انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 201 از 718:  « پیشین  1  ...  200  201  202  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۰۴

گنجینه جواهر ما پاک گوهری است
نقدی که در خزانه ما هست بی زری است

بر ما چه اعتراض که بی قدر و قیمتم؟
گوهر اگر به خاک فتد جرم جوهری است

در کار عشق سعی به جایی نمی رسد
در بحر دست و پا زدن از ناشناوری است

دارد دل ترا هوس از عشق بی نصیب
این شیشه چون تهی شود از می پر از پری است

در اشک و آه اگر نکند صرف، غافل است
چون شمع زندگانی آن کس که سرسری است

پیری چه خون که در جگر ما نمی کند
قد دوتای ما دویم چرخ چنبری است

گفتار دلفریب تو در پرده حجاب
سیلاب عقل و هوش چو سر گوشی پری است

باقی ز خیر کن زر و سیم فناپذیر
ای خواجه گر ترا هوس کیمیاگری است

دلبسته هوا به نسیمی فتد ز پا
کوتاهی حیات حباب از سبکسری است

صائب ز مال حرص یکی می شود هزار
بیدرد را گمان که غنا در توانگری است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۰۵

موج شراب و موجه آب بقا یکی است
هر چند پرده هاست مخالف، نوا یکی است

هر موج ازین محیط اناالبحر می زند
گر صد هزار دست برآید دعا یکی است

خواهی به کعبه رو کن و خواهی به سومنات
از اختلاف راه چه غم، رهنما یکی است

این ما و من نتیجه بیگانگی بود
صد دل به یکدگر چو شود آشنا، یکی است

در کام هر که محو شود در رضای دوست
با نیشکر حلاوت تیر قضا یکی است

در چشم پاک بین نبود رسم امتیاز
در آفتاب سایه شاه و گدا یکی است

پروای سرد و گرم خزان و بهار نیست
آن را که همچو سرو و صنوبر قبا یکی است

بی ساقی و شراب غم از دل نمی رود
این درد را طبیب یکی و دوا یکی است

هر چند نقش ما یک و از دیگران شش است
نومید نیستیم ز بردن، خدا یکی است

دانند عاقلان که ظفر در رکاب کیست
هر چند دانه بیعدد و آسیا یکی است

از حرف خود به تیغ نگردیم چون قلم
هر چند دل دو نیم بود حرف ما یکی است

صائب شکایت از ستم یار چون کند؟
هر جا که عشق هست جفا و وفا یکی است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۰۶

برهان واصلان فنا آرمیدگی است
بر مرگ رفتگان جزع از نارسیدگی است

سیلاب از شتاب به صد رنگ می شود
بر یک قرار، آب گهر ز آرمیدگی است

آنجا که یار پرده براندازد از عذار
قانع شدن به باغ بهشت از ندیدگی است

دار فناست خامی منصور را دلیل
با شاخ، الفت ثمر از نارسیدگی است

شبنم ز چشم پاک بود محرم چمن
صائب عزیز این چمن از پاک دیدگی است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۰۷

لبهای خشک، موجه عمان تشنگی است
تبخال آتشین، گل بستان تشنگی است

گر هست اثر ز حسن گلوسوز در جهان
در دودمان شمع شبستان تشنگی است

جنت بود هلاک دل داغ دیدگان
کوثر کباب سینه سوزان تشنگی است

تبخال آتشین به لب سوزناک من
چشمی بود که واله و حیران تشنگی است

حسن برشته ای که جگر را کند کباب
بی چشم زخم، ریگ بیابان تشنگی است

قطع نظر ز حسن گلوسوز مشکل است
کوثر وگرنه دست و گریبان تشنگی است

رعناترست یکقلم از عمر جاودان
هر مد کوتهی که به دیوان تشنگی است

آگاه نیستی که چه گلهای آتشین
در بوته های خار مغیلان تشنگی است

همواری دلی که طمع داری از حیات
موقوف بر درشتی سوهان تشنگی است

رقص نشاط کشتی عاشق شکست ما
موقوف چارموجه طوفان تشنگی است

شوقم ز خط فزود به آن لعل آبدار
موج سراب، سلسله جنبان تشنگی است

سیری ز زخم تیغ تو نقشی بود بر آب
هر موج ازان محیط، رگ جان تشنگی است

پی می برد ز خشکی لبها به سوز دل
صائب نگاه هر که زبان دان تشنگی است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۰۸

چون صبح، زندگانی روشندلان دمی است
اما دمی که باعث احیای عالمی است

عیش غلط نمای جهان پرده غمی است
شیرازه شکفتگیش زلف ماتمی است

آن را که راهزن نشود نعل واژگون
ابروی ماه عید، هلال محرمی است

در چشم آبگینه ما دل رمیدگان
زنگ ملال، دامن صحرای خرمی است

از سینه هر دمی که برآید ز روی صدق
مانند صبح، صیقل زنگار عالمی است

بر هر دلی که زخمی تیغ زبان شود
بی چشم زخم، سوده الماس مرهمی است

هر جا به عاجزی رود از پیش کارها
هر مور اژدهایی و هر زال رستمی است

آن را که شد گزیده ز طول حیات خویش
لیل و نهار در نظرش مار ارقمی است

دلهای آب گشته مرغان بینواست
هر جا به چهره گل این باغ شبنمی است

هر چند نم برون ندهد خاک خشک مغز
نسبت به آسمان سیه کاسه حاتمی است

در پنجه تصرف اغیار، زلف تو
در دست دیو مانده گرفتار، خاتمی است

صائب به غیر چاه زنخدان یار نیست
راز مرا گر از همه آفاق محرمی است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۰۹

رویی کز او دلی نگشاید ندیدنی است
حرفی که مغز نیست در او ناشنیدنی است

یک دیدن از برای ندیدن بود ضرور
هر چند روی مردم عالم ندیدنی است

ز ابنای روزگار، تغافل غنیمت است
یوسف به سیم قلب ز اخوان خریدنی است

نتوان به حق ز بال و پر جستجو رسید
کاین ره به پای قطع تعلق بریدنی است

تا در لحد شود گل بی خار بسترت
دامن ز خارزار علایق کشیدنی است

در گلشنی که نعل بهاران در آتش است
دامن ز هر چه هست، به جز خار، چیدنی است

چون کوه تا خزانه لعل و گهر شوی
در زیر تیغ، پای به دامن کشیدنی است

بگشای چاک سینه که بر منکران حشر
روشن شود که صبح قیامت دمیدنی است

دندان به دل فشار که آن نونهال را
بوییدنی است سیب ذقن، نه گزیدنی است

صائب ز حسن گل چمن آراست بی نصیب
از عندلیب وصف گلستان شنیدنی است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۱۰

آهی که غم ز دل نبرد ناکشیدنی است
مرغی که نام بر نبود پر بریدنی است

چون باده صبوح به رگهای میکشان
هر کوچه ای که هست به عالم، دویدنی است

دندان نمودن است در رزق را کلید
پستان خشک دایه قسمت گزیدنی است

زان لعل آبدار که می می چکد ازو
سنگ و سفال میکده ما مکیدنی است

موج شراب، رخنه دل را رفوگرست
این رشته امید به سوزن کشیدنی است

دل در بقا مبند کز این باغ پر فریب
بی بال و پر چو قطره شبنم پریدنی است

نتوان چو موج سرسری از بحر می گذشت
چون درد می، به غور ته خم رسیدنی است

نقل و شراب، هر دو به هم جوش می زند
لعل تو هم مکیدنی و هم گزیدنی است

چپ می رود به راست روان طریق عشق
در گوش چرخ، حلقه آهی کشیدنی است

هر چند درس عشق ز تعلیم فارغ است
هر صبح یک دو نغمه ز صائب شنیدنی است
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۱۱

از لعل آبدار تو طرفی نظر نبست
از شور بحر در صدف ما گهر نبست

چشمی که شد به روی سخن باز چون قلم
یک قطره آب خویش به جوی دگر نبست

زان دم که لعل او به شکر خنده باز شد
در نیشکر ز رعشه غیرت شکر نبست

در آتشم ز آینه کز شوق دیدنت
تا باز کرد دیده خود را دگر نبست

از برگ عیش ماند تهی جیب و دامنش
چون لاله هر که داغ ترا بر جگر نبست

روی زمین گذر که سیل حوادث است
هر کس میان گشود در اینجا، کمر نبست

هر برگ سبز او کف افسوس دیگرست
نخلی که در شکوفه پیری ثمر نبست

صائب نشد عزیز به چشم جهانیان
تا آبروی خود به گره چون گهر نبست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۱۲

هر کس فشاند بر من پر شور پشت دست
از جهل زد به خانه زنبور پشت دست

یابد چگونه راه در آن زلف دست ما؟
جایی که شانه می گزد از دور پشت دست

چون روی دست گل شود از زخم خونچکان
از حیرت جمال تو ناسور پشت دست

از شرم اگر چو غنچه کند دست را نقاب
رنگین شود ازان رخ مستور پشت دست

آنجا که ساعد تو برآید ز آستین
غلمان رود ز دست و گزد حور پشت دست

در پیش عارض تو مکرر گذشته است
از برگ بر زمین شجر طور پشت دست

می در گلوی مدعیان می کند به زور
زد آن که بر لب من مخمور پشت دست

تا شد ز می گزیده لب می چکان یار
از برگ تاک می گزد انگور پشت دست

چون داغ لاله خشک شد از خون گرم خویش
زخمی که زد به مرهم کافور پشت دست
خرمن عنان گسسته در آید به خانه اش
مردانه گر به دانه زند مور پشت دست

مانع مشو ز خوردن خون اهل درد را
بیجا مزن به شربت رنجور پشت دست

نگرفت هر که دست فقیران به زندگی
خواهد گزید پر به لب گور پشت دست

در پیش قطره چون سپر اندازد از حباب؟
موجی که زد به قلزم پرشور پشت دست

زاهد برون نمی نهد از زهد خشک پای
چون بر عصای خویش زند کور پشت دست؟

دستی اگر بلند نسازی به خواندنم
دست نوازشی است هم از دور پشت دست

هر چند خوشنماست سبکدستی از کریم
خوشتر بود ز سایل مغرور پشت دست

از کوزه شکسته کنون آب می خورد
آن کس که زد به کاسه فغفور پشت دست

خواهد گزید پر لب افسوس خویش را
شوخی که زد به صائب مهجور پشت دست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۰۱۳

از بس نهاده ام به دل داغدار دست
گشته است داغدار مرا لاله وار دست

ای ساقیی که توبه ما را شکسته ای
زنهار از شکسته نوازی مدار دست

ریزند می چو شیشه مگر در گلوی من
می لرزد این چنین که مرا از خمار دست

ای گل چه آفتی تو که از خون بلبلان
در مهد غنچه بود ترا در نگار دست

در عهد خوبی تو گذارند گلرخان
گاهی به روی و گاه به دل غنچه وار دست

از اشتیاق دامن آن سرو خوش خرام
از آستین چو تاک برآرم هزار دست

زان پر گل است گلشن حسنت که می رود
از دیدنت نظارگیان را ز کار دست

گوهر شود ز گرد یتیمی گرانبها
ای سنگدل مشوی ازین خاکسار دست

دریا خمش به پنجه مرجان نمی شود
سودی نمی دهد به دل بیقرار دست

می کرد در تهیه افسوس کوتهی
می بود همچو سرو مرا گر هزار دست

از امتحان غمزه خونخوار درگذر
نتوان گذشتن به دم ذوالفقار دست

صد بار جوی خون شده است آستین من
تا برده ام به لعل آب آن نگار دست

چون خرده زری که ترا هست رفتنی است
در آستین گره چه کنی غنچه وار دست؟

دستی نشد بلند پی دستگیریم
شد توتیا اگر چه مرا زیربار دست

بی بادبان سفینه به ساحل نمی رسد
صائب ز طرف دامن دل بر مدار دست
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 201 از 718:  « پیشین  1  ...  200  201  202  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA