انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4

خواهرانه


مرد

 
خیلی عالی مینویسی
     
  
مرد

 
(قسمت هجدهم)

از خونه که زدم بیرون کمی که باد به سرو کلم خورد کمی سره حال تر شدم تا رسیدم ب شرکت و ی کافی برا خودم درست کردم و رفتم پشت میزم که حسابی کار ریخته بود سرم....
کونمم که درد میکرد درست نمیتونستم بشینم هی رو صندلی وول میخوردم و خلاصه سرگرم کار شدم حدودا دو ساعتی مشغول بودم تا با صدای مهران ب خودم اومدم تازه رسیده بود بعد از ی سلام احوال پرسی ساده مثل همیشه راهی اتاقش شد اما قلب من باز شروع کرد به تاپ تاپ زدن....
نمیدونم این چه حسه مزخرفی بود که چندوقتی ب مهران پیدا کرده بودم که اینجور باعث میشد دست و دلم بلرزه و گاهی با کاراش انقدری حشری بشم که کار دست خودم بدم....
چندتا نفس عمیق کشیدم و ریلکس شدم و مشغول کارم شدم بدنم کوفته و خسته بود تایم نهار نفهمیدم چجوری غذامو خوردم و از خستگی سرمو گذاشتم رو میز و خوابم برد....
نمیدونم چقدر خواب بودم که با گذاشته شدن دستی ب روی شانم ناخداگاه پریدم....
مهران که دید من انگاری ترسیدم گفت نترس بابا منم خانومه خوابالو اینجا مگه جای خوابه اگر خسته ای برو خونه
گفتم ببخشید اصلا نفهمیدم کی خوابم برد نه کلی کار دارم دوتا از بچه هام که نیومدم کاره اونام دست منه باید حتما امروز تمومش کنم
ی لبخندی زدو گفت مراقب خودت باش و بعدم رفت تو اتاقش
پاشدم ی ابی ب دست و روم زدم و ی چای قند پهلو ام برا خودم ریختم و باز مشغول کار شدم
تقریبا ساعت شیش و نیم هفت بود که کارم تموم شد بچه های دیگه زودتر از من کارشون تموم شده بود و رفته بودن فقط من بودمو مهران...
منم کم کم وسایلمو جمع کردم موقع رفتن گفتم برم ی خدافظی از مهران کنم و در زدم و گفت بفرمایید داخل شدم و گفتم با من امری ندارین
گفت یاسمن ی چند لحظه لطفا بیا بشین....
منم رفتم روبه روي ميزش رو صندلي نشستم و خوده مهران هم از پشت ميزش بلند شد و اومد رو به روي من نشست
گفت ياسمن يه درخاستي ازت داشتم البته ميل خودته اگر دوست نداري ميتوني قبول نكني
گفتم جانم بفرماييد كاري باشه از دستم بر بياد در خدمتم
مهران:نه كاره خاصي نيست راستش يه مهماني دعوت شدم و خب مهمانيه مهمي ام هست برام چون ادم هاي مهمي در اين مهماني حضور دارن و دوستي و همكاري باهاشون در اينده خيلي براي ما مفيد خواهد بود....اما تنها نميخام برم بخاطر مسائلي دوست دارم اگر شما افتخار بدي همراه من باشي....
ياسمن:ميتونم بدونم بخاطر چه مسائلي؟
مهران:اوووم چي بگم در اين مهماني دختران زيادي هستن كه ميخان ب بهانه هاي مختلف خودشونو به من بچسبونن اما اگر ببينن تو كناره مني ب خودشون اين اجازرو نميدن
ياسمن:حالا مطمئني فقط ب همين دليله يا ميخاي حرصشونو در بياري؟
مهران:حقا كه بچه زرنگي و خوب تا تهشو خوندي حالا كمكم ميكني؟
ياسمن:مشكلي پيش نمياد؟
مهران:نه بابا چه مشكلي يه مهمانيه باهم ميريم و برميگرديم....
ياسمن:نميدونستم چي بگم اصلا نميدونستم كجا ميخاد بره مهمانيه چي هست ادماي تو مهماني كي هستن و اصلا درسته من باهاش برم اما خب از طرف مهران ميدونستم مشكلي پيش نمياد چون تو اين مدت خوب شناخته بودمش و اولين باري ام بود ازم اينجوري كمك ميخاست و از طرفي ام بدم نميومد ب عنوان دوست دخترش كنارش باشم خيلي از دخترا ارزوشون بود جاي من باشن....
با كمي مِنو من گفتم باشه همراهيت ميكنم
با شنيدن اين حرف لبخندي روي لب هاش نشست كه چهرشو سكسي تر ميكرد و ازم تشكر كرد
بعدم پاشدم برم كه گفت وايسا خودم ميرسونمت هرچي گفتم نه و مزاحم نميشم و اين حرفا گوشش بدهكار نبود و خلاصه باهم راهي شديم و تا دم خونه رسوندم و گفت فردا نميخاد بياي سره كار استراحت كن كه برا مهمانيه شب سره حال باشي خودم فردا شب ساعت ٨ميام دنبالت و بعدم خدافظي كرديم و رفت....
اخ كه خونه چقدر خوبه حسابي خسته شدم امروز مستقيم راهي حمام شدم و زدم وان پره اب داغ بشه كه دراز بكشم و بدنم حال بياد حسابي كوفته شده بود همه جام ي كون داده بودما اين همه همه جام در ميكرد با وارد شدن بدنم تو اب گرم خستگيام از تنم ريخت و چشمامو رو هم گذاشتم و كمي ريلكس كردم بعدم خودمو اب كشيدم و حولمو تن كردم و رفتم همونجوري با حوله پهن شدم رو تخت....
كمي كه بدنم خشك شد بلند شدم و حولمو از تنم دراوردم و لخت وايسادم جلو اينه تا موهامو سشوار بكشم و خشك كنم كه صداي در اومد فكر كردم ياسه گفتم بفرماييد كه با صداي حسين پريدم و حولمو برداشتم گرفنم جلوم گفتم عه حسين تويي ببخشيد فكر كردم ياسه اونم خنديد و گفت خوبه حالا نميخاد خودتو بپوشوني من كه ديدم همه جاتو ديدم راست ميگه ها منم پرو بازي دراوردم و حوصلو ول كردم لخت وايسادم جلوش بعدم رفتم مشغول شسوار كشيدم موهام شدم....
حسين همينجور نشسته بود و داشت منو نگاه ميكرد
گفتم چشاتو درويش كن داري ميخوري منو
گفت ياسمن خيلي اندام خوبي داري ادم ديوانه بدنت ميشه دوست دارم صب تا شب بشينم فقط تماشا كنم
بهش ي لبخند زدم و گفتم تو ديوانه اي ديوانه
بعدم پاشد اومد از پشت بغلم كرد و سينه هامو گرفت تو مشتش و سرشو برد تو گردنم و منو ب خودش فشار ميداد....
خودمو از دستش كشيدم بيرون اخه اولا كه اصلا حس سكس نداشتم بعدم تازه دوش گرفته بودم منم كه ب سينه هام حساس دست ميزنه حشري ميشم بعد كه ديگه نگم براتون....
گفتم حسين الان حال ندارم يكم خورد تو ذوقش و گفتم بخدا از ديروز بدنم كوفتس درد ميكنه بزار برا بعد....
اومد جلو لپمو ي ماچ كردو گفت هرجي ابجي خانوميم بگه بعدم رفت سمت در كه بره
اما ي آن دلم براش سوخت گفتم بچه تن لخت ديده دلش خاسته حالا حداقل ي ساك براش بزنم ب جايي بر نميخوره....
دستشو گرفتم و كشيدم داخل و هولش دادم چسبوندمش ب ديوار و خودمم جلوي پاهاش زانو زدم و شلوار شورتشو باهم كشيدم پايين....
كيره نميه خوابش پريد بيرون و با دست گرفتمش و شروع كردم ساك زدن كيرش تو دهنم هي گنده و گنده تر ميشد تا جايي كه حسابي راست كرد و ديگه كامل تو دهنم جا نميشد و خودشم سرمو با دستاش گرفته بود و هدايت ميكرد منم حسابي با ولع براش ساك ميزدم و حتي تخماشم خوردم....
چهار پنج دقيقه اي كه حسابي براش ساك زدم سرمو گرفت و فشار داد ب كيرش كه باعث شد تا تهه حلقم بره و بعد با ي نعره همه ابشو خالي مرد تو ته حقلم كه با اين كارش واقعا داشتم خفه ميشدم و با چنگي كه ب پاي حسين زدم كيرشو كشيد بيرون و منم همون مرقع ب سرفه اوفتادم و راهه نفسم باز شد....
گفتم اي كثافط داشتي خفم ميكردي
حسين كه از شدت لذت پاهاش سست شده بود ولو شد رو تخت و گفت اخ ياسمن ببخشيد اصلا دست خودم نبود تو ادمو ديوانه ميكني دختر....
گفتم برو گمشو ديگه ازين خبرا نيس....
يكم سر ب سره هم گذاشتيم و منم كمي استراحت كردم و شبم دوره هم شام خورديم و بعدم كه خيالم راحت بود فردا سره كار ندارم اخه مهران گفت نيا نشستم دوتا فيلم سينمايي جديد ديدم و بعدم خوابيدم تا فردا و روزي نو....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
مرد

 
(قسمت نوزدهم)

تقريبا ساعت ده صبح بود كه با صداي موزيك بلندي بيدار شدم و اول كمي تو جام غلط زدم و دستو پاهامو كشيدم تا ويندوزم بياد بالا و استارت بخورم خخخخ بعدم با حالت دعوا رفتم سمت نشيمن ديدم باز اين ياسه خر و حسين چشم مامان و بابارو دور ديدن و صداي موزيكشون تا هفتا كوچه اونطرف ترو برداشته بود و خودشونم در حال جنگولك بازي و بزن و برقص....
مستقيم رفتم اول يكم صدا موزيكى كم كردم ك صداي غر غرشون بلند شد گفتم بابا سرمو برديد ديوونم كردين و بعد رفتم يه ابي به سرو صورتم زدم و رفتم براي صبحانه ب حسين و ياس گفتم بيايد صبحانه گفتن ما خورديم و منم برا خودم يه نيمرو زدم و همونجا رو ميز اشپزخانه مشغول خوردن شدم و حسين ياسو تماشا ميكردم و ميخنديدم به ديوونه بازياشون....
كم كم ديدم رفتن تو سرو گردن هم و بعدم لباشون رفت رو هم و بعدم شروع كردم همديگرو لخت كردن....
منم محو تماشاشون شده بودم برام جذاب و لذت بخش بود در حدي كه لباشون كه رفت رو هم كصم خيس شد....
طولي نكشيد كه لخت تو بغل هم بودن و حسين نشست رو كاناپه و ياس هم جلوي پاهاش نشست و کيره نيمه خواب حسينو گرفت دستش و بعد از چندبار بالا پايين كردنش با دست گذاشت تو دهنش و شروع كرد ساك زدن....
ياس خيلي قشنگ ساك ميزد جوري كه با ديدن ساك زدنش منم دلم خاست اما ترجيح دادم تماشاچي باشم اينم خودش ي حسه ديگه اي داشت....
بعد از ساك مجلسي و پر توفي كه ياس برا حسين زد حسين پاشد و ياسو خوابوند رو كاناپه و خودش اوفتاد ب جون ياس و از سينه هاش شروع كرد به خوردن و گاهي با جيغاس ريزي كه ياس ميزد ميفهميدم حسين شيطنت كرده و نوك سينه هاي ياسو گاز گرفته اخ كه نوك سينه هام مور مور شد ديگه نا خداگاه دستم رفته بود روي كصم و محو تماشاي اونا بودم....
بالاخره حسين از سينه هاي ياس دل كند و همونجوري با زبونش از سينه هاش اومد پايين تا رسيد ب كصه كوچولوي خواهره نازم اخ كه من عاشق كص ياس بودم كوچولو موچولو تروتميز و صورتي البته نا گفته نماند كصش ب ابجيش رفته....
حسين با ولع شروع كرد به خوردن كصه ياس
و ياسم كه معلوم بود داره شديد لذت ميبره چشماشو بسته بود و لباشو گاز ميگرفت و موهای حسین و چنگ میزد طولی نکشید که با لرزه ای که ب تن یاس اوفتاد فهمیدم بله اون زبون داغ حسین کارشو کرده و یاس ارضا شد حسین هم یاسو بغل کرد و بوسید تا یکم حالش جا بیاد بعد یاس پاشد و حسینو خوابوند رو کاناپه و نشست روش و کل کیر حسین و ی دفعه جا کرد داخل کصش که صدای اهش از نهان بلند شد و بعدم مشغول کمر زدن و بالا پایین شدن رو کیر حسین کرد....
اخ که عجب کیر سواری میکرد کصم حسابی اب انداخته بود شورت که هیچی شلوارمم خیس کرده بود...
لذت کص دادن و تو چشمای یاس میدیدم دروغ چرا منم خیلی دوست داشتم تجربش کنم منم دوست داشتم کص بدم،کیر سواری کنم اما خب شاید من مثل یاس اون شجاعت و‌ بی خیالی و نداشتم نمیدونم از طرفی ام دوست دارم اولین کسی که پردمو میزنه و پلمپ کصمو باز میکنه کسی باشه که با تمام وجود دوسش داشته باشم و با تمام وجود دوستم داشته باشه....عشق...عشق....عشق...عشق....
غرق در افکار و دست در شورت و کص خیس
که با صدای شالاپ شلوپ تلنبه هایی که حسین به حالت داگی تو کص یاس میزد رشته افکارمو پروند....
دیدم دیگه جایز نیست خودمو عذاب بدم و لخت شدم و رفتم پیششون و اول ی لب از یاس گرفتم و بعدم ی لب از حسین بعد رفتم کیر حسینو از کص یاس کشیدم بیرون و شروع کردم ساک زدن جووون کیر با طعم کص یاس محشره بی نظیره تخماشم حسابی خوردم باز فرستادمش تو کص یاس بعد خودم رفتم زیر یاس خوابیدن جوری که سرم سمت کصش و کیر حسین و کصه منم سمت صورت یاس
یاس با دیدن کص ابدار و خیسم ی جون کشدار گفت و شروع کرد ب خوردم منم از زیر هم کصه یاسو میخوردم هم کیر و تخمای حسینو....
هر سه تامون رو هوا بودیم یاس جوری کصمو میخورد که انگاری از قحطی اومده....
داشتم ارضا میشدم که همزمان حسین هم ی نعره کشید و یاسم ی جیغ خفیف و سه تامون باهم ارضا شدیم اخ که چه حس خوبی بود....
اخ جانم حسین که کیرشو از کص یاس کشید بیرون همه ابش ریخت بیرون و با ولع شروع ب خوردنش کردم و یاس گفت ابجی ابجی ب منم بده
سریع اومدو لباشو گذاشت رو لبام و منم همه ابارو ریختم نم دهنش و اونم با ولع قورت داد و گفت به به....
حسین معلوم بود حسابی پنچر کرده و کیرشم خوابیده بود لش شده بود رو کاناپه رفتم پریدم بغلش و سرمو گذاشتم رو سینش و اونم منو بغل کرد تن جفتمون داغ بود البته تن من بیشتر درسته ارضا شده بودم اما منم کیر میخاستم....
سرمو بردم سمت گوش حسین و گفتم پس من چی؟
تا اومد ب خودش بیاد و چیزی بگه رفتم پایین و کیره خوابشو کردم دهنم انقدر ساک زدم زدم یاسم اومد و دوتایی براش انقدر خوردیم تا دوباره جون گرفت و بعد من زودی قنبل کردم و کونمو براش باز کردم یاس رفت پشت من و حسابی سوراخ کونمو خورد و بعدم کیر حسینو ی ساک پر توف زدو گذاشتش سره سوراخم و با ی فشار سرش رفت داخل اخ که من عاشق کیرم صبر نداشتم تا ته جا کنه توش خودمو به عقب هول میدادم که بیشتر بره تو درد داشت اما دردی مملوع از لذت طولی نکشید که کیرش تا دسته تو کونم بود و با شدت درحال تلنبه زدن از شدت لذت دوبار زیرش ارضا شدم و کمی بعدم حسین با فشار همه ابشو خالی کرد تو کونم اخ که من عاشق گرمای اب کیر بودم حسین هم اینو خوب میدونست و همیشه ابشو تو کونم خالی میکرد بعدم همونجوری که کیرش تو کونم بود روم دراز کشید تا کیرش نم نم خوابید و از کونم پرید بیرون....
سه تامون بغل هم ولو شده بودیم اخ که عجب حالی کردیم گاهی پیش خودم میگم خوب شد حسینو داریم خوب شد که مامان باز ازدواج کرد و جدا از سکس کانون خانواده گرمتر و مستحکم تر شده و روحیه هممون خوب شده....
درسته اقا رضا و حسین پدر و برادر واقعی ما نیستن اما واقعا هم اقا رضا کم برامون پدری نکرد هم حسین که واقعا برادریو در حق ما تموم کرده بود و خوشحال بودم از زندگیمون....
سه تایی پاشدیم راهی حموم شدیم و بعدم دیگه ظهر شده بود و بعد از اون عملیات سنگین زنگ زدیم نهار اوردن و بعدم رفتم کمی استراحت کنم....که تا شب برنامه ها داشتیم....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
سلام دوست عزیز. ادامه این داستان رو نمینویسید؟
     
  

 
بقیه اش کو؟
I am a consultant
     
  
مرد

 
(قسمت بیستم)

شب باید طبق قولی که ب مهران داده بودم در مهمانی همراهش میشدم....
مهمانی ای که حتی نمیدونستم کجا هست؟!؟!
حتی نمیدونستم چه کسانی در اون مهمانی حضور دارن!؟!؟
ایا اصلا حضور من در آن مهمانی اونم در کنار مهران درست بود!؟!؟
اما خب باز خیالم از بابت مهران راحت بود میدونستم ادم درستیه حالا ی کمکی خاسته بعدم ی مهمانیه دیگه چند ساعته میریم و زودی بر میگردیم....
حالا اصلا تم مهمانی چی بود من چی بپوشم حالا؟
وااااای واقعا چی بپوشم؟!؟!
گفتم بزار ی پیام ب مهران بدم ببینم تم مهمانی چیه رسمی بپوشم مجلسی بپوشم اسپرت بپوشم؟!؟!؟
اومدم پيامو بنويسم اما بيخيال شدم گفتم صد دردصد اون خودش الاناس كه ي زنگي پيامي بزنه
بعدم بيخيال رفتم دراز كشيدم رو تخت و غرق در افكار بودم كه نفهميدم كي خوابم برد....
با صداي گوشيم رشته خوابم پريد و نگاه كردم ديدم مهرانه يكم صدامو صاف كردم خوابالودگيم معلوم نباشه و جواب دادم:
ياسمن:بله
مهران:سلام خانوم احوال شما؟
ياسمن:سلام خوب هستين خيلي مچكرم جانم امري داشتين؟
مهران:اماده مهماني هستي ديگه؟
ياسمن:بله فقط ي مسئله اونم اينكه تم مهماني چيه؟
مهران:تم خاصي نداره شما تو هر لباسي زيبا هستي خانوم ميدونم كه هرجور بياي ميدرخشي....
ياسمن:خجالت زدم نكنيد باشه پس من راس ساعت امادم....
مهران:پس ميبينمت بانو فعلا
ياسمن:خدانگهدار....
خب درسته گفت تم نداره اما واقعا چي بپوشم؟!؟!
گفته بود مهمانيه مهميه ادماي مهمي درش حضور دارن پس ي چيزي بپوشم كه هم رسمي باشه هم مجلسي طور....
ي لباس مجلسي مشكي داشتم خوراك بود در عين سادگي بسيار شيك بود بلند و پوشيده ام بود درسته خيلي ادم معتقدي نبودم اما بدم ميومد لباساي خيلي باز بپوشم همينجوري مرداي هيز با چشماشون ميخورن ادمو ديگه ببين اون موقع چي بشه....
خلاصه لباسامو اماده كردم باز قبل رفتن ي دوش گرفتم و اماده شدم ي ارايش ملايمي ام كردم و تو همين هين مهران زنگ زد كه نزديكه پنج شيش دقيقه ديگه ميرسه گفتم باشه تا برسي منم اومدم بيرون داشتم ميرفتم كه حسين منو ديد و گفت جون بابا ابجي چقدر خوشگل شدي
گفتم من خوشگل بودم
حسين:صد دردصد شك نكن
حالا كجا ميري خانوم خانوما جاهاي خوب ميري دست داداشتم بگير
لپشو ي بوس كردم و گفتم الهي فداي داداشم بشم ي مهماني كاري دعوتم ميرمو تا اخر شب ميام
اومدم برم كه باز صدام زد
حسين:ياسي
ياسمن:باز چي ميگي ديرم شده
ديدم اشاره ب كير راست شدش كه از رو شلوار هم خود نمايي ميكرد
با چشمانی مملوع از التماس هم که داشت منو نگاه میکرد واقعا دلم براش کباب شد....
جلوي پاهاش زانو زدم و دست انداختم شلوار و شورتشو باهم كشيدم پايين و كيره راست شدش پريد بيرون....
ي زبون سر تا ته كيرش كشيدم كه اه از نهاد حسين بلند شد....
حسين:اه جونم ببين براي تو اينجوري راست شده ها ياسمن بخورش اه اه....
شروع كردم حسابي ي ساك پر توف مجلسي براش زدم و كثافط همه ابشم تو دهنم خالي كردو مجبور شدم قورتش بدم اما ساك زدن يهويي ام حال ميده ها....
مهران بدبخت رسيده بود پايين معطل من بود سريع خودمو جمع و جور كردم و روژم كمي پاك شده بود درستش كردمو زدم بيرون....
تو اينه اسانسور خودمو ي برانداز كردم حسين راست ميگفتا خوب تيكه اي شده بودم اما كمي بابت مهماني هنوز دلشوره داشتم....
سوار ماشين مهران شدم و راهي شديم....
ي مدتي تو راه بوديم تا دم يه عمارت خيلي لوكس توقف كرد و بعد از چندتا بوق در باز شد وارد حياط شديم....
واووو عجب جاي شيك و قشنگي بود
مهران ماشينو پارك كرد و درو براي من باز كرد و باهم راهي شديم بريم داخل
مهران ي نگاه ب من كرد گفت چته دختر استرس داري؟
ياسمن:داشتم اما الكي گفتم نه
مهران:سعي كن خوش بگذروني كار به كسي نداشته باش....
وارد سالن اصلي كه شديم همه مهمان ها اونجا بودن هركس سرش ب كاره خودش مشغول بود بعضيا مشغول بگو بخند بودن بعضيا مشغول سازو رقص و اواز بعضيا دم بار تو حال و هواي خوشون
همين هين سه تا خانوم اومدن جلو و سلام و عليك كردن و منم خب به رسم ادب و احترام متقابلا برخورد كردم
فقط كمي نگاه سنگينشونو روم احساس كردم
مهران معرفي كرد گفت مينا خانوم مادرش و مونا خالش و بهار دختر خالش
خب پس اون نگاهه سنگينا هم مشخص شد قطعا كنجكاون بدونن كيه كه با پسرشون همراه شده
دروغ چرا يكم خجالت كشيدم و خب يخمون هنوز اب نشده بود كه مينا خانوم مادره مهران دست منو گرفت و گفت بيا عزيزم بريم بشين ي گلويي تازه كن و مهرانم گفت منم برم ي سلامي ب بقيه بكنم و بيام....
خلاصه با خانوما رفتيم و نشستيم منتظر بودم فضوليشون شروع بشه كه بله شد و سوالاشون شروع شد البته مينا خانوم ساكت بود خاله و دختر خاله هي سوال ميكردن كه مينا ب دادم رسيدو گفت بابا چتونه دخترم دوساعت اومده خوش بگذرونه بيست سوالي راه انداختين
دختر خاله:جان خاله دخترم؟
مينا:بله ياسمن جان با مهران اومده و همون اندازه برام قابل احترامه
اينو كه گفت دختر خاله هه يكم چپ چپ نگام كردو پاشد رفت يكم بعدم مادرش رفت و منو مينا كه تنها شديم
گفت دختر خواهرمه ها اما خوشم نمياد ميخاد خودشو بندازه به مهران
من كه جا خوردم ي دفعه از حرفش اخه خيلي ي دفعه اي گفت
گفتم جالبه همه برعكس شمان دوست دارن پسرشون با خودي باشه تا غريبه
مينا:نه اتفاقا ي غريبه از صدتا خودي هم بهتره
ي نگاه بنداز ببين بيشتره اين دخترا كه اينجان چشمشون دنبال مهرانه اما هيچكدوم لياقت مهرانو ندارن نه كه بگي من مادرشم دارم اين حرفارو ميزنم نه،مهران از بچگيش خيلي سختي كشيده بي پدر بزرگ شده رو پاهاي خودش ايستاد تا ب جايگاهه الانش رسيده تونسته سري تو سرها در بياره
همه اين ادما كه الان ميبيني دارن دورش ميچرخن حتي همين خواهرزاده خودم فقط واسه جايگاه و اسم و رسمشه وگرنه چرا قبلا انقدر عزيز نبود
پول عزيزش كرده اينا دنبال پولن بچه ي من لياقتش عشقه واقعيه نه اينا......
من كه ساكت بودم و فقط گوش ميكردم
بعد ي نگاه بهم كردو گفت مهران دربارت بهم گفته بوده خيلي زودتر از اينا دوست داشتم ببينمت
ياسمن:خواهش ميكنم براي منم باعث افتخار بود اشنايي با شما....
بازم دمش گرم مادره مهران ازين اخلاقا نداشت كه بخاد تيكه بندازه يا مثل بقيه نگاهه سنگينش روم باشه برا همين تحمل اون جو برام راحت تر بود مينا نشسته بود كنارم و ميگفت و ميخنديد بعدم مهران اومد و اتفاق خاصي نيوفتاد فقط نگاهه سنگين دخترا و پچ پچاشون كه صد دردصد در باره من بود اما برام مهم نبود حتي ي لحظه حس غرور هم گرفتتم....
كناره كسي بودم كه چش همشون دنبالش بود بايدم اينجوري بهم نگاه ميكردن اما خب در واقعيت من فقط همراهيش كرده بودم بين منو مهران هيچي نبود هيچي....
شايد بگيد دختره داره كلاس ميزاره و اين حرفا
مگه ميشه ب همچين پسري كه همه دنبالشن حس نداشت؟!
بگم بهش حس ندارم دروغ نگفتم حتي همون زمان كه بهم پيشنهاد داده بود از خدام بود قبول كنم اما خب واقعا شايد اون تايم نميخاستم خودمو درگيره رابطه كنم اما الان.....
نميدونم چم شده بود انقدري عاشقش شده بودم كه ازش فرار ميكردم
فرار ميكردم كه نبينمش اخه وقتي ميديدمش قلبم ب تپش ميوفتاد....
يا حتي مثل اون دفعه گاهي با ديدنش انقدر حشري ميشدم كه اب از كصم راه ميگرفت
اما اصلا نشون نميدادم اصلا ب روش نمياوردم
نميدونم چرا دوست نداشتم حسمو بدونه شايدم فهميده باشه....
بعد از اون مهماني همه چيز مث قبل خيلي عادي اما ب ظاهر عادي از دل من كسي خبر نداشت....
تقريبا يك هفته اي گذشته بود كه مهران بعد از ساعت كاري صدام كرد و گفت كه مينا خانوم مادرش منو اخر هفته براي نهار دعوت كرده
خودش ميخاست دعوتت كنه ازم خاست كه شمارتو اگر اجازه بدي بهش بدم كه باز خودش هم باهات تماس بگيره و بعد خدافظي تو راه خونه بودم كه گوشيم زنگ خورد و مينا بود خيلي محترمانه برخورد كردو بازم خودش دعوتم كرد و منم با كمي تعارف تيكه پاره كردن قبول كردم....
مينا خانوم واقعا زن خوبي بود البته از اخلاق و رفتار و معرفت و منشِ مهران پسرش ميشد حدس زد كه زير دست خوب كسي تربيت شده وگرنه اگر رفتاري غير از اين ازش ميديدم عمرا حتي جواب تلفنشو ميدادم چه برسه دعوتشو بپذيرم حس خوبي داشتم هم ب مهران هم به مادرش....
چشم ب هم زدن اخر هفته ام رسيد و براي مهماني اماده شدم و راهي شدم....
اين ديدار براي اشنايي بيشتر بود مينا قصد داشت با من بيشتر اشنا بشه و مهرانم بود خانواده كم جمعيتي بودن فقط مهران و مادرش....
خلاصه اون روزم خوب و خوش گذشت و مدتي بعد مينا باهام تماس گرفت اجازه گرفت با خانوادم صحبت كنه بيان براي خاستگاري....
خاستگاري؟چي ميگفتم من مونده بودم با مهران دوست بشم يا نه الان ميگه خاستگاري؟
خب البته ب اين معناس كه اقا مهران قصدش جديه و بزن درو نيس....
خب مهران برام ادم با ارزشي بود منم بهش علاقه مند بودم و خلاصه با كلي خجالت شماره خونمونو گرفت كه با مادرم صحبت كنه....
چند روز بعد انگاري من سره كار كه بودم مينا خانوم با مادرم صحبت ميكنه و شبش مادرم اومد و باهام صحبت كرد و خب فهميد كه منم ب مهران بي ميل نيستم و گفت پس باهاشون قرار ميزارم بيان....
طولي نكشيد كه منو مهران به عقد هم در اومديم همه چيز خيلي سريع و راحت برامون رديف شد و زودي رفتيم سره خونه بخت....
و خب مهران واقعا ي همسره خوب و وفاداره هرچي بيشتر از زندگيمون ميگذشت و بيشتر ميشناختمش بيشتر عاشقش ميشدم و خدارو شكر ميكنم بابت اين زندگي و ارامشي كه دارم....
با اينكه من دختره بسيار حشري و شيطوني بودم و حتي الانشم هستم جوري كه مهرانو ديوونه كردم اما تصميم گرفتم هميشه به همسرم متعهد و وفادار باشم چون ديده بودم زندگي اي كه سره بي وفايي نابود شد مگه پدر و مادره خودم نبودن سره اين چيزا اون زندگي عاشقانه باده هوا شد....
براي همين ديگه بعد ازدواجم با حسين و ياس رابطه برقرار نكردم و اونا هم براي انتخاب و نظرم ارزش قائل شدن و مدتي بعد حسين با دختري ب نام مرجان ازدواج كردو كمي بعدم ياس كوچولوي ابجي كه ديگه خانومي شده بود ازدواج كردو الان با گذشت ده سال از اون موقع با ديدن ثمره هاي زندگيم فرزندان عزيزم خدارو بازم براي اين زندگي شكر ميكنم....
پايان.
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...
     
  
صفحه  صفحه 4 از 4:  « پیشین  1  2  3  4 
داستان سکسی ایرانی

خواهرانه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA