انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 104 از 147:  « پیشین  1  ...  103  104  105  ...  146  147  پسین »

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم


مرد

 
نمیدونم چقد خوابیده بودم ولی وقتی که بیدار شدم و با خودم شروع به مرور اتفاقات کردم یه لحظه احساس کردم همه اینارو خواب دیدم ولی از طرفی هم مطمئن بودم که داشتم مامان رو می بوسیدم ولی با عقلم جور در نمیومد با خودم گفتم یعنی بالاخره به آرزوم رسیدم واقعا این اتفاق افتاد یعنی الان من خوشبخت ترین آدم روی زمینم حس عجیب و خوبی داشتم و بشدت هیجان زده بودم چون تقریبا مطمئن بودم که این اتفاقات رخ داده و خواب و خیال نبوده فقط نمیدونستم از خوشحالی چیکار کنم باید هرچه زودتر مامان رو پیداش کنم و ببینم در چه حالیه نکنه یه وقت عذاب وجدان بگیره و بزنه زیر همه چی اونجوری دیگه بیچاره میشم نه فقط بخاطر اینکه سکس با مامان رو از دست میدم بلکه واقعا عاشق مامان شده بودم اگه بخوام با خودم رو راست باشم تا الان فقط از روی شهوت و هیجان بالای این رابطه خواهان سکس با مادرم بودم چون همیشه داستان ها و فیلم های این ژانر رو نگاه میکردم و همیشه به بالاترین حد هیجان میرسیدم و جذابیت این رابطه برام تو غیرممکن بودنش بود یه جورایی اساطیری بود یعنی فقط تو خیال میشد ازش لذت برد اما بعد کاری که امروز با مامان کردم و در واقع کاری که مامان امروز با من کرد واقعا عاشقش شدم حالا نمیدونم بخاطر این بود که مامان عاشقانه خودش رو در اختیارم گذاشته بود حالا من کسی بودم که داشتم اون داستان های سکس با محارم رو زندگی میکردم و فکر به این موضوع که قراره بزودی مامانم رو بکنم داشت هیجان شیرینی تو دلم برپا میکرد و دیگه نمیدونم از روی لذت و شهوت رد شدم و به این مرحله رسیدم یا داشتم واقعا عاشقی میکردم اما چیزی که معلومه و ازش مطمئنم اینه که حس الانم نسبت به مامان اسمش عشقه و چیزی جز عشق نمی تونه باشه تو حال و هوای عجیبی بودم اصلا شیمی محیط برام عوض شده بود حتی طیف رنگی که با چشمام میدیدم انگار جدید بود و واقعا انگار توی محیط تازه ای هستم چطور بگم در این حد بدونید که حسم تو اون لحظه مثل این می مونه که وارد یک بعد جدیدی بشید که تا حالا هیچ شناخت و تجربه ای ازش تاحالا نداشتید
تو همین حین که داشتم حال و هوای خودم و اطرافم رو تجزیه تحلیل میکردم پریچهر رو دیدم که بهم سلام داد و منم با انرژی تمام جوابش رو دادم دوست داشتم همه دنیا رو تو حس نابم شریک کنم اینقد این انرژی تو وجودم زیاد بود و اینقد حالم عالی و خوب بود که می تونستم به تمام آدم های دنیا حال خوب بدم کاملا رو ابرها بودم که تو همون حین چشمم افتاد به مامان که روی راحتی دراز کشیده بود و روش یه ملافه انداخته بود سریع رفتم سمتش و دیدم زیرچشمی بهم یه نگاه کرد و گفت چطوری پسرم منم با حرارت زیادی بهش گفتم فدات شم عشقم که مامان انگشتش رو به نشانه سکوت گذاشت رو لبش و بهم گفت لباس بپوش بریم بیرون خرید

با این مدل حرف زدن مامان یه ذره دلشوره به جونم افتاد چونکه مامان اصلا سرحال به نظر نمی رسید و یکمی فکرم رو مشغول کرد واسه همین زود رفتم دست و صورتم رو شستم و لباس هام پوشیدم و منتظر شدم تا مامان بیاد
مامان هم خیلی بی انرژی و کند یه لباس پوشید و یه شال کشید سرش و گفت بریم پریچهر یهو گفتش: وا, مامان این چه قیافه ای درست کردی واسه خودت از کی تا حالا اینجوری بدون این که به خودت برسی میری بیرون حتی خط چشم هم نکشیدی مامان گفت آخه تا همین فروشگاه سوپری سر کوچه میخوام برم واسه همین دیگه فایده نداره کلی وقت بزارم برای ده دقیقه بیرون رفتن

خیلی حالم گرفته شد این اصلا نشونه خوبی نبود دیگه صداشون رو نمی شنیدم و دلشوره خیلی بدی به جونم افتاده بود تو افکار خودم غرق شده بودم که مامان بهم گفت بریم پسرم
همش داشتم تو دلم به این شانس گوه لعنت میفرستادم شصتم خبردار شده بود که باید منتطر اتفاقات ناخوشایندی باشم میدونستم که به این راحتی ها نمیشه رو قله خوشبختی موند و منی که فقط یه لحظه کوچیک فتحش کرده بودم الان باید یه سقوط بلند رو تجربه میکردم و تقریبا ازین بابت مطمئن بودم مثل گوسفندی که به سمت کشتارگاه میبرنش منم آماده شدم با مامان برم بیرون تا ببینم چه خوابی برام دیده
بهرحال از در خونه زدیم بیرون یه حس خجالت و شرمندگی ناجوری داشتم روم نمیشد به مامان نگاه کنم یا چیزی بگم خیلی جو سنگینی بینمون حاکم شده بود که مامان با صدا کردن اسمم سکوت رو شکوند و بهم گفت سینا جان باید خیلی جدی باهم صحبت کنیم اینقد مرد شدی که بتونیم مثل دو تا آدم عاقل و فهمیده باهمدیگه حرف بزنیم و در ضمن بچه بازی هم درنیاریم من که میدونستم الان قراره به صلابه کشیده بشم با اکراه گفتم چشم بگو شما من گوش میدم مامان گفت بیا بریم تو همین پارک روبرویی بشینیم و باهم فکر کنیم ببینیم چیکار باید انجام بدیم
بعد از چند دقیقه رسیدیم به فضای سبز محله مون و روی یکی از میزهایی که دور و برش خلوت بود نشستیم من بشدت دلم آشوب بود و همش حس دلشوره داشتم و فقط منتظر بودم تا ببینم مامان چه تصمیمی داره الان تمام زندگیم دست اون بود و دیگه هیچ اختیاری نمی تونستم تو این قضیه داشته باشم با دقت به چشم هاش نگاه کردم وای خدا منو دوباره یاد اون لحظه انداخت که زبونش رو داشتم میمکیدم و همین جوری به چشماش خیره بودم با یه لبخند شیرین از مامانم و گفتن این نکته که دوباره تو چشمای من زل زدی دنبال چی میگردی به خودم اومدم و گفتم مامان من نمیدونم چی باید بگم ولی اینو بدون که من عاشقتم و بهت افتخار میکنم که بخاطرم همچین فداکاری بزرگی کردی برام مثل یه رویا بود هنوزم باورم نمیشه که اجازه دادی عاشقونه ببوسمت تو کاری کردی که من دیگه هیچ آرزویی تو این دنیا نداشته باشم و بهشت رو همینجا تجربه ش کنم مامان گفت سینا جان صبر کن عزیزم کاری که ما انجام دادیم قطعا یه اشتباه مهلک بود و نباید همچین چیزی دوباره تکرار بشه همین طور داشت کلمات رو بهم می چسبوند و من دیگه گوشم چیزی نمی شنید داشتم میرفتم تو کما آخه چرا باید بعد یه همچین لحظات قشنگی که برای هر دو تا مون هیجان انگیز بود و هر دوتا مون تو اون لحظه رضایت کامل داشتیم برای چی آخه باید زیر اون همه احساس قشنگ بزنیم و به آتیش بکشیم اون خاطره و اون لحظات ناب رو
دارم دیوونه میشم نکن مادر من نکن عمر من همین طور که داشتم تو دلم با خودم حرف میزدم یکدفعه سرم رو بین دستام گرفتم یه لحظه حس کردم مغزم داره آتیش میگیره و درد شدیدی تو مرکز جمجمه ام حس کردم مامان فکر کرد دارم فیلم بازی میکنم اما از درد شروع کردم به گریه
گفتم مامان تورو خدا نجاتم بده سرم داره میترکه مامان که دید نه بنظر جدی میاد دستپاچه شد یکم دوید این ور یکم رفت اونور خودشم نمیدونست چیکار داره میکنه با داد و بیداد مامان چند نفر اومدند سمتمون و ما رو بردند به بیمارستانی که تو همون نزدیکی ها بود من تو اورژانس به خودم اومدم دکتر اومد بالا سرم بهش گفتم دکتر گوشام دارن زنگ میزنن و هیچ صدایی نمیشنوم توی کاسه سرم انگار دارند روغن داغ میکنند نمیتونم دردش رو تحمل کنم و از شدت درد داشتم گریه میکردم یه سرم بهم زدند و بعد اسکن مغزی ازم گرفتند و نفهمیدم چی شد یا از هوش رفنم یا خوابم برد نمیدونم وقتی بهوش اومدم دیدم مامان و نیما بالا سرم نشستند و هنوز تو بیمارستانیم اما من لباس های بیمارستان تنم بود مامان تا منو دید شروع کرد قربون صدقه ام رفتن و بوسم کرد و خدارو شکر میکرد و مثل ابر بهاری اشک میریخت منم همینطور هاج و واج مونده بودم هنوز کامل بهوش نیومده بودم نیما گفت چیکار کردی با خودت داداشی ترسیدیم لعنتی تو که ورزشکاری چرا اینجوری شدی و تو همون حال خم شد در گوشم با خنده گفت کمتر بزن که اینجوری از هوش نری و بعد شروع کرد به خندیدن

من هنوز گیج و حیرون بودم بعد بابا با دکتر اومد بالای سرم دکتر حالم پرسید و مردمک چشمام رو با نور چک کرد و از پرستار خواست تا پرونده ام رو بیاره و با نگاه کردن به آزمایشاتم به بابا گفت خدارو شکر چیزی وجود نداره و من تو این عکس ها هیچ چیز نگران کننده و عجیبی نمی بینم اما برای احتیاط امشب رو اینجا بمونه تا ما اگه لازم باشه بعضی آزمایشات رو دوباره تکرار کنیم تا خیالمون صد در صد از سلامتی کامل آقا سینا راحت باشه اما با توجه به این آزمایشات و عکس هایی که دارم میبینم اصلا جای نگرانی نیست و میتونید با خیال راحت برید استراحت کنید و ایشالا فردا هم آقا سینا رو با خودتون ببرید خونه

مامانم عین چی داشت اشک میریخت و بابا و نیما هم داشتند همش بهش میگفتند که اینکارا چیه دیگه خودت که میبینی دکتر گفت از منو تو سالمتره چرا خودت رو زجر میدی آخه منم خیلی ناراحت شدم گریه مامانم باعث شد بغضم بگیره و شروع به گریه کنم خلاصه یه مسخره بازی راه افتاده بود که نگو ولی واقعا احساس گناه میکردم مامان خیلی درمونده شده بود دلم آتیش میگرفت حال و روزش رو میدیدم و نمیتونستم جلو گریه ام رو بگیرم خلاصه مامان گفت امشب رو پیشم می مونه و از بقیه خواست که برند خونه نیما خیلی سعی کرد بمونه ولی هرکاری کرد مامان اجازه نداد و گفتم خودم باید پیش پسرم باشم و شماها برید خونه استراحت کنید
     
  ویرایش شده توسط: incboy   
مرد

 
اون شب بعد از رفتن همه من و مامان تو اتاق مراقبت های ویژه بودیم میشد با کشیدن پرده از بقیه جدا شد اما بهرحال حریم امن خصوصی نداشتیم و تا زمانی که وقت خواب برسه برای دو سه تا آزمایش رفتم و برگشتم تو این مدت مامان همش سعی میکرد منو بخدونه و کلا حس خوبی داشتم اما راستش رو بگم حالم طوری نبود که بخوام به مسائل سکسی و این چیزا فکر کنم و صرفا مامانم تو اون لحظات همون جایگاه مادریش رو داشت در صورتیکه اون موقعی که تو خونه بودیم مامان برام فقط حکم یه سوژه سکسی ناز و بی نظیر داشت اما الان فقط به چشم مامانم میدیدمش احتمالا هم به این خاطر بود که خیلی نگران بودم و دلشوره زیادی داشتم همش میگفتم نکنه سکته کردم آخه این چی بود لعنتی اصلا تا حالا همچین چیزی رو لمس نکرده بودم و خیلی نگران از دست رفتن سلامتیم بودم تو دلم گفتم خدایا چیزیم نباشه قول میدم دیگه مامان رو اذیتش نکن و کاری باهاش ندارم دیگه فقط تو یکاری کن خوب بشم و هیچیم نشه

صبح یه دکتر دیگه اومد بالاسرم جا افتاده تر و مسن تر از قبلی بود و خیلی هم پر انرژی و شوخ طبع و بهم گفت خدا رو شکر هیچی ت نیست و تمامی آزمایشات نرمال هستن و تنها حدسی که میشه زد اینه که یه حمله عصبی زودگذر بوده یا چیزی شبیه به این بهر حال نمیشه با یقین گفت چی بوده اما خیالتون کاملا راحت راحت باشه بعد دکتر رو کرد به من و گفت الکی بستری شدی اینجا دستت هم درد نکنه بالاخره ماهم باید یکی خرج مون رو بده دیگه خلاصه کلی خندیدیم و خوشحال و پر انرژی رفتیم برای تسویه حساب و از اونجا زدیم بیرون مامان داشت گریه میکرد بهش گفتم مامان این چه کاریه چرا ناراحتم میکنی با یه لحن طنز آمیزی گفت زر نزن این از اون گریه ها نیست که این گریه خوشحالیه در ضمن یه خبر خوب میخوام بهت بدم ولی وقتی رسیدیم خونه بهت میگم پیش خودم گفتم حتما ps5 میخواد برام بخره یا یه گوشی آخرین مدل بهر حال هر چی هست باید با ارزش باشه چون اونجوری که من رفتم بیمارستان خودم هم فکر نمیکردم بدون هیچ مشکلی قسر در برم و فرداش بیام بیرون و کاملا سالم باشم
حس فوق العاده عالی و بی نظیری داشتم انگار که یه جون اضافه گرفتم واقعا تو مریضی آدم میفهمه که لامصب سلامتی چیه.
بهر حال رسیدیم خونه و پریچهر با روی باز اومد استقبالمون و بعد که مامان همه چی رو تعریف کرد اومد منو محکم بغلم کرد قشنگ سینه های نرمش رو حس میکردم چه بوی خوبی هم داشت تا حالا از نظر سکسی بهش نگاه نکرده بودم یه لحظه به خودم اومدم گفتم نه دیگه من قول دادم چیزیم نباشه به مامان با اون همه عظمتش کاری نداشته باشم این که اصلا با مامان قابل قیاس نیست سریع خودم رو جمع و جور کردم و رفتم لباس هام و عوض کردم مامان مشغول گفتن اخبار بصورت تلفنی به بابا و خاله و... شد منم با یه آرامش وصف ناپذیری آماده شدم که بخوابم
واقعا هیچ جای دنیا لذت بخش تر از رختخواب خودت نیست با یه حس عالی گرفتم خوابیدم و تقریبا ساعت دو ظهر بود بیدار شدم رفتم دست و صورتم رو شستم اومدم به مامان سلام کردم و اونم اومد بغلم کرد ولی چون با خودم قرار گذاشته بودم که کاریش نداشته باشم همش خودم رو به اون راه میزدم که راست نکنم خیلی سخته یکی رو در حد پرستش تو سکس بخوای و بعد مجبور باشی نادیده ش بگیری اما یاداوری اون لحظات سخت بیمارستان مجابم میکرد که بیخیال بشم و ندید بگیرم

گفتم پریچهر کو مامان گفت کسی خونه نیست برو آماده شو برات غذایی که دوست داری رو آماده کردم منم الان برمیگردم خلاصه کلی تدارکات دیده بود منم شکمو دیگه تو کونم عروسی بود حس امپراطوری بهم دست داده بود کاش همیشه همینجوری باشه
غذا رو که خوردیم مامان بهم گفت مامانی برو تو اتاقم کارت دارم منم رفتم و رو تخت مامان باب نشستم تو همین بین بود که دیدم صدای کلید میاد مامان داشت در حال رو قفل میکرد بعد اومد تو اتاقش و پشت در اتاق رو قفل کرد یکم برام عجیب بود سریع تو ذهنم همه چی رو کنار هم گذاشتم و شروع کردم به نتیجه گیری که اونم میشد این

یعنی مامانم میخواد دوباره باهم سکس کنیم وگرنه هیچ دلیلی نداره در بیرون رو قفل کنه بعد هم این در رو
تازه داشت پرده اتاقش رو کاملا میکشید و تنظیم میکرد طوری که از بیرون اصلا دید نداشته باشه یا خدا یعنی ممکنه آره دیگه وگرنه چی میتونه باشه بعد از تنظیمات پرده اومد نشست کنارم گفت سینا جونم گفتم یه خبر خوب دارم الان میخوام بهت بگم چیه ولی باید قول بدی و جون مامان رو قسم بخوری که هرچی میگم همونه نه حق داری چیزی اضافه کنی و نه هیچ بندی بهش بچسبونی صفر تا صدش رو خودم میگم تو گوش میدی بعد اگه خواستی قبول میکنی اگه هم نه که هیچی مختاری در انتخاب گفتم باشه عشقم هر چی تو بگی گفت نه نشد جونم رو قسم بخور و تمام حرف هایی که زدم رو تکرار کن قلبم شروع کرده بود به طپیدن و لا به لای حرفام نفس کم میاوردم مطمئن بودم که میخواد خودش رو در اختیارم بزاره مامان خودش خنده ش گرفته بود میگفت سکته نکنی مثل آدم حرف بزن خوب یه نفس عمیق بکش راحت کسی دنبالت کرده نترس عزیزم حداقل ۴ ساعت وقت داریم و هیچ کس هم نمی تونه مزاحم بشه

خلاصه بعد از قسم خوردنم بهم گفت دیروز تو بیمارستان دنیا رو سرم خراب شد اگه یه تار مو ازت کم میشد میمردم مامان و همهش خودم رو مقصر میدونستم کلی نذر و نیاز کردم آخرین لحظه که دکتر داشت پرونده ت رو نگاه میکرد تو دلم گفتم خدایا این هیچیش نباشه ۱۰۰درصد سالم باشه من بهش اون چیزی که میخواد رو میدم خودم هم حاضرم اون دنیا عذابش رو بکشم به خدا گفتم این بچه مغزش مریض عیب داره( تو دلم گفت با تشکر از این همه لطف و محبت😂😂😂) بخاطر هیچی داشت خودش رو ناقص میکرد من خودم جور گناهش رو میکشم تو فقط سلامتیش رو بهش برگردون
اون موقع بود که دکتر گفت عجیبه هیچ اشکالی وجود نداره و ... پیش خودم گفتم این معجزه ست چون خودم دیدم دردت رو تو اون لحظه دیرم از درد بی هوش شدی و مطمئنم خدا خودش دوباره سلامتیت رو بهت برگردوند و خواسته نم رو اجابت کرد هر چند اصلا با عقل جور در نمیاد ولی من مطمئنم همینه و براش حاضرم تک تک چیزایی رو که گفتم فدا کنم میدونی چیه سینا جون من خیلی اذیت شدم بعد کاری کردیم بعد اون بوسه های شهوانی واقعا از درون نابود شدم اما اتفاقی که تو بیمارستان افتاد بهم فهموند خدا اینقد بزرگه که نابخشودنی ترین گناه ها رو هم میبخشه مگه گناهی داریم که از بخشش خدا بزرگتر باشه من دیگه شک ندارم که خدا خودش بهم این اجازه رو داده تا تو رو به آرزوت برسونم ولی اینم بدون من نمی تونم زیاده روی کنم و سو استفاده کنم برای همین شرطم باهات اینه که حق نداری به نیم تنه پایینم دست بزنی یا کاریش داشته باشه نیم تنه بالا در اختیارت ولی قول بده که هیچ تعرضی به پایین نداری

اه ریدم تو این شانس مامان که داشت حرف میزد من تو فکرم حامله ش کردم داشتم فکر میکردم بچه دار شم ازش چه حالی میده حالا میگه به پایین حق نداری دست بزنی البته که تا همین جاش هم رویایی بود ولی بهرحال انسان جاه طلب دیگه منم که از همه بدتر تازه یاد نذر و نیازهای خودم هم افتادم که این کیر شق شده اصلا تخمش نبود و تو همچین پیشنهاد خفنی خیلی باید خر باشی که ردش کنی و بگی من توبه کردم شک ندارم شک ندارم اگه جای من یه احمقی هم پیدا میشد و میگفت توبه کردم بعدا جوری به گوه خوردن میافتاد که خودش میرفت صدبار میشکست توبه ش رو ولی نوش دارو بعد مرگ سهراب فایده نداره همه این فکرها رو تو کسری از ثانیه حین صحبت های مامان از سرم گذروندم و فهمیدم که باید قبول کنم و نذارم دیگه ثانیه ای هدر شه
گفتم چشم عشقم همه حرفات قبوله و گفت آخرین درخواستم هم اینه که تو خونه یا هیچ جای دیگه ابدا تابلو بازی و لوس بازی و عن بازی و..یهو پریدم گفتم میدونم مامان نیاز نیست اصلا اینارو گوشزد کنی قول قول به جون خودت قسم حواسم به تک تک چیزایی که گفتی هستش و همه ش رو انجام میدم بخدا
و آخرین چیز و مهمترین چیزی که ازت انتظار دارم فقط و فقط هر دو ماه یکدفعه اونم من تعیین میکنم گفتم دیگه اذیت نکن تورو خدا مامان دو ماه یکبار? حتی حشرات هم زودتر از دوماه باهم هستند تازه با کل بدن نه با نصفش
مامان خنده ش گرفت گفت خوب حالا زبون نریز اگه ببینم واقعا تمام خواسته هام انجام میدی و پسر خوبی هستی سعی میکنم ماهی یکبار ولی تصمیمش با خودمه و تمام دیگه هیچی نگو که میخوام از پسر خوشگلم لذت ببرم
     
  
مرد

 
نیمفو قسمت پنج فصل دو

27 اوریل 2010
امروز وقتی از سر کار برگشتم حسابی خسته بودم، تمام روز پاشنه بلند پام بود و پاهام حسابی درد می کرد. روی کاناپه نشستم و جیکوب گیلاس شراب قرمزم رو واسم اورد و اونطرف کاناپه نشست. بهم پیشنهاد داد که پاهامو ماساژ بده، پسر کوچولوم داره به یه جنتلمن تبدیل میشه. دامنمو کمی بالاتر کشیدم و پای چپمو رو پاهاش گذاشتم، پای راستم هم روی زمین بود، فکر کردم حالا که انقدر پسر خوبیه، یه جایزه ی کوچیک بهش بدم، واسه همین پاهامو اونطوری باز کردم تا بتونه شورت قرمزمو ببینه. چه اشکالی داره؟ جیکوب کفشمو دراورد و با حوصله از روی جوراب ساق بلندم شروع کرد به ماساژ دادن کف پام ، بعد اروم اروم اومد بالاترتا ساقم، بی اختیار ناله می کردم، خیلی با حوصله کار می کرد و دستای قویش حسابی خستگی رو از پاهام بیرون میکرد. پای چپمو کمی رو پاش بالاتر بردم و پای راستمو هم رو پاهاش گذاشتم تا اونو هم بماله. تیغه ی پای چپم به یه چیز سفت چسبیده بود، فکر می کنم کیرش بود، از اخرین باری که کیرشو دیدم خیلی میگذره، حتما حسابی باید بزرگ شده باشه، چشامو بستم و کیرشو تصور کردم. فکر کنم کمی زیاده روی کردم، چون جوری ناله میکردم که جیکوب پرسید مامان حالت خوبه؟ دردت میاد؟ گفتم نه عزیزم، کارت عالیه، سعی کردم خودمو کنترل کنم. وقتی کارش تموم شد، بازم برای تشکر مثل همیشه لباشو بوسیدم و بلند شدم تا برم تو اتاقم و لباس راحتی بپوشم.
30 اوریل 2010
امروز تولد جیکوب بود، حسابی بهمون خوش گذشت، کیک خوردیم، رقصیدیم و یه عالمه بازی کردیم. براش یه گوشی موبایل جدید گرفته بودم، کیفیت دوربینش معرکه اس. شب وقتی برای شب بخیر گفتن به اتاقش رفتم، جیکوب برای تشکر لبامو بوسید، یکم با بوسه های همیشگی مون فرق داشت، جیکوب لباشو محکم به لبام فشار داد جوری که لبامون بین هم قرار گرفت. کمی هم بیش از حد معمول نگه داشت و بعد ازم جدا شد. لبخندی بهش زدم و شب بخیر گفتم. پسرم اگه بدونی چه چیزایی تو سر مامانت میگذره.
7 می 2010
امروز یه اتفاق عجیب افتاد. جیکوب سرم داد زد. سر صبحونه، نون تستش کمی سوخته بود، جیکوب عصبانی شد و سرم داد زد. بعد بهم دستور داد که یکی دیگه واسش درست کنم. زبونم بند اومد و فقط تونستم بگم چشم. سالها از اخرین باری که کسی اینطوری بهم امر کرده میگذره. دوباره اون حس فرمانبری تو وجودم بیدار شد، یاد ارباب فرانک و خونه ی جادوییش افتادم. خوشبخترین لحظاتم زمانی بود که برده ی ارباب بودم و کنترل می کرد، قلاده به گردنم میبست و شلاقم میزد و از شیمیل ها می خواست که با کیرشون ادبم کنن. حتی بعد از ازدواج هم، به محض اینکه ارباب تماس میگرفت، بالافاصله خودمو میرسوندم. یادش بخیر اون روزی که ارباب دستها و پاهامو به گوشه های تخت بست، 20 تا اسپنک به کونم زد و بعد خودش و دوتا مرد دیگه و اون دوتا شیمیل باهام سکس کردن. هنری میدونست که با کسای دیگه سکس می کنم. همون موقع که بهم ابراز علاقه کرد، بهش گفته بودم که من اهل تک همسری نیستم و نیاز جنسی من فقط با یه نفر رفع نمیشه. بهم گفت که مشکلی با این قضیه نداره و می تونیم یه ازدواج ازاد داشته باشیم. با این وجود موضوع فرانک رو ازش مخفی کرده بودم و وقتی ارباب با اسپنکهاش کونمو قرمز میکرد، از شوهرم مخفی میکردمش. وقتی فهمیدم که حامله ام، با تمام علاقه و نیازی که به ارباب فرانک داشتم، قیدشو زدم و دیگه اونجا نرفتم. فرانک اخرین اربابم بود و هنری حتی موضوع فرمانبرداری منو نمیدونه. حالا وقتی جیکوب سرم داد زد و بهم دستور داد، دوباره مثل همون دوران بدنم داغ شد. وقتی داشتم صبحونه اشو اماده میکردم، کاملا حس میکردم که کوسم داره خیس میشه. وقتی صبحونه ی جیکوب رو دادم، دیگه نتونستم تحمل کنم، به اتاقم رفتم، درو قفل کردم، دیر رسیدن به سر کار رو به جون خریدم و با دوتا دیلدو حسابی از خجالت کوس و کونم دراومدم. البته عصر، جیکوب ازم عذرخواهی کرد ولی گفتم که لازم نیست عزیزم، تقصیر خودم بود. نباید صبحونه ی سوخته بهت میدادم. آه پسرم، اگه میدونستی که با این روش، هر کاری دلت خواست می تونی با مامان بکنی.
30 می 2010
مطمئنم جیکوب ماجرای فرمانبرداری منو میدونه. پسری که تا همین چند وقت پیش، یه پسر شیرین و حرف گوش کن بود، حالا پرخاشگر شده و بهم امر و نهی میکنه، درست روی نقطه ی ضعفم دست گذاشته و منم هیچ کاری جز اجرای دستوراتش از دستم بر نمیاد. امروز ماشینم رو خواست ولی چون گواهینامه نداره، مخالفت کردم. کار به جایی رسید که جیکوب تهدیدم کرد اگه به حرفش گوش نکنم تنبیهم میکنه. مجبور شدم کلید رو بهش بدم. نمیدونم از کجا میتونه فهمیده باشه؟ حتی هنری هم از این موضوع خبر نداره. حداقل در حضور جولیا رعایت میکنه. از یه جهت این جریان خطرناکه، مثل امروز که بدون گواهینامه کلید ماشین رو ازم گرفت و رفت بیرون. حالا خوشبختانه اتفاقی نیفتاد و نیم ساعت بعد برگشت خونه، ولی ممکنه همیشه ختم به خیر نشه. از جهت دیگه هربار که دستوری بهم میده شورتم خیس میشه و شهوت وجودمو می گیره. نمیدونم این جریان تا کجا قراره پیش بره، کمی استرس دارم.
3 ژوئن 2010
امروز با مارتینا برای نهار به یه رستوران چینی رفته بودیم، مارتینا از زمان کالج به بهترین دوستم تبدیل شده و همه ی اسرارمو میدونه. به خونه ی ما هم زیاد میاد و گاهی به یاد قدیم شیطنت می کنیم. وقتی ماجرای کارهای جیکوب رو براش تعریف کردم، حسابی هیجان زده شد و تشویقم کرد که با پسرم سکس کنم ولی هنوز دودل بودم. بهم گفت اگه خودت نمیخوای اجازه بده من باهاش سکس کنم، یه لحظه غیرتی شدم و بی اختیار گفتم لازم نکرده، اگه قرار باشه کسی با پسر من سکس کنه، اون منم. فکر کنم خانومی که تو میز بغل نشسته بود، حرفمو شنید چون تا لحظه ی ترک رستوران داشت چپ چپ نگاهم میکرد.
4 ژوئن 2010
هنوز بخاطر اتفاقی که امروز عصر افتاد، تو شوکم. معلم پیانوی جولیا اومده بود و پایین در حال تمرین بودن، منم بالا تو اتاقم مشغول خوندن کتاب بودم. یه شلوار یوگای صورتی با شورت لامبادای قرمز و یه رکابی سفید بدون سوتین تنم بود. جیکوب اومد تو اتاقم و گفت مامان، کلید ماشین رو میخوام، بهش گفتم عزیزم تو که گواهینامه نداری، گفت میدونم، لازم نیست بهم یاداوری کنی. گفتم عزیزم نمیتونم کلیدو بهت بدم، ممکنه اتفاقی بیفته، یا پلیس دستگیرت کنه. گفت مامان یادته اونروز بهت گفتم اگه به حرفم گوش نکنی چی میشه؟ یه لحظه تموم بدنم داغ شد، یعنی واقعا پسر 16 ساله ام میخواست منو تنبیه کنه؟ کاملا خونسرد و مغرور بود. گفتم شرمنده ام عزیزم، نمی تونم کلید رو بهت بدم. با همون خونسردی گفت مامان پاشو بیا اینجا. گفتم واسه چی؟ اینبار کمی صداشو بلندتر کرد و گفت بهت گفتم پاشو بیا اینجا. درحالی که از جام بلند میشدم گفتم عزیزم نباید با مادرت اینجوری حرف بزنی. ولی با اینحال رفتم پیشش. لوازم ارایشمو کشید گوشه ی میزم و گفت خم شو روی میز. گفتم جیکوب این کار درستی نیست، من مادرتم. گفت اره ولی باید تنبیه بشی تا یاد بگیری که وقتی بهت دستور میدم، باید به حرفم گوش بدی، حالا خم شو رو میز. اختیارم دست خودم نبود، میخواستم مقاومت کنم ولی نتونستم و بی اختیار روی میز خم شدم. پستونام به میز چسبیده بود و کونم بیرون زده بود. جیکوب کنارم ایستاد، تو اینه داشتم تماشاش میکردم. برای اخرین بار گفتم جیکوب خواهش میکنم اینکارو نکن. گفت اگه همینطور التماس کنی بیشتر تنبیه میشی، فهمیدی؟ همینطور که تو اینه بهش نگاه میکردم، به نشانه ی تایید سر تکون دادم. جیکوب کنارم ایستاد، دستشو بلند کرد و با سرعت و قدرت روی کونم فرودش اورد. با برخورد دستش به لپ کونم ، ناله ای کردم. دوباره دست جیکوب بالا رفت و با همون سرعت، اینبار رو لپ دیگه ی کونم فرود اومد. جیکوب به کونم چشم دوخته بود، از صورتش مشخص بود که داره از اینکار لذت می بره. با هر ضربه ناله ای میکردم، کوسم اتیش گرفته بود و به خودم می پیچیدم. بعد از پنجمین ضربه، جیکوب دستشو روی کونم نگه داشت، چنگ زد و کمی مالیدش، بعد اسپنک بعدی رو زد. از شدت شهوت زانوهام میلرزید. جیکوب بعد از هر اسپنک، کونمو چنگ میزد و میمالید. بعد از دهمین ضربه، جیکوب در حالی که هنوز دستش روی کونم بود، گفت امیدوارم فهمیده باشی که رئیس کیه، مادر جان. بعد بدون اینکه کلید ماشین رو بخواد یا حرف دیگه ای بزنه، از اتاقم بیرون رفت و درو بست. تو همون حالت دولا، دستمو بردم لای پام، اب کوسم از شورتم رد شده بود و شلوارم رو هم خیس کرده بود. انقدر حشری بودم که بعد از دو دقیقه مالیدن کوسم از روی شلوار، ارضا شدم و همونجا افتادم زمین. نمیدونم چقدر گذشته بود که جولیا در زد و گفت مامان استادم داره میره. گفتم باشه عزیزم الان میام. بلند شدم، یه نگاه به جلوم انداختم، یه لکه ی بزرگ خیسی لای پام معلوم بود. شلوارمو دراوردم و یه دامن پوشیدم و رفتم تا استاد رو بدرقه کنم. جیکوب تا موقع شام از اتاقش بیرون نیومد. هنری هم اومده بود و داشتیم شام میخوردیم. من و جیکوب به سختی می تونستیم تو چشمای هم نگاه کنیم. هنوز نمی تونم باور کنم که پسرم اینطوری کنترلمو به دست گرفته، فکر کنم بعد از سالها یه ارباب جدید پیدا کرده ام.
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
مامان به چشمام خیره شد و گفت سینا جونم من کاملا در اختیارتم مامانی میخوام ببینم چیکار میکنی هرجور که دوست داری من تو چنگتم پسرم دوست دارم فقط تماشا کنم ببینم چه کارایی بلدی اونروز که نشونم دادی تو بوسیدن حرفه ای هستی شیرین ترین لب و زبون دنیا رو داری مامان جون خیلی لذت بردم دوست دارم الان هم نشون بدی بهم که چه جوری می تونی مامانت رو سر شوق بیاری حالا که قراره این گناه رو مرتکب شیم بیا و یکاری کن که بیارزه و تو لذت غرقم کن همینجوری مامان داشت صحبت میکرد و یه جورایی حس کردم دیگه داره عقلش رو از دست میده درست مثل اونروز که برای اولین بار بوسیدمش کاملا از جلدش خارج میشه و تو شهوت غرق میشه به مامان گفتم اجازه میدی اول لباست رو در بیارم خواست خودش در بیاره گفتم نه مامان تو فقط نگاه کن و لذت ببر یه پیراهن دکمه دار تنش بود شروع کردم به باز کردن دکمه هاش مامان مستقیم زل زده بود تو چشمام سنگینی نگاهش رو حس میکردم و نفسم بشدت کوتاه و بریده بریده شده بود پیراهنش رو که در آوردم به کرستش رسیم و سریع کرستش رو باز کردم باور نکردنی بود سینه های خوشگل مامان باعث شد نفس زدنم بشدت سر و صدا ایجاد کنه و مامانم یکم ترسید و دو تا دستش سریع گرفت جلوی نوک سینه هاش بعد بهم گفت تو چرا اینقد بی جنبه ای مگه تا حالا ممه ندیدی یه نفس عمیق بکش هیچ عجله ای نداریم برو دو قولوپ آب بخور و مثل یه جنتلمن بیا حال کنیم دوست ندارم با این همه هیجان منفی ببینمت چه وضعشه نمی تونی نفس بکشی بچه

زود رفتم از یخچال آب برداشتم که یهو به سرم زد یه دونه از اون قرص های جنسی بندازم بالا سریع رفتم از تو جاساز برداشتمش و با دو لیوان آب رفتم بالا و چند تا نفس عمیق کشیدم و رفتم تو اتاق مامان روی شکمش دراز کشیده بود و پشتش به من بود چه رنگ پوست نازی داشت اومدم بغلش شروع کردم اول موهاش رو بو کردم چقدر تهییج کننده بود چه لذتی داره سرت رو بکنی لای موهای مادرت و از رایحه دلنشین لذت ببری بعد شروع کردم به لیس زدن پشت گردنش وبا یک دست موهاش به سمت بالا جمع کردم گردن نازش رو با زبونم از چپ به راست و بر عکس لیس میزدم مامان صداش در نمیومد منم آروم آروم با همون زبون پشتش رو می لیسیدم و بوس میکردم بعد مامان برگردوندم تا روش به من باشه وای خدا دیدن مامان تو اون حال بدون لباس و رنگ پوست نازش منو تو رویا برده بود و نگاه کنجکاوش که همش منتظر بود ببینه چیکار براش میکنم لباس خودم رو در آوردم شلوارم هم کشیدم پایین که مامان گفت چرا شلوار رو در آوردی گفتم وا مامان
از این نامردی ها نداریم قرار شد من به شلوارت دست نزنم قرار نیست که با خودمم همینکار رو بکنم مامان لبخند شیرینی زد و گفت باشه پدرسوخته همون لحظه شرتمم درآوردم و تا مامان بخواد دوباره پارازیت بندازه روش دراز کشیدم و لب هاش شروع کردم به خوردن تو دهنم یه ذره حرف زد که نامفهوم بود فقط میخواستم اینجوری ساکتش کنم که باز واسم محدودیت ایجاد نکنه
حالا مامان نفس هاش بریده بریده و کوتاه شده و حسابی رفته تو حس من این بار شروع کردم به گرفتن لب رومانتیک ازش مامان چشماش بست و من لبهاش رو با دو تا انگشتم که به لپش فشار می‌آورد و باعث شده بود لبش غنچه بشه شروع کردم اول زبونم روی لب هاش بکشم انگار داشتم بستنی قیفی لیس میزدم وای که چقدر شیرین لبت مامان تو همون حین گفت مال خودته عشقم میشه او زبون شیرین و خوردنیت رو با زبونم آشناش کنی با خنده گفتم معلومه عشقم زبونت رو ببینم

مامان هم دهنش رو باز کرد و زبونش رو در آورد بیرون وای جونم چه زبون خوشگل و خوشرنگی تو همون لحظه زبونم رو به زبونش چسبوندم و هر دوتایی مون شروع کردیم به بازی دادن زبون هامون ممه های مامان به سینه ام چسبیده بود و نرمی نازش رو حس میکردم و کیرم سرش افتاده بود روی شکم داغش و بدجوری تو شهوت داشتم می مردم همین طوری که زبون هامون رو دور هم می چرخوندیم مامان شروع کرد به مکیدن زبونم و منم برای راحتی کارش خودم سرم رو عقب و جلو می‌بردم تو دهنش انگار که داره واسه زبونم ساک میزنه بعدش لب خوش فرم و خوردنی پایینی مامانم رو شروع به خوردنش کردم و بعد همین کارارو با لب کوچیک بالاییش انجام دادم دیگه دست خودم نبود شهوتم خیلی زیادتر شده بود و چون با کیرم کار خاصی نمی‌تونستم بکنم کلافه شده بودم ولی مامان چشماش رو بسته بود و داشت تو اعماق وجودش لذت میبرد منم از کلافگی شروع کردم مثل روانی ها لپش رو لیس زدم چونه ش رو لیسیدم حتی دماغش و تمامی اینکارارو خیلی سریع و دیوونه وار انجامش میدادم الان دیگه قرص هم داشت اثر می‌کرد من هر دفعه که این قرص می‌خوردم بشدت از خود بیخود می‌شدم انگار که تو خوابم و از حالات نرمال روزانه ام فاصله می‌گرفتم الان واقعا تو یه حال عجیب و توصیف ناپذیری بودم و به معنای واقعی کلمه تو لذت و شهوت غرق شده بودم حس میکردم که پورن استار هستم اما وقتی که تو چشمای مامانم نگاه میکردم می‌دیدم که خیلی فراتر از یه پورن استارم الان واقعا خودم رو تو جایگاهی میدیم که انگار روی نوک قله لذت ایستادم چشمام به چشمای مامانم دوخته شده بود و فقط تو ذهنم داشتم به خودم می‌بالیدم مگه میشه مگه داریم کسی بتونه با مادر واقعی خودش کسی که از وجودش بوجود اومدی رو باهاش رابطه سکسی برقرار کنی با شهوت لب هاش رو ببوسی یواش یواش کیرم رو هم روی شکمش داشتم بالا پایین میکردم سر کیرم داغی شکم ناز مامان رو که کوچیک هم نبود داشت لمس میکرد و غرق تو لذت کرده بود منو همین لمس کوچیک و در عین حال بوسیدن لبش داشت روانیم می‌کرد بهش گفتم مامان خوشگلم عاشقتم بخدا جونم رو برات میدم مامانم تو همه چی من تو دنیایی وای مامان مامان همین طور داشتم باهاش حرف میزدم که دیدم یه قطره اشک از گوشه چشمش سر خورد اومد پایین با زبونم اشکش رو لیسیدم گفتم مامان الهی بمیرم من ناراحتت کردم باعث شدم که گریه کنی بخدا من فقط عاشقتم منو ببخش عشقم اگه ازت چیزی خواستم که باعث شده عذاب وجدان بگیری بخدا اگه تو بخوای همینجا خودم رو میکشم من دیگه هیچ آرزویی ندارم مامانم من بهشت رو اینجا تجربه کردم مامان بگو که من ناراحتت نکردم وگرنه می‌میرم بخدا

مامان با بغض و چشمای پر از اشکش اومد حرف بزنه که یهو بغضش ترکید عین ابر بهار داشت گریه می کرد گفتم مامان گوه خوردم تورو خدا اینجوری نکن مامانم من بمیرم نکن بخدا قلبم طاقت نداره مامان با گریه گفت نه عزیزم من تا حالا همچین حسی نداشتم عشقم دست خودم نیست گریه ام از لذت عشقه الان میفهمم که عشق واقعی یعنی چی این حس حتی از عشق مادر به فرزندش بزرگتره خیلی خیلی بزرگتره سینا جونم ممنونتم عشقم ممنونتم مامانی الان میفهمم که عشق چیه سینا میدونی چیه من حاضرم همینجا برات بمیرم منم گفتم بخدا قسم مامان منم همین حس رو دارم دوست دارم با با ارزش ترین چیزم که جونم باشه فقط بهت اثبات کنم که چقدر عاشقتم و همه دنیام رو به پات میریزم و با کمال میل و با افتخار جونم رو هم تقدیم تو میکنم
مامان گفت نگو نگو سینا منم دقیقا همون حس تو رو دارم ما واقعا داریم طعم عشق حقیقی رو می چشیم واقعا چقدر خوشبختم که بالاخره فهمیدم عشق چیه
مرسی پسرم من الان دیگه هر چی که بخوای رو در اختیارت می‌زارم من می‌خوام تو آتیش این عشق بسوزم من می‌خوام تو این عشق بمیرم من می‌خوام دار و ندارم می‌خوام تک تک سلول هام رو می‌خوام عمرم رو هر چی هست و نیستم رو بدم بهت بگو چی میخوای پسرم بگو به مامانی تو همین لحظه با دو تا دستش سرم رو گرفت و روبروی سرش نگه داشت و با چهره ای جدی در حالیکه صورتش اشکی بود بهم گفت هر کاری میخوای با هام بکن من دیگه برات هیچ شرطی نمیزارم فوقش می‌خوام برم جهنم خوب برم فدای یه تار موت سینا جونم دیگه از هیچ نمی‌ترسم من طعم عشق حقیقی رو چشیدم و از این ببعد هیچ آرزویی تو این دنیا ندارم سینا می‌خوام ازم لذت ببری می‌خوام مادرت رو اونجوری که دوست داری بدون هیچ تعارف و رو در بایستی اینطور که دوست داری ازم استفاده کن این مادرت که ازت خواهش میکنه بخدا شیرم رو حرارت نمیکنم اگه اونچه که تو دلت هست و میخوای رو ازم پنهون کنی حتی اگه دوست داری بهم آسیب بزنی موقع سکس بزن پسرم من برده تو ام سینا می‌خوام هرچیه رچقدر هم زشت و بد باشه اصلا مهم نیست ازم بخواه روم اجرا کن مامانت داره التماسن رو می‌کنه پسر

تو رو خدا درکش کن گفتم چشم مامانی بخدا که منم همین حس رو نسبت بهت دارم می‌خوام بدونی منم تو این عشق چیزی کمتر از تو ندارم و همه جوره در اختیارتم مامانی
تو همین لحظه مامان من رو زد کنار از روش و خودش شلوار و شورتش رو باهم کشید پایین و گفت بیا عشقم مامان در خدمتته بیا از مادرت لذت ببر پسرم
خدای من چی می‌دیدم باورم نمیشد تا حالا کوس از نزدیک ندیده بود با سر رفتم بین پاهای مامان چقدر لزج بود کلی ترشح داشت کوس مامانم ترشحاتش خیلی از فیلم سوپرهایی که دیده بودم بیشتر بود و اولین کاری که کردم این بود که زبونم رو از پایین کوسش به طرف بالا کشیدم باورتون نمیشه چقدر آب روی زبونم جمع شده بود نگاهم به نگاه مامان گره خورد وای خدا انگار همش یادم می‌رفت جلوم مامانه و هر دفعه که چشمم به چشش می افتاد تازه می‌فهمیدم کجام و دارم چیکار میکنم مامانم که اون همه آب کوسش رو روی زبونم میدید با خجالت بهم گفت ببخشید عزیزم توفش کن بیرون کثیفه مامانی منم همش رو قورت دادم البته چون زیاد بود و انصافا یه مقداری هم تند بود هم طعمش و هم بوش موقع قورت دادن یجورایی عوق زدم و انگار می‌خوام بالا بیارم مامان خیلی ناراحت شد طفلک فکر کرد با اکراه دارم اینکار رو میکنم و بزور قورتش دادم ولی من بهش گفتم بخدا مامان شیرین ترین و خوشمزه ترین چیزی بود که تو عمرم خوردم اگه قیافه م اونجوری شد چون تا حالا نخورده بودم و آیت هم ماشالله حجمش زیاد بود اینجوری شدم وگرنه تا آخر عمرم از این آب حیاتی که بهم دادی خوشمزه‌تر و لذیذتر پیدا نخواهم کرد
مامانم ایندفعه کیرم رو گرفت و گفت پسرم بزار مامانی هم طعم کیر عشقش رو بچشه در ضمن اگه خواستی تو دهنم تلمبه بزن با تا ته کیرت رو بکن تو حلقم مامانی من واسه هرکاری که تو بخوای آماده م و اصلا به من فکر نکن اگه دیدی عوق میزنم توجه نکن فقط ازت می‌خوام اونجوری که دوست داری ازم استفاده کنی بعد دهن مارس رو باز کرد و کیرم رو آروم کرد تو دهنش ای خدا جقدر داغ دهنش دیدین مامان در حالی که کیرم توی دهنش عقب و جلو میشه چنان هیجانی بهم میده که نفسم دوباره به شماره میوفته و من فقط دارم طعم لذت و شهوت طعم شیرین زنای با محارم رو میچشم با مادر خودت زنا کنی دو حالت داره یا از عذاب وجدان می‌میری یا از لذت بینهایت سکس با مامان حد وسط نداره یا او اوج لذت وشهوتی یا تو پست ترین نقطه انسانیتی که باعث میشه بعدش دست به خودکشی یا کشتن مادرت بزنی اما من خدارو شکر آگاهانه داشتم بالاترین لذت غیرممکن رو می چشیدم به خودم افتخار میکردم وقتی کیرم رو تو دهن مامانم میدیم مامان سرش آورد بالا و بهم گفت اینجوری خوبه پسرم یا جور دیگه ای دوست داری یا میخوای اصلا خودت سرم رو تکون بده یا گیرت رو تو دهنم خودت تکون بده مامانی من واسه هر کدوم که بخوای با کمال میل آماده م تا از لذتش استفاده کنم تو همین حین یه توف غلیظ و سفید انداخت رو کیرم و با دستش شروع به بالا پایین کردن روی کیرم کردش دیدن توف مامان یه جوری برام خجالت آور بود نمی‌دونم چرا ولی خیلی خجالت کشیدم چقدر تحریک شدم با دیدین توفش واسه همین به مامان گفتم میشه خودم تو دهنت عقب جلو کنم مامان گفت معلومه عشقم بیا خودت عقب جلو کن کیرت رو دوست دارم دهنم رو بگایی پسرم به مامان گفتم فقط یه خواهش دیگه هم ازت دارم اونم اینه که توفت رو قورت نده و بزار تو دهنت جمع بشه دیدن توفت خیلی تحریکن می‌کنه مامان

مامان هم گفت باشه عشقم من از تخت اومدم پایین و مامان لبه تخت نشست کیرم رو بردم طرف دهنش و مامان دهنش رو باز کرد اول شروع کردم آروم کیرم رو تو دهنش جلو عقب بردن بعد که یکم گذشت سرعتش رو زیاد کردم مامان فقط با چشماش داشت بالارو نگاه میکرد و میخواست صورتم رو ببینه نگام که به نگاه نازش افتاد نا خودآگاه کیرم رو در آوردم بیرون تا لب بگیرم ازش کلی توف روی کیرم اومد بیرون و چونه و لب هایش کاملا خیس بودند منم تو همون حالت سرش رو با بال گرفتم و با لب هام شروع به مکیدن آب هایش کردم چقدر شیرین تر شده بود چقدر باحالتر شده بود قربونش اون توف خوشمزه ت برم مامان

خیلی حال داد بهم دوباره کیرم رو کردم تو دهن مامانم و اینبار بصورت غیر قابل کنترلی تو دهنش عقب جلو میکردم خیلی وحشی شده بودم اما دست خودم نبود با دو تا دستم کله مامان رو گرفتم و علاوه بر اینکه خودم عمیق کیرم رو تو دهنش میکردم با دست هام هم داشتم کله ش رو عقب جلو میکردم طفلک یه لحظه عوق زد و کلی توف پاچید روی کیرم باز بی تفاوت شروع کردم به گاییدن دهن مامان همین طور توفش بود که از گوشه لب هاش میزد بیرون چقدر هم غلیظ بود و دیدن اون همه کف تو دهن مامان حباب های توفش منو فرا می خوند نمیدونم چرا ولی این کثیف کاری ها بشدت برام لذت بخش و شیرین بود دوباره خم شدم شروع کردم مکیدن لب مامان و توفش رو ایندفعه با مکش وارد دهنم کردم مامان گفت نکن پسرم حالت بد میشه توفم رو نمیخواد بخوری من بهش گفتم بخدا که از توفت لذتبخش تر تو عمرم چیزی نبوده که طعمش رو چشیده باشم البته بجز آب کوست که اونم خیلی خوشمزه بود ولی مامان توفت برام یه چیز دیگه ست خیلی سکسیه واقعا می‌خوامش میشه خودت یکمی از آب دهنت رو بندازی تو دهنم مامان گفت دیوونه بازی در نیار پسر گفتم چیکار داری من ازت می‌خوام چون لذتبخش برام گفت بیا دراز بکش رو تخت منم همین کار رو کردم یکمی ازم لب گرفت و بعد رفت کیرم رو ساک زد گفتم پس چی شد مامان یه توف ازت خواستم ها با ایما اشاره بهم فهموند که چیزی نگم و داره جمعش می‌کنه منم با خوشحالی گفتم پس لطفاً یه توف خیلی گنده بهم بده مامان خیلی خیلی گنده باشه بعد چند ثانیه کیرم رو گرفت دستش و بالای کیرم نشست اما هنوز تو کوسش فرو نکرده بود فقط داشت رو چوچولش می‌مالید بهم گفت دوست داری بدونی توی کوس مامانت چه حسی داره دوست داری طعم کوس مادرت رو با کیرت بچشی حالا تمام این کوس در اختیار تو ئه پسرم ببین داخلش چه حسی داره باید ببینی تو کوس مادرت چه حس نابی داره بعد یه دفعه چشماش رو بست و کیرم رو فرو کرد تو کوسش ای خدا ای خدا چه لحظه زیبایی بود چقدر لذت تو این دنیا هست که ما ازش بی‌خبریم افتخار میکردم به خودم که کیرم رفته بود تو کوس مامانم این کوس چی بود لامصب من کلا آدمی نیستم که زود آبم بیاد مخصوصا الان که قرص هم خورده بودم ولی این کوس مامان ضربه فنی ام کرد و جای مقاومت برام نزاشت همون طور که داشتم بالا پایین رفتن کوس مامانم رو روی کیرم نگاه میکردم چشمم به پستون های ناز مامان افتاد دیدن چهره ش به همراه ممه های نازش یه تصویر جذاب ابدی برام ساخته بود یه لحظه دیدیم از لای لب های مامان توفش رو روی لب هایش میاره و می‌بره داخل بهش گفتم مامان من آماده ام که طعم توفت رو بچشم هرچی توف داری تو یه ضرب بریز تو دهنم

دهنم رو براش باز کردم مامان دیگه رو کیرم بالا پایین نمی‌کرد با یه دستش شروع کرد به نوازش سرم و با اون یکی دستش فک پایینم رو نگه داشت صورتش رو آورد جلو نوک پستونش رو گذاشت تو دهنم نوک ممه ش کوچولو بود ولی خیلی خوشرنگ بود یه رنگ صورتی کالباسی و تو همون حین توفش رو آروم آروم از دهنش ریخت روی ممه ش که همینجوری داشت نیومد و سرازیر میشد تو دهنم از طریق نوک پستونش اما یهو کلش رو خالی کرد و یه توف غلیظ و گنده روی سینه شنقش بست و من هورت کشیدمش و مکیدن داخل دهنم و قورت دادم خیلی برام سکسی بود این حرکت واقعا ته کارهای پورن استاری بود تو همون لحظه مامان که دهنش خالی شده بود و حالا می‌تونست حرف بزنه بهم گفتم عاشقتم پسرم لبت رو می‌خوام مامانی شروع کرد به خوردن لب هام و زبونش رو وحشیانه توی دهنم میگردوند و روی کیرم با سرعت زیادی داشت کوسش رو بالا پایین میکرد تا این که یه دفعه کنترلم رو از دست دادم و همون جوری که زبون مامان تو دهنم بود به طرز گنگی گفتم دارم میام اینو که گفتم مامان شدت و سرعت بالا پایین کردن کوسش رو بیشتر کرد و من با یه فریاد آبم رو ریختم توی کوسش من داشتم بلند داد میزدم و مامانم با چنان سرعتی کوسش رو به کیرم میکوبید که تخلیه آیم تا آخرین قطره بدون هیچ زحمتی انجام شد چنان نفس نفسی میزدم که نگو مامان همچنان داشت بالا پایین میکرد رو کیرم اما من دیگه کیرم حس نداشت و برعکس دیگه داشت دردم می‌گرفت و کیرم خیلی اذیت داشت میشد من خودم هم کاملا بی جون و بی رمق فقط منتظر بودم مامان ول کنه بیاد پایین تو همون لحظه شروع کرد به خوردن لب هام کیرم تو کوس مامان داشت آروم آروم می‌خوابید مامان همینطور که داشت لبم رو میخورد دیگه استپ کرد و رو کیرم همون‌جوری نشست فقط داشت همش لبم رو میخورد منم کاملا بی حس بودم و خوردن لب هایش دیگه برام جذابیتی نداشت و پیش خودم میگفتم یا خدا من چیکار کردم الان داشتم می‌فهمیدم که چقدر سخته مادر خودت رو بکنی یاد اون عذاب وجدان های بعد حق میوفتادم اما خوشبختانه اینقدر تمرین کرده بودم که دیگه عذاب وجدان نگیرم الآنم داشتم کاملا خودم رو کنترل میکردم که کار اشتباهی ازم سر نزنه مامان بالاخره لبش رو از لب هام جدا کرد و شروع کرد خاشک ریختن خیلی جا خوردم گفتم بدبخت شدم این عذاب وجدان گرفته اما همون لحظه مامان با همون چشمای خیسش بهم گفت مرسی پسرم ممنونم سیما جونم که عشقت رو به مامانت هدیه دادی مامان. دیگه هیچی از این دنیا نمیخواد بخدا که تا ابد تو جهنم بسوزم بازم ارزش داره مادرت فدات بشه منم از خوشحالی که مامان گریه ش از شوق بوده نه عذاب وجدان کلی قربونش صدقه ش رفتم و لحظه ای که مامان کوسش رو از کیرم جدا کرد گفتم مامان میشه کوست رو جلو من تمیزش کنی مامانم گفت آخه زشته یجورایی میترسم فشار بدم یه صداهایی در بره خوشم نمیادجلوت از این کارها بکنم گفتم عشقم این چه حرفیه تو همه چیت برای من لذت بخش و هیجان انگیزه نگران نباش مامان هم لایه نگاه شیطنت آمیز گفت ای پدرسوخته منو تو دیگه چیزی واسه قایم کردن نداریم بیا از نزدیک ببین چجوری آب کیرت از کوس مامانت سرازیر میشه کوسش رو گذاشت رو شکمم درست جلوی چشمام و عضلات کوسش رو هی منقبض و منبسط میکرد و آیم همینجوری از کوسش میرخت بیرون چقدر هم زیاد بود حداقل دوبرابر حالت عادیم آب داده بودم البته شایدم آب کوس مامان باهاشقاطی شده بود و اینقدر زیاد شده بود همین جوری که مامان داشت کوسش رو منقبض میکرد یه دفعه یه گوز کوچولو داد که هر دو خندیدیم مامان هم گفت بیا دیگه واسه همین میگفتم اینکار رو نکنم گفتم این حرفا چیه عشقم بخدا که یه دونه ای نازنینم مادر خوشگلم شروع کردم به بوسیدمش و دستمال مرطوب برداشتم و خودم کوسش رو تمیز کردم نگاه مامانم حین تمیز کردن من باز داشت حشریم میکرد چقدر جذاب این نگاه کردن هاش واقعا لذتی از این بالاتر نداریم که با بدن لخت مادرت تماس داشته باشی و اون با نگاهش فقط دنبالت کنه
     
  ویرایش شده توسط: incboy   
مرد

 
مامان بهم گفت سینا جونم یه چیزی بگم راستش رو میگی گفتم عشقم من دیگه هیچ چیز پنهونی از تو ندارم و خجالتی هم نمیکشم یعنی دیگه چی می تونه وجود داشته باشه که بخوام ازت پنهون کنم یا خجالت بکشم و بخاطرش بخواهم ازت قایم کنم مطئن باش مامانی هروقت هرچی ازم بخوای قطعا راستش و بهت میگم مامانم گفت آفرین پسرم همیشه اینجوری باش بعد بهم گفت الان که آبت اومده چه حسی داری منظورم میدونی چیه اینکه آبت رو تو کوس مامانت ریختی بهت حس بدی نمیده هم از این نظر که با مادر خودت سکس کردی و فراتر از تابو پات رو گذاشتی و اینکه چون آبت اومده و ارضا شدی
بابات هروقت آبش میاد بی حال میشه و اگر دست به کیرش بزنم دردش میگیره و دیگه از سکس بدش میاد میخوام بدونم تو هم الان همون جوری هستی و اگه مثلا بخوام همین الان باهام سکس کنی اذیت میشی
تو همون حین که داشتم با دستمال مرطوب آخرین قطره های آب کیرم رو از روی کوس مامانم پاک میکردم بهش,گفتم مامان جونم این طبیعیه که مردها آبشون که میاد بی حس و حال میشن و تا یه مدتی که حالا متغییر برای هر کس ولی معمولا حداقل نیم ساعت زمان میبره تا دوباره بتونن راست کنند و لذت جنسی برگرده بهشون اما من نسبت به تو یه حس فوق العاده ای دارم با اینکه الان کیرم خوابه و هیچ حس سکسی ندارم اما هنوزم میتونم باهات سکس کنم چون عاشقتم

مامان گفت یعنی اذیت نمیشی پسرم گفتم مامانی عشق میدونی چیه عشق یعنی دیدن لذت معشوقت یعنی اگه لذت بردن تو رو ببینم منم لذت میبرم بخدا قسم لذت بردن تو چند برابر بیشتر از لذت خودم بهم حال میده و دوست دارم ببینم چجوری آبت میاد
مامان گفت نه دوست دارم یکم بعد هر دوتا تو اوج لذت باشیم و شروع کنیم اینجوری خوشم نمیاد گفتم اصلا اتفاقا این میتونه بهم ثابت کنه که من عاشقتم یا از رو هوس میخواستم باهات حال کنم بزار خودم رو به چالش بکشم ببینم عشق یا هوس در من برتری داره
یه زبون کشیدم رو کوسش دیدم مامان سرش رو گرفت بالا گفت آخ داری چیکار میکنی دیوونه سینا نکن مادر کثیفه بزار بشورمش گفتم اتفاقا تمیز تمیزه مگه میشه کوس مادر آدم کثیف باشه کوست برای من پاک ترین چیز تو دنیاست و شروع کردم زبونم رو از پایین کوسش تا بالا ی کوسش کشیدن و مامان پاهاش رو بیشتر باز کرد و دو تا دستش رو گذاشت روی سرم وای که چقدر اینکار مامان واسم عالی بود خودش با دستش سعی داشت هدایتم کنه که به بهترین شکل کوسش رو بخورم مامان بهم گفت پسرم فقط چوچولم رو بخور نمیخواد پایین تر بری اینجوری بیشتر بهم حال میده منم با دو تا دستم کوس توپول مامان رو باز کردم و چوچولش رو که یه کوچولو زده بود بیرون شروع کردم به لیسیدنش و لابه لاش میکش میزدم چوچولش رو
هنوز حسم برنگشته بود ولی همینکه تو این بی حسی کوس مامانم رو داشتم میخوردم حس و حال فوق العاده ای بهم داده بود داشتم تو مغزم مرور میکردم که دیگه به نقطه ای رسیدم که بدون عذاب وجدان از کوس مامانم لذت ببرم و این به این معنی بود که دیگه برای همیشه یه کوسی رو تصاحب کردم که برام بالاترین ارزش رو داره دست نیافتنی ترین کوس دنیا ست غیرممکن ترین کوس تو کائنات الان زبونم داشت روش میلغزید و من حس غرور و افتخار داشتم به خودم
صدای هوسناک مامان و دست هاش که سرم رو روی کوسش هدایت میکرد نمیدونستم به کدوم یکی از این موارد فکر کنم هر کدومش بشدت تحریک آمیز بود برام خیسی آب مامان به چونم میخورد و منم دویاره از پایین کوسش شروع به کشیدن زبون کردم تا آب کوس مامانم رو جمع کنم تو دهنم و قورتش بدم مامان هم این وسط هی پارازیت مینداخت که کثیفه نکن نخور من عصبانی شدم

گفتم مامان تورو خدا تو فقط لذتت رو ببر کاری به تمیزی و کثیفی نداشته باش من دارم لذت میبرم این حرفات ناراحتم میکنه تو هیچ چیز کثیفی برام نداری اینو بفهم چنان قاطعانه اینو گفتم که طفلک مامان ساکت شد بعد همون لحظه دستم رو گذاشتم زیر رون های مامان و با دوتا دست پاهاش رو تا اونجا که میشد دادم بالا تا سوراخ کونش معلوم بشه و چقدر ناز بود سوراخش
رنگش قرمز پر رنگ بود و نزدیکش چندتا دونه انگشت شمار مو بود که فر خورده بود شاید ۷ یا هشت تا دونه مو دور سوراخ کونش بود من زبونم رو گذاشتم روی سوراخش چقدر داغ بود تا زبونم رو روی سوراخ کون مامانم گذاشتم حس کردم که ناخوداگاه مامانم بدن و کون خودش رو منقبض کرد و سوراخش گم شد ولی با لیس های متوالی من یواش یواش حس کردم سوراخش داره مثل یه گل شکفته میشه و نفس هاش و صحبت هاش که همش میگفت وای پسرم چی کارم کردی این چی بود دیگه مامانت رو کشتی از لذت مامان بهت افتخار میکنه عاشقتم پسرم مرسی عشقم الان میفهمم که تو هم عاشقمی چون تو هم هیچ چیز چندشی برام نداری و الان که داری سوراخ کونم رو لیس میزنی بهم ثابت شد که هر دوتا مون عاشقیم وای خدا ممنونتم خدای من خدای من بعد آروم آروم حس کردم مامان شروع به گریه کردن کرد و گفت مامانی ادامه بده هرکاری با هر کجام که میخوای انجام بده مامانت عاشقته و همه چیش مال پسرشه بخور نازم بخور عشقم مادرت رو ارضا کن مامانت رو سیراب کن همین طور که مامانم داشت سوراخ کونش رو برام باز میکرد تا زبونم بره توتر یه لحظه یه گوز خیلی ریز از کونش در شد طفلک سریع اومد خودش رو جمع کنه دوباره سوراخش منقبض شد و جمع شد که گفتم مامان نکن تو رو خدا خجالت نداره من حتی اگه برینی تو دهنم نه تنها ناراحت نمیشم بلکه بیشتر لذت میبرم برای من این مهم که چقدر تو بهم اعتماد داری و تا کجا از من خجالت نمبکشی مامان ما دیگه یک روحیم تو دوتا بدن و اینو بدون هیچ چیزی از وجود تو برای من چنش آور یا بد و خجالت آور نیست توروخدا اینو بفهم

مامان با گریه گفت باشه پسرم باشه نازم من شروع کردم رون پاش رو لیسیدم تا رسیدم به کف پاش و انگشت های پاش رو کردم تو دهنم و دونه دونه هر کدوم از انگشت های پای مامانم رو میلیسیدم مامان هم که فقط قربون صدقه ام میرفت و نمیدونست چیکار بکنه اما من با دیدن این صحنه جلو روم یعنی پای مامان تو دهنم و امتداد این صحنه که کوس و پستونش رو تو دیدرسم قرار داشت دیگه کاملا راست کردم

از همه مهمتر چهره مامانم بود نمیدونستم به کجا تمرکز کنم به قیافه ش به پستونش یا کوسش خلاصه شروع کردم به مکیدن انگشت های اون یکی پاش و بعد هر دوتا پا رو سعی کردم انگشت هاش رو بهم بچسبونم و زبونم رو زیر و روی پاهاش میکشیدم و سعی میکردم چندتا چندتا انگشت هی پاش رو تو دهنم بکنم و میک بزنم دوباره با زبونم از روی پاش شروع کروم به لیسیدن قوزک و مچ پاش و اومدم بالاتر وای که چقد پاهاش سفید و نرم بودند هرچی لیس میزدم سیر نمیشدم ماهیچه های پایین زانوش رو حسابی براش لیسیدم و مکیدم و زبون هروقت میخواست خشک بشه یه توف مینداختم روی پاش و با استفاده از توف نمیزاشتم خشک بشه و هروقت توف مینداخت مامان منقلب میشد اصلا انتظار این کثیف کاری ها رو تو سکس نداشت طفلک چون همیشه بابا کیرش رو میکرد تو کوسش و بهد چندتا تلمبه آبش میومد و این کارهای من تک به تکشون براش تازگی داشت ک تا حالا تجربه حتی یکی ازین کارها رو نداشت و همین باعث میشد که احساس ویژه ای پیدا کنهو یه حس تازه رو برای اولین بار داشت تجربه میکرد و منم هرچی تو چنته داشتم رو میکردم تا مامان رو برده خودم بکنم تا بفهمه سکس یعنی چی

اومدم یکم بالاتر به رون هاش رسیدم با زبونم روی رون هاش حرکت میکردم و همه جاهای رونش رو میلیسیدم میرفتم بالا تا روی شکمش ودور میزدم و از رون پای دیگه ش پایین میومدم دور کوس و کونش زبونم رو میچرخوندم اما به خط کوسش زبون نمیزدم تا از تمامی حس لامسه ش استفاده کنم کوسش چنان آبی انداخته بود که باعث شده بود آبش حتی توی سوراخ کونش هم بره

مامان با ناله بهم گفت پسرم بسمه دیگه تحمل ندارم سینا جونم ببین چیکار کردی با مادر خودت تورو خدا خلاصم کن پسرم بیا به داد مادرت برس به داد مادرت برس بی شرف

کم کم لحنش تند شد یه هویی خودش با دوتا دستش به طرز وحشیانه ای سرم رو گرفت و چسبوند به کوسش خیلی جا خوردم اصلا انتظارش رو نداشتم چون بدجوری از موهام گرفت و کشید تا سرم رو بچسبونه به کوسش اما هنوز برام لذت بخش بود کارش چون غیرمنتظره بود بیشتر حال کردم با اینکارش

دیگه گریه ش جاش رو به تحکم داده بود کاملا از خود بی خود شد بهم گفتم یالله کوسم رو بخورم چوچولم رو لیس بزن ببینم این چیزی بود که همش دنبالش بودی خوب بیا الان تو دهنت هستش بهم نشون بده که لیاقت خوردنش رو داری یالا پسرم میدونی چقدر آدم خوشبختی هستی? کدوم مادری حاضر میشه که کوسش رو به بچه ش نشون بده چه برسه که بخواد مثل من در اختیارش بزاره

تو الان این کوس مادرته که جلو صورتته به چشمام نگاه کن ببینم منم تو همون حالت که روی شکمم بین پاهای مامان دراز کشیده بودم و سرم روبروی کوسش بود سرم رو یکم بالا گرفتم و به چشماش نگاه کردم چقد این تحکم بهش میومد چقد این حس حقارت رو دوست داشتم ممنونتم مامانی که بهم نشون دادی باز هم میشه بیشتر از اونیکه فکر میکنم لذت ببرم مگه داریم همچین چیزی

همیشه تو خیالاتم مامان رو بیهوش میکردم و باهاش سکس میکردم ولی الان تو واقعیت مامان داره خودش با استفاده از زور و تحت فشار گذاشتن من باهام سکس میکنه و اونه که داره دستور میده چیکار کنم مثل یه برده تو چنگالش اسیرم و چه لذتی بالاتر از اینکه برده مادر خودت باشی اونم برده جنسی همینجوری به چشصمای هم خیره شده بودیم دوتا دستش رو دوطرف کله من گرفته بود و بهم گفت این چیه جلوی دهنت

یه نگاه به روبروم کردم و کوس مامان رو دیدم و بهش گفتم کوسه
گفت نه این هر کوسی نیست که اینقد راحت به زبون بیاری این یه کوسه خاصه این یه کوسی که گیر هیچ کس نمیاد بهم بگو این کوس کیه
گفتم کوس مادرمه گفت نشنیدم بلندتر بگو گفتم کوس مامانمه دوباره داد زد گفت بلندتر من با داد بهش گفتم کوس مامانمه
گفت پس بلند شو اونجوری که لیاقت اسم مادره به کوسش خدمت کن سریع رو زانوهام نشستم و مامانم کیرم رو با دست راستش گرفت
منم خم شدم رو بدن مامانم و مادرم کیرم رو چسبوند به کوسش و با سر کیرم روی چاک کوسش کیر پسرش رو بالا پایین میکرد چشمم به ممه های نازش بود که تکون های ریز میخورد به واسطه تحرک دست هاش

بهم گفت به چشمای مادرت نگاه کن سرم رو بلند کردم و به چشماش نگاه کردم گفت چقدر مامانت رو دوست داری گفتم مامان بیشتر از هرچیز و هرکس ته نداره عشقم بهت اگه بخوام یه عدد بگم اون عدد فقط میتونه بینهایت باشه مامان بهم گفت اینو بدون که اگه منم قرار باشه یه عدد بگم عشقت در برابر عشق من فق می تونه عدد صفر باشه پسرم

خوب نگاه ببین این کیرتوئه که داره روی کوس مادرت بالا پایین میشه میفهمی یعنی چی

گفتم آره گفت نه نمیفهمی من بخاطرت جهنم رو به جونم خریدم پس.لیاقتش رو دارم که حداقل تو این دنیا اینقد لذت ببرم تا اون دنیا پشیمون نباشم میتونط به مادرت جوری حال بدی که پشیمون نشه از دادن کوسش به پسر خودش
اونجور که لیاقت مادرته بهش حال بده لطفا پسرم
گفتم مامان هرکاری که تو بخوای و هرجوری که تو بخوای من برات انجام میدم گفت من میخوام که فقط مادرانه منو بکنی منو به چشم مادرت بکن نه کس دیگه گفتم بخدا من ففط تورو به چشم مادر کردم و همین منو دیوونه کرده اینکه تو مادرم هستی و من دارم باهات سکس می کنم

مامان گفت میدونی این راهی که رفتیم دیگه برگشتی نداره هنوزم حاضری کیرت رو تو کوس مادرت فرو کنی گفتم با کمال میلم اینکار رو میکنم

مامان گفت پس بهم بگو چه طعمی داره کوس مادرت و همون لحظه کیرم رو کرد تو کوسش من بی اختیار شروع به عقب جلو کردن کیرم تو کوس مامان کردم و مامان بهم گفت خوب نگاهش کن این چیه گفتم کوس مادرمه که کیرم داره توش تلمبه میزنه

مامان گفت آفرین پسرم میخوام که با تمام وجودت کوس مادرت رو بگایی پسرم کوسم رو بگا حرف های مامان ضربان قلبم رو ده برابر کرده بود و دوباره داشتم نفس نفس میزدم ولی بدجوری صدای نفس نفس زدن هام بلند شده بود مامان گفت به چشمام نگاه کن وقتی داری مادرت رو میکنی باید بتونی به چشماش نگاه کنی منم به چشمای مامانم خیره شدم دیدن چهره مامانم با بدن لختش و اینکه کیرم داشت داخل کوسش عقب و جلو میشد نفس هام رو بدجوری به شماره انداخته بود

مامان میگفت چیه فکر کردی آسونه کیرت رو بکنی تو کوس مادرت نه پسرم باید اینجوری به نفس نفس زدن بیوفتی این کوس مادرت که کیرت رو بلعیده و کیرت داره داخل کوس مادرت دیواره کوس مامانت رو لمس میکنه معلومه که باید نفست در نیاد این کوس مادرته پسرم این کیر توئه که توی کوس مامانته وهمین که داری کیرت رو با آب داخل کوس مادرت خیس میکنی بایدم اینجوری بشی مگه الکیه به این میگن زنای با محارم.تو داری با مادر خودت زنا میکنی میفهمی یعنی چی میدونی زنای با محارم چیه اصلا زنا با مادر میدونی چیه بی شرف تو هر چی خط قرمز بوده رد کردی میدونی آخرین خط قرمز تو دنیا همین کوس مادر خود آدم هستش و تو ازش عبور کرد الان که کیرت تو کوس مادرته آخرین خط قرمز کائنات رو رد کردی دوست دارم بدونم چه حسی داری

گفتم مامان این بالاترین لذت کائنات هستش من دیگه بعد ازین هیچ آرزویی ندارم کوس تو چیزیه که حتی اگه به بالاترین درجه بهشت میرسیدم به من داده نمیشد پس این که الان کیرم تو کوس مامان خوشگلم داره حرکت میکنه یعنی آخرین و بالاترین نعمت کائنات رو دارم میچشم

تو تو همین حین به ممه هاش خیره شدم که تکون های تندی میخوردند و بدجوری روی شهوتم تاثیر میزاشتند مامانم دوباره داد زد سرم
و بهم گفتش که به چشمای مادرت نگاه کن بهت میگم چشم هات رو به چشمام بدوز باید ببینی داری کی رو میکنی این مادرت که زیر کیرت خوابیده این مادرته که داری کیرت رو تو کوسش عقب جلو میکنی پس به چشماش نگاه کن و همین جوری کیرت رو تو کوسش عقب جلو کن پسرم

دیگه تحمل نداشتم سرم رو بردم جلو صورتش لبش رو مکیدم زبونم رو تو دهنش شروع به چرخوندن کردم چشمام از نزدیک ترین فاصله به چشماش دوخته شده بود و نفس هامون تو دهن همدیگه رد و بدل میشد زبون مامان رو شروع کردم بمکیدن همون لحظه حرکتی که دوست دارم رو انجام دادم انگشت اشاره ام رو گذاشتم رو لپ سمت چپ مامان و انگشت شصتم رو گذاشتم روی لپ سمت راستش و انگشت هام رو تو لپش فرو کردم تا لب هاش جمع بشه و شروع کردم به کشیدن زبونم روی لب هاش و بلعیدن هر دوتا لبش توی دهنم و مکیدنشون واقع داشتم میمردم از لذت

بعد گفتم مگه میشه خدا ای خدا
مامانم رو هر جوری که دلم میخواد دارم میکنمش ممنونتم خداجون ممنونتم مامان جون مامانم عشقم نازم چیکار کردی با این پسرت الان پسرت حاکم کل دنیاست مامانم گفت نوش جونت هر جوری که دوست داری بکن مادرت رو بکن مامانت رو پسرم همون لحظه یه توف جمع کردم و آروم دهن مامان رو باز کردم و ای خدا دیدن داخل دهن مامانم چقد زیبا بود همه جاش داره منو تو هوس غرق میکنه حتی دیدن دندون هاش زبون کوچیک ته حلقش و زبون سکسی نازش یه توف کوچولو آروم گذاشتم روی زبون صورتی مایل به قرمز مادرم و قورتش داد و گفت بازم میخوام پسرم گفتم نه ایندفعه نوبت تویه گفت دهنم.خشکه باید خودت خیسش کنی پسرم منم یه توف کوچولو دیگه گذاشتم رو زبون مامان و انگشتم رو کردم تو دهنش و پایین زبونش شروع کردم به تحریک غده های بزاغی دهن مامان دیدن انگشتام تو دهنش و تکون دادنشون تو دهن مامانم دوباره منو با یه حس لذتبخش جدید آشنا کرد واقعا که هر سری که فکر میکردم این دیگه اوج لذته یه حرکت دیگه مامان بهم رو میکرد و میدیدم نه واقعا این لذت بیشتر از قبلی

سر مامانم رو آوردم سمت صورتم و لباش گذاشت تو لبهام متوجه توف توی دهنش شدم و به کمک زبونش توفش رو به دهنم منتقل کردم تو همین لحظه دیدم داره نفس هاش بیشتر و بلندتر میشه و یدفعه یه داد زد و گفت پسرم مادرت رو تا میتونی محکمترو سریعتر بکن منم هرچی زور داشتم گذاشتم سرعت تلمبه زدنم رو توی کوس مامان سه برابر کردم

مامان فقط میگفت مرسی مامانی همینجوری پسرم همیینه همینه بکن مادرت رو

حرومزاده بکن مامانت رو بی شرف کوس مادرت رو بگا کوس.مادرت رو بگا و با یه داد بلند که همراهش داشت میگفت کوس مادرت رو بگا یهو کاملا ولو شد رو تخت و شکمش بشدت بالا پایین میشد که به خاطر نفس های تند تندی بود که داشت میزد منم آروم و بی صدا کیرم رو کشیدم بیرون از کوس مامان

مامان فقط میگفت مرسی پسرم آب مادرت رو آوردی مرسی عشقم آب مامانت ریخت رو کیرت ممنونتم عشقم منم خم شدم شروع به لیسیدن کوسش کردم مامان گفت نمیخواد الان حسی ندارم نکن پسرم من دیدم اینجوریه خیلی آروم زبونم رو روی کوسش کشیدم و گفتم اینجوری اذیت نمیشی گفت نه اینجوری خوبه ولی واقعا هیچ نیازی نیست عشقم من بالاترین لذت عمرم رو تجربه کردم بیا تو بغلم میخوام حست کنم منم رفتم تو بغلش منو در آغوش کشید و گفت مردم پسرم این چی بود واقعا چی بود لعنتی

به کل لذت هایی که تو زندگیم برده بودم میارزید چقد عالی بود مامان جون ممنونتم عشقم میدونی چند سال بود با کیر ارضا نشده بودم کلا تو زندگیم دو سه بار ارضا شدم و این فوق العاده ترینش ممنونتم مامانی مرسی که به داد مادرت رسیدی مرسی سینا جونم لبم رو بوسید و فقط به چشمام خیره شد و سرم رو شروع به نوازش کردن کرد و گفت فقط میخوام چشمای نازت رو تماشا کنم پسرم

واقعا تو اون لحظات من حس خوشبخت ترین انسان روی کره خاکی داشتم و به چشمای مملو از عشق مامانم نگاه میکردم و اونم دستش لای موهام بود و سرم و نوازش میکرد
     
  ویرایش شده توسط: incboy   
مرد

 
بچه ها من دوست داشتم این داستانم رو توی یک تاپیک جداگونه منتشرش کنم اما یکی از مدیران گروه بهم پیشنهاد داد تا همینجا توی تاپیک سکس با محارم بزارم.
اما من از اینکه لا به لاش داستان های دیگه میاد حس خوبی ندارم چون باعث میشه که داستان لطمه بخوره و از اون حالت سریالیش یه جورایی خارج میشه حالا بنطرتون همین جا ادامه بدم یا یه تاپیک جداگونه براش باز کنم تا همش مرتب پشت سر هم باشه
ممنون میشم اگه نطرتون رو در این مورد بهم بگید

و کلا اگر هر نظر دیگه ای تو هر موردی دارید بهم انتقال بدید تا بتونم بهتر کنم روند ادامه داستان رو
حقیقتش اینه که من بداهه نویسم و هیچ تفکر قبلی در مورد داستانم ندارم و تو لحظه اون چه که به ذهنم میاد رو می نویسم و اصلا اهل داستان نویسی نبودم اما وقتی که دیدم بخش محارم یه جورایی کم کار شده گفتم دین خودم رو به این بخش ادا بکنم و از بقیه دوستان خواهش دارم که شما هم اینکار رو بکنید هر کسی از یه دیدگاه خاصی به داستانش نگاه میکنه و بنظرم همین تفاوت دیدگاه ها باعث جذابیت توی داستان ها میشه لطفا بیایید و بنویسید مطمئن باشید بدترین داستان هم از نظر خیلی ها جذابه

چون واقعا من خودم فکر نمیکردم داستانم همچین مالی باشه ولی اینقد بهم پیام انرژی بخش داده شد که واقعا سوپرایز شدم و برای همین میگم اگه من تونستم یه داستانی بنویسم که حداقل برای چند نفر جذاب باشه مطمین باشید تک تک شما ها خبلی خیلی از من بهترید و اگه حتی یک نفر از داستانتون خوشش بیاد به نظر من شما وظیفه تون رو به بهترین شکل ممکن انجام دادید خواهشا انصاف داشته باشید و فقط مصرف گرا نباشید هرکسی که داستان ها رو میخونه و لذت میبره بنظرم حداقل یه داستان هم خودش باید تقدیم کنه بیایید با رونق دادن به این داستان ها باعث لذت بردن بیشتر خودمون بشیم اکه هرکی فقط یه دونه بنویسه کلی داستان و ایده جدید اضافه میشه

خداییش,انصاف نیست که بار نوشتن رو دوش دو سه نفر باشه و بقیه فقط بیایند و بخونند و تازه خیلی ها اصلا بازخورد هم نمیدند که نویسنده انگیزه بگیره و بکارش ادامه بده

ممنونم از همه تون خواهشا به پیشنهادم فکر کنید
     
  ویرایش شده توسط: incboy   

Streetwalker
 
هرکدام از نویسندگان این تایپک که متمایل به داشتن تایپک جداگانه است به من اطلاع بدهد.
اگر قبلاً درخواست دادید فقط اطلاع دهید.
اگر درخواست نداده اید درخواست دهید.
Streetwalker
     
  ویرایش شده توسط: Streetwalker   
مرد

 
نیمفو قسمت اخر

6 ژوئن 2010
هنری دیروز صبح دوباره به یه سفر کاری رفت، به محض اینکه از سر کار به خونه برگشتم، لبخند شیطانی جیکوب بهم گفت که قراره اتفاقی بیفته، لباسای بیرونمو دراوردم و لباس راحتی پوشیدم، یه شورتک نازک و یه رکابی سفید، بدون سوتین. مشغول درست کردن شام بودم که جیکوب اومد و کنارم ایستاد، خیلی ناگهانی یه اسپنک محکم به کونم زد، جیغ کوتاهی زدم و گفتم جیکوب!!! لطفا اینکارو نکن. جیکوب به کونم چنگ زد و گفت مامان جون هنوز متوجه نشدی که رئیس منم؟ هر کاری که دلم بخواد انجام میدم. گفتم اخه عزیزم، جولیا ممکنه بیاد و ببینه. گفت اون داره درس میخونه. اومد پشتم و کیرشو به کونم چسبوند، دم گوشم گفت رییس کیه؟ بی اختیار گفتم تویی. گفت کامل بگو، گفتم رییس تویی. گفت افرین، حالا از اسپنک دیروز خوشت اومد؟ با کمی مکث و با صدایی که به سختی شنیده میشد گفتم اره. جیکوب گفت قراره حسابی خوش بگذره، بعد ازم جدا شد و رفت. چرا نمی تونم اراده ای از خودم نشون بدم؟ تا شب جیکوب اطرافم چرخید و به دستمالی کردن بدنم ادامه داد. هردومون می دونیم که کار تمومه و هر وقت اراده کنه، میتونه باهام سکس کنه ولی مثل شکارچی که قبل از خوردن طعمه باهاش بازی می کنه، جیکوب هم داره با من تفریح میکنه.
8 ژوئن 2010
امروز یکشنبه بود و میخواستم از تعطیلی استفاده کنم، یه بیکینی دوتیکه سفید پوشیدم و رفتم کنار استخر تا کمی افتاب بگیرم. چند دقیقه ای بود که کنار استخر دراز کشیده بودم که سر و کله ی جیکوب پیدا شد. در حالی که مایو پوشیده بود، رو تخت کناری نشست و گفت سلام مامان، داری افتاب میگیری؟ گفتم سلام عزیزم، اره، هوا عالی بود، واسه همین گفتم بیام و کمی برنزه کنم. جیکوب کمی به سر تا پام نگاه کرد و گفت چه بیکینی قشنگی. گفتم ممنون عزیزم. کمی بعد، جیکوب گفت، میدونی من از خط بیکینی خوشم نمیاد، درشون بیار. شوکه شدم. گفتم عزیزم، زشته، جولیا خونه اس، ممکنه بیاد و ببینه. گفت مثل اینکه فراموش کردی رئیس کیه؟ بهت گفتم درشون بیار. بی اختیار، نشستم و گره تاپ بیکینی رو باز کردم و درش اوردم و دوباره دراز کشیدم. جیکوب با نگاهش به شورتم اشاره کرد و گفت درش بیار. در حالیکه نگاهمون به هم قفل شده بود، گره شورت رو از بغل باز کردم، کمی خودمو بلند کردم و از زیرم دراوردم و انداختمش رو زمین. جیکوب نگاهی به بدن لختم انداخت و گفت پاهاتو باز کن. پاهامو از هم باز کردم، فقط نگاه پسرم به بدن لختم کافی بود تا نوک سینه هام سفت بشه و اب کوسم راه بیفته. جیکوب خیلی جدی گفت خودتو بمال، حتی اگه میخواستم هم نمی تونستم مخالفت کنم، ولی واقعیت این بود که هیچوقت تا این اندازه حشری نشده بودم. شروع کردم به دست کشیدن و مالیدن پستونام، نوک پستونای گرد و بزرگم رو گرفتم و بین انگشتام فشار میدادم و میکشیدم، تو چشمای هم نگاه میکردیم، ناله ام در اومده بود، میتونستم کیر جیکوب رو تو شلوارکش ببینم. دستمو از چاک سینه ام کشیدم پایین روی شکمم، همینطور ادامه دادم تا بالاخره دستم روی کوس خیسم قرار گرفت. بی اختیار ناله کردم. جیکوب گفت خیسی؟ گفتم بله ارباب. جیکوب گفت، خوشم اومد، بعد از این همیشه ارباب صدام میکنی. گفتم بله ارباب. شروع کردم به مالیدن کلیتوریسم. از لذت و هیجان به لرزه افتاده بودم، ناله هام داشت بلندتر شده بود که جیکوب از جاش بلند شد و کنار سرم زانو زد، شلوارکشو پایین کشید و کیر گنده اشو دراورد، فرصتی برای بهتر دیدن کیرش پیدا نکردم چون خیلی سریع صورتمو به طرف خودش چرخوند و کیرشو تو دهنم فشار داد، برای اولین بار طعم کیر پسرمو می چشیدم، جیکوب دستشو رو صورتم گذاشته بود و تو دهنم تلنبه میزد. کلیتوریسمو محکم میمالیدم، بعد از اینهمه سال به خوبی میدونستم چطور موقع ساک زدن از بینی نفس بکشم تا لازم نباشه کیرشو از دهنم دربیارم. کیرشو تو حلقم فشار میداد و بعد عقب می کشید، تو یه عالم دیگه بودم و به هیچ چیز و هیچکس دیگه ای فکر نمیکردم. داشتم به ارگاسم نزدیک می شدم، به شدت میلرزیدم و میلولیدم. کمی بعد، کمرمو بلند کردم و با لرزش شدید ارضا شدم. اگه کیر جیکوب تو دهنم نبود، مطمئنا همه ی همسایه ها صدای جیغم رو میشنیدن. بیحال روی تخت افتادم. جیکوب به تلنبه زدن تو دهنم ادامه داد و کمی بعد، کیرش شروع کرد به ضربان زدن تو دهنم ، خودمو واسه قورت دادن ابش اماده کردم. جیکوب ابشو تو حلقم پاشید. ابش انقدر زیاد بود که همزمان نتونستم قورتش بدم و مقداریش از گوشه های دهنم بیرون اومد. بعد از اینکه جیکوب ابشو کامل تو دهنم خالی کرد، کیرشو بیرون کشید و انداخت تو، بعد بلند شد و بدون هیچ حرفی رفت توی خونه، با انگشت اب جیکوب رو از گوشه های دهنم جمع کردم و تو دهنم گذاشتم و مزه کردم. تو حالت خلسه بودم و به ارامش کامل رسیده بودم. کمی بعد جولیا از در پاسیو اومد بیرون و رو تخت کناریم نشست، گفت اووووم، لخت افتاب می گیری؟ گفتم اره عزیزم، از خط بیکینی خوشم نمیاد، گفت نگران نیستی که جیکوب اینجوری تورو ببینه؟ لبخندی زدم و گفتم نه عزیزم، نگران نیستم، چیزی نیست که قبلا ندیده باشین. کمی نشستیم و حرف زدیم، بعد حوله ام رو دورم پیچیدم و رفتم تو اتاقم تا دوش بگیرم.
11 ژوئن
امروز یکی از دیوانه وار ترین روزهای عمرم بود. تو دفترم نشسته بودم و روی یه پرونده کار میکردم که منشی زنگ زد و گفت پسرتون اینجاست. گفتم بفرستش تو. اومد تو و درو بست. گفتم جیک اینجا چیکار میکنی؟ گفت باید تنبیه بشی چون یادت رفت چی صدام کنی. گفتم ببخشید ارباب. گفت درو قفل کن و پرده ها رو هم بکش. انجامشون دادم و به منشی هم گفتم که کسی مزاحم نشه. جیکوب که وسط اتاق ایستاده بود، به جلوی پاش اشاره کرد و گفت زانو بزن. سریع دستورشو اجرا کردم. گفت درش بیار و بخورش. زیپ شلوارشو باز کردم و کیرشو بیرون کشیدم، هنوز خواب بود و باید بیدارش میکردم. تو دهنم گرفتمش و شروع کردم به ساک زدن. جیکوب گیره ی موهامو باز کرد و انداختش زمین. بعد به موهام چنگ زد و شروع کرد به تلنبه زدن تو دهنم. اینبار کمی خشن تر بود و کیرشو تا ته تو حلقم فشار میداد و نگه میداشت تا وقتی که نفس کم بیارم، بعد کمی عقب میکشید و دوباره فشار میداد. بعد شروع میکرد به تلنبه زدن تو دهنم با سرعت زیاد. اشک از چشام و اب از دهنم جاری شده بود و ارایشم حسابی به هم ریخته بود. بعد از چند دقیقه تلنبه زدن تو دهنم، پسرم کیرشو بیرون کشید و گفت بلند شو، یه پیرهن سفید و یه دامن بلیزر طوسی با جوراب ساق بلند سیاه و کفش پاشنه بلند تنم بود، شورت و سوتینم هم یه ست سفید توری بود. جیکوب دستاشو دو طرف صورتم گذاشت و اورد روی گلوم، بعد یقه ی پیرهنم رو گرفت و محکم کشید، دکمه های پیرهنم همه جای اتاق پخش شد، شوکه شده بودم و توان اعتراض هم نداشتم. سوتینم رو گرفت و پایین کشید و پستونامو از بالا دراورد. پستونامو کمی تو دستش فشار داد، بعد نوک یکی رو تو دهن گرفت و شروع کرد به مکیدن، نوکشو گاهی بین دندوناش میگرفت و کمی فشار میداد و یه درد لذتبخش تو وجودم پخش میشد. بعد از اینکه هر دوتا پستونمو خورد، گفت خم شو روی میز. وسایل روی میز رو کنار کشیدم و خم شدم و سینه ام رو به میز چسبوندم. جیک پشتم ایستاد و دامنمو تا دور کمرم بالا کشید، بعد شورت سفیدمو گرفت و تا مچ پام پایین کشید. دستشو بین پاهام فرو کرد و کوس خیسمو کاملا تو دستش گرفت، کمی کوسمو با کف دستش مالید، بعد لبای کوسمو از هم باز کرد و دوتا انگشت فرو کرد تو کوسم. شروع کرد به انگشت کردن کوسم. دلم میخواست بلند ناله کنم ولی میترسیدم کسی از بیرون بشنوه. منشی مشکلی نداشت ولی اگه بقیه میفهمیدن، کارم قطعا به زندان میکشید، زنای محارم 5 سال زندان داشت، ولی چون پسرم هنوز به سن قانونی نرسیده بود، جرمم بیشتر هم میشد. کمی بعد جیکوب انگشتای خیسشو از کوسم بیرون کشید ، لای کونمو با یه دست باز کرد و نوک انگشتاشو رو سوراخ کونم گذاشت و فشارشون داد تو و شروع کرد به انگشت کردن کونم. اب کوسم جاری شده بود و تا زانوم رسیده بود. بعد از کمی انگشت کردن کونم. جیکوب بلند شد و پشتم ایستاد، خیلی زود، سر کیرشو دم کوسم حس کردم. باورم نمیشد که اولین سکسم با پسرم داره تو دفتر کارم اتفاق میوفته، جیکوب با یه فشار کیر کلفتشو تا ته توی کوسم فرو کرد. لبمو محکم گاز گرفتم تا ناله نکنم. جیکوب پهلوهامو گرفت و شروع کرد به تلنبه زدن، تند تند تلنبه میزد ولی محکم تا ته نمیکوبید که صداش بلند بشه. جیکوب همونطور که تلنبه میزد، موهامو تو دسته کرد و کشید که باعث شد از میز جدا بشم، با یه دست که موهامو نگه داشته بود، با دست دیگه پستونمو گرفت و محکم فشار داد. زانوهام میلرزید و میخواستم از سر لذت جیغ بزنم ولی نمی تونستم، جیکوب گفت از این به بعد دیگه جنده ی خودمی، گفتم اره ارباب، جنده ی توام، ازم استفاده کن، هر جوری دلت میخواد منو بکن. جیکوب ناله ای کرد و به تلنبه زدن ادامه داد. جیکوب کیرشو کشید بیرون و گذاشتش رو سوراخ کونم، با یه فشار کیرش تا ته وارد کونم شد، دوباره شروع کرد به تلنبه زدن، خیس عرق شده بودم و خیلی اروم ناله می کردم، دستمو به کوسم رسوندم و شروع کردم به مالیدن کلیتوریسم، حسابی نزدیک شده بودم، گفتم ارباب خیلی نزدیکم، اجازه میدی ارضا بشم؟ پسرم گفت نه، اجازه نداری، کمی سکوت کردم ولی دیگه نمیتونستم تحمل کنم، گفتم ارباب التماس می کنم، اجازه بده ارضا بشم، دیگه نمی تونم ، دیگه تحمل ندارم. بالاخره جیکوب گفت باشه می تونی ارضا بشی، یکی از شدیدترین ارگاسمهای زندگیم رو تجربه کردم، زانوهام شل شد و افتادم رو زمین و تشنج وار شروع کردم به لرزیدن، دستمو محکم به دهنم چسبونده بودم تا صدام در نیاد، وقتی لرزش بدنم متوقف شد، جیکوب موهامو گرفت و گفت دهنتو باز کن، کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد به تلنبه زدن، چند لحظه بعد کیرشو کشید بیرون و با دست شروع کرد به مالیدنش، دهنمو باز کرده بودم و زبونمو بیرون اورده بودم. چند ثانیه بعد، جیکوب شروع کرد به پاشیدن ابش به همه جای صورتم و دهنم. وقتی تموم شد، صورتم از اب کیرش پوشیده شده بود. کیرشو تو دهنم گرفتم و مکیدمش تا تمیز بشه، جیکوب کیرشو از دهنم بیرون کشید و ولم کرد، روی صندلی نشست تا نفس بگیره، منم به میز تکیه داده بودم و توان حرکت نداشتم. جیکوب کیرشو انداخت تو و گفت مامان من دارم میرم خونه، گفتم باشه عزیزم، پول داری؟ گفت اگه بدی بد نیست، گفتم کیفمو بیار، کیفمو از روی میزم اورد و صد دلار بهش دادم. بعد خداحافظی کردیم و رفت. به زحمت بلند شدم و خودمو به صندلیم رسوندم، اینه رو از کیفم دراوردم و به خودم نگاه کردم، اوضاع حسابی بد بود، ارایشم با اب کیر جیکوب قاطی شده بود ، دکمه های پیرهنم کنده شده بود و سینه هام بیرون بود. اول سینه هام رو انداختم توی سوتین، بعد تا جایی که میشد صورتمو با دستمال مرطوب پاک کردم و سعی کردم اثار جرم رو بپوشونم. کتم رو هم پوشیدم تا پیرهن پاره ام رو مخفی کنه. همیشه یکی دو دست لباس اضافه تو دفتر داشتم ولی دست منشیم بود و باید صداش میکردم. منشی رو تلفنی صدا کردم، وقتی اومد تو، گفتم همه ی قرار های امروز منو کنسل کن، یه دست لباس تمیز هم واسه من بیار. لبخندی زد و گفت بله خانوم. رفت بیرون و کمی بعد با لباسام اومد تو. داشتم دوباره ارایش می کردم. گفتم بذارشون رو صندلی و برو. لباسارو گذاشت رو صندلی و داشت میرفت که وایساد و برگشت، گفت خانوم یه ذره رو موهاتون مونده، به بعضی جاهای موهام دست کشیدم ولی چیزی پیدا نکردم. منشی گفت خانوم اجازه میدین؟ گفتم بیا. اومد و با دستمال، باقیمونده ی اب رو از موهام پاک کرد. گفت نگران نباشین خانوم، من دهنم قرصه. گفتم خوبه حالا میتونی بری. وقتی رفت، لباسامو عوض کردم و رو کاناپه دراز کشیدم. برای اولین بار با پسرم سکس کرده بودم و تنها یه فکر تو سرم بود، سکس دوباره با پسرم.
پایان
     
  
مرد

 
نسیم میوه از بهشت قسمت اول

مسعود (شاگرد حجره): حاج حبیب ببخشید تلفن دارید.
حاج حبیب: پسر کی میخوای بفهمی! نمیبینی با مهندس صحبت میکنم.
مسعود: شرمنده حاج آقا واجبه.
حاج حبیب: باشه پسر، چای مهندس صیرفیان رو عوض کن.
مهندس: حاج حبیب از وقتی رفتی تلفن رو جواب دادی ریختی بهم. چیزی شده؟
حاج حبیب: والله چی بگم! از دست صادق پسرم به تنگ اومدم. از وقتی حاجیه خانوم عمرشو داد به شما کلاً این پسر زیر و رو شد. نفهمیدم این بچه چیشد؟! نفر اول گروه مکانیک دانشگاه صنعتی بود که درس رو که رها کرد. هرچقدر منو رسول، پسر دیگم، فشار آوردیم، فایده نداشت. صادق فقط میگفت:« بعد مادرم دل و دماغی واسه درس ندارم».
اوضاع خوبی نداشت، کمتر از یکسال هم اور دوز کرد و چند وقتی بیمارستان بود. کم کم اعتیادش علنی شد، بعدشم از خونه فراری شد. چند وقتیه رسول زیر نظر یه موسسه ترک اعتیاد بهش کمک کرده تا ترک کنه. خدا روشکر فعلا هم جواب داده.
مهندس: حاجی جای شکرشم باقیه. براش زن بگیر شاید سر به راه شد. گزینه خوب خواستی برات سراغ دارم.
.............................................................................

دلم راضی نبود آخه من با این همه مال و منال برم تو دفتر مهندس برای خواستگاری؟ بهترین دخترای شهر آرزو داشتن تا عروس خونه حاج حبیب الله شهرباف بشن. تمام راسته فرش فروشا با زبون بی زبونی میخواستن دخترشون رو به پسرم غالب کنن. ولی من از ترس آینده که اعتبارم زیر سوال نره ، چشمم دنبال یک دختر بی ننه بابایی بود که به پسرم بله بگه. تو همین افکار بودم که دخترم صدام زد: بابا همین خیابونه، رد نکنی مگه دفتر مهندس نزدیک بازار حکیم نیست؟!
من سر درگم، دخترم و دامادم خوشحال، رسول عصبی و مغموم . صادق هم تو فاز خودش. معلوم بود با اسم زن و مسولیت دوباره برگشته سرخونه اولش.
وارد سالن میهمان شدیم مهندس منتظرمون بود. یک عمر با پدرش رفت امد داشتم. هر بار مهندس رو که میدیدم به خودم میگفتم اینو میگن پسر، پا جا پای پدرش گذاشته نه پسرای مفت خور من.
فنجون چای رو برداشتم با صدای سلام، سرم رو برگردوندم. نگاهم بهش دوخته شد. مبهوت نگاه و چهره اش شده بودم. انگار که هزار سال میشناختمش. چقدر شبیه خاطرات شیرین گذشته بود. رسول گلوشو صاف کرد و گفت: بفرمایید کنار خواهرم بشینید.
با اون چیزی که ازش توی ذهنم ساخته بودم فرسنگا فاصله داشت. قد بلند موهای مشکی رو به خرمایی، پوست روشن، چشمای عسلی، لبهای قرمز گوشتی که فرط شرم و خجالت کبود شده بودن و اندامی زیبا که حتی لباسهای نیم دار رنگ و رو رفته نمیتونست پنهانش کنه. به خودم اومدم فنجون رو سر جاش گذاشتم همزمان جواب سلامشو دادم.
+خب دخترم خوبی الحمدالله؟ از خودت برامون بگو بیشتر اشنا بشیم.
-ممنون‌حاج اقا . نمیدونم‌ از کجا شروع کنم. مهندس حق برادری به گردن من داره ولی حتما ی چیزای گفته ولی من کاملتر میگم که حقی رو ضایع نکنم.
« پدرم از بچگیشو تو پرورشگاه گذرونده بود. بعد سرپرستیشو ی خانواده بدون اولاد پذیرفتن. رشته عمران خونده بود و نقشه بردار بود. تو دانشگاه عاشق مادرم شد که اهل شهرستان بم بودو من تنها حاصل این عشق بودم. کمتر از دو سال داشتم که اون زلزله لعنتی کلا خانواده مادرم رو ازش گرفت. توی رفت و امد که دنبال بازمانده ها زلزله بودن. نزدیک نائین پدر و مادرم تو تصادف شدید فوت شدن. من هم پیش به اصطلاح مادربزرگم موندم . دانشگاه رشته پرستاری میخوندم تا شش ماه پیش که مادربزرگ رو هم از دست دادم و اوقاف اون خونه رو مصادره کرد. بعد ازاون زندگیمو مدیون مهندس هستم».
.............................................................................
چشمام پر اشک بود چقدر دلم براش سوخت ،یک نگاه به بچه ها انداختم. انگار همه راضی بودن. حتی صادق هم جذبش شده بود. فاطمه دخترم که حسابی به دلش نشسته بود. انگار که دوست دوران تحصیلش دیده بود.
چند روز بعد جواب مثبتم رو به مهندس صیرفیان رسوندم. کارها جشن وخرید و تالار رو رو به رسول فاطمه سپردم تا همه چیز در خور اعتبارم باشه.

نمیخواست ابروم جلو غریبه اشنا بره برای همین یه عروسی مجلل گرفتم حتی ی خانواده سوری برای عروس خانم پیدا کردیم. نسیم هم اینقدر خوشحال بود چندین مرتبه دستم رو بوسید.
.............................................................................

همه چیز رو روال بود بجز صادق. واقعا حیف از این جواهر که نصیب این پسر کج فهم شده بود. طبقه بالا ساکن شده بودن ولی کلا پایین بود فقط برای خواب میرفتن بالا.

وابستگی عجیبی به نسیم پیدا کرده بودم. ی فرشته تمام بود.انگار صدسال درس خونه داری خونده بود. حجب حیای عجیبی داشت. حتی گهگداری به فاطمه دخترم، بابت لباس خیلی باز و آزادش تو خونه گیر میداد. ولی خب رفتار فاطمه تاثیرش رو داشت. به محض ورود تا یالله میگفتم و نسیم سریع روسری سر میکرد. چندین بار ناخواسته بدن مثل برف دیوانه کننده رو دیده بودم و بابت این نگاه ناخواسته توبه کرده بودم .
شش ماهی از ازدواجشون گذشته بود و صادق روز به روز بیشتر نسیم رو آزار میداد. تا یه شب وقتی صورت کبودش رو دیدم، به آغوشم هجوم اورد و حسابی گریه کرد. گرمایی تنش داشت تمام ایمان و اعتقاداتم رو میسوزند و من در مقابل حس درونیم ضعیف و ناتوان بودم. سعی میکردم بی تفاوت باشم اما افکارم لحظه به لحظه به جاهای باریک تر میکشد. ازش خواستم تا پیش پسرم برگرده اما فایده نداشت و از شدت گریه تو بغلم به خواب رفت. به ناچار توی آغوشم به اتاق خوابمون بردمش و روی تخت خوابوندمش. کاملا غیر ارادی پیشونی گرمش رو بوسیدم و خودم توی اتاق میهمان رفتم تا بخوابم .
چند ساعتی گذشته بود. برای اینکه صبح زود خوابش رو خراب نکنم، برای سویچ و مدارکم به سمت اتاق رفتم. صدای ناله خفیف و تو گلو مرده نسیم، قابل شنیدن بود. با رسیدنم به در نیمه باز، نگاهم به بدن لخت نسیم افتاد. پاهاش رو از هم باز کرده بود و با دستش کسش رو میمالوند. چنان غرق در شهوت بود که اصلا متوجه حضور من نشد. نمیتونستم حرکت کنم. حتی نمیتونستم پلک بزنم. بدنش بقدری سفید بود که مثل مروارید میدرخشید. با یک دستش سینه هاش رو چنگ میزد و دست دیگه اش، روی چاک کسش حرکت میکرد. انگار اخرای کارش بود. نفسهای ممتدش، ضربات پیاپی کمر و باسنش به تخت و تکون سینه هاش. برای لحظاتی فراموش کردم که نسیم عروس منه. بدن تمام لُخت و درخشانش من رو از خود بی خود کرده بود. نسیم دو تا انگشت وسطش رو داخل کسش کرده بود و کمر باسنش رو تا جایی که میشد از تخت فاصله داده بود و وبا انگشتاش محکم داخل کسش تلمبه میزد. یه جیغ محکم زد و بدنش سفت شد و ارضا شد. بعد از ارضا شدن، شبیه پری رها شده روی ابرها بود . خودش رو رها کرد و آروم شد. تصمیم گرفتم که یک جوری به عروسم بفهمونم که کل خود ارضایی رو دیدم. در اتاق رو کامل باز کردم.
ولی همچنان محو بدن یک دست و بی نقصش بودم . پوستش به قدری لطیف بود که مالشش روی پتو باعث قرمزیش شده بود. بالاخره بعد از ارضا شدن متوجه حضور من شد. یک لحظه شوکه شد و جیغ کشید. انگار که جن دیده باشه. سریع خودش رو زیر پتو قایم کرد. کنارش نشستم و دست تو موهای نرم لطیفش کشیدم. چشمهای عسلیش پر اشک شد و قطرات اشک رو صورت زیباش پایین می اومد. دستم رو ار روی پتو گذاشتم روی رون لطیفش و با دست دیگم، اشکهاشو پاک کردم. صورتمو بهش نزدیک کردم. با چشمای مرددش نگاهم میکرد و همچنان در شوک بود. پیشونیش رو بوسیدم و همزمان با انگشتم اشکهاشو از صورتش کنار زدم. سرم رو نزدیک گوشش بردم گفتم: نسیم جان سعی کن بخوای .
بدون اینکه چیزی بگه سرش رو زیر پتو برد. از کنارش بلندش شدم و سوییج و مدارکم رو برداشتم. نگاهم سمت لباسهاش که رو زمین افتاده شده بود، جلب شد. ی شورت سورمه ای که ترکیب ساتن و گیپور بود روی دامنش افتاده بود. یک فکر از ذهنم گذشت. شورتش رو برداشتم. از اتاق رفتم بیرون. دستگیره در رو گرفتم که ببند. نسیم با صدای بغض آلود ونگاهی مغموم گفت: «از کی اومدید توی اتاق آقاجون» ؟
با مکث گفتم: بهتره بخوابی عزیزم بعداً حرف میزنیم.

روی تخت دارز کشیدم. ناخودآگاه شورت عروسم رو نزدیک صورتم آوردم. بوی خاصی میداد. شدیدا تحریکم کرد. یک زن بیوه رو صغیه داشتم ولی اونوقت شب نمیشد اقدامی کرد. هوسم بهم غلب شده بود. لخت شدم و میخواستم پیش عروسم بر گردم اما پیشمون شدم. بدن نسیم جلوی چشم بود. ناخواسته سکس با عروسم رو مجسم کردم. شورتش رو دور کیرم گرفتم. از شدت تحریک با چند تا عقب جلو کردن، آبم روش خالی کردم. با اینکه آبم رو روی شورت عروسم ریخته بودم اما انگار هنوز جنونم خالی نشده بود. دلم میخواست یه پالس برای نسیم بفرستم. برای همین لباسم رو پوشیدم. برگشتم تا شورت عروسم رو سرجاش بذارم. با باز شدن در، حسم کردم بیداره. شورتش روی دامنش انداختم. جوری که مشخص باشه.
به اتاقم برگشتم. لحظه به لحظه بدن لخت نسیم و خود ارضاییش رو توی ذهنم تکرار میکردم تا خوابم برد. صبح برای نماز بیدارشدم. غسل کردم و نمازم رو خوندم. وقتی میخواستم دوباره بخوابم، اتفاقات دیشب برام تداعی شد. از کاری که کرده بودم شدیدا پشیمون شده بودم. توی این 56 سالی از عمرم گذشته بود همچنین گناهی مرتکب نشده بودم عذاب وجدان کلافه ام کرده بود. سریعا به اتاقی که نسیم توش خواب بود برگشتم اما دیر شده بود و تخت خالی بود. خبری هم از نسیم نبود. ناامید به خواب رفتم
     
  
مرد

 
عشق، اعتماد، شهوت 1 (دو قسمتی)

سلام اسم من پوریاست 28 سال سنمه قدم 188 وزنم 95 سبزه ام. چند سال پیش زنم رو طلاق دادم و الان تو یه خانواده 4 نفره زندگی میکنم. مامان 54 سالشه و بابا 60 سالشه. و اما خواهرم شهلا که 36 سالشه و اون هم چند سال پیش طلاق گرفته و با ما زندگی میکنه. بابا یه باغ داره که هر روز میره سر میزنه. خونه مادربزرگم که مادر مامانمه چند کوچه با ما فاصله داره فقط. بابام یه خونه ویلایی واسش رهن کرده که اونجا می مونه و مادرم هر روز بهش سر میزنه. خونمون خیلی بزرگه. طبقه بالا مال من و خواهرمه و پایین مال مامان و بابا که البته هرکی میاد بالا نمیاد و پذیرایی و غذا خوردنمون پایینه. اتاق خواب من و خواهرم هم کنار همه. از آبجی گلم بگم. خیلی خیلی خوشگله دماغش هم عملیه. لباس پوشیدنش که افتضاحه همیشه لباساش بازه مخصوصا بالا بودنی. قدش یکم از من کوتاه تره پستونا و کون بزرگی داره میگه 85 ولی من سینه های زنم 80 بود خیلی از این کوچیکتر بود. همیشه یا دامن کوتاه پاشه یا شلوارک ها و شلوارهای تنگ چسبون. کوس بزرگی هم داره هم تپله هم پهن همیشه از رو شلواراش پیداست. خلاصه که دافیه برای خودش. اهل دوست پسر بازی و اینا هم نیست و مثل من که دیگه مثل سگ از زن گرفتن میترسم اون هم از شوهر کردن و رابطه عاشقانه میترسه. من و خواهرم باهم خیلی جوریم. همه چیز رو بهم میگیم. البته چیز زیادی برای گفتن نیست اما چیزای روزمره و شخصیمون رو از هم پنهان نمیکنیم. من همیشه خواهرم رو دید میزنم و اون هم میدونه و به روی خودش نمیاره. عاشق عکس گرفتن هم هستم و هفته ای کم کم پنجاه تا عکس مختلف با ژست های مختلف از اعضای خانواده میگیرم. یه دوربین حرفه ای هم دارم که مخصوص عکاسیه با پایه و پد و اینا. بیکار هم هستم. به کار نیازی ندارم و حوصلش رو هم ندارم.

من تو کامپیوترم یه پوشه مخصوص دارم که توش عکسای خودم و شهلا رو روی عکسای سکسی مونتاژ میکنم و نگهشون میدارم. یه روز من خونه بودم و خواهرم با دوستش مهری رفته بودن بیرون. من نشسته بودم پشت کامپیوتر و داشتم یه عکس جدید درست میکردم. تو عکس پورن استار زن پشتش به مرده بود و دور تا دور شلوغ بود مرد و زن. پورن استار زن یه لباس سکسی داشت که قسمت پستون نداشت و قسمت کوس و کونش هم باز بود مرده از پشت موهای زنه رو گرفته بود و خودشو چسبونده بود بهش بقیه هم داشتن نگاهشون میکردن. صورت خودم رو انداخته بودم جای مرده و صورت شهلا رو انداخته بودم رو زنه. داشتم عکس رو روتوش میکردم و حسابی تمرکز کرده بودم. یهو دیدم از پشت یکی سرفه کرد. هول شدم سریع اومدم ببندم برنامه رو ولی میخواست ذخیره کنه و نشد. هول هولکی یس رو زدم و سیو هم کرد. برگشتم دیدم شهلا پشتمه. داره با تعجب نگاهم میکنه. برگشتم با خنده استرسی گفتم سلام کی اومدی؟ زد زیر خنده گفت بدجور تمرکز کرده بودی سیوش هم که کردی. این چی بود دیگه؟ منم ریده بودم به خودم. اومدم چیزی بگم هیچی پیدا نکردم یه نفس عمیق کشیدم. شهلا با لبخند گفت الهی فدات بشم سکته نکنی بدجور ترسوندمت ببخشید. رفت برام آب آورد خوردم گفت پوریا بهتری؟ گفتم آره. گفت میشه بگی این چی بود؟ گفتم چی بگم آبجی؟ چیزی پیدا نمیکنم. گفت عزیزم نمیخوام بکشمت که نترس. گفتم ببخشید آبجی. پاشد اومد سرمو بغل کرد گفت عیبی نداره فقط کنجکاو شدم. گفتم فتوشاپه. با خنده گفت واسه همین هی تند تند ازم عکس میگیری بیشعور؟ گفتم نه به جون آبجی. گفت بازم بزن ببینمش. مسیر پوشه رو قبلا مشخص کرده بودم و میدونستم اگه بازش کنم بقیه عکساشو هم میبینه. گفتم اونورو نگاه کن آدرسشو یاد نگیری. گفت خیلی پررویی عکس خودمه خوبه. زدم باز شد. گفت پاشو من بشینم. پاشدم نشست رو صندلی من هم بالا سرش بودم. نگاه کرد گفت وای چه طبیعیه. اینا که دور و برن چیه؟ تماشاچی داریم؟ منم که هنوز به خودم نیومده بودم کامل، گفتم نه میخواستم حذفشون کنم. گفت نه حذفشون نکن همینجوری خوبه. یهو با کیبورد زد عکس قبلی. داشت برام ساک میزد مثلا تو عکسی که باز شد. هول شدم گفتم آبجی بسه تموم شد. گفت پوریا من و تو این حرفارو داشتیم؟ مگه من چیزی گفتم؟ بذار نگاه کنم دیگه هی پارازیت میندازی. عکس خودتو انداختی یا فقط صورتتو انداختی روش؟ قد و هیکلش شبیه توه. گفتم نه فقط صورته. خندید گفت لبامو چجوری اینطوریش کردی؟ گفتم با فتوشاپ کردم دیگه. گفت انگار واقعا عکس همین بوده. زد بعدی یه زن حامله بود که عکس شهلا رو انداخته بودم جا صورتش. با لبخند گفت اینجا هم نینی دارم. زد یکیش اومد که شهلا بود بدنش و صورتش. فقط مثلا پستوناش بیرون بود و کوسش. پستوناش از شهلا کوچیک تر بود. گفت اینجوری باحالتره. سینه کوچیک دوست داری؟ گفتم اینکه کوچیک نیست ولی نه.
خندید گفت چقدی دوست داری؟ ناخودآگاه نگاهم رفت رو سینه خودش. خندید گفت جوابمو گرفتم. تو یکی از عکسا که خداخدا میکردم نرسه بهش خودم لخت شده بودم و عکس انداخته بودم با کیر شق شده و عکس شهلا رو انداخته بودم رو یه پورن استار و بریده بودمش انداخته بودم کنار خودم تو عکس. رسید به اون ردش کرد فکر کردم متوجه نشد. یهو زد قبلی و نگه داشت روش. یکم با دقت نگاه کرد و برگشت به من نگاه کرد. گفت این عکس خودته نه؟ گفتم نه. دوباره نگاه کرد گفت چرت نگو این معلومه عکس خودته. گفتم آره خودمم. همینا بود دیگه ندارم. شهلا گفت من که میدونم بیشتره ولی باشه دیگه نمیزنم بعدیا. گفتم از دستم ناراحتی آبجی؟ گفت کارت دزدیه ولی نه. از این ناراحتم که چرا اینقدر از من پنهون میکنی همه چی رو. گفتم چیو پنهون کردم بخدا فقط همین عکساست. گفت فیلم هم میتونی دستکاری کنی؟ گفتم نه اون خیلی سخته کار من نیست.گفت باز جای شکرش باقیه. الان اینا به چه دردت میخوره؟ باهاشون خود ارضایی میکنی؟ خجالت کشیدم گفتم آبجیی. خندید گفت زهرمار پسره هیز.
گفت از مامان که نداری عکس؟ گفتم نه بابا این چه حرفیه چی فکر کردی درباره من؟ گفت یعنی من باشم عیب نداره ولی مامان باشه عیب داره؟ گفتم من که گفتم ببخشید الان همشو پاک میکنم. گفت حرف من اینه که چرا من؟ گفتم من فقط با تو اینقدر راحتم. گفت تقصیر منم هست میدونم. اصلا به این فکر نمیکردم که توهم قبلا متأهل بودی و بهت سخت میگذره جلوت خیلی باز گشتم از این به بعد مراعات میکنم. گفتم نه آبجی اگه یه ذره هم بخاطر این رفتارت با من تغییر کنه دیوونه میشم. همین الانشم احساس مزخرفی دارم دوست دارم زمین دهن باز کنه برم توش.
شهلا اومد دوباره بغلم کرد گفت باشه ولی از این به بعد چیزی رو از من پنهون نکن من میرم لباسمو عوض میکنم غذا رو میذارم گرم شه ناهار بخوریم. برو پایین میام. رفتم دیدم مامانم از خونه مادربزرگم اومد خونه. نشستم رو مبل مامان گفت ناهار خوردین؟ گفتم نه الان شهلا میخواست بیاد گرم کنه. مامان گفت الان گرم میکنم خودم. دیدم شهلا نیومد پایین مشکوک شدم. رفتم بالا دیدم پشت کامپیوترمه تا دید صدا پام میاد برگشت هول کرد. گفتم چیکار میکردی شیطون؟ خندید گفت باشه عوضشو در اومدی عقده ای. دیدم فلشو از پشت کیس کشید. گفتم نامرد عکسارو برداشتی؟ گفت نه فقط یکیشو. گفتم کدوم؟ با خنده گفت خودت میدونی. فلشو گذاشت تو اتاقش گفتم مامان اومد داره گرم میکنه غذارو . رفتیم پایین ناهار خوردیم. دیدم پیام داده نوشته بهتری داداش؟ خیلی کم پیش میومد پیام بدیم چون اکثرا خونه بودیم. نوشتم آره مچتو گرفتم بهتر شدم. خنده فرستاد نوشت خدارو شکر عقده ای. گذشت و شب شد. شامو خورده بودیم اومدیم بالا رو تختم دراز کشیده بودم دیدم پیام اومد باز کردم دیدم شهلاست.
شهلا: داداش هیزم چطوره؟
من: مرسی آبجی. حالا هی نگو دیگه به اندازه کافی خجالت کشیدم.
شهلا: دیوونه دارم باهات شوخی میکنم. خجالت نداره که.
من: چرا داره. الان میگی این چه بدبختیه به خواهر خودش هم نظر داره.
شهلا: (خنده) مگه تو به من نظر داری بیشعور؟
شوخی میکنم می دونم داری. منم مثل خودت هیزم.
من: تو به کی نظر داری؟ منو دید میزنی نامرد؟ من که لباس باز نمیپوشم (خنده)
شهلا: تو دختر نیستی بدونی لباس باز لازم نیست همینجوریشم معلومه.
من: چی معلومه؟ من که لباس تنمه همیشه.
شهلا: خیلی خنگی.
من: آبجی جون من عکسا رو کپی کردی تو فلشت؟
شهلا: نه فقط همون یدونه رو گفتم که.
من: کدومو؟
شهلا: همون که خودت میدونی. ادیتش کردی یا واقعیه عکس خودت؟
دیگه نداری اونجوری؟ به جون تو نگاه نکردم پایین بودی.
من: نه واقعیه. میدونم آبجی من نگفتم نگاه کردی که. هست چندتا دیگه.
شهلا: میشه برام بفرستی الان؟ (خجالت)
من: چیکارشون داری؟ (خنده)
شهلا: فضولی نکن میفرستی یا نه؟ (خنده)
من: باشه وایسا.
واتزاپ کامپیوتر رو باز کردم. رفتم تو پوشه. کلا اونا که خودم بودم 5 تا بود که واسش فرستادم. 2 تاهم داشتم که تکی بود دودل بودم که بفرستم یا نه. تو همون واتزاپ نوشتم آبجی دوتا دیگه دارم ولی دودلم که بفرستم یا نه. گفت چرا؟ گفتم شاید بدت بیاد. گفت مگه چیه؟ گفتم تکیه ادیت نشدست. گفت بفرست نظر بدم. گفتم باشه و دل رو زدم به دریا و اونا رو هم فرستادم. تو یکیش تو اتاق لخت بودم و کیر و خایم رو با کش بشته بودم کامل رگای کیرم زده بود بیرون و تخمام هم آویزون بود. اما اونیکی که میترسیدم بدش بیاد. دوربین رو با پایش برده بودم حموم و گذاشته بودم رو فرمان صوتی. لخت داشتم با کیر شق شده میشاشیدم. اینارو فرستادم و کامپیوتر رو خاموش کردم رفتم رو تخت پیام دادم.
من: چطور بود؟
شهلا: دارم میبینم. قشنگن مرسی.
من: آخریا رو ندیدی هنوز؟
شهلا: نه هنوز الان میرسم بهشون.
من: باشه دیدی بگو نظرتو.
شهلا: وای این چه کاریه؟ درد نگرفت؟
من: نه محکم نبستم نظرت چیه ؟
شهلا: (خنده) دیوونه داری میشاشی تو این عکسه؟
من: آره بدت اومد؟
شهلا: نه این از همشون باحالتره. یه چیزی بگم بخندی؟
من: بگو.
شهلا: من فکر میکردم فقط به نظر خودم جیش کردن سکسیه (خجالت)
من: (خنده) نه من هم اینجوریم پس ارثی بوده.
شهلا: یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟
من: نه بگو.
شهلا: میشه الان یه عکس بفرستی از خودت؟
من: از صورتم؟ (خنده)
شهلا: زهرمار بی نمک (خنده) تمام تنه نمیخواد فقط از اونجا.
من: خجالت می کشم آبجی.
شهلا: واا الان 6 ساعته دارم عکساشو میبینم خجالت چیه؟
من: نه خوب اینا رو واسه خودم گرفته بودم اینجوری فرق داره.
شهلا: ناز نکن من هم میفرستم واست اگه بفرستی.
من: باشه اول تو بفرست پس.
شهلا: باشه فقط بعدا بریز تو کامپیوترت از گوشی پاک کن خطرناکه.
توهم باید نظر بدی ها.
من: تو نظر ندادی که فقط گفتی قشنگن مرسی.
شهلا: باشه عوضی (خنده) کلفت و دراز و خوش فرمه رگاش هم خوشگله راحت شدی؟
من: آره تو پوست خودم نمیگنجم. بفرست دیگه (خنده)
چند ثانیه بعد دیدم فرستاد. بازش کردم. واااای چی میدیدم. تاپشو داده بود بالا و از پستوناش عکس گرفته بود. دوتا پستون بزرگ مثل توپ با هاله بزرگ قهوه ای روشن و نوک پستونای بادکرده خوردنی. تاحالا لخت ندیده بودمشون. نفسم داشت بند میومد. بدجور تحریک کننده بودن. بهش پیام دادم.
من: واای چقدر خوشگلن بهترین سینه هایی که تو عمرم دیدم. بزرگ و خوردنی مخصوصا نوکشون.
شهلا: تحریکم نکن عوضی. (خنده) حالا که راست شد زود عکسشو بگیر بفرست واسم.
شرتمو کشیدم پایین گذاشتم دوربین گوشی رو کلوزآپ. کیرم داشت میترکید. عکسو انداختم فرستاد.
شهلا: وای این چرا اینقدر بزرگ و ترسناکه؟ تو عکسای دیگه اینجوری نیست چرا؟
سرشم خیسه معلومه از عکسم خیلی خوشت اومده ها شیطون.
من: (خنده) آره عالی بود. چون کلوزآپ گرفتم اینجوریه خواستم با جزئیات تر باشه.
شهلا: آره جزییاتش خیلی خوبه رگهاشو میشه شمرد. چقدرم تمیزه بیشرف لیزر کردی یا موم میندازی؟
من: نه موبر میزنم.
شهلا: ساعت 12 شد بگیریم بخوابیم فدات شم. اگه خوابمون ببره.
من: من که دارم میلرزم خوابم نمیبره.
شهلا: منم حالم بهتر از تو نیست خودتو خالی کن بخواب.
من: باشه تو هم همین کارو میکنی؟
شهلا: آره (خجالت) دیگه عکس واقعیم رو هم داری نمیخواد با ساختگیش حال کنی فقط یادت نره پاکش کنی بعدا.
من: باشه پس. یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی؟
شهلا: نه بپرس.
من: تو با کدومشون میخوای کارتو بکنی؟
شهلا: (خنده) ای پسره پر رو. با اونی که داری میشاشی فضول خان.
من: یعنی اینقدر دوست داری؟
شهلا: مثل اینکه تو از الان شروع کردی (خنده) مثلا الان داری باهام سکس چت میکنی؟
من: ببخشید ناراحت شدی؟
شهلا: نه دیوونه آره خیلی دوست دارم اما اینکه شاشیدن مرد رو ببینم دوست دارم نه اینکه خودم بشاشم یا بخوره بهم.
من: چه جالب نمیدونستم.
شهلا: آره دوست دارم جیش کردنتو ببنیم. الان داری میمالیش تو دستت؟
من: آره. ای جوونم مثل اینکه توهم شروع کردی آبجی. دیگه چی؟
شهلا: آخخ آره دیوونه. دوست دارم لخت بشینم شاشیدنتو ببینم و ارضا بشم.
تا اینو گفت آبم با فشار خالی شد توی دستمال کاغذی. چند ثانیه که چیزی ننوشتم نوشت:
شهلا: چی شد اومد؟
من: آره تو چی؟
شهلا: آره. بخوابیم؟
من: آره آبجی مرسی. شب بخیر (بوس)
شهلا: شب بخیر داداش ماهم (بوس)
همین که چشمامو گذاشتم رو هم خوابم برد. دیدم یکی صورتمو بوس کرد. چشمامو باز کردم دیدم ساعت 9 صبحه و آبجیم بالا سرمه. گفت سلام داداش صبح بخیر خوب خوابیدی؟ گفتم سلام آبجی خوشگلم صبح بخیر آره عالی خوابیدم تو چی؟
گفت مثل یه بچه خوابیدم. با خنده گفتم شب مثل اینکه خیلی خسته شدی. خندید گفت آره اما نه به اندازه تو. دستمالتو انداختم رفت کل دستمال مثل کاغذ خشک شده بود. دستمالو میزاری رو میز نمیگی یهو یکی میاد میبینه دیوونه؟
گفتم اونقدر خسته بودم زورم اومد برم بندازمش تو سطل. گفت عیبی نداره از این به بعد مواظب باش. کامپیوترتو روشن کنم ؟ گفتم روشن کن من برم دستشویی بیام. گفت میخوای بری بشاشی شاشو؟ گفتم آره. گفت باشه برو بیا.
پاشدم برم از جلوش رد شدنی کیرمو گرفت یه فشار ریز داد گفتم آبجی درد میکنه با خنده. گفت ببخشید دست خودم نبود خداتو شکر کن گازش نگرفتم. رفتم دستشویی و صورتم رو شستم و اومدم. گفت عکسی که دیشب دادمو بریز رو کامپیوتر پاکش کن از رو گوشیت من هم ریختم رو کامپیوتر عکسای تورو از گوشی پاک کردم. هروقت هم چت میکنیم پاک کن فرداش. گفتم باشه. زدم با شیریت ریختم عکسو گفت بزن بزرگ شه. گفتم نه آبجی دوباره داغ میکنم بریم پایین صبحونه بخوریم بعد. گفت یعنی اینقدر جذابن ؟ گفتم اوووه کجاشو دیدی عشق منن. یه دست به پستوناش کشید گفت بریم پایین تاآمپرت نزده بالا.
رفتیم صبحونه رو خوردیم اومدیم بالا. نشست پای کامپیوتر زد عکسش باز شد به شوخی گذاشتتش پس زمینه کامپیوتر گفت خوبه ؟ گفتم من که از خدام بود میذاشتمش پس زمینه گوشیم و کامپیوترم. اگه میشد خیلی خوب میشد. خندید گفت دیوونه دوستات میبینن مامان اینا میبینن. گفتم شوخی میکنم بابا. گفت به من بود میدادم واسه تورو ازش گردنبند میساختن مینداختم گردنم. میوفتاد درست وسط سینه هام. گفتم منم میدادم واسه تورو رو شورتم چاپ میکردن. خندید گفت دیوونه روانی. میشه ببینمش؟
گفتم خوابه الان. گفت عیبی نداره. صندلیشو کشید جلو دست انداخت از رو شلوار گرفت. شورتم و شلوارمو باهم داد پایین کیرم اومد بیرون. از تنه کیرم گرفت یکم نگاش کرد تو دستش داشت بزرگ میشد. گفت تو هم کسی میبیندت تحریک میشی؟ گفتم هرکسی نه تو میبینی تحریک میشم. گفت ای زبون باز من هم اینطوری ام. گرفت دستش هی میداد چپ و راست و زل زده بود بهش با دقت همه جاشو برانداز کرد گفت اولین باره اینقدیشو میبینم دلم میخواد گازش بگیرم. بعد تخمامو گرفت گفت تخمات چرا اینقدر بزرگه؟ نکنه مریضی؟ گفتم نه همینجوری بوده قبلا هم. گفت معلومه پر پره.
گفتم سینه هاتو ببنینم منم؟ تاپشو داد بالا رفتم نشستم جلوش رو زانوم. گفتم نوکشون دیشب بزرگ تر بود دیدم نوک پستوناش یواش یواش داره بزرگ میشه. خندید گفت خیلی عوضی ای. میخوای دست بزنی؟ گفتم آره. پستوناشو داد دستم خیلی نرم و سنگین بودن. گفتم چقدر سنگینه توش شیر داری؟ گفت نمیدونم میخوای امتحان کن ببین. بیا رو تخت.
نشست رو تخت دراز کشیدم رو پاش پستون سمت راستشو کردم دهنم. نوکشو با زبونم بازی میدادم گفت گاز بگیر نوکشو. با یه دستم یه پستونشو میمالیدم پستون دیگش رو هم گرفته بودم به دندونم. گفت خوشمزست؟ گفتم آره مزه عسل میده. گفت کو ببینم. زبونشو کرد تو دهنم زبونمو میمکید. گفت زبون تو خوشمزه تره. یهو دیدیم مامان از پایین داره صدا میکنه. پوریا رامین جلوی دره. گفتم ای بر پدر و مادرش لعنت. شهلا گفت عیبی نداره برو ببین چی میگه.
رفتم پایین رامین دوستم دسته پلی 4 میخواست مهمون داشت میخواست دو دسته بازی کنه. رفتم دادم بهش دسته رو اومدم بالا .
شهلا نشسته بود عکس هارو میدید. رفتم نشستم کنارش گفتم آبجی یه چیزی بگم نه نمیگی؟ با خنده گفت ای بیشعور سکسیه؟ گفتم از کجا فهمیدی؟ گفت تو مگه فکر غیر سکی هم میکنی؟ بعد هم اونقدر هول شدی و صدات میلرزه معلومه. حالا بگو ببینم چیه؟
گفتم میشه پایین رو هم ببینم؟ خندید گفت دیدی گفتم؟ جلوم الان یکم مو داره بزار بزنم بعد. گفتم عیبی نداره فقط ببینم. گفت هول هولکی حال نمیده بذار مامان بره خونه مامان بزرگ من هم برم حموم تمیزش کنم بعد. گفتم من میخوام تمیزش کنم. گفت باشه حالا بذار مامان بره. گفتم باشه. برم پایین الان میام.
رفتم پایین دیدم مامانم داره لباسارو میندازه تو لباسشویی. فهمیدم صبح اومده بالا سبد لباس ها رو برداشته یه لحظه با خودم گفتم نکنه دستمالو دیده بعد گفتم نه روی میز من اونقدر شلوغه اصلا نگاه نمیکنه تا خودم جمع کنم.
گفتم مامان از مامان بزرگ چه خبر؟ گفت الان میخوام برم خونشون خالت زنگ زد اونجاست من هم میرم قبل شام میام. این لباسا رو هم انداختم لباسشویی یک ساعت دیگه درشون بیارید نمونه بو بگیره.گفتم باشه سلام برسون من بالام رفتنی یادم بنداز لباس ها رو بازهم. گفت باشه.
رفتم بالا دیدم شهلا داره دراز کشیده رو تختم. گفتم مامان میخواد الان بره تو برو حموم مامان رفت من میام برات تمیز میکنم. گفت باشه و رفت اتاقش لباس برداره. یکم نشستم عکسارو دیدم دیدم مامان از پایین داد میزنه پوریا مامان من رفتم لباسا یادتون نره گفتم باشه مامان برشون میدارم.
رفتم دیدم شهلا تو حمومه. در رو زدم از لای در گفت چیه؟ گفتم مامان رفت. در رو کامل باز کرد گفت بیا لباساتو در بیار تو هم.
دیدم لخته سوتینش رو درآورده ولی شورت پاشه هنوز. پستونای بزرگش خیس بودن مثل الماس میدرخشیدن. سریع لباسامو کندم. گفت شورتت رو هم در بیار خیس نشه گفتم مامان سبد رو صبح خالی کرده دو سه روز نمیاد برش داره نترس. خندید گفت درش بیار حمال واسه من خجالتی شده. گفتم باشه درش آوردم. با خنده گفت نیومده راست کردی بی جنبه؟ رفتم جلو نوک پستوناشو نیشگون گرفتم گفتم مگه میشه اینا جلوم بیرون باشن و راست نکنم. گفت آخخ وحشی دردم گرفت. گفتم بیار بوسشون کنم خوب شن. یه بوس از هر نوک پستونش گرفتم و رفتم زیر آب. گفتم چرا در نیاوردی خودت شورتتو. گفت نه بذار آخر که خواستم اصلاح کنم. گفتم خجالت میکشی؟
گفت نه بدم میاد با پشم ببینیش بذار حداقل وقتی خواستم اصلاحش کنم ببین. گفتم اصلاحش کنم نداریم خودم میخوام اصلاحش کنم. گفت باشه. خلاصه همدیگه رو شستیم و شهلا هی دستشو میزد به کیرم مثلا که ناخواسته بوده. من هم کیرم مثل سنگ شده بود. پشتشو لیف کشیدم و دستمو از پشت با لیف کردم تو شورتش و کون بزرگشو قشنگ شستم. دوست داشتم لیفو از دستم دربیارم و کامل بتونم لمس کنم کونشو ولی تا خودش اجازه نمیداد نمیخواستم کار اضافه ای انجام بدم.
شهلا هم حسابی کمرمو لیف کشید با شیطنت و کارمون که تموم شد گفت ژیلتم رو از رختکن بیار. گفتم درش نیاری شورتتو خودم میخوام درش بیارم. رفتم آوردمش و اومدم داخل آب گرم ریختم رو زمین گفتم بیا اینجا. نشستم جلوی پاش شورتش رو کشیدم پایین تا کوسشو دیدم گفتم واایییی جه کلوچه ای. حشری شده بود صداش میلرزید. با خنده گفت بی ادب نشو. خمیر ریش خودم رو داد دستم گفت بزن بهش. گفتم پس بگو خمیر ریشم چرا هی تند تند تموم میشه. گفت خسیس ننداز تقصیر من. من فوقش ماهی یه بار با این اصلاح کنم. گفتم شوخی میکنم آبجی خوشگلم اصلا هزارتا از اینا فدای یه تار موی این جیگرطلا. خندید گفت باشه زبون نریز زبونت لازمت میشه.
گفتم آخ جون تو جون بخواه. خمیر ریشو زدم روش و با دستم شروع کردم مالیدنش. قشنگ پفش میومد زیر انگشتام و نرمیشو حس میکردم. شهلا با خنده گفت توله سگ میخوای تحریکم کنی یا داری خمیر ریش میمالی؟ اینقدر دستمالیش نکن. گفتم بیا دراز بکش.
دراز کشید جلوم دیدم صورتش قرمز شده و آشفته نفس می کشه. خواستم چیزی بگم ولی خودمو نگه داشتم ترسیدم خرابش کنم و بگه گمشو بیرون. رفتم وسط پاهاش نور لامپ حموم قشنگ میزد به کوسش شروع کردم براش با ملایمت اصلاح کردن. کامل که اصلاح کردم مثل یه هلوی پوست کنده کوس تپل و قرمزش بیرون زد. خوشگلترین کوسی بود که تو عمرم دیدم. نه یه ذره لباش بیرون بود و نه چیز اضافه ای داشت. انگار شوهر پلشت سابقش اصلا دست هم نزده بوده به این کوس. گفتم آبجی اینو کجا قایمش کرده بودی؟ خوشگلترین چیزیه که از زمان خلقت آفریده شده. نمیدونم خجالت میکشید یا بخاطر اینکه از دیده شدن حشری میشد بود که صورتش رو ازم دزدید و گفت خوبه حالا زیاد زل نزن بهش.
گفتم آبجی اون محمد قزمیت اصلا قدر اینو نمیدونسته انگار اصلا دست نخورده. جدی شد گفت حالا اسم اون حروم زاده رو نیار حسمو میپرونیا. دیدم خراب کردم یه بوس از داخل رونش کردم وگفتم برگرد پشتتو بمن کن.
گفت واسه چی؟ فکر کرد میخوام بکنم فکر کنم. گفتم اولا که پشتو هنوز ندیدم. دوما میخوام واست اصلاحش کنم دیگه. گفت باشه ولی مواظب باش. نشست برگشت پشتشو کرد به من. کونش حالا که آزاد بود خیلی واسم جذاب تر شده بود چقدر بزرگ بود. نشسته بود منتظر بود.
گفتم آبجی کمرتو نمیخوام اصلاح کنم که. گفت چیکار کنم؟ دراز بکشم؟ گفتم نه سخت میشه چهار دست و پا شو. گفت نه بابا؟ به اندازه کافی دید نزدی؟ گفتم پشت رو نه. گفت خیلی بی حیایی.
چهاردست و پا شد. کونش از این بزرگای شل و ول نیست که چهار دست و پا هم نشه لاش رو دید. چهار دست و پا قشنگ باز بود. ولی واسه تیغ باید یه طرفش رو میکشیدم. دیدم کونش زیاد مو نداره ولی یه سوراخی داشت مثل ماه. صورتی مایل به کرمی تمیز تمیز. یه چنتا تار موی کوچیک دور و برش بود.
خمیر ریش زدم و با انگشت کشیدم روش دیدم یه آهی از زیر نفساش در رفت و خودشو یکم داد جلو ناخودآگاه. گفتم چیزی شد آبجی؟ گفت نه خیلی حساسه مواظب باش. گفتم دست نزنم بهش؟ با صدای لرزون گفت دست بزن ولی مواظب باش. انگشت شصتم رو گذاشتم رو سوراخ کونشو یه فشار کوچیک دادم. درست فکر میکردم از اون سوراخ کون های عضله ای و ارتجاعی بود. حالا میفهمیدم چرا کوسش شبیه کوس های دست نخورده بود.
البته به نظر من محمد باز هم ابله بود چون نه از اون کوسش میشد دست کشید نه از این کون. یه کم با ژیلت موهای دورشو زدم. بعد سر دوش رو برداشتم و شروع کردم شستن کوس و کون کفیش. دیدم کوسش آب راه افتاده انگار یکم لزج شده بود. گفتم آبجی بخورمش برات؟ یکم مکث کرد گفت بخور ولی یواش.
زبونمو از پشت زدم به کوسش پاهاشو جمع کرد. گفتم آبجی سفت نکن خودتو سعی کن لذت ببری. با خنده گفتم اگه بچه خوبی باشی من هم میدم میخوریشا. با این حرفم مودش عوض شد. خندید گفت لطف میکنی بچه پررو. دیدم یکم از حالت دفاعی در اومده شروع کردم واسش لیس زدن. زبونم رو به طرف سوراخ کونش کشیدم دیدم آه کشید. احساس کردم داره خودشو نگه میداره. گفتم آبجی کسی نیست تو خونه راحت خودتو رها کن. گفت پوریا میری ببینی مامان یا بابا نیومده باشن. گفتم باشه.
رفتم حوله رو دور خودم پیچیدم و طبقه خودمونو نگاه کردم دیدم کسی نیست. از پله ها داد زدم مامان. دیدم جواب نداد کسی. رفتم پایین رو هم نگاه کردم. حتی حیاط رو هم نگاه کردم و دیدم خبری نیست. داشتم یخ میزدم. سریع رفتم تو حموم دیدم شهلا سر پاست.
گفتم کسی نیست. پشیمون شدی؟ گفت نه زانوهام درد گرفت بذار پامو بذارم رو سکوی حموم راحت تره. یه پاشو گذاشت بالا و با دستش یه لپ کونشو گرفت و باز کرد. رفتم نشستم پاین و شروع کردم به لیس زدن کوسش و لای کونش. تا زبونم رو به سوراخ کونش زدم بلند آه کشید گفت داداش اونجا رو زبون بزن خیلی خوبه. من هم ادامه دادم و زبونم رو از بالا به پایین میکشیدم. آخر انگشت شصتم رو یکم فشار دادم و نوک انگشتم رفت تو سوراخ کونش و زبونم رو محکم میکشیدم لای کوس صورتیش. با داد و فریاد ارضا شد و نزدیک پنج شیش ثانیه لرزید و آبش مثل شاش دو بار پاچید بیرون.
فهمیدم خانوم اسکوییرت هم میکنه و برام خیلی جالب بود. تا حالا ندیده بودم از نزدیک زنی رو که اسکوییرت کنه یا به قول خودمون آبش بپاشه بیرون.
همین که لرزشش تموم شد برگشت و مثل وحشیا لبای منو گرفت به لبش جوری که شوکه شدم. بعد دید ترسیدم خندید گفت ببخشید یه لحظه وحشی شدم. خوب میخوای بخورمش برات یا خودت میمالیش. با یه حالت مرموز گفتم خودم میمالم. گفت لوس نشو دیگه حق انتخاب نداری.
گفتم تو که نمیخوای حق انتخاب بدی چرا میپرسی خوب؟ گفت مسخره میخواستم خودت بخوای مثلا. گفتم باشه بیا بخورش. خندید گفت بی ادب.
نشست رو زانوهاش و کیرم رو گرفت یه برانداز کرد و نوکشو که یه ذره آب زده بود بیرون یه زبون زد. گفتم خوشمزست؟ گفت نه یکم گسه ولی دوست دارم بذار تمرکز کنم فقط لذت ببر.
شروع کرد تخمامو بازی میداد و نوک کیرمو زبون میزد. بعد خایم رو گرفت و میخواست با زور بکنه تو دهنش. دید نمیشه. لیسشون زد و رفت یکم به تنه کیرم زبون زد و کیرمو تا کلاهکش کرد تو دهنش و از داخل هم زبونش رو میچرخوند رو سر کیرم. یواش یواش نصفش رو کرد داخل و دست من رو گرفت و گذاشت پشت سرش. من هم تو آسمونا بودم و فقط داشتم تو چشمای خوشگل و مشکیش نگاه میکردم. مژه هاش کاشت بود ولی خیلی خوشگل بود. با اون چشماش که خمار شده بودن مثل یه آهو داشت نگاهم میکرد. من هم حواسم پرت شد و سرشو یکم فشار دادم به سمت کیرم.
دیدم یهو کیرمو کشید بیرون گفت دیوونه خفم میکنیا. گفتم دستمو گذاشتی رو سرت فکر کردم میگی هول بدم داخل. گفت نه دستت رو سرم بودنی بیشتر لذت میبرم ولی فقط بذار رو سرم خودم کارمو میکنم هول بدی میکشمتا. گفتم باشه. خلاصه یه پنج دیقه ای خورد و چشم تو چشم بودیم. من موقع خودارضایی زیر یه ساعت نمیکشه تا ارضا بشم. ولی خیلی حال داد طوری که تو پنج دیقه تا دید رگای کیرم سفت شد کیرمو یکم کشید بیرون و فقط تا کلاهک تو دهنش بود و آبم کامل ریخت تو دهنش با فشار.
کارش که تموم شد درش آورد گفت چقدر زیاد آب داری تو حالا جق هم میزنی اینقدر میمونه؟ با خنده گفتم با دهن پر ادم حرف نمیزنه توف کن. دیدم همشو قورت داد و زبونش رو هم کشید دور دهنش با لبخند گفت حیف آب داداشم نیست بریزم بره؟ تمام ویتامینه.
دهنشو شست و من هم خودمو اومدم آب بکشم. گفت آبت اومده نمیخوای بشاشی؟ سنگ مثانه میگیریا. دیدم دارم یکم. گفتم در میام میرم دستشویی. گفت بیا دم لوله. کیرم رو گرفت دستش و نشونه گرفت سمت لوله کف شوئی. من هم با فشار شاشیدم و شهلا هم مثل بچه ای که چیز جدیدی کشف کرده ذوق زده بود.
خودمون رو آب کشیدیم و اومدیم بیرون. همدیگه رو خشک کردیم و لباسامون رو پوشیدیم و رفتیم بیرون. خسته بودیم. شهلا گفت من برم اتاقم یکم بخوابم. گفتم بیا اتاق من بخواب کنارم.
رفتم رو تخت و آغوشم رو باز کردم و گفتم بیا بخوابیم آبجی قشنگم. شهلا اومد بغلم و بعد از چندتا لب عاشقانه تو چشمای هم زل زدیم تا خوابمون برد و نزدیک یک ساعت و نیم بعد شهلا منو با بوسه بیدارم کرد و رفتیم پایین و ناهار و خوردیم و بعد اومدیم بالا و تا شب مشغول فیلم دیدن تو اتاق من بودیم. ادامه دارد...
If You Want to Dream' Take a Nap
If You Want to Success' Wake Up
     
  
صفحه  صفحه 104 از 147:  « پیشین  1  ...  103  104  105  ...  146  147  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

Incest Sexy Story - داستان های سکسی با محارم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA