(قسمت بیست و سوم)
مهران هم از جاش بلند شد وگفت:بیخیال!
هر چقدرم زندگی سخت باشه هیچکس ارزو
نمیکنه ای کاش به دنیا نمی اومد.
چشمکی زد و گفت:زندگی از هر دختری وسوسه انگیز تره!
از جام بلند شدم وگفتم:تو ام با این ذهن منحرفت . اصلا دنیا رو زیر سوال میبری!
حصیرو از رو زمين برداشتم و راه افتادیم سمت ویلا!
رفتم تو اشپزخونه تا یه چیزی واسه ظهر درست
کنم. مهران گفت:مگه اشپزی هم بلدی؟
من:اینم سواله؟
اگه بلد نبودم که میمردم از گرسنگی!
تکیه داد به کابینتا و گفت:راست میگی خب!
رفتم سراغ برنجا که تلفنش زنگ خورد.
_:اوه به به اقای خبرچین!
از لحنش معلوم بود عصبیه ولی داره خودشو کنترل
میکنه.
_:حواست به زبونت باشه که کجا ازش حرف در میره چون ممکنه دفعه بعدی خودم بیام بیخ تا بیخ ببرمش ...
_:باشه بابا مهم نیست وقتی یه حرفی بی پایه و اساس باشه هر چقدرم بگرده اخرش معلوم میشه صحنه سازی بودم!
_:به اقارو یعنی تو هم باورت نمیشه طرف پسر بوده؟
خب برو خودت ببین!
_:حالا اصلا چه فرقی به حال تو داره؟
_:معلومه که دیگه نمیخوامش! دختره دروغ گو معلوم نیست چه فکری با خودش کرده و این داستانا رو سر هم کرده!
یه ذره فکر کرد و گفت:اتفاقا میخواستم بگم خیلی زود یکی دیگه رو برام پیدا کن!
میخوام زودتر از سر این دختره خلاص شم.راستی پول هم بهش نمیدم به خودشم گفتم .
_:همین که گفتم ناراحتی خودت بهش پول
بده!
دیگه هم نبینم یکی مثه این بفرستی که فکرکرده خیلی زرنگه و منو احمق فرض کنه والا
دیگه با تو هم طرف حساب نمیشم!
چقد راحت درباره دخترا حرف میزد انگار داشتن کالا مبادله میکردن.
کارای مهران خیلی ضد و نقیض بود اصلا بهش نمی اومد همچین ادمی باشه صد در صد چیزی که من ازش میدیدم کاملا با چیزی که دخترای دیگه میدیدن فرق داشت ....... .
:_من دیگه کار دارم این صغرا کبرا ها رو واسه من نچین یکی دیگه رو پیدا میکنی هیچ پولی هم به ثمین نمیدم!خدافظ!
گوشی رو قطع کرد و با حرص گفت:فکر کرده من احمقم!خیلی زودتر از اون که فکر کنی میفهمم چه غلطی داری میکنی اقا امیر.
این امیر اصلا به نظرم ادم جالبی نبود وقتی به من که فکر میکرد پسرم اون جوری نگاه میکرد معلوم بود چقدر وضعش خرابه.
رفیق ناباب که میگفتن همین بود مطمئن بودم مهرانو اون کشیده تو خط این جورکارا!
نفسشو با حرص فوت کرد گفتم:چیزی شده؟ دستشو کشید تو موهاش و گفت:مشکل
روی مشکل!
من:بگو شاید بتونم کمکت کنم!
سرشو تکون داد وگفت:امیر واسه تو خطر ناکه نمیخوام درگیر بشی و یه مشکلی این وسط واست پیش بیاد.
من:اصلا این امیر کی هست؟
پوزخندی زد وگفت:عامل اصلی منحرف شدن من!یکی که قبلا فکر میکردم دوستمه ولی حالا میفهمم یه کاسش زیر نیم کاسش بوده از اول!
پس حدسم درست بود.
گفتم:پس چرا دورشو خط نمیکشی؟
_:چون داغ بودم حالیم نبود ولی حالا چشمام تازه باز شده.
اول حسابشو میرسم بعدا ولش میکنم.
سرمو تکون دادم و گفتم:پس موضوع کینه های شتری پسرونس خندید وگفت:این اصطلاحاتو ازکجا میاری؟!
شونه هامو انداختم بالا و گفتم:از دورو بریام شنیدم!
فقط مواظب باش این جور مواقع یکی از دو طرف زیر اون یکی له میشه!
سرشو تکون داد و اومد جلو وگفت:فعلا تا اینجام میخوام بیخیالش بشم تا فکرم باز شه!
خب ببینم ناهار چ میخوای بهمون بدی؟
روز اونجا موندیم چون هوا خوب نبود نتونستیم زیاد بیرون بریم ولی با این حال تو این چند روز خیلی احساس خوبی داشتم حس میکردم میتونم به مهران اعتماد کنم حالا دیگه نگرانی بابت اون نداشتم.
داشتم لباسامو جمع میکردم که مهران وارد اتاق شد با دیدن چمدون بزرگ که تو دستش بود لباسا رو زمیپ گذاشتم چمدونوگذاشت رو تخت وگفت:نمیشه اینجوری بیاریشون!
نگاهی به چمدون کردم و گفتم:از کجا اوردی؟ زیپشو باز کرد و گفت:خریدم!
یه ذره نگاهش کردم و گفتم:چقد شد؟
لبخندی زد و گفت:کادوئه!
صورتمو جمع کردم و گفتم:چقدشد؟
نمیخواستم روز به روز بیشي بهش بدهکار بشم!
یه دفعه گفت:اها راست یه چیزی!
نگاهش کردم کیف پولشو از تو جیبش بیرون کشید و گفت:موتورت به فروش رفت.
خندیدم خدایا کاش یه چیزی دیگه ازت میخواستم. چند تا تراول پنجاه تومنی بیرون کشید نشمردمشون بعد گرفت طرفمو گفت:چون قدیمی بود زیاد نخریدنش ولی بازم خوبه!
نیشم باز شد. خدایا کاش یه چیزی دیگه ازت میخواستم.
بعد با خودم فکرکردم چی مهم تر از پول اونم واسه سیر کردن شکم.
گفتم:به کدوم بدبختی انداختینش؟
با خنده گفتم:من اون موتورو خبلب خاستم بفروشمش ولی خریدار پیدا نشد
لبخند محوی زد اصلا تعجب نکرده بود.
تراولا رو از دستش گرفتم پول چمدونو ازش جدا کردم و بهش پس دادم.
وسایلمو جمع کردم و سوار ماشین شدیم.
تکیه دادم به صندلی و گفتم:خیلی بهم خوش گذشت!
لبخندی زد و گفت:ما که جایی نرفتیم !
در حال که روبه رومو نگاه میکردم شروع کردم به شمردن با انگشتام وگفتم:یه روز رفتیم ساحل!
یه روز رفتیم جنگل!
یه روز ناهار رفتیم رستوران!
یه روز تمر و لواشک خوردیم!
یه شب پیتزا خوردیم!از همه مهمتر من اومدم شمال رفتم تو یه ویلای گرون قیمت چند روز زندگی کردم.
لبخندی زد وگفت:تجربه خوبی بود!
روکردم بهش وگفتم:فکر نمیکردم چنین ادمی باشی!
_:چه ادم؟
من:ارومو متین!
_:لطف داری!
من:تعریف نبود حقیقتوگفتم!
سرشو تکون داد و گفت:میدونم!تو از اون ادمایی نیستی که چاپلوسی کني!
نیشخندی زدم و گفتم:یه جوری میگی انگار از ادمای چاپلوس بدت میاد!
_:خب بدم میاد!
من:خالی نبند هیچکس از این که دیگران ازش تعریف کنن بدش نمیاد!
لبخندی زد و گفت:میدونی از حرف زدنت خوشم میاد!
من:چرا؟
_:خب نه تنها هیچ دختری بلکه هیچ پسری رو هم ندیدم که اینقدر درباره هر مسئله ای رک و دقیق حرف بزنه!
از همه مهم تر بدونه که چ میخواد بگه !
شونه هامو انداختم بالا وگفتم:خب اینقدر بیکار بودم که بشینم به حرف زدن فکرکنم!
لبخندی زد وگفت:بعضی وقتا خوبه با هم هم صحبت بشیم هوم؟
لبخندی زدم و گفتم:اگه خونت شومینه داشت از اون چای های داغ با بیسکوییت هم داشتی هر شب
مب اومدم برات حرف میزدم!
لبخندی زد و گفت:خونمم شومینه داره! من:دیدمش ولی ازش استفاده نمیکنی!
_:چرا ولی گاهی اوقات!
رو کرد به منو گفت:با این که سنت به من نمیخوره اما رفتارت جوریه که فکر میکنم ما دوستای خوبی برای هم میشیم!
لبخندی زدم و گفتم:رفقای خوبی!
نیشخندی زد و گفت:یه چیزی بهت میگم البته رو منظور بد نگیریا!
ولی تو اونقدر دختر قوی هستی که به خودم حتی اجازه نمیدم بهت نظر داشته باشم.
سرمو تکون دادم و گفتم:چرا منظور بد؟!
تازه فکر کنم اینجوری حس بهتری بهت دارم !
لبخندی زد و ضبطو روشن کرد یه اهنگ با یه ریتم اروم شروع شد و بعد خواننده شروع کرد به
خارجی خوندن!
با این که چیزی نمیفهمیدم ولی از اهنگ خوشم اومده بود سرمو تکیه دادم
به صندلی و به بیرون خیره شدم با صدای اهنگ و تکونای ماشین و جای گرم و نرمم خیلی
زود خوابم برد.
.
مهران:
یه نگاه به اوا کردم .
خوابش برده بود.
وقتی میخوابید با نمک تر میشد همون طور که اهنگو گوش میدادم نفس عمیقی کشیدم و چشممو از آوا گرفتم و به جاده خیره شدم .......... .
You make me feel like I هر وقت با تو تنهامWhenever I'm alone with you Whenever I'm alone باعث میشی حس کنم دوباره جوون شدمam young again with you
هر وقت با تو تنهام You make me feel like I am fun again باعث میشی
دوباره حس شادابی کنم However far away I will always love you هرچقدر ازت دور باشم بازم دوستت خواهم داشت However long I stay I will always love you تا هروقت زنده ام دوستت خواهم داشت Whatever words I say I will always
love you
با هر کلمه ای که میگم همیشه عاشقت میمونم will always love you همیشه عاشقت میمونم Whenever I'm alone with you هر وقت با تو تنهام You make me feel
Whenever I'm alone باعث میشی حس کنم دوباره آزاد شدمlike I am free again with youهر وقت با تو تنهام You make me feel like I am clean again باعث میشی حس کنم دوباره پاکم ..............
( adeleتکیه ای از اهنگ )love song
- ماشینو تو حیاط پارک کردم شونه آوا رو تکون دادم و گفتم:پاشو دیگه چقد میخوابی؟!
با چشمای نیمه باز گفت:ها؟
در ماشینو باز کردم و گفتم:رسیدیم!
سرمایی که از بیرون تو ماشین نفوذ کرد باعث شد چشماشو باز کنه!
از ماشین پیاده شدم و درو بستم علی ایستاده بود رو به روی من همون طور که با کنجکاوی به اوا نگاه میکرد گفت:پس اون دختره دردسازه اینه!
به اوا نگاه کردم داشت لباساشو مرتب میکرد.
علی ادامه داد:فکر نمیکردم ریزه پسند باشی! دستموگذاشتم پشت کمرشوگفتم:من باهاش کاری ندارم خندید و گفت:بله نداری!
من:فقط دارم بهش کمک میکنم!
نیشخندی زد و گفت:لابد محض رضای خدا؟ من:این همه خلاف رضای خدا کار کردم گفتم یه بار محض رضاش باشم شاید یه گوشه بهشت جامون داد.
آوا از ماشین پیاده شد.
چشمای خواب الودشو مالید و رو کرد به علی و گفت:سلام!
به علی نگاه کردم نگاهش رو استخون ترقوه آوا که از یقش معلوم بود خشک شده بود.
به آوا اشاره کردم و گفتم:شالت افتاده!
خیلی زود منظورموگرفت یه نگاه به چشمای خیره علی کرد و شالشو پیچید دور یقه و سرش!
علی که دیگه جلوی دیدش گرفته بود به خودش اومد دستشو درازکرد سمت آوا وگفت:سلام!
من علی ام. آوا یه نگاه غضبناک به دستش انداخت و بدون این که دستشو بگیره گفت:منم اوام!!!
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...