم کرده بود و باید یه کاری می‌کردم. برش گردوندم و خوابوندمش روی تخت، خودم اومدم روش. لب‌هاشو بوسیدم و زبون کشیدم. با دستم کیر بزرگش رو گرفتم و حس کردم دوباره کاملا سیخ شده. آوردمش بالا سمت لب‌هام و به سر کیرش یه بوسه‌ی نسبتا طولانی هدیه کردم، بعدش هم یک زبون آروم کشیدم سر کیرش. بو و مزه‌ش مثل خود سکس بود. دهنمو باز کردم و سرشو کردم تو دهنم. از سر گرمی دهنم و حس شهوت آه کشید. دیگه کیرش راسته راست بود. می‌دونستم که راند دوم بیشتر دووم میاره. پس نگران این نبودم که آبش زود بیاد. کیرش سیخ و خیس توی دستم و دهنم بود. واقعا بزرگ بود. بیست سانتی‌متر یک کیر فوق‌العاده است. کیر باباش یک کیر معمولی بود، اما این یکی فرق داشت.
من آماده بودم، اونم آماده بود، پس رفتم بالاش و پاهامو دو طرفش گذاشتم. کیرش دراز بود و مجبور شدم روی پاهام بلند شم تا با دهانه‌ی کسم میزون بشه. در حالی‌که کیرش رو با یک دستم گرفته بودم و یک دستمم روی سینه‌ش بود تا خودمو ثابت نگه دارم، آروم اومدم پایین. حسابی خیس بودم اما همش ترشحات خودم نبود، آب اونم توی کسم مونده بود و داشت از کسم می‌چکید بیرون. همه‌جای کسم الان لیزه لیز بود. سر کیرشو روی ورودی کسم گذاشتم و از برخورد سر کیرش با دهنه‌ی کسم هر دو مون با هم آه شهوت‌ناکی کشیدیم. این دفعه خیلی راحت‌تر سر خورد و رفت تو. من عاشق این پوزیشن بودم، چونکه باعث می‌شد من کنترل همه‌چیز رو داشته باشم. آروم آروم کسم باز شد و کیرش کاملا رفت تو.
دو تا دستم رو گذاشته بودم روی شونه‌هاش و کسم رو هم‌زمان با ضربه‌های کوچیک پسرم بالا پایین می‌کردم. هنوز داشت سینه‌هام رو فشار می‌داد نوک سینه‌هام رو می‌کشید. من مادرش بودم و داشتم ازش برای لذت بردن استفاده می‌کردم، اما داشتم بهش لذت هم می‌دادم. بیشتر از هر چیزی عاشق پسرم بودم، اما الان شهوتی شده بودم و هوس کیرش دیوونم می‌کرد. دستاش رو آورد کنار کمرم و فشارم داد پایین تا کیرش تا انتها بره تو کسم. بهم گفت:
«کست خیلی داغ و تنگه. وقتی بالا و پایین می‌ری می‌چسبه به کیرم. مامان می‌خوام تا ته بکنم تو کست.»
بهش گفتم:
«عزیزم کیرت خیلی بزرگه، شاید نتونم تحمل کنم که تا ته بچپونی تو کسم. همین الانشم دارم احساس می‌کنم سر کیرت می‌خوره ته کسم.»
به سواری روی پسرم ادامه دادم. پسرم هم خوب داشت دووم میاورد و ارضا نمی‌شد. در این بین چند بار ارضا شدم و آب کسم حسابی روی کیرش سرازیر شده بود. عرق کرده بودم. اونم عرق کرده بود. داشتم خسته می‌شدم اما هنوز نشانه‌ای از آب کیر و ارضا شدنش نبود. همین جوری که بالا پایین می‌کردم، نشست و منو برگردوند روی پشتم در حالی‌که اصلا کیرشو از تو کسم بیرون نکشید. حالا اون بالا بود و سرعت گاییدن مامانش رو کمی بیشتر کرد و توی همون ریتم ادامه داد. اینکه بالاخره داشتم به پسرم می‌دادم خیلی حس خوب بود.
پاهامو برد بالا، طوری که زانوهام جلوی شونه‌هاش بود. چقدر خوب و مردونه داشت تلمبه می‌زد. ذره‌ ذره‌ی کیرش رو داخل کسم حس می‌کردم و ضربه‌های تخماش روی کونم حس قشنگی داشت. پشتم رو کمی خم کردم و در حالی‌که چشم تو چشم بودیم نوک سینه‌هامو می‌کشیدم. این سکس مطلق بود. داشت حسابی منو می‌گایید. بهش گفتم:
«محکم‌تر بکن منو عزیزم. کس تنگ مامانتو بگا. می‌خوام دوباره تو اعماق کسم آب کیرتو حس کنم.»



بهم گفت:
«وای خدا، مامان باورم نمی‌شه بالاخره تونستم بکنمت. عاشق اینم که آب کیرمو بریزم تو کست. مطمئنی مشکلی نیست؟»
من واقعا مطمئن نبودم، اما باید تو کسم حس می‌کردمش. گفتم:
«آره، آب می‌خوام، منو پر کن از آب کیرت»
داشت ضربه‌های کوتاه و سریعی می‌زد و می‌دونستم نزدیک ارضا شدنه. توی صورتش هم لذت دیده می‌شد، هم درد، چون نزدیک ارضا شدن بود. یهو توقف کرد و کیرش شروع کرد به نبض‌های ریتمیک و قشنگ. حسش کردم. این دومین بار بود که امشب آب کیرش رو توی کسم خالی کرد و این‌دفعه آب کیرش بیشتر از دفعه‌ی اول بود. اسپرم پسرم داخل بدنم تزریق شد و من مطمئنم اسپرم‌هاش جایی می‌رن که باید برن، یعنی داخل رحمم. این یعنی نهایت و سرحد ارتباط یک زن و مرد، و در حالی‌ این رابطه شکل گرفت که ما مادر و فرزند بودیم. منم دوباره به ارگاسم رسیدم و کسم منقبض شد و شروع کرد به شیر دوشی از کیرش تا آب کیرش رو عمیق تر داخل خودم جا بدم.
خیلی احساس خوبی بود، اما سخت هم بود، برای همین یهو پسرم روم ولو شد. روی من دراز کشیده بود و آخرین نبض کیرش رو داخل خودم حس کردم که نشان‌دهنده‌ی خروج آخرین قطره‌های آبش داخل کسم بود. من اونو گرفته بودم، اونم منو گرفته بود. از عشق بازی‌مون حسابی خسته شده بود. همون‌جوری که همدیگه رو بغل کرده بودیم، به پهلو دراز کشیدیم. مادر و پسر، هنوز چسبیده بودیم به هم.
احساس کردم هوا روشن شده. چشممو باز کردم و دیدم ساعت هشت صبحه. رو پهلوی چپم خوابیده بودم و پسرم از پشت بهم چسبیده بود. احتمالا وقتی خوابیمون برده، کیرش از کسم در اومده. ما هنوز کاملا لخت بودیم. دست‌هاش دورم حلقه شده بود و یکی از سینه‌هام توی دستش بود. از نوع نفس کشیدنش فهمیدم که هنوز خوابه. من دیگه کاملا بیدار شده بودم و داشتم درباره‌ی چیزی که شب قبل اتفاق افتاده بود فکر می‌کردم. دوبار بدون جلوگیری با پسرم سکس کرده بودم. جالب این‌جاست که نه تنها پشیمون نبودم، بلکه خیلی هم احساس خوبی داشتم و خوشحال بودم. البته باید کمی با هم صحبت می‌کردیم تا مطمئن باشیم همه‌چیز بین ما خوبه. اگر قرار بود این جریان بین ما ادامه داشته باشه، قطعا باید یک سری قانون برای خودمون وضع می‌کردیم. اولین قانون این‌که این رابطه باید یک راز بین ما باشه.
داشتم کیر خوابیده اما بزرگش رو بین شکاف کونم حس می‌کردم. انگار هنوز یک کمی سفت شده بود. امیدوار بودم که من باعث نیمه سیخ شدن کیرش باشم و با همین افکار لبخند زدم. یک کم کونمو روی کیرش تکون دادم تا بهتر حسش کنم. احساس کردم سینه‌مو یه کم فشار داد، پس داشت بیدار می‌شد. گردنمو بوسید و منم یک ناله‌ی کوچیک کردم. خودمو کمی عقب‌تر تو بدنش فشار دادم. سینه‌مو ول کرد و کیرشو گرفت گذاشت لای پاهام، طوری که روی لب‌های بزرگ کسم آروم بگیره. بعد شروع کردن عقب و جلو سر دادن کیرش. با این کارش داشت با کیرش بین پاها و لب‌های کسمو نوازش می‌کرد. دوباره داشتم خیس می‌شدم و از طرفی هم می‌دونستم که پسرم برای راند سوم آماده‌ست. بهترین چیز در مورد جوون‌ها همینه؛ برای تجدید قوا به زمان خیلی کمی نیاز دارند و همیشه کیرشون پر از آبه.
شروع کرد به بوسیدن گردنم و مالیدن سینه‌هام. معلوم بود که عشاق سینه‌هامه و احساس خاصی بهشون داره. من هیچ‌کاری نکردم و ابتکار عمل رو به خودش واگذار کردم. خودش رو عقب کشید روی تخت خواب بلند شد و زانو زد. خم شد و منو کشید بالا تا بیام روی زانوهام. می‌خواست روش سگی منو بکنه؛ ایده‌ای که منم خیلی خوشم اومد ازش. سکس صبح‌گاهی همیشه خوشایند بود و انجام این سکس با این روش و با یک کیر گنده، بهترین حالتش بود. من روی زانوهام بودم و آرنجم روی تخت قرار داشت و کس و کونم کاملا براش باز بود. سریع اومد جلو و سر کیرشو فشار داد تو ورودی کسم. لب‌های کسم یه ذره متورم و دردناک از سکس دیشب بود. کله‌ی گنده‌ی کیرش رو فشار داد تو و وارد کسم کرد. وقتی که کرد تو، کمرمو گرفت و منو کشید به سمت کیرش. آلت کلفتش سر خورد به سمت داخل و من تقریبا نفسم بند اومد. الان که داشت با این روش می‌کرد، حس کاملا متفاوتی داشتم.
آرنجم رو برداشتم و به جاش دستامو گذاشتم روی تخت و کمی بالاتنم بالاتر اومد. پسرم داشت تو کسم تلمبه می‌زد. از شدت تلمبه‌های محکمش، سینه‌های بزرگم داشتن به سمت جلو و عقب تاب می‌خوردن. کیرش عمیقاً داخل کسم بود و داشت از واژنم نهایت استفاده رو می‌کرد. اون واقعا صاحب اختیار من شده بود. نمی‌دونم خودش متوجه این موضوع شده بود یا نه، اما من کاملا خودم رو در اختیارش گذاشته بودم و اون الان صاحب من بود. خم شد و سینه‌های آویزونم رو مالید. نوک سینه‌هامو جوری می‌کشید که انگار می‌خواست ازشون شیر بدوشه. این اولین سکس ما در حالت هوشیاری کامل بود و از وقتی که بیدار شده بودیم هیچ حرفی نزده بودیم.



پسرم حسابی داشت مامانشو از پشت، اونم مدل سگی می‌گایید. این یک سکس کثیف و سرشار از شهوت بود و منم عاشق این سکس بودم. کیرش رو کشید تا جایی که فقط سرش داخل کسم بود و با فشار کرد تو. می‌تونستم دونه دونه‌ی رگ‌های کیرش رو حس کنم، چون کسم تنگ بود و به‌طور کامل کیرش با دیواره‌های داخل کسم تماس داشت. نزدیک بود که آبش تو کسم خالی بشه. سومین انزال پسرم در ۲۴ ساعت گذشته. هر بار هم کلی اسپرم توی کیرش بود. من مادرش بودم و اجازه‌ی این کارو بهش داده بودم. نمی‌دونم که این بزرگ‌ترین اشتباه زندگیم بود یا نه. اما الان، در حال گاییده شدن اصلا اهمیتی به این حرفا نمی‌دادم. فقط می‌خواستم آب کیر پسرم دوباره تو کسم خالی بشه. بهم گفت:
«مامانی، کونت خیلی خوب و خوش فرمه، از این پشت که نگاش می‌کنم منظره‌ی بی‌نظیری داره و همین منظره داره آبمو میاره.»
این حرفش بشدت حشری‌ترم کرد و باعث شد منم با ریتم تلمبه زدنش کونمو بدم عقب و باهاش هماهنگ بشم. پسرم واقعا خوشش اومده بود از این مدل گاییدن من. پشتمو خم کرده بودم، پسرم با دستش موهامو جمع کرد و دور مشتش پیچید و سرمو آورد بالا جوری که پشتم صاف شد. اون یکی دستش هم روی کونم بود و داشت تو چنگش فشارش می‌داد و می‌مالید. تخمای بزرگش داشت به چوچوله‌م سیلی می‌زد و باعث می‌شد به ارگاسم برسم. چوچوله‌ی من نسبتا بزرگ و برآمده بود. کسم دوباره منقبض شد و باعث شد تنگ تر بشه. همین موضوع باعث شد تلمبه زدن پسرم سخت‌تر بشه، برای همین کیرشو کاملا از تو کسم درآورد و دوباره آروم کرد تو. بعدش یک دفعه آب کیرش با جهش‌های قابل احساس فوران کرد. واقعا آب کیرش همیشه این‌جوری میاد؟ خیلی زیاد بود!
داشت به شدت آبش رو خالی می‌کرد. بالاخره تموم شد و من همون‌جوری دمر دراز کشیدم. اونم روی من دراز کشید. تختخواب خیلی به هم ریخته بود، ما دو نفر هم خیلی به هم ریخته بودیم. برای سومین بار آب کیرش داشت از کسم می‌زد بیرون. احساس کردم باید دوش بگیرم تا حالم یه ذره جا بیاد. بهش گفتم:
«بلند شو آقا، باید دوش بگیریم.»
غلط خورد و کیرش از تو کسم در اومد. وای خدا چه صدای قشنگی داشت وقتی که کیرش داشت از تو کسم در میومد. رفتم توی حموم و دوش آب رو باز کردم. خوشبختانه حموم کمی بزرگ بود و دو نفر داخلش جا می‌شدن. آب کم کم بخار کرد و ما وارد شدیم. شستن همدیگه در حالی‌که داشتیم بدن همدیگه رو با دقت نگاه و کشف می‌کردیم کار سرگرم‌کننده‌ای بود. پسرم شروع کرد شستن کسم و با انگشتاش همه‌جای کسم رو نوازش کرد. وقتی کار شستن تموم شد، منو کشید طرف خودش و بوسم کرد. خیلی دوستش داشتم و می‌دونستم اونم منو خیلی دوست داره. اومد پایین، سینه‌هامو بوسید و خورد. رفت پایین‌تر تا زانو زد و کسم رو بوسید. پاهامو باز کردم تا بهش امکان دسترسی بیشتر بدم. برای اولین بار لب‌های کسمو لیس زد. با این‌که احساس درد روی لب‌های کسم داشتم، اما حس خیلی خوبی با این کارش بهم دست داد. همین‌جوری داشت لب‌های کسم و چوچوله‌مو رو لیس و میک می‌زد. چوچوله‌م بزرگ و سفت و خیلی حساس شده بود. پسرم حسابی میکش زد و با نوک زبونش باهاش بازی بازی کرد. سرشو گرفتم و صورتش رو فشار دادم رو کسم. گفتم:
«اوه خدای من، خیلی حس خوبی دارم. چوچوله‌مو لیس بزن عزیزم. چوچوله‌ی مامانی رو لیس بزن.»
اونم همین کارو ادامه داد تا اینکه با دندوناش یه گاز آروم و کوچولو گرفت و یهو آبم اومد. با این‌که ما هنوز زیر بخار و آب گرم بودیم، اما پسرم با آب کس من دوش گرفت. وقتی که فهمید ارضا شدن بلند شد و دوباره منو بوسید. داشتم می‌لرزیدم. رفتم روی زانوهام و جلوش زانو زدم و کیر بزرگش رو کردم توی دهنم. کیرش سفت و کلفت بود، اما من سعی کردم تا جایی که می‌تونم براش خوب ساک بزنم. چند لحظه‌ی پیش آبش اومده بود. اما امیدوار بودم دوباره آبشو ببینم. براش ساک می‌زدم و صدای ملچ و مولوچ مکیدنم رو بالا بردم. ناله می‌کرد و سعی داشت کیرشو بکنه توی حلقم. من با دست و دهنم داشتم حسابی براش جق می‌زدم و با دست دیگه‌م با تخماش بازی می‌کردم، آروم می‌کشیدم و می‌مالیدم و نازشون می‌کردم.
«مامان آبم داره میاد. میخوام بریزم تو دهنت.»



حرفش باعث شد شدیدتر ساک بزنم تا آبش بیاد. قبلا بهم گفته بودن که خوب ساک می‌زنم و احتمالا پسرم هم اینو حس کرده بود. از حالت کیرش فهمیدم که آبش میخواد بیاد. فقط سر کیرش رو توی دهنم نگه داشتم و بعدش آب کیر گرمش رو توی دهنم حس کردم. آب کیر خامه‌ای و سفید و قطورش رو توی دهنم حس می‌کردم. مزه‌ی عالیی داشت، شور و شیرین بود. سریع قورتش دادم، چون داشت همین‌جوری میومد و باید تو دهنم جا می‌دادمش. همشو داشتم قورت می‌دادم بدون اینکه قطره‌ای از لب‌هام بیاد بیرون. تا آخرین قطره ساک زدم و خوردم. حالا به کیرش که یکم شل شده بود بوسه‌ی قشنگی هدیه کردم و بلند شدم. از حموم بیرون اومدیم و همدیگه رو خشک کردیم. پسرم با نگاه دقیقه به اندام متناسب و زیبام منو خشک می‌کرد و منم با نگاه پر از شهوت و خواهشم بدن ورزیده و کیر خواستنیش رو خشک کردم. بعد از این‌که لباس پوشیدیم ازش پرسیدم که گرسنه‌ش هست یا نه؟ خب البته که گرسنه بود. رفتم آشپزخونه تا صبحونه رو آماده کنم.
دور میز نشستیم و به همدیگه لبخند می‌زدیم و صبحونه می‌خوردیم. وقتی صبحونه تموم شد، دستش رو گرفتم و بهش نگاه کردم و گفتم:
«از شب گذشته‌ت لذت بردی؟»
گفت: «می‌دونی که لذت بردم و منم می‌دونم تو لذت بردی.»
گفتم: «آره عزیزم، لذت بردم. میخوای ادامه داشته باشه؟»
گفت: «بیشتر از هر چیز دیگه‌ای میخوام. عاشقتم مامان. خیلی وقت بود که می‌خواستم باهات سکس کنم. الان که احساس کردمش و سکس با تو رو تجربه کردم، نمی‌تونم بدون این کار زندگی کنم.»
گفتم: «خوبه، منم همینو میخوام. پس باید چند تا قانون داشته باشیم. اول این‌که فقط وقتی این کارو می‌کنیم که تو بخوای. من نمی‌خوام اقدام کننده برای این کار باشم. اگر ازم بخوای، هر چیزی که تو سکس باشه بهت می‌دم. دوم این‌که باید این موضوع رو از هر کسی مخفی کنیم و رازی بین خودمون باشه. هیچ‌کس نمی‌تونه این رابطه رو درک کنه و حس ما رو بفهمه. سوم این‌که از اون‌جایی که من قرص ضد بارداری نخوردم، و شک دارم که بخوای از کاندوم استفاده کنیم، احتمال حاملگی هست. پس باید کاری که من می‌گم رو انجام بدی. اگر بگم بکش بیرون، باید سریع بکشی بیرون، وگرنه توی زمانی که تخمک‌گذاری می‌کنم نمی‌تونیم سکس داشته باشیم.»
پسرم با قوانین من موافقت کرد و این‌جوری رابطه‌ی جدید ما شروع شد. با سکس اون دو روز حامله نشدم و در ادامه خیلی مراقبت کردیم. من عاشق پسرم هستم و پسرم عاشق منه. از این کار اصلا پشیمون نیستم.
     
  
صفحه  صفحه 97 از 147:  « پیشین  1  ...  96  97  98  ...  146  147  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA