انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 1 از 7:  1  2  3  4  5  6  7  پسین »

Hamed Taghadosi | حامد تقدسى


زن

 

عنوان : مجموعه سروده های حامد تقدسی
در تالار : شعر و ادبیات
کلمات کلیدی : سروده های تقدسی / حامد تقدسی / اشعار حامد تقدسی / مجموعه شعرهای تقدسی /دفاتر شعر حامد تقدسی

هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  ویرایش شده توسط: anything   
زن

 
غروب درکه

چه اشتباه بزرگی
دلتنگی ها
ای وای! خواب بوده ام
نفرت
آن لحظه که ارتفاع دیدم
حالی که هستم
شب سرد خاطره ها
من و غروب آخر
غروب درکه
آخرین نامه
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
چه اشتباه بزرگی ...

دیشب به خواب دیدمت ای آشنای رود
سنگین و پر سکوت
با نغمه های غریبانه باز خواندمت
اما دگر چه سود ؟
کز این حدیث هزارباره جان بی نفس
رنجور و خسته ام

با هر ترانه تو را تا کران عشق
بردم ولی چه زود
رنجیدی از ترانه ققنوس شب نوشت
وز رنگ تنگدلی های آخرین سرود
همچون هم او که رفت ،
بس سهمگین و غریب
فرسنگ ها دور تر از روح صحبتم
غمگین شدی و دلت با ترانه ای
ابری شد و گرفت

من کیستم ؟
که به تکرار هر غزل
آزرده می کنم دلی و بازش نمی برم
بر طرف ساحل معنا و عمق شعر

جانا
چه اشتباه بزرگی که هرچه بود
نادیده خواندی و ققنوس ناشناس
همچون همان صداقت آخرین کلام
ختم ترانه این جان خسته شد .

حیف از حدیث عشق
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
دلتنگی ها

چه به تنهایی جانم همدم
چه غریبم چه غریب ...
چه سزاوارترینم به سکوت
چه خموشم چه خموش ...
چه ملولم من از این خاطره های خسته
چه اسیرم چه اسیر
چه بهشتی در یاد و چه عمری بر باد
چه خزانم چه خزان

تو مگر یاد نداری
شب بارانی چشمان خمارم ازعشق
و زمین لرزه آن عصر دل انگیز بهار
و دریغی
که در آن اوج تماشا کردی
و خرامان رفتن
و ...
رفتن
همیشه رفتن .

دلتنگ خواهم ماند
همیشه
نه برای با تو بودن
برای
آمیزش عشق و طعم خوش لیمو
برای عاشقی هایم
برای
همه آن چیزهایی که ندیدی .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
ای وای ! خواب بوده ام ...

امشب دوباره زمزمه های پاک عشق
در عمق ذره ذره این خاک پیکرم
چونان نسیم خروشان طرف شط
آرام و بی صدا
در حلقه های هزاران امید سرخ
می کاودم در اندیشه این حال بی نفس
کز این حدیث شرم شباهت به خاکیان
حالی بود که شکایت به آشیانه برم ؟


من کیستم که به تکرار هر نفس
می بایدم نظاره این جنگ پر ز شرم
کاین خاکیان سرفرو برده در قفس
غافل ز هر چه هست ،
بر طبل من منم عاری از خلوص
با بانگ سر به آسمان سای دلخراش
فریاد می زنند :
غافل شوید ز حدیث لا مفر منه


انگار خواب دیده ام
من نیز آدمم ؟
ای وای اگر به خود آیید مردمان ...
چرخ جهاز مرگ
آرام و بی صدا
روزی تمام لشگر مستان خفته را
غافل از این که قصه ما هم به سر رسید ،
بر خط زایش صدباره بشر
در خواب می برد


وانگاه باز طفلی و آغاز گریه ای ...
کاین لا مکان کجاست ؟
من از کجا به کدامین جهان شدم ؟
آغاز گشته است یا که به خوابی غنوده ام ؟
آن قصه ها چه شد ؟
جنگ و جدال و خروش و فریاد ها چه شد ؟
سهم من از همه آن جهان چه بود ؟


ای وای خواب بوده ام ...
باز از حقیقت سفر ،
از توشه برگرفتن و از درک این مسیر
از هرچه باید و بایست ،
غافل و
با هر چه که مباد ،
در عشق بوده ام .

کاش عاشقی ، پیشه وقت خواب ما نبود .
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
نفرت

گاه می اندیشم
که تو را هم یک شب
ببرم تا افق صبح سپید
و تماشای تو را
به طلوع خورشید
جاودان گردانم

من
ولی
در پس این صفحات بی جان
دختری می بینم
پاک تر از هر معصوم
بی ریا تر از باد
مهربان تر ز نسیم خنک فصل حضور
که به من ثابت کرد
در تکاپوی فرار از نفرت
باز هم یک خاکی
روح می بخشد و جان
جسد سرد تنفرها را
با نقابی که به صورت دارد
با دروغی که به من می گوید
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
آن لحظه که ارتفاع دیدم

شب بود و هزار فکر و سودا
دلواپسی یک دل شیدا
خاموشی رنگ های خسته
از دست طلوع مهر فردا


من بودم و یک بغل ترانه
زندانی خلسه های خانه
وق واق سگی سر جنازه
فریاد بلند یک ترانه


ابری و مه ای وجای خالی
اندیشه پرواز خیالی
مرگیدن لحظه های تکرار
عاشق شدن یک گل قالی


ناگاه یکی میان ما گفت
پرواز ... که این دلم برآشفت
گفتم به کدام خاک خسته
انگشت نشان گرفت و اینچنین گفت


پرواز با تو باید
گر پر شکسته در باد
آغاز هر کجا شد
پایان به هر کجا باد


رفتم به قمارگاه دیروز
خلوتکده غروب هر روز
عاشق شدم و هزار امید
بردم به امید بخت دلسوز


دیدم که جماعتی نشسته
در پای قمار نیم بسته
مست از خبر برگ برنده
شاد از ورق رو نگشته


نومید شدم از آنچه دیدم
رفتم وهزار بد شنیدم
اما ته دل چه شاد گشتم
آن لحظه که ارتفاع دیدم


بالاتر از آن ستاره رفتم
رفتم و هزار باره رفتم
آنقدر که شط مرا صدا زد :


یاد آر ز شمع مرده یاد آر
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
حالی که هستم

چنین است گویی
که همچون کرم کوچک ابریشم
مانده ام در قفس کوچک هستن
با همان بالهایی که دیگر ندارم

خود ولی می دانم
که سالها می گذرد
از سرایش تولد یک پروانه
و بالهایی که به پروازش می برند

پروانه نیستم هنوز
چه
خاکی خاکیم
در این سراچه ترکیب

اما
پیشتراز این ها سروده ام
ترانه ماهی و اسیری را
باز خواهمت گفت در این هنگامه لاهوتی :


" از من به دل نگیر
که من همچو ماهی ام
گر رفته ام ز دست تو این چند روزه را
روزی ز راه می رسد آخر
که عشق تو
بازم کند اسیر
از من به دل نگیر
...
از من به دل نگیر "

دیدی هنوز به یاد دارم
ترانه های لیمویی رنگ روزهای سبز انتظار را
راستی
هنوز همان بالا هستی که بودی ؟

می دانم
رنگ گرفته ام ... زرد
و افق نگاهم
پستوی ماندن و ماندنی ها شده است

می دانم
همه را می دانم
اما
یادش به خیر اشک

دل
چقدر هنوز دارد برای نوشتن
و چقدر تنها مانده اند
هوای بامداد و خیل خیال و خاطره و امید


سراغشان خواهم رفت همین روزها
و شب ها
برای وداع
... با یادگارهای هفت

دلم نمی آید
تنهایش رها کنم
و
چشمانش را خون گریه نثار

اما
مردی و عهدی
و
دلی که یارای دوری اش نیست

راستی
...اگر
...
بماند برای مجالی دیگر

شط هنوز چشم به راه پروانه است
با همان بالهایی که ندارد
...

طلوع کن ای آخرین غروب
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
زن

 
شب سرد خاطره ها

رفتم
...
به همانجا که صدای نفس های عشق
هنوز گهگاه گوش را می نوازد

دیشب بود انگار
آن شب سرد خاطره ها
و تو
که بودی و نبودی

تاب خوردم مثل همیشه
آرام و بی صدا
با طعم حسرت و اشک
و این بار تنها

صدایی نبود
و حتی سایه ای از تو
و دستی که از پشت
ناگاه چشمانم را بگیرد

هیچ نبود
هیچ
اما
اشک چه بی ریا می آمد

صدایت کردم
نشنیدی ؟
نه ؟
با تو هستم قدیمی

با تو نجواها داشتم
از عمق حسرت و سرما
که فقط
خیابان شنید و تاب و سنگهای زیر پاهایم

نیامدی باز
در آخرین شب میعاد
به تماشای کرم کوچک ابریشم
حتی برای ریختن کاسه ای آب در پی مسافر

چقدر زمزمه کردم دیشب
لحظه های عاشقانه دیروز را
و ترانه های فردا را که
جمعه وقت رفتنه ...

راستی
اسمت را صدا زدم
به وسعت نگاهی که به سویت روانه کرده بودم
از پشت ابرهای سراسر پر از خیال

یادت هست ؟
شعرهای قدیم را
که بی ریا می سرودم برایت
از ابر و خیال وخوابی که آرام رفته بودی ؟

...
...
...

باز خواهمت گفت
ترانه های شبانگاهی انتظار را
انتظار
انتظار
انتظار...

" احساس می کنم
که در این مه گرفته شب
در پشت ابرهای سراسر پر از خیال
آرام خفته ای

ای مهربان من
آفتاب را بگو
که چشم مرا
به فراسوی دیوار مه
به آنجا که آنجایی
روشن کند
تا در خیال ... "

...

شاید فرصتی نباشد دیگر
برای زیارت چمن
تو
اگر خواستی
بو بکش
چمن سرد یادگار روزهای خنده و نفس را
به نیت نفسی که
چندی بیش نمی پاید
میهمانی دلگیرغربت آباد را


بازخواهمت یافت
و خواهی دید مرا باز
به قامت پروانه

می دانم

وباز
من می مانم و
ترانه ای نو
برای
چشمانت

کی طلوع می کنی
ای آخرین غروب ؟
هر شب دلم بهانه ی تـــو را ، هیچ ... بگذریم ...
امشب دلم دوباره تـــو را ... ، هیــچ ... بگذریم ...
     
  
صفحه  صفحه 1 از 7:  1  2  3  4  5  6  7  پسین » 
شعر و ادبیات

Hamed Taghadosi | حامد تقدسى


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti.net Forum is not responsible for the content of external sites

RTA