انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 172 از 718:  « پیشین  1  ...  171  172  173  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۱۲

جهان و هر چه در او هست رونمای دل است
به هیچ جا نرود هر که آشنای دل است

هوای نفس ترا کوچه گرد ساخته است
وگرنه نقد بود هر چه مدعای دل است

اگر به خضر نگردد دچار در ظاهر
همان تپیدن پوشیده رهنمای دل است

قدم برون منه از دل به سیر باغ و بهار
کدام غنچه این بوستان به جای دل است؟

ز چشمه آینه جویبار گردد صاف
صفای عالم ایجاد در صفای دل است

ز طفل مشربی ما به خنده تن در داد
وگرنه غنچه شدن باغ دلگشای دل است

ز تیغ یار عبث چشم خونبها دارد
به خون خویش زدن غوطه خونبهای دل است

مبین به چشم تعجب درین بلند ایوان
که همچو آبله افتاده زیر پای دل است

فضای بال گشایی درین خراب آباد
ز لامکان چو گذشتی همین فضای دل است

نفس گداخته زان می کند سفر شب و روز
که در جهان نبود آنچه مدعای دل است

به آفتاب حقیقت کسی رسد صائب
که همچو سایه شب و روز در قفای دل است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۱۳

فراغ بال طمع کردن از فلک خام است
که فلس ماهی این بحر حلقه دام است

مرو ز میکده بیرون، که در جهان خراب
ز روزنی که نسیمی به دل خورد جام است

صفای وقت ز صافی کشان مجو زنهار
که این وظیفه رندان دردی آشام است

ز تازه رویی جاوید می توان دانست
که سرو فارغ از اندیشه سرانجام است

نصیب پاک دهانان بود حلاوت عیش
شکر ز چرب زبانی حصار بادام است

چه لازم است قفس را شکسته دل کردن؟
ترا که وقت پرواز تا لب بام است

به لب خموش و به دل باش صد زبان صائب
که شکر نعمت ظاهر تمام ابرام است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۱۴

همین نجابت ذاتی است آنچه محترم است
بزرگیی که بود عارضی کم از ورم است

رخ تو از خط مشکین رقم خطر دارد
سیاه زود شود صفحه ای که خوش قلم است

بط شراب که زاهد به خون او تشنه است
به چشم باده پرستان کبوتر حرم است

ز پشت دادن ما خصم گو دلیر مشو
که تیغ عجز دل از دست دادگان دو دم است

ز رطلهای گران است پشت من بر کوه
ز محتسب کند اندیشه سنگ هر که کم است

هر آن که از سیهی می کند سفیدی فرق
دلش دو نیم درین روزگار چون قلم است

دلیل ایمنی ملک نیستی صائب
همین بس است که روی وجود در عدم است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۱۵

سحاب گرد کدورت شراب صبحدم است
نشاط روی زمین در رکاب صبحدم است

صفای چهره شبنم، گل سحرخیزی است
نقاب دولت بیدار، خواب صبحدم است

دمی که تیره نباشد، دم مسیحایی است
شبی که خوش گذرد در حساب صبحدم است

ز تیغ او جگر زخم تازه می گردد
که صیقل دل مخمور، آب صبحدم است

جهان ز پرتو خورشید غوطه زد در تیغ
هنوز شبنم ما مست خواب صبحدم است

مباد صرف کنی اشک و آه را بی وقت
که این متاع گرانمایه، باب صبحدم است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۱۶

قماش چهره یار از بهار معلوم است
که روی کار، هم از پشت کار معلوم است

ز جسم خاکی ما شور عشق بتوان دید
نفس کشیدن بحر از کنار معلوم است

ز نبض موج توان یافت حال دریا را
غم من از مژه اشکبار معلوم است

ز تیغ وعده خلافی به خون نشاندن من
ز خاک رهگذر انتظار معلوم است

ز سایه پر و بال هما که در گذرست
زوال دولت ناپایدار معلوم است

اگر چه گریه فرو می خورد، ز روی صدف
طراوت گهر آبدار معلوم است

ز سایه تو سر من به آفتاب رسید
وگرنه قدر من خاکسار معلوم است

ز سادگی است درین خاکدان اقامت ما
وگرنه حاصل این شوره زار معلوم است

ز روزگار جوانی تمتعی بردار
سبک رکابی باد بهار معلوم است

برو طبیب، که جان دادن من از غم دوست
ز رنگ باختن غمگسار معلوم است

ز آه و ناله توان یافت سوز هر دل را
عیار شعله زدود و شرار معلوم است

برون میار دل روشن از بغل صائب
رواج آینه در زنگبار معلوم است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۱۷

ز رنگ آل، ظهور جلال معلوم است
جلال حسن ز روی جمال معلوم است

صفای روح عیان گردد از تن خاکی
قماش آب زلال از سفال معلوم است

گرفت هر که کم خود، رسد به اوج کمال
تمام گشتن ماه از هلال معلوم است

لب گشاده، به حرص است حجت ناطق
غنای فقر ز ترک سؤال معلوم است

ز سایه پر و بال هما که در گذرست
شتاب دولت عاشق زوال معلوم است

به کنه نامه توان راه بردن از عنوان
که حال سال ز تحویل سال معلوم است

توان به ریشه اصل از سواد پی بردن
ز سایه سرکشی آن نهال معلوم است

حلال، صرف محال است در حرام شود
ز خرج، دخل حرام و حلال معلوم است

میان تازه خیالان، چو زلف از رخسار
خیال صائب نازک خیال معلوم است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۱۸

زمین ز جلوه قربانیان گلستان است
بریز خون صراحی که عید قربان است

غبار هستی خود را بشو به زمزم اشک
که محرم است، ازین جامه هر که عریان است

به راه کعبه گل، پای سعی رنجه مکن
که دستگیری مردم هزار چندان است

برآ ز عالم گل، باش در حرم دایم
که از طواف، غرض قطع این بیابان است

به خصم گل زدن از دست من نمی آید
وگر نه آبله ام تشنه مغیلان است

ببند در به رخ آرزو اگر مردی
وگرنه بستن سد سکندر آسان ا ست

خط مسلمی از گردش سپهر مجوی
که این پیاله به نوبت مدام گردان است

دل رمیده من در میان خلق، بود
سفینه ای که عنانش به دست طوفان است

چگونه فکر اقامت کند درین میدان؟
سری که در خم فرمان هفت چوگان است

مجوی در صدف تن ز جان پاک قرار
که بیقرار بود گوهری که غلطان است

زیاد آن خط مشکین، دل شکسته من
همیشه تازه و تر چون سفال ریحان است

به سیم قلب شدم قانع و ز بیقدری
بهای یوسف من بار بر عزیزان است

تسلی دل بیتاب من به نامه خشک
علاج رعشه دریا به دست مرجان است

چه نسبت است ندانم به زلف یار، مرا
که عالمی ز پریشانیم پریشان است

ز دور باش رقیبان نهال قامت تو
گران به دیده مردم چو چوب دربان است

شکستن کمر کوه قاف چندان نیست
به مور هر که مدارا کند سلیمان است

مراست خاتم اقبال از جهان صائب
که مور من طرف حرف با سلیمان است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۱۹

ز داغ، سینه پر تیر من گلستان است
ز چشم شیر، نیستان من چراغان است

دلی که نقش تعلق به خود نمی گیرد
اگر به دست فتد، خاتم سلیمان است

پیاله ای که ترا وا رهاند از هستی
اگر به هر دو جهان می دهند، ارزان است

شکسته دل نتوان کرد خردسالان را
وگرنه شهر به دیوانه تو زندان است

گرفته است غم آب و دانه روی زمین
ز فکر رزق، جهان یک دل پریشان است

کباب مست مرا بی نمک به بزم آرید
پیاله تا به لبش می رسد، نمکدان است

کباب سوخته را اشک نیست، حیرانم
که چون ز خون دل من جهان گلستان است

درین بساط، چراغی که از نسیم فنا
به جان خویش نلرزد چراغ ایمان است

ز پاس شرم تو تن داده ام به بند لباس
وگرنه حلقه فتراک من گریبان است

مریز آب رخ خود برای نان صائب
که آبرو چو شود جمع، آب حیوان است

به چرب نرمی دشمن مرو ز ره صائب
که دام مکر درین خاک نرم پنهان است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۰

عنان نفس کشیدن جهاد مردان است
نفس شمرده زدن ذکر اهل عرفان است

زمانه بوته خار از درشتخویی توست
اگر شوی تو ملایم جهان گلستان است

نهاد سخت تو سوهان به خود نمی گیرد
وگرنه پست و بلند زمانه سوهان است

به جان مضایقه با لعل دلستان مکنید
که ماه مصر به این سیم قلب ارزان است

مشو چو بدگهران غافل از سفیده صبح
که زیر این کیف بی مغز بحر پنهان است

بلاست نفس، عنان چون ز دست عقل گرفت
عصا چو از کف موسی فتاد ثعبان است

ز جان سوخته چشم یقین شود روشن
ترا خیال که این سرمه در صفاهان است

گذشت عمر و نکردی کلام خود را نرم
ترا چه حاصل ازین آسیای دندان است؟

ازان ز سایه اهل کرم گریزانم
که رد خلق شدن در قبول احسان است

رهین منت نه آسیا چرا باشم؟
مرا که از لب افسوس خود لب نان است

زمین ز پرورش ما فراغتی دارد
سفال تشنه جگر را چه فکر ریحان است؟

ز داغ کعبه سیاهی چرا نمی افتد؟
اگر نه سوخته عشق لاله رویان است

اگر خورم جگر خویش از پریشانی
همان ز چشم حسودان مرا نمکدان است

نواشناس درین روزگار نایاب است
وگرنه خامه صائب هزار دستان است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۲۱

به غیر دل همه عالم سراب حرمان است
ز کعبه روی به هر سو کنی بیابان است

ز فکر رزق، جهان یک دل پریشان است
خمیر مایه غم ها همین غم نان است

مپرس حال دل بیقرار از عاشق
که در صدف نبود گوهری که غلطان است

به سیم و زر نشود بی زبانه آتش حرص
که شمع در لگن زر همان گدازان است

حضور کنج قناعت ندیده کی داند
که روی دست سلیمان به مور زندان است

به پیش پا نبود چشم سرفرازان را
بلند و پست زمین پیش چرخ یکسان است

ز بخت تیره ندارد ملال روشندل
که برق در ته ابر سیاه خندان است

(ترا به وادی مشرب گذر نیفتاده است
وگرنه کعبه دل نیز خوش بیابان است)

(مخور فریب صلاح توانگران زنهار
که روزه داشتن سفله، صرفه نان است)

مدار دست ز دامان بیخودی صائب
که در بهشت بود دیده ای که حیران است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 172 از 718:  « پیشین  1  ...  171  172  173  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA