انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 1 از 3:  1  2  3  پسین »

گنگستر


مرد

 
دوستان ارادت

نام اثر:گَنگِستر

نويسنده:Kiing

مقدمه داستان:روایت زندگی،فراز و نشیب ها،جرم‌ و جنایت،سکس و....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
قسمت اول

خاطرات خوبي از دوران كودكي ندارم....
هرچي بهش فكر ميكنم جز سختي،بدبختي،فلاكت،بي پولي،گرسنگي و كتك هايي كه ميخوردم يادم نمياد
من اميرم بچه اول ي خانواده چهار نفره كه قبل از انقلاب توي كثيف ترين و لجن ترين محله ي تهران لاي ي مشت ادم دزدو قاتلو قاچاقچي و خلافكار به دنيا مياد از زماني كه چشم باز كردم بابام كه همه بهش ميگفتن اوس اكبر مادرمو شب تا صب ميگرفت زيره بار كتك اسم مادرم زهراس يه زن به شدت مظلوم،با حيا،نجيب،باشرف هرچي كه از مادرم خوب ميگم صد درجه از بابام بد بشنويد دوران نوزادي انقدر مادرمو ميزنه و حرصش ميده كه شيرش خشك ميشه و از اونجايي كه ما زيره خط فقر بوديم شكم منو با اب پر ميكرد از بس نشست اين زن گريه كرد و دعا كرد كه به معجزه خدا باز شير تو سينه هاش برگشت ولي خب اذيت و ازارهاي اكبر تمومي نداشت از زماني كه يادمه ازش ميترسيدم چون هر كاري كه انجام ميدادم بعدش تنبيه سختي ميشدم فكر كنيد يه پسر بچه تو اون سن تو اوج شيطنت بالاخره كاره اشتباه ميكنه ولي حقش اينجور تنبيه شدن نبود زير زمين شده بود سياه چال با هر كاره اشتباه يه راست بابا ميبردم اونجا و با شيلنگ تا جون داشت ميزد مادرم هرچي هي گريه و زاري كه نجاتم بده ولي اونم از اين كتكا بي نصيب نميموند مامانم ميگفت كه بابا اينجور ادمي نبوده جوونياش سرو وضع خوبي داشته دبدبه كبكبه اي داشته برا خودش خدم و حشمي داشته ولي همرو سره دوست و رفيقو قمارو هوا و هوس و زن بازي از دست ميده بعدم كه معتاد الكل ميشه عو روز به روز بدبخت تر و بيچاره تر تا ميرسه به جايي كه كامل عقل و روانشو از دست ميده و صب تا شب ميوفته به جون اين زن بدبخت و من شايد بگم اون زمان هيچي تو خونه برا خوردن نداشتيم دروغ نگفتم اگرم اعتراضي ميكرديم سياه و كبود ميشديم فاميله درست درموني ام نداشتيم نه از طرف مادري نه از طرف پدري كه بگم يكيشون هوامونو داشته باشه خودمون بوديم و خدامون مادرم خيلي زن با اعتقادي بود همين ايمان و تقوايي كه داشت سرپا نگهش داشته بود
گذشت و گذشت شد هفت سالم پول رفتن به مدرسه نداشتيم سره همين چند سالي دير رفتم مدرسه البته بعدم كه رفتم بعد سه چهار سال ول كردم درسو چون محتاج نون شب بوديم از بابا كه آبي گرم نميشد من ميرفتم سره كار مادرم راضي نبود ميگفت بايد درس بخوني خودش با خياطي و كلفتي خونه مردم كمي پول در مياورد ولي انقدر كم بود كه به كرايه خونه ام نميرسيد تصميم گرفتم كار كنم بشم كمك خرجش خيلي دنبال كار گشتم ولي كسي ب يه بچه بي تجربه كار نميداد گفتم اينجوري نميشه بالاخره بايد يه كاري كنم ي مدت ادامس ميفروختم ي مدت گل ميفروختم ي مدت حمالي ميكردم ي مدت كفش واكس ميزدم ولي خب اينا اب و نون نميشد
ي رفيق جينگ داشتم اسمش رضا بود خونه رو به رويي ما بودن پدرش ادم مشتي بود تو كوچمون نونوايي داشت به واسطه ي اون تو بازار شدم شاگرد يه فرش فروش به نام حاج رسول از اون ادماي نيك روزگار بود يك بار يه حرف نامربوط ازين ادم نشنيدم تو اون سن و سال استاده خوبي بود برام البته خيلي از حرفاشو اون موقع متوجه نميشدم بعده ها فهميدم كه چيا ميگفته بالاخره سردي و گرمي روزگارو چشيده بود چهارتا نصيحت هم ب ما ميكرد...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
قسمت دوم

چند ماهي ازينكه پيش حاج رسول كار ميكردم ميگذشت بابام نميدونست درسو ول كردم دارم كار ميكنم اگه ميفهميد خون به پا ميكرد از شانس بده ما مدير مدرسرو بيرون ميبينه جوياي وضعيت من ميشه عو باخبر ميشه كه مدرسه نميرسم شبش هيچي نگفت صب كه داشتم ميرفتم دكان حاج رسول ميوفته دنبالم ميبينه دارم كار ميكنم از همونجا تا خونه تا ميخوردم با چك و لگد بردم و با اون شيلنگ معروفش اوفتاد ب جونم جوري كتك خوردم كه تا دو هفته از رخت خواب نتونستم تكون بخورم نميشدم حرف بزني بگي اخه مرد تو كه عرضه نداري خرج زن و بچتو بدي گناه مني كه فقط خاستم كمك خرج بشم چيه توي اين اوضاع احوال ميزنه عو مادرم حامله ميشه خيلي با خودش كلنجار ميره كه بچرو نگه نداره بندازه اما خب مادره ديگه دلش نمياد تو همين هين نگو اكبر اقا با يه زن شوهرداري ريخته روهم و شوهره زنه ميفهمه مياد سراغ اكبر و با ضربه هاي متعدد چاقو اكبرو به قتل ميرسونه درسته يتيم شدم ولي اين براي من و مادرم جشن بود راحت شديم از دست ادمي كه صب تا شب برامون دردسر داشت ولي خب هنوز زندگي سختياي خودشو داشت يه زن با يه پسر بچه و يه بچه تو شكم بدون شوهر و هيچ پشتوانه اي توي اين شهره بي درو پيكر ادماي ديه بگيري نيستيم ولي اون موقع بنا ب شرايط زندگي و اوضاع بد مالي از قاتل ديه گرفتيم كه اين ديه هم همش رفت پايه اجاره عقب اوفتاده عو حساب دفتري و بدهكارياي ديگه حاج رسولم دمش گرم اون زمان مشتي گري كرد هواي منو داشت تو مدتي كه پيشش بودم تونسته بودم اعتمادشو جلب كنم هرچي سنم ميرفت بالاتر راه و چاه كاسبي بيشتر ميومد دستم كار بلدتر ميشدم خواهرم به دنيا اومد اسمش شهرزاد خيلي خوشحال بودم از اينكه حداقل اين بچه دادو بيدادها و اذيت و ازار ها و كتك هاي اكبرو نميبينه به خودم عهد بستم كه كاري كنم كه اين مادر و خواهرم تو خوشبختي و نازو نعمت باشن از اون روز شدم يه ادم ديگه يه نو جوون كه خيلي بيشتر از سنش سختي كشيده كسي كه اصلا تو سن خودش زندگي نكرد بچگي نكرد بازي نكرد يه توپ اون زمان ارزوي من بود اسباب بازي نداشتم اصلا ولي مهم نبود من تلاش ميكنم براي رفاه مادرم براي آسايش خواهرم كارم كه تو حجره حاج رسول تموم ميشد ميرفتم پمپ بنزين تا صب اونجا كار ميكردم ي موقع هايي حتي كارگري ميكردم سره ساختمون حمالي ميكردم خلاصه با چنگ و دندون با كاركرد من و خورده كاراي خياطي مادر امورات زندگي ميگذشت تو محل خيلي ادماي درست و حسابي نبودن مادرم بجز رضا كه خانوادشونو ميشناختيم دوست نداشت با كساي ديگه بگردم اخه اهل هر خلافي بگي بودن ي خانواده پر جمعيت بودن پنج تا داداش سه تا خواهر با پدر و مادرشون همسايه بوديم سلام عليك داشتيم با پسراش رفيق بودم البته اون دوتا اخريا كه هم سن و سالم بودن مخصوصن پسر كوچيكه عليرضا كوندرو ي روز ديدم يه كاوازاكي نينجا صفر خربده دم دره خونشون داره تميزش ميكنه گفتم به به داش عليرضا مباركه اوضاع احوالتون خوب شده ها گفت نه بابا چه رديفي گفتم كسشعر نگو اين از تو اونم داداشت كه ماشين صفر انداخته زير پاش خلاصه كه اگه كارو بارتون رديفه يه دستي ام رو سره ما بكش خلاصه يكم كسشعر تحويل هم داديمو رفتم ولي ذهنم مشغول بود كه چرا من نبد اينقدر خوب پول در بيارم اين همه دارم صب تا شب سگدو ميزنم تهش هيچي خلاصه چند روزي ذهنم درگير بود تا تصميم گرفتم برم با عليرضا صحبت كنم بگم داداش هركار ميكنبد منم هستم ميدونستم اين كونده تنبله تا ظهر خوابه بعد بيدار ميشه ميره بيرون مواد بزنه خودشو بسازه ظهر صداي موتورشو كه شنيدم پريدم بيرون خرشو گرفتم...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
قسمت سوم

گفتم عليرضا داداش حرف دارم باهات بريم بشينيم قهوه خونه صحبت كنيم گفت بابا كيرم دهنت الان من خمارم بپر بالا بريم خونم هم من خودمو بسازم هم تو كارتو بگو خلاصه راه اوفتادو ديدم از محل خودمون اومد بيرون و رفتيم توي محله به نسبت بهتر و دمه یه خونه ويلايي وايسادو درو باز كرد رفتيم تو گفتم كونده اينجا كجاس براي كيه گفت مكان خودمه داداش راحت باش گفتم بيا بعد من ميگم تو اوضاع احوالت رديفه ميگي نه
نشست پا بساطش و حالش كه ميزون شد سره صحبتو وا كردم گفتم ببين داداش من ميدونم خلاف ميكنيد همتون خلاف ميكنيد از بابات گرفته تا داداشات و حتي مادر و خواهرات هم خلاف ميكنن هركاري ميكنيد منم هستم يه نگاه طولاني بهم كردو رفت تو فكر گفت اخه تو چيكار ميتوني كني تاحالا حتي يه مامور از نزديك نديدي بگيرنت يه چكت بزنن مرده زندتو لو ميدي گفتم بابا كونده كص نگو منو تو هم سن و ساليم توام از اول كه بلده كار نبودي خودت ميدوني عرضه و جنمشو دارم پس نه نگو فقط بگو بايد چيكار كنم يه پسي بهم زدو گفت اي كسكش بزار خبرت ميكنم
اون روز گذشت شبش عليرضا اومد سراغم گفت بيا بشين ببريم گفتم كجا گفت مگه نميخاي كار كني خلاصه نشستيم بردم دم يه پارك چند گرم ترياك هم داد دستم گفت فعلا با همين شروع كن تا ببينم چيكاره اي برو رو فلان نيمكت بشين مشتري خودش مباد سراغت خلاصه چند روزي كاره ما شدع بود جنس اب كردن اوايل درامد انچناني نبود ولي باز از كارايي كه ميكردم بيشتر در مياوردم همينطور كه كم كم وارد شدم چندتا محلو تونستم پوشش بدم پول بيشتري گيرم ميومد ديگه مزه پوله رفت زير زبونم پولش خوب بود ريسكش هم بالا بود چند بار مامور اوفتاد دنبالم كه فرار كردم يا اگرم گير اوفتادم با زرنگي جنسارو غلاف كردم ولي خب ي بار جستي ملخك دوبار جستي مخلك باره سوم تو دستي ملخك برا خودم كاسبي شده بودم اون زمان هروئين و شيره و ترياك رو بورس بود ي روز گفتم چرا من برا خودم كار نكنم الان كه پولشم دارم اين همه براي اينا زحمت ميكشم بيشترش ميره جيبه اونا اونجا بود كه كشيدم بيرون و برا خودم كار ميكردم يكم سره همين موضوع با عليرضا داستان شد ولي خب بالاخره ي روز بايد اين اتفاق ميوفتاد خوب پول در مياوردم ي مشتري پولدار داشتم سنش بالا بود ولي از اون مايه دارا بود زنگ ميزد سفارش بالا ميداد ميبردم براش تو همين رفت و امد ها رفيق شديم جنس ميخاست ميگفت براش ميبردم ويلاش ي ميلا تو شمال تهران داشت منم يه موتور خريده بودم اون زمان عروسك باهاش ميرفتم اينور و اونور
ي روز اين بنده خدا زنگ زد گفت جنس ميخام بيار ويلا منم رفتمو ديدم به چه خبره پارتي گرفتن بزن و برقص چند باري كه رفته بودم اونجا نگاهه به دختري نظرمو جلب كرد بهم نگاه مبكرد و لبخند ميزد اون روز جنسارو كه دادم ميخاستم برم عطا خان همون رفيقم گفت حالا بمون ي پذيرايي كن از خودت جووناهم هستن يكم خوش بگذرون باهاشون بعد همون دختررو صدا كرد كه بيا اقا اميرو ببر ي چرخي بزنه ي پذيرايي بشه دختره اومدو دست داد خودشو معرفي كرد
اسمش طلا بود دختر كوچيكه عطا بردتم سمت بار دوتا پيك مشروب ريخت داد بهم دختره جذابي بود خوش برخورد و زيبا پيكو اوردم بالا گفتم به سلامتي خودت اونم ي لبخند زدو پيكو سر كشيد چندتا پيك ديگه زديم يكم كه مست شد گفت بيا بريم تو حياط ميخام سيگار بكشم
رفتيم ي پاكت سيگار دراورد بهم تعارف كرد گفتم ممنون اهلش نيستم تا اينو گفتم زد زيره خنده گفت تو مواد ميفروشي بعد حتي سيگار نميكشي
حق ميگفت اون زمان من با اينكه مواد ميفروختم اما خودم اصلا نه مواد كشيده بودم نه حتي سيگار البته تا اون زمان بعدا همه اين كارارو كردم غقط گاهي با رفيقا عرق ميخورديم و قليان خانساري چاق ميكرديم گفتم مواده چي من اصلا اهل اين چيزا نيستم گفت باشه حالا نمبخاد چاخان كني ديدم برا بابام جنس مياري خلاصه يكم گفتيمو خنديديم يهو گفت حوصلم سر رفت پايه اي بزنيم به خيابون گفتم پايم گفت پس صبر كن ماشينو بيارم بريم وقتي اومد پرام ريخت يه بنز دو در کروک البالویی منم که از بچگی عشق بنز پیش خودم گفتم شماها زندگی میکنید با این همه ثروتی که دارین هی من کیرم تو این داوری...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
قسمت چهارم

خلاصه اونشب این طلا خانوم انداخت کفه خیابون یکم گازو گوز کردیم کلی باهم رفیق شدیم
کلی باهام حال کرد من یکم سخت با ادما مچ میشم خیلی رو نمیدم ب کسی ولی وقتی رفیق بشم از مرام و‌معرفت کم نمیزارم براش تو همین مدت کم کلی این طلا خانوم حال کرده بود باهام چون ادم هولی نیستم
دیگه ساعت شده بود طرفای یکونیم دو نصفه شب گفت چیکاره ای کجا میری برسونمت گفتم دمت گرم منو برسون دم ویلاتون موتورمو بردارم برم خونه گفت نظرت چیه بریم خونه من الان حوصله ندارم برگردم ویلا گفتم دستت درد نکنه مزاحمت نميشم هرجا راحتی نگهداری من خودم میرم
طلا:خب بابا حالا چس کلاس نزار برای ما من هرکسیو دعوت نمیکنم خونما ببین چقدر بهت افتخار دادم
امیر:بله ممنون که قابل دونستی ولی من مزاحم نمیشم
طلا:کس نگو بابا
دختره خوبیه ها ولی یکم بی چاک و دهنه بی ادبه خلاصه اون شب منو برد اپارتمانش یه ‌واحد اپارتمان لوکس خفن ارزوم بود ننه و‌ ابجیمو از اون خراب شده بکشم بیرون بیارم تو چنین خونه ای زندگی کنه ولی خب هنوز خبلی راه بود
محو تماشای خونه و وسایلش بودم که با دوتا لیوان اب پرتغال اومدو گفت برات حوله گذاشتم تو اون اتاق برو ی دوش بگیر ی چی اماده کنم بخوریم
رفتم تو حمام به به وان هم داشت منم که وان ندیده حسه لاکچری بودن منو فرا گرفت لم دادم تو وان چشمامو بستم و تو خیالم ب زندگی لاکچری فکر میکردم نفهمیدم چقدر زمان گذشت که با صدای طلا ب خودم اومدم یهو دیدم لخت مادرزاد جلوی درب حموم وایساده میگه اجازه هست منم بیام تو
گفتم خونه خودته اجازه لازم نیست بفرما
اومد تو وان و نشست بغلم کیره بی جنبه ماعم از همون اول قد علم کرد تا اون زمان سکس کامل نداشتم با دخترای محل لاپایی زده بودم کون پسر هم گذاشته بودم ولی هنوز طعم یه سکس کاملو نچشیده بودم همینکه نشست بغلم و کیره راست شدمو حس کرد خندید و با دست گرفت گذاشت لای پاش منم که از پشت بغلش کرده بودم نوازشش میکردم هیچ حرفی بینمون ردو بدل نمیشد تو سکوت فقط از اغوش هم لذت میبردیم نم نم یکم من شیطنت میکردم سینه هاشو میمالیدم یکم اون شیطنت میکرد کیرم لای پاش بود خودشو تکون میداد طلا سنی نداشت یه دختر ١٨ساله با سینه های سایز ٦٥گرد و خوشفرم پوست سفید و چشم ابرو مشکی
خودم هنوز باورم نشده بود که من اینجا چیکار میکنم این دختره چقدر راحت بهم پا داده و الان لش کردیم لخت تو بغل هم یکمم استرس داشتم چون مکان برا خودم نبود ممکن بود هر اتفاقی بیوفته ولی خب این حس شهوت روزش خیلی زیاده نمیزاره درست فکر کنی
بعد از یه نیم ساعتی که لش تو بغل هم بودیم طلا پاشد دستمو گرفت کشید بردتم تو اتاق هولم داد رو تخت و اومد نشست بین پاهام کیرمو اول گرفت دستش و‌ یکم نگاش کردو یه جون گفت و کرد دهنش انقدر با ناز و عشوه ساک میزد و زیر چشمی با اون چشمای خمارش نگاهم میکرد که دیگه نتونستم طاغت بیارم گفتم طلا بسته داره مياد اه و با تمام فشار ابم پاچید تو دهنش و اونم با یه لبخند رضایت همشو خورد نوبتی ام باشه نوبت منه طلارو خوابوندم رفتم روش اول یه لب حسابی ازش گرفتمو بعد از گردنش شروع کردم خوردن و مالیدن تا رسیدم به کصش تا میتونستم خوردم که اونم ارضا شد یکم که حالش جا اومد گفت امیر منو بکن من فکر میکردم دختره اصلا به اون کص کوچولوش نمیخورد پرده نداشته باشه بهش گفتم قنبل کنه کیرمو دادم ساک زد خیسش کرد اومدم گزاشتم رو سوراخ کونش که بکنم داخل گفت چیکار میکنی از جلو بکن تا اومدم حرفی بزنم خودش کیرمو گرفت و کرد تو کصش وای که چه حسه خوبی اولین بار بود گرمای کصو حس میکردم اونم یه کص صورتیه کوچولو و نقلی و تنگ رو هوا بودم دید من کاری نمیکنم خودش شروع کرد عقب جلو کردن منم ب خودم اومدم و شروع کردم محکم تلنبه زدن حالا نزن کی بزن صداش کل خونرو برداشته بود که همزمان باهم ارضا شدیم من کشیدم بیرون و روي کون و کمرش ابمو خالی کردم بعد یکم تو بغل هم خوابیدیم و پاشدیم ی دوش دونفری گرفتیم دیگه صب شده بود یه صبحانه مفصلی هم زدیمو خدافظی کردیم ولی این تازه شروع رابطه من و طلا بود...
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
قسمت پنجم

صبش که زدم بیرون هنوز گیج اتفاقایی که اوفتاد بودم ولی خب کاریه که شده دختره خودش اینجوری خاسته البته اونم لذتشو برده
از اون روز به بعد منو طلا شدیم رفیقه ناب هم
تا قبل از اینکه برای همیشه از ایران بره باهم همه جا رفتیم همه کار کردیم حتی یه بگایی درست شد طلا ازم حامله شد ولی ب کمک خواهرش و‌ دوست دکتری که داشت قضیه حل شد البته بدم نشد باعث شد با خواهر طلاهم اشنا بشم و حتی کار به سکس سه نفره رسید البته جواهر خواهر طلا شوهر داشت و این اولین زن شوهرداری بود که میکردم جواهر بدن تو پر و قشنگی داشت سینه های گنده ولی سفت و خوشفرم تا زمانی که طلا ایران بود چند باری باهم سه تایی سکس کرده بودیم بعدم که طلا رفت کانادا تا ی مدت جواهرو از کص و کون مبکردم تا زد جواهر حامله شد خودش که میگفت احتمال نود درصد بچه مال منه بعدم که بچش يا بهتر بگم بچم به دنیا اومد دیگه رابطه منو جواهر هم تموم شد اونم بعدا با بچم و شوهرش رفتن کانادا
تو این مدت با این دوتا خواهرا که بودم خوب ازشون پول کنده بودم نوشه جونم باشه اونا انقدر داشتن که نمیدونستن چیکار کنن حالا یکمش هم به من میرسید جای دوری نمیرفت تونستم وسطای شهر یه اپارتمان نوساز کلید نخورده ترو تمیز سه خوابه بخرم که البته به ننم گفتم اجاره کردم که نگه این همه پول از کجا اوردی بنده خدا هنوز فکر میکنه تو بازار مشغول کارم خوشحال بودم از اینکه فعلا تونسته بودم از اون محله ی کثیف بیارمشون بیرون خواهرمم دیگه کم کم داشت بزرگ میشد اون محل براش خوب نبود قصد داشتم تو ارامش بزرگ بشه بفرستمش بهترین مدرسه خودم که نتونستم ادامه تحصیل بدم ولی برای خواهر و مادرم کم نمیزارم درسته داشتم خلاف میکردم پول حروم در میاوردم ولی خب اون زندگی که من میخاستم از راه حلال هزارسال طول میکشید بهش برسی
خونمو که داشتم موتورمم کردمش ماشین یه شورلت كاماروي صفر اون زمان ماشینه خوبی بود
گرچه الانم هست.... کم کم دیدم پول دسته همین بچه پولداراس از فروش هرویین و تریاک و شیره کشیدم بیرون زدم تو خط کوکایین خلافه بچه پولدارا جنسی که قیمت نداره میکردم تو کون این بچه مایه ها بعده ها با اشنا شدن با یه سریع از همین ادما کناره خریدو فروش مواد زدم تو کاره خریدو فروش اسلحه بعدم يه اشپزخونه توليد مواد زدم نونم تو روغن بود سره سال نشده يه پنت هاوس گرفتم تو نياوران كامارورو كردم بنز پول و جواهراتي بود كه ميريختم ب پاي خانوادم همه دنياي من همين مادر و خواهرم بودن
خلاصه همه چيز روال بودو خوش ميگذشت تا ي روز عليرضا بهم زنگ زد همون رفيقم كه اوردم تو اين راه
امير:بله جانم
عليرضا:به به بچه محل قديمي ديروز دوست امروز اشنا
امير:چاكر داش علي رديفي؟
عليرضا:اي بد نيستم،شنيدم اشپزخونه زدي ميگن باره خوب الان فقط تو دستاي توعه مارم درياب كه جنسا اشغال شده
امير:اشپزخونه خودته داداش امروز بيا جنسه ناب محمدي بدم ببر هركي زد بگه خدا پدر و مادرشو بيامرزه
عليرضا:اخ كه حلالت باشه ميام پيشت فعلا
اقا زنگ زدن اين بشر همانا و بگا رفتن ما همانا نگو اين كسكشا لو رفتن تحت نظره پليس بودن با اومدنش پيشه من اماره منم كير ميكنن توش
خلاصه مارو ميگيرن ولي چون جنس زيادي ازم نگرفتن خيلي جرمم سنگين نبود تا اين عليرضاي مادرجنده دهن باز ميكنه اشپزخونرو لو ميده من گردن نگرفتم ولي همون باز ي بگايي ديگه شد ولي مدركي نداشتن فقط ادعاي عليرضا خلاصه برامون حبس بريدن تو زندان برنامه چيندم خاره اين عليرضاي ادم فروشو بگام تو حموم رگشو زدم جوري كه انگار خودكشي كرده منم حبسمو كشيدم و ازاد شدم....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
قسمت ششم

ازاد شدم خوشحالم ننه ايشالله ازادي قسمت همه
وقتي اومدم بيرون بهم امار رسيد داداشاي عليرضا دنبالمن درسته همه فكر كردن عليرضا خودكشي كرده ولي اين طايفه از اون مادر قهبه ها بودن ميدونستن من بگاش دادم الان دنبال شر بودن بايد قبل از اينكه اونا بيان سراغم من برم سراغشون
سپرده بودم امارشونو برام دراورده بودن با پولي كه داشتم لازم نبود خودم كاري كنم بخاطره پول مردم هركاري ميكنن ادم اجير كردم كه سرشونو بكنن زير اب خودمم بليط گرفتم برم چند روزي دبي ب يه سفر و تفريح نياز داشتم سالهاي زيادي زندان سپري شد پيش ننم ابروم رفته بود ولي هنوز من فقط فكره اسايش و راحتيشون بودم
رسيدم دوبي انقدر خسته بودم كه اون روز فقط خوابيدم فرداش رفتم ساحل ي تني ب اب زدم موقع برگشت ب هتل ي زوج جواني نظر منو جلب كردن خيلي بهم ريخته و ناراحت بودن جلوتر كه رفتم ديدم دارن فارسي صحبت ميكنن گويا كيفي كه پول و مداركشون داخلش بودرو گم كردن الان بي پول لنگ در هوا مونده بودن رفتم جلو باهاشون سلام عليك كردم و يكم دلداريشون دادم مقداري پول بهشون قرض دادم اونام تو همون هتلي كه من بودم اتاق گرفته بودم اسمشون ميلاد و بهار بود باهاشون رفيق شدم اون چند روزي كه اونجا بوديم باهم كل دوبي و گشتيم و خوش گذرونديم وقتي برگشتيم ايران بهم زنگ زدن دعوتم كردن خونشون هم ب عنوان تشكر هم اينكه پولي كه بهشون داده بودمو پس بدن زن و شوهره اوپن مايني بودن بهار خانومش تو دبي كه با لباساي خيلي باز ميگشت حتي استخر هم باهامون اومد اندام خوبي داشت كمي شكم و پهلو داشت ولي نه اونقدري كه تو ذوق بزنه سينه هاي سايز80 با پوست برنزه اون شب شام دعوت شدم خونشون حسابي ب خودم رسيدم و با يه جعبه شيريني براي اينكه دست خالي نباشم رفتم خونشون خيلي گرم اومدن ب استقبالم و اين جالب بود كه بهاد جلوي شوهرش خيلي ريلكس باهام دست داد و روبوسي كرد و دعوتم كردن داخل بعد از ي پذيرايي و صرف شام نشسته بوديم به صحبت كردن كه بهار اومد قشنگ رو به روي من نشست لباس يه سره اي كه تنش بود تا رون پاش بود همينكه نشست لباسش رفت بالا و ديدم اي دل غافل خانوم شورت پاش نيس و كلوچه هاش اوفتادن بيرون چشمم كه اوفتاد ب كصش هم خودش متوجه شد هم ميلاد كه كنار من نشسته بود من سريع خودمو جمع و جور كردم ميلادم كه انگار نه انگار چيزي نگفت ولي اين بهار انگار شيطنتش گل كرده بود مدام باهاشو با عشوه باز و بسته ميكرد تا جايي كه ديگه شوهرش ميلاد نتونست چيزي بگه يهو گفت بهار ميگم ميخاي كلا لباسو در بيار سنگين تره اينجوري بهارم نه گذاشت نه برداشت گفت باشه لباسو كند لخته لخت نشست جلو ما من كه همبنجور خشكم زده بود ميلاد با خنده پاشد رفت پيشه بهار نشست و شروع كرد لب گرفتن و ماليدن سينه و كص بهار بعد بهار پاشد اومد دست كشيد رو كيرم و تا اومد شلوارمو در بياره به خودم اومدم و پاشدم گفتم چه خبرتونه معلوم هست چيكار ميكنيد....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
قسمت هفتم

ميلاد:اقا امير يه حالي به اين بهار خانوم ما بده از دوبي تاحالا منو كچل كرده ميگه اقا اميرو بيار منو بكنه....
منم مات و مبهوت كه چي ميگه اين شوهره طرف علني داره ميگه زنمو بكن؟و از اون بدتر زنش ازش خاسته ب من بگه بيام بكنمش؟مخم گوزيده بود زير اين همه سوالي كه برام پيش اومد....
ب نگاهي ب بهار كردم و اونم با ي چشمك نشست رو پام و شروع كرد ازم لب گرفتن و گردنمو ميخورد
بعد همونجوري كه ازم لب ميگرفت دست انداخت دونه دونه دكمه هاي پيراهنمو باز كردو بعدم رفت پايين سراغ كيرم و شروع كرد ساك زدن....
شوهرش ميلاد دست به كير نشسته بود و مارو تماشا ميكرد يكم معذب بودم و خجالت ميكشيدم از ميلاد اما خب فضا جوري بود كه ديگه كار از خجالت و شرمساري گذشته بود....
بهار بعد از اينكه حسابي برام ساك زد اومد نشست روم و كيرمو تا ته فرستاد تو كصش وقتي كيرم تا ته رفت داخل و خايه هام به بدن بهار برخورد كرد ميلاد يه جوووون بلندي گفت و ابش خالي شد رو دستش و زمين....
بعدم پاشد رفت حمام و منو بهارو تنها گذاشت....
بهارم بعد از اينكه حسابي رو كيرم سواري كردو يك بار ارضا شد انگاري تازه موتورش روشن شده دستمو گرفت برد تو اتاقو انداختم روي تخت و اوفتاد به جونم و دوباره حسابي ساك مجلسي و داركوبي و باهم زد و بعد خوابوندمش و لنگاشو انداخت رو شونه هام و شروع كردم تلنبه زدن
تلنبه هاي سنگيني روانه كصش ميكردم و همزمان با دست چوچولش هم ميماليدم كه براي بار دوم لرزيد و ارضا شد....
كيرمو از كص داغش كشيدم بيرون ناگهان چشمم خورد به اون سوراخ صورتي و خوشگله كونش....
داگ استايلش كردم و شروع كردم حسابي سوراخ كونشو خوردم و يه توف انداختم رو سوراخش و سره كيرمو گذاشتم روش و فشار دادم يكم با سختي اما سره كيرم رفت داخل خود بهارم دوتا لپ كونشو با دست باز كرده بود و ناله ميكرد و منم اروم اروم نيم سانت نيم سانت كيرمو ميفرستادم تو كون تنگي داشت ب گفته خودش تاحالا سه چهاربار بيشتر از كون نداده خلاصه نم نم و اروم اروم تا ته كيرمو جا دادم تو كونش و يكم صبر كردم جا باز كنه و بعد شروع كردم نرم نرم تلنبه زدن و در همين هين ميلادم از حموم اومدو ديد دارم بهارو از كون ميكنم زد پشتم گفت خدا قوت پهلون بكن كه خوب كونيه و همونجوري با حوله نشست تماشا
و منم شدت تلنبه هامو بيشتر كرده بودم بهارم كه صداش كل خونرو برداشته بود تا اينكه احساس كردم ابم داره مياد و شدت ضرباتو بيشتر كردم و ناگهان همه ابمو تو كون بهار خالي كردم اخ كه عجب حالي داد ي زن شوهردارو جلوي چشماي شوهرش از كص و كون بگايي....
من كه ولو شده بودم رو تخت بهار همونجوري قنبل مونده بود و اب از كونش راه گرفته بود چه صحنه سكسي و زيبايي شده بود كه بهار رو كرد ب ميلاد و گفت بدو كص و كونمو بخور تميزش كن و ميلادم گوش به فرمانش رفت پشتش و شروع كرد همه اب كير منو كه از كون زنش جاري بودو خورد و حسابي كون و كص بهارو تميز كرد بعد بهار گفت خوبه افرين حالا برو كير اقا اميرم تميز كن و پاهاشو ببوس و تشکر کن ازين كه يه حال خوبي به زنت داده....
من واقعا اون لحظه خيلي خجالت كشيدم ميلاد كيرمو كه تقريبا ديگه داشت ميخوابيدو كرد تو دهنش و حسابي خورد و ميك زد و تميزش كرد بعدم اوفتاد ب پام و پاهامو بوسيد و تشكر كرد ميگفت مرسي اقا امير كه زنمو كردي بازم بيا بكنش.
يه چيزايي درباره ارباب و برده شنيده بودم اما نديده بودم با ديدن ميلاد و اون كارايي كه كرد فهميدم الكي ام نميگفتن واقعا هست چنين چيزايي....
من كه خيلي حال كرده بودم از اون روز تقريبا هفته اي دو سه بار بهارو حسابي از كص و كون ميكنم....
حتي ي روز وسط سكس ميلاد لخت داشت مارو تماشا ميكرد چشمم كون سفيدشو گرفت و به بهار گفنم دوست دارم تو بهش دستور بدي بياد بهم كون بده....
خلاصه با كمك خود بهار حسابي كون ميلادو چرب كرديمو اون شب ي لواط مشتي و جانانه با ميلاد کردم كه واقعا خيلي چسبيد ديگه ميلادم كونيم شده بود بهارو كه ميرفتم بكنم اخرش ي دستي ام ب كون ميلاد ميكشيدم و روزها ميگذشت....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
خیلی تاپیک جذابی شده این تاپیک
     
  
مرد

 
قسمت هشتم

روزها گذشت وسط عشقو حال بودیم که از شانس عنه ما جنگ شد و منم که سربازی نرفته بودم پیچیده بودم به بازی گیر مامورا اوفتادم و به اجبار فرستادنم سربازی ولی خب چون جنگ شده بود و نیرو لازم داشتن بعد دوره اموزشی همرو میفرستادن جبهه حالا بعضیا پشت جبهه بعضا جلو تر خلاصه راهی جبهه شدیم و عجب جهنمی بود جنگ که میگن اینه ها رحم نداره چیزایی که من اونجا دیدم و اتفاقایی که اوفتاد رفیقامون جلوی چشمامون پر پر میشدن و دونه دونه قتل عام میشدن من جنگو دوست نداشتم اسلحه تو دستمو دوست نداشتم اما دیگه بحث منو زندگیم نیست بحث یه ایران و یه ملته به خاکم تجاوز کردن به همشون تجاوز میکنم....
طی مدت کوتاهی چندتا از بهترین دوستام شهید شدن و حتی یکیشون تو بغل خودم تموم کرد و دیگه خودمو مسئول میدونستم تا قبل از این میخاستم فرار کنم تحمل این همه خون و خون ریزی و نداشتم اما اما.....
شدم تک تیرانداز اما با هر ماشه ای که برای گرفتن جون کسی حتی دشمنم فشار میدادم اشک میریختم از کجا معلوم شاید اون دشمن هم بزور داره میجنگه شاید اونم جنگو دوست نداره اسلحشو دوست نداره چی میشد اگه همه در صلح و ارامش زندگی میکردن؟چرا جنگ؟تهش مگه چیه؟انقدر این زندگی ارزش داره؟
با شنودی که بیسیم های دشمنو کرده بودن میگفتن برای سرم جاییزه گذاشتن اره بد ترسیده بودن ی تیرم تاحالا خطا نرفت اه که کی تموم میشه این جنگ لعنتی....
اون موقع تازه داشتیم خرمشهرو از دست میدادیم و خب تک تیراندازی مثل من هم ب درشون میخورد اما زمانی که غرور منو فرا گرفت که من بهترینم و این حرفا چوبشو خوردم نیروهای دشمن کل شهرو گرفته بودن و بچه ها مجبور ب عقب نشینی شدن و منم از پشت بام ی خونه کاورشون کرده بودم و ب فکر اینکه همشونو حریفم ب خودم اومدم دیدم من موندم و یه لشکر عراقی شانس بدم فشنگام هم تموم شده بود و اونجا بود که گفتم نه اقا امیر دست بالای دست بسیاره اسیر شدم اسیر ی مشت ادم زبون نفهم دیگه نگم از کتک و ها و‌ شکنجه هاشون حتی تجاوزاشون اره تجاوز اونم چه وحشیانه ی روزی دونه دونه بچه هارو میبردن بیرون و تا مخشونو بزن که صلیب سرخ میاد حرفایی که اونا دوست دارنو ب خورد ما بدن و ماعم همونو عینأ تکرار کنیم نگو صلیب سرخی ام‌ درکار نبوده اینا همه ادمای خودشون بودن ب فکرشون که این اسیرا مدت زمان زیادیه زن ندیدن و بیایم ی خانوم بفرستیم دستو پاشون شل بشه اما خب من که ب کنار اما واقعا این بچه هایی که اسیر شده بودن تن ب این خاسته ها نمیدادن منم هرچی بودم نامرد نبودم اما خب مثل دوستان جلوی خودمم نمیگرفتم به دختره گفتم بهشون بگو اول ی حالی ب من میدی بعد هرچی خاستین میگم فیلم بگیرید و اونام ب خیال خام خودشون قبول کردن نمیدونستن من کونده تر از این حرفام ب من میگن امیر،بچه پایین که باخت نمیده اخه....جای سفت نشاشیده بودن هنوز نمیدونستن من سره ناموس و کشورم کون این حرفا نمیزارم....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
صفحه  صفحه 1 از 3:  1  2  3  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

گنگستر


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA