انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 174 از 718:  « پیشین  1  ...  173  174  175  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۳۲

اگر چه بالش خورشید تکیه گاه من است
شکستگی گلی از گوشه کلاه من است

عجب نباشد اگر شعر من بود یکدست
که عمرهاست کف دست تکیه گاه من است

ز شعرهای ترم گرم این چنین مگذر
که آب خضر نهان در شب سیاه من است

مباش منکر آب روان گفتارم
که سرو مصرع برجسته یک گواه من است

به چشم کم منگر در دوات تیره دلم
که چله خانه یوسف درون چاه من است

گذشته فکر من از لامکان به صد فرسنگ
بلند همتی من دلیل راه من است

غزال معنی من رتبه دگر دارد
برون ز دایره چرخ صیدگاه من است

ز نور جبهه خورشید می توان دانست
که خانه زاد دوات درون سیاه من است

چرا بلند نگردد حدیث من صائب؟
که آستانه توفیق بوسه گاه من است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۳۳

فلک دو تا ز گرانباری گناه من است
سیاهی دل شب از دل سیاه من است

ازان دلیر درین بحر می کنم جولان
که چون حباب سر من همان کلاه من است

همیشه گرد سر شمع می توانم گشت
غبار خاطر پروانه سد راه من است

تو سعی کن نشوی در حرم بیابان مرگ
وگرنه هر کمر مور شاهراه من است

چگونه مهر خموشی به لب زنم صائب؟
که تازیانه ارباب شوق، آه من است

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۳۴

منم که معنی بیگانه آشنای من است
نهال خامه من باغ دلگشای من است

چو نقش، پا ننهم از گلیم خود بیرون
حصار عافیت من ز نقش پای من است

به فکر باغ و غم آسیا چرا باشم؟
که آسمان و زمین باغ و آسیای من است

هزار خوشه پروین به نیم جو نخرم
که رزق من ز دو چشم ستاره زای من است

به پاکی گهر من چرا ننازد بحر؟
که خانه صدفش روشن از صفای من است

ز مهر کاسه دریوزه چون به کف دارد؟
اگر نه صبح گدای در سرای من است

نه آتشم که مرا خار دستگیر بود
چو آفتاب همان نور من عصای من است

درین زمانه که بر شرم پشت پا زده اند
منم که روی نگاهم به پشت پای من است

ز روی بستر گل شبنمم چو برخیزد
ز گرد بالش خورشید متکای من است

به چشم ظاهر اگر تیره ام چو خاکستر
هزار آینه رو، تشنه لقای من است

غبار خاطر من طرفه عالمی دارد
که از درون خورش و از برون قبای من است

ز آستان قناعت کجا روم صائب؟
که فرش و بستر و بالین و متکای من است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۳۵

کجا ز دایره عشق، حسن بیرون است؟
سیاه خیمه لیلی ز آه مجنون است

مسیح سوزن خود گو به هرزه تیز مکن
که چشم آبله ما به خار هامون است

شکوه سنگدلان زور عشق می خواهد
به قصر بردن شیرین نه کار گلگون است

به دست موی شکافان کسی اسیر مباد
همیشه زلف ز سودای شانه مفتون است

به دست بد گهران داد بوسه گاه مرا
دلم ز غیرت تبخال او پر از خون است

ز خرمی مژه بر هم نمی توانم زد
شبی که پنجه اطفال اشک گلگون است

سبب مپرس تهیدستی مرا صائب
گناه سرو همین بس بود که موزون است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۳۶

حذر کنید ز چشمی که آسمان گون است
که همچو سبزه شمشیر تشنه خون است

ز گریه ای که به دامان دشت مجنون ریخت
هنوز داغ لاله کشتی خون است

دل رمیده من گرد کاروان غزال
جنون دوری من گردباد هامون است

ز مرگ، صولت دیوانگان نگردد کم
که چشم شیر چراغ مزار مجنون است

ز شکر، جرأت اهل هوس فزون گردد
زبان شکوه عشاق نعل وارون است

گرفته اند بر او همچو طوق فاخته تنگ
به جرم این که درین باغ سرو موزون است

نشانه تنگ کند بر خدنگ میدان را
دلی که نیست هوایی همیشه محزون است

به عشق حسن چو پیوست آرمیده شود
که خوابگاه غزالان کنار مجنون است

تو ز انتظار هما استخوان خود بگداز
که در خرابه ما جغد نیز میمون است

کسی که سر به گریبان خم کشد صائب
سرآمد همه آفاق چون فلاطون است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۳۷

ثبات دولت خوبی ز کوه تمکین است
حصار عافیت باغ، گوش سنگین است

چه وقت توست که لب بر لب پیاله نهی؟
برای حسن تو آیینه چشم بدبین است

به بوالهوس نکنی سرکشی، نمی دانی
که گل پیاده چو افتاد، مفت گلچین است

فریب دختر رزخورده ای، نمی دانی
که این سیاه درون را حجاب کابین است

چرا به روی تو هر کج نظر نگاه کند؟
هزار حیف که پیشانی تو بی چین است

غرور حسن ندانم چه با تو خواهد کرد
که مست حسنی و این خواب، سخت سنگین است

به گوش جان بشنو پندهای صائب را
که از نصیحت او روی شرم رنگین است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۳۸

رکاب عزم تو در دست خواب سنگین است
وگرنه توسن فرصت همیشه در زین است

ز خواب قطع نظر کن که عشق چابک دست
فلاخنی است که سنگش ز خواب سنگین است

خزان ز غنچه تصویر راست می گذرد
همیشه جمع بود خاطری که غمگین است

حضور عشق بود بیش دور گردان را
که سیل واصل دریا نگشته شیرین است

درین دو هفته که مهمان این چمن شده ای
به خنده لب مگشا، روزگار گلچین است

به گوش، خنده کبک است ناله عشاق
ترا که پشت به کوه گران تمکین است

به غیر حسرت آغوش من حدیثی نیست
کتابه ای است که مناسب به خانه زین است

هر آنچه می طلبی از گشاده رویان خواه
که فیض صبح دهد جبهه ای که بی چین است

گل از ترانه بلبل فراغتی دارد
علاج شکوه بیهوده گوش سنگین است

نخفت فتنه آن چشم از دمیدن خط
فسانه ای است که خواب بهار شیرین است

گل همیشه بهارست روی بی برگان
اگر دو روز گل اعتبار رنگین است

بگیر جان و بده بوسه ای در آخر حسن
که این متاع درین چند روز شیرین است

پیاله می زند از خون گرم خود در خواب
ز بس که دیده پرویز محو شیرین است

نظر به جوش خریدار نیست یوسف را
کلام صائب ما بی نیاز تحسین است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۳۹

گلی که طرح دهد رخ به نوبهار این است
لبی که می شکند دیدنش خمار این است

بلند بخت نهالی که از خجالت او
الف کشد به زمین سرو جویبار این است

به چشم دیده وران آفتاب عالمتاب
پیاده ای است زمین گیر اگر سوار این است

کند ز نشو و نما منع سبزه خط را
اگر حلاوت آن لعل آبدار این است

جهان به دیده خورشید تار می سازد
اگر ترقی آن خط مشکبار این است

ز زنگ، آینه آفتاب در خطرست
اگر عیار تریهای روزگار این است

ز زهد خشک اثر در جهان نخواهد ماند
اگر طراوت ایام نوبهار این است

قدم ز گوشه عزلت برون منه صائب
که چاره دل آشفته روزگار این است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۴۰

خوشا دلی که نمکسود از ملاحت اوست
کباب آتش بی زینهار طلعت اوست

به سر دهند عزیزان گلستانش جای
چو سایه هر که گرفتار نخل قامت اوست

سری کز افسر خورشید می ستاند باج
همان سرشت که در وی هوای خدمت اوست

دهان شیر بود امن تر ز ناف غزال
مرا که جوشن داودی از حمایت اوست

چه نسبت است به صبح آن بیاض گردن را؟
که فرد باطلی از دفتر صباحت اوست

کسی است عاشق صادق چو صبح در آفاق
که صرف آه کند یک دو دم که قسمت اوست

اگر ترا نظر موشکاف، احول نیست
نظام عالم کثرت دلیل وحدت اوست

زمین سوخته را ابر می کند سرسبز
امید نامه صائب به ابر رحمت اوست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شمارهٔ ۱۷۴۱

ز درد، عشق مرا بی نیاز ساخته است
ز جستجوی دوا بی نیاز ساخته است

ادا چگونه کنم شکر درد بی درمان؟
که از طبیب مرا بی نیاز ساخته است

کمند جاذبه بحر، همچو سیل بهار
مرا ز راهنما بی نیاز ساخته است

نظر به ملک سلیمان سیه نمی سازد
قناعتی که مرا بی نیاز ساخته است

خوشم به بی سر و پایی، که خانه بر دوشی
مرا ز هر دو سرا بی نیاز ساخته است

رسانده است مرا بیخودی به مأوایی
که از مقام رضا بی نیاز ساخته است

کباب حسن گلوسوز تشنگی گردم!
کز آب خضر، مرا بی نیاز ساخته است

تپیدن دل بیتاب در طریق طلب
مرا ز منت پا بی نیاز ساخته است

هوای باطل دنیا عجب فسونسازی است
که خلق را ز خدا بی نیاز ساخته است

جمال کعبه مقصود، از کمال ظهور
مرا ز قبله نما بی نیاز ساخته است

نیازمندی ما کی به خاطرت گذرد؟
چنین که ناز ترا بی نیاز ساخته است

نیازمند تو کرده است ما فقیران را
ترا کسی که ز ما بی نیاز ساخته است

منم که ناز به معشوق می کنم صائب
وگرنه عشق که را بی نیاز ساخته است؟
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 174 از 718:  « پیشین  1  ...  173  174  175  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA