انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 7 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7

خیانت همسرم باعث شد مهاجرت کنم


مرد

 
پایان داستان رو اعلام کن
     
  
زن

 
راه برگشت به شهر و در حالیکه حشمت به صندلی ماشین لم داده بود و مست و شنگول زمزمه آوازی میخوند من به حرفاش و اعترافات عجیبش فکر می کردم و برام سخت و باور نکردنی بود که یک پدر ...در غیاب پسرش و در خونه اش... همسرش ...یعنی عروس خودشو مورد تعرض جنسی قرار بده و باهاش سکس کنه ...و توجیه اش برام هضم نشدنی بود...فرصت خوبی بود ازش بازم بپرسم...و در حالیکه میخندید بهم گفت
ببین حامد جان همون جوری که تو برات قابل هضم شد که نوید رو با زن خوشکلت آشنا کنی،و جلو جفت چشای خودت ومثل تماشای یک فیلم سینمایی ...گاییدن زنتو نگاه کردی و مسخ کون و کوس دادن ناموست شدی و ساکت موندی و دم برنیاوردی و بهتره بگم دیوس شدی ...خب منم به خودم اجازه دادم که ناموس
پسرمو بکنم ...من بکنم بهتره تا غریبه بکنه...باور کن
خیلی سخته سال ها زن نداشته باشی و یهو یک دختر زیبا و هوس انگیز باتن و بدن بسیار سفید و بلورین وکمر باریک و کون قلمبه و بزرگ در خونه ات عرض اندام کنه و نمایش دم و دستگاه شو بده...و آیا میشه جلو خودتو نگر داری ؟و اینکه تنش بخاره ودر کوچه و خیابون تحریکش کنن واز همه فاجعه تر اینکه ببینیش که با خیار و موز و دسته شامپو وکوفت و زهر مار خود ارضایی می،کنه ...آیا میتونی ساکت بشینی و کاری واسش نکنی ...ها؟
خب منم اون کاری،که لازم بود انجام دادم و کیرمو برای عروسم فعال کردم و الان هم برگشتم خونه بااجازه ت یک دور از کون می کنمش ...به جونت قسم.کون خوبی داره ...یادش بخیر عین کون فرشته
با شنیدن حرفای تحریک انگیزش براستی کیرم واسه زهرا راست شد و زیر شلوارم به عینه نبض میزد آرزو می کردم دعوتم کنه و بهم بگه
حامد جان خیلی ازت خوشم اومده و ازت میخام دوساعت دیرتر به خونه برگردی و به اتفاق مهمون خونه ام باشی و دو نفری عروسم زهرا رو خوب بتکونیم
اما به مغازه کبابی رفیقش رسیده بودیم و کارت و رمز بانکیشو با اصرار بهم داد و خودش پیاده نشد و رفتم دو سرویس کباب و مخلفات واسه زهرا و الهه به تفکیک گرفتم و برگشتم وجلو خونه اش رسیدم و پیاده شد و ازبس مست بود کلید به در نینداخت و زنگ زد و خوشبختانه برای لحظاتی چند زهرا رو دیدم با چادر اومده بود در حالیکه مه مه های سفت و هوس انگیز و درشتش و دامن نازکی که به تنش و روناش چسپیده بود رو برام نمایش می داد ...بهم سلام کرد ...جواب دادم ...حشمت بهم نگاه خاصی کرد وگفت ممنون حامد جان ... خیلی خوش گزشت فردا بهت زنگ میزنم و میگم بامشکلت چیکار کنی نگران هیچی نباش و به زنت هم سلام برسون
در حالیکه کیرم همچنان سفت بود ازشون خداحافظی کردم براستی زهرا منو به شدت تحریک جنسی می کرد و شهوتم با دیدنش دوبله میشد خوش به حالت حشمت که الان آماده میشی کونشو بکنی ...
رسیدم خونه و الهه ازم استقبال کرد وسرا غ نگین رو گرفتم
گفت در اتاقش بازی می کنه ...تلویزیون روشن بود و رفتم صداشو زیاد کردم و فوری دست الهه رو گرفتم و وکشوندم به طرف دیوار حائل به اتاق دخترم و به سینه اونو به دیوار کیپ دادم وسریعا دامنش بالا دادم وبه دنبالش زیپ شلوار مو کشیدم و کیر سفت و راستمو یک ضرب و از لای شورتش به سوراخ کونش فرو کردم ...این عملیات رو زیر یک دقیقه انجام دادم ...الهه فریادی کشید و اخ اخ کرد ...گفتم جووون ...کیرم تو. کونته...کونی
گفت اخ اخ درد داره حامد خیس نکرده کردیش توش
گفتم آره...کونی،...باید خشکه کون بدی به من ...حالا بگو کیر من خوبه یا کیر اون نامرد عوضی یعنی نوید
گفت اخ اخ کیر تو ...کیر شوهرم یعنی حامد ...
گفتم دروغ میگی عین سگ ماده ...ماده سگ ...
گفت فش نده
گفتم میدم فاحشه ماده سگ
از زیر بغلش سینه های سفت و خوشکلشو گرفتم و چلوندم و بیشتر فشار دادم ...و زیر لب گفتم زهرا ...زهرا ...کیرم تو کونت
یهو گفت
زهرا کیه؟
گفتم خفه شو زهرا تویی الان زهرا شدی
گفت نه نه
گفتم الهه الهه الهه
گفت چرا اسم زهرا رو گفتی
گفتم واست میگم در حالیکه به شدت کونشو ایستاده می کردم
گفتم برگشتنی با رفیقم کباب می گرفتیم یک دختر رد شد که کون خوشکلی داشت و صداش میزدن زهرا بیا سوار ماشین شو ...گفت لابد توم نیگاه کونش می کردی ها
آره الهه چرانکنم کونش عین کون تو خوشکل بود
گفت ای کثافت
گفتم کثافت خودتی با نوید بی شرف ...که بهش میدی ...فاحشه
الهه به گریه کردن افتاد و منم می کردمش،و بالاخره ابمو تو کونش خالی کردم
آرووم و تخلیه جنسی شده بودم و دلم به حالش سوخت و نوازشش کردم و گفتم
الهه گریه نکن ...همش الکی بود زهرا دیگه کدوم خریه ...
گفت نه تو الکی نگفتی لابد زهرایی بوده و چه بسا باهاش امروز سکس کردی
گفتم حق باتوه ...زهرا بوده اما سکس نبوده بلکه امروز بازرسی داشتیم از مرکز و یک بانو و همکار میان سال که اسمش زهرا بود ودو ساعت شعبه رو بازرسی کرد و رفت اما خودمونی و به‌چشم خواهری زیر مانتوش کون خوشکلی داشت و با دیدنش منو به یاد کون تو مینداخت و دلیل کردن کونت الان این بود که باید تخلیه جنسی میشدم
گفت اهان اما برام سخته باور کنم
بالاخره دروغی جور کردم و قضیه ختم به خیر شد اما واقعا به یاد کون زهرا ...کون الهه رو گاییدم و براستی بهم لذت خوبی داد
روز بعد و در عصر گاه باید به دیدن هاشم میرفتم قبل از رفتن سر قرار حشمت بهم زنگ زد
سلام آقا حشمت گل
سلام حامد جان خوبی ...زنت خوبه ...باهاش فعلا خوب باش
گفتم چشم سعی می کنم بهش محبت کنم اما سخته
گفت باید بهش محبت کنی که افکارش متوجه اون پسرره کوس کش ...یعنی نوید نشه،...منم از امروز تلاش می کنم آمار اون رو بگیرم .هاشم رو تقریبا میشناسم ...نگران هیچی نباش و الان هم رفتی سرا غ هاشم ...اولا بهش هیچ قولی نده اما خودتو بهش نزدیک کن و خونه شو یاد بگیر
گفتم چشم آقا حشمت ...راستی دیشب خوش گزشت؟
خنده ای کرد و گفت ...آره خیلی ...زهرا براستی یک زندگیه و خوشبختی ...
و گفت تو چی حامد...خوش،گزشت ؟
گفتم بله منم تحمل نکردم و خلاصه عملیاتی انجام دادم
گفت از کون کردیش
گفتم بله ...دیگه شما دیشب،گفتی زهرا خانم رو از کون می‌کنم ...خب منم ...زنمو از کون گاییدم
گفت آفرین پسر ...دمت گرم ...باید زود زود بکنیش که به فکر خیانت و نوید نیفته...فعلا خداحافظ
آشنایی با حشمت بهم روحیه و تفکر و اراده خاصی داده بود و انگار دوپینگ روحی بهم میداد ازش خوشم اومده بود
به سر قرار رفتم .یک دقیقه طول نکشید که هاشم اومد
بر خلاف انتظاری که ازش داشتم با ادب و احترام باهام سلام و علیک کرد در حالیکه بهرحال هاشم شخصیتی بود که دست بالا داشت و کون منو کرده بود و فیلم آنال از من داشت اما مودب رفتار می کرد و این منو امیدوار میکرد آما باز نگران بودم
     
  
زن

 
هاشم بهم سیگار تعارف کرد ...گاها وبعد از غذا یک سیگار در روز می کشم هوس کردم سیگارشو رد نکنم وقبول کردم و فوری برام روشن کرد و بهش پک زدم ...گفت
باور کن حامد شرمنده توم و پشیمون از کاری که باهات کردم کاش اون روز در خیابون میموندم
بهش گفتم کار تو کمتر از نامردی نوید بیشرف نیست چرا اجازه دادی ازم فیلم بگیره
گفت شرمنده تم ... من اصلا تو نخ فیلم و کلیپ نبودم واون لحظات راستش مست و مدهوش باسن تو شده بودم و هوس و جنون عقل و منطقمو گرفته بود و نوید مقصره ...نه من ...
بهش گفتم ...اگه پای خصوصا اینده دخترم و آبرو وشرفم و کارم در میون نبود ...قطعا جونتو می گرفتم من خیلی بی،دست و پا و بی عرضه نیستم اما چه کنم مجبورم الان بشینم کنار تو ووووبه کسی که به شرفم و غرورم دست درازی کرده ...گوش کنم و بهش لابد باج بدم
تبسمی کرد و گفت .
به حساب باج و زور گیری حساب نکن من از مرام و خودت خوشم اومده وحتی مایلم باهم ارتباط خانوادگی داشته باشیم حتی اگه وامو برام هم جور نکنی من گی باز و کون کن و بهتره بگم هم جنس باز نیستم و در طول زندگیم سه بار هم جنس بازی کردم و تا بخای کوس و کون زن و دختر رو گاییدم .اصلا اجازه بده نقبی به گذشته ام برات بزنم من دو داداش و یک خواهر هم دارم و داداش دوم هستم یادمه ۱۴ سالم بود با داداش کوچکم که دو سال ازم کوچک تر بود در یک اتاق می خوابیدیم تازه حس شهوت حالیم شده بود و شبا به اجبار کیرمو دست داداشم زیر پتو میدادم که باهاش ور بره و من ازش عشق می کردم هرشب کارم بود یه روز پسر عموم به خونه مون اومد و شب با عموم موندن و شب در اتاقمون و کنار من خوابید اون شب نشد کیرمو دست داداشم بدم و تا نصفه شب خوابم نمی برد توجهم به کون پسر عموم جلب شد که از کنار پتو سفید و خوشکل و هوس انگیز بهم چشمک میزد با شورتک تنگی دمر خوابیده بود اون لحظه کیرم براش سفت شد و رفتم سراغش و و آرووم شورتکشو آوردم تا نیمه روناش...و روش دست کشیدم و قاچ کونشو باز کردم و سوراخش رو که دیدم دیگه کاملا هوسی شدم و تصمیم گرفتم کیرمو داخل سوراخ کونش کنم پیش آب کیرم حسابی التمو خیس کرده بود و آرووم روی پسر عموم سوار شدم و کیرمو تنظیم سوراخش کردم و فشار دادم و بر خلاف تصورم خیلی راحت تو کونش رفت ...پسر عموم قاسم یهو بیدار شد و من فوری با دستم جلو دهنشو گرفتم و نزاشتم فریاد بزنه ...مقاومت نمی کرد انگار خوشش میومد و خوب کونشو کردم و ابمو توش ریختم ...آخر کار بهم گفت ...هاشم کونمو چرا کردی ...گفتم خوشم اومد و کردمت حالا که چی میخای پولشو بدم ؟.
گفت فردابرام ساندویچ و نوشابه بخر و بعدش به هیشکی نگو منو کردی و دیگه باهام کاری نداشته باش و مگه اینکه خودم خواستم میشه بازم کونمو بکنی
خلاصه...قاسم همون یک بار بهم کون داد و هیچوقت به روش نیاوردم و الان مهندس راه و ساختمانه و زن گرفته و گاها که می بینمش...ازم خجالت می کشه و خودم هم ناراحتم چرا اون شب کردمش و بار دوم پسر عوضی و لاتیو گاییدم چون به داداش کوچکم نظر بد داشت و میخواست کونشو بکنه و من سر قرار بجای داداشم رفتم و به جای اینکه کون بکنه من گاییدمش و بد جوری کردمش حتی سوراخش رو خونی کردم در حالیکه با کیرم می،کردمش گاها با یک تیکه چوب کلفت هم کونشو کمکی می گاییدم خلاصه درس عبرت خوبی بهش دادم و بار سوم هم کون تو بود ...و همین و حالا بازم ازت عذر خواهی می کنم و مایلم باهات ارتباط خانوادگی داشته باشم و دوست خوبی برای هم باشیم ...و از بابت وام هم به حساب باج خواهی نزارش و به عنوان یک دوست و درخواست یک هم شهری حسابش کن
با ماشینم تا خونه اش رسوندمش که خونه شو یاد بگیرم و بهش قول صددرصد برای وام ندادم اما تصمیم گرفتم وامو براش جور کنم و فردای روز بعددریک بانک دیگه و توسط دوستی که داشتم یک وام براش ترتیب دادم و روز پرداخت وام با دوستم هماهنگ کردم و به بانک ش رفتم میخواستم بابت اطمینان و محکم کاری ضامنش رو ببینم و باهاش آشنا بشم اما جالب اینکه ضامنش ...زنش بود...همسر هاشم ...
برخلاف تصورم زن هاشم را با یک تیپ اسلامی و حجاب کامل دیدم وسلام کرد و اوراق ضمانت پرونده وام هاشم یعنی شوهرشو امضا کرد جالب اینکه در بانک بهش احترام خاصی می کردند خوب بهش نگاه کردم به ظاهر از هاشم بزرگتر نشون میداد و خوشکلی خاصی هم نداشت اما اندام و تناسب خوبی داشت حداقل زیر چادرش میشد حدس زد کمر مناسب و کون و تشکیلات خوبی داشته باشه...از بس کینه وتنفر از اعمال هاشم داشتم به زنش از همین ابتدا چشم بد گرفته بودم زینب زن هاشم بعد از چند دقیقه و تشکر از من خدا حافظی کرد و رفت ...و همون روز هم هاشم وامشو گرفت و منو به صرف ناهار و در واقع شیرینی واسش دعوت کرد
و گفت ...همسرم زینب مسئول حراست اداره...هست و خیلی خرش میره میتونستم راحت از طریق زینب در هر بانکی وام بگیرم اما نمی خواستم خیال کنه که عرضه ندارم خودم وامی جور کنم
بهش گفتم اما بهم نمیخورین
گفت دقیقا حق باتوه...زینب ده سال ازم بزرگتره وخوشکل هم نیست و یک دختر ترشیده بود که به خاطر اینکه در وزارت درمان و بهداشت استخدامم کنه باهاش ازدواج کردم باید حامد جان بهم حق بدی بهش خیانت کنم وکون و کوس ناموس مردم رو بکنم
بهش گفتم دوسش نداری ؟
گفت راستش بهش عادت کردم وباهاش مشکلی ندارم ازش دو بچه دارم یک دختر۱۵ ساله و یک پسر پنج ساله و از لحاظ جنسی در بیرون از خونه و در محل کار. تیکه و کیس خوب تور می کنم و نیازم رو تامین می کنم
بهش گفتم زینب میدونه بهش خیانت می کنی ؟
گفت نمی دونم گمون نکنم شاید بدونه تا حالا که کاری نکردم بهم شک کنه
در همین لحظه زنگ گوشی هاشم به صدا درومد
زینب بود و باهاش حرف می‌زد و ازم دور شد که نشنوم ظاهرا باهم شوخی و خودمونی حرف میزدن و فقط فهمیدم انگار زینب قول از هاشم گرفته بود شب خوب ترتیبش بده ولیست خرید هم بهش میداد ...هاشم بهش می گفت ...گریه تو درمیارم چشم قربون ناز و ادات و اونم اوکیرمی کنم و تماس شون تموم شد
ببخش حامد جان ...زینب همسرم بود و لیست خرید داد و ازم شیرینی وام میخواست و در ضمن شما و الهه خانم رو به صرف شام جمعه شب این هفته دعوت کرده
مخالفت کردم و قبول نکردم اما هاشم اصرار کرد و گفت مخالفت تو فایده نداره ...امر زینب خانم که رئیس حراست اداره ...هست باید اجرا بشه پس جمعه شب خونه ما خواهید اومد
پیش خودم فکر کردم آشنایی با خانواده هاشم بی فایده نخواهد بود و از هاشم جدا شدم
به خونه برگشتم الهه در حموم دوش می گرفت در افکار خونواده هاشم غرق شده بودم و خواستم لخت بشم و با الهه دوشی بگیرم وبکنمش.اما زنگ تلفن خونه به صدا درومد گوشیو بلند کردم و قبل از گفتن الو بفرمایید صدای نحس نوید به گوشم خورد که می‌گفت
الهه جون ...عزیزم چرا جواب نمیدی ...چرا قهر کردی ...تو که میدونی چقدر خاطر خواهت هستم به جون مامانم اگه اسم حامد کوس کش تو شناسنامه ات نبود و حتی ده بچه هم میداشتی عقدت می کردم و همیشه مالکت میشدم اما چه کنم با این دل و کیر خودم که بدجوری عاشقت شده ...میدونم داری گوش میدی و حرف نمیزنی اما از روزیکه شوهرت تو رو در خونه ام دید و اون ماجرا پیش اومد دیگه نشد بکنمت وتو عذاب وجدان گرفتی واینکه میدونم بهم گفتی حامد رو هنوز دوس دارم و نمیخام دیگه بهش خیانت کنم ...اما من چی ها ها خب حرف بزن ...منم حس دارم ...بازم باید بگم حامد که شوهرته کسیه که منو با تو آشنا کرد و گرفتار تو کرد آیا این کوس کش میتونه مرد زندگی تو باشه ...ها ...جواب بده الهه ...به جون خودم لیاقت حامد فقط این هست که بهش خیانت کنی و بهتر و بکن تر از من و کسی که واقعا عاشقته هم گیر نمیاری...باور کن الان که دارم باهات حرف میزنم کیرم به عشق تو سفت و راست شده و فقط سوراخ کوس تنگ تورو میخاد ...عزیزم میدونی که آرزوی من اینه که حامله ات کنم و بچه تو شکمت بکارم و قطعا اینکارو میکنم پس لج نکن و بزار فردا صبح که شوهر کوس کشت سرکاره بیام خونه و تو اتاق خوابت و در جایی که حامد کنارت لم میده ...بگامت و نطفه بچهمونو تو کوس تنگت بکارم ...این تن بمیره حرف بزن و اوکی بده ...آه الهه ...اونقد دوس دارم بار دارت کنم و با شکم برآمده ات باز بکنمت ...این نهایت فانتزی من با توه الهه جواب بده ...حرف بزن خواهش می کنم ...ددددد حرف بزن لامصب...باشه قهر کردی بالاخره بهم می‌رسیم
از شدت خشم و عصبانیت میخواستم گوشی رو به کف اتاق بکوبم نمی خواستم صدامو بشنوه و هیچی نگفتم اما راستش ...هوسی شده بودم و رگ بی غیرتی و بی شرفیم باز گل گرفته بود گوشیو ول کردم و دستی به کیرم زدم متاسفانه سیخ حسش کردم.ای تف به این حس و حال ...ناراحت و باحس کثیف دیوس حالی خودمو لخت کردم و با کیر سیخ شده وارد حموم شدم و بدونه سلام و علیکی از پشت الهه رو بغل کردم و سینه هاشو گرفتم و کیرمودر چاک کونش تنظیم کردم و بهش فشار آوردم حدس زدم تو کونش رفت وتا ته جاش دادم ...
اووه تویی حامد جووون

آره الهه خودمم یعنی دوس داشتی کی باشه هان
لابد میخواستی کیر نوید باشه هان...جنده کون گشاد من
اه اه بکن کونمو از دیروز به جون تو خارش کون گرفتم بکن منو حامد جوون
راستشو بگو الهه ...هوس کیر نوید رو نکردی؟
واه حامد جوون ول کن این حرفارو...
میدونم هنوز بهش حس داری ای زنیکه جنده
نه نه به جوون خودمون از اون روز کذایی باهاش اصلا حرف نمیزنم
انتظار داری باورت کنم لابد تلفنی باهاش در تماسی...هان
اه حامد اون زنگ میزنه اما من جوابشو ندادم حالااینهمه ازم باز جویی می کنی توم عرضه نشون بده و نزار بهم زنگ بزنه واه ...بجای این چرندیات کونمو جررر بده اوووف اووف
جفت پاهاشو بهم چسبوندم و ایستاده و در حالیکه رونای سفید و بلورینش بهم کیپ شده بود سوراخ کون و چاک کونشو منقبض کردم وحالا سوراخش کاملا تنگ و دلخواه کیرم شده بود و با خشم ناشی از حرفایی که از نوید شنیده بودم به شدت کون الهه رو گاییدم و ابمو توش ریختم و در نهایت فریاد بلندی از حلقومم خارج کردم و اندکی آرووم گرفتم
الهه ازم مجددا اجازه کار در مطب دکتر میخواست چندمین بار بود و من از لجم مخالفت می کردم اما این بار به توصیه و مشورت آقا حشمت باهاش موافقت کردم و الهه خوشحال شده بود و چندبار گونه و لبامو ماچ کرد و منم در جوابش پنج انگشتمو در چاک کونش خوب بازی دادم و بهش گفتم فقط در مطب خانم دکتر هوای سوراخ عقب و جلو خودت رو داشته باش و یه وقت هوس نکنی جنده بازی کنی ...فهمیدی الهه کونی
گفت چشم عشقم من دیگه فقط کونی شوهرم هستم

چند روز از حشمت آقا خبری نداشتم و معمولا در ساعت معینی بهم زنگ میزد و با زیرکی و سیاست خاصی از سکسش با زهرا می گفت و منم ناخواسته از نحوه گاییدن الهه براش می گفتم اونم در دقایقی که از بانک به خونه برمی گشتم اون روز بهم زنگ زد و بعد از سلام و احوال پرسی گفت ...حامد جان گرفتار کاسبی و کارم بودم و نشد باهات تماس بگیرم آمار هاشم و نوید رو برات گرفتم وحضورا بهت میگم اما همین یک ساعت پیش که خسته از بیرون اومده بودم دراز کشیدم و پشتم تیر می کشید عروسم داشت شیر بچه هاشو می داد ومن نگاش می کردم اووف حامد جان مه مه های سفیدش مستم کرده بود و درد کم کم فراموشم میشد بچه هاش سیر شدند و خوابیدن و خودش اومد سرا غم و بهش گفتم پشتم تیر می کشه درمونم کن عروسم
گفت چشم بابا بزرگ
ولختم کرد و به بغل منو حالت گرفت و روغن زیتون آورد و کل بدنمو رو خوب ماساژ داد کیرم داشت منفجر میشد منم با سینه هاش بازی می کردم خیلی چلوندمشون خیلی ...شیر از نوکاش میومد و رو بدنم می چکید کیرمو با شیر سینه هاش کاملا خیس کردم وزهرا رو طاق باز خوابوندم و از لای شورت قرمزش کیر سفتمو در کوسش فرو کردم و خوب با شیر خودش گایدمش...اخ اخ ...حامد از لای کوسش شیر سفید قاطی شده با آب شهوتش با هم قاطی شده بود و اونو که میدیدم بیشتر شهوتی میشدم اونقد بوسیدمش و سینه هاشو چلوندم که دادش درومد وگفت بابابزرگ ...تو خیلی خوبی،...منو خوب می کنی حتی از پسرت ...عاشق این کارتم...بابابزرگ خودمی
با شنیدن این جملات شهوت و هوس زیادی بهم دست داد سر راه از سوپری یک بطری شیر گرفتم و برگشتم خونه الهه به استقبالم اومد نگین در اتاقش بازی می کرد دست الهه رو گرفتم و به اتاق خواب بردم و گفتم ...لختم کن ...الهه هاج واج گفت ...چیه حامد الان وقت بکن بکن نیست ناهار اماده س،وامون ندادم خودم لخت شدم وکیرم عین فنر از شورتم خارج شد الهه رو بزور لخت کردم عین کسی،که بهش تجاوز می کنه و رو تخت خواب خوابوندم ...بطری شیر رو باز کردم ورو اندامش ریختم الهه متعجب و خندان شده بود رو دهنش کیرمو گرفتم و سرشو دستم گرفتم و تو دهنش تلمبه شدید زدم الهه نفسش بند اومده بود و اندکی دست وپا میزد اما من بیخیال ادامه می دادم رفتم سراغ کوسش و کیر خیسمو یک ضرب در کوسش تا ته فرو کردم وتلمبه های خودمو استارت زدم و درحالیکه با کف دست به لنبه های کونش و روناش و سینه هاش میزدم همچنان کوسشو می کردم الهه هم شهوتی شده بود و با انگشتاش کونشو می کرد و منو وادار کرد انگشتمو کمک انگشتش کنه و دوانگشتی کونشو جرر میدادم
الهه گفت اوووووه عزیزم خیلی حال میده ...دارم حال میام منو بکن منو جررر بده...منو زخمی کن ...وای وای ...بسه بسه ارضا شدم ...و بااین جمله الهه منم خالی شدم

در دلم از حشمت تشکر کردم که با تلفن ها و تماس و دیدنش در واقع رنسانس شهوی و سکسی فوق العاده ای رو برای من بوجود آورده...مرسی آقا حشمت مرسی زهرا جون عروس آقا حشمت
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
زن

 
صبح روز بعد از خواب که بیدار شدم الهه بیدار بود و سلام کرد و گفت
عزیزم خواستم یادآوری کنم امروز ساعت ۴ اگه موافقی برم مطب وکارمو شروع کنم
خمیازه ای کشیدم و بهش خیره شدم آثار ذوق و شوق رو کاملا در چهره اش میدیدم...ته دل دوس نداشتم بهش اجازه بدم هرچند قبلا قولشو بهش داده بودم و نمی خواستم دردسر و مشکل تازه ای درست بشه اما واقعا حیف بود ناراحت و ناامیدش کنم
اومد لبامو بوسید و بیخ گوشم گفت
حامد جوونم نمیزنی زیر قولت که ...هان امروز با اجازه شوهر عزیزم میرم منشی میشم
و لب دومو ازم گرفت و بعدش کیرمو دستش گرفت و نوازشش کرد فوری سیخ شد وحالت ۶۹ گرفت و کوس و کونشو رو صورتم گرفت و خودش کیرمو با همه وجودش میخورد دو سوراخ ش رو لبام وصورتم میخورد و میخوردمشون و گاها رو کونش کف دست جانانه ای میزدم و اوخ جوونی می گفتم در این لحظات زیبا ...سوراخ کونم به خارش عجیبی افتاده بود...خیلی مسخره بود ...دوس داشتم با انگشتش یا وسیله و چیزیو رو سوراخم بزنه وبعدش فرو کنه اما روم نمیشد ...لعنت به این حس ...واقعا یک حس کونی شدن ...رو گرفته بودم تف و لعنت به نوید و هاشم . وخودم ...که .باعث وبانی این حس لعنتی بود.داشتم ارضا میشدم در حالیکه به شدت خارش کون گرفته بودم و بالاخره ابمو تو دهن الهه خالی کردم ...و فوری رفتم دستشویی...و با انگشت اونجامو اندکی خاروندم و ارووم گرفتم ...از خودم خجالت میکشیدم و در آینه نگاهم به خودم جنبه تحقیر آنه ای بوداون روز سرحال و با روحیه خوب ناشی از سکس نصف و نیمه با الهه ...به بانک رفتم و براستی خوشحال به نظر می‌رسیدم هاشم بهم زنگ زد و باز ازم قول شب جمعه رو گرفت و منم موافقت کردم پیش خودم فکر کردم بد نیس در حریم خونوادگی هاشم تفحص و نگاه خاصی بکنم چه بسا بتونم مقابله به مثل کنم مثلا اگه عرضه داشته باشم زنشو ترتیب بدم ...چه خیالات باطل و چرت و پرتایی می کردم در حالیکه جواب مشتری بانک رو می دادم ...خب دیگه هر انسانی گاها از سر خوشی زیاد افکار عجیب و غریبی می کنه و چه بسااین افکار هم جنبه واقعیت به خودش بگیره ...یاد زهرا و زیبایی خاص و کون و تشکیلات پایین تنه اش افتادم لامصب باسن خیلی خوشکلی داره و هوس انگیز خوش به حال حشمت که چه لعبتی در خونه اش داره و هر وقت هوسش می کنه فلفور مثل خروس ترتیبش میده...اوووف ...ایامیشه منم زهرا رو بکنم ...تا حالا سابقه نداشته من به ناموس کسی فکر بد بکنم اما لامصب ...زهرا...عروس آقا حشمت ...تیکه خاصیه که من بهش کراش گرفتم و خدا منو ببخشه
ّحس شهوت خوبی بهم دست داده بود و یک زوج جوان هم برای وام ازدواج اومده بودن و دختره با لوند و ناز ادای خاصی جلو شوهر بی عرضه اش برام سخن رانی و عشوه میومد در واقع پیاز داغ شهوتمو بیشتر کرده بود کون و تشکیلاتشو با حرکات خاصش به رخم می کشید ...خط شورتش رو مانتو کوتاه و تنگش کاملا معلوم بود حتی برجستگی کوسشو برام نمایش میداد ...کیرم سفت شده بود ...اوووف کاش می کردمش جلو شوهرش...کیرم نبض میزد بدجوری ...
دختره متوجه حسم شده بود .و چند بار با زیرکی کوسشو با انگشتاش میخاروند ...به مرز ارضا شدن رسیده بودم ...باید چیکار می کردم ...برای اینکه گند نزنم و خودمو خیس نکنم بلند شدم و فوری روانه دستشویی شدم و اونجا با اجازه تون جق مشتی خوبی زدم و راحت شدم وبرگشتم پشت میز
دختره متوجه دلیل رفتنم به دستشویی شده بود و یه جور خاصی نگام می کرد و تبسم میزد و بهشون وعده دو روز بعد دادم و بالاخره رفتنداما موقع رفتن دختره حسابی و مثل یک مدلینگ کار کونشو واسم نمایش داد وبه خودم گفتم این کون چه لعبتی هست که هر کسیو حتی آخوند و ملا های شش دانگ مومن و خدا ترس رو از راه بدر می کنه
ده دقیق طول نکشید آقا حشمت بهم زنگ زد و احوالم رو پرسید و گفت
حامد جان تقم درومد
گفتم خدا بد نده چی شده؟
گفت پسرم امشب بر می گرده و من مدتی باید بیخیال عروسم بشم ...
خندیدم و گفتم ای بابا آقا حشمت این همه داری بهش سرویس میدی وازش حال می کنی ...خب بزار یه چند صباحی به شوهر قانونی خودش بده ...گناه داره ...هم خودت استراحتی می کنی و نفس و نیروی تازه ای میگیری،و هم پسر عزیزت خودشو تخلیه جنسی می کنه قطعا مطمئنم...پسرت تشنه زهرا خانمه و دل سیر ازش کام میگیره
تو درس میگی حامد ...اما من طاقت نمیارم ...بهش عادت کردم به ناز واداش و دادنش و اندامش ...اگه یک روز نکنم ش...انگار نفسم تنگ میشه ...بهت قول میدم هر جور شده دزدکی می کنمش ...
خخخخخخ...میدونم آقا حشمت ...بهتون حق میدم ماشالله زهرا خانم به‌چشم خواهری خیلی خوشکلن و و خوش قدوبالا ...و نزاشت ادامه بدم و حشمت گفت
خخخخخ...آره حامد جان ...منم باید اعتراف کنم به چشم دخترم...الهه خانم شما ...قد وبالا ی نازی دارند وتوم اگه مثلا زنتو دو هفته ازت بگیرن اما جلو چشات باشه و نتونی ترتیبش بدی چه حالی بهت دست میده در حالیکه ببینیش به کسی دیگه میده حتی نزدیک ترین کست باشه ...ها ...
بهش گفتم حق با توه آقا حشمت ...واینکه شب جمعه هاشم به صرف شام دعوتم کرده ...و قبول کردم ...
گفت خوب شد اتفاقا برو ...ولی قبل رفتن با من تماس بگیر حتما
چشم اقاحشمت ...خوش بگذره
حتما خوش می گذره بهت قول میدم و حالا حامد جان منو دعوت به شامی بکنی بد نمیشه ...بزار نمک تو مز مزه کنم
ای به چشم آقا حشمت اصلاشب پنج شنبه شام تشریف بیار اما تنها نه ...بلکه با پسرت و زهرا خانم

برگشتم خونه ...ودو شب و دو مهمونی خاص در انتظارم بود مهمون هایی که به خونه ام میومدند اقاحشمت پیرمرد زنده دل و هوس باز،و بهتره بگم زن باز که قطعا و میدونم مشتاق دیدن نزدیک همسرم الهه هست و بیشتر به خاطر همین موضوع خودشو دعوت به شام کرده و پسرش که باهاش آشنا نشدم و زهرا جوون که به کونش و گاییدنش کراش گرفتم و اگه بشه و آرزو می کنم تریسام ...من و الهه و زهرا ...و به حالت دیگه حشمت و الهه و زهرا و من ...
رفتم آب سردی به صورتم زدم و به خودم و افکارم متاسف شدم ...آه خدای من ...من دارم به چه آدم پست و بی شرفی تبدیل میشم ...نه نه باید افکارمون اصلاح کنم اما سخته ...مگه میشه در برابر کون خوشکل زهرا و زیبایی الهه و خیانت هایش مقاومت کرد وحس کثیف نگیرم ...و اینکه مهمونی شب جمعه و خونواده هاشم ...تا ببینم چه خواهد شد
ساعت نزدیک چهار شده بود تصمیم گرفتم با الهه همراهی کنم و باهاش به مطب و محل کارش برم و اوضاع رو ببینم و مطمئن بشم که شرایط سالم و خوبی داره و از همه مهم تر از نوید میترسیدم که یه وقت الهه رو در خیابان تور نکنه و میدونستم اراده و توان مقابله با دسیسه های نوید رو نداره و راحت در تور نوید بی شرف میفته ...نوید یک شیطان در قالب انسان هست که براحتی میتونه زنمو باز ترتیب بده
نگین رو در مهد گزاشتم و با الهه به مطب رفتم شرایط به ظاهر خوب و قابل قبولی داشت و الهه هم با آرایش نرمال و مانتو کوتاه و شلوار کشی تنگش در پشت میز کارش لم داد و من اندکی پیشش موندم و رفتم اما بیرون و پیرامون مطب نیم ساعتی ایستادم یه وقت نوید سرو کله اش پیدا نشه.وخبری ازش نبود .و بالاخره رفتم
نگین رو از مهد تحویل گرفتم و به طرف مطب رفتم نزدیک مطب که شدم نوید بیشرف رو دیدم که از مطب خارج میشد ...سرم سوت کشید و چشام برای چند لحظه به سیاهی رفت ...آه خدای من ...چه شده .
این پسرره بیشرف از کجا فهمیده که الهه اینجا اومده .به احتمال قوی الهه بهش گفته ...یعنی باهم در ارتباط هستن و الهه باز بهم دروغ گفته ...اون شب که الهه جواب تلفنو نمی داد ویک طرفه نوید باهاش حرفدمیزد ...یعنی چه ...خواستم برم یقه نوید بگیرم و چگونگی رو ازش کشف کنم اما نگین در بغلم بود و نمی خواستم آرامش و شادی کودکانه شو ازش بگیرم
نوید رفت و دور شد و من وارد مطب شدم الهه خوشحال و شاداب بهدنظر می‌رسید و ازم استقبال کرد راستش بزور بهش تبسم کردم و به اتفاق به خونه برگشتیم ...فوری ازش پرسیدم
اون بی شرف بی ناموس اومده بود مطب؟
هول شد و گفت کدومو میگی واه حامد
مگه چند بکن تو داشتی جنده ...معلومه نوید رو میگم
اهان ارره اومده بود اتفاقی
انتظار نداشته باش باور کنم اتفاقی اومده راستشو بگو وگرنه اولااز فردا نمیزارم مطب بری وثانیا زندونی می کنم تو خونه میزارمت تا بپوسی...کثافت لاشی
الهه به گریه و زاری افتاد ...حرکت و کاری که معمولا خانما در وقت ناچاری و کم آوردن میارن وبه دست وپام افتاد و می گفت
به جون نگین و خودمون و نمی تونست حرف بزنه چون مشتری و بیمار نشسته بودند رو کاغذ و یادداشت برام اینو نوشت بیا حامد خودت بخونش تا باورم کنی
دو یادداشت رو ازش گرفتم و خوندمش آه خدای من این عوضی چه موجود کثیفیه مفاد یادداشت این بود
عزیزم الهه ...میدونم ازم عصبانی هستی اما ته دلت دوس داری کیرمو و نحوه گاییدنمو .وخودت بارها بهم گفتی ...خودتو دوس ندارم بلکه کیرتو و کردنتو دوس دارم پس میدونم هنوز کوست کیرمو میخاد پس بهونه نیار ...میدونی که من میخام حامله ات کنم و شکمت بالا میارم چه به زور چه به خودت بخای ...باید برام بچه بیاری ...میدونم شوهر بی شرفت دورادور مواظبته و حتی امروز تنهایی نیومدی اینجا ...اما من نویدم و عمرا حامد کوس کش نمیتونه جلو منو بگیره اما خودت همکاری کنی ...بهتره ...اگه باهام آشتی و همکاری کنی قولی که بهت داده بودم رو تا چند روز دیگه انجام میدم و عشقت رو بهت میرسونم همون پسری که بهش کراش داری و دوس داری باهاش سکس واقعی داشته باشی ... فردای همون روزی که تو بهم کوس دادی ...من میرم معشوقه عزیزتومیارم واست مطمئن باش قول شرف میدم میدونی که زیر قولم نمیزنم
...جواب بده الهه
خوندم و داغ کردم و عصبی و یقه الهه رو گرفتم
این پسرره کیه که معشوقه تو شده و دوسش داری
الهه فقط گریه می کرد و و فقط،گفت الکی میگه نوید من معشوقه ام فقط تویی و میخاستم اون کثافت دست از سرم برداره ...
می‌دونستم دروغ میگه اما اول و آخر حرف الهه همین بود و بهش گفتم لابد قبول کردی بری بهش بدی هان
گفت جوابشو ندادم ...ولم کن ...لطفا ...
     
  
زن

 
شب پنج شنبه نزدیک شده بود و من راستش هول و هراس گرفته بودم باز شدن پای حشمت در خونه وحریم زندگیم رو یه جوری ازش میترسیدم حشمت مرد هوس باز و زن بازی بود و قطعا به الهه نظر داشت اما به دو جهت من به این ارتباط و رابطه نیاز،داشتم ...اولا حشمت برام قوت قلب و فکر و مشاور خوبی در این شرایطم بود و ثانیا من به زهرا عروسش کراش پیدا کرده بودم و بهرحال از کانال حشمت میشدبلکه به کردنش و گاییدنش برسم میوه و شیرینی کافی گرفتم و دو نوع غذا هم الهه تدارک دید وبالاخره حشمت با پسرش حسام و زهرا جوون کون خوشکل و دو قلو هاش وارد خونه شدند ...حشمت با گرمی،و شور و حرارت خاصش با الهه سلام و علیک کرد از نگاهش به الهه می فهمیدم که خیلی دوس داره ترتیب زنمو بده اماحسام پسر سربزیر و مودبی بود و با حیا برخلاف پدر ش...حشمت حساب شده نگاهی تیز به موقعیت پذیرایی کرد و در مبلی لم داد که کاملا بر آشپز خانه دید کامل داشت حشمت کار بلد میدونست مسیر بیا برو الهه در آشپزخانه خلاصه میشه و الهه با شلوار نخی مجلسی و بلوز نارنجی رنگ خوشکلی،که تنش کرده بود کاملا باسن و رونای شکیل و نرم و خوشکلشو با کمر باریکش،و سینه های تقریبا بازش برای حشمت خان بخوبی نمایش میداد اما زهرا با حجاب اومده بود با وجود حجاب مناسبش لامصب کونش در حین بلند و نشستن و تکان خوردن و راه رفتن بد جوری چشمم رو به خودش جلب می کرد ...کون زهرا کردنش آرزویم شده بود وقوی ترین دلیل این مهمونی هم فقط رسیدن به کون زهرا بود حشمت با کت و شلوار و کلاه شاپو و عصای تشریفاتی خوبش خوش تیپ شده بود اما قشنگ سایه کیرش در لای خشتک شلوار اتو کشیده اش پیدا بود لامصب شورت هم نپوشیده بود کیرش دراز و ظاهرا کلفت نشون میداد ...خوش به حال کیرش که بارها کون زهرا رو تصرف کرده ...اخ اخ رفتن و اومدن و حرکات الهه کاملا زیر دید حشمت،قرار گرفته بود و گاها هم زهرا رو بی خیال نمیشد آما بیچاره حسام دو قلوهاشو نوبتی بغل می کرد و فقط حواسش به بچه داری بود زهرا با الهه در
آشپزخونه گرم صحبت و خندیدن بودند و لابد از کیر و عشق و حالشون بهم می گفتن ...خدا داند...احتمال زیاد
بعد از صرف شام حشمت هوس سیگار کرده بود و بلند شد به طرف بالکن رفت که دودسیگار باعث اذیت جمع نشه و به من اشاره کرد باهاش همراه بشم و گفت
ای بخشکی شانس ...حامد جان ...خیلی پدرا آرزوشونه پسرش با زن و بچه هاش کنارش باشن و کانون گرم خونواده رو گرم‌تر کنن ...اما من برعکس ناراحتم پسرم حسام برگشته ...میدونی که دلیلش چیه ...چون خاطر خواه زنش یعنی عروسم شدم و نمیتونم دوریشو تحمل کنم اما چه کنم دیروز زهرا اومد ازم خیلی خواهش کرد که تا وقتیکه حسام هست باهاش کاری نداشته باشم و گفت گناه داره هم پسر خودته و هم من زنشم و اجازه بده این چند روز فقط مال اون باشم و گفت وقتیکه رفت برات جبران می کنم ...به عروسم گفتم جبران چی ؟...،من که از جلو عقب می کنمت و مال خودم شدی،...گفت هر چی بخای نه نمیگم ...آخه وقتی می کنمش عکس حسام رو بر می گردونه که معلوم نباشه ...خخخخخ انگار که حسام میبینه ...گفت میزارم برعکس حسام منو بکنی و یا هر چی خواستی ...راستش حامد منم قبول کردم ...بابا منم ناسلامتی پدر حسام هستم باید کوتاه بیام آخه چه گناهی کرده که زنش توسط پدرش که من باشم گاییده میشه ...و از فردا راستش میخام تو خونه بند نباشم که حسام و زهرا راحت باشن و من فی سابق پاتوقم دکان اصغر شکم میشه...خخخخخ. دیدیش که ملاقاتش کردی شاه شکمیه واسه خودش.از بس شکمش بزرگه که عمرا چشاش به کیرش نمیفته ...خخخخخه...خودش میگه سالهاست فقط کیرمو از اینه میبینم اما لامصب کیر کلفتی داره و بکن خوبیه خیلی باهاش جنده گاییدیم یه اتاقک جمع و جوری ته دکان خوراکی ش داره که محل بکن بکنه خلاصه از فردا ببینم اصغر شکم واسه کیرم چه سوقاتیا داره اما وجدانا حامد توم زن خوشکلی داری ها ...نوش،کیرت باشه ...خوب تیکه ای رو عقد کردی اما زن خوشکل هم دردسر و مکافات هم داره و مواظبت خوب هم میخاد که تو خوب در این قضیه موفق نبودی و باعث شدی زنت چند بار گاییده بشه آما غمت نباشه من تا بتونم کمکت می کنم ...اما مایلم برام بگی چه جور با الهه آشنا شدی از چیش خوشت اومد
گفتم راستش آقا حشمت یه روز در بازار شهرمون الهه رو با خواهر بزرگش دیدم راستشو بخای کونش توجهمو جلب کرد بدجوری زیر مانتوش یک دو می کرد با دوستن امیر بودم و فوری دنبالش افتادیم تا سر کوچه خونه باباش کونشو می دیدم و شرمنده شما ...کیرم یک تکان واسش راست شده بود امیر دوستم چند بار بهم گفت این دختر به درد تو نمیخوره بیا بریم ...اما من توجهی به حرف امیر نکردم...و بالاخره ازش پرسیدم دلیلت چیه ...امیر واضح جواب نداد و من الان هم موندم چرا امیر اصرار می کرد نکنه نکنه ...امیر همون عشق و آرزوی الهه باشه که از نوید بی شرف خواسته براش بیاره که بکنتش...بعد از اون روز من با امیر دیگه کات کردم چون بینمون بهم خورد و پولی بهش داده بودم پس نداد و تاحالا فقط سلام وعلیک ساده ای داریم

حشمت گفت بعید نیست ممکنه همون ناکس باشه امامیشه هم امتحانی کرد
گفتم چطور
گفت تلفن امیر رو داری
گفتم آره
گفت بهش همین الان زنگ بزن و احوالش بپرس و بگو الکی پولمو پس نمیدی مثلا بگو خوابتو دیدم و بعدش بحث رو ببر برای الهه و ببین چی میگه و بگو الهه رومیخام طلاق بدم
فوری شماره امیر رو گرفتم و جواب داد و بعد از سلام و علیک حرف الهه رو پیش کشیدم و گفتم در صدد جدایی از الهه هستم و یکه خورد
و گفت چرا حامد تو که عاشقش بودی
گفتم حق با تو بود خیلی تاکید داشتی که الهه به من نمی خوره...
گفت آره گفتم اما تو گوش نکردی و
گفتم کاش به حرف تو عمل می کردم اما یک سوال ازت دارم جان بچه ات و بابات که میدونم خیلی برات محترمه راستشو بگو .چرا اصرار می کردی الهه به درد من نمی خوره و اصلا چیزی ازش میدونستی
بعد از کمی من من کردن گفت راستش منو قسم سخت دادی و مجبورم بگم ...الهه مدتی با من بود و باهم رابطه داشتیم و بهم راه ابتدا نمی داد دوسش داشتم اما به قصد کردنش فقط نه ازدواج...و بالاخره موفق شدم بکنمش ...آوردمش بار اول خونه بابام کسی خونه نبود و با چرب زبانی و سیاست لختش کردم و کون زنتو گاییدم یادمه کون تنگی داشت و لی نزاشت ابمو تو کونش بریزم ...گزشت یک ماهی و بار دوم بهش زنگ زدم خودش اومد و باز کونشو گاییدم و بار سوم هم که بار آخر بود و با تو آشنا شده بود و قراربود ازدواج کنین ...دریک پارک خلوت برام ساک زد همین و دیگه گفت شوهر می کنم و منو ول کن ...منم ولش کردم...ببخش منو حامد خب شرایط پیش اومد و من نمیرخواستم الهه رو عقد کنی بهت هم اصرار کردم اما تو گوش نکردی و در ضمن شماره کارتتو بده تا برات بفرستم...
هاج واج مونده بودم یعنی الهه به امیر هم کون داده...ای وای ...و چه بسا امیر کسی باشه که الهه میخادش،و ارزوشه باز بهش بده نوید کوس کش قراره اونو واسه ش بیاره...حشمت گفت هی هی پسر بیدار شو. بیخیال کاری،که شده سال های قبل زنت دو بار کون داده و کیری خورده ...و مهم اونه که تو دونستی واماباز من مطمئن نیستم امیر همون شخص ناشناس باشه ...چه بسا پسر دیگه ای باشه ...خخخخخ...الهه خانم زن شما ...عجب کون بده ای بوده و هست و. اما خدا وکیلی اصلا بهش نمیاد این همه کون داده باشه کون و باسن و کفل خوشکلی داره ...و راستش و بخای حامد ...از بس کون زنتو و زهرا رونگاه کردم کیرم داشت منفجر میشد و سیگار رو بهونه کردم و اومدم اینجا کمی آرووم بگیره...لامصب هم کون زنت و هم کون زهرا منو و کیرمو داشتن زنده زنده قورت میدادن ...خخخخخخ
     
  
زن

 
هاج وواج به یک نقطه خیره شده بودم ومتوجه حشمت نبودم که به پشتم میزد که به خودم بیام براستی اصلا فکرشو نمی کردم الهه به امیر بهترین دوست دوران مجردیم کون داده باشه و من احمق وبی عقل و شعور یه ذره به توصیه های دوستانه اش گوش نکردم و عقلمو دادم دست شهوت و هوسیاتم...حشمت دستمو گرفت و داخل خونه برد و درگوشی گفت ...یه وقت گند نزنی کاریه که در گزشته شده و رفته پی کارش ...امیر دوستت... کون زنتو کرده و تموم وحالا مهم اینه که باید زندگی کنی و نفس بکشی و بکنی زنتو ...یه وقت ما رفتیم با زنت دعوا نکنی بجاش خوب و بهتر از امیر ...کونشو بگاه...و اگه هم خواستی بگی با دعوا و داد وبیداد نگو ...بزار خودش بگه بهت چرا با امیر جور شد ...فهمیدی حامد؟
با کمی تاخیر ...جواب دادم ...ها ...ها چشم حشمت خان اما به جان تو خیلی،سخته تحمل کنم آخه تا کی این همه ازش بشنوم ...
بیخ گوشم خندید و گفت ببین کون زنتو ...لامصب دست کمی از کون هنرپیشه های هالیوود نداره همون هنرپیشه خانمه که می خونه و میگن شاه کونیه واسه خودش ...ای بابا امیر هم حق داشت والا منم باشم ازاین کون نمی گذرم...اینو که گفت نیم نگاه تندی بهش زدم و فوری گفت ...خخخخ شوخی کردم حامد جان ...و بعد گفت ناراحت شدی از این حرفم ...ها
گفتم خب حرف خوبی نزدی ...در جواب این حرفت...خوبه منم بگم...کون زهرا خانم جون میده واسه کیر من ...ها ...
بلافاصله نیشگونی از پام گرفت و گفت ...نداشتیم حامد ...اما من شروع کردم...ببخش حامد جان ...
مهم نیس بیخیال ...و فوری حشمت گونه مو ماچ کرد و گفت عین پسرم برام عزیزی و محترم و اصلانمیخام ازم ناراحت بشی...و زنت عین خواهرمه...و منم با لبخندی بهش نگاه کردم و ته دلم گفتم
آره جون خودت و جد وابادت...هر چی،که مواظب ناموس پسرت هستی...وعین خروس می کنیش اونوقت باور کنم به زنم چشم خواهری داری ...
بعد از رفتن مهمونا کلامی از امیر به الهه نگفتم اما ناراحت و بهم ریخته بودم در بستر خواب الهه سرشو رو سینه هام گزاشت و با موهاش بازی می کرد و از زهرا و پاکیش و خانمیش تعریف می کرد و اینکه خوب به پدر شوهرش میرسه...ته دلم به سادگیش،در این مورد می خندیدم و اگه میدونست زهرا خانم چه کون کوسی به پدر شوهر جاکشش میده اونوقت الان راحت با موها و کیرم بازی نمی کرد...کیرم با فکر کردن به کون زهرا و روابطش با حشمت کاملا سیخ سیخ شده بود اما راستش تمایلی به گاییدن الهه نداشتم ساکت بودم و الهه سخنرانی‌ای کرد اما جمله‌ای گفت که شهوتمو دو بله کرد
وگفت...حامد راستی متوجه حشمت آقا شدی
گفتم خب
گفت واه...منظورم اون چیز
گفتم کدوم ولا من که کنارش لم داده بودم و چیزی عجیبی ازشون نمی دیدم
خنده ریزی کرد و گفت
اوا خشتکشو نیگاه می کردی متوجهش میشدی ...کیرشو میگم انگارراقا حشمت شورت نداشت واقا کیره ...راحت لای روناش هوامیخورد و حال می‌برد از دید زدن به ما...
گفتم منظورت از مامیشه تو و زهراخانم .
گفت خب زهراخانم که نه چون بالاخره عروسشه و مثل دخترشه اما بدجوری به من نیگاه
می کرد
گفتم خب توم که خوشت میومد واسش قر و حال بدی
گفت خب چیکار می کردم نکنه میخواستی برم چادر سرم کنم ...ها ...نمیشد باچادر از مهمونت پذیرایی کنم عادت نداشتم...یهویی یه وری شدم و الهه رو تخت خوابوندم و کیر سیخمو تو کوسش تپوندم و باخشونت خاص تلمبه هامو استارت زدم و گفتم.لابد دوس داشتی این مدلی حشمت تورو لت وپار کنه ...ها ...هیچی نمی گفت و تنها اه و ناله و جوون جوون می کرد .وبعدش حالداومد ومی گفت اووف حامد بکن منو پارم کن ...کوسمو حال بیار ...اوووف اوووف
وای وای کیرت انگار کلفت تر شده...حامد جوون

گفتم دوس داری کیرمو
گفت ارره کیر شوهر...بهترینه
گفتم باور نمی کنم
چرا عشقم
کیرمو بیرون کشیدم و تو کونش فرو کردم ووفوری گفت
آخيش حامد
چرابیرون کشیدی داشتم حال می کردم
گفتم حالا کیرم تو کونته...بگو ببینم کیر من بهتره تو کونت یا کیر امیر ...
یهو الهه شوکه شده بود و تکون به خودش نمی داد وانگار مجسمه شده بود
گفتم چته انتظار نداشتی بگم از امیر
در آستانه ارضا شدن بودم و ابمو تو کونش ریختم وفقط اندک آب آخرشو فوری در صورت و دهنش بزور کاملاوتخلیه کردم و گفتم
حرفی داری بزنی بخورش آب کیرمو همونجوری بخور که درفلان پارک برای امیر ساک زدی و خوردیش در حالیکه اسمت تو شناسنامه من بود ...واقعا خجالت اوره وشرم آور
از جام بلند شدم
الهه باز به گریه افتاد واقعا حالم از این گریه هاش بهم میخورد ولی یهو گفت ...امیر کیه دیگه امیری نمی شناسم تو داری یه دستی میزنی
گفتم بهت ثابت کنم چی اونوقت
مدرک نداری و باز به گریه افتاد و گفت
تو داری الکی منووناراحت می کنی بجز داداشم و نوید و اون دوتا لات با کسی نداشتم
عصبی شده بودم واقعا جسورانه به من درو غ می گفت .به ساعتم نگاه کردم ساعت یک و ده دقیقه نصفه شب بود و میدونستم امیر بیداره و خواب نیس و تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم و روی الهه روکم کنم و
گفتم الان بهت ثابت می کنن امیر وجود داره و دوبار کونتو گاییده و براش هم ساک زدی در حالیکه دو روز بعدش عروسیمون بوده
شماره امیر رو گرفتم وسه زنگ خورد جواب داد
سلام امیر ...ببخش این ساعت مزاحمت شدم
سلام حامد ...پولو واریز کردم واسه اون بود زنگ زدی
گفتم نه بابا پوله اومد تو حساب اما واسه اون مورد الهه بهت زنگ میزنم ببینم تنهایی و کسی پیشت نیس
گفت راحتم زنم خوابیده و من در اتاق دیگه دارم کتاب میخونم حرفتو بزن در خدمتم
گفتم ببین امیر ...من با الهه مشکل دارم وخلاصه بگم چون خسته ای و آنوقت مزاحمت شدم ...الهه کلا منکر آشنایی باتو هست و میگه امیر رو نمی شناسم میخام بهت ثابت کنی البته امیر...ناراحت نشی،...چه بسا الهه راست بگه ...کلا میخام روشن بشم
گفت واقعا منکر من شده ...باشه ...گوشیو بهش بده و رو بلند گو بزار تا خودت هم بشنوی
و گوشیو دست الهه دادم و امیر گفت
سلام الهه
جواب سلام رو بده عزیزم به یاد گزشته که سه بار سلامم می کردی یادته
الهه گفت تو رو نمی شناسم خفه میشی یا قطعت کنم
فوری رو الهه داد زدم
به جون نگین ادامه ندی و قطع کنی می کشمت جوابشو بده
امیر گفت یعنی منو نمی شناسی
نه نمی شناسم
گفت یادته برات شورت گلی آبی خریدم و با ادکلن و گفتی پس سوتینش کو...و من گفتم وقتی برات میخرم که بهم کون بدی و تو قبول نمی کردی واون روز ی که اولین بار آوردمت خونه بابام که بزارن کونت تو شورت تنت نبود این نشونه اول...و نشونه دوم ...ناخن انگشتای دست راستت رو نگرفته بودی ولیرچپت کوتاه بود و من بهت گفتم چرا اینجوریه ...گفتی آخه عهد کردم تون روزی که به امیرم کون بدم ناخنام باید این مدلی باشن...و نشونه سوم که دیگه نمی تونی زیرش بزنی ...گوش کن حامد ...نشونه سوم اینه که لای چاک کون زنت ...که الهه خانم باشه درپای سمت راست ...انتهایش...دو دونه خال سیاه خوشکل هست که خیلی نازه و دیدنی ...لابد حامد...تو متوجهش شاید نشده باشی برو الان زیارتش کن ...تا بدونی من بیخود نمیگم دو بار کون الهه رو گاییدم و ابکیرمو تموم و کمال توش ریختم و در پارک هم بعد از اینکه برام ساک زد مقدار کمی آب کیرم لای گونه هاش مونده بود که من خواستم پاکش کنه اما الهه نخواست و گفت بیخیالش...اگه نامزدم دیدش و سوال کرد بهش جواب میدم بستنی خوردم وتموم
امیر ادامه داد ...شرمنده توم حامد ...به جون بابام نمی خواستم این جوری بشه ...کاری نداری ...بای حامد ...
و امیر قطع کرد
الهه هیچ حرفی واسه گفتن نداشت و سر بزیر گریه می کرد رفتم سراغ چاک کونش
راستش چند سال زنم بود اصلا متوجه دو خال سیاه لای کوس،وکونش نشده بودم و دیدمش .واقعا در همون آدرس امیر...دو دونه خال خوشکل و باحال بود ...و به الهه گفتم
دیگه چی مونده بهت بگم ...خاک بر سر من فقط
رفتم بالکن و به فکر فرو رفتم
به یاد اون روزی افتادم که دو روز قبل از ازدواجم با الهه در همون پارک باهاش قرار داشتم و اومد ووقتیکه گونه شو با لکه زرد رنگ دیدم و سوال کردم
الهه با زرنگی و تبسم و خنده خاصش بهم گفت
هههه اووه حامدجوون چند دقیقه قبل با دوستم هما جوون بستنی خوردیم وومال بستنیه ...ههههه
     
  
مرد

 
ادامشو رو نمیگی
     
  
زن

 
اون شب به ایام قبل از ازدواجم با الهه فکر می کردم وبعد از اینکه فهمیده بودم...بهترین رفیقم و بهترین مونس دوران مجردیم ...یعنی امیر با الهه رابطه جنسی داشته ...واینکه وقتیکه الهه رو برای اولین بار دیدم و عاشق جمال و اندام و کون وتشکیلاتش شدم و اون روز هم امیر باهام بود و عجولانه و از سر هوس وشهوتم الهه رو نشون و انتخاب کرده بودم ...امیرانصافا چندین بار بهم گفت ...رفیق من ...حامد جان این دختر ی که تو دنبالش افتادی ...به درد زندگی تو نمی خوره ...اما من احمق و بی شعور اصلا به حرفاش توجه نکردم حتی به این فکر نکردم چرا امیر مخالفه و دلیلشو باید ازش می‌پرسیدم...و بدونه توجه شاید عجولانه با الهه نامزد و ازدواج کردم و واقعا هم امیر در دوستی و حق من نامردی نکرد چون دقیقا یادمه بعد از نامزدیمون با الهه ارتباطش رو با من تقریبا کم کرد و علیرغم اینکه دعوتش کرده بودم به مراسم و جشن نامزدی و عروسیم... نیومد چون نمی خواست دختری رو در لباس عروس کنار بهترین دوستش بنام همسر ش ببینه که دوبار کونش گزاشته و واسش ساک زده و این نشونه مردونگی و اخلاص در دوستیش با من بود باوجود اینکه بعد از ازدواجم چند بار هم به صرف شام دعوتش کردم اما امیر هر بار طفره میرفت و بهونه ای جور می کرد و خلاصه ارتباطش رو با من قطع کرد که یه وقت به زندگیم لطمه ای ناخواسته وارد نشه...رفقات و دوستی واقعی رو با امیر رو الان درواقع درک کرده بودم ...دلم طاقت نیاورد رفتم اینستا و بهش پیامک دادم ...
سلام امیر دوست واقعی من ...خیلی دمت گرم الان میدونم تو چه رفیق بامرامی بودی ...خیلی مردی...
و در همین لحظه دست گرم الهه رو روی شونه هام حس کردم و بلافاصله و موهامو نوازش کرد و پشت گردنمو با لباش بوسید می‌دونستم داره خایه مالیم می کنه که از،دلم دربیاره که گند کاری با امیر رو یه جورایی ماست مالی کنه حس عجیبی گرفته بودم الهه دست دیگه شو داشت به طرف کیرم می‌برد و تااومدم خودمو جمع و جور کنم از زیر شلوارم کیرمو گرفت ودر دستش زندونی کرد به سرعت کیرم سفت شد لامصب بوی بدنش هم چه عطری داشت ...همین بو رو هم قطعا امیر حس کرده...کیرم کاملا سفت شده بود و الهه برای اینکه سنگ تموم بزاره سوراخ کونمو هم نوازش کرد و با این کارش به اوج شهوتم رسیدم و فوری برگشتم و رو الهه سوار شدم و خواستم یک ضرب کوسشو بکنم که چشمم به دهن بازش افتاد که از شهوتش این حالت رو گرفته بود و کیرمو به دهنش هدایت کردم و تا جایی،که راه داشت فرو کردم الهه عاق میزد و آب دهنش از اطراف کیرم بیرون میزد بهش گفتم اینجوری کیر امیر رو در پارک میخوردی ...هان ...نمی دونستم چه زن جنده ای دارم و اون روز با هزار آرزو و دلخوشی اومدم سر قرار که خوش بگذرونیم اما تو قبلا خوشیتو با بهترین دوستم داشتی ...آخ آخ من چقدر ساده بودم ...
برای لحظاتی کیرم رو بیرون آورد و گفت. آه حامد منو ببخش میخام جبران کنم هر چی بگی قبول می کنم
بهش گفتم چی مونده که بگم ...از دست تو چیکار کنم ...حتی نمی تونم طلاقت بدم و یا بکشمت چون پای دخترم در میونه ...اخ اخ اخ کاری کردی اون بی شرف نوید ...به من میگه کوس کشی و بی رگ و بی عرضه ...حالیته ...این حرفا رو در عالم شهوت و خشم به الهه می گفتم الهه مطابق معمول به گریه افتاده بود دررحالیکه داشت کیرمو می خورد خیلی جالب شده بود ساک با گریه و اشک...و من در عالم شهوت و خشم...یک تقابل جالب و جدید ...از کیرم آب شهوت زیادی تراوش کرد و دهن و صورت اشک آلود زنمو بیشتر خیسوندو الهه خیلی خوب و بدون عجله کیرمو بازبان و لباش تمیز می کرد بهش گفتم گفتی جبران می کنم
گفت ارره به جوون نگین هر چی بگی
گفتم آنچه از امیر و خودت میدونی بهم بگو

گفت باشه
اون ایامی که تازه داداشم بهم تجاوزکرده بود و حال و احوال خوبی نداشتم از بابک داداشم خواستم در ازای اینکه کونمو بزور می کنه منو کمی به حال خودم رها کنه و بزاره راحت تر با هم کلاسیام و دوستام در بیرون بگردم چون بابک منو فقط برای خودش میخواست و حتی در بیرون ازخونه دنبالم میومد و راحت نبودم و بهش الکی قول دادم که فقط مال خودش هستم کونم مال اونه و قبول کرد واینجوری موفق شدم حداقل بیرون از خونه و دور از هر چشم و کسی به کیف خودم باشم...یک روز که مانتو تقریبا چسپ زیبایی پوشیده بودم و کونم رو بخوبی نمایش می دادم اتفاقی هما رو دیدم که بدتر از من با مانتوش نمایش اندامشو میداد ...خب هما هم در خونه بهش خیلی گیر می دادند و راحت نبود و اون روز یادمه خیلی پسرا دنبالمون می کردند و متلک بارمون می کردند و من و هما هم راستش کیف می کردیماما یک پسر بی ادب واقعا شورشو درآورده بود و با متلک های زشتش اونم با صدای بلند عصبیمون می کرد و کارو به جایی رسوند که دست مالیمون هم می کرد یهو متوجه سرو صدا و درگیری هایی پشت سرمون شدیم و متوجه شدیم اون پسرره بی ادب داره کتک میخوره و توسط امیر ...ما دیگه رفتیم و به یک کافی شاپ که نوشیدنی بخوریم و کمی نشستیم و منتظر سفارش بودیم که گارسن دو کیک و آب میوه برامون‌آورد تعجب کردیم چون سفارشی نداده بودیم اما گارسن گفت ایشون براتون سفارش کرده و اشاره به امیر کرد که در میز دیگه لم داده بود چیکار میتونستیم بکنیم و هما قبل از من با اشاره و ایما ازش تشکر کرد و امیر هم مودبانه نیم خیز شد و عرض ادب کرد از تیپ و رفتارش خوشم اومده بود و هما از من بیشتر ...اما هما دوس پسر داشت و حتی به خواستگاریش هم اومده بود اما باباش راضی نبود و ایراد گرفته بود که شغلش یعنی مکانیک ماشین به قواره و فاز خانواده اش نمی خوره ...بلند شدیم و موقع رفتن هما گفت بهتره بریم ازش تشکر کنیم ...امامن روم نمیشد و گفتم خودت برو اماهما بازومو گرفت و کشید و منو باخودش کشوند به سمت میز امیر و گفت ...مرسی از سفارشتون اما چرا بی اجازه برامون سفارش کردین ...هما با ناز ادا ی خاصی اینو به امیر گفت ...و امیر جواب داد ...قابل شما رو نداشت فقط خواستم در ازای بی ادبی اون پسر ّبی ادب خوشحالتون کنم ...وامیر بیشتر به من نیگاه می کرد کاملا معلوم بود که هدفش منم...و لبخندی زد به من و من راستش خجالت زده سرمو پایین گرفتم ...و آرووم به هما گفتم بریم ...دیگه...
و از کافی شاپ بیرون اومدیم و کمی راه رفتیم و به یک پاساژ حتی هم رفتیم و کم کم داشتیم این ماجرا روفراموش می کردیم و در صدد برگشتن به خونه بودیم که یهو امیر از کنارمون رد شد و یک تیکه یادداشت در کیف هما گزاشت و بهمون لبخندی زد و رفت هما خوشحال بود و می گفت هدفش منم و ازم خوشش اومده و من در دلم متعجب بودم چرا یادداشت رو در کیف هما تپونده...اما خیلی بهش اهمیت ندادم و سه روز بعد هما بهم زنگ زد و گفت به اون پسر زنگ زدم و امیر اسمشه و خیلی مودب و باکلاسه وازم قرار ملاقات خواسته اونم توم باشی ...بهش گفتم چرا من ...گفت منم بهش گفتم خودم میام اون نمیاد ...اما اصرار و خواهش کرد که راضیت کنم ...و بعدش هما خواهش کرد و گفت بیا که تنها نباشم چون دوس پسر هم دارم وبالاخره راضی شدم باهاش برم ملاقات امیر... اون روز خیلی به خودم نرسیدم راستش از اینکه امیر چرا رو هما زوم کرده و مستقیم به من یادداشت نداده...اون روز هما اومد دنبالم و اتفاقا بابک که بهم شک کرده بود و انگار میخواست تعقیبم کنه با دیدن هما خیالش راحت شد و رفت و من و هما بیرون اومدیم و یک خیابان بالاتر و سرقرار سوار ماشین امیر شدیم ...با ادب و احترام خیلی خوبی خصوصا با من رفتار کرد و راستش کم کم ازش خوشم میومد و داشت در واقع مخمو میزد جلو یک سوپر ی ایستاد و رفت آبمیوه و کیک و حتی موز هم خرید هما نگران به نظر می‌رسید انگار منتطر اتفاقی بود امیر بهش گفت ...هماخانم نگران نباش میخام به دیدن رامین برم میدونم دوست داری ملاقاتش کنی ...هما ذوق زده جواب داد ...مرسی آقا امیر لطف می کنی ...و بالاخره امیر در نزدیکی شهرک تعمیر کاران ترمز کرد و پیاده شد وبه هماگفتم چه خبره میشه به من بگی هرچی باشه منو بزور با خودت آوردی
گفت راستش الهه...این رامین خواستگارمه وومکانیکه و همدیگرو دوس داریم و حتی دو بار به خواستگاریم اومده اما بابام و خواهر بزرگم مخالفن به شدت و رامین و امیر هم با هم رفیقن ...
گفتم خب وقتیکه خونه بابات مخالن دیگه تمومه و این قرار ها معنا نداره توم بهتره باهاش کات کنی لابد بابات بهتر میدونه
هما گفت ...اما ما عاشق همیم و سخته باهاش کات کنم و رامین هم ولم نمی کنه
امیر با رامین برگشت خوب بهش نگاه کردم امیر یک سرو گردن از ش خوش تیپ تر و بهتر بود اما هما و رامین بهم میومدند بهرحال من از هما خوشکل تر بودم و اندامم بهتر بود رامین هم سوار شد و من که پشت نشسته بودم ناچارا اومدم جلو و کنار امیر سوار شدم که رامین و هما راحت کنار هم باشن...امیر حرکت کرد و زیر چشمی به رونام که از مانتو بیرون بود گاها نیگاه می کرد و و بهم تبسم می کرد میدونستم در دلش چی می گزره... خب اون موقع بجز سعید با هیچ پسری ارتباط نداشتم سوا از مورد بابک که براستی ناجوان مردانه بهم هرروز تعرض می کرد و کاری ازم برنمی اومد...براستی از خجالت داشتم آب میشدم هما و رامین آرووم با هم حرف می‌زدند و انگار هم هما رو دست مالی می کرد چون دو بار شنیدم بهش می گفت نکن رامین زشته ...آبروم میره...امیر متوجه شد و اتفاقا از شهر هم خارح شده بور و گوشه ای توقف کرد و به رامین گفت ...با هماخانم برو اون گوشه کنار اون دو درخت و باهم حرفاتونو بزنید
و پیاده شدند و من و امیر تنها شدیم و بعد از لحظاتی بهم آبمیوه و کیک تعارف کرد و و من نمی خوردم و اصرار کرد مودبانه و چون نمی خوردم خودش به دهنم گرفت و بهم خوراند و همین حرکتش باعث شد منو لمس کنه و گفت ...الهه ...خیلی جذابی ...خیلی ...عاشقت شدم ...این حیا و شرمت منو داره می کشهنمی تونستم بهش جواب بدم خجالت می کشیدم در حالیکه از حرفاش خوشم اومده بود
گفت چرا حرف نمیزنی عزیزم ...تنها هستیم و هیشکی هم ما رو نمیبینه...یه چیزی حرفی بزن...اجازه دارم بوست کنم
نیم نگاهی بهش کردم و گفتم من و تو نامحرم هستیم
خندید و سیگاری روشن کرد و پک زد و آهی کشید و گفت.همین رفتارات منو شیفته خودش کرده ...باشه حق باتوه اما ...اما
بگو الهه اماچی
گفتم خب چرا اما
گفت ازاین لحظه تو دوس دختر من میشی و حق نداری با پسر دیگه دوس بشی...قبوله
تبسمی کردم و هیچی نگفتم
بهم موز تعارف کرد وموز خودشو نخورد و بین شلوارش یعنی روی خشتکش ایستاده قرار داد جوریکه انگار کیرش راست ایستاده بود و من ناخوداگاه بهش نیگاه می کروم و امیر با زیرکی این چنین منو داشت به هیجان و شور حال خاصی می کشوند رامین و هما برگشتن...و اون روز برگشتیم دو روز بعد هما بهم زنگ زد و گفت رامین به خواهر بزرگم زنگ زده و باز اجازه خواسته به خواستگاریم بیاد اما قبول نکرده و رامین هم باهاش مجادله کرده و گفته هر جوری شده هما رو میگیرم ...هما بهم گفت فردا قرار با رامین و امیر دارم توم بیا ...بهش گفتم من نمیام ...هما گفت لطفا به خاطر من بیا برای بار آخر فقط،و تازه امیر اصرار و شرط برام گزاشته که توم با خودم بیارم ...راستش حامد جوون دو دل بودم هم دوس داشتم امیر رو باز ملاقات کنم و هم میترسیدم از بابک که بدونه و الم شنگه برپا کنه بهرحال قبول کردم با هما برم ...اون روز به خودن کمی رسیدم و هما دنبالم اومد که بابک بهم شک نکنه سوار ماشین امیر شدیم و یک راست مارو به خونه اش برد جلو خونه شون من ترسیده بودم و نگران
و نمی خواستم پیاده بشم اما هما اصرار کرد و امیر هم خواهش،می کرد و بالاخره راضی شدم ...تعجب اینکه رامین در خونه پدری امیر تنها نشسته بود و انتظار مارو می کشید همه چیز آماده بود میوه و شیرینی وموسیقی ...و ابن شرایط منو مجددا نگران کرده بود ...هما اومد و بهم گفت

الهه امروز اومدم اینجا و این خونه که مال رامین بشم و پرده مو بزنه و با این کار بابام رو مجبور می کنم که رامین رو داماد خودشون قبول کنن و تو نگران نباش،و آوردمت که هم تنها نباشم و هم ناظر و شاهد کوس دادن من به عشقم رامین باشی ...ههههه...فهمیدی
گفتم واقعا که تو دیوونه شدی این کارت خیلی زشت و کثیفه ...و خطرناک و اصلا اگه رامین از فردا تو رو نخواست چی؟
گفت من میخاد عاشقمه...خیالم راحته و توم دیگه نصیحتم نکن لطفا و اگه دوس داری توم با امیر حال کن و اگه نخواستی امیر پسر خوبیه و باهات کاری نداره تا خودت نخای
وواقعا هم راست می گفت چون امیر باهام مودبانه و باکلاس رفتار میکرد و من به آشپزخونه و پشت اوپن که جلوش یک شیشه بود رفتم و ناظر سکس رامین و هما شدم و امیر هم در اون لحظات در حیاط خونه به گلها اب و به تمیز کردن حوض و کف ش مشغول شده بود .هردوشون لخت شده بودند بدن تپول و گوشتی هما برام جالب بود و بیشتر از اون اندام مو دار و چاق و با شکم کمی بزرگ و کون برجسته رامین و کیر سیاه با انبوهی مو که انگار ماه‌ها بهش رسیدگی تسده بود برام جالب توجه شده بود کیرش کوتاه واماکلفت و رگ دار بود و داشت منو کم کم هوسی می کرد رامین به شدت و با اشتهای زیاد اندام هما رو دستوری کشید وبه کونش کشیده میزد آنچنان که هما اخ اخ می گفت وسینه های درشت و ۸۵ هما رو می چلوند و فشار می داد برای لحظاتی رامین چشمش به‌من خورد و من خجالت زده از صحنه خودمو دور کردم اما طاقت نیاوردم چون شهوتی،شده بودم و کوسم خیس شده بود وبرگشتم جلو شیشه اما جوریکه زیاد معلوم نباشم رامین رو هما سوار شده بود و طاق باز کیرشو داشت در کوسش فرو می کرد یه دفعه هما فریادی کشید و گفت اخ اخ کوسم ...ای وای بابا جوون ...مامان جوونم ...و رامین اندکی تاخیر کرد و باز کیر شو بیشتر فشار داد و اینبار همابا تم زیادتر فریاد سر داد ...اخ اخ اخ درد م میاد رامین ...و رامین بجای اینکه کیرشو بیرون بکشه دستشو زیر کمر هما حلقه کرد و با دست دیگه اش شونه شو گرفت و با یک حرکت سریع و شدید کیرشو تا خایه در کوس هما جونش جا داد وبهش گفت ...هما دیگه کردمت و پرده تو زدم ...بابات و خواهر بزرگت رو صدا بزن تا بیان ببینن کیرم تا ته تو کوسته و دیگه عمرا ساز مخالفت نزنن...و بعدش رامین قه قه زد و می خندید و به هما تلمبه میزد و هما هم به گریه افتاده بود حالا گریه شادی بود یا گریه گاییدن کوسش اونم غیر رسمی،و غیر شرعی ...نمی دونم
و من غافل از اطرافم و پیرامونم که امیر کنارم ایستاد ه بود و با کیرش که از زیر شلوارش تابلو بود ...ور میرفت ودر حالیکه واقعا شهوتی شده بودم ...متوجه امیر شدم و خجالت زده بهش نگاه می کردم و امیر هم با نگاه سرشار از شهوت و نیاز به من خیره شده بود
     
  
صفحه  صفحه 7 از 7:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7 
داستان سکسی ایرانی

خیانت همسرم باعث شد مهاجرت کنم

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA