انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شعر و ادبیات
  
صفحه  صفحه 246 از 718:  « پیشین  1  ...  245  246  247  ...  717  718  پسین »

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۵۶

از سر خاک شهیدان سبزه گلگون می دمد
چون نباشد لاله گون تیغی که از خون می دمد؟

سرکشی در آب و خاک مردم افتاده نیست
در زمین خاکساری دانه وارون می دمد

گر پریشان اختلاطی نیست لازم حسن را
هر سحر گه آفتاب از مشرقی چون می دمد؟

کوهکن هر کاسه خونی که خورد از دست رشک
از مزارش در لباس لاله بیرون می دمد

ره ندارد جلوه آزادگی در کوی عشق
سرو اگر کارند اینجا بید مجنون می دمد

خاکدان دهر را طوفان اگر آبی دهد
تا به دامان جزا از خاک، قارون می دمد

داغ مجنون بیابان گرد دارد بر جگر
لاله ای کز سینه صحرا و هامون می دمد

نیست بی حسن ادا یک نقطه صائب شعر من
از زمین پاک من هر دانه موزون می دمد
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۵۷

شمع روشن شد چو اشک از دیده بینا فشاند
خوشه ای برداشت هر کس دانه ای اینجا فشاند

از تجرد چون مسیحا هیچ کس نقصان نکرد
پنجه خورشید شد دستی که بر دنیا فشاند

از بهاران خلعت سر سبزی جاوید یافت
هر که دامن بر ثمر چون سرو از استغنا فشاند

تا نپیوستم به تیغ یار، جان صافی نشد
گرد راه از دامن خود سیل در دریافشاند

چشم ما جز حسرت خشک از وصال او نبرد
هر چه از دریا گرفت این ابر بر دریافشاند

برق عالمسوز ما را شهپر پرواز داد
آن که خار از دشمنی در رهگذار ما فشاند

حاصل ابر از زمین شور، اشک تلخ شد
این سزای آن که تخم خویش را بیجافشاند

نیست عزلت مانع کلفت که دست روزگار
بر گهر گرد یتیمی در دل دریافشاند

از برومندی دل سودایی ما فارغ است
تخم ما را سوخت عشق آن گاه بر صحرافشاند

قسمت آدم شد از روز ازل سرجوش فیض
جام اول را به خاک آن ساقی رعنا فشاند

چون گهر دارد همان گرد یتیمی بر جبین
گرچه صائب از رگ ابر قلم دریا فشاند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۵۸

دست چون عیسی زدنیا پاک می باید فشاند
گرد ره در دامن افلاک می باید فشاند

اتصال بحر بر بی دست و پایان مشکل است
در گذار سیل این خاشاک می باید فشاند

عالم انوار را نتوان غبارآلود ساخت
گرد هستی را زدامن پاک می باید فشاند

دور عیش نقطه از پرگار می گردد تمام
خرده جان را بر آن فتراک می باید فشاند

تا به وصل خوشه گوهر رسی در نوبهار
فطره چندی به رنگ تاک می باید فشاند

سرو را هر چند سرکش تر کند آب روان
نقد جان در پای آن بیباک می باید فشاند

گفتگوی عشق با تن پروران بی موقع است
این نمک بر سینه های چاک می باید فشاند

گریه کردن پیش بیدردان ندارد حاصلی
تخم قابل در زمین پاک می باید فشاند

می کند ریزش گوارا آبهای تلخ را
جرعه اول به روی خاک می باید فشاند

هست چون پروانه گر صائب ترا بال و پری
پیش آن رخسار آتشناک می باید فشاند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۵۹

عمر رفت و خار خارش در دل بیتاب ماند
مشت خاشاکی درین ویرانه از سیلاب ماند

عقد دندان در کنارم ریخت از تار نفس
رشته خشکی زچندین گوهر سیراب ماند

کاروان یوسف از کنعان به مصر آورد روی
دولت بیدار رفت و پای ما در خواب ماند

غمگساران پا کشیدند از سر بالین من
داغ افسوسی بجا از صحبت احباب ماند

زان گهرهایی که می شد خیره چشم عقل از و
در بساط زندگی گرد و کف و خوناب ماند

دل ز بی عشقی درون سینه ام افسرده شد
داغ این قندیل روشن در دل محراب ماند

تن پرستی فرصت مالیدن چشمی نداد
روی مطلب در نقاب پرده های خواب ماند

عقل از کار دل سرگشته سر بیرون نبرد
در دل بحر وجود این عقده گرداب ماند

اهل دردی صائب از عالم دچار ما نشد
در دل ما حسرت این گوهر نایاب ماند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۶۰

هر که در زنجیر آن مشکین سلاسل ماند ماند
عقده ای کز پیچ و تاب زلف در دل ماندماند

پا کشیدن مشکل است از خاک دامنگیر عشق
هر که را چون سرو اینجا پای در گل ماندماند

ناقص است آن کس که از فیض جنون کامل نشد
در چنین فصل بهاری هر که عاقل ماندماند

سیل هیهات است تا دریا کند جایی مقام
یک قدم هر کس که از همراهی دل ماندماند

چشم قربانی نگرداند ورق تا روز حشر
دیده هر کس که در دنبال قاتل ماندماند

می برد عشق از زمین بر آسمان ارواح را
زین دلیل آسمانی هر که غافل ماندماند

تشنه آغوش دریا را تن آسانی بلاست
چون صدف هر کس که در دامان ساحل ماندماند

نیست ممکن نقش پا را از زمین برخاستن
هر گرانجانی که در دنبال محمل ماندماند

می شود هر دم عجبتر نقش روزافزون حسن
هر که را از حیرت اینجا دست بر دل ماندماند

فرصتی تا هست بیرون آی از زندان جسم
در بهاران تخم بیدردی که در گل ماندماند

بی سرانجامی است خضر راه بی پایان عشق
هر که در فکر سر و سامان منزل ماندماند

هر دلی کز بیم آشتهای بی زنهار عشق
چون سپند خام در بیرون محفل ماندماند

راه پیمایی نگردد جمع با آسودگی
هر که را دامن ته دیوار منزل ماندماند

برنمی گردد به گلشن شبنم از آغوش مهر
هر که صائب محو آن شیرین شمایل ماندماند


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  ویرایش شده توسط: andishmand   
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۶۱

از حجاب عشق دل از وصل او نومید ماند
روی مه ناشسته در سرچشمه خورشید ماند

عمر کوته می شود از دستگیری پایدار
در بساط زندگانی خضر از آن جاوید ماند

بیقراری خاک را وقت است بردارد زجای
بس که در زیر زمین دلهای پرامید ماند

از اثر دور نکونامان نمی گردد تمام
در جهان از فیض جام آوازه جمشید ماند

ناخن تدبیر سر از کار ما بیرون نبرد
زیر ابر تیره پنهان این هلال عید ماند

حسن نتوانست کردن خط مشکین را علاج
آخر این ابر تنک بر چهره خورشید ماند

صائب از داغ عزیزان خضر روز خوش ندید
وای بر آن کس که در قید جهان جاوید ماند

بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۶۲

عاقبت در سینه ام دل از تپیدن بازماند
بس که پر زد درقفس این مرغ از پرواز ماند

سوختم و زخاطرم زنگ کدورت برنخاست
رفت خاکستر به باد، آیینه بی پرداز ماند

خامشی بند زبان حرف سازان می شود
از لب پیمانه خونها در دل غماز ماند

رفت ایام شباب و خار خار او نرفت
مشت خاشاکی زسیل نوبهاران بازماند

مرد حق را چون شناسد زاهد خودناشناس؟
چون رسد در دیگری هر کس که از خود بازماند؟

پیش زلف افکند دل را چون نگاهش صید کرد
قسمت صیاد گردد هر چه از شهباز ماند

ناخنی بر دل نزد ما را درین عالم کسی
نغمه محجوب ما در پرده این سازماند

از زبان نرم خاکستر بر آتش دست یافت
شمع از آتش زبانی در دهان گاز ماند

خامشی صائب کلید بستگیهای دل است
بلبل ما در قفس از شعله آواز ماند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۶۳

مال رفت از دست و چشم خواجه در دنبال ماند
از دو صد خرمن، تهی چشمی به این غربال ماند

از حریصان نیست چیزی در جهان جز آه سرد
یادگار از عنکبوتان رشته آمال ماند

رشته طول امل کرده است مردم را مهار
خضر شد، زین کاروان هر کس که در دنبال ماند

از جوانی نیست غیر از داغ حسرت در دلم
نقش پایی چند از آن طاوس زرین بال ماند

گوهر دندان زپیری ریخت چون شبنم به خاک
عقده ها در رشته عمر از شمار سال ماند

آب شد دل ز انتظار و چهره مطلب ندید
در دل آیینه ما حسرت تمثال ماند

بیضه دل را برون آورد عشق از دست جان
این هما را مشت خاشاکی به زیر بال ماند

نیست غیر از گرد کلفت حاصل ملک جهان
صرف در تسخیر دل کن آنچه از اقبال ماند

حرص را از ریزش دندان غم روزی فزود
زنگ ازین نقد روان در کیسه آمال ماند

شوق لیلی برد ما را صائب از عالم برون
حسرت دیوانه ما در دل اطفال ماند


بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۶۴

از غبار خط دهان تنگ او پوشیده ماند
دیدنی نادیده و نادیدنی در دیده ماند

گرچه هر خاری به دامن گل ازان گلزار چید
بیشتر گلهای باغ حسن او ناچیده ماند

طاق ابروی ترا تا بست معمار قضا
روی من از قبله اسلام بر گردیده ماند

کرد اگر سیمین بران را پرده پوشی پیرهن
از لطافت پیکر آن سیمبر پوشیده ماند

نقش را بر آب، در آتش بود نعل رحیل
حیرتی دارم که چون عکس رخش در دیده ماند؟

راز ما خونین دلان را محرمی پیدا نشد
در دل دریا گره این گوهر سنجیده ماند

یک نشو و نمای دانه در افتادگی است
وقت مستی خوش که زیر پای خم غلطیده ماند

خام اگر باشد خیال ما نه از تقصیر ماست
دیگ ما از سردی ایام ناجوشیده ماند

نیستم یک جو زمیزان قیامت منفعل
کز گرانی جرم من در حشر ناسنجیده ماند

غیرت ما تن به اظهار شکایت درنداد
تا قیامت سر به مهر این نامه پیچیده ماند

در بساط زندگی از گرم و سرد روزگار
آه سرد و اشک گرمی در دل و دردیده ماند

عمر کوته را کند آزادگی صائب دراز
سرو پابرجا زفیض دامن برچیده ماند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
زن

andishmand
 
غزل شماره ۲۴۶۵

بدعت برگرد سرگشتن گر از پروانه ماند
دور گردیها زمعشوق از من دیوانه ماند

من که صد میخانه می کردم تهی در یک نفس
زان لب میگون دهانم باز چون پیمانه ماند!

گریه ام در دل گره شد، ناله ام بر لب شکست
وای بر قفلی که مفتاحش درون خانه ماند

از گرفتاری به آسانی بریدن مشکل است
بلبل ما در قفس نه بهر آب و دانه ماند

عمر رفت و راز عشق از دل نیامد بر زبان
در حجاب لفظ کوته معنی بیگانه ماند

بعد ایامی که آمد دامن زلفش به دست
پنجه من خشک از حیرت چو دست شانه ماند

مرگ عاشق عمر جاویدان بود معشوق را
مد شمع از دفتر بال و پر پروانه ماند

از شراب جان ما صائب رگ خامی نرفت
گرچه چندین اربعین این باده در میخانه ماند
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
     
  
صفحه  صفحه 246 از 718:  « پیشین  1  ...  245  246  247  ...  717  718  پسین » 
شعر و ادبیات

Saib Tabrizi | صائب تبریزی


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2025 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA