انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
داستان سکسی ایرانی
  
صفحه  صفحه 59 از 59:  « پیشین  1  2  3  ...  57  58  59

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده


مرد

 

داستان سکسی مرجان خواهر جنده




من نوید 21 سالمه از تهران و خواهرم مرجان 20 سالشه با پوست سفید و صورت خوشگل ،کون ژله ای ک وقتی راه میرفت از تو شلوار لرزشش معبوم بود، چشمان درشت که روز به روز سکسی تر میشد و اندامش هم برجسته تر میشد. دوست پسر داشت و چند باری هم دیده بودمش. چون از طرف خانواده ازاد گذاشته بودیم روز به روز تیپش بیشتر شبیه جنده ها میشد . تو مهمونی های دورهمی با فامیل و همکارای بابام دامن تا زانوش میپوشید بدون جوراب و ساق پاهای سفید و خوش تراشش رو مینداخت بیرون . چند باری دقت کردم خیلی از مردای فامیل زوم میکنن رو ساق پاهای خواهرم. واقعا پاهای خوش فرمی داشت . یه روز داشتیم با یکی از هم باشگاهی ها برمیگشتیم که خواهرمو از پشت دیدم داشت میرفت . تیپش هم عین جنده ها بود . یه شلوار لی پوشیده بود تقریبا تا زانوش و ساق پاهاش دیگه کامل لخت بود . یاسر هم باشگاهیم هم میگفت جووون عجب کوسیه ...
همین حرف ناصر حس بیغیرتی منو تحریک کرد . خیلی خوشم اومد یکی درباره خواهرم اینجوری حرف زد . منم ساکت بودم و یاسر هم دائم از خواهرم و پاهای سفید و کون بزرگش میگفت .
حرفاش کیرمو شق کرده بود . رفتم خونه و وقتی خواهرم اومد همیشه تو خونه لباس های کوتاه میپوشید . چند تا عکس یواشکی ازش گرفتم و رفتم حموم یه دست جق مرتب زدم . ابم خیلی زیاد اومد و تنها دلیلش خواهرم مرجان بود.

روز به روز رو مرجان بی غیرت تر میشدم و همین باعث شده بود رفتارم باهاش تغیر کنه . بیشتر دستمالیش میکردم و یه بار هم به شوخی بهش اروم لگد زدم که پام رفت لای کونش . نرم ترین جایی بود که تو زندگیم لمسش کرده بودم . نیشش باز شده بود و فهمیدم مرجان میخاره...

اولین حرکتی که ازش دیدم وقتی بود که رفته بودیم شمال و سمت جنگل که بودیم چند نفر با اسب اومده بودن . خواهرم با گوشی صحبت میکرد و داشت از ما جدا میشد . ده دقیقه بعد مامانم گفت برو دنبال خواهرت . رفتم دنبالش دیدم با یکی از اسب سوارا وایساده و عکس میگیره . چند تا عکس گرفتن و پسره گفت بشین رو اسب عکس بگیر . مرجان هم گفت بلد نیستم . خود پسره رفت رو اسب و گفت بیا بالا کمکت میکنم . من پشت بوته ها بودم و از نزدیک میدیدمشون . خواهرم دست پسره رو گرفت و پاشو گذاشت رو رکاب و رفت بالا همین که رو اسب نشست پسره از پشت بغلش کرد . خواهرم هم اروم جیغ کشید . پسره از پشت سینه های مرجان رو گرفت تو مشتش . مرجان عین جنده ها میخندید و میگفت ولم کن وگرنه جیغ میزنم ولی بیشتر خوشش اومده بود . پسره از اسب پرید پایین و خواهرم رو اسب موند. همونجور چند تا عکس سلفی گرفت و میخواست بیاد پایین که پسره گفت نمیشه باید هزینشو بدی که خواهرم گفت بزار بیام پایین حساب میکنم . پسره گفت نه من پول نمیخوام بزار دوباره سینه هاتو بگیرم بعد اسبش رو یکم وجحشی کرد و خواهرم ترسید و بعد از کلی التماس گفت باشه . پسره اوردش پایین و همین که مرجان رسید پایین دورو برشو نگاه کرد و دکمه های لباسشو باز کرد پسره یه جووون گفت و سوتین خواهرمو باز کرد و سینهاشو گذاشت تو دهنش و شروع به لیس زدن کرد و. خواهرم میگفت بسه بزار برم ولی چشماش خمار شده بود و صداش میلرزید . پسره دستشو برد پشت و از رو شلوار کون نرم خواهرمو میمالید . مرجان اصلا اعتراشی نمیکرد و کلا وا داده بود . پسره گفت شلوارتو بکش پایین . کونت رو هم لیس بزنم . خواهرم بدون هیچ حرفی دگمه های شلوارشو باز کرد و پشتشو کرد به پسره . منم داشتم واضح میدیدمش از پشت . پسره شلوار و شورتشو تا زیر کونش کشید پایین و کون خواهرم افتاد بیرون . اولین بار بود که کون سفیدشو لخت میدیدم . پسره زانو زد و لپ کون خواهرمو باز کرد و سوراخش از جایی که من بودم معلوم نبود . پسره کون خواهر جندمو باز کرد و شروع کرد به لیس زدن سوراخ کون مرجان . خواهرم اه و ناله ش بلند شده بود . پسره خیلی حرفه ای خواهرمو راضی کرده بود و مرجان هم که میخارید .
پسره بلند شد خواهرمو برد نزدیک یه درخت و چسبوندش به درخت . از نیم رخ میدیدمشون . خواهرم کاملا مطیع شده بود . کیر پسره رو میدیدم . حدود 18 سانت بود و خیلی کلفت و پشمای کیرشو هم نزده بود .

یه تف زد به سر کیرش و اروم اروم میکرد تو سوراخ کون خواهر جندم . مرجان هم صداش در نمیومد . شلوار و شورت خواهرم تا زیر کونش پایین بود و پسره هم ذره ذره کیر کلفت و بزرگشو میکرد تو کون مرجان . پنج دقیقه طول کشید تا تمام کیرشو تا خایه کرد تو کون خواهرم و چسبید بهش . میگفت جووون چه کونی داری خوش به حال دوست پسرات . کاش زنم میشدی ...
پسره شروع کرده به تلنبه زدن و خیلی راحت کیرشو عقب جلو میکرد و وقتی دیدم مرجان انقدر راحت کیر به اون کلفتی و بزرگی رو جا داده تو کونش حتما قبلا باید زیاد کون داده باشه .
پسره تلنبه هاشو سریع تر کرده بود و کون سفید خواهرم با هر ضربه ش مثل ژله میلرزید . صدای خواهرم بلند شده بود که با صدای اروم میگفت تند تر بکن و لپ های کونشو با دستاش باز کرده بود تا کیر پسره تا جایی که میشه بره تو کونش . مرجان خیلی حشری شده بود و میگفت عجب کیری داری جرم بده تا خایه بکن تو کونم .
پسره هم وحشیانه داشت خواهمو میگایید و کمر سفتی هم داشت . مرجان همونجور ایستاده داشت کون میداد و گاییده میشد و از لذت چشماشو بسته بود . پسره گفت داره میاد بریزم تو کونت ؟ که مرجان گفت اره بریز . پسره هم یه اه کشید و چسبید به خواهرم . سینه هاشو از پشت گرفته بود و اب کیرشو خالی کرد تو کون خواهر جندم . پنج دقیقه چسبیده بود به خواهرم و وقتی ازش جدا شد کیرش خوابیده بود و از کون خواهرم اومد بیرون . اب کیر غلیظ و سفید پسره از کون مرجان خواهر جندم اویزون شده بود . پسره یه لنگ اورد و سوراخ کون خواهرمو پاک کرد . مرجان هیچی نمیگفت و اروم شورت قرمز و شلوارشو کشید بالا و رفت ...
یه نگاه به کیرم کردم که ابم بدون اینکه دست به کیرم بزنم اومده بود . لذت بخش ترین صحنه های عمرمو دیدم . اب کیر سفیدم زده بود بیرون . ابی که با بیغیرتی و گاییده شدن کون خواهرم اومده بود...

نویسنده شخص دیگری بوده
اوس علی
زندگی یه شهوته
     
  
مرد

 
????, [????/??/?? ??:?? ب.ظ]
?اولين تجربه سکسي که شوهرم کنارم نبود...
چندمين تجربه ي سکسي من که شايد بهترين تجربم بود. منو رضا «همسرم» چند سالي ميشه که فانتزي سه نفره داريم. فانتزيايي که هر کدوم يه خاطره و داستان قشنگ تو ذهن ما ساختن...
تصميم گرفتيم يه تنوع تو رابطمون بديم. تنوعي که باعث شد خييلي از قبل بيشتر اين رابطه سه نفررو دوس داشته باشيم. همسرم چند وقت پيش بهم گفت دوس داري با دوست پسرت، دوتايي با هم باشين. يني من نباشم... اون موقغ نتونستم جوابشو بدم ولي تو دلم خييلي خوشم اومد. خيلي دوست داشتم تجربش کنم. تجربه اي که قراره فقط منو دوست پسرم باشيم...
چند وقت پيش تو خيابون با يه پسره آشنا شدم. تو خيابون قدم ميزدم که با يه 206اومد جلوم. شيشه ماشينو کشيد پايين بهم گف جايي ميري دوست داري بيا من برسونمت. خيليا وقتي ميرم بيرون بهم گير ميدن، شماره ميدن. ولي اينبار فرق داشت. وقتي نگاش کردم ازش خوشم اومد، هم خشگل بود هم خوش لباس... همين باعث شد بشينم تو ماشينش. يه کم که باهاش صحبت کردم ازش بيشتر خوشم اومد. پسر خوش صحبت و بامزه اي بود..
يه نيم ساعت باهم چرخيديم، وقتي نزديک خونمون شديم ديگ از ماشين «مسعود» پياده شدم. شمارمو بهش دادم و قرار شد با هم بيشتر آشنا شيم... اومدم خونه همه ماجرارو واسه شوهرم تعريف کردم. وقتي ازش صحبت ميکردم، شوهرم متوجه شد که ازش خوشم اومده و يه جورايي دوست دارم باهاش باشم. فرداش به مسعود پيام دادم، اونم همش قربون صدقم ميرفت و که چقد از من خوشش اومده و دوس داره باز ببينيم همو. چند روز گذشت مسعود گفت ميخاد ببينه منو، بريم بيرون با هم باشيم.
شب رضا اومد خونه بهش گفتم فردا با مسعود قرار گذاشتم بريم بيرون يه دوري بزنيم...
رضا بهم گفت دوس داري با مسعود سکس کني، منم تو بغلش خنديدم و گفتم اره.. رضا هم محکمتر بغلم کرد.
فرداش مسعود قرار شد بعدظهر بياد دنبالم و قبل اينکه بياد پيام داد خونه ي دوستم خاليه، اگه توام دوس داري بريم خونه ي دوستم. وااي که چقد دلم ميخاست مسعود راحت بغل کنم و ببوسم.شوهرم وقتي فهميد مسعود بهم گفته بيا خونه دوستم، بهم گفت دوست داري بري خونش و دوتايي با هم باشين. ولي واسم يه جوري بود چون تا بحال هر جا رفتيم دوتايي با هم رفتيم و همه ي تجربه هامون کنار هم بوديم... از يه طرفم ته دلم خييلي دوس داشتم تنهايي با مسعود باشم. چون مسعود فرق داشت يه جورايي انگار دوسش داشتم...
قبول کردم که بريم خونه ي دوست مسعود...
وااي قرار بودد چه اتفاقي بيفته....... ساعت 8 غروب مسعود اومد دنبالم با هم رفتيم خونه ي دوست مسعود، اول يه کم تو ماشين مونديم، بعد مسعود تنها رفت بالا منم دنبالش رفتم.تو پله ها به شوهرم پيام دادم دارم ميرم بالا پيش مسعود. هوا ديگه تاريک شده بود. رفتيم بالا مانتومو درآوردم و موهامو باز کردم، نشستم رو مبل، مسعود از آشپزخونه اومد محکم بغلم کرد و لبامو بوسيد. يه آهنگ ملايم گذاشت و دستامو گرفت دوتايي نشستيم رو زمين... يه کم با هم صحبت کرديم و خنديديم. کم کم بهم نزديکتر شد، قلبم تند تند ميزد، بيشتر حسش ميکردم، از يه طرف استرس شديد ميکشت منو، از يه طرفم هيجان نزديک شدن به مسعود تو دلم غوغا ميکرد.... اولين بار بود رضا پيشم نبود ولي همش حس ميکردم کنارمه... اررروم مسعود اومد کنارم دستامو محکمتر گرفت و گفت بلند شو بريم تو اتاق رو تخت. منم که از مسعود بيشتر شوق داشتم دستاشو گرفتم و دوتايي پريديم رو تخت. دراز کشيديم کنار هم مسعود لبامو و بوسيد دستاشو دور گردنم انداخت، منم هر لحظه قلبم داشت تند تر ميزد، نفساي مسعود و بيشتر حس ميکردم...منم مسعود و محکم بغلش کردم و ديگ اينقد داغ شده بودم که همش در گوشش صدااش ميزدم مسعودددد اونم هر بار ميگف جاان مسعودد... لباسشو درآورد بدنش خيلي تمير بود، همونجوري بود که دوست داشتم اصلا مو نداشت. بهم گفت لباستو درار، يه کم ناز کردم گفتم فقط ميخام تو بغلت باشم دوست ندارم لباسمو دراري، مسعود هم گفت باشه...
دوبار محکمتر بغلم کرد و اينبار داغي بدنشو کامل حس کردم، تو کمترين فاصله فقط نگاش ميکردم و اروم دستاشو برد رو سينه هام... وااي داشتم ديوونه ميشدم، دستاشو رو سينه هام فشار دادم و بلندم کرد که لباسمو از تنم دراره. لباسمو درآوردم دراز کشيديم پيش هم، دستشو گذاشت روي سينه هامو ارروم لباشو آورد رو سينه هاااام. ووااي، سوتينمو کشيدم پايين لباي مسعود و بردم نک سينه هام، با لباي داغش محکم سينه هامو ميخورد و با دست ديگش سينه هامو محکم فشار ميداد، صدااي ناله هام بلند شد، دوس داشتم داد بزنم، چقد هيجان داشتم، شهوت کل وجودمو گرفته بودد، مسعود عاشق سينه هام شده بود، سينه هاي سفيد و با نک کرم رنگ مسعود عاشق خودددش کرده بودد

????, [????/??/?? ??:?? ب.ظ]
محکمتر بغلش کردم، مسعود و فشار دادم رو سينه هام...
مسعود خاست بلند شه لباس زيرمو دراره، دستشو گرفتم بازم خوابيدم کنارش، اينقد فشارش دادم ديگ نتونس تحمل کنه، شرتشو درآورد. اروم دراز کشيد روم، لباشو گذاش رو لبام، بلندش کردم دراز کشيدم کنارش پامو بالا گرفتم کيرشو گذاشت رو شکمم. وااي اينق خيس و داغ شده بودم تحمل هر ثانيه سکس نکردن با مسعود واسم قابل تحمل نبود... خودم کيرشو گرفتم، تازه متوجه شدم چقد کير مسعود بزرگه و منم اصلا نميتونستم تحمل کنم. بهم نزديکتر شد، ديگ شرو کرد تلمبه زدن، وااي چق حال ميکردم. سرشو گذاشتم رو سينه هام که همزمان سينه هامو بزارم تو دهنش، انگشتمو کردم تو دهن مسعود، تا کسمو بمالم. کونمو بيشتر دادم بغلش. دوس داشتم بيشتر از اين شهوتي تر شه. همش بهش ميگفتم مسعود بکن... بيشتر بکن... گف يلدا بلند شو تو بشين روش، اين مدليو زياد دوس ندارم ولي بخاطر مسعود نشستم رو کيرش، بالا پايين ميکردم.پاهامو گرفت وحالا ديگ کيرش تا ته تو کسم بود. بيشتر خودمو فشار دادم رو کيرش، کونمو از پشت با دستاش گرفت فشار داد واي ديگ داشتم ارضا ميشدم تندتر بالا پايين کردم وااي خيس شده بودم ابموو ريختم رو کير مسعود و چن ثانيه بغلش کردم... وقتي فهميد ارضا شدم بلند شد سرمو فشار داد روي تخت کونمو تا جايي که ميتونست فشار داد تو بغلش. شرتمو کنار زد کيرشو تا ته فشار داد تو کسم.. واي گنده بودن کيرشو بيشتر حس کردم،، دستمو بردم روي کمرم تا دستامو بگيره و تندتر تلمبه بزنه.صداي تختم از تلمبه زدناي مسعود بلند شده بود، محکم ميزد رو کونم و قربون صدقه کونم ميرفت، چن بار کيرشو درآوردم و دوباره خودم ميزاشتمش تو کسم، همش ميگفت يلداا عاشق کونتم، خيلي بدنتو دوست دارم. حس ميکردم ديگ نزديک ارضا شه، محکمتر بغلم ميکرد و تند تر تلمبه ميزد وااي گفتم مسعود جرم دادي و بيشتر تلمبه ميزد صداش که بلند شد کيرشو کشيد بيرون ابشو پاشيد رو کونم.. منم کونمو بيشتر بردم سمت بغلش. اومد سمتم بغلم کرد و صداي قلب هر دوتامون ميومد... خيلي دوس داشتم بيشتر ادامه پيدا ميکرد و مسعود ديرتر ارضا ميشد،، به همين خاطر به خودم قول دادم بازم برم پيشش و اين بار بيشتر و داغتر از بار اول با مسعود يه سکس عالي داشته باشم..
     
  

 
#زن_چادری

دقیقا پنجاه سال پیش یعنی سال ۵۴ سه سال قبل از شورش ۵۷ توسن ۱۴ سالگی اولین کوسمو کردم! آخ چه مزه داد، آخه طرف یه کوس جا افتاده آجری بود لاکردار! حالا واستون میگم، صبر داشته باشین.
اون زمان بین نوجوونا مد بود موتور یاماها هشتاد بخرن، که بهش میگفتن مینی هشتاد، جمع و جور و خوشگل و تیز بود باکشم سه خط راه راه در سه رنگ میومد قرمز، سبز، و البته آبی رنگ مورد علاقه حاجیت، یعنی خودم! واسه همین وقتی با موتورم میومدم تو محل بروبچ میگفتن رخش ابی باسماتی اومد! باسماتی لقبمه، که اونم داستان داره و بعدأ بهتون میگم، اسمم هم آرمانه بچه و چاکر و خاک پای همه بچه ایرونیای گل !
منم عین بقیه نوجوونای هم سن و سالم تو کف موتور مینی هشتاد بودم! مرحوم آقام هیچ رقم رضایت نمی داد من موتور بخرم و میگفت جوون مرگ میشی ننت دق میکنه، والا من اصن تخمم هم نی ! آخه کونکش حاجی بازاری بود از اون پاستوریزه هاش، طوری که ۵۰ سال از خونه تا بازار پیاده میرفت اوضاع مالیش هم توپ بود اما هر روز باعاس پیاده میرفت دوکون، حتی بعد از اینکه واسه دااشم یه بنز ۲۸۰ چراغ جدید خرید بازم عین قاطر امامزاده داوود صبح سحر پاشنه هاشو ور میکشید و جلو در خونه یه فین جواد از ته دل میکرد و دستشم میمالید به آجر دیفال تمیز بشه و یا علی سورتمه میرفت طرف میدون شاپور و از زیر بازارچه سر میخورد سر بازار پاچنار بازار کفاشا و بعدم سرای امیر که حجرش بود! وقتی از حاجی یه دنده ناامید شدم رفتم سراغ ننم! آخ که من غلام همه ننه های دنیام، اصن غضروف ندارن، همش لطفن و همش عشق! اول زر زرای آقامو قرقره کرد، اما وقتی غصه و ناامیدی رو تو چشمام دید گفت باشه خودم واست میخرم اصن تو بچه ی منم هستی فقط حاجی که تورو بزرگ نکرده، اما مادر تابستون واست موتور میخرم مبادا حواست از درس و مشق بپره به موتور و تجدید بشی! تابستون شد و خبری از موتور نشد، هفته دوم رفتیم مشهد، اون موقع ها امام رضا خیلیارو حاجت روا میکرد آخه زمان شاه حرم زنونه مردونه نداشت و مجردا تقریبا همه تو بمال بمال ازدحام جمعیت حاجت روا و دوش لازم میشدن، واسه همین امثال مادرم که سنی ازشون گذشته بود و ملاحظه کارتر بودن از همون دور سلام میدادن و زیارت میکردن! منم فرصتو غنیمت دیدم و گفتم ننه، یادته به همین امام رضا قسم خوردی واسم موتور بخری؟ گفت من کی قسم خوردم، گفتم میخرم، اما قسم نخوردم بهش گفتم من اونچه رو که باید میگفتم، گفتم دیگه باقیش بین خودتونه! گفت بین کی؟ گفتم خود شما و شکستن قسم امام رضا! یهو گفت یا امام رضا دروغ میگه من قسم نخوردم اما برگردم تهران واسش میخرم، تورو به جدت غضبم نکنیا یا ضامن آهو! خلاصه این خرافات اولین بار اونجا به دردم خورد و ننه ساده دل و خدا ترسم از همون راه آهن که از قطار پیاده شد یکراست بردم میدون گمرک و رخشابیمو واسم خرید ! آقا اونسال تابستون تا دلت بخواد تو کوچه و خیابونای تهرون با این موتور با بقیه رفیقام ده دوازده تا مینی هشتاد سوار کونی دادیما یه روز ۲ بعدازظهر که محل خلوت بود سر کوچه موتورمو زده بودم رو جک و روش نشسته بودم تو سایه خرچرت میزدم تا رفیقام بیان ! یهو اصغر استوار معاون کلانتری ۱۲ که بچه محلمون بود و سنی ازش گذشته بود زد پس گردنم و گفت پسر حاجی تو هم لات شدی؟ ترسیدم و فورأ گفتم چتو مگه اصغر آقا؟ گفت واسه چی افتادی دنبال ناموس مردم؟ برگشتم دیدم نازی خانوم میگه! باورم نشد، نازی خانم یه کوس حدود چهل و دو سه ساله قد بلند رونای پهن کون روفرم و پهن کمر باریک سینه ها طالبی اما ازون سفتاش! آخ خیلیا تو کف نازی بودن اما نه به سن من یه نوجوون ۱۴-۱۵ ساله! گفتم اصغر آقا من بچم اصلا اهل این حرفا نیستم اشتباه شده! اصغر استوار رو کرد به نازی پرسید همین بود خانم، نازی هم که خیلی به اصغر آقا احترام میزاشت چون همسن باباش بود با خجالت گفت: خدا مرگم بده اشتباه شده، این اون نیست اون به این جوونی نبود! اصغر استوارم با رندی گفت این دفعه رو شانس آوردی برو به بقیه رفیقای موتور سوارت بگو بالاخره پیداش میکنم!
آقا کاشف عمل اومد که نازی خانم شوهرش یخورده کم داره و نازی هم مطلقه بوده چون اجاقش کوره و بچه دار نمیشه و خونه پدریش تو شهر ری بود و پدرشوهرش هم فرش فروش بود تو بازار ری و همین یک پسر رو داره که اونم کوسش تاب داره و شدیدا هم بچه ننه هست و نازی بخاطر نازائیش زن این عبدلبوکوس شده که اونم هفته ای چهار روز میره خونه ننه باباش! خلاصه طرف مشنگ که بود هیچ، کوس حروم کن بود! آخه کونی آدم هفته ای چهار روز یک همچین کوسی رو ول میکنه میره خونه ننش آن، مان، نباران بازی میکنه ؟
هفت هشت روز بعد نازی رو تو صف نون سنگکی دیدم، اومد جلو و پولشو بهم داد و گفت یه نونم واسه من بگیر من بیرون وایمیسم ! منم نون و گرفتم دادم بهش، گفت وایسا باهم بریم تا محل، تو راه گفت من نخواستم آبروت بره جلو اصغر آقا اما خودت اون شب تو تاریکی تو کوچه درختی پیچید جلوم ! خیلی بی حیایی! گفتم شما راجع به چی صحبت میکنی؟ گفت راجع به اونکه دستو بردی زیر چادرم و.... فکر کردی تو تاریکی نشناختمت؟دیگه رسیده بودیم به محل گفت بعدا فرصت پیش بیاد یجا خلوت بهت میگم ما دو تا خونه داشتیم تابستونها میرفتیم خونه باغشاهیمون که نزدیک میدون حر میشه که اون زمان باغ بود و خنک و اونجا یک زن و شوهر همدانی سرایدارش بودن، ته باغ یک واحد سرایداری آقام براشون درست کرده بود و اونجا زندگی میکردن و سرتاسر سال مواظب خونه بودن و شوهره باغبونی بلد بود و به درختها میرسید اومده بودن تهران چون شوهره پزشکی قبول شده بود و هفت هشت سالی به باغ می رسید تا دکتر شد، واسه زوج دانشجو عالی بود چون اجاره نمیداد و حقوق هم از اقام میگرفت بهر حال خانواده طبق معمول هر تابستون تا هوا گرم شد رفتن خونه باغشاهی، اما من رفیقام همه امیریه بودن و بیشتر با موتورم میومدم محل، مادرم هم بهم کلید خونه امیریه رو داده بود که هم گلدونای تو حیاط و آب بدم و هم گرمم شد برم اونجا، هنوزم نوجوون بودم و نگران نبودن که خونه رو بکنم مکان! سرتونو درد نیارم دوباره ظهر بود و با موتورم سر محل بودم که باز نازی خانم از اون دور اومد و چادرشم باد میداد و کوس و کون محشرشو بهم نمایش میداد! اومد جلو گفت کی وقت داری با هم یجا قرار بزاریم بریم پارک و راجع به اون شب بهم توضیح بدی؟ گفتم کدوم شب؟ بخدا اشتباه میکنی! گفت اشتباه نمیکنم اصلا همین الان بریم، گفت تو برو تو همون کوچه درختی منم میام اونجا و با موتورت بریم پارک! خلاصه اومد و ترکم نشست و دوتا کوچه جلوتر گفت وایسا اون زنها آشنا هستند برگرد! گفتم خب میخوای بریم خونه ما حرف بزنیم؟ پرسید کدوم خونه؟ جریان خونمونو واسش گفتم، یهو چنان حالت چشماش عوض شد که بیا و ببین یه حشر خاصی اومد تو چشماش، گفت اگه همسایه ها ببینند چی؟ گفتم من با موتور یواش میرم جلو، موتورو که بردم تو حیاط در رو باز میزارم تو هم دورتر بیا و دور و ور رو نگاه کن وقتی کسی نبود بچپ تو خونه و در رو ببندوای، از لحظه ای که صدای بستن در حیاط رو از پشت سرم شنیدم کیرم راست شد.
نوشته: باسماتی
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
#خیانت #بیغیرتی

فرید جونم. تو رو خدا نه نگو دیگه. من این همه ساله دارم تلاش میکنم که به اینجا برسم. اما حالا که خیلی بهش نزدیک شدم تو داری راهم رو میبندی؟ اونم تویی که همیشه پشتم بودی و مشوقم بودی؟ و خیلی جاها ب شدت کمکم کردی؟
آخه چی شد یهویی . تو چرا یهو ۳۶۰ درجه تغییر کردی. فرید تو تا دیروز داشتی ب همه پز میدادی که زنم دعوت شده ب اردوی تیم ملی. اما امروز صبح که از خواب پاشدی . کلا مدلت عوض شده. فرید بخدا فدراسیون واسم بلیط خریده. تو رضایتنامه پر کردی. خوب اگه نمیخواستی اجازه بدی چرا اومدی فدراسیون و جلو همه گفتی من افتخار میکنم ب ورزشکار بودن زنم.؟
وای بخدا دلم میخواست همون لحظه چند لیتر بنزین دم دستم بود و هم خودم و هم ترانه رو آتیش میزدم. تا این زندگی کوفتی که تا دیروزش برام بهشت و رویا بود. امروز بسوزه و خاکسترش رو هم باد ببره.اما چکنم که این بچه ی طفل معصوم تو گلوم گیر کرده و نمیدونم چیکار باید بکنم.آره دوستان من فرید ۳۶ ساله تا یک روز قبل از این اتفاق به دعوت شدن زنم ترانه به تیم ملی افتخار میکردم و ته دلم میگفتم بالاخره ترانه ی من ب آرزوش رسید. اما نمیدونستم که تو این مملکت کوفتی هر چقدر هم که تو رشته ات خوب باشی و به درد تیم بخوری ، فایده ای نداره و باید دم بعضی هارو ببینی. نمیدونستم نیم ساعت تمام بدن و ناموسش رو در اختیار معاون فدراسیون قرار داده که به چیزی که واقعا حقش هست برسه.ترانه با یه خانومی ب اسم مژگان تقریبا رقیب بودن چون هر دوشون توی اون پست واقعا عالی بودن ، اما لول ترانه تقریبا بالاتر بود. این رو همه ی هم رشته ها و مربی های لیگ هم میگفتن.
اما هربار که این دوتا به اردو دعوت میشدن. موقع انتخابی ترانه خط میخورد. واقعا به نا حق هم خط میخورد. تا جایی که بچه های تیم همه ناراحت میشدن و کلافه از تصمیم مربیشون.دوستان اگر من اسم رشته رو نمیگم ، فقط و فقط ب خاطر حفظ آبروی زنم و خودم و این بچه ای که بی گناه تو زندگی ما اومده .خلاصه بعد خط خوردنش از اردوی آخر خود ترانه ام تا یه مدتی افسرده و داغون میشد. و همش میگفت آخه چرا. چرا وقتی من تو همه ی آمارها از اون بالاتر هستم. اون مژگان کثافت انتخاب میشه. حتی تو مسابقه های دوستانه هم مربی من رو فیکس میذاره و اصلا از مژگان استفاده نمیکنه. اما ثانیه آخر مژگان انتخاب میشه.
اما این بار ترانه ی من انتخاب شده بود و اسم مژگان خط خورده بود و قرار بود ترانه به همراه تیم برن سنگاپور برای مسابقات.
منم خوشحال بودم تا اینکه اون کلیپ لعنتی با یه شماره تلفن غریبه برام تو واتساپ ارسال شد و وقتی من بازش کردم و دیدم برق از سرم پرید.و اونجا فهمیدم که چرا همیشه مژگان انتخاب میشده. چون همیشه به خواسته ی معاون فدراسیون جواب مثبت میداده. اما مثل اینکه اینبار ترانه خانوم پیش دستی کرده و پیشنهاد اون مرد کثیف رو قبول کرده.
با دیدن ترانه و اون مردک بد قواره تو اون فیلم خیلی ب هم ریخته بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم.فکر کن کسی که یه عمر براش زحمت کشیدی تا به یه جایی برسه و همیشه پشتش بودی رو توی یه ماشین مدل بالا تو حالت لب گرفتن ببینی . تازه اونم تو یه فیلمی که معلوم نیست کدوم کثافتی گرفته و فرستاده. و ته دلت هم نمیدونی تا حالا واسه چند نفر دیگه فرستاده باشه و آبروت تا کجاها ریخته شده.اما خوب یه حسی بهم میگفت که گرفته شدن این فیلم زیر سره مژگانه و چون دیده ایندفعه ترانه انتخاب شده بهش فشار اومده . احتمالا دیده ترانه سوار ماشین معاون فدراسیون شده. شک کرده و تعقیب کرده و در نهایت این فیلم رو تونسته بگیره.اونم تو یه جاده ی بیرون از شهر خیلی خیلی خلوت.اولین کاری که به ذهنم رسید این بود که اجازه ندم زنم بره ، تا ببینم بعدش باید چیکار کنم.چون میترسیدم اگه من کاری نکنم. فرستنده ی فیلم برا اینکه نذاره ترانه با تیم ملی بره. فیلم رو چند جا دیگه پخش کنه و آبرو ریزی بزرگتری درست کنه.ترانه هم هی قسم و آیه که اجازه بده برم. و چرا داری اینکار رو میکنی. منم هیچ بهونه ای پیدا نمی کردم و در نهایت گفتم شرکت یه ماموریت اجباری برای عراق رفتن بهم داده و باید برم. منم که برم بچه تنها میمونه و تو بمون پیش بچه.هی میگفت چرا قبول کردی . که الکی گفتم مدیرمون گفته نفر نداریم و اگه قبول نکنی ، باید برگه تسویه تو امضا کنی.
ترانه خیلی خیلی داغون و سردرگم بود که چرا یهو همه چی عوض شده.منم داغون و دل شکسته.سه روز مونده بود به پرواز تیم و من نمیدونستم باید چیکار کنم. اما از یه طرف هم میخواستم بفهمم که این رابطه تا کجا پیش رفته. یا اینکه ترانه برای این هدفش تا کجا میتونه ب من بی معرفتی کنه . حس میکردم این چند سال اصلا نتونسته بودم بشنامش.بهش گفتم حالا صبر کن ببینم میتونم مدیرمون رو راضی کنم که مثلا ده پانزده روز دیرتر برم. اگر شد تا فر دا بهت میگم.راستش این تایم یک روزه رو برای فکر کردن میخواستم ، تا ببینم چ خاکی باید رو سرم بریزم و چیکار کنم با این زندگی که یهو همه چیش بهم ریخته و پوچ شده همه آرزوهام.خلاصه کلی فکر کردم و نتیجه گرفتم اجازه بدم بره . تا بتونم بفهمم که رابطه تا همین حد یه بوس بوده که تو کلیپ دیدم یا نه عمیق تر و جدیدتر . راستش زندگی و بچه و حتی خود ترانه رو دوست داشتم. اما خوب بهم خیانت کرده بود و واقعا ته دلم خالی شده بود برا ادامه زندگی. اما فکر به آبروی خودم و حتی آبروی این بچه ، داشت مغزم رو منفجر میکرد.زنگ زدم بهش و گوشی رو برداشت و تا جواب داد گفت : عشقم چی شد ، قبول کردن؟ منم گفتم آره عزیزم قرار شد بعد برگشتن تو از بازیها برم .رفتم خونه ترانه هنوز نیومده بود و باشگاه بود. تو راه خونه هم رفتم مغازه یکی از آشناها و یه ست دوربین مخفی که راحت میشد تو خونه جاساز کرد خریدم. تو دلم گفتم این رو وصل میکنم. من که همیشه ماموریت میرم. اینطوری میتونم ببینم تو خونه ام چی میگذره.همین که رسیدم شروع کردم به جاساز کردن دوربین ها. برای حال و پذیرایی و هر دو تا اتاق خواب تهیه کرده بودم و نصب کردم. خوبی این دوربین ها اینه که نه سیم کسی میخواد نه آداپتور میخواد. نصبشم با چسب دو طرفه ای هستش که پشت خودش داره.خلاصه ترانه اومد خونه و کلی خوشحال از اینکه ماموریت من افتاده عقب و میتونه با تیم اعزام بشه.بهش گفتم بچه کو پس. چون همیشه قبل اومدن میرفت بچه رو از پیش مامانش برمیداشت و میومد خونه . اما الان با خودش نیاورده بود. من که پرسیدم بچه کو. گفت ب مامانم زنگ زدم گفتم دو سه ساعت دیرتر میام دنبالش یه خورده کار دارم.منم گفتم خیره ایشالا . کارت چیه؟
یهو دیدم شروع کرد لباساش رو درآوردن و مانتو و شلوار رو کشید پاییش و فقط یه تاپ تنش بود و یه شورت. که در حین اومدن سمت من گفت . کارم اینه که امروز یه حال اساسی ب عشقم و کیرش بدم که چند روز نیستم حالش خوب باشه.دیدن بدن نازش و اینکه اینجوری خودش بی مقدمه جلوم لخت شده داغم کرده بود. ولی از طرفی هم انگار دستم نمیرفت بغلش کنم و مثل همیشه باهاش ور برم و بخورم و بمالمش. اومد نشست جلو پام رو زانوهاش و دست انداخت شلوارکم رو کشید پایین و و کیر نیم خیزم رو گرفت تو دستش و شروع کرد زبون زدن. اما من واقعا مغزم جای دیگه بود و همش اون مرتیکه رو جای خودم تصور میکردم. اما نمیدونم چرا با این همه ناراحتی و غمی که تو دلم بود حسابی راست کردم و هر چی بیشتر اون مرتیکه رو جای خودم تو اون حالت تصور میکردم ، بیشتر راست میکردم و شهوتی تر میشدم. تصور اینکه زنم جلو یه مرد درشت هیکل زانو زده و داره با ولع کیرش رو میخوره ، بشدت داغم کرده بود. منم از موهاش گرفتمو یهو از دهنم پرید و بهش گفتم . جنده خانوم پاشو بریم رو تخت تا جرت بدم. یهو ترانه گفت اوف. شوهرم چ خشن شده و میخواد زنش رو جر بده. اما وقتی لفظ جنده خانوم خود ب خود از دهنم پرید ، حرارت بدنم تو دو ثانیه ب نقطه جوش رسید.خلاصه اون شب یه سکس خیلی شهوتی و همه چی تموم کردیم و بعدش رفتیم بچمون رو از مامان ترانه گرفتیم و رفتیم شام بیرون.دو سه روز مونده بود به پرواز ترانه.که من بهش گفتم ترانه جون من امروز باید برم چالوس برای شرکت یه قراردادی ببندم و تا فردا ظهر برمیگردم.
و فرداش مثلا راهی شدم به سمت چالوس. حتی ماشین رو هم نبردم و از خونه تا شرکت اسنپ گرفتم که شک نکنه و گفتم با ماشین شرکت میرم.رسیدم شرکت و همون اول صبحی برا خودم مرخصی دو روزه رد گردم و پیاده زدم بیرون.زنگ زدم به رفیقم که بیست ساله با همیم ، گفتم حمید داداش ماشینت رو دو روز لازم دارم و خلاصه رفتم ازش گرفتم. و هی تو شهر و دور و ور پرسه میزدم و هر چند دقیقه یک بار برنامه دوربین رو باز میکردم و می دیدم همه چی طبیعیه.
بعد دو ساعتی وقتی چک کردم دیدم ترانه و بچه خونه نیستن.و بعد یک ساعتی دوباره اومد اما بچه پیشش نبود .و تو دستش یه کیسه فروشگاهی بود. بعد رفت حموم و اومد بیرون با همون حوله رفت سراغ اون کیسه ای که اومدنی تو دستش بود . بازش کرد و دیدم اوه اوه یه ست لباس زیر سفید و بنفش خریده و شروع کرد پوشیدن اونا.وای از یه طرف عصبی بودم. و از یه طرف هم اون حس شهوته و تصور اینکه این لباس رو برا اون مرتیکه قراره بپوشه داشت دیونم میکرد. برای خودمم عجیب بود که چرا من تو این موقعیت شهوتی میشم. البته من خیلی سال بود تو این گروه های بی غیرتی عضو میشدم. و داستان هاشون رو میخوندم. حتی گاهی وقت ها با بیغیرت ها هم چت میکردم. اما تا حالا فکر بی غیرتی ب سرم نزده بود و فقط در حد سرگرمی بود.
بعد پوشیدنش با گوشیش یه زنگی زد و رفت جلو میز آرایش و شروع کرد ب بدنش لوسیون زدن و آرایش کردن. بعی نیم ساعتی آیفون رو زدن و ترانه رفت سمت ایفون و در رو
باز کرد.که من قلبم داشت میزد و دیدم بله همون معاون دیوث اومد تو خونه و دستش رو دراز کرد و با ترانه دست داد. مرتیکه بدون کوچکترین معطلی دست ترانه رو گرفت بالا و چرخوند و از پشت چسبید بهش و شروع کرد از پشت گردنش رو خوردن. ترانه هم عملا تسلیم شده بود و همونجوری که تو بغل مرده بود رسیدن به مبل و ترانه رو ب صورت قمبل رو مبل نگه داشت و چند تا چک آبدار زد رو لپ های کون زنم. و یهو شرتش رو کشید پایین و صورتش رو کرد لای کس و کون ترانه . مرتیکه هول هنوز کت و شلوارش تنش بود . اما انگشت فاکش رو کرده بود تو کس ترانه و با زبونش داشت سوراخ کون ترانه رو لیس میزد. فکر کنم قشنگ یه بیست دقیقه ای تو اون حالت با کس و کون زنم ور رفت و لیس زد. دیگه صدای ناله های ترانه بلند شده بود. از طرفی هم من تو اوج عصبی بودن . کیرم دو برابر همیشه راست کرده بود و تا حالا کیر خودم رو اینجوری ندیده بودم.ترانه برگشت و نشست جلو زانوهای اون حرومزاده و کمربند ش رو باز کرد و شورت و شلوارش رو با هم کشید پایین.
یهو عین جن دیده ها چشماش چهارتا شد.واقعا کیر عجیب غریب و دراز و خیلی کلفتی داشت. مرتیکه انگار اسپری مو گذاشته بودی انقدر سایزش درشت بود و کلفت.خلاصه چند ثانیه بعد ترانه از اون حالت کپ کردن در اومد و کیر و گرفت تو دستش و داد بالا و مستقیم با زبون رفت سمت تخمهای اون مرتیکه. و شروع کرد لیس زدن. و بعدش ساک زده. بعد پنج شش دقیقه ، مرده دست ترانه رو گرفت و بلند کرد و خودش لباساش رو کامل دراورد و نشست رو مبل و کیرش رو با دستاش استوار نگه داشت و بلند بلند داد میزد و میگفت بیا جنده ی خودم. بیا بشین رو جایگاهات. این جایگاه باید سه سال پیش مال تو میشد . اگر لجبازی نمیکردی و فاز عشق و عاشقی و خیانت نکردن به شوهرت رو نداشتی الان نفر فیکس تیمت بودی. اما اشکال نداره. کیر من رو هر وقت تو کست جا بدی تازه است.ترانه رفت رو مبل و کسش رو تنظیم کرد رو اون کیر عجیب و غریب و آروم اروم جا کرد تو کسش . وقتی تمام کیر جا شد تو کس تنگ ترانه . اولش یه ده بیست ثانیه ای جرات تکون خوردن نداشت و بعد یواش یواش انگار یه خورده کسش جا باز کرد و آروم آروم شروع به تکون خوردن کرد ، اون مرتیکه از پایین به بالا کیرش رو تکون میداد و وقتی کیرش میومد بیرون و دوباره تا ته میرفت تو . بدن ترانه قشنگ یه لرزش ریزی میکرد و معلوم بود کیر طرف با همه جای کسش برخورد داره که اینجوری از شهوت میلرزه. دو سه دقیقه بعد طرف سرعت تلمبه زدنش رو بیشتر کرد و ترانه هم سینه هاش رو محکم فشار میداد رو صورت یارو. در حین کس دادن هم دست طرف رو گرفت و گذاشت رو لپای کونش . منظورش این بود که لپ کونم رو با دستات فشار بده و چنگ بزن. چون همیشه موقعی که روی کیر خودم میشینه این خواسته رو ازم داره. انگار داغ تر میشه.بعد چند تا تلمبه زدن تو کس ترانه و چنگ زدن رو کون زنم. یهو تمام بدن ترانه شروع کرد لرزیدن و ولو شد رو اون کثافت کیر کلفت.صدای مرده هنوز تو گوشمه که با خنده گفت ترانه جونم همین؟ چرا انقدر زود. من هنوز شروع نکردم. تا از این کس و کون دود بلند نشده من توش تلمبه میزنم. که ترانه هم بی حال گفت تو هر چقدر دوست داری بکن.اگر تا قبل این چند دقیقه ، ترانه به اجبار به این سکس تن داده بود. کالا دیگه معلوم بود که خودش عجیب غریب دلش اون کیر رو میخواد. چون هم دراز بود و هم خیلی کلفت و کله قارچی. امکان نداره یه زن پر شهوت از این کیر بدش بیاد.
یه چند ثانیه که گذشت و ترانه یه خورده حالش جا اومد. یارو یدونه چک زد رو کون ترانه و گفت پاشو جنده خانوم. پاشو برام قمبل کن ، که خیلی وقته منتظر گاییدنت به صورت داگی هستم. پاشو که جوری کست رو بگام که خودت هر هفته واسه کس دادن بهم التماس کنی.بعد ترانه رو بلند کرد و هولش داد رو مبل و خودش پشت سرش و استاد. یه خورده کس و کونش رو خورد و بازی کرد . و بعد کیرش رو آروم گذاشت روی سوراخ کون ترانه ، که از کون بکنتش که ترانه یهو خودش رو کشید جلو و گفت نه نه. اصلا امکان نداره. تو با این کیرت کونم رو بکنی که من دیگه نمیتونم تو زمین راه برم. چ برسه به اینکه بخوام مسابقه بدم.اونم چیزی نگفت و سره کیرش رو گذاشت دم کسش و چند بار لای چاک کسش بازی داد و یهو تا دسته فرو کرد تو. جوری که ترانه ی لحظه نفسش بند اومد و گفت هی کسکش آروم. میخوای بکنی یا عقده هات رو خالی کنی. که طرف اصلا توجهی نکرد و دست انداخت تو موهای ترانه و آروم آروم شروع کرد تلمبه زدن.پدر سگ انگار بازیگر فیلم های تمام پورن بود. خیلی خیلی کار بلد بود و میدونست کی محکم بکنه و کی اروم با کس زیر خوابش لاس بزنه. که طرفش لذت ببره.یهو کیرش رو دراورد و رفت سمت اتاق خواب. ترانه گفت کجا؟ گفت دو تا از شالهات رو بهم بده لطفا.
ترانه هم گفت شال؟ میخوای چیکار. اونم به شوخی گفت حرف نباشه. فقط بیا دو تا شال بده.
که ترانه هم رفت و از تو کمد دو تا شال برداشت و داد بهش. برگشتن تو همون حالت داگی. پدر سک با یکی از شالها پاهای ترانه رو به هم بست. و دست های ترانه رو آورد پشتش و اونارو هم به هم بست. بعد با خنده گفت. جنده خانوم برا من اصلا مهم نیست که تو توی زمین راه بری یا اصلا رو نیمکت بشینی. الان برای من مهمتر از کل دنیا. گاییدن این کون تر و تمیز و گرد هستش.یهو ترانه گفت تو رو خدا نه. اذیت نکن بذار منم لذت ببرم دیگه. یارو گفت اصلا برام مهم نیست که تو لذت ببری یا نبری. در ضمن آرزوی همه داشتن این کیره. چشمات رو ببند و لذت ببر.ترانه گفت تو رو خدا نکن. من عادت ندارم به کون دادن و اذیت میشم. تخم حروم یدونه چک زد رو کون ترانه و گفت جنده خانوم خفشو و سعی کن کونت رو شل کنی که دردت کمتر بشه. برای من هیچ کدوم از این زرزر کردنات مهم نیست. سه چهار ساله من رو تو کف این کس و کون نگه داشتی و فاز آدم بودن و خیانت نکردن و این گوه خوریا برداشته بودی. حالا که دست و پا بسته جلوم قمبل کردی بیخیال این کون داغ بشم؟ من مژگان رو هم به عشق کون تو تلمبه میزدم. زن خودمم با تصور کون تو میکنم. بعد الان میگی بیخیال شم. یا سرت رو بنداز پایین عین یه جنده ی خوب و با اخلاق وظیفه ات رو انجام بده. یا اگه بازم حرف مفت بزنی مجبور میشم دهن گشادت رو هم ببندم. تا حتی نتونی ناله کنی. .بعد هی شروع کرد تف ریختن روی سوراخ ترانه و اونم هی گریه میکرد.من از یه طرف عصبی شده بودم. از یه طرف اون شهوت و فاز عجیب و غریب به عصبانیتم غلبه کرده بود و اتفاقا دوست داشتم طرف تا ته بکنه تو کون زنم و پاره کنه کون زنی رو که ب خاطر جایگاه و تیم ملی همه ی زندگیمون رو زیر پا گذاشت.بعد کلی تف مالی و انگشت تو کون زنم کردن. کیر گنده اش رو گرفت تو دستش و سرش رو گذاشت دم سوراخ و هی فشار میداد. اما مثل اینکه تو نمیرفت . و هی این پا اون پا میکرد.
ترانه هم هی میگفت دیدی میگم نمیشه. من تا حالا به شوهرمم از کون ندادم . تو رو خدا بیخیال شو. اونم یهو دست برداشت و ول کرد رفت سمت اتاق خواب . و بعد یک دقیقه برگشت که تو دستش یه کرم بود. ترانه تا کرم رو دید شروع کرد گریه کردن و گفت مرتیکه بس کن دیگه. من اصلا نمیخوام. همین الان دست و پام رو باز کن. نه تیم ملی میخوام نه چیزی.که حرومزاده خندید و گفت دیگه دیر شده دیوث. تو الان جنده ی خودمی. گفتم که حرف مفت نزن و از دادن لذت ببر. بعد کلی کرم ریخت سره کیرش و کلی هم خالی کرد دم سوراخ ترانه ، زن بیچاره ی من. بعد کلی کرم مالی کیرش رو گذاشت دم سوراخ. یذره که فشار میداد ، ترانه خودش رو ب سمت جلو میکشید و باعث میشد کیرش تو سوراخ نره. که این بار دست انداخت تو موهاش و گفت تخم سگ تا صبح هم کس و کونت رو بدی جلو من تا تو این حالت کونت رو نگائم ولت نمیکنم. اصلا شوهر بی غیرتت هم بیاد خونه همین وضعه. اصلا از خودش کمک میگیرم که لای کون زنش رو برام باز کنه تا براش کون زنش رو جر بدم . که بعدا هم خودش بتونه بکنه و تو براش بهونه نیاری.باورتون نمیشه این حرف هارو که زد کیرم بدجوری شق کرده بود که تو کل عمرم کیرم رو اینجوری ندیده بودم. قشنگ سره کیرم داشت نبض میزد و ترشح پیشاب میومد تو شرتم.بعد موهای ترانه رو تو مشتش گرفت و با کلی کرم سره کیرش رو گذاشت دم سوراخ و شروع کرد فشار دادن. سره کیرش که رفت تو و شروع کرد به هول دادن کیرش ، پاها و رون ترانه از درد داشت میلرزید و یه جوری داد میزد که من نگران بودم الان همسایه ها بریزن دم دره خونمون و ابروم بره ، اما برای اون حروم زاده هیچ فرقی نمیکرد و همینجوری داشت به گاییدن کون زن خوشگل و سفیدم ادامه میداد و هر ثانیه ضربه هاش رو محکم تر میکرد.
منم بین شهوت و غیرت گیر بودم و هی میگفتم پاشم برم خونه مرده رو بزنم پاره کنم . بعد هی تو دلم میگفتم مرده که ب زور تو خونم نیومده. زنت تا نیم ساعت پیش داشت خودش رو براش آماده میکرد و با جون و دل ساک میزد. حالا بری چی بگی. اما واقعا شهوت و دیدن این اتفاقات من رو ب شدت شهوتی و گیج کرده بود ، تا حدی که من این همه فیلم سکسی دیدم. هیچ کدومش من رو تا این حد ب اوجش رسونده بود . از رو شلوار کیرم رو دست گرفتم و همین که یذره مالیدم و فشار دادم. تمام آبم پاشید تو شورتم و کل شرتم چسبونکی شد.
اون تخم حروم هم همینجوری داشت کونی رو می گایید که من تو این چند سال زندگی شاید دو سه بار اونم هر بار یکی دو دقیقه تونسته بودم بکنم.
بعد دو سه دقیقه گاییدن کون ترانه جونم. دست های ترانه رو باز کرد. البته حس کردم خود ترانه ازش خواست . صداش ضعیف اومد اون لحظه. ولی حالتشون این رو نشون میداد که ترانه ازش خواسته باز کنه. چون همین که دستاش رو باز کرد. ترانه یه دستش رو گذاشت رو کسش و شروع کرد تند تند کسش رو مالید

ن و اون هم هی تلمبه زدنش رو تند تر و محکم تر میکرد و هی قربون صدقه هیکل و کون زنم میرفت و هی به من فش میداد. و میگفت خودمونیم فکر کنم شوهرت جای کیر ، هسته خرما داره ها، مگه میشه یه زن بعد چند سال متاهلی انقدر کس و کونش تنگ بمونه آخه. بعد خندید و گفت البته دمش گرم ، امانت دار و کس کش خوبی بوده که اینجوری این کس و کون رو دست نخورده نگه داشته و حالا رسیده دست صاحبش. این حرف هاش واقعا رو من تاثیر عجیبی میذاشت و همش حس میکردم دوست دارم بیشتر بشنوم.خلاصه که بعد چند دقیقه گاییدن کون زنم یهو یه دادی کشید و خودش رو شل کرد رو بدن ترانه و هلش داد و جفتشون ولو شدن رو مبل و بعد ۳۰ ثانیه کیرش رو از تو کون ترانه درآورد و یه دونه هم زد دره کون زنم و رفت سمت دستشویی. ترانه انقدر بی جون بود که اصلا حسش رو نداشت از اون حالتی که هست بلند بشه. تو همون حالت دست انداخت به جعبه دستمال کاغذی که پیشش بود و برداشت و شروع کرد کونش رو تمیز کردن. فکر کنم یارو تمام آبش رو تو کون ترانه خالی کرده بود . چون هی دستمال میکشید بیرون و سوراخش رو پاک میکرد و هی دوباره دستمال برمیداشت و همونجا رو پاک میکرد.اوت تخم حروم هم اومد و بالا سره ترانه شروع کرد لباساش رو پوشیدن و هی از کس و کون ترانه تعریف میکرد و هی شوهر ترانه که من باشم رو تخریب میکرد. می گفت شوهرت خواجه هست؟ چطوریه چند ساله زیرش میخوابی ولی انقدر کس و کونت تنگه. مگه میشه آخه. این کس و کون انگار تاحالا دست نخورده. ولی دمش گرم امانت داره خوبی هستش. بگو همینجوری دست نخورده نگهش داره. هر از گاهی من میام و آبش میدم.بعد به ترانه گفت پاشو جنده خانوم خوشگل من. پاشو خودت رو جمع و جور کن. یه کادو هم برات خریدم. اون رو هم بردار و دیگه یواش یواش چمدونت رو جمع کن برای سفر و برو برای تیم ملی کشورت بجنگ.
بدون اینکه منتظر جواب ترانه بمونه از خونه رفت و در رو بست. بعد یک دقیقه یهو ترانه زد زیر گریه ی شدید و و پاشد رفت جلو آینه قدی ، خودش. و نگاه میکرد و ب خودش بد و بیراه میگفت .
منم کل فیلم رو کپی کردم تو یه فلش که ببینم بعد باید ‌چ خاکی تو سرم بریزم.
نوشته: فرید
     
  

 
#استاد

(شب ساعت یک و نیم) شما استاد مایی
بعله معلومه کی استاده ، خوب بلدی، انگار مهره ی مار داری.این دو تا پیام که رد و بدل شد به خودم اجازه دادم که پا فراتر بذارم و خودمونی تر بشم.شوخی که ندارم ، الان کاملا جدی ام ، چته حرف بدی زدم؟بچه پرروبچه پررو که هستم و قبول دارم که خوب بلدم رد و بدل کردن تمام پیامها همراه با ارسال ایموجی بود ولی من بیشتر می فرستادم و بیشتر از ایموجی های خجالت و خنده استفاده میکردم.بهش گفتم خیلی حال میکنم با اینکه انقد پر انرژی و شاد هستی گفت اگه شاد نباشم چیکار کنم...مجبورم
میدونستم در مورد چی حرف میزنه
با شوهرش مشکل داشت و همیشه خوب میدونستم که مشکل از شوهر هیزش هست اما اون در حالی که خیلی پرانرژی و خنده رو بود خیلی باوقار و مودب هم بود.رویا ۱۹ ساله بود که با پسر عمم ازدواج کرد دختری که همشهریمون بود و نسبت دور فامیلی با هم داشتیم.رابطه ی من نه فقط با خونه ی عمم ، بلکه با تموم خانواده ی پدری و مادریم صمیمی و گرم بود.رفت و آمد هامون با هم خیلی زیاد بود و من همیشه یه پای همه دورهمی ها بودم.وقتی رویا با پسر عمم منوچهر ازدواج کرد من ۱۳ ساله بودم و همش خونه ی اونا بودم.یکسال بعد بچه دار شدن و بچه شون ۲ ماهه بود که به دلیل مشکل ریوی فوت شد،بچه دوماه توی بیمارستان زیر دستگاه بود و هر کاری کردن زنده نموند و یادمه چقدر هزینه کردن توی یکی از بهترین بیمارستانهای خصوصی...خییلی گریه میکردم و دلم براشون میسوخت و شاید دلیل این همه اشک و ناراحتی من رابطه ی نزدیکم با اونا بود.برگردیم به اوایل ازدواجشون؛اولین چیزی که خیلی برام عجیب بود و درست یک ماه بعد از عروسیشون اتفاق افتاد .
یه عمم یه بسته ای داد دستم که ببرم واسه پسرشو و عروسش.تخم مرغ محلی بود و یکمی سبزی خشکِ خورشت سبزی.
با دوچرخه بودم و پلاستیک رو آویزون کردم به دسته ی دوچرخه.نزدیک خونه پسر عمم اومدم ترمز عقب آرتیستی بگیرم(از اینایی که عقب دوچرخه یهو رو زمین کشیده میشه) که دوچرخه خوابید زمین و چند تا از تخم مرغا شکست.
خوشبختانه دو سه تاش سالم موند و سبزی ها هم کثیف نشده بودن چون توی یه پلاستیک دیگه بودن.خودمو جمع و جور کردم آیفون زدم و دوچرخه رو بردم توی حیاط زیر سایه ی درخت انگوری که انداخته بودنش روی چند تا تکه ی آرموتورِ جوش داده شده تا سایبون بشه.
خونه دو طبقه بود و طبقه ی بالا خالی بودطبقه پایین هم که پسر عمم و رویا زندگی میکردن.در هال رو زدم و رویا با چادر سفیدِ تازه عروس ها اومد در رو باز کرد و یاالله گویان رفتم داخل.آرنجم یکم زخم شده بود و سر زانو و کناره های پای چپم خاکی بود.نفس نفس زنان از خستگی و گرمای هوا گفتم بیا اینا رو بگیر من باید برم نون بگیرم اما شرمنده الان با دوچرخه خوردم زمین و چند تا از تخم مرغا شکست...گفت فدای سرت خودت طوریت نشده دست گلت هم درد نکنه.میخوای یه لیوان شربت بخوری بعد بری؟گفتم آره ممنون و رفت توی آشپزخونه و شربت ریخت تو لیوان و گفت بیا همینجا بخور.رفتم شربت رو که روی سنگ کابینت گذاشته بود رو خوردم و شاید ۲۰ ثانیه طول نکشید.در حالی که داشتم خداحافظی میکردم که برم رویا از اتاق اومد توی هال.یهو چادرشو انداخت زمین و دیدم که یه شلوارک تنگ و یه رکابی گشاد تنشه.اون لحظه یه کاری کرد که خیلی برای منی که ۱۳ ساله بودم عجیب بودسر سوزنی تحریک نشدم ، حس مبهمی تمام وجودمو فرا گرفته بود و هاج و واج داشتم تو ذهنم از خودم میپرسیدم که این کار الان چه معنی داره؟
چرا داره از من میپرسه؟و منی که گفت بهم میاد آرمین ؟ با یه عشوه و خنده ی خاصی میگفت ولی من گنگ بودم و هیچی نمیفهمیدم.همیشه و حتی الان برام سواله که آخه این چه حرکتی بود که انجام داد و هیچوقت به جوابش نرسیدم حتی بعد از اینکه بعدها ازش پرسیدم(در ادامه متوجه میشید)...یکم موندم و مات و مبهوت مثل کسی که آب یخ ریختن روش نگاهش کردم.نه تا اون زمان ارضا شده بودم نه اصلا به بلوغ رسیده بودم نه میدونستم جق چیه و نه چیزی از حشری شدن میفهمیدم فقط دقیقا یادمه که اون لحظه ناراحت شدم و گفتم این چه کاریه و با اخم از خونه اومدم بیرون.شاید اگه به بلوغ رسیده بودم جور دیگه ای برخورد میکردم بعدها که بزرگتر شدم به این فکر میکردم که تازه عروس بوده و از شدت حشریت یه همچین کاری کرده حالا چرا جلوی من؟ نمیدونم ولی اینو میدونم که خیلی بهم اعتماد داشت و شاید شاید این دلیلی برای این کارش بود.اینجای داستان شاید شمایی که داری داستان رو میخونی مسخره و گنگ بنظر بیاد و من این موضوع رو درک میکنم که باورش سخته خب اتفاقی عجیب ولی واقعی بود که گذشت...خلاصه از خونه زدم بیرون و روابط خانوادگی ما به همون شکل با قوت خودش ادامه پیدا کرد تا اینکه من سنم بیشتر و بیشتر شد و رسیدم به ۲۰ سالگی...از ۲۰ سالگی بمدت ۴ سال نامزدی کردم با ندا دختری که میپرستیدمش و بی نهایت دوستش داشتم ولی خب از بد روزگار به دلیل یه سری اختلافات خانوادگی و مجموعه ای از نباید ها و نباید هایی که شد جدا شدیم و من حالا یه پسر ۲۴ ساله ی خوشتیپ و خوش پوش بودم که ماشین داشتم و زندگی رو حواله کرده بودم به چپ خودم و در کنار اینکه مثل سگ کار میکردم، تفریحات و مسافرت با رفقا و عشق و حال و خوش گذرونیم هم به راه بود اما ته ته دلم حالِ دلم خوب نبود و یه افسردگی نسبتا شدید داشتم که ناشی از بهم خوردن نامزدیم بودبزرگتر که شدم کمتر خانواده رو میدیدم و تایم های خالیم بیشتر با دوستام بودیم ولی خب ارتباط مداوم خودم با همه ی خانواده رو هر چند دیر به دیر ولی دائمی حفظ میکردم و رویا هم سالی چند بار بهم زنگ میزد و اگه کاری چیزی داشت ازم کمک میخواست و میگفت من که برادر ندارم تو مثل برادرمی و باهات راحتم.راست میگفت خیلی باهام راحت بود ولی هیچ موقع رفتار اشتباهی ازش سر نزد بجز همون اوایل ازدواجش و اون داستان عجیب...رویا رو هم همیشه توی مهمونی ها میدیدم و همیشه ماخوذ به حیا بود اما خب زن خوش پوش و خوشبویی بود و در ضمن به حجاب هم اصلا اعتقادی نداشت.یه شب که مهمونی بودیم با دختر عموهام و بقیه ی خانوما توی اتاق داشتن لباسایی که خریده بودن رو به همدیگه نشون میدادن و ما مردا هم توی حیاط خونه بابابزرگم نشسته بودیم.یه عده پاسور میزدن و یه عده تعریف میکردن و میخندیدیم...البته خنده های ما ناشی از مستی و حالِ خوش شرابی بود که به برکت دستای بابابزرگِ جنتلمنم ساخته شده بود و داشتیم با جوونای فامیل میخوردیم و کیف میکردیم.آخ که چقدر چسبید اون مستی.تو حیاط که نشسته بودیم زاویه ی من و پسر عموم جوری بود که داخل خونه رو از پنجره ی روبروییمون میدیدیم و در اتاقی که خانوما توش بودن دقیقا روبروی ما بود.آخه پنجره های خونه بابا بزرگم از این پنجره های بزرگ بود که پایین پنجره تا نزدیکای زمین میومد.
بچه ها داشتن بازی میکردن و هی از پنجره میرفتن تو هال و هی میومدن بیرون که یهو یکی از بچه ها در اتاق رو باز کرد و پرید تو اتاق و در باز موندخدای من...چی میدیدم رویا با یه شلوار جین خیلی تنگِ خاکستری رنگ و یه سوتین مشکی وسط اتاق بود و میخواست یه لباسی که فکر کنم تونیک بود رو بپوشه.
همزمان با باز شدن در اتاق همه زنا جیغ زدن و در رو بلافاصله بستن...شاید دو ثانیه هم طول نکشید ولی به صورت کاملا واضح جلوم بود این صحنه و وقتی نگاه کردم ببینم پسر عموم هم این صحنه رو دیده ، متوجه شدم که حواسش جای دیگه بوده.آقا یه کرم عجیبی افتاد تو وجودم و تلفیق مستی و شهوت داشت دیوونم میکردیه شهوت عجیب که تا اون زمان اصلا نسبت به رویا نداشتم.به بدن توپر ، منحنی دار و خوش فرم رویا مدام فکر میکردم وکیرم به سرعت شق شد.
دوست دختری هم نداشتم اون مدت و خیلی وقت بود سکس نکرده بودم.
باور کنید انقدر حشری شده بودم که همونجا توی دستشویی ، در عالم مستی رفتم و یه جق حسابی به یاد اون بدن بی نظیر زدم و اومدم بیرون.شهوتم بهمون سرعتی که فروکش کرد ، به همون سرعت هم دوباره برگشت.حس عجیبی بود.
شب رفتیم خونه و به رویا پیام دادم.
هنوز گرمای مستیِ شراب توی وجودم بودم و سیگار مشت سیگار آتیش میزدم...
سالها بود که بهش پیام نداده بودم بهش و ارتباطمون در حد تماس های کوتاه بود،
بعد از سلام و احوال پرسی گفتم که چیکار میکنی و این حرفا و همینطور دیدمت امشب ، گفتم حالی ازت بپرسم ...پیاما داشت به درازا می کشید که گفتم اگه دوس داری بیا تلگرام حرف بزنیم گفت باشه و اومد تلگرام و سفره ی دلشو باز و کلی حرف زد.از اینکه فهمیده منوچهر هیزه و دو بار پیاماش با یه خانم دیگه رو دیده و این حرفا.درست میگفت رویا یک سال قبل بعد از این قضیه قهر کرد و رفت
ولی با وساطت عموم و عمم برگشت،
ظاهرا یه بوهایی برده بود که منوچهر درست بشو نیست ولی مونده بود سر خونه زندگیش و تحمل میکرد...اون شب فهمیدم که اوضاع رابطشون از چیزی که فکر میکردم خیلی بدتره و منوچهر پسر عمم زیاد بهش اهمیت نمیده .منم از حال روحیم براش گفتم و سفره ی دلمو باز کردم و از هر دری براش گفتم تا به خودم اومدم دیدم ساعت یک ونیم نصف شبه و کلی حرف زدیم،هنوز مست بودم و مدام داشتم به اون دو سه ثانیه ای که دیده بودم فکر میکردم آخرای درد و دلا و چسناله هامون تصمیم گرفتم یه تیری بندازم تو تاریکی و یه چیزی بپرونم؛
اما از عکس العمل رویا میترسیدم،
آخه بقول خودش مثل یه برادر رو من حساب میکنه،اما باز این شهوت لامصب کار خودشو میکرد و زور شهوتم چربید بهترسی که داشتم.یهو نوشتم رویا راستی
یه چیزی میخوام بگم با چندتا شکلک خنده و شیطونی گفتم لامصب شلوار جین خاکستری چقدر بهت میادعمدا گفتم خاکستری تا بفهمه ک دیدمش آخه اون لباسا رو فقط پرو کردن و بیرون ک اومدن لباساشون فرق میکرد.تا اینو گفتم شروع کرد به تایپ کردن ولی پیامش نیومد.
معلوم بود داره مینویسه و پاک میکنه!
ترسیدم خیلی ترسیدم نوشت بعله میبینم که شما هم هیز تشریف داری مثل پسر عمت؟ خواستم ی چیزی بنویسم ک چند تا شکلک خنده ی ملیح فرستاد.گفتم بابا بخدا بچه ها درو باز کردن دیدم رویا اشکال نداره شد دیگه ببخشید کائنات خواستن این اتفاق بیوفته و متاسفانه من این صحنه رو ببینم زهر مار ، متاسفانه چرا، از خداتم باشه بعد چندتا از اون ایموجیا که چپ چپ نگاه میکنن فرستاد
به محض اینکه گفت از خداتم باشه کیرم مثل سنگ سفت شد و در شق ترین حالت ممکن بود.سیگار روشن کردم، آخ که چقدر سیگاره میچسبید بازم...یکم جسور تر شدم گفتم از خدام ک نیست ولی خوب بود پسندیدم ، ایول به تو که تونستی این بدنو بسازی بابا بچه پررو کوفت دیوونه
+نه دیوونه نیستم ، خوبی های طرف مقابلو باید بگی تا انرژی بگیره لازم نکرده من خودم کوه انرژی ام نمیبینی؟بله میبینم ایوالله داری به مولا بچه پررویعنی جز بچه پر رو حرف دیگه ای نداری بزنی؟
چی بگم مثلا؟مثلا بگو تو هم ماشالا داری خوشتیپ واه واه چه تره خورد میکنه واسه خودش پس چی!! کم آدمی ام؟
چقدر زبوون میریزیاا آرمین شما استاد مایی بعله معلومه کی استاده ، خوب بلدی،انگار مهره ی مار داری. این چند تا تا پیام که رد و بدل شد به خودم اجازه دادم که پا فراتر بذارم و خیلی خودمونی تر بشم. شوخی که ندارم ، الان کاملا جدی ام ، چته حرف بدی زدم؟بچه پررو چیو جدی میگی؟بچه پررو که هستم و قبول دارم که خوب بلدم، خییلی بدنت خوبه رویا
نوشته: خخح
     
  

 
#زن_شوهردار #جنده #افغان

سلام من رضا 28 سالمه قدم بلنده و قیافمم معمولیه، گاهی اوقات که حوصلم سر می‌ره میرم تاکسی اینترنتی تپسی و یکم سرم گرم میشه، تا حالا چند مورد پیش اومده که با مسافرای خانومم به سکس ختم شده که امروز می‌خوام یکیشو براتون تعریف کنم که بدجوری پشیمونم کرد...یه شب تو خونه نشسته بودم که حوصلم سر رفت، تقریبا اواسط آذر ماه بود و هوا به شدت سرد بود، ساعتای حدودا یازده شب از خونه زدم بیرون و آنلاین شدم برای درخواست سفر، درخواست های زیادی میومد، من یه لحظه حواسم پرت شد سفری رو قبول کردم که مبدا و مقصدش خیلی جای پرتی بود و رفت و برگشت بود ،میخواستم لغو کنم ولی گفتم ولش کن من که کاری ندارم بزار برم.
رفتم و رسیدم به مبدا که یه جای اتوبان مانند بود اولش ترسیدم و در هارو قفل کردم, بعد از چند دقیقه دیدم یه پراید اومد پشت سرم و یه خانوم ازش پیاده شد و پراید رفت، من کلا عادتمه به مسافرای خانوم نگاه نمیکنم که یه موقع معذب نشن، به اینم زیاد نگاه نکردم فقط در همین حد که دیدم خانوم هستش، هرکدوم از مسافرایی هم که باهاشون سکس کردم خودشون یه جورایی شروع کردن اومد نشست تو ماشین و راه افتادم، یکم که رفتیم بوی الکلش پیچید تو ماشین حسابی مست بود، گفت: ببخشید میشه به بلوتوث ضبط تون وصل شم، منم گفتم بله حتما، وصل شد و گفت: لطفا میشه صداشو زیاد کنید منم صدای سیستمو تا ته زیاد کردم و اینم داشت همخونی میکرد با آهنگا، رفتیم و رسیدیم به مقصد که تقریبا میشه گفت شهرک صنعتی بود و جایی که مقصد بود،یه حالت کارگاه طوری بود، گفت صدای ضبط و کم نکنید لطفا،من الان برمیگردم، منم گفتم باشه،دیدم پیاده شد و یه آجر از زمین برداشت و زد به در کارگاهه و شروع کرد داد و بیداد کردن، یه پسر 27,28 ساله اومد بیرون و شروع کردن با هم دیگه دعوا کردن، من صدای آهنگ و کم کردم و از حرف زدناشون فهمیدم جفتشون افغانین، هم دیگرو میزدن و فوش میدادن، من مونده بودم چیکار کنم، برم یا وایسم، بعد پسره در ماشین و باز کرد دختر رو پرت کرد تو ماشین و گفت آقا ببرش، من خواستم ببرمش ولی دختره بیخیال نمیشد و باز پیاده شد، این وسط پسره یهو جوگیر شد زد شیشه در عقب ماشین و شکست! گفت: اینو واسه چی آوردی اینجا؟؟ دختره رو انداخته بود زمین پاشو گذاشته بود رو گلوش داشت خفش میکرد، من سعی کردم خونسرد باشم، داد زدم گفتم: بابا آروم باشید چتونه خار ماشین و گاییدید، یهو پسره اومد سمت من گارد گرفت، گفت: مگه نمیگم ببرش چرا نمیبریش، اومد یقه منو که پشت فرمون بودم گرفت! منم پیاده شدم بازم سعی کردم خونسرد باشم ولی بی ناموس یقمو گرفته بود ول نمیکرد، منم کشیدم زیر پاش، پامو همون‌جوری که خودش گذاشته بود رو گلوی دختره گذاشتم روی گلوش، گفتم الان خفت کنم کصکش؟ اینجا دختره یه عشقی کرد اینم بگم پسره گولاخ مولاخ نبود لاغر بود قدشم تا زیر شونه های من بود. بعد یکی دو دقه سرمو بردم پایین به پسره گفتم: ولت میکنم تا ولت کردم میری تو کارگاه درم می‌بندی منم ی جوری اینو از اینجا میبرم بیای بیرون این دفعه رحم نمیکنم بهت.
پسره بنده خدا رفت تو کارگاه و دختره یکم دیگه فحش داد و سنگ زد، بعد نشوندمش تو ماشین و بردمش، تو راه که داشتیم برمیگشتیم دختره کلا داشت گریه میکرد، که تازه من اینجا از توی آینه و تو تاریکی شب قیافشو یه کوچولو دقت کردم، عینک داشت و چشماشم کشیده بود ولی نه طوری که مشخص باشه افغانیه،سفید بود و تقریبا تو پر قیافشم خوب بود. انقدر مست بود حواسش نبود که افغانیه، زنگ زد پلیس 110، که داشت صحبت میکرد من گوشی رو از دستش گرفتم و قطع کردم، گفتم کصخلی؟! الان پلیس بیاد جفتتونم بر میداره می‌بره رد مرز می‌کنه، بعدازش پرسیدم داستان چیه؟ گفت: این حرومزاده سه ساله با منه تازه فهمیدم زن و بچه داره! بعد گفتم: این پسره مگه خونه زندگی نداره ک تو کارگاه میمونه؟ گفت: بابا خیلی پولداره خارکسه اینجوریشو نبین، منم گفتم والا به سر و ریختش نمی‌خورد پولدار باشه. که دو ساعت سعی داشت منو قانع کنه که نه پولداره! منم راستش باورم نشدخلاصه یکم دلداریش دادم و ارومش کردم
یکم تو خیابون چرخوندمش پول کرایه و پول شیشه رو هم خودش با اصرار بهم داد، بردمش جلو خونش و پیادش کردم، این قضیه واسه من تموم شد.حدودا یه هفته گذشت دیدم یه شماره غریب بهم زنگ زد، برداشتم دیدم یه دخترس میگه الی هستم، گفتم به جا نمیارم ببخشید، بعد داستان اون شب و تعریف کرد یادم اومد،گفتم آها خوبی؟ جانم بفرمایید، گفت می‌خوام برم جایی میشه لطفاً بیاید دنبالم؟ منم چون واقعا کار داشتم گفتم: شرمنده کاش زودتر زنگ میزدی الان کار دارم، گفت: عع باشه پس خدافظ.
گذشت و سه چهار روز دیگه باز زنگ زد، من شمارش و شناختم ولی بازم خودمو زدم به اون راه که مثلا نمیشناسم. گفت: سلام، گفتم: سلام شما؟ گفت: ای بابا الیم دیگه، گفتم: آها جانم بفرمایید، گفت: میشه لطفاً بیاید دنبالم تا فلان جا بریم؟ گفتم: اره میام، کجا بیام؟ همونجا که اون شب پیادتون کردم؟ گفت: آره، گفتم: اوکیه نیم ساعت دیگه همونجام.رفتم جلو خونشون دیدم یه کصصص ناز با یه ست زمستونی قرمز سفید اومد نشست تو صندلی عقب ماشین، اصلا انگار یه آدم دیگه بود، بعد گفتم کجا میخوای بری؟ گفت برو بهت میگم، یکم صحبت کردیم و اینا دیدم لحن حرف زدنش خیلی خودمونیه زدم بغل گفتم: بیا جلو بشین اومد نشست جلو و گفت: جلو این دکه وایسا،رفت از دکه ای که نزدیک خونه ما بود یه عرق و کلی مزه گرفت اومد.( من خودم بچه اون محل بودم نمی‌دونستم این دکه عرق داره) اومد نشست تو ماشین گفت: میخوری من اول گفتم: نه، دیدم تا گفتم نه خورد تو پرش، گفت: من دیدم یه جورایی انگار ناراحت شد دو دیقه بعد گفتم: بریز بخوریم دیگه، یهو انگار پرواز کرد، گفت: ععع الکی گفتی نمی‌خوری پس ههه... پیکارو ریخت و شاید باورتون نشه من انقدر فکرم درگیر مشکلاتم بود بازم نفهمیدم این چی میخواد و قصدش چیه! تو فکر این بودم که حالا از حرکت اونیم که پسررو زدم خوشش اومده و باهام حال کرده حالام حوصلش سر رفته اومده دو تا پیک عرق بخوریم و یه دوری بزنیم.تقریبا نصف عرق و خوردیم که دیگه ساعت شده نزدیکای دو نصفه شب و ما هنوز داشتیم میچرخیدیم و حرف میزدیم، این همش داشت چوس ناله میکرد که اره هیشکی منو دوس‌ نداره و فلان که من بگم مثلا نگران نباش من هستم و اینا، منم مثل پشمکا زده بودم تو فاز نصیحت و روانشناسی که نگران نباش درست میشه و فلان بعد گوشیش زنگ خورد گفت: بریم خونه به نظرت؟ گفتم: نمی‌دونم هرجور خودت راحتی واسه من فرق نداره‌.گفت : اره دیگه بریم.تو راه خونشون بودیم که من شاشم گرفت، از ماشین که پیاده شدم و وایسادم تازه انگار عرقه منو گرفت، یه قدم برداشتم دیدم دارم تلو میخورم، به زور خودمو رسوندم جلوی ماشین دقیقا جلوی صندلی جلو روبروی الی کیرمو دراوردم شاشیدم! قصد خاصیم نداشتم واقعا، بعدش که اومدم سوار ماشین شدم الی گفت: یه دور دیگه بزنیم بعدش بریم خونه، دوباره شروع کرد چوص‌ ناله که من تنهام و فلان که یه قسمت تاریک از جاده زدم کنار و گفتم: عب‌ نداره غصه نخور من هستم، اومدم لپشو یه بوس کردم انگار کل عمرش منتظر این لحظه بود! پرید لبامو گرفت شروع کرد خوردن و یه جوری با ولع میخورد که فرداش لبام درد میکرد و یکم کبود شده بود! دستشو گذاشت رو کیرم گفتم: میخوریش؟ گفت آره شلوارمو تا زانوم کشیدم پایین سرشو گرفتم تند تند کیرمو میکردم تو حلقش و هی تند تند داشت اوق میزد، که یهو با دست تند تند زد به سینم سرشو ول‌کردم گفت نکن الان بالا میارم گفتم باشه، نفهمیدم چن دقیقه شد داشت برام میخورد، که گفت: نمیخوای کصمو جر بدی؟؟ گفتم چرا در بیار ببینم، سینه هاشو اول انداخت بیرون تو اون تاریکی داشت می‌درخشید انقد سفید بود کصکش، نوک ممه هاش ازین بی رنگا بود اینایی که خیلی کمرنگه، سایزشم بزرگ بود، یکم ممه هاشو خوردم،سرشو گرفتم کیرمو کردم دهنش بعد گفتم بیا روم، صندلیمو خوابوندم و اومد روم، شروع کرد بالا پایین کردن، یه سر و صدایی میکرد که داشتم کر میشدم، جیییغ میزداا، تا حالا هیچ کسی زیرم این همه اه و ناله نکرده بود! جیغ میزد می‌گفت من جنده توام، کیر کلفتت داره کصمو جر میده همش این حرفارو با جیغ و ناله تکرار میکرد،تقریبا پنج دقیقه داشت بالا پایین میکرد که دیدم آبم داره میاد، ولی به روی خودم نیاوردم و ادامه دادم و آبم وسط تلمبه زدن اومد، یکم دیگه گذشت دیدم یه جیغ و آه از ته دلش کشید و ارضا شد، منم دیدم این ارضا شد الکی وانمود کردم که آبم اومد! بعد رفت رو صندلی شاگرد افتاد و گفت خیلی کیرت خوبه کصمو جر داد، تورو خدا همیشه بیا کصمو جر بده، پاهاشو باز کرده بود به کصش اشاره میکرد می‌گفت من جندتم توروخدا بزار کیرت همیشه بره تو این کس، منم میگفتم خوشت اومدا از کیرم عاشق کیرم شدی مگه نه؟ گفت: آره من جندت باشم همیشه باشه؟ منم گفتم: هر وقت اشاره کردم باید بیای کیرمو بخوریا؟ اصلا باید کیرمو بپرستی! گفت: جووون اومد سمت کیرم سرشو بوس کرد گفت چشم میپرستمش...یه نخ سیگار کشیدیمو لباسامونو پوشیدیم و راه افتادیم، نزدیک خونشون بودیم که اومد ازم لب گرفت گفت دلم نمیاد ازت جدا شم، گفتم فردا باز همو میبینیم نگران نباش که دیدم یهو کصکش باز حشری شد! گفت: بازم کیرتو میخوام، تو خیابون اصلی بودیم که زدم کنار جایی که هر ده دقیقه ماشین گشت رد میشه! ولی حشریت و مستی این چیزا حالیش نیست دوباره شلوارمو درآوردم یکم کیرمو خورد دوباره اومد روم بیست دقیقه داشت رو کیرم بالا پایین میکرد سه بار ارضا شد، ولی آب من نیومد، هرکاری کرد آبم نیومد، گفت: چیکار کنیم الان؟ گفتم هیچی عزیزم، من اوکیم، تو ردیفی؟ گفت: بهترین سکس زندگیم بود، خیلی کیرت خوبه. گفتم اگر سیر شدی دیگه بریم، گفت باشه بریم، نزدیک خونشون ک بودیم بخاطر نگهبان مجتمع شون که براش حرف در نیاره رفت عقب نشست، بردم رسوندمش، خدافظی کردیم و گفتم فردا می‌بینمت، تا اومدم ماشین و سر و ته کنم که دیدم برگشت گفت: میای بالا؟ آخه با خواهرشو بچه خواهرش زندگی می کرد، منم میدونستم این تا صبح نمی‌خواد ولم کنه یه بهونه ای آوردم و پیچوندم، خدافظی کردیم و رفتیم...اومدم خونه و بیهوش شدم، فرداش از خواب پاشدم رفتم بشاشم، دوستان چشمتون روز بد نبینه، گلاب به روتون تا اومدم بشاشم جوری احساس سوزش کردم که انگار داشتن یه سیخ نازک داغ میکردن تو سوراخ کیرم، با هزار بدبختی تحمل کردم و شاشیدم بازم گلاب به روتون دیدم شاشم خونیه. یعنی واسه یه شاش من مردم و زنده شدم! ینی پشمام ریخت گفتم خدا می‌دونه چه درد و مرضای دیگه ای داشته این الی خارکسه، نفهمیدم چجوری حاضر شدم و رفتم دکتر، بهش قضیه رو گفتم، اولش کلی دعوام کرد که اگه ایدز گرفته باشی میخوای چه غلطی بکنی؟! دیدم داره منطقی میگه واقعا اگر ایدز گرفته باشم ازش میخوام چه خاکی تو سرم بریزم؟! کلی آزمایش برام نوشت، از جمله تست HIV، آزمایش HPV( همون زگیل تناسلی)، واسه سوزش و خونی بودن شاشم هم گفت: عفونت مجاری ادراری گرفتی این چیز مهمی نیست زود خوب میشه، برو دعا کن مرضای دیگه ازش نگرفته باشی... تا فرداش که جواب ازمایشا بیاد من به معنای واقعی کلمه مردمو زنده شدم، با هزار تا دعا و نذر و نیاز رفتم جواب ازمایشارو گرفتم و بردم پیش دکتر، که خوشبختانه، خوشبختانه، خداروشکر گفت: واقعا شانس آوردی ، کاملا باهاش موافق بودم. واقعا شانس آورده بودم.اون روز و بخاطر خوش شانسیم جشن گرفتم، الی هم دائما داشت زنگ میزد و پیام میداد، اولش میخواستم جواب بدم هرچی دهنم در میاد بهش بگم، ولی گفتم ولش کن، اونم یه جور بدبخته.داداشای گلم به عنوان داداش کوچیکتر تون بهتون میگم میدونم جمهوری اسلامی مملکتمونو به گوه کشیده و خیلی از نیاز هامون که باید بتونیم به راحتی برطرفش کنیم و واسه خیلیامون انقدر بزرگ و دست نیافتنی شده مثل همین سکس که به محض اینکه هر کسی خواست بهمون کس بده با کله میریم میکنیم، می‌دونم این کاملا طبیعیه، ولی یک لحظه فکر کنید اگر خدایی نکرده طرف HIV یا همون ایدز داشته باشه چی؟ اگر زگیل تناسلی داشته باشه چی؟ پس لطفا لطفا با کسی که شناخت کافی ازش ندارید وارد رابطه جنسی نشید،یا دیگه اگر نتونستید جلو خودتون و بگیرید حتما حتما از کاندوم استفاده کنید. شما نمیدونید من تو اون یه روزی که منتظر بودم تا جواب آزمایشم بیاد چی کشیدم، واقعا امیدوارم هیچوقت تجربش نکنید...
همین دیگه امیدوارم همیشه حال دلتون خوب و جیبتون پر پول باشه.
نوشته: محمدرضا
     
  

 
#دخترعمو

اواخر ماه گذشته بود که دورهمی خانوادگی خونه ی عمه شوکت بود و همه دور هم میگفتن و میخندیدن و غیبت میکردن برعکس بقیه مردا که از این جمعا بدشون میاد خاندان ما استثنائا مرداشونم با زنا جمع میشن و به غیبت دست جمعی میپردازن پسرا تو حیاط خونه عمه کنار تاب قلیون رو چاق کرده بودن و سر اینکه کی چقد کشیده دعوا میکردن منم که طبق معمول چشمم دنبال اون یدونه دختر عمو بود و زیر نظر داشتمش اسمش مائده بود
درست از همون بچگی که با یه بستنی گولش زدم و به خیال بچگی خودم با یه بند انگشت دودولم کرده بودمش هنوز تو کفش بودم این دورهمی با بقیه دور همیامون فرق داشت مائده پیش دخترا نبود و روی مبل نشسته بود چت میکرد و گاهی نیشش باز میشدمردا که به بهونه ی ماشین جدید شوهرعمه رفتن دم در که سیگار بکشن فرصتو غنیمت شمردم و رفتم کنار مائده نشستم یکم فضولی کنم ببینم با کی چت میکنه کنترل تلوزیونو برداشتم یکم شبکه هارو بالا پایین کردم اومدم گوشیشو ببینم که دیدم بلند شد رفت تو اتاق عمه شوکت و تیرم به سنگ خورددل دل کردم که ردش برم یا نه یه نگاه به زنا کردم دیدم هیشکی حواسش نیست و دارن باقالی پاک میکنن دخترا هم توی اتاق کوچیکه صدای خندشون میومداب دهنمو قورت دادم و بلند شدم رفتم سمت در اتاق تو راهرو که رسیدم خواستم برگردم باز گفتم اگ کسی دید میرم سمت در دستشویی که ضایع نباشه در اتاقو که باز کردم دیدم مائده داشت نود میفرستادیهو هول شد گف برو بیرون دارم لباس میپوشم منم گفتم ببخشید نمیدونستم اینجایی برگشتم و رفتم پیش پسرا نشستم ولی خدایا من چی دیده بودممممم یه سوتین سفید توری که داشت از حجم ممه میترکیداز فکرم بیرون نمی رفت همش به یه نقطه خیره شده بودم و به چیزی که دیده بودم فکر میکردم تا اینکه پسر عموم زد رو شونم و گفت نمیکشی ؟ گفتم چرا چرا بده دیدم مائده اومد گف بچه ها تا بابام نیومده بدید منم بکشم هی پسرا شوخی میکردن که به عمو رسول میگیم و این حرفا دیدم برگشت به من گف صالح تو یچی بشون بگو خلاصه منم که شلنگ قلیون کوچیکه دستم بود دادم بهش و دو سه تا کام اماتور کشید و سرفه کرد رفت توباز من رفتم تو فکر دیدم نوتیف تلگرام اومد دیدم مائده نوشته توروخدا بشون چیزی نگیا گفتم چیو بگم ؟ گفت چیزی که دیدیو گفتم مگه من گوه خورم گف نه دور از جون و این حرفاشروع کرد توضیح دادن که داشتم تو اینستا لباس زیر سفارش میدادم و سایزمو نمیدونستم و این چیزا که گفتم چرا برای من توضیح میدی گفت برای اینکه سو تفاهم نشه آقا اون شب برگشتیم خونه ولی مائده از ترسش تا سه نصف شب دری وری میگفت و هر چند دیقه یبار میپرسید خیالم راحت باشه ب کسی نمیگی و میخواست ازم مطمعن شه
شب بخیر گفتیم ولی تا هفت صب انلاین بود من صبح رفتم اداره تو اتاقم حوصلم سر رفته بود رفتم یه چرخی تو مجازی بزنم رفتم تلگرام دیدم چتامونو دوطرفه پاک کرده برگشتنه تو ترافیک بودم داشتم توی تلگرام اهنگ پلی میکردم روی ضبط ماشین که دیدم پیام داده با خودم گفتم این میخاره باید یه حرکتی بزنم پیامشو سین نزدم تا رسیدم خونه و توی چت بش گفتم غروب بیا بریم بیرون یه دوری بزنیم گف چطور با من ؟ گفتم مگ چیه دخترعمو پسرعموییم دیگه چه اشکالی داره گف بزار به مامانم بگم گفتم نه نگو بیا بریم دیدم یکم مردد شد و یه نیم ساعتی افلاین شد بعد دیدم نوشته اوکی من میرم یه دوش بگیرم بعد بریم رفتم دنبالش تیپش با همیشه فرق داشت عطر خنک زده بود و یه تیپ مشکی باز جوری که یقه کراپش چاک و حجم سینه پیدا بود ولی دائم با کت میپوشوندش
یکم دور زدیم دیدم خودش زبون باز کرد گفت تو چیزی میخوای بگی گفتم مثلا چی گف ببین من یه اشتباهی کردم نمیخوام تا اخر عمرم باج بدم گفتم یعنی چی گف من تا خوده صب استرس کشیدم صالح تو دختر نیستی نمیفهمی ایناروگفتم بیشتر توضیح میدی ؟ اگر منظورت چیزیه که خونه عمه شوکت دیدم من فراموش کردم دیدم زد زیر گریه راهنما زدم اومد کنار خیابون و یکم آرومش کردم یکم خندوندمش و گفتم طوری نیست که همه این دوره هارو گذروندن ولی بیچاره پسره گیف برا چی گفتم اون عکسشو دیده من خودشو خندیدیمو به طعنه گفتم میشه با یه بستنی دیگه خرت کنم ؟ سریع فهمید و گفت خیلی بیشعوری همینجوری که میخندیدیم حرکت کردم و جلوی یه بستنی فروشی وایسادم گفتم نظرته ؟ گف بسه خجالت بکش گفتم بابا بستنی بخوریم تو دنبال چی رفتم بستنی قیفی گرفتم و شروع کردیم به خوردن دیدم گاز میزنه گفتم قیفی و باید لیس بزنی گف اره ولی نه جلوی تو سرتونو درد نیارم اون روز من یکم رامش کردم و تقریبا مخشو زدم و از زیر زبونش کشیدم که یک هفتس با پسره هم دانشگاهیش ریخته رو هم و پسره هم سریع باهاش سر بحث های سکس یو باز کرده شب تو پیام به شوخی بهش گفتم باهاش کات کن به غریب نمیرسه همچین گوشتیو بزنه زمین به پسر عموت بیشتر میرسه اولش جبهه گرفت و گف بهت خندیدم خیلی بی چاک و دهن شدی و. این حرفا ولی گمش کردم و اون شب مخو زدم و با قسم آیه که هیشکی نمیفهمه و من میام جلو خواستگاری و این کسشرا مخشو زدم یه دوسه هفته ای چت میکردیم که همه جم شدن خونه پدربزرگ به صرف شام منم از فرصت استفاده کردم و بهش گفتم به بهونه درس دیرتر برو میام خونتون اینم بگم که عمو رسولم و پدربزرگم تو یه کوچه میشینن خلاصه یه نیم ساعتی تو ماشین دم در نشستم تا عموم اینا برن خونه پدربزرگ و من برم خونشون به محض اینکه اومدم برم تو کار لب خوردن یهو در زدن جفتمون سکته زدیم من رفتم تو حموم رفت درو باز کرد داداشش سجاد بود اومده بود پلی استیشن رو برداره با نوه عمو بزرگم بازی کنن وقتی رفت گفتم درو از تو قفل کن بیا تو حموم گف من تازه حموم بودم گفتم بیاخلاصه رفتیم و لباسامو همون پشت در آویزون کردمو با ترس اومد تو گف صالح من دخترما گفتم باشه بابا چیکا به پردت دارم بیا تو رفتیم زیر آب داغ میخوردمش و میمالیدم جفتمون تو ابرا بودیم از پشت زیر دوش بغلش کردم داشتم تنظیم میکردم بزارم لای پاش یکم زانوهامو خم کردم که قدم کوتاه تر شه به سوراخش برسه که گوشیم زنگ خورد دیدم عمو رسوله سکته کردم از حموم همونجوری خیس اومدم بیرون جواب دادم گفتم جانم گف کجایی صالح بیا دیگه میخایم سفره بندازیم گفتم الان میام عمو نزدیکم گف اره ماشینت اینجاست گفتم چشم الان میام سریع خودمو با سشوار خشک کردم و رفتم و ده دیقه بعد از من مائده اومد جفتمون رنگمون پریده بود تو مهمونی تو چت بهم گفت که چرا به حرفت گوش دادم و ریسک بزرگی کردیم و اگ بگا میرفتیم فلان و بیسار که گوشیمو گزاشتم کنار با اخم یه نگاه معنی دار بهش کردم و اونم رفت تو قیافه تا اخر مهمونی
فرداش پیام دادم که بریم بیرون گفت لازم نکرده خلاصه با کلی کصلیسی گف دانشگاهم ساعت یک بیا دنبالم گفتم تا دو ادارم کف پ چرا میگی بریم بیرون گفتم منظورم بعد از ظهر بود خلاصه بعد از اداره مستقیم رفتم سر کوچشون وسوارش کردم تو دلم گفتم دیشب که ناکام موندی امروز دیگه باید بزنی بهش گفتم کجا بریم گفت نمیدونم گفتم خونتون کیه بعد گف حتماااا میبرمت ازین به بعد با خانوادت میای با خانوادت میری فکر تنها خونه ما اومدنو از سرت بیرون کن بعد از چند دقیقه گف ابجیم امروز مهسا و مسعود رو برده دکتر بریم خونش ؟گفتم مگ کلید داری گفت اره کلیدش خونه ماست گذاشته که برم لباسامو بردارم خلاصه رفتم دم خونشون کلید و برداشت و رفتیم خونه مهین ابجیش و نشستم روی مبل رفت یه شربت آورد و خودشو ول کرد تو بغلم و شروع کرد کسشر پرسیدن ک اره واقعا دوسم داری و میخوای بیای جلو اگر اره چرا تا الان چیزی نگفتی و این حرفا منم که کیرم داشت شورتو جر میداد کلا نمیفهمیدم چی میگه حواسم به ممه هاش بودفهمید دارم زل میزنم گف کجاااارو نگاه میکنی با تو دارم حرف میزنماااا گفتم حرف پشت گوشی هم میشه زد الان وقت چیز دیگست گف وقت چیه یه نیشخند زد شربتو گذاشتم رو میز خابوندمش رو خودم و گفتم وقت گاییده شدن به هفتاد روش سامورایی و خندیدیم و رفتیم تو لب بازی دیگه سکوت همه جارو فرا گرفته بودفقط صدای نفسای عمیق میومد و منی که حین لب گرفتن یکی یکی لباسامونو کم میکردم رسیدم به شورتش اومدم بکنم دستشو گذاشت رو دستم لبشو جدا کرد گف به جلو کاری نداشته باش تا بعد ازدواج باشه ؟ گفتم باشه با دست همه جاشو نوازش میکردم و گاهی وسط لب گرفتن محکم میزنم روی لپای کونش و چنگ میزدم تا لبا مونو جدا کردیم دیدم چشماش خماره گف پاشو بریم تو اتاق
رفتیم و روی تخت شروع کردم از لاله ی گوشش خوردن و مکیدن تا رسیدم به گردن گف کبود نکنی گفتم حواسم هست همینجوری میخوردم تا رسیدم به سینه ها وای از این فاصله چی میدیدم مننننن یه سینه ی هفتاد یا هفتاد و پنج دقیقه نمیتونم بگم از این پرتقال تامسونای کوچولو بزرگتر ولی همونجوری گرد و سفت و سربالا نیپل های نرم و کوچیک که هاله ی دورش صورتی بودن و خطشون محو بود اصلا نمیشد محدوده هاله شو فهمید با دون دونای ریزی که دلت میخواد کل سینه رو جا بدی تو دهنت
عین وحشیا میخوردم البته به این هم اشاره کنم که یکی از سینه ها یکم کوچیکتر بود و سر این مسئله وسط عشق بازی چقدر خندیدیم خلاصه دوباره مشغول شدم و با زبون مثل جاده چالوس پیچ و تاب خوردم تا رسیدم به نافو بوسیدم و لیسیدم تا رسیدم به بالای کصش یه نفس عمیق کشیدم و برخلاف رابطه های قبلیم اصلا بوی ماهی و این چیزا نمیداد بوی شامپو بچه میداد یه گص سفید لیزر رفته که بالاش مثل کوهان شتر برامدگی داشت
یه گاز آروم از بالاش گرفتمو پاهاشو باز کردم انداختم روی شونه هامو مثل جاروبرقی شروع کردم به مکیدن و لیسیدنو خوردن دستاشو تو موهام گره میزد و گاهی موهامو میکشید تا اینکه وقتی داشتم زبونمو هل میدادم داخل دیدم یهو روناش منقبض شد و سرمو فشار داد و وقتی سرمو بلند کردم سیاهی چشمش دیده نمیشد منم که حشری برگردوندمش و انقدر آبش و تفاهم لای پاش بود که نیازی به خیس کردن نبوداروم از بالای چاک کونش رو به پایین سر کیرمو اوردم تا تنظیم شد روی سوراخ گفتم آماده ای گفت نه وایسا برم خودمو خالی کنم باز من ضد حال خوردم نشستم تا خانوم بعد دوساعت اومده گفتم پس حالا که وایسادی وازلینم بیار گف نمیدونم ابجیم کجا میزاره گفتم احتمالا همین دور و بر تختشونه دیگ هرچی گشتم چیزی پیدا نکردیم خلاصه رفت و با یه کرم مرطوب کننده از کیفش درآورد و گفت این به درد میخوره گفتم اره از هیچی بهتره داگی شد و شروع کردم به دل فرصت با سوراخ بازی کردن از یه انگشت تا دو انگشت کامل قشنگ با سوراخش بازی کردم و وقتی پاشدم انگار دنیارو بهم داده بودن آدرنالین توی خونم باعث شده بود تمام بدنم به رعشه میفته حشریتم روی هزاااار بود سرشو که کردم توش دیدم خودشو کشید جلو و گفت سووووختمممم و این حرفا خوابوندمش به شکم و نشستم رو کونش که نتونه فرار کنه دوباره تنظیم کردم و این بار سرشو اروم بردم داخل و تکون ندادم دیدم داره دستو پا میزنه گفتم اروم باش الان دردش تموم میشه اروم اروم هل دادم داخل تا نصفه که رفت کشیدم عقب و اروم باز سعی کردم ببرم داخل چندباری این کارو کردم و بار آخری که اروم میزدم تا آخر هل دادم دیدم جیغ زد کشیدم عقب و همون سرشو سریع تر می آوردم بیرون و باز جا میکردم تا اینکه تلمبه رو شروع کردم و ناله های سکسیش کل اتاقو برداشته بودبعد از سه چهار دیقه دیدم داره ابم میاد کشیدم بیرونو رفتم دسشویی اب یخ گرفتم رو تخمام یکم که حسم پرید برگشتم و گفتم که بخوره ممانعت کرد ولی با تلاش های بسیار من شروع کرد و خیلی حرفا ای از خط بین تخما با زبون تا نوک کیر میومد و برمیگشت زیر هلاهک و میمکید و از پهلو های کیر با لباهای باز میمالید یکم که خورد گفتم پاشو گف نه اذیت شدم بزار با همین ساک ارضات کنم گفتم نه پاشو اروم تر میکنم خلاصه خابیدم روشو با دست تنظیم کردم فشار دادم دیدم کیرم در میره بلند شدم سرشو جا کردم دوباره خابیدم تلمبه رو شروع کردم باز یه چند دیقه ای کردم که دیگ بین شکم من و کمرش خیس عرق بود ازش خاستم که بشینه روش و گف که بلد نیسته و با خاهش من نشست و دوستان میتونم به جرعت بگم تو این پوزیشن کل کیر میره داخل و چیزیش بیرون نمیموند یکم که بالا پایین کرد خسته شد و همونجوری تو بغلم دراز کشید منم خودم سعی کردم تو همون حالت تلمبه بزنم سخت بود ولی میشد شروع کردم حین تلمبه زدن لباشو خوردن و وقتی قیافشو میدیدم که چشاش مثل کسایی که گل کشیدن و چت کردن نیمه باز بود و دیدم بلند شد دستاشو گزاشت روی سینم و خودشو یکم کشید بالا و شروع کرد تند بالا پایین پریدن دیگ اختیارش دست خودش نبود کیرم در میومد انقدر شهوت داشت که نمیتونست تنظیم کنه بفرستش داخل خودم با دست تنظیم میکردم فقط میپرید بالا پایین پریدن تا یه دفعه دیدم یبار که نشست جیغ زد و مثل حالت تشنج افتاد روم و تا چند ثانیه فقط میلرزید خودشو جمع میکرد و عضلاتشو منقبض می کرد تا اینکه کم کم خودشو شل کرد و گف میشه نکنی دلم میخواد بخوابم گفتم من ارضا نشدم که گف چجوری ابت میاد گفتم پاشو داگی شو سریع بزنم تموم شه گفت نه تورو خدا دیگ نمیتونم گفتم خب من نشدم که با اکراه برگشت و منم شروع کردم ضربات محکم و عمیق میزدم که جیغ میزد و التماس میکرد برای تموم شدنش وقتی دیدم ابم داره میاد دستامو روی پهلوهاش فشار دادم و کشیدمش سمت خودم و تا جایی که میتونستم زور زدم بره داخل و آبمو ریختم داخلش وقتی در آوردم دیدم داره ابمو پس میزنه که سریع شورتمو گذاشتم لای پاش و گفتم پاشو برو خودتو بشورهمونجوری افتادم رو تخت و داشت نفسم جا میومد گوشیمو نگاه کردم دیدم چقد تماس بی پاسخ دارم که اصلا متوجهشون نشدم مائده هم اومد بغلم دراز کشید و یکم همو بوسیدیم و نوازش کردیم که گوشیش زنگ خورد ابجیم گفت که نزدیکن و دارن میان ما هم سریع همه چیزو جم کردیم و رفتم خونه بین راه گیج خواب بودم دلم میخواست بزنم کنار و تو همون ماشین بخوابم رسیدم خونه بش پیام دادم من رسیدم دیدم جواب نداد اخر شب تک زنگ زدم دیدم جواب نداد فرداش نگران شدم به بهونه اینکه با عمو رسول کار دارم زنگ زدم خونشون زن عموم گفت که نیست و مغازس و دیدم رفتارش طبیعیه چندباری قفلی زدم رو خطش که دیدم ابجیش برداشت گفت علیک سلام اقااا حالت چطورههههه دیدم انگار با حالت حرص حرف میزنه گفتم ممنون بچه های گلت خوبن شوهرت خوبه مائده کجاست گف چیکارش داری گفتم والا یکی از جزوه هاشو برای دوستم میخوام گف جزوه هاتونو جدیدا تو خونه مرور میکنین ؟ خشکم زد گفتم چی ؟ گف صالح بلند شو بیا اینجا کارت دارم تا شرف جفتتونو به باد ندادم میای اینجا تمام بدنم یخ زد گفتم چی میگی چی شده دخترعمو ؟ گف همسایه بغلیمون دیدت که قبل اومدن من از خونه زدی بیرون دویست و شی آلبالویی هم فقط تو داری تو اطرافیان بهت شک کرده بودم که خودت زنگ زدی مائده که خیلی دهنش قرصه اسمی نمیاورداسترس داشت دیوونم میکرد حرفاش داشت مغزمو میگایید رفتم خونش و پله هارو مثل پله های این سکو های طناب دار بالا میرفتم رسیدم دیدم اخماش تو همه و مائده هم انقد گریه کرده چشماش پف کرده به مسعود و مهسا گف بدویین برین تو اتاقتون و بمن گف خب تعریف کن گفتم جانم از چی بگم گف از شیطنت هاتون چند وقته با همین گفتم اشتباه میکنی ابجی گف من ابجی تو نیستم دهنتو اب بکش از این لحظه به بعد ما هیچ نسبت فامیلی هم نداریم میدونی که به بابام بگم پوستتو میکنه تا الانم هیچی نگفتم نخواستم یه فامیل به هم بریزه گفتم من غلط کردم گوه خوردم گف اون که حقته نوش جونت فقط یه سوال میپرسم راستشو میگی گفتم جانم گفت بکارتشو گرفتی گفتم نه بخدا گف من فردا نوبت دکتر زنان گرفتم اگر دختر نباشه باید با زن عمو همین فردا بیای خواستگاری گفتم اشتباه میکنی من هیچ کاری نکردم گف انکار نکن نزار لج کنم سکوت کردم و یهو گف عه عه عه منه خر چقدر به شما دوتا اعتماد داشتم میگفتم فامیلین دست از پا خطا نمیکنین گفتم بچگی کردیم تو ببخش گف اگه الان جای من کس دیگه میفهمید چی آقا سرتونو درد نیارم یه خورده غر زد مائده هم یکم گریه کرد و مسعود و مهسا اومدن گفتن گشنمونه منم گفتم بیاین عمو براتون غذا سفارش بدم گف لازم نکرده گوشی خودشو برداشت و با اسنپ فود غذا سفارش داد
وقتی غذا رو اوردن اومدم برم بگیرم گف لازم نکرده شما بشین خودم میرم همین مونده شما رو ببینن وقتی رفت رفتم بغل مائده و بغلش کردم گفتم هرچی بشه من پشتتم غصه نخوریا دیدم اومد تو دید مائده تو بغلمه گفت بذار دو دقیقه گورمو گم کنم بعد باز دست کثیفتو بزن به خواهر من پاشدم با اخم گفتم من میخوام تو هم که نمی فهمیدی بالاخره میومدم پا پیش میزاشتم دیدم یکم عقب نشینی کرد و گفت واقعا دوسش داری گفتم اره گف باشه حالا بیاین بشینین غذاتونو بخورین تا ببینم چ خاکی باید تو سرمون بریزیم با شما دوتا احمق گفتم من میل ندارم مائده هم گفت نمیخورم گفت با جفتتونم همین الان میاین سر میز میشینین غذای کوفتی رو میخورین رفتیم و خوردیم گفتم من با اجازت برم تا شوهرت نیومده گف نه بمون بش گفتم امشب بره خونه ننش نیاد بمون باهات حرف دارم گفتم پس به مامانم بزار زنگ بزنم بگم نمیام خلاصه یه نیم ساعتی خونه تو سکوت بود من داشتم با گوشیم بازی میکردم مائده همینجوری رو حالت سکون اشک می ریخت ابجیشم به تلویزیون خیره شده بود دیدم یهو بلند شد گفت مائده تو برو تو اتاق رفت و بهم گف چقد قصدت جدیه گفتم مگر شک داری گفت الان من بت بگم مائده بیماری داره چی گفتم چه بیماری گف رحمش مشکل داره و باردار نمیشه پریودم نمیشه باید قید بچه داشتنو بزنی میتونی کنار بیای همینجوری که داشت میگفت من چشمم خورد به سینه هاش و اصن نفهمیدم چی داره میگه فهمید که زل زدم یهو با دست بای بای کرد گف هوی کجارو نگاه میکنی با توام میتونی ؟ گفتم چیو
گف دو ساعته دارم با تو حرف میزنم حواست کجاست گفتم همینجا گفت اینجا که نیست وگرنه می فهمیدی چی گفتم سرمو خاروندم و سرمو انداختم پایین راست کردم با دست خیلی نامحسوس دادمش به سمت جیبم فهمید گف بابا تو خیلی خوبی به گربه ی حامله هم چشم داری گفتم چی گف هیچی وای به حال مائده پاشد رفت دستشویی وقتی میرفت به چشم مشتری به کونش نگاه کردم دیدم یا علییییی چه کون گنده ای داره وقتی برگشت دیدم آب به صورتش زده رفت خشک کرد و اومد نشست گف متاسفم برات گفتم برای چی گف خودت بهتر میدونی گفتم والا منظورتو نمیفهمم گف باشه عرعر دیدم رفت تو اشپزخونه یه قرص و یه لیوان آب خورد و اومد نشست روبروم اخم کرد و هی مثل تیک عصبی پاشو تکون میداد من باز جذب مچ پاش شدم دیدم یهو خندید گفت تو خیلی خوبی پسر گفتم چطور گفت اصن شهوت از چشات داره میزنه بیرون گفتم چی شد که اینو فهمیدی گف بچه اون موقع که تو جق میزدی من شوهر کرده بودم تو بگی ف من میرم فرحزادحقیقتا از اینکه حرف جق و اینا زده بود چشمام گرد شده بود و پشمام ریخته بود گفتم الان من چ اشتباهی کردم که این حرفو میزنی گف صالح بس کن پاشو برو یکم مائده رو آروم کن از صب داره گریه میکنه رفتم تو اتاق ارومش کنم که کارمون به لب و سکس رسید اینقدر مخم رد داده بود که به هیچی فکر نمیکردم و شروع کردم به تلمبه زدن که دیدم ابجیش درو باز کرد گف خیلی گاوین خییییلی درو کوبید تازه فهمیدم چیکار کردم یهو دوباره درو باز کرد گف اینجا دو تا بچه تو خونست چقدر احمقین اخه خودمونو جمو جور کردیم و یجورایی پرو تر شده بودیم اومدیم خیلی عادی نشستیم و دیدم ابجیم یه لبخند با حرصی داره گف شیرموزی چیزی بیارم خدمتتون جلوی چشمم داری سکس میکنی بت گفتم برو آرومش کن نه اینکه تو خونه ی من سکس کن یهو مائده گفت تقصیر صالح نیست من خواستم ابجیم گفت تو خفه شو تو رو بعدا درست میکنم خلاصه اخر شب شد و بچه ها خوابیدن مام تقریبا آشتی کرده بودیم و خوب بودیم به مائده گفتم من برم ؟ گف نه بخواب سکسمون نصفه نیمه موند زدیم زیر خنده ابجیم گفت زهر مار به چی میخندین هی پچ پچ میکنین شما دوتاگفتم هیچی میخواستم برم گفت بمون کارت دارم ابجیم گف اها قربان کاندومی چیزی لازم ندارین منو مائده جفتمون چشمامون گرد شد زدیم زیر خنده و ابجیش گفت من میرم بخوابم راحت باشین ما بعد نیم ساعت فیلم دیدن باز رفتیم تو لب و لب بازی و شروع کردیم به سکس که وسط سکس فهمیدم ابجیش داره یواشکی نگامون میکنه گفتم چی شد دلت خواست ؟ دیدم بدو بدو رفت تو اتاق مثلا اون نبوده درو باز کرد گف بچه ها یکم یواش تر حرف بزنین مسعود و مهسا خابن گفتم چشم چشم شمام بفرما گف نه میترسم رودل کنی شما راحت باش باز من شروع کردم به تلمبه زدن که دیدم باز داره نگاه میکنه گفتم بابا چرا یواشکی نگاه میکنی خب بیا همینجا بشین دیگ دیدم مائده پامو نیشگون گرفت اخم کرد گفت چی میگی دیدم ابجیش اومد کیرمو در اوردم گفت نه راحت باش تو ادامه بده
منم با کمال وقاحت اومدم ادامه بدم دیدم مائده سرخ شده بلند شد نشست ابجیم گف بخواب راحت باش اگ مزاحمم برم گفتم نه جلو شما نداده خجالت میکشه شمام لباساتو بکن خجالت نکشه دیدم مائده باز زد تو پام دیدم ابجیم گفت تو خیلی پررویی گفتم ببین هم تو دلت میخواد هم مائده تیریسیام با ابجیشو دوس داره تجربه کنه هم من پس منتظر چیی بکن دیگه گفت باورم نمیشه تو داری این حرفارو میزنی امیدوارم خواب باشم و فردایی نباشه گفتم خدایی دلت میخواد الان ؟ خیس نیستی ؟ گفت نه گفتم دروغگو کسکشه گف بچه پرو با کی بودی گفتم با دروغگو و خندیدم خلاصه یکم کل کل کردیمو اوردمش نشوندمش بینمون و شوخی شوخی دست زدم به سینش و شالشو در اوردم و خوابوندمش و لباساشو در اوردم مائده که اصن باورش نمیشد هیچی نمیگه خودمم نمیدونم رو چه حسابی این کارو میکردم انگار واقعا یه خواب بود برام سینه هاش یکم افتاده بود و شکم داشت ولی سفیدی و بی مو بودنش مثل مائده بود و اون برآمدگی بالای کصشم مثل مائده بود با این فرق که تپل تر بود و کوچولو لابیا داشت خلاصه دلتون نخواسته باشه افتادم به جون دو خواهر و عین فیلما یه خورده اینو میکردم اونو میخوردم و بالعکس تا نزدیکای صب ما چند راند سکس کردیم ولی مائده چون از عقب بود و درد میکشید کمتر میداد بیشتر ابجیم میداد و منم تو آسمونا بودم اصن رویایی بود همه چیش یه بارم مهسا بیدار شد بین سکس رفت بچه رو خوابوند و اومد دوباره ادامه دادیم.
نوشته: saleh khan
     
  

 
#تریسام #همسر #بیغیرتی

گوشیم زنگ خورد. نگین بود. گوشی رو برداشتم با صدای نگران پرسیدچرا دیر کردی؟ الان‌ سعید میرسه. نمیخوام باهاش تنها باشم تو خونه.گفتم تو صف مرغ بریونی ام. الان میگیرم‌‌ میام خونه. تو ویسکی رو بذار تو فریزر تا خنک‌تر شه.
یه مرغ گرفتم و از سوپری بغل دستش یه سری چیپس و پفک و آب آلبالو و مزه‌ جات و راه افتادم سمت خونه. خب خدا روشکر قبل سعید رسیده بودم. دیدم نگین از حموم اومده و هنوز حوله دورشه. این اولین دیت حضوریشون بود. با سعید تو اپلیکیشن بادو آشنا شده بود و بهش گفته بود که من‌ شوهر دارم و شوهرم اکیه با روابطم. سعید هم این‌ شرایطو قبول کرده بود(اگه من به جاش بودم همچین ریسکی نمیکردم که زوجی که معلوم نیست راست میگن یا دروغ رو برم خونه‌شون). میز رو چیدیم. نگین پرسید چی بپوشم امشب؟ گفتم نظر خودت چیه؟ دو تا پیراهن آورد گفت این سبزه یا این زرشکیه؟ دیدم زرشکی کوتاه‌تره و تا پایین باسنشو بیشتر نمی پوشونه، گفتم همین زرشکی خوبه. گفت با جوراب شلواری؟ گفتم نه بابا این کارهای دمده رو نکن آبرومونو نبرموبایل نگین زنگ خورد. نگاه کرد گفت سعیده. هیجانمون صد برابر شد. گوشی رو برداشت گفت جانم عزیزم؟ سعید گفت من تو اون آدرسی ام که گفتی، کدوم ساختمون؟‌ نگین رفت لب پنجره و سعید و دید، شروع کرد به توضیح که من گفتم خودم میرم پایین راهنماییش میکنم بیاد بالا(ما طبقه سوم از یه آپارتمان پنج طبقه بودیم و هر طبقه‌ش دو واحد بودرفتم پایین و سلام‌ کردم و بهش دست دادم. حس عجیبی بود. تا حالا تجربه‌ش نکرده بودم و فقط فانتزی رو داشتم. پسر خوش قد و قامتی بود. دانشجوی دکترا و مجرد بود.اومدیم بالا. همسایه روبروییمون رو دیدیم که داشت آشغالا رو می‌برد پایین. سلام کردم و سریع کلید انداختم و اومدیم تو. نگین اومد پیشواز و گفت بفرمایید. نگاش کردم دیدم چقد ماه و خواستنی شده امشب. رون‌ های توپر و سفیدش جلوه‌ی چشم نوازی به پیراهن زرشکی داده بود. خط سینه های درشتش هم از بالا به اندازه چهار انگشت قابل دید زدن بود. اومد جلو و با خجالت به سعید دست داد. تعارف کردم مستقیم بشینیم پشت میز شام‌ که چیده بودیم. من یه سمت میز نشستم و اون‌ دو تا رو کنار هم نشوندم که یخشون آب شه. من و نگین هر دو کارمندیم و سطح تحصیلات بالایی داریم. این‌ موضوع کارمون رو برای انتخاب پارتنر و صمیمیت باهاش سخت میکرد. شهرمون کوچیکه و احتمال رفتن آبرو خیلی زیاده. اصن الکل رو سر میز گذاشتیم که کمک کنه به اعتماد و صمیمیت مون.شروع کردیم به خوردن شام و پیک‌های سنگین متوالی. بعد چهارمین پیک من گیج شدم‌ و عمدا رفتم‌ رو کاناپه ولو شدم تا هم‌ ازشون‌‌ دورتر شده باشم‌ و یه جورایی تنهاشون گذاشته باشم‌ هم زیرچشمی ببینم چجوری پیش میره اوضاع. اونا به پیک زدن ادامه دادند. از زیر میز میدیدم که دست سعید رو رون نگینه و داره نوازشش میکنه و با شیطنت دستشو میبره بالا سمت شرتش. کیرم حسابی شق شده بود. کم کم نگین شروع کرد به ناله‌ کردن وقتی دست سعید رفته بود تو شرتش. ترسیدم آبرومون جلو همسایه روبرویی بره که همزمان با اومدن یه مرد غریبه، صدای ناله های زنم‌ بلند شده! ولی دیگه برام هیچی مهم نبود. فقط دنبال نهایت لذت بودم.
نوشته: temedtemed
     
  

 
#زن_چادری #آنال #دانشجویی

تو خانواده مذهبی و تعطیلی بزرگ شدم که همه درهای دنیا رو به من بسته بودن. به محض قبولی تو دانشگاه عازم یه دنیای جدید شدم. اوایل به خاطر چادری بودنم زیاد تحویلم نمیگرفتن یا درموردم حرف میزدن. منم زیر اون چادر یه دختر هات و بشدت داغ بودم. اخرای ترم اول بخاطر درس نخوندن و شیطونی نمره کم اوردم و یه جای خلوت توی طبقه پایین دانشکده و داخل آزمایشگاه با تصور تنهایی و امنیت لبای استادمو بوسیدم و کمی تو آغوشش رفتم تا نمره لعنتی رو بگیرم. بدبختی و گرفتاری من از همون فردای لب دادن به استادم با یه دانشجوی پسر شر شروع شد. در واقع میون اون حس امنیت این آقا پسر با موبایلش ازم فیلم گرفته بود و منو در آستانه بدبختی گذاشته بود. فرداش که موضوع رو پیش کشید و فیلمو نشون داد، زانوهام شل شد و عرقی به تنم نشست که نگو. التماسش کردم و ظاهرا گفت چیزی ازت نمیخوام و سکوت میکنم. فرداش توی طبقه پایین و در مسیر آزمایشگاه، جایی که خلوت بود، از پشت بهم نزدیک شد و سلامی کرد و اروم زد در کونم!!! بهم اسپنک زد!!؟ به یه دختر چادری دانشگاه!!؟ شوک شدم...اما یادم اومد چی دستش دارم و در سکوت رفتم. شبش حس های لذت و عشق و خماری و تنفر و شهوت همه با هم در بدنم می چرخد و اینکه اولین بار یه پسر جرات کرده بود در کونم بزنه، منو دیوونه و بشدت شهوتی میکرد. فرداش انگار عمدا همون مسیر رو رفتم و منتظر بودم یه جای خلوت مجدد همکلاسیم کاری باهام بکنه. اما تو مسیر کاری نکرد و ته آزمایشگاه که همه رفتن، از پشت دیدم بهم نزدیک میشه و آماده اسپنک به کونم بودم که دستشو روی کونم گذاشت و لای چاک کونم فشاری داد و به معنایی قشنگ منو انگشت کرد. صورتمو برگردوندم و تا کارش تموم شد بدون حرفی رفتم. اقا پسر همکلاسی حالا میدونست به راحتی میتونه تنها دختر چادری کلاسو هم در کونی بزنه و هم انگشت کنه. تا مدتی گاهی دست روی کونم میکشید یا انگشتم میکرد یا آروم در کونم میزد. اما کم کم کیر شقش خواسته های دیگه داشت و اون روز ته ازمایشگاه و موقعی که دانشکده خلوت و آروم بود، بعد اینکه از روی چادر کونمو مالید، اروم در گوشم گفت، دوست دارم و باید مطیع و مال من باشی، خودت که میدونی؟ بدون حرفی اروم دستمو گرفت و گذاشت روی کیرش از روی شلوار و گفت بمال. اروم لمسش کردم و شعله ای درونم شعله ور شد که منو از زینب چادری معصوم شهرستان به دختری جنده و بی حیا به مرور تبدیل کرد. دیگه نیازی نبود اون تلاش کنه، در هر فرصتی براش لمس کون و کوسمو فراهم میکردم و پستونام مدام تو دستاش بود. بهم رک گفته بود قصد ازدواج نداره و برای منم اگرچه داشتنش مهم بود، اما انگار ویروس جندگی همه وجودمو گرفته بود. اولین بار توی همون آزمایشگاه که جفتمون برای کاری مشترک تنها بودیم، براش ساک زدم و ابشو روی پستونام ریخت. اون شب تاریخی، بعد از لمس بدنم از روی چادر و نگاه شهوتیش از روی چادر به بدن حشریم و انحنای بدنم، کم کم چادر رو کنار زدم و مانتو رو در اوردم و خم شدم روی میز تا انحنای کون و رونامو ببینه و لمس کنه و لذت ببره. تا بخودم اومدم شلوار جینمو پایین کشیدمو و شورتمو که توی دهنش میکرد پایین کشیدم. اولین بار کیر شق و تیرشو لای چاک کونم گذاشت و تلمبه میزد و به چاک کسم میکشید. عین یه جنده زیر کیرش له له میزدم و برای لمس کیرش با کون و کوسم التماس میکردم. جلوش زانو زدمو کیرشو به همه صورتمو مالید تا تمام صورت و لب و زبونم با کیرش معطر بشه. روی میز دراز کشیدم و لای پامو باز کردم تا مهمون بهشت کوسم بشه. بوسه بوسه ریز از سوراخ کونم تا کلیتوریس... لیسه های بی رحم تا منو به جنون برسونه. لمس پستونام با دستای نرم و کلفتش...اون شب تو اون ازمایشگاه زینب چادرشو رها کرد و زیر سایه کیری رفت که آخرای پاییز همون سال توی سوراخ کونش آب داغ شهوت و عشق میپاشید.
نوشته: زینب
     
  

 
#بیغیرتی

سلام اسمم شهریاره خانومم ریحانه ۳۰ ساله .ی بدن نرمال داره سفید و البته کس خیلی تمیز .هر دو شاغلیم .خانومم حسابداره ی شرکته.بگذریم...اولین باره داستانمونو یجا می نویسم پس لطفا ایرادالکی نگیرین راستش ما بچه نداریم ولی زندگیمون خیلی گرم بود اما گاهی اوقات توسکسها نیاز ب تنوع داشتیم بیشتر ازطرف من،.قضیه از باتپلاگ گذاشتن توسکس شروع شد و کم کم گفتن فانتزیا از طرف من شروع شد .مثلا وقتایی ک میذاشتم توکصش میگفتم اگ ی کیر ازعقب میکرد بجا بات پلاگ خیلی عالی بود توسکس کاملا همراهی میکرد اما بعدش مخالفت.ی مدتی گذشت من ب فکرم زد فانتزی شیمیلو مطرح کنم ک کردم و خیلی استقبال خوبی کرد اما متاسفانه هرچی گشتیم شیمیل پیدا نکردیم یااگر بودن بیزینسی بودن و اسما شیمیل بودن رسما نررر بودن.بعدش باز اصرار از طرف من برات رسام ک ی مرد دیگ بیاریم تو رابطه.یبار وسط سکس از دهنش پرید ک اگ من بخوام با پسری باشم خودم انتخاب میکنم منم بلافاصله گفتم حله مشکلی نیست.خلاصه سر حرفش گرفتمش و فهمیدم یکی از همکارانش ک اسمش امید بود بهش پیشنهاد دوستی داده.قبول کردم عکس پروفایل پسر رو هم دیدم تقریبا ی سبزه جذاب و قدبلند بود.و چتاشون شروع شد.خیلی ذوق داشتم هرشب چتاشونو میخوندم تا بجای سکسیش رسیده بود یبار بهم گفت اگ بخوام باهاش سکس کنم تنها میرم پیشش منم گفتم اصلا راه نداره از اول تا اخر این فانتزی با همیم فقط انتخاب فرد مورد نظر باتو بود.پس الانم امید در جریان بذار ک بدونه فانتزی ماچیه.خانومم بعد چند شب بهش گفته بود اونم انگاری خیلی تعجب کرده بود و البته حشری شده بود.ی دوبار رفتیم دیت کامل دیدمش پسر موجهی بود تا یروز ی مکان اجاره کردیم برا سکس.خانومم ی تیپ فوق سکسی زده بود.ی کراپ تاپ ک همه جاش معلوم بود با ی مانتو حریر نازک .امید اومد دنبالمون رفتیم مکان.من خیلی خجالت میکشیدم از من بدتر اون دوتا بودن .حتی خانومم اول خجالت کشید جلو بشینه من بزور فرستادمش جلو.رسیدیم رفتیم داخل.امید مشروب اورده بود تعارف کرد منو خانومم چن پیک سبک زدیم یکم جرات حقیقت بازی کردیم .همه تاحدودی سرخوش بودیم ولی منوخانومم جرات شروع فانتزیو نداشتیم. توبازی جرات بهم افتاد امید گفت ریحانه رو ببر تواتاق لباساشو دربیار.ماهم رفتیم تواتاق لباساشا دراوردم گفتم انگار واقعا داره میاد بکندت خانومیم گفت نکه تو بدت میاد .امید ازدراومد تو دیدم لخت شده ی کیر تقریبا ۱۶سانتی ولی کلفت داشت.ب محضی ک داخل شد پرید بغل زنم ب لب گرفتم و منو ازرو تخت زد کنار گفت بشین روصندلی منم نشستم دو دقیقه لب گرفتن کص زنم خیس خیس شد.۶۹ شدن هردو براهم خوردن تو همین جایی کار زنم یک بار لرزید و ارضا شد.بعد خانومم دراز کشید لنگاشو باز کرد گفت الان میخوامش بذار کوسم.امیدم خیلی با ملاحظه ی نگاهی ب من کرد و سرشو گذاشت تو کس خانومم شروع کرد تلمبه زدن.چشمای خانومم خمار خمار بود مدام قربون صدقه کیرم میرفت.امید ی نگاهی بهم کرد گفت آقا شهریار این کس دیگ حالاها مال منه مگه نه ریحانه جون؟زنمم گفت آره بکن مال توئه .این شوهر کاکولدم همینو میخواد ببینه...پنج دقیقه یی تلمبه زد بعد داگیش کرد خواست بذاره توکصش زنم گفت بیا شوهر قشنگم بین پاهام زیر کیرامیدم دراز بکش تخماشو بلیس منم کامل اطاعت میکردم .زیرکسش ک رفتم وای دنیایی بودصدای تلمبه های وحشتناک دیدن رفت و برگشت کیرش دیوونم کرده بود زبونمو زیر تخمهای امید و کس زنم میکشیدم زنم بازم ارضا شد دستی ک ب کیر منم میزد باعث شد منم ارضا بشم.دو دقیقه بعدم امید ارضا شد کشید بیرون ریخت رو کون زنم.سکسمون تموم ک شد زنم ب امید گفت این بی غیرت چند وقته ازم میخواد کرده شدنمو ببینه کاش زودتر قبول میکردم خیلی حال داد.تمیز کاری کردن دو راند دیگر هم رفتن. بعدش تموم شد از هم خداحافظی کردیم .تو راه یکم سرخوشیه زنم پرید رسید خونه ی حس پشیمونی داشت ک من بغلش کردم گفتم لذت تو لذت منه .این فقط فانتزیه از اون ب بعد تا الان چند بار دیگم تکرار کردیم فانتزیو،تحقیر فقط توسکس بوده،منم وقت سکسامون وظیفم تماشا و بیشتر داغ کردن خانوممه امیدم خداروشکر پسر باجنبه ییه تا الان مشکلی نداشتیم رابطه منو زنمم عالی پیش میره..
نوشته: شهریار
     
  
صفحه  صفحه 59 از 59:  « پیشین  1  2  3  ...  57  58  59 
داستان سکسی ایرانی

Erotic Stories | داستان های سکسی حشری کننده

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA