انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 6 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین »

حسرت


مرد

 
قسمت سی و دوم
یه جوری داشت خودش رو به من میمالید که مونده بودم چیکار کنم ، مامان شیرین متوجه نشده بود هنوز ، پیش خودم گفتم اینکه خودش داره این کارو میکنه بذار کیرمو بندازم بیرون و راحتر بمالم بهش ، تو یه موقعیت مناسب کیرم رو از شلوارک انداختم بیرون ، الان دیگه بی واسطه داشت میمالید به کون سحر ، یکمی که رقصیدیم دستام رو گذاشتم رو پهلو هاش ، دیگه عملا داشتم براش لاپایی میزدم ، وقتی فهمیدم که اصلا از اعتراض خبری نیست و خودش هم پایه س یکمی دامن کوتاهش رو‌ زدم بالا که دیگه بین کیر من و کون خوش تراشش فقط یه شورت کوچولو باشه ، دوباره دستمو گذاشتم رو پهلوش و ایندفعه سحر رو به خودم فشار میدادم ، به مامان نگاه کردم لبخند رضایت رو روی صورت ماهش دیدم ، اونقدر رقصیدیم که عرقمون دراومد ، موزیک هم تموم شد من کیرمو آروم گذاشتم داخل بعد هم سحر و برگردوندم و بغلش کردم انگار انتظار بغل رو ازم نداشت ولی باهام همکاری کرد ، رفتیم نشستیم روی مبل موقع نشستن دستم رو گذاشتم کنارم و سحر هم نشست رو دستم اول یکمی پاشد که من دستمو بردارم ولی من یابو آب دادم و نگاهش نمیکردم اونم صاف نشست رو دست من ، الان کص قشنگش رو میتونستم لمش کنم، وقتی دیدم هیچ اعتراضی نداره که دستم لای پاشه شروع کردم با انگشتام کصش رو‌ لمس کردن ، یه ده دقیقه ای داشتم کصش رو تو همون حالت میمالیدم ، دستم خسته شده بود و خواب رفته بود ، مینا گفت پاشیم بریم اتاق و مینا ، وقتی اون دو تا رفتند شیرین اومد کنارم و گفت
-خب چیکار کردی اون پشت پسرم؟
-باورت نمیشه مامان ، موقعی رقص که کیرم رو درآوردم و گذاشتم لای پاش ، بعد الان هم تا نشسته بودیم دستم لای پاش بود و داشتم کصشو میمالیدم
-آفرین پسر خوبم ، برم به مینا بگم که دیگه حله
-مامان میخواید ما رو باهم تنها بذارید تا بکنمش؟
-نه پسرم باید دیگه بفهمه بقیه هم مثل تو هستند
-چجوری ؟
-حالا متوجه میشی صبر کن
شیرین رفت مینا رو صدا کرد و یه چیزی بهش گفت و مینا دوباره برگشت پیش سحر ، چند دقیقه بعد شیرین رفت داخل اتاق مینا ، ۲۰ دقیقه ای اونجا بودند و بعدشم هم دیگه سحر باید میرفت ، مینا و مامان شیرین و سحر اومدند بیرون ، سحر دیگه لباسای بیرونش رو‌ پوشیده بود که بره ، با همه روبوسی کرد و رفت ، وقتی رفتند رضا گفت
-آخیش و لباساش رو درآورد
بقیه هم شروع کردیم لخت شدن ، من به مامان شیرین گفتم
-مامان چی شد تو اتاق؟
-بیا بشین تا برات بگم
من و کیوان داشتیم با هیجان گوش میدادیم
شیرین:من به مینا گفتم که تو کص سحر رو مالیدی و اونم حرفی نزده و نقشه رو اجرایی کنه
-کدوم نقشه مامان ، اینجاش رو به من نگفته بودی
-قرار بود اگه سحر پا داد، مینا براش فیلم سوپر بذاره (با ویدیو) و بعدش من برم داخل ولی استپ نکنن و من هم کص و کونم رو به نمایش بذارم ، دقیقا هم همین کارو کردیم ، مینا به سحر گفته بود تا حالا فیلم سوپر دیدی؟ اونم گفته بود نه فقط عکس سکسی دیدم ، بعد براش گذاشته بود، سحر هم آمپرش دیگه زده بود بالا، اونجا بود که من وارد اتاق شدم، اول سحر جا خورد ولی مینا خیلی ریلکس گفت عهه مامان اومدی و بعد هم من نشستم کنارشون ، و پاهام رو از هم باز گذاشتم که ببینه شرت پام نیست، سحر گیج بود که چه اتفاقی داره می افته، از طرفی مطمئن بودم که دلش راضیه و میخواد و از طرفی مضطرب بود، همون‌طور که فیلم درحال پخش شدن اونم با صدای آه و اوه بود من شروع کردم با سحر حرف زدن از درس و غیره ، انگار نه انگار که دو نفر دارند تو فیلم با همدیگه سکس میکنند، یکمی که گذشت سحر دیگه ریلکس شده بود و اون اضطراب اولیه رو نداشت، مینا شروع کرد با انگشتش کصش رو مالیدن و هرازچندگاهی هم انگشتش رو میکرد تو دهنش و دوباره کصش رو می مالید، بعد من هم همینطور که در حال صحبت کردن بودم شروع کردم آروم آروم کصمو مالیدن، تو فیلم هم یه مردی داشت به صورت داگی به شدت تو کون یه زن دیگه تلمبه میزد، یعنی هاج و واج موندن سحر از کارای ما رو قشنگ میشد تو چهره اش دید، اینکه یه مادر و دختر دارند جلوش کصشون رو میمالند و فیلم سکسی هم در حال پخشه و اصلا انگار نه انگار، براش خیلی عجیب و غریب بود ، بعد مینا گفت مامان اون یه فیلم جدیده رو نمیدونی کجاس، منم رفتم دقیقا روبرو سحر کاملا دولا شدم که بتونه کص و کونم رو قشنگ و واضح ببینه و فیلم رو از تو کمد دادم مینا ، مینا هم اونو قطع کرد و این یکی رو پخش کرد، مینا گفت آهااا این خوبه یه مردی داشت کص یه زنی رو لیس میزد ، مینا هم پاهاش رو بیشتر از هم باز کرد و بیشتر کصش رو میمالید، من اصلا حرف سکسی نمیزدم، میخواستم هنوز فضا براش عجیب باشه ، اگه الان بهش میگفتم شاید قبول نمیکرد ، منم حالا دستم رو میکردم تو دهنم و میمالیدم رو کصم، خلاصه حسابی جلوی سحر ، من و مینا خود ارضایی کردیم، وقتی هم فیلم تموم شد، سحر یه نگاه به ساعت کرد و گفت باید برم بعد هم اومدیم اینجا
-وای مامان چه هیجان انگیز کاش منم بودم و میدیدم....
من یه بی غیرت کونی و زن جنده ام
     
  
مرد

 
قسمت سی و سوم
-بیا پسرم بشین رو‌ پام ، کیوان تو هم بیا ، مینا عزیزم تو هم بیا
شیرین هر سه تامون رو بوسید و گفت
-سه بچه خوشگل و سکسی دارم ، امیدوارم چهارمی هم بزودی بیاد که خونواده مون کامل بشه ، برای جشنای نوروز سحر هم پیشمون باشه
تو خونه ی ما نوروز و سال نو و ... اصلا نه جشنی نه چیزی ، فقط برا مراسمات مذهبی و عزا و... تا دلت بخواد ، خیلی خوشحال شدم
-وای مامان خیلی عالیه من نوروز رو خیلی دوست دارم
-آره پسرم تازه کلی برات سورپرایز داریم
-چیا مامان ، اگه بگم که دیگه سورپرایز نیست
-راستی مامان یه چیزی هست باید بهتون بگم
-چی عزیزم
-یه همسایه جدید داریم
-خب
-بعد یه کارایی میکنه
-چه کارایی
-یه خانمیه شهلا احمدی ، بعد اینو من قبلا دیده بودمش
-کجا پسرم
-قبل از اینکه با شما آشنا بشم ، تاسوعا عاشورا میرفتم تو میدون و خودمو میمالیدم به زنا
-ای پسر حشری خب
-بعد روز دوم اینو دیدمش ، خیلی هم خوشگله ، دلم میخواست بمالم بهش ، رفتیم تو روضه و خلاصه تو بیرون اومدن تونستم بمالم بهش ، جالبیش اینجا بود که اصلا اعتراضی بهم نکرد ، بعد گذشت تا چند روز پیش بود که خونه مون دعا بو‌د اینم بودش ، تازه اومده بود همسایه مون شده بود بعدشم از مامانم خواست که چون شوهرش شبا دیر میاد من برم پیشش ، حالا من فکر میکردم خیلی مذهبیه که در ظاهر هم بود ، ولی وقتی رفتم خونه اشون داخل که شدیم چادرش رو برداشت
-خب پسرم تو هنوز بالغ نشدی این آدمای مذهبی بچه نابالغ رو براشون زیاد مهم نیست
-نه مامان فقط این نبود که
-خب دیگه چیا شد؟
-از همون شب اول فهمیدم که زیر دامنش پاهاش لخته ، وقتی مینشست رو مبل یکمی دامنش می رفت بالا ، بعد یه دفعه هم میخواست لامپ عوض کنه تا رفت بالای چهارپایه من زیرش بودم قشنگ تا شورتش رو دید زدم
-جالب شد خب دیگه چی
-بعدش موقع پایین اومدن من اصن سرم رفت زیر دامنش بعد هم کونش خورد رو صورتم و نگه داشت ، یه شیطونی هم کردم
-چیکار کردی ؟
-همون موقع که کونش رو صورتم بود یه لیس کوچولو به کصش از روی شورت زدم
-واقعااا؟؟ هیچی نگفت ؟
-اره بخدا ، هیچییی نگفت حتی به روشم نیاورد
-همینا بود؟
-نه ، آخرین بار که رفتم دیگه زده بود به سیم آخر
-سکس کردین؟
-نه مامان
-پس چی؟
- گفت کمرم درد میکنه بیا ماساژ بده بعد اول از روی لباس بود ، بعدش گفت دستت ببر زیر لباس ، بعد هم خودش لباسش رو دراورد
-کامل لخت شد؟ شلوارشم دراورد ؟
-نه فقط بالا تنه
-سینه هاشم دیدی؟
-نه پشتش به من بود
-بعد دیگه وقتی هم میمالیدم میگفت کناره سینه هام بمال ، عملا من پستوناش رو داشتم میمالیدم ، بعد هم گفت روم دراز بکش و بمال
-عجیبه ، خب همینا بود؟
-اره ، فقط عجیبتر اینکه ، موقعی که نزدیک اومدن شوهرش میشه میره لباسای پوشیده میپوشه !
-پس حسابی تنش میخاره
-چیکار کنم مامان ، من بدون اجازه شما آب هم نمیخورم ، هر کاری گفتین میکنم
-قربون پسر گلم بشم ، عزیزم تو که همه کار کردی
-نه بخدا اصلا نمیدونستم چیکار کنم ، اول ازش میترسیدم چون فکر میکردم شاید به مامانم بگه ولی الان مطمئنم نمیگه
-اشکال نداره پسرم ، معلومه که نمیگه ، انتظار داری به مامانت بگه من پسرت رو مجبور کردم بدن لختمو بماله ؟
-نه
-خب همین دیگه ، این زنه احتمالا با شوهرش یه مشکلی داره ، شایدم نداره ولی خیلی حشریه ، به هر حال میخواد باهات حال کنه ، تو هم نهایت استفاده رو ازش بکن پسرم ، چون همسایه س و میشناسیدشون مشکلی نیست ، خیالت هم راحت این خودش بشدت حشریه ، دنبال اینه باهات حال کنه
-حالا چیکار کنم مامان؟ اگه گفتید اصن دیگه نمیرم اونجا
-چیو چیکار کنی؟ چرا نری؟ مگه بدت میاد باهاش حال کنی؟
-نه بدم نمیاد که ولی گفتم شاید شما اجازه ندین
-واسه چی پسرم، اگه امن باشه و مطمئن چرا که نه؟ تو با هر کسی که امنیتش رو مطمئن بودی سکس کن چه مرد چه زن، این مرامه ماست ، با هر کسی هم بود، راستی پسرم یه سوال بپرسم ازت
-بله مامان
-تو روی خواهر و مادرت غیرت داری؟
-یعنی چی؟
-یعنی تا حالا شده به سکس با اونا فکر کنی ؟
-آهاااا، وای یکی از آرزوهامه که با خواهرم سکس کنم ، کص همشون رو هم دیدم، برا کیوان تعریف کردم
-ای شیطون میدونستم که همینجوری هستی، تو خونواده ما غیرت یه چیز بد به حساب میاد ، اینجا همه میتونن با هر کسی خواستند سکس کنند، کسی هم اعتراض نمیکنه
-خیلی عالیه مامان
-حالا بذار سحر رو وارد خونواده کنیم ، سعی میکنم کمکت میکنم که بتونی خواهرت رو بکنیش
-وای مامان اگه بشه عالیه
-اره عزیزم سکس با محارم بهترین نوع سکسه، حالا بعدا که بیشتر با بقیه ی خانواده آشنا بشی میبینی چقدر حال میده
-وای من که عاشقشم دلم میخواد زودتر یه مهمونی خونوادگی ببرینم
-حتما ، راستی هر شب میری خونه همسایه تون؟
-اره مامان، حتی فکرشو بکن اینقدر مامانم به این شهلا خانم اعتماد داره و با هم رفیقن که دیگه کلاس قرآن نمیرم و یه راست میرم اونجا
-عجب، باید زن جالبی باشه، یه روز باید ببینمش
-راستی مامان یه سوالی هست نمیدونم بپرسم یا نه شاید ناراحت بشید
-چه سوالی عزیزم؟ چرا باید ناراحت بشم؟
-همین درباره خانواده و رسم و رسوماتتون
-آها ، نه اصلا ناراحت نمیشم بپرس
-شما از کی اینجوری هستین؟
شیرین بلند بلند خندید و منو محکم به خودش و اون پستونای خوشگلش چسبوند بعدش گفت
-ببین پسرم من از اول اینجوری تربیت شدم ، از بچگی هم همینجوری بودم ، همونطور که مینا و کیوان رو اینجوری تربیت کردم
-واقعا؟ یعنی مامان بابای شما هم نودیست بودن؟
-آره عزیزم البته بودن که نه ، هستند
-ببخشید حواسم نبود
-اشکال نداره
-بعد اونا چی ؟
-خیلی برات جالبه هاا
-آره مامان دلم میخواد بدونم از کجا شروع شده
-شروعش از مادربزرگم ، که ایشون هم زنده هستند
-عهه چه خووب ، خیلی دلم میخواد ببینمشون
-حتما میبینیش عزیزم
-بعد چجوری شروع شده؟
-مادربزرگ من شغلش تو جوونی جنده بوده ، البته ما جنده بودن رو بد نمیدونیم
-منم بد نمیدونم مامان، خودمم که کونیم
-آره پسرم
-خب بعدش چی میشه؟
-مادربزرگ من برا پول این کارو نمیکرده ، چون شهوتش زیاد بوده از رو علاقه بوده ، بخاطر این کار هم میره تهران که از خانواده ش و حرفاشون جدا باشه ، بعد یه روز که با یه جوون خوشتیپ سکس میکرده ، اون جوون میگه که دفعه بعد هم میخوام ، مادربزرگم هم قبول میکنه و با هم قرار میذارن برا چند روز بعد ، این قرارها تکرار میشند و بینشون علاقه ایجاد میشه ، ولی مادربزرگ من یه آدم تنوع طلبه و دوست داره با مردای مختلف سکس کنه و محدودیت ازدواج رو دوست نداشته ، بالاخره یه روز اون جوون حرف دلش رو میزنه و میگه با من ازدواج کن ، مادربزرگم رد میکنه ، از اون اصرار و از مادربزرگم انکار ، بهش میگه چرا قبول نمیکنی ؟ میگه تو فکر کردی من برا پول کص میدم؟ نه من برا علاقه ام این کارو میکنم ، اون جوون با ذوق میگه بخدا که منم دوست دارم ، مادربزرگم باورش نمیشه و میگه تو بخاطر این که عاشق شدی این حرفو میزنی و بعدا پشیمون میشی ، پسر میگه نه و قسم و... ، مادربزرگم میگه بهم ثابت کن که غیرت نداری ، پسر میگه این کار برا من راحت ترین کاره ، میگه من با خواهرم رابطه دارم ، بعد هم خواهرش رو میاره و یه سکس سه نفره میکنن ، مادربزرگم که خیلی وقته بوده که رویای خانواده سکسی رو داشته به پسر که قرار بوده بشه پدربزرگم میگه : هنوز شرط دارم ، اینکه من دلم میخواد یه خونواده سکسی تشکیل بدم و بچه هام رو هم عین خودم تربیت کنم، پسر بدون درنگ قبول میکنه و میگه تو همونی هستی که من آرزو دارم ، بعد که پسر خودشو به مادربزرگم ثابت میکنه و چند وقت رفت و آمد میکنن و ... دیگه باهم ازدواج میکنن
-وای چه جالب و قشنگ
-آره پسرم این شروع خونواده سکسی ماست
-خب بعدش هم بگید لطفا
-مادربزرگم که به دادناش ادامه میده ولی دیگه با خواهر شوهرش ، اولین بچه شون که خواهر خاله بزرگم هستند بدنیا میاند ، همون روزا هم یه پسر بیغیرت و مناسب خودشون برا خواهر پدربزرگم پیدا میکنند
-الان زنده ان؟
-پدربزرگم فوت شدن ولی عمه خانم زنده ان ، خلاصه اونام ازدواج میکنند ، دیگه از اون موقع یه خونواده سکسی واقعی میشند ، بچه دوم مادربزرگ من از شوهر عمه خانمه
-یعنی چی؟
-خب یه شب که مادربزرگم با شوهر عمه خانم سکس میکنن و اونم آبشو میرزه توش و خلاصه مادربزرگم حامله میشه
-بعد پدربزرگتون ناراحت نمیشه؟
-واسه چی ناراحت بشه ؟ اتفاقا خوشحال هم میشه ، بچه دوم هم میشه خاله دومیم ، عمه خانم هم بچه اولش یه پسر بدنیا میاد، حدس بزن بچه دوم عمه خانم از کیه؟!
-نهههه ، از داداشش؟؟
-چرا نهه؟ دقیقا از داداشش
-وای شما ها خیلی خوبید
-عزیززم ، البته این مورد و یکی دیگه تنها بچه های حاصل از سکس محارم بودند
-چرا آخه؟ خیلی قشنگه که
-آره عزیزم خیلی قشنگه اگه از نظر پزشکی مشکلی نداشت خیلی خوب بود، خلاصه مادربزرگم ۶ تا دختر و پنج تا پسر میاره و عمه خانم هم ۷ تا دختر و سه تا پسر
-چقدر پر جمعیت
-آره عزیزم، اونا از نظر مالی مشکل نداشتند بعدشم مادربزرگم میخواست خونواده ش سریع رشد کنه و رویاهاش رو بسازه
-راستی مامان نگفتی اون یه بچه که حاصل سکس محارم بود کیه؟
-میگم پسرم ، مادر من بچه سومی مادربزرگمه، پدرم هم اگه گفتی کیه؟
-احتمالا یکی از پسرای عمه خانم
-اره آفرین ، ولی کدومشون؟
-ممممم فک کنم همون که بچه پدربزرگ و خواهرش بود؟
-آره دقیقاااا همون بابای منه
-وای چه هیجان انگیز
-آرررره
- خب بعدش ؟
-ازدواج منو رضا ؟
-آره مامان
-از زمانی که نوه های مادربزرگم یعنی من و بقیه بچه ها بدنیا میایم، مادربزرگم یه سنتی رو میذاره که خونواده ها از بیرون بچه های کوچیک دیگران رو بیارند و مثل خودمون تربیت کنند، اوایل از یتیم خونه و... می آوردن، ولی بعدا از همسایه یا هر جا ،البته آوردنشون مراحل خودشو داشت، رضا هم یکی از اون بچه هاس
-وای مامان خیلی جالب شد
-اره عزیزم ، رضا از من یک سال بزرگتره و من پنج سالم بود که اومد بین ما
-خب چی شد؟
-رضا همسایه یه کوچه اونورتر ما بود ، یه بابای مذهبی داشت ، ولی اوضاع مالیشون اصلا خوب نبود ، چند تا خواهر برادر بزرگتر هم داشت ، بابای رضا کارگر بابام بود و مادربزرگم یه روز اتفاقی رضا رو میبینه و به مامانم میگه این بچه رو بیاریدش تو خودمون ، دیگه رضا رو به بهونه ما بچه ها، میاوردن خونه ، اونم شیش سالش بود ، کم کم که از قرص بودن دهنش مطمئن شدند شروع کردیم به آوردنش تو راه ، رضا هم همکاری میکرد دیگه بعد یک ماه مثل بقیه اوقات که هممون لخت بودیم وقتی رضا هم خونه بود لخت بودیم ، یواش یواش مامان بابا جلو رضا هم سکس میکردند همونطور که جلوی ما سکس میکردند ، بعد هم بابام برا رضا لاپایی میزد و اینا ، تو این مدت رضا بشدت به ما وابسته شده بود ، اوضاع مالی باباش بدتر هم شده بود ، و از شرکت بابام هم رفته بودش ، هشت سالش بود که از بی پولی مجبور شدند خونه شون رو بفروشند و میخواستند برند، مامانم به شدت به رضا وابسته شده بود و نمیخواستیم از پیشمون برند، پس بابام به بابای رضا پیشنهاد داد که بهشون پول بده و بمونن ولی اونا گفتند باید برند ، بالاخره بابام گفت بچه ها به رضا وابسته شدند، اونام گفتند فلان مبلغ پول رو بدین و رضا رو نگه دارید ، بابام هم از خدا خواسته همین کارو کرد
-واقعا؟ بعد رضا دلتنگ مامانش نمیشد؟
-نه،مامانم شده بود مامانش،خلاصه رضا پیش ما بزرگ شد تو ۹ سالگی هم بابام کونش گذاشت و مثل بقیه پسراش کون دادن رو بهش آموزش دادیم که مثل خودمون باشه ، بزرگتر که شدیم،خب ما هممون با هم سکس داشتیم ، رضا همه رو میکرد به همه هم میداد، وقتی ۱۸ سالش شد به بابام گفت با شیرین ازدواج کنم و ما زن و شوهر شدیم
-خیلی باحال بود مامان ، ولی یه چیزیو نگفتین،دومین بچه ای که حاصل سکس با محارم بود کی بود؟
-آهاا ، خب همونطوری که گفتم ما هممون با هم سکس داشتیم،و پسرا مرتب با مامانم سکس میکردند،داداش بزرگم تو یکی از مراسما که برا حامله کردنه به مادربزرگم گفت میخوام مامانم رو حامله کنم،اول هم مخالفت میکنند ولی بعدش میگند باشه،و داداشم مامانم رو حامله کرد،حاصلش هم شد مامان فروزان
-واااای چقدر جذاب،راستی مراسم حامله کردن چیه؟
-یکی از اون مراسما که گفتم بعدا برات میگم، تو این مراسم زن های جوون که میتونن حامله بشند و میخواند توسط بقیه مردای فامیل حامله میشند،البته تو خانواده ما رسمه که هر زن حداقل یبار از یه مرد دیگه حامله میشه
-عهه پس شما؟
-نه من هنوز نشدم
-مامان شما چند سالتونه
-۲۹ سال پسرم
-خب تا کی میتونید بچه دار بشید،دیگه حداکثر ۳۵
-پس شیش سال وقت دارید
-آره پسرم
-مامان این مراسم حامله کردن چه موقع س؟
-دو بار تو سال یکی آخر شهریور یکی هم قبل نوروز،چطور مگه میخوای کسیو حامله کنی؟
بلند بلند خندیدیم
-خیلی باید با حال و سکسی باشه
-اره پسرم،وقتی که بالغ شدی میتونی زن های فامیل رو حامله کنی،دو هفته دیگه همین مراسم رو داریم
-واقعاااا؟ آخ جووووون
-آره گلم ، راستی امشب هم باید بری پیش شهلا؟
-آره مامان چطور مگه؟
-ببین این تنش میخاره ازش نترس باهاش راه بیا و راحت باهاش حال کن اصلا نترس
-چشم مامان امشب اگه مثل دیشب کرد، حسابی باهاش حال میکنم
دیگه باید میرفتم خونه،پاشدم لباسام و پوشیدم و موقع رفتن کص مامان شیرین و مینا رو بوسیدم و رفتم خونه،طبق معمول وقتی رفتم خونه غر غر های مفتی و الکی مامانم شروع شد، به یه چیزایی گیر میداد و غر میزد که اصلا به من ربط نداشت، نمیتونست نارضایتی خودش رو از رفتن من به خونه کیوان پنهون کنه، برا اینکه یه موقع نخواد منو از رفتن به خونه شهلا محروم کنه سعی کردم خودم رو اصلا مشتاق نشون ندم، ساعت یکم از ۸ گذشته بود، ولی من نرفته بودم، مامان با حالت طلب کاری اومد گفت پس چرا نرفتی خونه خانم احمدی،اگه خونه کیوان بود که بدو بدو میرفتی! با اخم پاشدم وسایلم رو جمع کردم و تو دلم عروسی بود که داشتم میرفتم پیش شهلا جونم، دلم میخواست بدونم شهلا امروز چه سورپریزی برام داره، زنگ رو زدم، شهلا معلوم بود داره میدوه و اومد دم در، سریع رفتم داخل تا در رو بستم منو بغلم کرد و گفت
-احسان خاله چرا دیر کردی، داشتم نگران میشدم
-ببخشید حواسم به ساعت نبود
همون موقع حس کردم بدنم به یه بدن لخت میماله! از بغل شهلا اومدم بیرون ولی شهلا چادرش رو بسته بود و رفتیم داخل، برعکس بقیه روزا داخل اتاق شهلا چادرش رو برنداشت، خیلی خورد تو ذوقم، پیش خودم گفتم این همه منتظر بودم امشب یه حال اساسی با شهلا میکنم ولی اینم واسه ما چادری شد، اروم نشستم رو مبل، شهلا همچین سفت چادرش رو گرفته بود انگار نه انگار سری قبل چه کارایی که نکرده، رفت برام چایی اورد و همونجور که چادرش رو سفت گرفته بود نشست و گفت
-خاله چاییتو بخور که بریم تو اتاق کار دیشب نیمه کاره مونده
تو دلم گفتم اینجوری؟ پاشدیم رفتیم تو اتاق، در اتاق رو که بست، چادرش رو باز کرد، داشتم از تعجب شاخ در میاوردم!......
من یه بی غیرت کونی و زن جنده ام
     
  
مرد

 
عالی دمت گرم
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
دمت گرم
ادامه بده
++ عشقبازی فانتزی ++
     
  
مرد

 
اگر بتونی مامان و بابات رو در آینده وارد اون خونه بکنی و رضا و کسای دیگه بکننشون دیگه خیلی عالی میشه
یه داستانی میشه که تا حالا نوشته نشده توو تاریخ داستانای سکسی
     
  
مرد

 
قسمت سی و چهارم
شهلا فقط یه شرت و سوتین پوشیده بود ، چادرش رو برداشت و انداخت اونطرف
-وای خاله خیلی پشتم درد میکنه میتونی این روغن رو بمالی پشتم
من که سر جام خشکم زده بود آب دهنم رو قورت دادم و آروم گفتم
-چشم خاله
-الهی فدات بشم ، قربون اون دستای کوچیکت
بعد رفت رو تخت روی شکم خوابید و گفت بیا رو پشتم و بمال ، رفتم روی کونش نشستم ، کیرم سیخ سیخ شده بود ، یکمی روغن مالیدم و شروع کردم به مالیدن روی پشتش یکمی که گذشت شهلا بند سوتینش رو باز کرد و انداخت اونطرف
-این مزاحمه ، خاله کنار سینه هام رو بمال
-چشم خاله
داشتم کنار سینه های شهلا رو آروم آروم میمالیدم ، شهلا چشماش رو بسته بود و داشت لذت میبرد
-خاله کمرم رو هم بمال
رفتم رو پاهاش نشستم و شروع کردم به مالیدنش تا کش شرتش میومدم و برمیگشتم بالا ، شهلا بدن فوق العاده ای داشت ، حتی از شیرین هم بهتر بود
-خاله شرمنده اتم میتونی پاهام رو هم ماساژ بدی؟
-آره خاله صبر کنید پاشم
از رو تخت اومد پایین و ایستاده داشتم پاهای خوشگلش رو با روغن میمالیدم ، روغنش خیلی خوشبو بود ، یکمی که گذشت گفت
-خاله جون اینجور که خسته میشی بیا بالا
-خب خاله من لباس تنمه روغنی میشه
-درش بیار عزیزم ، اتفاقا میخواستم بگم بخوابی روم
پیرهن و شلوارمو درآوردم ولی آخرش شرتم روغنی میشد و مامانم بیچاره ام میکرد برای همین وقتی رفتم روتخت نچسبیدم به شهلا ، یکمی که گذشت شهلا برگشت و گفت
-خاله پس چرا اینجوری موندی؟ چرا نمیخوابی رو پشتم ؟
-آخه خاله شما روغنی هستین ، شرتم روغنی میشه بعد مامانم میگه چرا همچین شده
-وای راست میگی خوب شد فهمیدی، خب شرتت رو هم دربیار
یکم من و من کردم
-خجالت نکش خاله ، بیا اصن شرت منو اول دربیار، منم رومو میکنم اونطرف که خجالت نکشی
شهلا کونش رو داد بالا و دو طرف شرتش رو کشید پایین ، همینجور که کونش بالا بود کص کلوچه ایش پیدا شد ، وای خدا عجب کص تپل و بی مویی داره ، شرتش رو تا وسط رونش آورد پایین و گفت
-خاله میشه شرتم رو کامل دربیاری عزیزم؟
-چشم خاله
شرتش رو آروم از پاش در آوردم ، کونش رو آورد پایین و کص قشنگش لای پاش قایم شد، وای کاش میشد لیسش بزنم با صدای شهلا به خودم اومدم که میگفت
-احسان احسان خاله کجایی؟ پس شرتت رو دربیار
-ببخشید ، الان درمیارم
شرتمو درآوردم و کیرم عین فنر پرید بیرون
-درآوردی خاله؟ بخواب روم
یکمی روغن ریختم روی کون شهلا و با دست مالیدم ، همزمان داشتم با اون دستم کیرم رو میمالیدم ، بعد آروم طوری که کیرم لای پای شهلا باشه روش خوابیدم ، خیلی بهم فاز میداد
-سینه هام رو بمال خاله جون
-چشم خاله
شروع کردم به مالیدن کناره های پستونای شهلا، نیم ساعتی یود که روی شهلا بودم و داشتم خودمو به شهلا میمالیدم
-احسان خاله میشه اینطرف رو هم ماساژ بدی؟
-چجوری خاله؟
-پاشو تا بهت بگم
وقتی از روی شهلا پاشدم ، شهلا برگشت ، من دستم رو گذاشتم روی کیرم ، ولی اون خیلی ریلکس بود ، پستوناش رو برا اولین بار داشتم میدیدم ، کصش هم از پشت دیدم الانم داشتم از روبرو میدیدم ، شهلا دوباره دراز کشید و گفت
-خاله بیا روم بخواب
یکمی روغن هم ریخت رو بدن خودش، من رفتم روی شهلا، اونم دستاش رو دورم حلقه کرد بعد هم شروع کرد منو بالا و پایین کردن، یکمی که گذشت دستش رو رسوند به کیرم و شروع کرد مالیدن به کصش، اصلا نمیشه گفت که چقدر لذت داره، یه ربع بیست دقیقه ای هم اینجوری با هم حال کردیم که شهلا گفت
-احسان خاله دوست داشتی؟
-آره خاله خیلی خوب بود
-به کسی که نمیگی؟
-نه خاله، مامانم میکشتم
-آفرین ، میخوای یه کار با حال تر بکنیم؟
-چه کاری؟
-از ر‌وم پاشو تا بهت بگم
پاشدم جلو شهلا با کیر سیخ نشستم ، شهلا پاهاش رو کامل از همدیگه باز کرد و گفت
-عزیزم اینجا رو میبینی؟ بهش میگند ناز
تو دلم گفتم این اسمش کصه، تو میخوای به من یاد بدی؟
-خب
-دودولت رو بیار نزدیک ، باید اینو بکنی داخل ناز، خیلی حال میده
شهلا فک میکرد من یه بچه بی اطلاعم که در اصل هم باید اینطوری بودم ولی خب نبودم! دستام رو گذاشتم دو طرف شهلا و کیرم رو خودش تنظیم کرد رو سوراخ کصش، کیرم کوچیک بود و به زحمت داخل میشد ولی همون هم فاز عجیبی داشت، کامل روی شهلا خوابیدم و شروع کردم کمر زدن، شهلا گفت پستونام رو هم بخور، واقعا شهلا تیکه عجیبی بود ، تا ساعت ۱۰:۳۰ شب لخت تو بغل همدیگه انواع کارا رو کردیم، بعد شهلا گفت بیا تا این روغنا رو از بدنت پاک کنم نماله به لباسات ، با یه پارچه کامل همه جای بدنمو پاک کرد، یه پارچه هم داد به من بدنش رو پاک کردم بعد هم دوتا مون لباس پوشیدیم، موقعی که شوهرش اومد و من داشتم میرفتم شهلا به دور از چشم شوهرش یه چشمک به من زد، شب موقع خواب داشتم به زندگی فکر میکردم، چطور من با این سن این همه هوس دارم، چرا باید من تو این خونواده ی مذهبی بدنیا بیام؟ چرا شیرین یا شهلا مامانم نیستند، اگه یه روزی دیگه نتونم ببینمشون چی؟ اونروز حتما دق میکنم
صبح تو مدرسه داشتم با کیوان حرف میزدم
-احسان میدونی سحر به مینا چی گفته؟
-نه! از کارایی که کردیم؟
-آره ، بهش گفته خوشبحالت میتونی جلو مامانت فیلم سوپر ببینی ، من اصن فیلم سوپر فقط یبار دیدم ، مینا هم بهش گفته خب بیا خونه ما با هم میبینیم
-خب بعدش
-گفته از مامانت خجالت میکشم ، مینا هم بهش گفته که آخه خجالت نداره دیدی که مامانم هم دوست داشت ، وای مینا خونه شما خیلی با حاله ، واقعا دوس داری؟ ، آره خیلی دلم میخواد زودتر بیام، خب همین امروز بیا، نه پس فردا میام ، باشه
-ایووول پس خوشش اومده ، مامان چی گفت ؟
-گفت باید این دفعه دیگه لخت بشیم جلوش
-اووووووووف من عاشق لخت شدنم، حالا چجوری؟
-مامان که همون اول یه تی شرت میپوشه بدون شلوار و شورت
-وای جووونم یادمه برا منم میپوشید
-اره ، احتمالا مینا هم همینو بپوشه بعد برند فیلم سوپر ببینید ، مینا اونجا دیگه باهاش لز کنه یکم ، بعد هم میریم استخر
-واییی نمیتونم بیشتر از این منتظر بمونم
-میشناسمت حشری
-پس برای فردا بیام اونجا
-آره به بهانه درس بیا
عصری که رفتم خونه شهلا اونجا بود ، داشت با مامانم سبزی پاک میکرد ، منو که دید شروع که به چادرش رو درست کردن و از من رو گرفتن، خیلی خنده دار بود کارش ، سلام کردم و رفتم تو اتاق ، داشتم تمرینا کتابمو انجام میدادم همزمان میشنیدم که مامانم و شهلا دارند صحبت میکنند ، مامانم گفت از امشب دیگه سپیده (خواهرم) میتونه بیاد پیش شما ، اینجوری هم راحت ترید ، انگار سطل آب یخ ریختند روم ، گوشام رو تیز کردم تا بشنوم شهلا چی میگه، اولش سکوت کرد و گفت مزاحمشون نباشم؟ ، نه عزیزم میتونه بیاد بهش گفتم ، معلوم بود که راضی نیست ، اینم از شهلا که از دستم پرید خیلی حیف شد تازه داشتیم به جاهای هیجان انگیز و خوبش می‌رسیدیم ، اومدم بیرون که آب از یخچال بردارم با شهلا چشم تو چشم شدم ، قشنگ غم و غصه رو تو چشماش میتونستم ببینم ، خودمم دست کمی از اون نداشتم ولی چاره ای نبود ، اگه یه موقع اصرار میکردیم تابلو میشد. شب که شد مامان گفت احسان دیگه نمیخواد بری سپیده میره ، حرفی نزدم و بیخیال شدم، خیلی ناراحت بودم که نمیتونم دیگه بدن لخت شهلا رو ببینم واقعا حیف بود ، فردا تو مدرسه کیوان گفت
-چرا دمقی؟
-هیچی دیگه نمیتونم برم خونه شهلا ، خواهرم میره جا من
-واقعا؟ خب اشکال نداره غصه نخور خونه ما هست
-کیوان خیلی میترسم شما رو از دست بدم
-نترس چیزی نمیشه ، حالا شاید شهلا خواهرت رو آورد تو راه !
-مگه میشه؟؟؟؟
-میگم که شاید این کارو کرد ، اون تعریفایی که تو ازش کردی حتما خیلی حشریه
ظهر از مدرسه یه راست رفتم خونه کیوان، مامان شیرین یه تیشرت پوشیده بود که به زحمت یکمی روی کصش رو میپوشوند ، اگه یکمی تکون میخورد کصش پیدا میشد ، پریدم بغلش و بعدش هم محکم کصش رو بوسیدم
-سلام مامان ، وای مامان دو روز نبینمتون دیوونه میشم
-سلام پسر گلم ، الهی من فدات بشم ، شیطون برا من دلت تنگ شده بود یا این(اشاره به کصش کرد)
یه بوس محکم دیگه به کصش کردم و گفتم
-الهی من فدای شما و کصتون بشم مامان
همون موقع مینا اومدش
-احسان یه محل هم به آبجیت بده
پریدم بغل مینا ، اونم مثل مامان لباس پوشیده بود ، محکم بغلش کردم و بوسیدمش ، بعد هم سرمو بردم لای پاش اول یه بوس کردم و بعد هم لیس محکم به کصش زدم ، همون موقع صدای آشنای فروزان که داشت صدا میزد
-خاله احسان اومدش ؟
-آره عزیزم بیا
سرم رو از لای پای مینا آوردم بالا دیدم فروزان بدون لباس داره میدوه سمتم ، منم رفتم بغلش ، هر دوتامون زدیم زیر گریه ، چند هفته بود همدیگه رو ندیده بودیم، اونقدر بغل رو ادامه دادیم که مامان شیرین گفت
-عووووو چه خبرتونه شما دوتا ، کافیه دیگه ، گریه نکنید
بعد هم اومد جلو اشکای منو فروزان رو پاک کرد گفت بیاید که کلی کار داریم
-پس مینا که اینجاس ، سحر رو کی میاره؟
شیرین : سحر تو اتاقه ، داشتند با مینا فیلم سوپر میدیدند
-واقعا مامان؟ پس بدون من شروع کردین؟
-خب دیر اومدین ، مینا تو برو پیش سحر ، شما هم بیاید تا بهتون بگم
مینا رفت پیش سحر ، من و کیوان هم لباسامون رو در آوردیم و نشستیم دور میز
-خب بچه ها امروز دیگه باید تیر خلاص رو بزنیم و جلوی سحر لخت بگردیم
-چیکار کنیم مامان ؟
-من الان میرم پیش بچه ها چند دقیقه بعد فروزان لخت بیا تو اتاق بعد هم بشین روی پای من ، اون دوتا هم دارند جلو فیلم جق میزنن ، منم برا تو میزنم
-خب این وسط منو کیوان چیکاره ایم؟
-شما دو تا بدون لباس برید استخر ، من یکمی که گذشت میگم بریم استخر بعد که اومدیم دیگه هممون لخت میشیم که هیچ حیایی بینمون نباشه
-عالیه خاله پس شما برید
وقتی مامان شیرین رفت ، فروزان گفت
-شنیدم با همسایه تون ریختی روهم شیطون
-نه بابا دیگه بهم خورد
-عهه چرا پس؟
-دیگه نمیتونم برم خواهرم میره
-جووون خواهرت رو هم میاره تو راه
-مگه میشه فروزان
-آره باوا ، این زن حتما خیلی حشریه
فروزان پاشد رفت سمت اتاق ، من و کیوان هم رفتیم به طرف استخر ، تقریبا بیست دقیقه ای شد که من و کیوان تو استخر بودیم ، صدای دخترا رو شنیدیم که دارند میاند ، خیلی برام جالب بود که الان سحر من و کیوان رو لخت تو آب ببینه چیکار میکنه ، بالاخره رسیدند ، همشون لخت لخت بودند ، تا رسیدند تو دید ما سحر ایستاد معلوم بود تعجب کرده ، دست مینا رو گرفت مینا بهش گفت
-بیا چی شده؟
-مینا داداشت و احسان تو آبن
-خب باشن ما هم میریم
- آخه لختیم
-میخوای با لباس بریم؟
شیرین : بیا دخترم خجالت نکش
وقتی شیرین بهش گفت بیا دیگه حرفی نزد و اومد ، وقتی رسیدند بالا سر ما ، سحر تازه متوجه شد منو کیوان مثل خودشون کامل لختیم ! مینا و فروزان و شیرین اومدن تو آب ولی سحر فقط نشست لب استخر ، پاهاش رو هم به همدیگه چسبونده بود که کسی کصشو نبینه ، شیرین به من اشاره کرد که برم طرف سحر ، منم رفتم کنارش و از توی آب گفتم
-پس بیا تو آب دیگه ، نکنه شنا بلد نیستی؟
-چرا بلدم
-پس دستتو بده منو بیا تو آب
دستشوگرفتم و آوردمش تو آب وقتی اومد آب انگار که پریده باشه تو بغلم ، اون ممه های ناز و کوچولوش چسبیده به سینه ام با هم چشم تو چشم شدیم ، یه لبخند رضایت زدم و از هم جدا شدیم ، موقع شنا کردن دائم من میرفتم و از پشت تو هر موقعیتی بهش میچسبیدم ، وقتی شنا تموم شد و رفتیم برا دوش گرفتن سحر معلوم بود که هنوز یکمی معذبه ولی بدش نمیاد که البته طبیعی بود ، همونطور لخت با یه حوله اومدیم بالا و شروع کردیم سشوار گرفتن ، سحر منتظر بود که لباس بپوشیم ولی همونجور لخت رفتیم تو سالن ، مینا و سحر مونده بودن تو اتاق ، یکمی بعد مینا و سحر هم اومدن اونام لباس نپوشیدن ، بعدا مینا برامون گفت که سحر بهش گفته لباس نمیپوشید؟ اونم گفته نه ولی اگه دوست داری تو بپوش ، همین که سحر لباس نپوشید نشونه خیلی عالی ای بود ، نیم ساعت بعد رضا هم اومد وقتی وارد شد سحر یکمی شوکه شد ، و سعی کرد سینه و کصش رو بپوشونه ولی بقیه خیلی ریلکس بودیم ، رضا هم رفت لباساش درآورد و اومد کنار مامان شیرین نشست ، بعد هم شروع کرد به لب گرفتن و مالیدن سینه های شیرین ، ما بیخیال و انگار نه انگار اتفاقی افتاده باشه داشتیم تی وی میدیدم ، من زیر چشمی داشتم سحر رو می پاییدم ، معلوم بود تا حالا سکس از نزدیک ندیده ، هم هیجان زده بود هم خجالت می‌کشید زل بزنه بهشون ، یکمی که گذشت رضا شیرین رو برگدوند به حالت داگی و یه توف انداخت سر کیرش و کرد تو کص مامان ، مامان آروم آروم ناله میکرد و رضا هم تلمبه میزد ، یه ربع بیست دقیقه ای شد که رضا بلند گفت دارم میام ، شیرین برگشت و رضا هم آبش رو از روی کصش تا سینه هاش ریخت ، صدای ناله های رضا خیلی بلند بود ، سحر از تعجب شاخ درآورده بود ، رضا پاشد رفت ، شیرین هم شروع کرد آب منی ها رو روی بدنش پخش کردن ، چند دقیقه بعد مینا مامانش رو صدا کرد
-مامان میای کمکم این جدول رو حل کنیم
-آره عزیزم
بعد هم شیرین با همون حالت اومد بین مینا و سحر نشست ، بدنش پر از آب منی بود ، فقط چهره سحر جالب بود که هاج و واج مونده بود ، یه نیم ساعتی بعد هم مینا و سحر رفتند تو اتاقشون و ما تنها موندیم ، وقتی اون دوتا رفتند اتاق من دویدم سمت مامان و گفتم
-وای مامان باید چهره سحر رو میدیدی ، خیلی تعجب کرده بود
-آره گلم دیدمش بیچاره تا حالا سکس از تزدیک ندیده بود
بعد من شروع کردم کص مامان رو لیسیدن و پاک کردن آب بابا از روش ، کیوان هم اومد سینه های مامان رو لیسیدن ، دیگه سحر باید می رفت خونشون ، مامان قبلش رفت بدنش رو پاک کرد و اومد سحر لباس پوشیده بود که بره ولی ما هممون لخت بودیم حتی رضا هم با کیر سیخش واساده بود، یکی یکی سحر رو محکم بغل کردیم ، رضا که قشنگ کیرش رفت لای پای سحر ، وقتی رفتش مامان از مینا پرسید
-چیزی نگفت ؟
-چرا اتفاقا دیگه تحمل نکرد و پرسید
-خب؟
-پرسید مامان بابات همیشه جلو شما سکس میکنند؟ منم گفتم آره مگه چیه؟ مینا یکم عجیب نیستین؟ چطور مگه؟ آخه همتون لختین بعد مامان بابات با هم جلوی شما سکس میکنند اینا عجیب نیستند؟ خب از نظر بقیه شاید عجیب باشه ولی ما نه ناراحت شدی ؟ نه اصلا اتفاقا راحتیتون رو دوست دارم وای مامانت بدنش پر از آب منی بود اومد کنار ما نشست ! از آب منی بدت میاد؟ نه اتفاقا کاش میشد دست بزنم ، خب دست میزدی دختر ، روم نشد مینا ، اینجا ما خجالت نداریم تازه کلی چیز مونده ببینی ، واقعا یعنی قراره بیشتر از اینا شوکه بشم؟ آره فقط یه قولی بهم میدی؟ چه قولی؟ اینکه هیچ حرفی به هیچ کسی نزنی حتی بهترین دوستات ، دیوونه چی بگم آخه کی باور میکنه تازه بهترین دوست من تویی
-عالیه عزیزم سحر دیگه جزوی از ماست سری بعد باید خودشم تو سکس وارد کنیم مطمئنم از خداشه
خیلی دلم میخواست طعم کص سحر رو بچشم ، من واقعا عاشق کص بودم و هنوز هم هستم ، نزدیکای غروب بود که رفتم خونه ، سپیده داشت آماده میشد که بره پیش شهلا.....
من یه بی غیرت کونی و زن جنده ام
     
  
مرد

 
دمت گرم
     
  
مرد

 
ایووول فقط شهلا رو حذف نکن
سکس بدون محدودیت
     
  
مرد

 
سلام سعی کن یه جوری پدر و مادر احسان را وارد داستان کنی..می تونی با استفاده از شیرین پدر احسان را تور کنیو وارد داستان بشه و کم کم نسبت به زنش هم بی تعصب بشه و اون رو هم وارد داستان کنی
Trt
     
  
مرد

 
قسمت سی و پنجم
سپیده یه نگاه معنا داری به من کرد و بعد هم یه لبخند زد و رفت ، کاش میشد من میرفتم ، دلم برا شهلا تنگ شده بود ، کاری جز حسرت خوردن برا کصش رو نداشتم ، آخر شب وقتی سپیده اومد دیدم یه چیزی دستشه که انگار میخواد از بقیه پنهان کنه ، بعد هم برد تو وسایلش قایم کرد ، اونقدر حالم گرفته بود که بهش فکر نکردم. فردا تو مدرسه داشتم با کیوان صحبت میکردم
-کیوان این مراسم که نزدیکه چیه؟
-مراسم حاملگی
-خب یعنی چی؟
-ببین سال یبار جمع میشیم و هر خانواده ای که نوبتشه رو بقیه حامله میکنند
-واقعا؟ همه خانواده ها؟
-اره همه زن ها یک بار باید تو این مراسم حامله بشن
-اهان فقط یکی از بچه هاشون؟
-اره دیگه فقط یکیشون ، تازه حدس بزن امسال قراره کی حامله بشه
کیوان یه خنده شیطانی داشت میکرد و من داشتم فکر میکردم
-آخه من که از فامیل شما کسی رو نمیشناسم !
-میشناسیش خوبم میشناسی
-مامان فروزان؟
-نه اونو که نمیشناسی تازه فروزان یه داداش داره که همینجوری بدنیا اومد
-پس کی دیگه ؟
-تو که خنگ نبودی!
-نههههههه واقعا قراره مامان شیرین....
-آفرین، امسال مامان میخواد تو این مراسم حامله بشه
چشمام یه برقی زد و کیرم تو شلوار تکون خورد ، خوشحالی رو میشد تو چهره ام دید
-بعد کی حامله میکنه ؟ کدوم یکی از مردا ؟
-یه نفر که نیست
-یعنی چی؟
-زن هایی که قراره حامله بشند رو بقیه مردا دسته جمعی میکنند و همشون آبشون رو میریزند تو کصش ، بالاخره از یکیشون حامله میشه
-پس معلوم نمیشه باباش کیه؟
-مهمه مگه؟ شوهر اون زن میشه باباش ، همیشه همینجوری بوده
-وای کیوان خیلی عالی و هیجان انگیزه ، یعنی قراره یه خواهر یا برادر دیگه داشته باشیم
-اره
-حالا برنامه کی هست ؟
-دقیقا یک هفته دیگه
-پنجشنبه؟
-آره ، حواست باشه که حتما بتونی بیای
-شده از خونه فرار کنم و بیام هم میام
تمام بعدازظهر داشتم به اون مراسم فکر میکردم، چقدر این خونواده باحالن ، کاش من هم بچه واقعی شیرین بود ، البته تا همین جا هم شانس آوردم ، چون الان بچه شون محسوب میشم ، قرار بود برا اولین بار تو یکی از مراسمای خانوادگیشون شرکت کنم و برای اولین بار بقیه اعضای خانواده رو ببینم ، کاش زودتر پنجشنبه هفته دیگه میشد. ساعت نزدیک هشت بود که دیدم سپیده با ذوق داره حاضر میشه بره پیش شهلا ، دوباره داغم تازه شد. صبح جمعه قرار بود بود مامان بابا و خواهر بزرگم برند خونه یکی از فامیلامون، داداش هام از قبل رفته بودند و من و سپیده خونه مونده بودیم ، من بهونه درسام رو داشتم، سپیده میتونست بره ولی نرفت ، صبح ساعت ۱۰ که پاشدم همه رفته بودند ، یکم دنبال سپیده گشتم متوجه شدم رفته حموم، رفتم پای تلویزیون پکیده و داغونمون مشغول دیدن کارتون بودم که صدای پای سپیده رو شنیدم که داره میاد ، سرم رو که برگردوندم دیدم سپیده حوله رو پیچیده دور خودش و پاهاش از زانو لختن و شونه ها و دستاش هم لخت بودن ، من تا حالا ندیده بودم که خواهر و مادرم اینجوری از حموم بیاند بیرون ، گیج شده بودم شاید چون مامان بابا نیستند این کارو کرده بیخیال شدم، سرم تو تلویزیون بود که با صدای سپیده به خودم اومد، برگشتم سمتش سپیده یه دامن پوشیده بود تا یکمی زیر زانوش و یه تاپ حلقه ای! اصن من تا حالا با این لباسا ندیده بودمش ، قبلا هم باهاش تنها شده بودم ولی هیچ وقت اینجوری لباس نمیپوشید ، همون موقع کیرم شروع کرد به تکون خوردن، جوون به این آبجی خوشگل خودم ، دلم میخواد کصشو بخورم ، چه ساقای سفید و بی مویی داره
-احسان داداش میشه بزنی شبکه یک ؟
اگه در حالت عادی بود عمرا میزدم ولی الان فرق داشت ، آبجیم کصی شده بود و من در برابر کص کاملا مطیعم ، بدون معطلی زدم شبکه یک ، اومد کنارم رو زمین نشست و یه بوسم هم کرد ، وقتی که نشست اگه روبروش بودم میتونستم زیر دامنش رو ببینم، سپیده پاهاش رو از همدیگه باز گذاشته بود ، یکمی صبر کردم و پاشدم رفتم آشپزخونه وقتی برگشتم دقیقا سپیده روبروم بود، وای باورم نمیشد قشنگ تا شورتش پیدا بود، اون رونای سفید و خوشگلش، کاش شورت پاش نبود، ولی من تا حالا سپیده رو اینجوری ندیده بودم منظورش از اینکارا چیه!! طبق تجربه ای که این چند وقت بدست آوردم قطعا سپیده تنش میخاره و از قصد داره این کارا رو میکنه فقط سوالم این بود که چی شده که یهو اینجوری شده؟!آروم آروم اومدم کنارش نشستم، یکم که گذشت به من تکیه داد و سرش رو گذاشت رو شونه ام، بعد پاش رو آورد بالا و یکمی تکون داد که باعث شد دامنش بره بالا و الان از سر زانو به پایین لخت جلو چشمام بود، زل زده بودم به ساقای سفید و قشنگش، سپیده شروع کرد با دستش رو بدن من کشیدن، خیلی حس خوب و شهوتناکی بود، دیگه مطمئن بودم که دلش کیر میخواد، دستم که کنار پاش بود رو آروم رسوندم به پاش یکمی نگه داشتم ببینم پاشو برمیداره یا نه، اصلا تکونش نداد، با پشت دست آروم مالیدم به پاش، حواسم بود که چه واکنشی نشون میده، ولی اون آروم و بی حرکت بود....
من یه بی غیرت کونی و زن جنده ام
     
  
صفحه  صفحه 6 از 11:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  11  پسین » 
داستان سکسی ایرانی

حسرت

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA