قسمت نوزدهم
.. بهت نیازی ندارم -
.. میدونم
- پس چرا اینجا هستی ؟
- برای خودم ، گفتم که .. نگرانت بودم
- .. حالم خوبه ! نگران نباش
- .. نگاهی به سرم کرد و گفت : به نظر خوب نمیای .. چیزی نیست ، خوب میشم !
دکتر گفت یه سرماخوردگی سادست
- حامله که نیستی ؟
- با تعجب پرسیدم : چی ؟ ! گفتم شاید حامله باشی
- .. نه ، نیستم
- .. خوبه
- .. تو برو ، من کارم تا دیروقت طول میکشه !
هنوز نصفشم نرفته
- .. کاری ندارم ، میمونم
- با طعنه جواب دادم : مطمئنی ؟
هنوزم دخترای زیادی اون بیرون هستند که منتظرند زیرت جیغ بکشند
.. ! وقتت رو با من تلف نکن
هنوزم دخترایی پیدا میشند که بدون محرمیت و این داستانا باهات سکس کنند ! لازمم نیست بهشون .. جواب پس بدی....
هنوزم برای اون قضیه ناراحتی ؟
- ! هنوزم ؟ مثل اینکه همین دیشب اتفاق افتاده - کمی مکث کرد و بعد گفت : یارا ؟
بله ؟
- دوسم داری ؟
- از شنیدن سوالش جا خوردم ، آره داشتم ولی اگه بهش میگفتم چه فایده ای داشت ؟
پس فقط سکوت
.. کردم ..
جوابتو نشنیدم -
! جوابی ندارم
- یا آره یا نه ، اینقدر سخته ؟
- .. برای تو چه فرقی داره ؟
من که دیگه نمیخوام باهات باشم !
این فقط خودمو عذاب میده
- .. من دارم
- .. بعد از نیم ساعت با یه ساندویچ برگشت و کنارم نشست ، سرمم هنوز مونده بود خودمم خسته شده بودم ، کوشا به ساندویچ کالباسش گاز میزد و به قطرات سرم که آروم آروم توی
.. مجرای لوله میریختند نگاه میکرد .. دلم براش سوخت....
راستی بهم گفت دوسم داره ! چقدر از شنیدنش خوشحال شدم ولی خودم اینقدر دلخور بودم که نتونستم .. بگم منم چقدر میخوامش...
شنیدن همچین حرفی از مرد موردعلاقت لذت خاصی داشت ، کاش اینو وقتی میگفت که همچی بینمون .. مرتب بود اینجوری منم بهش میگفتم چقدر دوسش دارم اما الان چی ؟
فقط همو ناراحت کرده بودیم....
با صدای موبایلش از حال و هوای خوبم بیرون اومدم ، روی صفحه اسم زنی به نام روناک به چشم .. میخورد
سرم رو برگدوندم ، حتما اینم از دوستای عجیب و غریبش بود ! شاید دوست دخترش بود ، کسی چه میدونست ؟
کوشا جوابش رو نداد و موبایل رو سایلنت کرد ، منم با تیکه گفتم : روناک جونت ناراحت نمیشه جواب .. ندی ؟ راحت باش ، یه وقت قهر میکنه هااا
لبخندی زد و پرسید : حسادت میکنی ؟
نه ! چرا باید حسودیم شه ؟ مگه ما چه صنمی با هم داریم ؟
- .. روناک دوباره زنگ زد ، پوزخندی زدم و چشم غره ای رفتم بهم زنگ میزنه تا برم پیشش و باهاش بخوابم ! جوابش رو بدم ؟
- از شنیدن این حرف چشمام گرد شد ، فکر کردم داره شوخی میکنه ولی لحنش خیلی جدی بود ! چقدر ! زود شریکاش رو عوض میکرد .. هرکاری دوست داری بکن -
اگه میرفت میمردم ، حس اینکه با یکی دیگه بخوابه آتیشم میزد ! نه حاضر بودم خودم باهاش رابطه .. داشته باشم و نه بزارم دخترای دیگه باهاش بخوابن
.. دعا دعا میکردم جوابش رو نده اما در کمال بی رحمی جلوی من جواب داد
- Halo .. - - Nie , who ? ..
- با تعجب بهش نگاه کردم ، چرا این شکلی حرف میزد ؟ لحنش برام بیش از حد نااشنا بود ، حتما
.. نمیخواست من از حرفاش سردربیارم
دلم داشت آتیش میگرفت ، بغضی تو دلم بود که اگه بهم یه پخ میگفتند میشکست ! جدی جدی میخواست تو این حال ولم کنه و به عشق و حالش با بقیه برسه ؟ اونم جلوی چشم من ؟ مگه نگفت .. دوسم داره ! این چه جور دوست داشتنیه اخه
! تماس رو قطع کرد و رو به من گفت : دختر خیلی شیطونیه میری پیشش نه ؟
- .. آره
- .. پوزخندی زدم و روم رو برگردوندم اشکم داشت درمیومد ! توی دلم گفتم : پس من چی ؟ مگه تو دوست پسرم نیستی ؟ مگه ما با هم
.. نبودیم ؟ مگه نگفتی دوسم داری ؟ پس چرا ! به متین زنگ میزنم بیاد دنبالت
- ! لازم نکرده
- اونکه منتظر یه فرصت خوب هست تا باهات خلوت کنه ، چه فرصتی بهتر از این ؟
- قطره اشک سمجی از گوشه چشمم چکید و غریدم : چقدر بی غیرتی کوشا ، مگه نگفتی دوسم داری ؟
آدم زنی رو که دوست داره میسپره دست مردای دیگه ؟
اگه هدف لذت باشه ، غیرت معنا نداره ! فقط مانع میشه ، اگه میخوای از متین لذت ببری باید - .. اینکارو انجام بدی
.. من متینو نمیخوام ، هیچکسو نمیخوام - ! ولی خودت گفتی از من بهتره
- ! چشمام رو بستم و زمزمه کردم : دروغ گفتم .. پس تنها برگرد
- .. با گفتن این حرف به سمت در رفت که اسمش ر
.. کوشا - بله ؟ - .. با صدایی که از ته چاه درمیومد گفتم : نرو .. بدون اینکه بهم نگاه کنه سرجاش ایستاد ، سرمم تموم شده بود از دستم کندم ، روی تخت نشستم و گفتم : میشه تا خونه منو برسونی ؟
.. دیرم میشه - .. خب دو دقیقه بیشتر منتظر بمونه ، من میخوام با تو برم خونه
- .. زیرلب باشه ای گفت و از تزریقات خارج شد ، چرا اینجوری میکرد اخه یه ذره حسادت یا غیرت تو وجودش نبود ؟
اگه متین بهم دست میزد اذیت نمیشد ؟
.. با بی رمقی از اتاق خارج شدم و به همراه کوشا سوار ماشینش شدم تو راه به وضوح لبخند کثیفش رو میدیدم ، حتما داشت اون دختره رو تصور میکرد ! یه آدم چقدر
میتونست پست فطرت و کثیف باشه ؟ یعنی وقتیم با من بود از اینکارا میکرد ؟
به در خونه که رسیدیم تنم لرزید ، جدی باید میزاشتم بره ؟ مگه من آدم نبودم ؟ مگه دل نداشتم ؟
.. پیاده شو
- با چشمای لرزونم نگاهش کردم و برای آخرین بار پرسیدم : جدی میری ؟
.. وقتی لذت سراغ آدم میاد ، نباید پسش زد !
شگون نداره ، برکت رو از زندگیت میبره
- .. پس احساسات بقیه چی کوشا
- .. احساسات خودت چی ؟
مگه نگفتی دوسم داری ؟
چطور الان دوست داشتن تو بجاست ، سکس یه نیازه ! بهش به چشم یه وسیله برای ارضای نیازهای مادیم -
.. نگاه میکنم با ناراحتی پرسیدم : پس منم یه وسیله برای رفع نیازات بودم ؟
بخشی از تو آره ، بخش زنانگیت برای همینه ! تو زن ساخته شدی تا به امثال من لذت بدی ، - .. اینجوری خودتم غرق آرامش میشی
! ولی بخش معنویت نه ، بخش معنویت همون جاییه که دوسش دارم....
! آدما که بخش بخش ندارن کوشا ، من یکیم ! زنونگیم و روحم یکیه
- .. نگاه تو با من به زندگی و ماده خیلی فرق داره - .. کوشا
- بله ؟
- احساس من برات مهم هست ؟
اگه بگم دوستت دارم .. اگه بگم بدون تو نمیتونم نفس بکشم ، اینا -
برات مفهومی داره ؟
.. نفس عمیقی کشید و گفت : داره ولی تو باید بدونی عشق به تنهایی کافی نیست تو عاشق بخش معنوی من هستی مگه نه ؟
پس بخش مردانگیم رو چجوری تامین میکنی ؟
.. تو فقط میگی دوسم داری و برای تامین نیازای مادیم قدمی برنمیداری
مادری رو تصور کن که بچه اش گرسنست ، هر مادری بچه اش رو دوست داره ! سوال اینجاست که مادر میتونه به بچه عذا نده و ادعا کنه دوسش داره ؟ میتونه خواسته هاش رو براورده نکنه و ادعا کنه مادر خوبیه ؟
.. با ناراحتی گفتم : نه نمیتونه
من تو رو دوست دارم یارا ، تو قلبم رو پر میکنی ولی از نظر مادی و فکری تو مرحله پایینی قرار - .. داری
توی سکس دیوونه کننده هستی ولی هنوز هم قوانین خودت رو داری ! تو باید تابوهای افکارت رو .. بشکنی ، اینجوری میتونی به جای ما صعود کنی
جای شما ؟
- .. به میزش اشاره زد و گفت : ذهن یه لاویی چون من خواسته هات رو تامین نمیکنم این حرفا رو میزنی نه ؟
- .. درسته - درحالی که با انگشتام بازی میکردم گفتم : تو اون مدتی که با هم بودیم ، اینکارو کردی ؟ چکاری ؟ - با کسی سکس کردی ؟ - ! نه - اگه با متین سکس داشته باشم ناراحت نمیشی ؟ - مگه از غذا خوردنت ناراحت میشم ؟ -
.. آخه این نیاز فرق داره کوشا - چه فرقی ؟ -
باکلافگی گفتم : نمیدونم ! فقط میدونم مثل همه نیازا نیست ! من دوست دارم با کسی سکس کنم که ! دوسش داشته باشم ، دلم نمیخواد فقط ارضا بشم ، دلم میخواد روحمم با روح عشقم یکی بشه
.. دستش رو روی فرمون گذاشت و گفت : خب تو خیلی رمانتیک فکر میکنی اگه من .. تامینت کنم چی ؟ - !
من یه شیطون پرستم ، نمیتونم صیغت کنم
- .. آب دهنم رو قورت دادم و گفتم : بدون صیغه ، همینجوری یه تای ابروش رو بالا انداخت و پرسید : برات مهم نیست نامحرم و این داستانا باشیم ؟ ! چرا مهمه ولی .. تو هم برام مهمی
- پوزخندی زد و گفت : من که گفتم بهت دست نمیزنم ، نمیتونم برخلاف حرفم عمل کنم حالا هم پیاده شو....
.. .. هنوزم میخوای
- ! بله
- .. لبخند تلخی زدم ، از ماشین پیاده شدم و گفتم : شبت بخیر ..
جوابم رو نداد و با سرعت از جلوی در گاز داد و رفت .. دلم شکسته بود ، مریض هم که بودم ، کلا هرچی بدبختی بود با هم میومد سراغم روی تختم ولو شدم و آروم آروم اشک ریختم ، از عذاب دادنم لذت میبرد که اینجوری رفتار میکرد ؟ .
. فکر اینکه الان با یکی دیگه سکس میکنه باعث میشد گریه ام شدت بگیره .. چرا آخه چرا من ؟
چرا احساس من باید بازیچه میشد ؟
.. دلم کوشا رو میخواست برام مهم نبود بهم محرمیم یا نه ، دلم میخواست فقط امشب کنار خودم داشته باشمش !
نزارم زن دیگه .. ای ازش لذت ببره
خیلی حسودیم میشد ، من بخاطر شرم و ترس از گناه مردم رو از دست داده بودم درحالی که دخترای .. دیگه اینقدر راحت سکس میکردند و از گناه هراسی نداشتند
چرا فقط من میترسیدم ؟ مگه چه عیبی داشت با عشقم بخوابم ؟ اون عشقم بود همین محرممون میکرد !
این همه آدم توی دنیا بدون تعهد یا نسبتی با هم سکس میکردند و خوشحال بودند فقط من باید بخاطر گناه اینجوری عذاب میکشیدم ؟ فقط چون نمیتونستم دست از پا خطا کنم ؟
.. خدایا من همیشه دختر خوبی بودم ولی حقم نیست این بلا سرم بیاد .. ببین من واقعا کوشا رو دوست دارم ، برام مهم نیست شیطون رو میپرسته یا تو رو .. من عاشقش شدم و مقصرش هم خودتی که مهرش رو به دلم انداختی .. خدایا من عاشق کوشام ، من عاشقشم ! ببین دارم بخاطر تو امشب زجه میزنم ! بخاطر حرفای تو مردم کنار یه زن دیگست .. امشب اخرین شبیه که میخوام بهت گوش کنم خدا ، من میخوام با کوشا باشم میخوام لمسش کنم ، میخوام فقط مال خودم باشه و برای هدفم دست به هرکاری میزنم حتی اگه لازم
.. باشه هرشب باهاش بخوابم . من از فردا تمام تلاشم رو میکنم تا کوشا رو مال خودم کنم
صبح روز بعد با انرژی مضاعفی از خواب بلند شدم ، برخلاف روزای عادی یکم آرایش کردم و صورتم .. مثل ماه شد....
.. موهای فرم رو هم با سشوار ساده ای صاف کردم ، فرق گرفتم و دور سرم بافتم
وقتی یاد دیشب میوفتادم خیلی حرصم میگرفت ، فکر اینکه با کسی خابیده بود اذیتم میکرد ، مگه من چیم از دخترای دیگه کمتر بود ؟
.. پوفی کشیدم ، بازم دپرس شدم و بعد از صرف صبحونه سوار آسانسور شدم .. مثل چند روز پیش دوباره طبقه اول ایستاد ، کوشا سوار شد !
نگاهی به سر و روم انداخت و با طعنه گفت : خشگل کردی ! اهوم ، میخوام امروز به متین جواب بدم - و جوابت چیه ؟ - ! لبخندی زدم و گفتم : میخوام باهاش دوست بشم .. پس بالاخره تصمیتو گرفتی -
دستی به مقنعم کشیدم و گفتم : اهوم ، دیشب بهش فکر کردم ! تو راست میگفتی ! اگه بحث لذت باشه .. نباید پسش زد
میخوای باهاش بخوابی ؟
- .. این سوال رو با تعجب پرسید ! اهوم ، میخوام باهاش بخوابم ....
- .. که اینطور - لبخند دندون نمایی زدم و گفتم : دارم به حرفات گوش میدم ، راهنماییات عالی بود ! متین پسر خوبیه ،
.. از همه نظر تامینم میکنه .. ظاهرا همینطوره - آسانسور به پارکینگ که رسید ازش پرسیدم : تو چی ؟ دیشب چطور بود ؟ ! خوب بود - ! مثل اینکه زیاد بهت خوش نگذشته - چرا اینو میگی ؟ - .. با لبخند از کنارش گذشتم و گفتم : اخه یکم دپرسی ! نه ، خوبم
- .. امیدوارم باشی
- .. اینو گفتم و داشتم به سمت حیاط میرفتم که گفت : میرسونمت ! لازم نیست ، اگه یه وقت متین منو تو ماشین تو ببینه ممکنه بد بشه
- .. آهان
- .. چقدر حال میکردم که این حرفا رو میزدم ! میخواستم ببینم تا کی میتونه خودشو بی تفاوت نشون بده....
کوشا هرچی که بود یه مرد بود و حس غیرت داشت فقط سعی میکرد نشونش نده و بخاطر عقایدش جلوی خودشو میگرفت که بهم حرفی نزنه ، منم که حساب کار دستم اومده بود از امروز میدونستم .. چجوری جریش بکنم و به سمت خودم بکشونمش
توی دفتر جلوی چشمش به بهونه های مختلف با متین میگفتم و میخندیدم ، گاهی اوقات روی میز خم .. میشدم و از قصد باسنم رو عقب میدادم تا کوشا ببینه چجوری دارم متین رو تحریک میکنم
... اون هیچی نمیگفت و فقط بهم نگاه میکرد ، یکم ناراحت بود ! دلیلش رو نمیدونستم ! بعد از پایان ساعت کاری متین ازم خواست جوابشو برای دوستیش بدم طبق معمول پیچوندمش ..
واقعا ازش خوشم نمیومد ، فقط دلم میخواست کوشا رو با کارام حرص بدم....
جلوی خَط چين ها اختيار را بِكُنيم...